«طرح عظیمِ» استیفن هاوکینگ - خدا، وِل مُعطل است !
همنشین بهار
.کاری نداریم که ما خدا را ساخته ایم یا خدا ما را، امّا فاتحهاش را خوانده باشیم نیز، حکایت همچنان باقی است
آیا او «آفریده»ای بود که «آفریدگار»ش را به بند كشید و شقاوت و اسارت و ازخودبیگانگی را توجیه کرد؟
یا، آن «دوست» که نزدیکتر از من به من است، نه معلول ترس و جهل بشر اولیه در برابر طبیعت اسرارآمیز، نه مخلوق ذهن ساده در برابر جهان پیچیده، نه روح این دنیای بی روح و ماتمزده، بلکه «راز رازها» و قانونمندی قانونمندی ها است؟
(در هر دو حال)، کنج ذهن همه ما (حتی کنج ذهن فیزیکدان ظاهراً کافری چون استیفن هاوکینگ) سایه انداخته است. پیش از ما بوده و حالا حالاها هم خواهد ماند!
نام استیفن هاوکینگ Stephen W. Hawking بزرگترین فیزیکدان جهان بعد از آلبرت انیشتین و مولّف کتاب پرارج «آغاز زمان» The Beginning of Time این روزها بیشتر از پیش بر سر زبانها است.
· نه به دلیل نظریات بنیادیاش در مورد «فضا زمان» و پدیده های اعجاب انگیزی همچون سیاهچالهها،
· نه به این دلیل که تئوریپرداز بزرگ فیزیک نظری و کامل کننده تئوری انفجار بزرگ یا بیگ بنگ (مِه بانگ) است،
· نه از اینرو که دارای درجه لوکسیان Lucasian پرفسور ریاضیات در دانشگاه کمبریج است که زمانی در اختیار چهره های برجسته ای چون ایزاک نیوتون و «پل دیراک» بودهاست،
· نه به این دلیل که به بیماری فلج تدریجی عضلات مبتلا است و این عارضه او را بر زمین کوبیده و با اینحال سفری با گرانش صفر را تجربه کرد و به فکر رفتن به فضا هم هست،
· نه به این خاطر که یکی از کتابهایش در چند هفته ۹ میلیون بفروش رفته است،
· نه به این دلیل که در مبارزه با بیماری کُشنده ALS خودش را از تا نیانداخت و نمونه ای افسانه ای از زیستن و امید به زندگی است ــ
بلکه از اینرو که وی آخر عمری پایش را در کفش کروبیّان کرده و مدعی شده:
خدا ول معطل است و او آفریدگار عالم هستی نیست...
God NOT Needed For Creation. God Did Not Create the Universe and Physics Leaves No Room For God...
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
برای بسیاری از ما حرف استیفن هاوکینگ تازگی ندارد و پیشتر، به زبانهای ساده شنیده ایم.
پرسش هایی چون: جهان چگونه بوجود آمد؟ از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود و به کجا میروم... برآیمان آشنا است و این واقعیت نیز که در این تندباد هستی، منظومه شمسی و کهکشان راه شیری و...برگ کاهی بیش نیست ـ پیشتر گفته شدهاست.
تاریخ علم نشان میدهد که متفکرین بزرگ همهشان مانند نیوتون و داروین و انیشتین و چارلز تاونز نبودند. برخی زیرآب همه چیز، از جمله خدا را میزدند و مثل ابوالعلی مُعّری سربهسر زهدفروشان هم گذاشته، میگفتند: هرکه دین دارد عقل ندارد و هرکه عقل دارد دین ندارد.
ضمناً همه دستاوردها قطعی و این است و جزاین نیست، نیست.
تا سال ۱۹۲۰ همه گمان میکردند که جهان با گذشت زمان اساساً ایستا و بدون تغئیر است. بعدها مشخص شد که جهان در حال انبساط است و کهکشانها از ما دور و دورتر میشوند. فهم انبساط جهان باعث شد بشر به آغاز جهان هم سَرک بکشد و ته و توی خیلی چیزها را درآورَد.
سرشت جهان چیست، جایگاه ما در آن کجاست؟
امروز آخرین فرزند استیفن هاوکینگ به دنیا آمد و چشمم به دیدار آن عزیز روشن شد.
کتاب The Grand Design (طرح عظیم (را میگویم که با همکاری لئونارد ملودینو Leonard Mlodinow نوشته و بسیار بحثانگیز است.
زمینهٔ پژوهشی استیفن هاوکینگ کیهانشناسی و گرانش کوانتومی است و او در کتاب ۱۹۸ صفحه ای طرح عظیم، عمیقترین پرسش های کیهان شناسی مدرن را پیش کشیده و با طرح تئوری های شناخته شده فیزیک امروز، از «ام ـ تئوری» M(atrix) Theory و نسبیت گرفته تا تئوری دیراک و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ... ــ کوشش کرده به یک نظریه کامل unified theory که بتواند جهان هستی را تعریف و توجیه کند، برسد.
(ultimate theory of everything)
استیفن هاوکینگ مینویسد:
ما در دنیایی حیرت انگیز و گیج کننده زندکی میکنیم. میخواهیم معنای آنچه را که در پیرامون خویش مییابیم بدانیم و دوست داریم بپرسیم: سرشت جهان چیست؟ جایگاه ما در آن کجاست؟ از کجا آمدهایم و آمدنمان از بهر چه بودهاست؟ منشأ جهان چیست و چرا به صورت کنونیاش در آمدهاست؟ چهان چگونه به پایان خواهد رسید؟
او با نگاهی گذرا به یونان قدیم و ارزشی که به قوانین طبیعت قائل بودند به زمانه کپرنیک و نیوتون رسیده و با عبور از آن دوران، انیشتین و شرودینگر و ماکس پلانک را دُور زده تا حرف خودش را به کرسی بنشاند و فیزیک و متافیزیک را بهم جوش دهد یا به قول خوانندگان آثارش فاتحه خدا را بخواند.
خدا هنوز دستش را رو نکردهاست...
استیفن هاوکینگ میگوید:
ممكن است روشی كه كیهان بوجود آمده هماهنگ با قوانین دانش باشد كه در این صورت نیازی نیست به خدا متوسل بشویم تا تصمیم بگیریم كه كیهان چگونه آغاز شدهاست.
بشر، راز خلقت جهان را گشودهاست. جهان میتواند بطور خود بخود، خودش را از هیچ بوجود آورَد، بعلاوه میتواند در حالت های متفاوت ایجاد شده باشد و همه مشاهدات و محاسبات براین نظر صحه میگذارد.
کشف منظومه های دیگر نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرد که منظومه ما که در برگیرنده یک خورشید و سیاره هایی است که پیرامون آن میچرخند یک پدیده منحصر به فرد نیست. (و خلاصه، ما نوبرش را نیاورده ایم)
در یک کلام، وجود حالت فیزیکی ایده آل بین خورشید و کره زمین و پیدایش انسان روی کره زمین یک پدیده از پیش طراحی شده و دقیق برای موجودیت و رفاه انسان نیست.
اگر ما یک فرضیه همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم این مهمترین پیروزی انسان خواهد بود چون ما قادر خواهیم بود که فکر خدا را بخوانیم...
سال ۱۹۹۹ استیفن هاوکینگ در یک سخنرانی ( Does God Play Dice? ) پس از اشاره به زمان های دور که بشر اولیه برای رویارویی با بیماریهای کشنده و حوادث طبیعی (سیل و زلزله) دست به دامان خدایان میشد ــ به معنی معکوس به نقش خداوند اشاره نمود و گفت:
The future of the universe is not completely determined by the laws of science, and its present state, as
God still has a few tricks up his sleeve.
God not only plays dice. He sometimes throws the dice where they cannot be seen.
آینده جهان آنجنان که لاپلاس میپنداشت، دقیقاً مطابق قانونمندی های علمی پیش نمیرود. خدا هنوز دستش را رو نکردهاست...
کار خلقت بدون خداوند لَنگ نمیماند !
استیفن هاوکینگ پیشتر در کتاب «خلاصه ای از تاریخ زمان» نوشته بود که قوانین فیزیک ثابت میکند که اصلا لزومی ندارد که خدا را در مسئله آفرینش کهکشان دخالت داد. (این دو مقوله جدا از هم هستند.)
حالا میگوید: اگر همه قوانین فیزیک را بدانیم از کار خدا سر در میآوریم... (میفهیم خدا کاره ای نیست و میفرستیمش مرخصی)
البته یکبار گفته بود:
This doesn't prove that there is no God, only that God is not necessary. [Stephen W. Hawking, Der Spiegel, 1989]
این ثابت نمیكند كه خدایی وجود ندارد، بلكه نشان میدهد نیازی به وجود خدا نیست.
قانونمندی ها کار خودشان را میکنند (جاذبه را مثال میزند)
قانونمندی ها کار خودشان را میکنند و کار خلقت بدون خداوند لنگ نمیماند!
Because there is a law such as gravity, the Universe can and will create itself from nothing. It is not necessary to invoke God to... set the Universe going.
چراغ علم پُرنور است اما رهگشای همه تاریکیها نیست.
یادم میآید در زندان شاه (رمضان سال ۵۳)، یکی از دوستان عزیزم که فکر میکرد هرّآنچه امثال «میخائیل نستورخ» (نویسنده کتاب منشاء حیات) مینویسند، وحیمنزل است، با شوخی ای که جدی مینمود گفت:
شما که خودت تحصیلکرده هستی، با جدول مندلیف و قانون ژول و فتوسنتز و اینجور چیزها آشنایی داری و اهل خرافات و مرافات هم نیستی، چرا قلم پای خدا را خرد نمیکنی؟ به او امکان حضور میدهی و گاه درخود میروی و نیایش میکنی؟
پاسخ دادم قانون ژول یا فتوسنتز به چگونگی ها میپردازد و عاجزتر از آن است که سروقت چرایی ها برود.
علم کارش تشریح و تا حدودی آنالیز است و کارش پرداختن به چرا ها نیست.
من (من نوعی) میتوانم با دستاوردهای دانش بشری آشنا و اُخت باشم و پاسخ بسیاری از چراها (با مسامحه میگوئیم چراها، در اصل چگونگیها) را بدانم اما، لزوماً قادر نیستم از پس همه چراها برآیم و این چراغ اگرچه پُرنور است اما رهگشای همه رازها و تاریکیها نیست.
ما اینک کمَکی از پیدایش کهکشانها و مه بانگ (Big Bang) میدانیم و با چشم علم (علم تشریح کننده) که نگاه کنیم. علمی که به مکانیزمها میپردازد، البته که جز الکترون و پورتون و نوترینو و ملکول و سیاهچاله و ابر اولیه...نمی بینیم. بله، ظاهراً خدا غایب و به قول نیچه مُردهاست.
آن دوست که اکنون بیشتر از وقتی زنده بود، هست و حضور دارد «یوسف کشیزاده» زندانی شریف ترک زبان بود که یک دنیا انسانیت و صفا داشت. داستان علی مسیو و شیخ سلیم را هم به من گفت. خیلی چیزها از او یاد گرفتم.
یوسف، دیدگاهم را نپذیرفت و گفت سفسطه میکنی، چرا همان چگونگی است. من گفتم نه این دو، دو مقوله جدا از هم هستند.
یا قیقی یا قاقا. قیقا نمیشود.
ــ علم نمیتواند زیبایی و عشق یا فداکاری و ازخودگذشتگی را تمام و کمال توضیح دهد.
گفت: خیلی هم میتواند. روانشناسی به این امور میپردازد و اکنون بعد از پاولوف و یانگ، بشر به دستاوردهای تازه در این حوضه هم رسیدهاست...
آن رفیق شفیق زیاد به من گیر نداد و با ملاطفت حرف را عوض کرد.
صحبت از مرضیه اسکوئی شد. گویا با آن شهید بزرگوار همپرونده بود.
گفتم طبق قوانین فیزیک و فرمول حرکتهای تندشونده و... ما میتوانیم سرعت گلوله ای را که به سمت مرضیه شلیک شد و خیلی چیزهای دیگر را (از همین قبیل) بدانیم.
میتوانیم نوع و جنس و ترکیب شیمیایی فشنگ ی را که به قلب او خورد را نیز بدانیم اما قادر نیستیم به کمک آنچه گفتم دلیلی را که مرضیه بر سر آن جان داد دریابیم. اینجا دیگر قوانین فیزیک و... دستهایش را بالا میگیرد و استوپ میکند.
گفت: حرف من این است که باباجان، یا قبول فتوسنتز و علم، و یا، پیاز دعا و خرافاتی چون «بدون اذن خدا هیچ برگی از درخت نمیافتد.»
نمی شود هم قانونمندی ها را قبول داشت و هم خدا را.
یا قیقی یا قاقا. قی قا نمیشود.
گفتم: خدا شخصوار نیست، گرچه نهان مینماید اما، در قانونمندی ها حّی و حاضر و حاضرترین حُضّار است. شما روی مکانیزمها و چگونگی ها میایستی، من از چرایی ها حرف میزنم. علم با همه شکوه و زیبایی اش تنها از پس مکانیزمها و چگونگی ها برمیآید.
دست خدا از آستین قانونمندی ها بیرون میآید.
با مطالعه کتاب طرح عظیم، یوسف دلاور و آن شراب کهنه در خاطرم زنده شد.
یادباد آن روزگاران یاد باد...
با کمال ادب و فروتنی میگویم منهای مشاهدات و محاسباتی که استیفن هاوکینگ برای رسیدن به یک قانونمندی جامع برای تفسیر و تعریف جهان ارائه میدهد ــ حرف وی در کتاب «طرح عظیم» تازه نیست.
هاوکینگ از حضور جاذبه و غیبت خدا دم میزند اما ذرات گراویتون و قانون جاذبه مخلوق است و راز رازها همچنان خودنمایی میکند و حضور دارد.
با این نگاه (که ابدا منکر قانونمندی ها نبوده و نیست)، دست خدا (که او را نمیتوان در جایی جز همه جا دید)، از آستین قانونمندی ها بیرون میآید.
اگر به قول آندره ژید (در کتاب مائده های زمینی) عظمت در نگاه ما باشد نه در آنچه میبینیم، درمی یابیم مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت میکند...
البته استیفن هاوکینگ احترام برمی انگیزد.
چرا؟ چون در اوج افلیجی، هم توانا و هم برنا است.
توانا بوَد هر که دانا بود...
از این گذشته، در نبرد با ناملایمات پیروز شده، به آغاز حیات، سرَک کشیده و از خلقت زمین رازگشایی کرده و برخلاف دیدگاه مذهبی اش در کتاب A Brief History of Time (خلاصه ای از تاریخ زمان)، حرف نو زده و، نو را حلاوتی دگر است.
این شهامت و اعتماد به نفس را کمتر کسی دارد.
بر این تردید و کفر که اوج یقین و نهایت ایمان است، سلام میکنم.
در آنسوی هر سیاهچاله، سپید چشمه ای وجود دارد.
استیفن هاوكینگ متولد سال ۱۹۴۲ است. او به معنی واقعی کلمه زمینگیر شده و از هر گونه تحرك عاجز است؛ نه میتواند بنشیند، نه برخیزد، و نه راه برود. حتی نمیتواند دست و پایش را تكان بدهد، یا بدنش را خم و راست كند. از همه بدتر، توانایی سخن گفتن هم ندارد. زیرا عضلات صوتی او كه عامل اصلی تشكیل و ابراز كلمات اند، مثل ۹۹ درصد بقیه عضلات حركتی بدنش، در یك حالت فلج كامل قرار دارند.
مشتی پوست و استخوان است.
بیماری (اسکلروز جانبی آمیوتروفیک) ALS= Amyotrophic lateral sclerosis او را مچاله کرده و امان نمیدهد با اینحال، لحظه ای جستجو و پژوهش را رها نمیکند.
سراپا امید و خوشبیتی است. خودش میگوید: در آنسوی هر سیاهچاله، سپید چشمه ای وجود دارد.
جهان ما بیهوده و عبث نیست و ما نیز نباید به پوچی درغلطیم.
چارلز هارد تاونز Charles Hard Townes فیزیکدان بزرگ جهان است که در مورد لیزر و میزر تحقیقات بسیار دارد. چارلز تاونز به عنوان یک فیزیکدان به تنظیمشده بودن جهان باور داشته و بر این مسئله تاکید دارد که از نظر قوانین ریاضی و احتمالات، جهان میتوانستهاست به بی شمار حالت پدید آید، اما فقط نمونه بسیار خاصی از این حالات است که پیدایش و ادامهٔ حیات را برای ما انسانها میسر میسازد.
چارلز تاونز بعد از آنکه همراه با الکساندر پروخورف جایزه نوبل فیزیک را برد، گفت:
جهان ما بیهوده و عبث نیست و ما نیز نباید به پوچی درغلطیم. همه چیز، حتی هرآنچه ما بی نظمی میپنداریم، از دید یک عالم آشنا به ریاضیات نظم است.
ریچارد داوکینز : خدا پندار و توهمی بیش نیست.
کسانی هم هستند که به تنظیمشده بودن جهان و آفرینشگرایی میخندند و همانند «ریچارد داوکینز» Clinton Richard Dawkins تفسیر خاص خودشان را دارند.
داوکینز که علم و دین را دو حیطه جدا از هم نمیداند، معتقد است که انتخاب طبیعی برای توضیح کارآمدی آشکار و پیچیدگی غیر تصادفی دنیای بیولوژیک و موجودات زنده کافی است.
او در کتاب پندار خدا The God Delusion عنوان نمود که خالق ماوراطبیعه به احتمال قریب به یقین وجود ندارد و ایمان دینی یک پندار و توهمی بیش نیست.
ارزش و اهمیت پرسش بالاتر از پاسخ است.
(شماری از پرسشهای استیفن هاوکینگ)
Why is there something instead of nothing? Why are we here?
Why is there something instead of nothing?
Why do we exist ?
Why does this particular set of laws govern our universe and not some other set ?
Why are we here? Where did we come from?
(The Origin of the Universe)
شماری از نوشته های استیفن هاوکین:
Godel and the End of Physics (written in 2002)
"In this talk, I want to ask how far can we go in our search for understanding and knowledge. Will we ever find a complete form of the laws of nature? By a complete form, I mean a set of rules that in principle at least enable us to predict the future to an arbitrary accuracy, knowing the state of the universe at one time. A qualitative understanding of the laws has been the aim of philosophers and scientists, from Aristotle onwards."
My Life in Physics (written in 2006)
"I did my first degree in
The Origin of the Universe (written in 2005)
"Why are we here? Where did we come from? The answer generally given was that humans were of comparatively recent origin, because it must have been obvious, even at early times, that the human race was improving in knowledge and technology. So it can't have been around that long, or it would have progressed even more."
The Beginning of Time (written in 1996)
"In this lecture, I would like to discuss whether time itself has a beginning, and whether it will have an end. All the evidence seems to indicate, that the universe has not existed forever, but that it had a beginning, about 15 billion years ago. This is probably the most remarkable discovery of modern cosmology. Yet it is now taken for granted. We are not yet certain whether the universe will have an end."
The Nature of Space and Time
Stephen Hawking and Roger Penrose gave a series of 3 lectures each at the Isaac Newton Institute in
Space and Time Warps (written in 1999)
"In science fiction, space and time warps are a commonplace. They are used for rapid ارلزourneys around the galaxy, or for travel through time. But today's science fiction, is often tomorrow's science fact. So what are the chances for space and time warps."
Does God Play Dice (written in 1999)
"This lecture is about whether we can predict the future, or whether it is arbitrary and random. In ancient times, the world must have seemed pretty arbitrary. Disasters such as floods or diseases must have seemed to happen without warning or apparen t reason. Primitive people attributed such natural phenomena, to a pantheon of gods and goddesses, who behaved in a capricious and whimsical way. There was no way to predict what they would do, and the only hope was to win favour by gifts or actions."
Life in the Universe (written in 1996)
"In this talk, I would like to speculate a little, on the development of life in the universe, and in particular, the development of intelligent life. I shall take this to include the human race, even though much of its behaviour through out history, has been pretty stupid, and not calculated to aid the survival of the species."
Inflation: An Open and Shut Case (April '98)
This talk is based on joint work with Professor Hawking and Professor Turok, at
Gravitational Entropy (June '98)
In this talk Professor Hawking explains some of the past events that have developed an understanding of gravitational entropy. He goes on to explain the present state of the field.
Quantum Cosmology, M-theory and the Anthropic Principle (January '99).
This talk is based on Professor Hawking carried out work with Neil Turok and Harvey Reall. He describes what he sees as the framework for quantum cosmology, on the basis of M theory. He adopts the no boundary proposal, and argues that the Anthropic Principle is essential, if one is to pick out a solution to represent our universe, from the whole zoo of solutions allowed by M theory.
Rotation, Nut Charge and Anti de Sitter Space (February '99).
Professor Hawking carried out the work in this lecture in collaboration with Chris Hunter and Marika Taylor Robinson at
Stability of AdS and phase transitions August '99
Black holes are often thought of as completely dead classically. That is they absorb, but do not give out, radiation and energy. In this lecture, first given at the Strings '99 conference, in
The Future of Quantum Cosmology September '99
In this lecture, an updated version of 'Quantum Cosmology, M-theory and the anthropic principle', Professor Hawking again describes what he sees as the framework for quantum cosmology. This lecture was first given at the NATO ASI conference, in
علم ریاضیات پیشرفته و «شبکه تصمیم گیری» decision making/network/risk analysis
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زآن سوی بازار او بازارها...
از دوست فرهیخته دردآشنا و ریاضی آشنایی شنیدم که اگر قوانین فیزیک و... قادر نیست دلیلی را که یک انسان فداکار بر سر آن جان میدهد، دریابد، از منظر «شبکه تصمیم گیری» decision making/network/risk analysis میتوان «انتخاب» او را (که در نهایت به جانسپاری و از خودگذشتگی ختم شده) ــ بررسی نمود و میتوان به دلائلی که امثال مرضیه اسکویی بر سر آن جان دادند رسید.
اشاره کوتاهی به این موضوع
مرحله اول زندگانی (نوجوانی)
a-b هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0
a-c هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0
a-d هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0
مرحله دوم:
توجه کنیم که هر کدام از موقعیت های جدید (node b ,c ,d ) خودشان یک شبکه هستند
b-e هزینه کم، زمان متوسط، ریسک پذیری پایین
c-f پذیرفتن ریسکی که در پیش است....... و یا اینکه ریسک پذیری رد شده و عنصر به c-b میرود
c-b پی بردن به آنچه در پیش است، نپذیرفتن ریسک و تغییر مسیر دادن به b......
b-f عنصر cپس از رسیدن به آنجا دوباره تغییر مسیر به سوی «ریسک پذیری» میدهد
d-g پذیرش ریسک، تحلیل عنصر d از شبکه f و g و انتخاب g
شایان توجه اینکه:
شبکه e کمتر از همه پیچیده بوده و هزینه گذار از آن از همه کمتر است
شبکه f کاملا پیچیده با ریسک پذیری بالا است، اما زمانبندی برای رسیدن به h (هدف) قابل پیش بینی نیست (زندان و شکنجه)
شبکه g به همان پیچیدگی f است، اما زمانبندی کوتاه تر است (عملیات انتحاری)
برای انسان والایی که مسیر f را رفته است. انتخاب و نه جبر، عنصر اصلی است.
کسانی که مسیر b را گزیدهاند، (ریسک پذیری پایین، زمانبندی متعادل) نیز همینطور. بدیهی است که این دسته، تعریف متفاوتی از هدف دارند.
«هدف» در هر سه حالت بنا به شکل ظاهری واژه، یکی به نظر میآید، اما در واقع اینگونه نیست.
هدف هر کدام از این سه عنصر بنا به آنچه پایگاه طبقاتی و مراوداتی شان با دیگر عناصر در جامعه بوده، متفاوت شدهاست.
توجه داشته باشیم که خیلی ها ریسک پذیری را میپذیرند اما در مسیر راه به همانجا ختم میشوند که b شروع کرد... (...)
عنصر b بهر دلیل نمیخواهد (نمی تواند) مثلا کمپلکس بودن تشکیلات و گرفتن دستور از بالا را بپذیرد.
عنصر c هم به همین شکل، اما با رسیدن به موضع b و درک اینکه باید به e برود ولی e او را ارضا نمیکند راه خود را کج کرده و به سوی f باز میگردد.
خیلی ها ریسک پذیری را میپذیرند اما در مسیر راه به همانجا ختم میشوند که b شروع کرد – سازمانها اصطلاحا به اینها میگویند بریده و یا جداشده و یا مزدور و..... با این تفاوت که آن سازمان هرگز در نظر نمیگیرد که انسانی که راه را انتخاب میکند، صاحب این حق است که مسیر خود را هم عوض کند، البته اگر به a رجعت کند بی شک عملی «ارتجاعی» کردهاست.
از این منظر میتوان به دلائلی که امثال مرضیه اسکویی بر سر آن جان دادند رسید. آنان تعریفی از h داشتند که تنها با تحلیل پایگاه طبقاتی b,c,d و تعریف آنها از h میسر میشود.
اگر به مبحث maximum profit, minimum cost توجه کنیم، میبینیم مرضیه اسکویی ها بر این باور بودند که برای سود عالی که رفاه و عدالت اجتماعی و... است، باید حداقل هزینه را که رفاه و جان و مال شخصی است، بپردازند - و این تعریف آن «کمپلکس» است.
اگر این تعریف را پذیرفتیم (نه از منظر کاسبکارانه)، میتوانیم از علم ریاضیات پیشرفته بهره جسته و دلیل پا گذاشتن به آن راه را هم فورموله کنیم.
***
عقل گوید: شش جهت حَد است و بیرون راه نیست
عشق گوید: راه هست و رفته ام من بارها
عقل گوید: پا منه اندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را: اندر تو است آن خارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زآن سوی بازار او بازارها
...
همنشین بهار
منبع:پژواک ایران