امام محمد غزالی عزیز است اما نوروز از او عزیزتر
همنشین بهار
از نوجوانی با امام محمد غزالی (زین الدین ابوحامد محمد بن احمد غزّالی طوسی) اُنس داشتم و «کیمیای سعادت» این شارح مکتبی از دستم نمیافتاد.
با بخشی از «مشکاهالانوار» و پاره ای از کتاب عظیم «احیاء علوم الدین» (که در واقع نه یک کتاب، چهل کتاب است) جسته گریخته آشنا بودم و دیدگاه او که «پرداختن به عبادات کافی نیست. اصل، نماز درون است» مرا به تأمل وامیداشت.
(در کتاب مشکاهالانوار، توحید وجودی و مسئله متافیزیک نورکه بعدها سهروردی در رساله اشراق بدان پرداخت، طرح شده است.)
***
در زندان شاه نیز «کیمیای سعادت»، همنشینم بود. یادم میآید روحانی محترمی که اکنون دستش از دنیا کوتاه است، میگفت:
«غزالی در جنایت یزید بن معاویه تردید میکند و او را شایسته لعن نمیداند. یزید با منجنیق خانه خدا را آتش کشید، مدینه را غارت کرد و یک شرابخوار، میمون باز، قمار باز و زنباره بود و کارنامه سه ساله حکومتش ننگینترین دوران تاریخ اسلام است. غزالی او را لعن نمیکند، کیمیای سعادت توی سرش بخورد...»
...............................................................
«المنقذ من الضلال» مرا با غزالی آشتی داد.
چرکهایم در چشمه کیمیای سعادت شسته میشد و از مطالعه کتاب غزالی صفا میکردم. اما عبوسی این منطقی ارسطو ستیز، نزدیکی اش با خلفای ستمگر عباسی که باعث تطهیر شان میشد و چوب تکفیری که بر سر امثال فارابی و ابن سینا بلند کرده بود، برایم به شدت دافعه داشت.
مدتها با او قهر بودم تا اینکه چند سال پیش کتاب ارزشمند المنقذ من الضلال (شک و شناخت)،
al-Munqidh min al-dalal،Rescuer from Error
که در واقع اعترافات اوست و نکته های غریب دارد، مرا با او آشتی داد و باز غزالی، صاحب مکتب ترس و خوف، دام و دانه گذاشت و زیر پایم نشست.
کتاب «المنقذ من الضلال» نشان میداد این «فلسفه ستیز منطق دوست» که همواره دم از یقین میزد، از کوچه پس کوچه های شک گذشته اما به جای جا خوردن، بهره ها برده است.
(شک ی که غزالی از آن یاد میکند، با شک دکارتی تفاوت دارد.)
***
از نظر فلسفی، شیفته آن عقاب که گاه در سطح کلاغها پرواز میکرد، نبودم چون به نظرم خشکه مقدس میآمد...
بعد از نگارش کتاب «مقاصد الفلاسفه»، به بهانه رو کردن تناقضات فیلسوفان، فلسفه را زغنبوت و زهر هلاهل جلوه داد و در کتاب «تهافت الفلاسفه»، که یکی از پراثرترین کتاب هایی بوده که در تاریخ بشر نوشته شده است، با انگیزه های اعتقادی، (فقیهانه و نه فیلسوفانه) امثال فارابی و ابن سینا را به محاکمه کشید و حکم کفر صادر کرد.
سایه سنگین اش قرنها اجازه نداد گرایش به فلسفه احیا شود. فلسفه از نظر غزالی اصلاً علم به حساب نمیآمد.
برخی معتقدند ریشه و اصل مشکلی که امروزه از آن رنج میبریم به روزگار غزالی باز میگردد. چرا؟ چون او پلورالیسم درون اندیشه اسلامی را از همان زمان از بین برد و در برابر اندیشه فلسفی و عقلانی به ستیز برخاست.
غزالی حدیث «فرقه ناجیه» (گروه نجات یابنده) را تحمیل کرد که میگوید: تنها یک گروه اهل بهشت است و دیگر گروه ها در آتش جهنم خواهند بود ! جامه مشروعیت را بر تن یک رویکرد و یک نظر و عقیده پوشاند و تکثرگرایی را به طور کلی منع کرد و تا به امروز وضعیت این چنین است.
....
نقشی که شخصیت های بزرگ در تاریخ ایفا میکنند، قابل انکار نیست. اما نباید «تک سبب بین» باشیم. «غزالی» تنها یکی از عوامل است.
نباید پدیده های بزرگ تاریخ را فقط از راه تأثیر افراد تفسیر کنیم. بلکه باید جنبش های اجتماعی و ساختارهای ژرف آن را هم در نظر بگیریم. این ساختار سترگ است که شخصیت فردی را هر قدر که فرهیخته هم باشد، در دامان خود میپروراند و نه برعکس.
به قول « محمد أرکون » Mohammed Arkoun نباید در متدولوژی سنتی سرگذشت اندیشه ها که پیش از پیدایش علوم انسانی نوین در دانشگاه حاکم بوده است، فرو افتیم. جامعه در اولویت اول است و نه فرد. حتی اگر این فرد شخصیت بزرگ و فرهیخته ای همچون «غزالی» باشد.
غزالی در پیروزی و غلبه اسلام مَدرَسی (اسکولاستیکی / تکرار و تقلید) که مخالف فلسفه است، سهم داشت، اما او این اسلام مَدرَسی / اسکولاستیکی را از کجا آورد؟ از عدم؟
این پدیده قبل از وی وجود داشت. حقیقت امر این است که پدیده دشمنی و ستیز با رویکرد فلسفی و خردگرا در اسلام پیش از «غزالی» وجود داشت. و امثال اِبْن بَطّه عُکبَری متکلم، فقیه و محدث حنبلى آنرا با تعصب شدید دنبال میکردند. حکومت هم در زمانه غزالی پشت این جریان بود.
حکومت رسمی آن زمان و خلیفه وقت «القادر بالله»، که خودش مذهب حنبلی داشت جنگی پراکنده و نامنظم را بر علیه اندیشه معتزله آغاز کرد و سرانجام توانست آن را نابود سازد.
در گذشته نیز برخی از خلفای اموی شوری را به کوری رساندند. یکبار خلیفه ای دست و پای یکی از رهبران معتزله را قطع نمود و دستور داد تا وی را در سطل زباله انداختند تا جان داد. دشمنی با جریان اعتزال و اهل عقل و خرد، خاص زمان غزالی نیست.
...............................................................
بهرام که گور میگرفتی همه عمر...
نمی دانم فلسفه گریزی امثال مولوی و این واقعیت که در تاریخ و فرهنگ گذشتهی ما نسبت به اندیشهی فلسفی در دین، بدبینی وجود داشته ریشه در آراء غزالی دارد یا نه.
اما میدانم که فلسفه پس از وی دیگر کمر راست نکرد و اینکه میگویند مخالفت های او با فلسفه خود فلسفی اند، قانع کننده نیست.
البته «ابنرشد» در رّد کتاب تناقضات فیلسوفان (تهافت الفلاسفه)، «تهافت التهافت» (سقوط اندر سقوط = تناقض در تناقض) را ارائه داد اما غزالی زهرش را ریخته بود و پاسخ ابن رشد به قوّت تأثیر کتاب وی نرسید.
حتی کتابی که اسحق البلاغ יצחק אלבלג مترجم و فیلسوف یهودی علیه آراء غزالی و تهافتالفلاسفه نگاشت، کاری از پیش نبرد.
کتاب آن فیلسوق یهودی «اصلاحالعقاید» نام داشت...
واقعش این است که غزالی خیلی سرسنگین بود !
به قول سید جلال الدین آشتیانی شگفتا که غیر از ابن رشد، حکما و محققان در حکمت اشراق و اتباع مشّاء، و امثال خواجه نصیر و میرداماد و عبدالرزاق لاهیجی و ملاصدرا...هیچکدام متعرض کتاب غزالی نشدند. (جز یک مورد جزیی توسط ملاصدرا)
***
غزالی که در زمانه خویش حرف اول را میزد و با چوب تکفیری که در دست داشت، عملاً مصونیت اظهار نظر را از دیگران گرفته بود، تصور نمیکرد دود این آتش (آتش تنگ نظری و تعصب) به چشم خودش هم خواهد رفت.
در اواخر کتاب «غزالینامه» که استاد جلال الدین همایی تهیه کرده است از «سوزاندن تألیفات غزالی و کشتن پیروانش» صحبت شده که به فتوای فقهای مرتجع مالکی در بلاد مغرب صورت گرفته است.
نام کسانیکه بدین عمل فتوا داده و کتب غزالی، و بخصوص احیاءالعلوم را سوزانده و برخی طرفداران او را تکفیر کرده و کشته اند، موجود است...
بهرام که گور میگرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت...
شگفتا غزالی روزی ارسطو و فارابی و ابن سینا را تکفیر میکرد و حالا... آسیاب به نوبت میچرخید !
...............................................................
خاکی که غزالی بر سر «علیّت» ریخته است.
نمی توان از غزالی گفت و به تحلیل وی از علیت (بهتر بگویم به خاکی که بر سر علیت ریخته است) اشاره نکرد. منظور از علیت رابطهی وجودی میان علت و معلول است. رابطه ای که البته قابل مشاهده نیست بلکه قابل کشف عقلانی است.
مسأله اصلی غزالی در خصوص علت و معلول به ضرورت این روابط و یا عدم ضرورت آن باز میگردد. خودش مثال آتش و پنبه را میزند. اینکه در طبیعت آتش سوزاندن است و در طبیعت پنبه سوختن
میگوید اگر این رابطه (بین سوزاننده و سوزنده) ضروری است گذر ابراهیم از آتش چه میشود؟ و وقایعی چون اژدها شدن عصای موسی و شق القمر را (با اصل علیت یا به قول او سببّیت) چگونه توضیح دهیم؟
او که راه را به سوی معجزات باز میگذارد و از طرفی نمیتواند بالکل زیرآب علت و معلول را بزند، حساب عوالم خداوند (؟) را جدا کرده و میگوید آنجا علت و معلولها از نوع دیگری است...
در مسئلۀ هفدهم کتاب «تهافت الفلاسفه» یادآور میشود که از لحاظ شرع، مخالفتی با علوم طبیعی نمیتوان داشت، مگر در ۴ موضوع (که ۴ مسئلۀ آخر کتاب را تشکیل میدهند و) نخستین آنها علیت یا سبّبیت است.
وی میگوید فیلسوفان با مشاهدۀ همزمانی و هماهنگی میان سبب و مسبب، حکم به ضروری بودن رابطۀ میان آنها میکنند، انگار معلول بی علت و علت بی معلول امکان ندارد (صفحه ۱۹۱ کتاب تهاقه الفلاسفه).
اگر خدا اراده کند از عهده آتش کاری ساخته نیست. کمااینکه بر ابراهیم خلیل سرد شد.
به نظر غزالی، در پی هم آمدن امور، نه در نفس آنها و به ضرورت، بلکه به این جهت است که خدا آنها را آنگونه مقدر کرده است. از اینرو، کاملاً مقدور است که معلول بدون علت موجود شود، در نظر او برداشتی جز این، مخالف مفهوم «قادر مطلق» است که امور جهان را با ارادۀ مستقیم خود اداره میکند. به نظر من او به معنای «نسبی در مطلق و مطلق در نسبی» توجه نکرده است...
غزالی فلاسفه را متهم میکند که با بیان اصل علیت مطالبی را مطرح کرده اند که موجب نفی معجزات و اعتقاد به قدم عالم میشود. در واقع او با مسئله ضرورت (رابطه آتش و پنبه) مخالفت میکند. اما اگر کسی ضرورت را انکار کند با نتایجی روبرو میشود که آن سرش ناپیداست....
معلوم نیست غزالی با آیاتی که در قرآن مطرح شده و در آنها مسئله علیت غیرمستقیم طرح میشود چه میکند. آیا در آنجا هم به فکر و اندیشه اشعری خود میچسبد؟ غزالی برای اینکه از اختیار الهی دفاع کند، علیت را انکار میکند. نمیتواند بپذیرد دست خدا از آستین قانونمندی ها بیرون میآید...
وی نظر امثال فارابی را نمیپذیرفت که تأکید میکردند: « خدا مطیع و منقاد قواعد و قوانینی است که بر عالم طبیعت حکمفرماست و ممکن نیست، سبب را بدون مسبب و یا مسبب را بدون سبب ایجاد کند.»
...............................................................
اهمیت غزالی در غرب بیش از ابن سینا است.
غزالی که در مقامِ متکلم، جایگاهی بسیار بلند در تاریخِ اسلام یافت، در باید و نبایدهای زمانه خویش و سده ها بعد از مرگش، نقش مهمی داشته و بعد از ۹۰۰ سال هنوز هم بر اذهان بسیاری سنگینی میکند.
تاثیر وی بر افرادی چون شیخ اشراق، مولوی، موسی بن میمون، ابن عربی، سعدی و صدرالمتالهین... تردید برنمی دارد. سعدی او را «امام مرشد» مینامد.
اهمیت غزالی در غرب بیش از ابن سینا است. او بر افرادی چون توماس آکوئینی Thomas Aquinas متکلم و فیلسوف برجسته مسیحی، نیکولا اوترکور متکلم فرانسوی، پاسکال ریاضیدان فرانسوی، دیوید هیوم و «ریموند مارتین» که حلقه رابط میان مسیحیت اروپا و غزالی بود و در اثری به نام «تیغ ایمان» خط غزالی را پی گرفت، اثر گذاشته است.
یهودا هِلَوی (ابوالحسن اللاوی) همانند غزالی ردّیه ای بر فلاسفه به نام «کتاب الخزاری» نوشت. همچنین حَسْدای کرسکا از کتاب «تهافت الفلاسفه» غزالی بهره و الهام گرفت غزالی همچنین بر متفکران یهودی و نصرانی تأثیر فراوان گذاشت.
در غرب فلسفه ستیزان به آراء وی توجه کردند و امثال نیکولا مالبرانش Nicolas Malebranche (که با تهافت الفلاسفه غزالی آشنا بودند)، ارسطو را از کلام مسیحی کنار گذاشتند. مالبرانش تحت تأثیر «تهافت الفلاسفه» غزالی، کتاب «در جستجوی حقیقت» The Search after Truth را نگاشت.
در تاثیر از غزالی فلسفه ستیزی امری سیاسی شد و گروهی که به تدریس علوم عقلی اهتمام داشتند، عزا گرفتند. مدام به آنان پیله میکردند و آزار میدیدند.
در نیمه دوم سده ششم متکلمی به نام «شمس الدین محمدبن عبدالملک دیلمی»، و شاگرد او «تاج الدین محمود اشنوی» تحت تأثیر غزالی، آثاری تألیف کردند و به پر و پای فلاسفه پیچیدند.
«علاءالدین طوسی» تهافت الفلاسفه یا الذخیره فی المحاکمه بین الغزالی والحکماء / و یک متکلم ترک «ملا مصطفی بن یوسف» (مصلح الدین خواجه زاده)، به پیروی از غزالی فیلسوفان را به ریشخند گرفتند. و در مورد تناقضات آنان «تهافت الفلاسفه» نوشتند.
***
در ترکیه (و برخی کشورهای عربی) حتی در ده کوره ها، امام محمد غزالی حضور دارد !
در مساجد (محل اجتماع مردم) که میروید کنار قرآن، احیاء علوم الدین غزالی را میبینید.. (مثل کتاب مفاتیح که همراه با قران در مساجد ایران دیده میشود.)
در میان اهل سنت مثالی است که میگویند اگر خداوند میخواست پس از رسول اکرم رسول دیگری را به مقام پیامبری معرفی کند، سراغ غزالی میرفت.
ویلیام مونتگمری وات William Montgomery Watt در کتاب «ایمان و عمل غزالی» The Faith and Practice of Al-Ghazali، به نکته فوق اشاره میکند.
...............................................................
غزالی عقل گرا نیست.
اگرچه غزالی بارها و بارها شهسوار عقل را به رخ میکشد و پای عقلا را به میان میآورَد و مریدانش گفته اند نزاع او با فلسفه در محتوا بوده است، اگرچه در کتاب نصیحه الملوک مینویسد «خرد همچون آفتاب جهان و دل نیکی هاست...»... اما به نظر من او عقل گرا نیست.
گرایش عقلگرایانه (راسیونالیستی) زمانی محک زده میشود که حکم عقل و شرع در تقابل با یکدیگر قرار گیرند. اگر حکم عقل و شرع بر هم منطبق باشد که پای انتخاب پیش نمیآید، همه چیز در امن و امان است.
در تضاد عقل و شرع، غزالی مثل سایر متکلمان، به سمت شرع میخزد و عقل را عملاً سینه دیوار میگذارد.
غزالی بعد از گرایشاش به عرفان و تصوف، عهد میبندد که از تعصب دوری کند ولی میبینیم که بعدها ریاضی را هم به نفع شرع خط میزند! (پیشتر طبیعیات را هم رانده بود.)
در مقدمه چهارم کتاب «تهافت الفلاسفه» گرایش فیلسوفان به ریاضیات و منطق را، زیر سئوال میبرَد.
یک انسان خردگرا میبایست حتی اگر مسلمان و دین باور است خدا را هم برتر از سئوال نداند. میبایست پیشداوری را کنار بگذارد و بیطرف باشد اما غزالی با صراحت اعلام میکند که بر پیشانی تمامی فلاسفه از پیش مُهر کفر نقش بسته است.
رویکرد وی به فلسفه و عقل، جانبدارانه و کلامی است و تمام احکام و شواهد عقلی را در جهت پیشبرد و اثبات حکم شرعی از پیش موجودش به کار میگیرد.
...............................................................
علم حجاب نیست جهل حجاب است.
با همه اینها صادقانه بگویم تاکید غزالی بر اهمیت اخلاق تأمل برمی انگیخت. کیمیای سعادت و «احیاء علوم الدین» او برایم بسیار جاذبه داشت و من بی وضو به آنها دست نمیزدم. یعنی بالای چشمم میگذاشتم.
غزالی اگرچه معتقد بود نظر مجتهدین عین حکم شریعت است و این دید اشعری گونه که به مسئله «تصویب» میدان میدهد و تک صدایی را حاکم میکند، دافعه داشت اما از فتوای دل هم سخن میگفت و با کسانیکه لاف شیخی انداخته و خویشتن را بایزید جلوه میدهند درحالیکه پوستین بره پوشیده و گرگان هماند ــ زاویه و فاصله داشت.
او طریقت را نسبت به شریعت برتری میداد و برخلاف شبه صوفیان میگفت: «علم حجاب نیست جهل حجاب است»
توجه داشته باشیم که غزالی دربار ملکشاه و مُدّرس نظامیه با غزالی شوریده بر خویش و فراری در دمشق و غزالی زاهد خائف پیر، یکی نیست و نباید در باره وی باسمه ای و کلیشه ای قضاوت کرد. حتی از روی کتاب «تهافت الفلاسفه» او نمیتوان «این است و جز این نیست» نظر داد، او در دهه آخر عمرش دو کتاب با عنوان «المضنونُ بِهِ عَلی ' غَیرِ اهله»، و «المسائل المضنون بهاعلی غیراهلها» تألیف کرد که محتوای آنها دالّ بر این است که او به آرای فلسفه نو افلاطونی اقبال کرده است.
درست است که در مورد «عشق» (به جنس مخالف) سیخکی نظر داده و در مورد زنان که آنان را چند جا ذلیل و بیچاره خوانده، به قضاوت های خشک و قالبی دست زده اما،در نصیحه الملوک (که به فارسی نگاشته است) از توران دخت و آذرمیدخت و همای بنت بهمن (دختر بهمن اسفندیار) به نیکی تمام یاد میکند.
غزالی که به تعبیر هانری کربن، منظم ترین ذهن عالم اسلام است، در خردستیزی و فلسفه گریزی خلاصه نمیشود. متاسفانه بیشتر کسانیکه پشت سرش صفحه میگذارند وی را نمیشناسند و فراموش میکنند که او یک فزد نیست، جریان است...
...............................................................
غزالی چه ربطی به نوروز دارد؟
غزالی که به روایت «میرزا محمد علی مدرس خیابانی تبریزی» در کتاب «ریحانه الادب»، ج ۴، ص ۲۳۷ نخستین کسی بود که عنوان حجه الاسلام را کسب کرد،
در کتاب «کیمیای سعادت» به نوروز هم اشاره دارد. او به جشنهای به قول خودش «گبران» گیر داده و گفته است: «نوروز و سده باید مندرس شود و کسی نام آن را نبرد و اظهار شعار گبران حرام است. »
کیمیای سعادت، ص۴۰۷
نوروز باید مندرس شود و کسی نام آن را نبرد !
از قیاسش خنده آمد خلق را
او چو خود پنداشت صاحب دلق را
***
نیاکان ما حق داشتند نسبت به نوروز حساس باشند.
اینکه نوروز آیینی پیش آریایی در نجد ایران است، در سنت های مردمان کشاورز بین النهرین و جشن های موسوم به آکیتو (جو) ریشه دارد... و در ‹‹اوستا›› از آن نامی نیست
اینکه آشوریان و بابلیان و سومریان... آنرا گرامی میداشتند و پارسیان پس از فتح بابل، آنرا برداشتند و باورهای خود را به آن آمیختند... مسئله را عوض نمیکند.
پرواضح است که اساطیر و آیینها در چرخشهای تاریخی ـ جغرافیایی تغییر مییابند.
از این زاویه اگر بخواهیم نگاه کنیم میتوان گفت در دوران هخامنشیان نشانههایی از آیین نوروز در کاخ آپادانا در تخت جمشید وجود دارد و نام نوروز در میان آهنگهای زمان ساسانی که شاعران ایرانی مانند نظامی و منوچهری ضبط کردهاند (ساز نوروز، نوروز بزرگ و نوروز قباد) آمده است و اگر در «اوستا» از نوروز نامی نیست،
در کتاب بُنْدَهِشْن (از منابع پهلوی اساطیر ایران باستان) اشاره شده است.
بُنْدَهِشْن (بندهش) = آفرینش آغازین، تفسیرگونه ای از اوستا است.
***
همان نوروز که نیاکان ما برگزیدند و ارج نهادند، نوروز پیروز که همدم و همنشین ماست تنها با پایداری و وفا است که شاد و سرحال مانده است.
تاخت و تاز به ایران زمین کم نبوده و اگر به اقوام مهاجم بود باید قرنها پیش «سر به نیست» میشد و فاتحه اش را میخواندند و حلوایش را میخوردند.
به این حدیث که قطب الدین راوندی در کتاب لب اللباب آورده توجه کنیم:
عن رسول الله صلی الله علیه و آله: «ابدلکم بیومین یومین، بیوم النیروز و المهرجان، الفطر و الاضحی».
دو روز را برای شما جانشین دو روز کردم. عید فطر و قربان را به جای عید نوروز و مهرگان قرار دادم.
ابن شهر آشوب در «مناقب» (مناقب آل ابیطالب) روایت زیر را از قول امام هفتم شیعیان آورده است:
(نوروز) سنت ایرانیان است که اسلام آن را محو کرده است، بر ما مباد که زنده کنیم آنچه را اسلام به محو آن حکم داده است. (... اِنَّهُ سُنَّه لِلْفُرْسِ مَحاهَا الاْسْلامُ وَمَعاذَ الله اَنْ نُحْیِیَ ما مَحاهُ الاْسْلامُ.)
شیخ طوسی، از پایهگذاران نامی فقه شیعه و معروف به «شیخ الطائفه»، در کتاب «مصباح المجتهد» به صراحت نوروز را از «دسیسههای مجوس» دانسته و برگزار کردن آیین و آداب نوروزی را برابر کفر خوانده است.
تاریخ طبری مواردی چند از صدر اسلام نقل کرده که مردم از برگزاری جشن نوروز منع شده، یا به خاطر به جا آوردن آداب نوروز، مانند آتشبازی و آبپاشی و نهالکاری، به زندان رفته و آزار دیدهاند.
فرمانروایانی بودهاند که به نوروز جدا از دلایل دینی، با انگیزه سیاسی و در جهت سرکوب جنبشهای شعوبی، کینه میورزیدند و اگر روی خوش نشان میدادند هدفشان گرفتن خراج و سرکیسه کردن مردم به بهانه فرارسیدن عید بود.
در «عیون اخبار الرضا»، اثر شیخ صدوق آمده است که جعفر بن یحیی برمکی بعد از کشتن یکی از علویان، سر وی را همراه هدایای نوروز (که از مردم گردآوری شده بود) نزد هارون الرشید فرستاد...
گاه از اعیاد ملی ما استفاده ابزاری میشد. اگر دوره صفوی نوروز در صدر مینشیند و بیش از پانزده رساله نوروزیه تألیف شده بیجا نیست. در برابر عثمانی اهل تسنن، حکومت شیعه، نوروز را به رُخ میکشید.
نوروز جدا از همسویی با طبیعت، از جمله به دلیل درگیر بودن آن با امر خراج، ظلم ظالمان را پشت سر گذاشته است.
...............................................................
ناگهان نوروز عزیز شد...
خلفای ستمگر یکی به میخ و یکی به نعل ابتدا از کراهت و شرک آمیز بودن مراسم نوروزی دم زدند و بعد که دیدند تیغشان نمیبُرد کوشیدند نوروز را مصادره، و «اسلامیزه» کنند.
گفتند در آیه ۱۱۴، سوره مائده واژه عید آمده است. (البته این آیه هیچ ربطی به نوروز ندارد)
قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَینَا مَائِدَه مِنَ السَّمَاءِ تَکونَ لَنَا عِیداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا...
عیسی بن مریم گفت : بارالها ! پرودگارا ! برای ما از آسمان مائده ای فرست تا این روز برای ما و کسانی که پس از ما میآیند، عید باشد...
***
پخش شد که نوروز (که روزه استحبابی و نماز دارد) روز عزیز و بلند مرتبه ای است... اصلاً نوروز از روزهای ما است. یوم النیروز جلیل القدر
ناگهان نوروز، همان که شیخ طوسی دسیسههای مجوس نامید و به قول حجه الاسلام غزالی میبایست مندرس شود و شعار گبران بود، عزیز و بانمک شد و گفتند اولین روزی که خورشید طلوع کرد و زمین ایجاد شد نوروز بوده است !!
نوروز روزی است که علی علیه السلام در نهروان خوارج را هلاک کرد. گل های زمین در آن روز خلق شد. در چنین روزی بود که کشتی حضرت نوح علیه السلام بر کوه جودی نشست، جبرئیل در نوروز بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد;
روز نوروز بود که ابراهیم علیه السلام بت ها را شکست; حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را در روز نوروز بر دوش خود حمل کرد تا بت های قریش را سرنگون کند... در چنین روزی حضرت مهدی علیه السلام ظهور میفرماید و ما انتظار فرج آن حضرت را در چنین روزی داریم; برای این که نوروز از ما و شیعیان ماست... (علامه مجلسی،در بحارالانوار، ج ۵۹، ص ۹۱، باب ۲۲ از قول امام صادق)
دیگر نوروز اح نبود، شعار گبران و دسیسه مجوسان نبود، ماه شد و عزیز. البته وقت تحویل چهار رکعت نماز مستحبی داشت و میبایست چهل مرتبه سوره یاسین را بر انار خواند و ۶۰ مرتبه ذکر گفت...!!
گفتند ابوالحسن نصر بن عامر بن وهب سنجاری، صاحب بن عباد، شیخ طوسی (در مختصر مصباح) و محمد باقر مجلسی (در جلد ۵۹ کتاب بحارالانوار) از نوروز نوشته اند.
***
وقتی مشخص شد عید فطر و عید قربان برگزار میشود اما ابدا جای نوروز را نمیگیرد، روایت معلی بن خنیس که از « فضائل النیروز » و ارزشهای نوروز حرف میزند، برجسته شد، منتها برای کمرنگ کردن نوروز درانداختند تمامی روزها نوروز است هر روز را نوروز کنید. (اصنعوا کل یوم نیروزا)
(اگر در استناد اینگونه احادیث به امامان تردید نکنیم و آنها را از همه جهات موثق و معتبر پنداریم، میشود انگیزه های دیگری نیز از گرامیداشت نوروز فرض کرد...)
...............................................................
نوروز از شرف و بزرگواری تهی است !
امام محمد غزالی در کیمیای سعادت ضمن اشاره به منکرات بازار در نوروز و ذکر اینکه (در بازار وقت این عید) چنگ و چغانه (جغجغه) و صورت حیوانات فروشند...، میگوید :
برای نوروز بعضی چیزها حرام است و بعضی مکروه. صورت حیوان حرام است. آنچه که برای سده و نوروز فروشند، چون سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین (سوتک) اینها در نفس خود حرام نیست. اما در نوروز برای اظهار شعایر گبران حرام است که مخالف شرع و هرچه برای آن کنند، نشاید...
نوروز و سده، باید مندرس شود. و کسی از انها یاد نکند.
گروهی از سلف (گذشتگان) گفته اند باید (در نوروز) روزه داشت (علتش این بود که) از طعام های (نوروزی) خورده نیاید....
حتی روزه گرفتن هم، ذکر نوروز بوده، و نشاید که انجام شود و نام این روز برند (اسم نوروز به میان بیاید)، بلکه باید با روزهای دیگر برابر داشت...
اینگونه پندارها در مورد نوروز، پیش از غزالی نیز تبلیغ میشد. بدیع الزمان همدانی، یکی از ادیبان عربی نویس ایرانی قرن چهارم (که در سال ۳۵۳ ه.ق در همدان به دنیا آمد و در سال ۳۹۸ درگذشت) به مریدان خودش یادآور میشد: ولا شرفا نیروزا... نوروز از شرف و بزرگواری تهی است.
خواندن چهل مرتبه سوره یاسین بر انار
چهل مرتبه سوره یاسین را بر انار خواندن و شصت مرتبه تکرار کردن «یا محوِّل الحول و الاحوال حوِّل حالنا الی احسن الحال». را آقا رضی قزوینی (صاحب لسان الخواص از بزرگان علمای امامیه) نقل کرده است.
همه به جهنم میروند غیر از ما (حدیث فرقه ناجیه)
صاحبان صحاح و مسندها و مؤلفانِ در ملل و نحل, از پیامبر اسلام چنین نقل کرده اند:
امت من بر ۷۳ گروه تقسیم میگردند. یک گروه آن در بهشت و ۷۲ فرقه در دوزخ قرار خواهند گرفت
اثنتان و سبعون فی النار و واحده فی الجنّه وهی الجماعه (حدیث مزبور به عبارات گوناگونی روایت شده است)
در متن مقاله هم یادآور شدم که غزالی از سوی مخالفینش متهم شده که حدیث «فرقه ناجیه» (گروه نجات یابنده) را تحمیل کرده است. یعنی جامه مشروعیت را بر تن یک رویکرد و یک نظر و عقیده (دید خشک خودش) پوشاند و تکثرگرایی را به طور کلی منع کرد و تا به امروز وضعیت این چنین است.
...
برخی همانند «المطهر بن طاهر المقدسی» متن حدیث فوق را به گونه ای دیگر نقل کرده و میگویند : هفتاد و دو فرقه اهل نجات و یکی از آنها اهل دوزخ است...
برخی از حدیثشناسان (مثل ابن حزم) اسناد حدیث فرقه ناجیه را صحیح ندانسته اند ولی ابوعبدالله حاکم نیشابوری که بر صحیح بخاری و صحیح مسلم مستدرک نوشته است کوشیده حدیث یادشده را با سندی که بخاری و مسلم آن را صحیح میشمارند، نقل کند. جز او، افرادی مانند «ابنماجه» در صحیح خود، و «بیهقی» در سنن، حدیث یاد شده را با سندهای گوناگون نقل کرده اند...
در میان علماء شیعه شیخ صدوق آن را در کتاب «خصال» و علامه مجلسی در « بحارالانوار» به سندهای گوناگونی نقل کرده اند از این جهت شاید بتوان مشکل صحت حدیث را برطرف نمود.
منابع بیشتر حدیث فرقه ناجیه (نجات یابنده)
سنن ابی داود ج۳ ص ۱۹۸, مسند احمد, ج۳, صص ۱۴۵؛ سنن ابن ماجه, ج۲, ص ۳۶۴؛ مستدرک حاکم, ج۱, ص ۱۲۸؛ جامع الصغیر, ج۱, ص ۱۸۴, در المنثور, ج۲, ص ۲۸۴؛ صحیح ترمذی, ج۵, ص ۲۶, ابن حمید، ابومحمد عبد بن حمید بن نصر (م ۲۴۹ق). مسند عبد بن حمید، تحقیق صبحی البدری السامرائی و محمود محمد خلیل الصعیدی، قاهره مکتبه السنه، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م. جعفر سبحانی، ملل و نحل، مجله مکتب اسلام، شماره ۳۲۹، شهریور ۶۷، کتاب الإیمان و...
...
برای شناخت زیر و بم استبداد دینی و بلایی که بر سر مردم ستمدیده آمده است، از اینگونه مباحث بی نیاز نیستیم.
توجه کنیم که حدیث فرقه ناجیه عملاً به استبداد رأی و تبعیض میان خودی و غیرخودی میکشید و به تبعیض میدان میداد. حدیث فرقه ناجیه به برتری محمد و آل او بر دیگر مردمان، برتری سنت محمدی بر هر سنت دیگری در همهی زمانها و مکانها، برتری اهل تسنن بر شیعیان ( و بر عکس)
برتری شافعی بر مالکی و حنفی و...(و بر عکس)
برتری صاحب امر بر تحت امر، و بالاتر از همه به برتری نقل بر عقل و «همه باطل و مفسدند جز ما که برحق و صالحیم» میکشید و به شبه فقیهان و توبه فرمایان چماق تکفیر میداد تا به نام دین نسق گیری کنند و هر اسبی دارند بتازند.
نخستین کسی که عنوان حجت الاسلام را کسب کرد.
امام محمد غزالی Abū Ḥāmid Muḥammad ibn Muḥammad Ghazālī در سال ۴۵۰ هجری قمری، مطابق ۱۰۵۸ میلادی و در اواخر عهد طغرل سلجوقی در شهر توس متولد شد. برخلاف برادرش احمد غزالی (از عارفان بزرگ اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری) فلسفه گریز بود.
امام محمد غزالی پس از مرگ پدر، فقه خواند و به عزم تحصیل، به نیشابور که مرکز علمای خراسان بود رفت و نزد عالم مشهور آن شهر «ابوالمعالی جوینی» به تحصیل پرداخت.
در بیست و هشت سالگی استاد شد. در نیشابور نزد خواجه نظام الملک رفت و به تالیف و تصنیف مشغول گشت و کتابهای «مقاصد الفلاسفه» و «تهافت الفلاسفه» را نوشت و کتب ابن سینا (شفا، النجاه، الاشارات والتنبیهات و رساله اضحویه) و همچنین آراء فارابی (اهل المدینه الفاضله و السیاسه المدنیه) را زیر تیغ برد..
مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه با نام های Logica et philosphia algazelis arabis و Destructio philosophorum منتشر شده اند.
غزالی در کتاب اول چکیده ی عقاید مهم ترین فیلسوفان - و در میان ایشان فارابی و ابن سینا- را به منزله ی مقدمه ای بر دومین کتب خود میآورد و در دومین کتاب، عقاید ایشان را رد میکند.
غزالی در دوران استادی مدرسه نظامیه بغداد در اوج شکوفایی فقهی و کلامی اش گرفتار شک شد. شک چنان بر او مستولی گشت که در تمامی دانسته هایش تردید کرد. مدتها در کشمکش درونی به سر برد. پس از آن تدریس را رها کرد و به ریاضت پرداخت.
«چنان شک مرا فراگرفته بود که اصلا خواب و خوراک نداشتم و دربستر افتاده بودم. آب دهانم خشک و دهانم تلخ شده بود وکسانی که میآمدند مرا معالجه کنند نمیفهمیدند درد من چیست.»
اینکه غزالی با شک و تردید به سراغ هر آموزه ای میرفت، مبارک بود. چرا چون مجبور میشد به آرای این و آن ارجاع دهد و این فرق میکند با کسی که همیشه میپندارد مرغ یک پا دارد !
در مورد این شک و کتاب «المنقذ من الضلال» یاداشت کوتاهی چند سال پیش نوشته ام که اینجا است:
محمد غزالی و المنقذ من الضلال (شک و شناخت)
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17717
کتاب المنقذ من الضلال به زبانهای دیگر (از جمله فارسی) ترجمه شده است...
یکی از مترجمین کتاب «محمد مهدی فولادوند» است که آنرا با عنوان «رهایی از گمراهی» ارائه داده است.
شارل آدرین باربیه دومنار Charles Barbier de Meynard خاورشناس فرانسوی آنرا به زبان فرانسه ارائه داده است.
...
کتاب «المنقذ من الضلال» (شک و شناخت) از این نظر هم اهمیت دارد که غزالی بر این باور بود که «علم» حقیقی آن چیزی است که در آن شک و شبهه ای نتوان داشت.
(البته من نمیدانم منظور غزالی از علم دقیقاً چیست؟ دانش knowledge است و یا science)
اگر منظور دانش است پیش از وی سقراط و افلاطون... گفته بودند «پدیده ای» دانش است که نتوان به آنشک کرد. not refutable
..............................................................
کیمیای سعادت
کتاب کیمیای سعادت به زبانهای دیگر هم ترجمه شده است.
The Alchemy of Happiness Index
http://www.sacred-texts.com/isl/tah/index.htm
................
متن کامل کتاب «احیاء علوم الدین» اثر امام محمد غزالی
................
کتاب «تهافت الفلاسفه» (تناقضات فلاسفه) محمد غزالی (ترجمه انگلیسی)
Incoherence of the Philosophers
................
کتاب المنقذ من الضلال اثر غزالی. کلیک کنید
al-Munqidh min al-Dalal by Imam Ghazzali - المنقذ من الضلال
................
آثار امام محمد غزالی
الف - آثار سالهای دانش آموزی غزالی، از سال ۴۶۵ تا ۴۷۸ هجری
۱- التعلیقه فی فروع المذهب
۲- المنخول فی الاصول
ب - آثار نخستین دوران درس و بحث :
۳- البسیط فی الفروع
۴- الوسیط
۵- الوجیز
۶- خلاصه المختصر و نقاوه المعتصر
۷- الـمُنـتَحَل فی علم الجدل
۸- مآخد الخلاف
۹- لباب النظر
۱۰- تحصیل المآخذ فی علم الخلاف
۱۱- المبادی و الغایاتشفاء الغلیل فی القیاس و التعلیل
۱۲- فتاوی الغزالی
۱۳- فتوی (فی شأن یزید)
۱۴- غایه الغور فی درایه الدور
۱۵- مقاصد الفلاسفه
۱۶- تهافت الفلاسفه
۱۷- معیار العلم فی فن المنطق
۱۸- معیار العقول
۱۹- محک النظر فی المنطق
۲۰- میران العمل
۲۱- المستظهری فی الرد علی الباطنیه
۲۲- حجه الحق
۲۳- قواصم الباطبیه
۲۴- الاقتصاد فی الاعتقاد
۲۵- الرساله القدسیه فی قواعد العقلیه
۲۶- المعارف العقلیه و لباب الحکمه الالهیه
ج - آثار دوران خلوت نشینی و مردم گریزی :
۲۷- احیاء علوم الدین
۲۸- کتاب فی مسئله کل مجتهد مصیب
۲۹- جواب الغزالی عن دعوه مؤید الملک له
۳۰- جواب مفصل الخلاف
۳۱- جواب المسائل الاربع التی سألها الباطنیه بهمدان من ابی حامد الغزالی
۳۲- المقصد الاسنی فی شرح اسماء الحسنی
۳۳- رساله فی رجوع اسماءالله الی ذات واحده علی رأی المعتزله و الفلاسفه
۳۴- بدایه الهدایه
۳۵- جواهر القرآن
۳۶- کتاب الاربعین فی اصول الدین
۳۷- کتاب المضنون به علی غیر اهله
۳۸- المضنون به علی اهله
۳۹- کتاب الدرج المرقوم بالجداول
۴۰- القسطاس المستقیم
۴۱- فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقه
۴۲- القانون الکلی فی التأویل
۴۳- کیمیای سعادت (فارسی)
۴۴- ایها الولد
۴۵- اسرار معاملات الدین
۴۶- زاد آخرت (فارسی)
۴۷- رساله الی ابی الفتح احمد بن سلامه
۴۸- الرساله اللدنیّه
۴۹- رساله الی بعض اهل عصره
۵۰- مشکات الأنوار
۵۱- تفسیر یاقوت التأویل
۵۲- الکشف و التبیین
۵۳- تلبیس ابلیس
د- بازگشت به سوی مردم و دومین دوران درس:
۵۴- المنقذ من الضلال
۵۵- کتب فی السحر و الخواص الکیمیا
۵۶- غور الدور فی المسئله السریجیه
۵۷- تهذیب الاصول
۵۸- کتاب حقیقه القولین
۵۹- کتاب اساس القیاس
۶۰- کتاب حقیقه القرآن
۶۱- المستصفی من علم الصول
۶۲- الاملاء علی مشکل «الحیاء»
ه ـ آخرین سالهای زندگی، ۵۰۳ تا ۵۰۵ هجری:
۶۳-الاستدراج
۶۴- الدره الفاخره فی کشف علوم الآخره
۶۵- سرالعالمین و کشف ما فی الدارین
۶۶- نصیحه الملوک (فارسی)
۶۷- جواب مسائل سئل عنها فی نصوص اشکلت علی المسائل
۶۸- رساله الاقطاب
۶۹- منهاج العابدین
۷۰- الجام العوام
...............................................................
در میان معاصران، کسانیکه نام غزالی را برجسته کردند:
جلالالدین همایی، علامه محمد قزوینی، عباس اقبال آشتیانی، سید جلالالدین آشتیانی، محمود رامیار، کاظم شانه چی، احمد آرام، عبدالحسین زرین کوب، حسین خدیوجم، مویدالدین خوارزمی، دکتر علیاصغر حلبی، غلامحسین ابراهیمی دینانی، نصرالله پورجوادی، صادق آئینهوند، میثم کرمی، ابوالعلا عفیفی، سید هدایت جلیلی، عبدالکریم سروش، محمد کریمی زنجانی اصل....
مصطفی ملکیان، رضا داوری، مصطفی محقق داماد، شهین اعوانی، غلامرضا اعوانی، قاسم کاکایی، ضیاء موحد، فتح الله مجتبایی،...رحیمیان، محمود یوسف ثانی، میثم کرمی، محمود جامع، زهرا پورسینا، اصغر دادبه، شهرام پازوکی، سید عبدالله انوار (مترجم مقاصد الفلاسفه)...
و... (...)........
...
اگر روشنفکران نوگرای معاصر (حسن حنفی مصری، محمد ارکون، جورج طرابیشی، حامد ابوزید نصر، محمد العابد الجابری...)، در مورد کتاب «تهافت الفلاسفه» (کتاب غزالی که از تناقضات فلاسفه صحبت میکند)، حرف تازه ای زده باشند، بر من معلوم نیست.
...............................................................
منابع:
خدیو جم، حسین. مقدمه کتاب کیمیای سعادت، نوشته امام محمد غزالی طوسی، شرکت انتشارات علمی و الغزالی، ابی حامد، محمد بن محمد الطوسی. (احیاء علوم الدین) جلد یکم، دار المعرفه للطباعه والنشر، بیروت چاپ سال ۱۹۴۵ میلادی به (عربی).
القبانی، الشیخ محمد، رشید، (مکاشفه القلوب، المقرب الی حضره علام الغیوب) دار احیار العلوم: بیرت، چاب دهم، انتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
الأنصاری، محمد، ابن منظور، (لسان العرب)، جلد هیجدهم، دار احیار التراث العربی للنشر: بیرت، چاب سوم، انتشار سال ۱۹۸۸۷ میلادی به (عربی).فرهنگی، چاپ دهم، ۱۳۸۲.
زرین کوب، عبدالحسین. «فرار از مدرسه»درباره زندگی و اندیشه امام محمد غزالی، انتشارات امیرکبیر، چاپ سال ۱۳۸۵.
بهروز رفیعی، آرای دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن، جلد سوم: امام محمد غرالی
حسن بلخاری قهی، «قوه خیال و عالم مثال در آراء و اندیشه امام محمد غزالی»، نشریه هنرهای زیبا، دانشگاه تهران شماره ۲۶، تابستان
مجتبی مینوی، غزالی طوسی
نصرالله پورجوادی، فخر رازی و مشکاهالانوار غزالی
محمد تقی دانشپژوه، ستیهندگی غزالی یا دوگونه ستیزی نامه او،
عباس زریاب خویی، غزالی و ابن تیمیه،
عبدالحسین زرینکوب، مقالهای با عنوان غزالی و ابن رشد،
محمد خوانساری، موقف غزالی در برابر فلسفه و منطق،
ذبیحالله صفا، مخالفت عالمان شرع با دانشهای عقلی و سهم غزالی و هماندیشگانش در واپسین سدههای تاریخ اسلامی در این ستیزندگیها
محمود فاضل، مقدمهای بر آراء کلامی غزالی،
ابوالقاسم گرجی، آراء غزالی در علم اصول فقه: نگاهی به کتاب المستصفی،
محمدجعفر محجوب، غزالی و اسماعیلیان: مروری بر فضایحالباطنیه
محمدامین ادیب طوسی، موزش و پرورش از نظر غزالی
مهدی محقق، غزالی و دامغالباطل علیبنالولید
قاسم کاکایی، غزالی در پاریس / خدامحوری در فلسفه مالبرانش
کوجیرو ناکامورا و ترجمه امیر یوسفی، «آیا غزالی یک اشعری بود؟»
احد فرامرز قراملکی، «جایگاه تاریخی غزالی در منطق دورۀ اسلامی»
حسن انصاری،«غزالی و تشیع زیدی»
مجید فلاح پور، «تأثیرات اندیشه های تفسیری غزالی بر صدرالمتألهین شیرازی»
غلامحسین ابراهیمی دینانی، منطق و معرفت در نظر غزالی»
رضا داوری اردکانی، «مقام غزالی در تاریخ فلسفه اسلامی»
فیروزه سرکشیکیان، مقایسه نظرات علامه طباطبایی و ابوحامد امام محمد غزالی
سید حسین نصر، غزالی حکیم معاند فلسفه
کیمیای سعادت، غلامحسین یوسفی،
عباس اقبال آشتیانی، فضایلالانام من رسائل حجهالاسلام (مکاتیب فارسی غزالی)
سروش، عبدالکریم. «قصه ارباب معرفت». انتشارات صراط، چاپ ۱۳۷۵
میان محمد شریف، نصرالله پورجوادی، «تاریخ فلسفه در اسلام»
احمد بخرد طبع، فلسفه ستیزی دینی، انتشارات فروغ، ۱۳۸۵
سیره الغزالی و أقوال المتقدمین فیه لعبد الکریم العثمان (pdf)
نقد و بررسی آراء غزالی از سوی سید جلال الدین آشتیانی
سید جلال الدین آشتیآنی، نقد تهافت غزالی
«کیهان اندیشه» : شماره۲ (مهر و آبان ۱۳۶۴ش.) شماره ۳، (آذر و دی ۱۳۶۴)؛ شماره ۵، (فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۵) شماره ۶، (خرداد و تیر ۱۳۶۵) شماره ۷، (مرداد و شهریور ۱۳۶۵) شماره ۸، (مهر و آبان ۱۳۶۵) شماره ۹، (آذر و دی ۱۳۶۵) شماره ۱۰، (بهمن و اسفند ۱۳۶۵) شماره ۱۳،(مرداد و شهریور ۱۳۶۶) و شماره ۱۴، (مهر و آبان ۱۳۶۶). کتاب «نقد تهافت غزالی» سال ۱۳۷۸، در ۵۵۲ صفحه در قم منتشر شده است.
دنیل پایْپز Daniel Pipes (روزنامه نگار و نویسنده آمریکایی مسائل خاورمیانه) :
A Medieval Islamic Debate: The World Created in Eternity,’ a study of al-Ghazali
................................................................
Abd al-Ghafir al-Farisi (d. 529/1135) - Entry on Ghazali originally from “History of Nishapur” Ghazali's student.
fi manaqib al-shafiʻiya" pdf. From A.A. al-`Asam's al-falisuf al-Ghazali.
al-Ghazali: From the commentary on Ihya' (Ithaf al-sadah al-mutaqin bi sharh ihya' ʻulum al-din) by Murtada al-Zabidi (d. 1791): (Introduction pp. 1-55). Important work on his life and authenticity of his works.
al-‘Uthman, ‘Abdelkarim. Sirat al-Ghazali wa-Aqwal al-Mutaqaddimin fihi [The Life of al-Ghazali and the Remarks of the Ancients concerning him ].
Sheikh al-azhar Mustafa al-Maraghi's statement on Ghazali. (PDF) from Ahmad Farid al-Rifai's book: al-Ghazali. vol. 1. intro.
al-Qaradawi, Yusef: al-Imam Ghazali bayna madihi wa-naqidhi(Imam Ghazali between his Admirers and Critics) (Beirut: Muassat al-risala, 1994) (Arabic PDF.)
al-Shami, Salih Ahmad: al-Imam Ghazzali: hujjat al-Islam wa-mujaddid al-mi'ah al-khamisah / al-Tab`ah 1 (Dimashq : Dar al-Qalam, 1993) 264 pp. Series: A`lam al-Muslimin ; 43; Includes bibliographical references.(Arabic PDF)
Al-Qaradaghi, 'Ali Muhi al-din: "Asr al-Ghazali" [Age (time period) of al-Ghazali] in the introduction to al-wasit fi al-mathhab, by Abu Hamid al-Ghazali,
Amin, Husayn. Ghazali faqihan, wa faylasufan wa mutasufan.
Al-Ansari, 'Abd al-Da'im Abu al-'ata al-Baqari, Itirafat al-Ghazali aw kayfa arrakha Ghazali nafashu. Cairo: Maktaba al-Angelo-Misrya, 1985. (pdf).
Al-'Asam, Abd al-Amir, Al-faylasuf al-Ghazali. Beirut: Dar al-Andulus, 1988. (pdf)
Al-Ghazali: from khitab al-falasafa al-'arabia al-islamia (PDF)
Al-Ghazali: from rijal al-fikr wal-dawa, by abul Hasan al-nadawi
al-Ghazali: From Milal wa al-nihal by Subhani. (Arabic PDF)
Ghazali for kids (Nawbigh al-'asr) Arabic pdf (with illustrations)
Al-Ghazali: Stanford Encyclopedia of Philosophy, Frank Griffel, August 2007. link
Watt, W. M. Muslim Intellectual: A Study of Al-Ghazali. Also in PDF. It was also reviewed by M. Mahdi in 1965. pdf.
Al-Ghazali: from History of Muslim Philosophy.
Macdonald, D. B. "The Life of Al-Ghazali with special reference to his religious experiences and opinions" (JAOS). 1887. Also in (PDF). Based on al-Zabidi's account above.
Al-Ghazzali: from History of Islamic Philosophy, by M. Campanini.
Al-Ghazali: from Encyclopedia of Philosophy, by K. Nakamura.
Al-Ghazali: from Encyclopedia of Religion. by M. Watt.
Al-Ghazali: from Ghazali and Prayer, K. Nakamura.
Al-Ghazali: M. Abu Sway. (link)
Al-Ghazali: from Encyclopedia of Islam, by M. Watt
Al-Ghazali: from Encyclopedia Iranica. also in (PDF) alternatively the unedited entries: Gauzauli. (Note that they use a different transliteration system!)
Al-Ghazali: G. F. Haddad. (link)
Al-Ghazali: A short standard biography. (Arabic PDF)
Smith, Margret. Al-Ghazali the Mystic. (London: Luzac, 1944) Hijra international Publishers of Lahore, Pakistan reprint. (PDF) Thank you Ken!
Ghazali from Encyclopedia Britannica.
Watt's: The Study of al-Ghazali -Published in Orien, vol. 13/14, 1960/1, pp. 121-131. (pdf)
Gardner, W. R. W. 1919. Al-Ghazali. The Islam Series.
Leben und Werk von al-Ghazâlî (Life and works of Ghazali): Silvia Al Saad. (link -in German)
Al-Ghazali: A short biography in Turkish. (link)
***
همنشین بهار
منبع:پژواک ایران