http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Mohakeme_Sheikh_Fazlola_Nuri.mp3
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این بحث به «ورَقه الزامیه» یا بهتر بگویم کیفرخواست شیخ فضلالله نوری میپردازد که در شمار حلقههای مفقوده تاریخ معاصر ایران محسوب میشد و متن کامل آن در کتب مرجعی چون «وقایع اتفاقیه» محمد مهدی شریف کاشانی، «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظم الاسلام کرمانی و «تاریخ مشروطه» احمد کسروی و... نیامدهاست. فرزند ملک المتکلمین مهدی ملکزاده نیز در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران «جلد ششم و هفتم»، ص ۱۲۶۰–۱۲۵۹ ذکر میکند علیرغم تلاش و جستجویی که انجام داده صورتجلسهٔ مکتوبی از آن دادگاه به دست نیاورده... و مطالب را به صورت نقلقول از بعضی از اعضای محکمه نقل میکند. من اینجا بیشتر به کیفرخواست و محاکمه وی که ۹ مرداد ۱۲۸۸خورشیدی صورت گرفت، اشاره میکنم. خطابه ارتجاع و انقلاب، شرح زندگی و گفتمان شیخ فضلالله نوری، همچنین چگونگی دستگیری و بگو مگوی ایشان با یپرم خان و...موضوع این بحث نیست.
اصطلاح ورقه الزامیه را شیخ ابراهیم زنجانی بر معنای حکم تکلیفی یه کار بُردهاست. حکم تکلیفی قانونی است متضمن الزام شرعی دائر بر امر یا نهی. با تشکیل عدلیه، اصطلاح ادعانامه جای ورقه الزامیه را گرفت که توسط «مدعیالعموم» تهیه میشود. با تغییر واژگان توسط فرهنگستان ایران، عدلیه (دادگستری)، مدعیالعموم (دادستان) و ادعانامه (کیفرخواست) شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حقوق انسان بر عمل او مُقَدّم است
اگر رویکردی پویا و ترقیخواهانه داشته و از ارتجاع و میرایی فاصله بگیریم و بپذیریم که حقوق انسان بر عمل او مُقَدّم است، نمیتوانیم از حلقآویزشدن شیخ فضلالله نوری و هایوهوی کسانی که برای تماشای وی بر بالای دار، هلهله میکردند و متلک میگفتند، بیتفاوت بگذریم. در «جبر جّو»، همیشه بد، بدتر دیده میشود. «جبر جّو» به انصاف و واقع بینی تیپا میزند و با خودش گرد و غبار میآورد. دوستی میگفت شیخ فضلالله تفکری ایستا و میرا داشت و به امثال «ولتر» هم بد و بیراه میگفت. به او گفتم آری، اما کسانیکه در محکمه وی بودند نیز با مضمون آنچه ولتر میگفت بیگانه بودند. فصل و حذف که هنر نیست. از قول ولتر گفته شده من با عقاید تو موافقت ندارم اما حاضرم جان خودم را بدهم تا تو حق داشته باشی حرفت را بزنی.
درست است که شیخ فضلالله نوری هوادار پَروپاقُرص «شریعه» بود اما فراموش نکنیم که از جمله «استدلال»های شیخ ابراهیم زنجانی هم که نقش دادستان را داشت تکیه بر شریعت و بر حکم و فتوای مراجع تقلید بود. میگفت بر طبق فتوا و حکم مراجع نجف اشرف، شیخ فضلالله نوری مفسدفیالارض است و باید بر طبق قوانین اسلام با او همان معاملهای را داشت که خداوند راجع به مفسد فیالارض دستور دادهاست. بهروایت دکتر فریدون آدمیت سید شهشهانی رأی قاطع داد که چون شیخ فضلالله فتنه انداخته «آیهای که در این خصوص وارد شده باید خواند و حکمش معلوم است» چیست. (یعنی باید او را مفسدفیالاض شمرد.)
اعضای محکمه انقلابی:
منتصرالدولهی پیشکار، نظامالسلطان، وحیدالملک شیبانی، جعفرقلیخان استانبولی، سالار فاتح، یمین نظام، میرزا علیاصغر احمدخان (خواهرزاده سیدحسن تقیزاده)، میرزا محمدخان عمیدالسلطان، میرزا محمدخان (مدیر روزنامه نجات)، اعتلاءالملک، سید محمد (ملقب به امامزاده)، جعفرقلیخان بختیاری (سردار اسعد) و، میرزا ابراهیم زنجانی که دادستانی دادگاه را بعهده داشت. آنها توسط مجلس عالی انقلاب (سپهدار اعظم تنکابنی، سردار اسعد بختیاری، سیدحسن تقیزاده، میرزاجسن خان وثوقالدوله...) انتخاب شده بودند. دربارهی میزان دانش و تجربهی حقوقی و قضایی اعضای محکمه، اطلاع دقیقی در دسترس نیست. ترکیب غیرقضایی آنان، حاکی از این است که این افراد بیشتر نقش هیئت منصفه داشتند. اعتلاءالملک (پدر دکتر عباسعلی خلعتبری) یکی از اعضای محکمه بود و بارها از عضویت در آن دادگاه اظهار ندامت میکرد. شیخ ابراهیم زنجانی خودش هم بعدها به نوعی میکوشید از داستان اعدام شیخ فضلالله کنار بکشد و تقصیر را گردن دیگران بیاندازد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روشنشدن تاریخ صدساله
پیش از انقلاب (بار نخست که از زندان آزاد شدم)، با شخصی برخورد کردم که میگفت شمالی و از اهالی «چهاردانگه» ساری است و کتاب قطور دستنویسی دارد، کتابی قدیمی که خاطراتمانند است و میخواهد بفروشد. میگفت نویسنده کتاب نخستین حاکم رسمی چهاردانگه و مورد توجه وثوقالدوله بودهاست. به او گفتم به کتابخانهٔ آستان قدس رضوی یا کتابخانهٔ مجلس بدهد. قبول نکرد و گفت آنجا سینحیم میکنند که از کجا آوردهای و چرا دست توست و از این حرفها، بعد هم ده بیست تومان بیشتر نمیدهند. بعدها با او دوست شدم و قرار شد کتاب مزبور را به من بدهد. تمام پولم را که ۳۱۰ تومان بود به او دادم که دویست و پنجاه تومنش را برداشت و دفتر قطوری به من داد. نویسنده آن «حسن اعظام قدسی» بود و اسم کتاب «روشنشدن تاریخ صدساله». نویسنده به شرح دوران کودکی و تحصیلاتش، دوران ناصرالدین شاه، انقلاب مشروطه، انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی، احمدشاه، کودتای سردار سپه، آیتالله مدرس و خیلی مسائل دیگر پرداخته بود. بخشی از کتاب مزبور به ورقه الزامیه -کیفرخواست- شیخ فضلالله نوری اشاره داشت که برای من بسیار تازگی داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادی از دکتر محمود رامیار
رفتم پیش «دکتر محمود رامیار» که پیشتر رئیس دانشکده الهیات مشهد بود و مرا میشناخت. در بخش نخست خاطرات خانه زندگان از ایشان گفتهام. نویسنده تاریخ قرآن بود و در آن روزگار که اینترنت و گوگل و...بر سر زبانها نبود، کشف الکلمات قران را تدوین کرد. وی در هیئت مدیره چاپ و انتشارات دانشگاه عضویت داشت. میدانست زندان بودم. نارضایی خود را با نگاهش نشان داد و گفت حیف... اگر زندان نرفته بودی بدون تردید بورس میگرفتی. بعد گفت این طنز را حتماً شنیدهای، شخصی تعریف میکرد پدرم حرفهای خیلی خوبی میزد. پرسیدند کسی هم از او میخرید؟ (یعنی به آن توجه میکرد؟) پاسخ داد نه. گفتند پس او خیلی هم بد حرف میزد.
من چیزی نمیگفتم و وی ادامه داد: برای چی اینهمه خودت را به زحمت انداختی و برای کی؟... حرف را عوض کردم و با شرح داستان کتاب دستنویسی که داشتم، گفتم آقای دکتر رامیار میخواهم اصل آن را به کتابخانه مجلس یا دانشگاه بدهم اما نمونهای از آن را هم خودم داشته باشم. قرار شد نزد ایشان باشد تا از آن چند کپی بگیرند و به من هم دو نمونه صحافی شده بدهند. چندی بعد که آماده شد یک نمونه را به کتابخانه آستان قدس رضوی دادم و یکی هم پیش خودم بود. از متن کیفرخواست هم جداگانه کپی گرفتم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیخ فضلالله استاد مُسلّم فن درایه
گلپایگان که رفتم متن کیفرخواست شیخ فضلالله را به آیتالله میرزا ابوالقاسم محمدی(پدر آقای محمدی که رئیس دفتر آیتالله خامنهای است) نشان دادم. ایشان میدانست با شیخ فضلالله میانهای ندارم و رویکرد او را ارتجاعی و میرا میدانم اما با سعه صدر برخورد میکرد. بسیار با مطالعه و خوش مَشرَب بود. گفت اگرچه همین به اصطلاح کیفرخواست چیزی از آن مجتهد مُسّلم که استاد فن درایه بود نمیکاهد، اما عزیز من، پخش آن صلاح نیست. چون چند جملهاش را بدخواهان میگیرند و عَلَم میکنند. کپی کتاب با من بود و با خودم به مشهد بردم. متاسفانه وقتی بار دوم دستگیر شدم ساواک با چند کتاب دیگر از اتاقم برداشت. آنزمان در دانشگاه مشهد درس میخواندم. خوشبختانه کپی کیفرخواست در گلپایگان نزد دوستی محفوظ بود و قسمتهای مهم آن را واژه به واژه در خاطر داشتم. در زندان وکیل آباد مشهد محورهای آن را با شُکری(شکرالله پاکنژاد)، آقا رضا شلتوکی، و چند نفر دیگر... در میان گذاشتم. هیچکدام پیشتر نشنیده بودند.
شُکری گفت عجیب است ناظم الاسلام کرمانی به آن هیچ اشاره نکردهاست. کسروی هم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کیفرخواستِ پُر حرف و بی زبان، خاک میخورد!
حول و حوش انقلاب رئیس زندان وکیل آباد گفت بزودی همه شما آزاد میشوید. شنیده بودم وقت رفتن وسائلی که روز دستگیری ساواک گرفته، پس میدهند. نام مرا که خواندند، فکر کردم در دفتر زندان سراغ آن کتاب را بگیرم. همین کار را هم کردم چند جا زنگ زدند و بعد از پُرس و جو گفتند نیست آقا جان. از خیرش بگذر و برو. ما تلاش کردیم، نیست. گم و گور شده، معطل نکن برو، جلوی در زندان جمع زیادی شعار میدادند و هیجان همه را گرفته بود. انگار دیروز بود...
گلپایگان که رسیدم بعد از آنکه تب انقلاب فرونشست، چند نسخه از همان کپی کیفرخواست را که نزد دوستی گذاشته بودم تکثیر کردم و برای کتاب جمعه، احمد شاملو، دکتر ناتل خانلری پایهگذار مجله سخن، همچنین برای پروفسور تقی فاطمی استاد ریاضی دانشگاه مشهد که به این موضوعات هم علاقه داشت فرستادم. چندی از انقلاب نگذشت که مجدداً دستگیر شدم و پس از آن، همه چیز به بوته فراموشی افتاد. بعدها شنیدم کتاب حسن اعظام قدسی (روشنشدن تاریخ صدساله) سال ۴۲، ۴۹ و همچنین سال ۵۵ در شمار محدود و سال ۷۹ با ویرایش آقای حسن مرسلوند چاپ شده و ورقه الزامیه را هم کتاب جمعه - سال اول شماره ۳۵- منتشر کردهاست.
حالا بپردازیم به اصل مطلب، ورقه الزامیه (کیفرخواست) شیخ فضلالله نوری
محاکمه و اعدام شیخ فضلالله نوری
روز دوم فتح طهران، محکمهٔ انقلابی در عمارت جنوبی میدان توپخانه...تشکیل گردید و بههمان نحوی که صنیعحضرت و آجودانباشی را محاکمه کردند و بهدار زدند حاج شیخفضلالله را هم حاضر و محاکمه نمودند. دادستان، آقا شیخابراهیم زنجانی مجتهد [بود] که در نجف زمان تحصیل با مرحوم آقای حاج شیخفضلالله همدوره بودهاند. چون ادعانامه دارای مقدمه طولانی بود و درج آن هم چیزی بر معلومات خوانندگان اضافه نمیکرد لذا از آن صرفنظر [شد] و اصل ادعانامه را که دادستان از محکمه تقاضای اعدام متهم را نموده ذیلاً از نظر خوانندگان عزیز میگذراند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایجاد خلاف میان مردم نموده و عَلم مخالفت بلند کردهای
وقتی که شدت ظلم و جور مقتدرین و عالمنمایان با احکام ناسخ و منسوخ و ناحق ایشان و تعطیل احکام اسلام و هرجومرج امور خاص و عام در ایران به نهایت شدت رسید، عموم خلق، علاج را به مشروطیت دولت دیدند که اساس آن این است که تصرفات امرا و عالمنمایان و پادشاه در نفوس و اِعراض و اموال خلایق بهطور دلخواه مطلق نبوده حدی در تصرف پادشاه و حکام و امرا و دیگران باشد و احکام همیشه چنانچه در اسلام مقرر است فرقی بین سیّد قرشی و غلام حبشی نگذارده در حق همه جاری شود.
از این که وقتی مقتدرین مرتکب فساد بشوند منعی نباشد ولی ضعیفان در مقابل مجازات شوند، و همیشه در کمال راحت و معبودیت دسترنج دیگران را کرانه به مصرف عیش و نوش رسانیده و ایشان را در ذلت و بدبختی نگاه داشته و همیشه آنها را برای حفظ خود بهمیدان نیستی روانه مینمایند، لذا باید جمعی از عقلا از طرف مردم جمع شده و مشاوره در اصلاح امور مملکت و معیشت و حفظ آب و خاک و دفع تعدی متعدیان نموده و نگران باشند که آنچه مردم بهعنوان مالیات برای حفظ امنیت میدهند به مصرف عیاشی نرسد. مظفرالدین شاه و بعد از او محمدعلیشاه مخلوع این استدعای ملت را قبول کرده قانون و عهدنامهٔ اساسی را امضاء کردند و جنابعالی هم با چند نفر از معروفین علما در استحکام این اساس دخالت داشته و زیاده از هشت ماه اغلب خودتان حاضر [در] مجلس شورا بودید و با حضور شما و جمعی دیگر، مواد قانون اساسی نوشته شده و با تصحیح شما انجام گردیده چه شد که ناگهان شّق عصای امّت نموده ایجاد خلاف میان مردم نموده و عَلَم مخالفت بلند کرده، جمعی از اشرار را بهدور خود جمع کرده و مفسد عظیم و علت اولیهٔ خونریزی پنجاه هزار نفر نفوس ایرانی بیگناه و هتک اعراض و رُعب قلوب و سلب بیشتر از صد کرور اموال و تخریب آبادیها گردیدید؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ندای فساد دادی و چادر مخالفت زدی
اگر این عنوان حرام بود، چرا خود هشت ماه در استحکام آن کوشیدی؟ و اگر حلال و واجب بود، چرا با آن شدت مخالفت نمودی و مردم را بهضدیت یکدیگر دعوت فرمودی؟ چرا بعد از اینکه اظهار مخالفت کردی مکرر به تو نصیحت کردند، یک شب خود من بودم در خانهٔ میرزا سید محمد طباطبائی، و سید عبداللـه بهبهانی هم با بیست و پنج نفر از معتبرین وکلا حاضر بودند که قسم غلیظ و شدید در حضور کلامالله مجید یاد کردید که خیانت بهملت نکرده و همیشه موافقت با مشروطیت نمائید.
چه شد که بعد از چندی مجدداً قَسَم و تعهد را شکسته ندای فساد دادی و چادر مخالفت زدی، بعد جماعتی را گردآورده گفتی خلاف من فقط در سرِ آن یک مادهٔ قانون اساسی است، که باز جمعی همان ماده را برداشته در خانهٔ خودت آوردند، بنده هم بودم، و بهاتفاق بیست نفر از وکلا مدلل کردیم که همان ماده، همانطور که نوشته شده، باشد باز قرآن حاضر کرده قَسَم مؤکد یاد کردید که دیگر ابداً مخالفت نکنی و فردایش بهمجلس بیائی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در حضرت عبدالعظیم هر مجمع فساد که شد رئیس آن بودی
بهناگاه قَسَم و عهد را شکسته و بهحضرت عبدالعظیم رفتی، کتباً و نطقاً چه افترا[هایی] که بهوکلا نزدی! چه فساد بود که نکردی! بهچه دلیل [آنها را]بیدین و دهری خواندی؟ آیا تصور کردی که در قانون انتخابات به عموم اهل ایران دستورالعمل داده شده که هر کس را متدین و امین دانند انتخاب نکنند؟ آیا همهٔ مردم بیدین و ایمان بودند که بابی را انتخاب کردند؟ یا سایرین غیر بابی بودند و در میان خود امین را غیر بابی نیافتند؟ یا این که خاصیت دیوارهای بهارستان بود که کسانی که آنجا آمده بودند بعد از چند ماه بهواسطهٔ پولهائی که شما گرفتید بابی شدند؟ در حضرت عبدالعظیم هر مجمع فساد که شد شما رئیس آن بودید. جمعی از اوباش مفتخوار را از چند هزار تومان تا چند دینار خرج میدادید، آیا این پولها را که [چه کسی] به شما داده بود که فساد کنید؟ آیا از خود میدادید؟
اگر از خود میدادید جنابعالی هم مثل من از عتبات در حال فلاکت عودت کردید، این پول را از کدام تجارت و یا صناعت یا کسب گرد آوردید؟ بهچهدلیل در پیش چشم خودت فقرا و ضعفا و ایتام با کمال عُسرت معیشت میکردند و تو این اموال فقرا را ضبط کرده زیاده از عیش با وسعت در چنین مقام به اشرار میدادی؟ اگر شما مشروطیت را حرام دانستید، دیدید که عموم علماء مرجع تقلیدِ عتبات و سایر بلاد اسلام [و] ایران، جز چند ریاستطلبِ دنیاپرست، همه آن را واجب دانستند، و اقلاً نُه عُشرِ[نه دهم] مردم ایران در طلب آن جان میدادند.
آیا ممکن است حرمت چنین چیزی ضروری دین باشد تا منکر آن کافر و مرتد و مستحق قتل گردد؟ نهایت این که بیانصافی کرده میگفتند مسألهٔ خلافی است، رأی من این است که باید تائید مقتدرین و ظلام کرد. در چنین مسألهٔ خلافی مخالفت آن عاصی نیست تا چه رسد بهآن که کافر باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما چای و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم
بعد از آن که آن مقدار پولها که گرفتید در حضرت عبدالعظیم بهمصرف فساد رسانیدید، نمیدانم چقدر ذخیره کردید؟ و بالاخره از آنجا مأیوس شدید. این حرام که میگفتید، کمکم حلال شد و سکوت جایز گردید، زیرا شما تابع اشارات بودید. در واقعهٔ میدان توپخانه نمیدانم وجه ماخوذی بهچه کثرت بود که بهآن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید. خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچی و ساربان و کلاهنمدیهای محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارک شما، آن اشرار، مستانه فریادِ «ما چای و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» بلند کرده و همه قِسم رذالت و فحاشی کردند و چند نفر بیگناه را کشتند و بهاشاره و سکوت شما از درخت آویخته چشم مقتول را با خنجر در حضور عالی درآوردند. بفرمائید آن مقدار مصارف که بهآن جمعیت با شرارت صرف میشد و جنابعالی شرکت داشتید از چه محل حلال بود؟ تلگرافات افساد شما به شهرها، در تلگرافخانهها موجود است. کدام افساد و شرارت را در آن چند روز محض میل محمدعلیمیرزا فروگذار کردید؟ آیا میتوان گفت که این است حمایت اسلام؟ شما را بههرچه اعتقاد دارید قسم میدهم اگر حضرت پیغمبر(ص) یا امام علیهالسلام حاضر بودند، آن مجمع شما را بهچه نام میدادند؟
بعد از این که از فساد میدان توپخانه نتیجهٔ مطلوبه حاصل نکردید، با دستهای مخفی که هوشیاران میدیدند، در همه قسم فساد و هرجومرج در اجتماعات و انجمنها و اغتشاش بلاد و مغشوشکردن ذهن محمدعلیمیرزا و تقویت او بهمخالفت با ملت اقدام کافیه کردید. در بیرون رفتن محمدعلیمیرزا از شهر به باغشاه، و ترتیب مقدماتِ تخریب مجلس شورا و محل امید مردم ایران بهدست شاپشال یهودی و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجدالدوله و حاجمحمداسماعیل مغازه و امثال ایشان، سر سلسله، شما بودید و اکثر دستورالعملها را شما میدادید. آیا در شکستن عهد و قَسَم و توپ بستن بهخانهٔ خدا و قتل نفوس و هتک قرآن و زدن افترا و بهتان به وکلای مردم بیتقصیر و کشتن آن جمع کثیر، محمدعلیمیرزا را مصاب[در راه درست و صحیح] میدانستید یا مخطی [خطاکار]؟ اگر مخطی میدانستید چرا نهی نکردید؟ و اگر قدرت نداشتید چرا مثل ملت عَلمِ مخالفت و اعتراض و تحصن به حضرت عبدالعظیم و جمعکردن مردم و جلوگیری از منکر و رفع فساد نکردید؟ بلکه با کمال خرمی و انبساط به تبریک رفته و اظهار شادمانی کردید و تائیر شدتهائی که کردید نمودید؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هجوم به تبریز و بستنِ راهِ آذوقه...
آیا قتل نفوس و گرفتاری و تبعید محترمین، تصرفات در اموال ملت که ذخیرهٔ چندین سالهٔ ایرانیان بود، و اخذ نقدی بر حکومتها و اعطاء مناصب، و تصرفات در خزانه و مالیهٔ مملکت از مالیات و گمرک و تلگرافخانه و غیره، و اتلاف اشیاء ذخیره، پامالکردن اسلحهٔ قورخانه و تقویت فرستادن علیه شهر معتبر ایران - تبریز- که چندین هزار ضعفا و عجزه و نسوان و اطفال دارد و در خانه خود نشسته هجوم بر کسی نمیکردند بلکه در مقابل زورگوئی آنها از خود دفاع میکردند، این فرستادن توپها و افواج و امثال رحیمخانها و بستنِ راهِ آذوقه بر مردم یک شهر، و تخریب و غارت دهات آذربایجان و هتک نسوان و تصرف در تمام امور و اموال مردم بههوای نفس بهدست محمدعلیمیرزا و مشیرالسلطنه و قوامالدوله و مجدالدوله و امیربهادر و سایر شرکاء که بودند، آیا سلطنت مشروعه عبارت از این گونه کارهاست؟ اینها را شرعی و مصاب[درست] میدانستید؟ اگر شرعی نمیدانستید به خط خود نوشته بدهید. اگر شرعی نمیدانستید بهچه جهت تائید میکردید و شب و روز با مشیرالسلطنه و امیر بهادر ترتیبات میدادید؟ لامحاله مشروطیت از این حرامتر نبود. پس چرا برای منع این کارها اقداماتی نکردید، به حضرت عبدالعظیم نرفتید و به میدان توپخانه جمع نشدید و فریاد نکردید؟ در این استبداد صغیر چه پولها از مردم برای احکام و توسط و نصب احکام و اعطای مناصب گرفتید! و چه پولها از مال ملت از دست محمدعلیمیرزا گرفتید! اگر راست بگوئید، باید بیش از صد هزار تومان از این میان برده باشید. آخر این چه بیرحمی است! این مال رعیت بیچاره است. بگوئید کجا ذخیره شده؟ بدهید به هزار قسم مورد حاجت خرج کنند. این وسط چه تحریکاتی شما و امامجمعه (حاج میرزاابوالقاسم امام جمعه) با میرزاحسن تبریزی و ملاباقر زنجانی و سایر علما نمایان و اشقیا کردید!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا جزای خدمات این مردم بیچاره این بود؟
تلگرافات و مکتوبات شما، همه را در دست دارند که القاء فساد کرده به شرکت ایشان خونها ریخته و خانهها برباد دادید و آتش به دودمانها زدید که هنوز دود آن فضا را تیره کرده. مگر این مردم بیچاره بهشما چه کردهاند؟ مگر از برکت مال و خدمات ایشان محترم و مکرم و صدرنشین و معبود و مسجود و نافذالکلمه و صاحب مال و عیش و پارک نشدید؟ آیا جزای خدمات این مردم بیچاره این بود؟
این قتال میان لشکری که محمدعلیمیرزا و امیربهادر جمع کرده به تبریز فرستادند و در آنجا با سران ملک جنگ کردند، حکم خداوند این بود که اصلاح در میان این دو طایفه کنید. چه اصلاحی کردید؟
آیا به قدر سعی در [جلوگیری از] کشتن ملکالمتکلمین و میرزاجهانگیرخان و قاضی قزوینی اقدام کردید؟ بر فرض عدم اصلاح، حکم خداوند این است که هر یک از این دو دسته را یاغی بدانید با او جنگ کنید. شما آیا تبریزیها را که در خانهٔ خود نشسته بودند و یا سرداران ملت را که میخواستند به این شهر آمده مطالب خود را بگویند و جلو راه ایشان را گرفته مانع شدید، اگر اینها را یاغی میدانید؟[اگر نه] پس چرا مخلوط سرباز و قزاق و الواط صنیع حضرت شده با آنها [با مردم تبریز] جنگ کردید؟ اگر لشکریان امیربهادر را یاغی میدانستید چرا با ملت موافقت نکرده با آنها جنگ نکردید؟ نگوئید چون عمامه داریم، زحمت و مشقت و سینه به گلولهدادن و در مقابل آفتاب در خاک خوابیدن را به سرباز دادهایم و خود باید از لذایذ متنعم باشیم. مگر حضرت پیغمبر(ص) و علی علیهالسلام عالم نبودند یا عمامه نداشتند که اسلحه برداشته جهاد میکردند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقشه برای تخریب بلاد و تعذیب عباد کشیدی
بعد از توپبستن مجلس و مسجد و هتک قرآن و قتل نفوس، چه محبوبیت در دربار محمدعلیمیرزا پیدا شد که شما شب و روز و اکثر اوقات را با محمدعلیمیرزا و امیربهادر، و غالب اوقات در کالسکهٔ مشیرالسلطنه تشریف برده خلوتها کرده و نقشه برای تخریب بلاد و تعذیب عباد کشیدید؟ با آن همه قدس و مسجد و عمامه، علناً بر عداوتِ حجج اسلام و آیاتالله فیالانام که مرجع خاص و عام در عتبات مقدسه هستند اظهار عناد کردید بلکه تفسیق هم نمودید. آیا مجدالدوله، امیربهادر، و ارشدالدوله را بهتر از مرحوم حاج میرزاحسین و آقای خراسانی و آقای مازندرانی تصور میکردید؟ چرا خود و امثال خودتان از ملّاهای رشوهگیر، اجتماع کرده کنکاشها برای سختگیری به مردم و اذیت عدالتطلبان مینمودید؟ [شما خودتان] آزاد حرف میزدید و هر کجا میرفتید، اما بندگان خدا را از اجتماع و مراوده با یکدیگر و گفتن حرف حق منع میکردید؟ در این سیزده ماه چهقدر سرباز و قزاق مسلح در هر معبر گماشته هر نوع اهانت و خواری به مردم کردید؟ اگر آزادی در حرکات خوب است، چرا مردم را منع میکردید؟ بد است، چرا داشتید؟ وقتی محمدعلیمیرزا اعلان کرده بود نوزده شوال انتخابات و افتتاح مجلس شورا است، شما امثال خودتان را که برای یک فلوس از دین و مذهب دست میکشند جمع کرده بر ضد عموم ملت ایران و تمام مسلمانان عالم و علمای عتبات و علمای بیغرض احکام نوشته و مهر زده و گفتید باید مشروطه داده نشود، مشروطه حرام است.
از طرف ملت گفتید مردم نمیخواهند. با اینکه از آفتاب روشنتر است که همه عمداً از روی کنکاش محض دریافتهاند. اینها جزئی وجه رذالت بود مسلماً شما حرام دانسته ردع [منع] کردید. شما که خود را از رؤسای اسلام نامیده و میگوئید نهی از منکر میکردید. چرا سایر منکرات را ردع نکردید؟ آیا این حبس و زجرها و گوشبریدن و دهانتوپگذاردن و مهارکردن و جریمهها و رشوهها و غارتها و تعرض به عِرض مسلمانان و چوببستن و شلاقزدن و شکنجهکردن و داغنمودن و تعطیل حدود اسلام و مساجد و احکام و رشوه و شهادت ناحق و ناسخ و منسوخ و خوردن اوقاف، وصیتهای اجباری، و جمع مال فقرا و صرف تجملات و فسق و معصیتهای واضح و تعطیل مساجد، منکرات نیستند؟ چرا به نهی و ردع اقدام نکردید و مضبطه[صورت جلسه] ننوشتید و فریادِ «نمیخواهم» بلند نکردید؟ همه را بر سر عدالت و حقانیت نیآوردید؟ مرتکب خَمر و هر معصیت بلکه هر کافر و مرتد در امان بود، ولی مشروطهخواهان در امان نبودند.
حتی این که مردم برای خلاص شُرور شما زیر بیرق فرنگیها و کفر رفتند و به بلاد خارجه گریختند و در پناه خارجه درآمدند، معذلک امان نیافتند. مثل دوستداران اهل بیت در زمان معاویه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتید مشروطهخواه واجبالقتل و کافر است
آیا تمام رعایای عثمانی و نُه عُشرِ ایرانی و تمام مسلمانان هند و قفقاز و مصر و افریقا، تونس، الجزایر، ترکستان، و سایر بلاد که شب و روز برای آزادی از قید عبودیت کوشش میکنند و نشر عدالت را میطلبند، [آیا] همه، کفار و واجبالقتل هستند جز شما و اشرار و حامیان ظلم و استبداد و معاونان شر و فساد؟ نعوذباللـه من شرّالفساد! شما چرا در همهٔ اقدامات محمدعلیمیرزا و امیربهادر و مشیرالسلطنه و مجدالدوله از همه پیشقدمتر و نقشهکشتر بودید؟ اِهلاک و تخریب آذربایجان و فشار به اهل طهران و جَعل اکاذیب بیپایان، مواضعه[قرارداد و شرکت] با بدخواهان ایران از اتباع خارجه و فروختن این مشت خاک و تنگگیری به متحصّنین سفارت عثمانیه و مانعشدن مردم از تحصن و منع آذوقه از ایشان مدتی، بلکه کنکاش در قتل ایشان به ارسال مارها و عقارب[عقربها] و همه قسم تهدید و تعرض. آیا شما امر کردید به شکستنِ نمرههای درهای عمارات مردم که مَبلغی بهجای آنها صرف شده بود؟ آیا آنها غیر از این که مُسَبّب هدایت جوینده میشد ضرری داشت؟ شما که این قدر دقت داشتهاید چرا از اجتماعات بر استماع نقالی و دروغپردازیها، بلکه بیعِ مسکرات و سایر معاصی را منع نکردید؟ چرا از تخریب در و دیوار و سقف مجلس شورا مانع نشدید؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با مشیرالسلطنه و امیربهادر و...خلوت و کنکاش میکنی
اگر مال محمدعلیمیرزا بود، تضییع مال بود. اگر مال دیگری[هم] بود، ظلم و عدوان. به چه جهت توپبستن به خانهٔ ظلالسلطان و ظهیرالدوله و سایر خانهها و غارت اموال آنها و میرزاصالح خان حلال شد و از جناب شما اقدامی در منع دیده نشد، بلکه ترغیب و تحریم نمودید و میگفتید شما برای حفظ اسلام میروید خانهٔ خدا به کمک، تا این که ایشان موفق شده مسلمانان را بکشند؟ چه تو را واداشته بود که با آن که خود را حجهالاسلام میخواندی، شب و روز با مشیرالسلطنه و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجلل [السلطان] و امثال ایشان در دربار و خانه خودت خلوت و کنکاش کنی؟ با این که خودتان معاشرت با جباران را ممنوع و خلاف شئون علمای دین بلکه از جمله اعانت به عَدُوان[دشمنان] میشمردید. چگونه ایشان حامی اسلام، و علمای عتبات مُخرّب اسلام شدند؟ چگونه[وقتی که] کلاهنمدیها فریاد میکردند «ما دین میخواهیم، مشروطه نمیخواهیم» با ایشان بودید، اما جمعی از ولایات، که هریک را اقلاً ده هزار نفر منتخب و متدین دانستهاند، ایشان را بابی و هُرهُری و مخرّبِ شرع مینامیدید؟ چرا محمدعلیمیرزا را گول زده و مانع شدید که وفای بهعهد نکند و سبب این قدر خونریزی بزرگ در ایران و ویرانی هزاران دودمان بلکه دخولِ خارجه به خاک ایران و توحش مردمان شدید؟ اینها بهیک طرف. بدترین جنایت این که نقشهٔ قتل و دستگیری را در مقام محترم حضرت عبدالعظیم خصوصاً با آقاسیدعلی آقایزدی کشیدید، و مفاخرالملک و صنیع حضرت را با اشرارِ نابکارِ سیدکمال و سیدجمال واداشتید که شبانه ریختند بیچاره میرزا مصطفی آشتیانی و میرزا غلامحسین و رفیقان ایشان را با موحشترین وضعی به قتل رسانیدند. چرا با همهٔ این که دیدید تمام ولایات ایران بههم خورده و هیجان ملت از قتل جوانانِ امت به نهایت رسیده اِعلامِ عمل به قانون اساسی را میطلبند، و محمدعلیمیرزا جز قبول علاجی نداشت و اعلام کرد، باز تو از خون مردم ایران سیر نشده اصرار داشتی که [مشروطه] حرام است، و هممسلکان خود را جمع و کنکاش داشتی که بازیها درآورده فریادِ «ما پول و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» بلند کنید؟
حتی این که تمام مردم دانستند به دستور شما صد توپ تنزیب[پارچه پنبهای] از بازار گرفته قاطرچی و مهتر و بنا را عمامهای کردید و باطلالسحر این نقشه را بکار بردید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تمام سعی شما و تهدید ملت منحصر به فروش مملکت بود
چرا بعد از اعلان قانون اساسی در ماه ربیعالثانی، با آن همه زحماتِ ملت و تشکرات که از این اعلان گردید شروع شد که شورش بلاد تمام بشود، باز هم شماها – که عمده خود شما بودید – نگذاردید محمدعلیمیرزا که همهٔ بلاد از دستش رفته و طهران مانده بود، آن وقت جلبِ قلوبِ ملت کرده و بلاد را امنیت داده بهطور حقیقت اقدام به معیّت کرده و فساد را خاتمه دهند؟ بلکه برای حفظ منافع خودتان سلطنت او را فدا ساخته و واداشتید تا به همان تنها کتابت قناعت کرد، ابداً تغییری به وضع استبداد و سختگیری نداد و قدمی برای مستدعیات ملت برنداشت تا بالاخره ملت مجدداً مایوس شدند و چاره را منحصر به علاج قطعی دیدند. چرا بالاتر [از] همهٔ خیانتها طرح و نقشه ریختید که بلاد اسلام را به دست خارجه بدهید و دیگران را بر ایرانیان حکمروا سازید؟ تمام سعی شما و تهدید ملت منحصر به فروش مملکت بود که التجا[پناهگرفتن] به دیگران قرار دادید. در باطن اجانب را دعوت به مملکت کردید، و با کمال بشاشت و خرمی اظهار و انتشار دادید که سالدات[سرباز روسی] چنین و قزاق چنان، مثل این که برادران عزیز خود را به مهمانی خواندهاید!
البته با این نقشهٔ تو و شرکاء تو بود که محمدعلیمیرزا اقدام به جنگ اخیر با ملت کرد، و تو بزرگوار، ۲۰۰ تفنگ گرفته و به دست اشرار سپرده و در خانهٔ خودت جمع و سنگربندی کردی که ملت را بکشی و از هر نوع اقدام مضری کوتاهی نکردید. به چه دلیل اسلحهٔ ملت را به تصرف اشرار داده و آنها را تحریص به قتل ملت کردید؟ چرا تو با همدستان معیت، و محمدعلیمیرزا را اقلاً در آخر وقت دعوت نکردی که لامحاله شرف یک دودمان سلطنت را نبرده پناه به دولت اجنبی نبَرد و لامحاله با ملت معیت[همراهی] کند و یا تسلیم ملت شود؟ آیا این ملت نجیب گمان داشتی با او محترمانه معامله نکنند؟ یا این که یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ؟
اتهامنامه در یک محیط بُهت و سکوت قرائت شد. حاج شیخفضلالله به دقت به مندرجات آن گوش میداد. پس از خاتمهٔ قرائتِ ادعانامه، چند دقیقه صحبتی به میان نیامد. همه منتظر بودند که شیخ در مقابل اتهامات مندرجه در لایحه چه عکسالعملی از خود نشان خواهد داد و چگونه از خود دفاع خواهد کرد. ولی او ساکت بود.
مستعانالملک - رئیس کمیتهٔ جهانگیر، که از طلوع مشروطیت خود شاهد و ناظر کلیه وقایع و حوادث بود و از مردان با ایمان به مشروطیت و آزادی بود و فقط چند نفری مانند مستعان با حقیقت و راستگو و با علاقه در این راه جانفشانی و استقامت میکردند که مردم حاضر به همراهی میشدند - به شیخفضلالله گفت که: «در مقابل اتهامات وارده که قرائت شد چه جواب میدهید؟»
...
مطالبی که در اتهامنامه قید شده بود بر دو نوع بود: بعضیها به درجهای مُسّلم و غیرقابلانکار بود که شیخ جواب بر رد آنها نداشت. مثلاً واقعهٔ میدان توپخانه و منبر رفتن او، و تکفیر مشروطهخواهان، و بیدین خواندن وکلاء، و تشویقکردن الواط و اشرار و اوباش بر ضد مجلس، یا رساله در تحریم مشروطیت که به خط خود نوشته و در همه بلاد منتشر شده بود، و همچنین تلگرافاتی که به روحانیون شهرستانها کرده بود و آنها را به مخالفت با مشروطیت تحریک نموده بود که در موقع تصرف تلگرافخانه[معلوم شد] و فتوائی که به امضاء خود و جمعی از علمای مستبد طهران نوشته در باغ شاه تسلیم محمدعلیشاه کرده بود، و اعلامیههائی که به امضاء خود در حضرت عبدالعظیم و مدرسهٔ مروی منتشر نموده بود و از این قبیل…
[اتهامات] دیگر، سؤالاتِ قابل دفاع بود که شیخ میتوانست رد یا انکار کند. قسمت اول را، چون نمیتوانست تکذیب کند جواب داد: «من مجتهد هستم و بر طبق الهامات قوهٔ اجتهادیه و شّمِ فقاهت راهی را که مطابق شرع تشخیص دادم پیروی و عمل نمودم.»
...
عمید السلطان رشتی در جواب گفت: «شما از بدو مشروطیت با این اساس موافق بودید و قانون اساسی که اصول و مقررات مشروطه روی آن استوار است با موافقت خود شما تهیه و به تصویب رسید و پس از آن هم قانون اساسی تغییر داده نشد که موجب مخالفت شما بشود.»
دراین جا شیخ ضمن آنکه از قانون اساسی و مشروطه مشروعه صحبت کرد، گفت: «چند نفر از دشمنان مشروطه بر ضد من تظاهراتی کردند و کار را منحصر به خودشان کرده بودند و میخواستند من در آن راهی نداشته باشم و کنار بروم تا هرچه میخواهند بهرهمند گردند. وظیفه من جلوگیری بود.» سؤالات دیگری از شیخ شد که به هریک جواب داد. ابوالفتحزاده سؤال کرد «بر طبق اقرار صریح صنیع حضرت در محکمه، قتل میرزا مصطفی آشتیانی در حضرت عبدالعظیم به دستور شما انجام یافته».
شیخ این اتهام را رد کرد و گفت «مفاخرالملک و مجلل السلطان عامل آن قتل بودند و من کوچکترین اطلاعی از آن قتل نداشتم و آنها خود در باغشاه جلسه داشتند»
میرزاعلیخان دیوسالار که معاون یپرم در نظمیه بود سؤال کرد: «شما با سفیر روس سَروسّر محرمانه داشتید و سعدالدوله هم حضور داشتهاست.» شیخ گفت: «ملاقات من با سفرا مخفی نبوده، بلکه علنی بودهاست و جنبه سیاسی و مشورتی نداشته». منتصرالدوله پیشکار سپهسالار سؤال کرد: «در نامههایی که شما به خط خودتان برای شیخالاسلام قزوینی نوشته بودید و در میان نوشتهجات او به دست آمده، به او دستور داده بودید که قوایی تهیه کند و با ملّیون جنگ کند.» شیخ جواب داد: «شیخالاسلام به درجهای با مشروطه مخالف و دشمن بود که احتیاج به تحریک یا تشویق من نبود.» میرزاعلیمحمدخان گفت «شما جمعی از اوباش را با تفنگهایی که از محمدعلی شاه بوسیله کامران میرزا نایب السلطنه گرفتید مسلح نموده، تا آخر با ملت جنگ کردید و محارب هستید» شیخ جواب میداد: «هر مسلمان طبق اصول دین مکلف است از خود دفاع کند. من برای دفاع از خود و بستگانم مدافع بودم نه محارب». به گفته حاجیخان خیاط که در آن جلسه حضور داشته، مستعانالملک سؤال کرد: «برطبق مندرجات روزنامهها و اتّهامنامه، شما محمدعلیشاه را به کشتن ملکالمتکلّمین و میرزا جهانگیرخان و قاضی قزوینی، تحریک و تشویق نموده و موجب قتل آن بیگناهان شدید.» شیخ این اتّهام را هم به کلی رد کرد و گفت: «من اصلاً از دستگیری آنها اطلاعی نداشتم. چون در ساعت اوّل انجام شده بود.»
دکتر مهدی ملکزاده (فرزند ملک المتکلمین) گفتهاست: «من تردید دارم که حاج شیخ فضلالله در قتل شهدای باغشاه شرکت داشتهاست. زیرا بعد از ظهر ۲۴ جمادیالثانی آن مظلومین را به باغشاه بردند و صبح فردا آنها را شهید کردند و دیگر فرصت برای اِعمال نفوذکردن شیخ نبودهاست. دشمنی محمدعلی شاه با ملک المتکلمین بهحدی بوده که تحریص و تحریک شیخ فضلالله در کشتن او کمترین تأثیری نداشته و در تصمیم آن عامل مهمی محسوب نمیشده» (تاریخ مشروطیت، جلد ۵، صفحه ۱۲۶)
...
نظامالسلطان سؤال کرد: «بنا به تقاضای شما، محمدعلیشاه، اسماعیلخان سرابی را به دار آویخت؟» شیخ در پاسخ گفت: «من کشتن اسماعیلخان را بعد از واقعة کشتهشدن او مسبوق شدم.» اعضای مَحکمه هر یک به نوبة خود سؤالاتی کردند که چون مدارکی از آنها بهدست نیامده، لذا به سکوت میگذاریم و میگذریم. در خاتمهٔ جلسه آقای شیخ ابراهیم مجتهد زنجانی – دادستان – بهپا ایستاد و بهطور صریح چنین گفت:
«جناب حاج شیخ فضلالله نوری، بر طبق فتوا و حکم حجج اسلام نجف اشرف که سواد [رونوشت] آن در همه ایران منتشر شده مفسد فیالارض است و بر طبق قوانین اسلام با او همان معاملهای را که خداوند راجع به مفسدفیالارض دستور داده باید رفتار کرد.»
شیخ را به اطاقی که محبوس بود بردند و اعضای محکمهٔ انقلابیون به شور پرداختند. پس از یک ساعت مشاوره به اتفاق رأی دادند که چون حاج شیخفضلالله نوری بر علیه حکومت ملی قیام نموده و سبب قتل هزاران هزار [؟] نفس و خرابی بلاد و غارت و فساد گردیده و حجج اسلام نجف اشرف هم او را مفسد فیالارض تشخیص دادهاند، محکوم به اعدام است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زنده باد مشروطه، مرگ بر مستبدین
وسائل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود و داری که صنیع حضرت و آجودانباشی را به آن آویخته بودند در میدان توپخانه سرپا بود. مأمورین اجرا، حکم محکمه انقلاب را به حاج شیخفضلالله ابلاغ کردند و بلادرنگ او را در میان گرفته و از پلههای طبقهٔ فوقانی عمارت توپخانه پایین[آوردند] و وارد میدان شدند. سطح میدان، پشت بامها، ایوانها، از هزارها نفوس زن و مرد طهران پوشیده شده بود. عدهٔ زیادی... مسلح دو طرفِ راهی که محکوم را به طرف دار هدایت میکردند صف کشیده بودند. هیاهو و جنجال برپا بود. صدای «زنده باد مشروطه» و «مرگ بر مستبدین» فضای میدان و خیابانهای اطراف را فرا گرفته و برق تفنگ و سرنیزهها در زیر آفتاب گرم تابستان چشم را خیره میکرد. محکوم فاصلهٔ میانهٔ مجلس و محل اعدام را با خونسردی کامل و متانت طی نموده با کبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نمیداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید. به محض رسیدن به پای چوبهٔ دار، دو نفر... طناب را به گردن محکوم انداخته و او را بالا کشیدند.
پانویس
با عقاید تو موافقت ندارم اما...
I do not agree with what you have to say, but I'll defend to the death your right to say it.
من با عقاید تو موافق نیستم اما حاضرم جان خودم را بدهم تا تو حق داشته باشی حرفت را بزنی
جمله فوق که از قول «ولتر» گفته شده و به «نیچه» هم نسبت میدهند، در اصل از خانم «ایولن بئاتریس هال» Evelyn Beatrice Hall با نام مستعار SG Tallentyre است که زندگی ولتر را به تصویر کشیده، البته کلام منسوب به ولتر با آراء و نظرات وی همخوانی دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
شیخ ابراهیم زنجانی و «بستانالحق»
شیخ ابراهیم زنجانی رسالهای دارد بهنام «بستانالحق» که در روشنگری و بازنمایی افکار سیاسی ـ اجتماعی عصر مشروطیت از اهمیت بهسزایی برخوردار است. این کتاب را میتوان از نخستین تلاشهای اصلاح طلبانه مذهبی شیعه و از منابع دست اول شناخت تاریخ معاصر ایران تلقی کرد. رسالهی بستانالحق با اشاره به بررسی مطالبات مشروطیت پرداخته و ساختارهای اجرایی آن را با تشریح آموزههای دینی هماهنگ میسازد. اهمیت قانون در انتظام جامعه و امنیت و قانونخواهی بهعنوان مقدمات پیشرفت علمی و فکری، از مباحث مطرح شده در رسالهی بستان الحق است. از دیدگاه شیخ ابراهیم زنجانی، اجتماع ایرانی به واسطهی دور ماندن از ترقی و پیشرفت علمی و فکری، به انحطاط اخلاقی در حوزههای شخصی و عمومی گراییده و تنها راه برونرفت از این عقبماندگی، آگاهی از دانشهای جدید، پایبندی به اخلاقیات و سیاست روز است.
شیخ ابراهیم زنجانی رساله دیگری دارد به نام «مکالمات با ميرزا يعقوب»، که به دوران پس از انحلال مجلس اوّل تا سقوط محمدعلي شاه، تعلق دارد. زمانیکه نماينده خمسه و زنجان (در مجلس اوّل) بود.
منابع
اسناد مربوط به تاریخ مشروطه