تا زمانی که در روی زمین یک انسان زندانی، گرسنه، ستمکش، محروم و بیفرهنگ موجود باشد، آزادی یک کلمه پوچ و توخالی بیش نیست.
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، در این شبِ سردِ مهآلود که بهقول تَنسَر Tansar - در نامه به گُشْنَسپْ(شاه طبرستان) ـ تمیز حقیقت از میان برخاسته و سیرت انسانی رها گشتهاست، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. خواهران و برادران عزیز این بحث به دفاعیه مشهور شکرالله پاکنژاد (شُکری) در دادگاه نظامی میپردازد که سند مشروعیت مبارزه بر علیه استبداد، و دادخواهی مردمی بود که به آنها عشق میورزید. تمام تجربه جنبش ملی در آن روح لطیف و بی قرار متبلور بود. شکرالله پاکنژاد مفهومی از چپ و انقلابیبودن را معنا میکرد که به آینده تعلق داشت. زندگیاش کار و صبر و عشق بود. برخلاف کسانیکه به دموکراسی به عنوان یک نظریه قدرت مینگریستند، معتقد بود آزاداندیشی جوهر اخلاق است. به آزادی به صورت اخلاق نگاه میکرد.
از انگشت شمار آدمهائی بشمار میرفت که هم در قلمرو عمل و هم در قلمرو نظر، حرمتنهادن به گوهر مجرد آزادی را مُقَدّم بر تحقق عملی آن میدانند. آن جنوبی سیاهسوخته خونگرم هر گاه بیوفایی و نامردمی میدید به عشق پناه میبرد و این شعر را زمزمه میکرد که ای عشق چهره آبیات پیدا نیست... ای عشق چهره آبیات پیدا نیست. براستی معلمی فرهیخته بود. او بود که به من آموخت تفکر در گذشته، گذشته نیست، مربوط به حال است و وقتی بیاندیشیم گذشته برایمان اکنون میشود. میشد از هر دری با وی سخن گفت حتی اگر با نظرگاه سیاسی یا فلسفی وی هیچ سازگار نبود. بردباری شگفتی داشت. نه تنها در برابر آزارهای دشمن به بیراهه نمیافتاد، جفای دوست را هم تحمل میکرد. شاید هر زندانی دیگری جای او بود با گیردادنهای زندهیاد سعید سلطانپور، کُفری و ناامید میشد، اما او واکنشی جز سکوت و وقار نداشت.
...
در زندان اوین بند شماره یک(بالا)، سعید عزیز پیش دیگران از جمله اصلان اصلانیان، احمد هوشمند، محسن یلفانی و ناصر کاخساز، با جار و جنجال متعرض شکری شد که گویا وی نخواسته با نفرات «صلیب سرخ» که به زندان آمده بودند حرف بزند. او ترسیده و خودش را از چشم آنها قاییم کردهاست! واقعش به شکرالله پاکنژاد که بقول صفر قهرمانی، به زندان و زندانیان سیاسی آبرو میداد و یکی از جانانهترین دفاعیههای زندانیان سیاسی را در دادگاه نظامی ارائه کرد، ترس و محافظهکاری نمیچسبید اما مدعی دست بردار نبود... این رفتار از سعید سلطانپور، از آن زندانی خوشنام و شریف که سال ۵۴ در بند ۴ در زندان قصر شجاعانه روبروی سرهنگ زمانی ایستاد و با دفاع از حقوق زندانیان عملاً اُبهّت او را شکست، انتظار نمیرفت. انتظار نمیرفت که تَحّکُم لازم با زندانبان را، در برخورد با دوست هم تکرار کند. در شأن آن انسان خوب نبود که هوا برش دارد و خودش را مرکز و محور همه چیز بداند و با طعنه به این و متلک به آن، های و هوی کند. آنچه را گفتم دوستان سعید که در زندان با او بودهاند بگویند یا نگویند، اطلاع دارند. دو روز بعد از برخورد سعید، شکری که شاهد زندان در زندان بود، تمام تلاشش را کرد تا از آن بند برود و رفت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زمستان سال ۱۳۴۸ تعدادی از روشنفکران ایران که در صدد بودند برای کسب تجربه راهی فلسطین شوند (از جمله شکرالله پاکنژاد) به دام ساواک افتادند. حدود صد نفر گیر افتادند که عدهای از آنان به سربازخانهها اعزام گردیدند و بقیه زندانی شدند.
شکرالله پاکنژاد، ناصر کاخساز، مسعود بطحایی، احمد صبوری، عبدالله کابلی، ناصر رحیمخانی، محمدرضا شالگونی، هدایتالله سلطانزاده، ابراهیم انزابی، سلامت رنجبر، امیر محمد معزز، عبدالله نواب بوشهری، هاشم سگوند، فرشید جمالی، ناصر جعفری، فرهاد اشرفی، داود ابراهیمی، رضا معتمدی، محسن طیبی شبستری، منوچهر برهمن، ایرج عتیقی، فرهمند رکنی، حسین سجادیه، غلامرضا زمانیان، نعمتالله فرهبد، اکبر مجابی، پرویز ابراهیمی، روزبه گلی، عبدالله خالقی مقدم، حسن لطفآبادی، مهدی سامع، منوچهر رادمنش، ابراهیم حاجتی، عزتالله لطیفیان، ایرج محمدی، مصطفی کلیایی، فریدون خاوند، ابراهیم نوشیروانپور، علی رودگرمی، امیر فطانت، سیامک راستی، فرجالله آقازاده، رحیم عراقی، مسعود مخملی، بهروز آصفی،...کتابچی، محمدعلی الهی پناه، عباس حسینیان، حسن مکارمی، عظیم گلچین، عبدالله سعیدی، بهرام شالگونی، داود صالح دوست، عبدالله فرزام و... در شمار دستگیرشدگان بودند. گروه فلسطین از ادغام سه گروه و جریان پدید آمده بود. گروه اول از بطن جریانات دانشجویی (۱۳۳۹-۴۲) و از فعالین جبهه ملی دوم که شکرالله پاکنژاد (شُکری) در شمار آنها بود. گروه دوم دانشجویان آذربایجان (شالگونی، سلطان زاده، انزابی...) و گروه سوم، محفلی که مطالعات مارکسیستی میکردند. (احمد صبوری معروف به احمد مائو، سلامت رنجبر، نواب بوشهری، محمد معزی...)
...
شکرالله پاکنژاد ابتدا به اعدام محکوم شد اما رژيم شاه، تحت فشارهای بينالمللی حکم اعدامش را به حبس ابد تبديل کرد. او نُه سال در زندان شاه بود و با اوجگيری مبارزه مردم عليه نظام سلطنتی، آزاد شد و از همان آغاز مرتجعین چشم دیدنش را نداشتند و حتی نگذاشتند به شهر زادگاهش برگردد. مرداد سال ۶۰، بار ديگر به اسارت درآمد. او را از کمیته مشترک سابق (زندان توحید) به اوین آورده بودند. در اتاق شماره ۵ طبقه پائین بند یک (اوین) بود و من او را دیدم... اواخر آذر همان سال حان پاکش را گرفتند.
...
تفکر «جنبشی» و «جبهه»ای و اَنچه به نام «جنبش ملی» و «جبههٔ دمکراتيک» و... طرح میشود پيشتر، با تفاوت هائی با مضمون «مصدق»ی اش، از سوی شکرالله پاکنژاد طرح شد، که در راه تحقق آن نيز جان داد. واکنش اسدالله لاجوردی بعد از تيرباران شکری اين بود: «اونکه شاه گفت نجس نژاده، ما کشتيم.»
...
پاکنژاد برخلاف کسانیکه به دموکراسی به عنوان نظریه قدرت مینگریستند، معتقد بود آزاداندیشی جوهر اخلاق است. او به آزادی به صورت اخلاق نگاه میکرد.
شکری شعور سياسی اجتماعی جنبش آزاديخواهی مردم ايران بود.
...
در زندان وکیل آباد مشهد، مدت زیادی در یک بند بودیم.
همچنین ضمن مقاله «در کوچه باغهای عشق، بلا میبارد»، از او، از آن جویبار مهربان و پرخروش گفتهام.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دفاعيه پاکنژاد چگونه به دست مردم رسيد؟
کرامتالله دانشيان دوست نزديکی داشت به نام يوسف آلياری که زمان شاه زندان بود و در دانشگاه ملی تحصیل میکرد. او را سال ۱۳۶۲ دستگیر و ۲۳ مرداد ۱۳۶۳ اعدام کردند.يوسف برنا و دلیر در زندان شاه تمام دفاعيه پاکنژاد را ريزنويسی کرد و در پلاستيک کوچکی گذاشت، سپس قورت داد و از زندان بيرون آورد. وقتی دفاعيه به بيرون رسيد دختر يکی از نظاميان رژيم شاه که با خانم ميهن قريشی (همسر بیژن جزنی) آشنا بود، آن را به فرانسه برد و... ژان پل سارتر نويسنده ترقيخواه فرانسوی در مجله خود به نام عصر جديد چاپ کرد. شکری به زندان و زندانی سیاسی آبرو میداد و دفاعيهاش که شهرت جهانی دارد، سند دادخواهی مردمی است که به آنها عشق میورزيد.
...
متن کامل دفاعیه او (در دادگاه عادی شماره ۳ ارتش) را که حدود ۷۲۰۰ کلمه است اینجا آوردهام. توجه داشته باشیم که او این سخنان را بیش از نیم قرن پیش گفتهاست.
دفاعیه شکرالله پاکنژاد در دادگاه نظامی
Shokrollah Paknejad's defense to the military tribunal in December 1970
۱- ایرادات طبق ماده ۲۹۵ آئین دادرسی و کیفر ارتش
با احترام این موارد را در ایراد به صلاحیت دادگاه و اصولاً در ایراد به قانونیبودن و تشکیل آن برخلاف قانون باستحضار میرساند: قانون اساسی ایران بین افراد مملکت و حکومت، بین افراد مملکت و قوای سهگانه مقننه، مجریه و قضائیه حاکم مطلق است و حکومت قانون اساسی در تمام شئون قانونی مملکت لازمالاتباع است و هر اقدام و عملی که در مملکت صورت میگیرد باید در چارچوب قانون اساسی باشد و هر اقدام و عملی که مغایر قانون اساسی باشد معتبر نیست و لازمالاتباع نمیباشد و هیچکس هم مجبور نیست آترا تبعیت و اطاعت کند. حال ببینیم تشکیل «جلسه» امروز طبق قانون اساسی هست یا نه. اگر بر طبق قانون اساسی است بعدا در باره صلاحیت یا عدم صلاحیت آن صحبت خواهد شد. ولی در صورتیکه اساساً تشکیل این «جلسه» برخلاف قانون اساسی باشد دیگر بحث در مورد یک امر غیرقانونی زائد است و حتی بحث در مورد صلاحیت آن بی مورد خواهد بود.
...
اصل ۷۴ متمم قانون اساسی که عیناً آنرا نقل میکنم مقرر میدارد که «هیچ محکمهای ممکن نیست منعقد گردد مگر به حکم قانون» پس وقتی که قانون اساسی تشکیل محکمهای را ممکن نمیداند مگر به حکم قانون، به طریق اولی ممکن نیست محکمهای تشکیل شود که مغایر با قانون اساسی باشد. من اصل ۷۶ متمم قانون اساسی را عیناً نقل میکنم که مقرر میدارد: «انعقاد کلیه محاکمات علنی است مگر آنکه علنیبودن آن مخل نظم یا منافی عفت باشد.» (در اینصورت لزوم اختفاء محاکمه را اعلام میکنند.)
حال ببینیم جلسه امروز مرکب از چه کسانی است؟
من اسامی همه آقایان حاضر در این جلسه را مشخصا قید میکنم که از لحاظ ثبت در پرونده معلوم باشد که حتی یک تماشاچی در این جلسه نیست. متهمین عبارتند از آقایان مسعود بطحائی- احمد صبوری- ناصر کاخسار- ناصر رحیمخانی- عبدالله فاضلی- هاشم سگوند- هدایتالله سلطانزاده- عبدالرضا نواب بوشهری- بهرام شالگونی- داود صلحدوست- سلامت رنجبر- محمدرضا شالگونی- ابراهیم انزابینژاد- محمد معزز- ناصر جعفری- فرشید جمالی- فرهاد اشرفی و شکرالله پاکنژاد- بعلاوه- آقای رئیس دادگاه- آقایان قضاوت- آقای دادستان- آقای منشی و آقایان درجه داران و سربازان.
خواهش میکنم اگر صورت جلسهای هست که محکمه تصمیم بر غیرعلنی بودن خود گرفتهاست، هم اکنون قرائت شود تا در صورت جلسه تشکیل دادگاه قید شود...
...
بنابراین وقتی اصل ۷۶ متمم قانون اساسی اجرا نشود و حقی که قانون اساسی اعطا نموده رعایت نگردد و جلسهای بدون حضور تماشاچی تشکیل شود بنا به صراحت اصل ۷۶ متمم قانون اساسی چنین جلسهای محکمه نیست و این که من در اظهاراتم گفتم «جلسه» و نگفتم «دادگاه» یا محکمه، برای تبعیت ازاصل ۷۴ و ۷۶ قانون اساسی است که باز هم آنرا تکرار میکنم: «هیچ محکمهای ممکن نیست منعقد گردد مگر به حکم قانون» و اصل ۷۶: «انعقاد کلیه محاکمات علنی است مگر آنکه علنیبودن آن مخل نظم یا منافی عفت باشد.»
آیا تشکیل دادگاه علنی مخل نظم و منافی عفت است؟ اگر به فرض محال چنین باشد باید قبل از شروع اعلام گردد که محکمه مخفی است و چنین اعلام نشدهاست و در صورت مجلس هم قید نگریدهاست. باید توضیح دهم که واضعین قانون اساسی برای این که در تفصیرات سیاسی، دولتها نتوانند روی اقدامات غیرقانونی خود سرپوش گذاشته و مبارزین راه آزادی را بدون اطلاع مردم دسته دسته بدون سروصدا در دادگاههای دربسته محاکمه و محکوم نمایند، در قانون اساسی و متمم آن تاکید خاص کردهاست و اصل ۷۷ قانون اساسی مبین این توجه خاص است که عیناً قرائت میکنم: «در باره تقصیرات سیاسی و مطبوعاتی چنانچه محرمانهبودن محاکمه صلاح باشد باید به اتفاق جمیع آراء اعضای محکمه بشود.»
ملاحظه میکنید حتی برای اینکه مبادا دولت بتواند اکثریت اعضای محکمه را تحت تاثیر قرار داده و جلسه را مخفی تشکیل دهد قانون اساسی تصریح کرده که در مسائل سیاسی لزوم علنی نبودن باید به اتفاق آرا اعلام شود. این اصل را آوردم تا توجه قانون اساسی به اصل علنیبودن محاکم، خاصه در مسائل سیاسی روشن شود. برای من و همه مردم آزادیخواه ایران و جهان که میدانند چگونه قانون اساسی درصورت لزوم سوء تعبیر میشود روشن است که اصولا حکومت ایران معتقد است که درایران هیچ کس به اتهام سیاسی نه بازداشت میشود و نه محاکمه میگردد. من و صدها جوان دیگر نظیر کسانی که در این «جلسه» در ردیف متهمین نشستهاند و مسلما از نظر آزادیخواهان جهان باعث افتخار ملت ما هستند، به نظر این دستگاهها جانیانی هستیم که به
مجازاتهای جنائی محکوم میشویم. من قصد ندارم در این مرحله در اساس و ماهیت اتهام بحث کنم و ثابت نمایم اتهام سیاسی است بلکه در اینجا فقط میخواهم از اصل متمم قانون اساسی در تأئید اصول ۷۴ و ۷۶ آن کمک گرفته و بگویم که این «جلسه» بر طبق قانون اساسی و متمم آن «محکمه» نمیتواند باشد مگر اینکه این «جلسه» علنی شود و به تماشاچی که در بین آنها افراد خانواده ما و خبرنگاران قانونی و رسمی مطبوعات ایران و جهان امکان حضور داده شود.
زیرا اول باید این «جلسه» بر اساس اصول قانون اساسی و به شکل محکمه مقرر در قانون درآید بعد من در حضور محکمه نظامی دلایل خودم را در ایراد به صلاحیت دادگاه نظامی بگویم. بنابراین اجرای اصول ۷۴ و ۷۶ و ۷۷ متمم قانون اساسی و اعلام علنیبودن دادگاه و حضور تماشاچی که هماکنون در ورودی دادرسی ازتش منتظر ورود در «جلسه» هستند اولین شرط تبدیل این جلسه به محکمه است.
۲- در صلاحیت
اکنون در مورد رّد صلاحیت ذاتی و قانونی دادگاه نظامی در مورد اتهامات وارده مطالبی به سمع دادگاه میرسانم: قبل از اینکه به اصل مطلب بپردازم باید بگویم که اینجانب کاملاً مطلعم که آقایان در مورد رّد صلاحیت دادگاه نظامی حساسیت دارند و اساساً همینکه کسی دادگاه نظامی را بعنوان مرجع قضایی برای رسیدگی به اتهاماتی از قبیل اتهامات این گروه نداند خود این امر را «جرم» میدانند. با اینهمه من خود را موظف میدانم که به عنوان یک انسان از حقوق خود دفاع کنم. وقتی کسی صلاحیت مراجع نظامی را برای رسیدگی به اتهامات مربوط به این پرونده قبول کند بطور ضمنی رسیدگی به اتهامات مزبور را از آغاز دستگیری به وسیله مامورین سازمان امنیت و بازجوییهای توام با شکنجههای وحشتناک و غیرانسانی و بازپرسی و غیره را نیز پذیرفتهاست.
...
این همه ظلم و ستم و این همه شکنجه و آزارها که درمورد تمام افراد این پرونده انجام شده، از صحهگذاشتن به صلاحیت محاکم نظامی برای رسیدگی به اتهامات سیاسی یا اتهامات مربوط به طرز تفکر و اندیشه انسانی سرچشمه میگیرد. قوانین مملکتی در صورتی لازم الرعایه هستند که در چارچوب قانون اساسی و منشور ملل متحد تصویب شوند و آنچه خلاف قانون اساسی و منشور ملل [است]، به اتهام زیرپاگداشتن قانون اساسی و بیاعتنایی به حقوق بشر، قابل تعقیب و مجازات میباشد.
اکنون اصل ۷۹ قانون اساسی را عیناً نقل میکنم: «در مورد تقصیرات سیاسی و مطبوعات، هیئت منصفه در محاکم حاضر خواهند بود.» من با مطالعه کامل پرونده و اطلاع از تمام تحریکات و بازجوییهایی که شده صریحا اعلام میکنم که اگر تقصیری متوجه من باشد آن تقصیر سیاسی است و باید محاکمه با حضور هیات منصفه صورت بگیرد. ولی محاکم نظامی اساسا معتقدند که دراین مملکت هیچ کس به اتهام سیاسی دستگیر و محاکمه نمیشود.
من و دوستانم مرا که در اینجا حضور دارند عدهای جانی در ردیف قاتل میدانند که اتهام جنایی معمولی دارند نه اتهام سیاسی، با این تفاوت که قاتلین در این کشور از شکنجهشدن مصون هستند چون قضات عدلیه به اتهام آنها رسیدگی میکنند ولی متهم سیاسی یک «مزیت» دارد و آنهم این است که وقتی دستگیر میشود او را به سختی شکنجه هم مینمایند. اما من که به عنوان یک متهم در اینجا حضور دارم باید صریح بگویم که اگر اتهامی به من وارد باشد آن اتهام مربوط به طرز تفکر و اندیشه من است. اتهام مخالفت با جور و ستم و بیعدالتی است که اینها همه اتهام سیاسی نامیده میشود و باید اصل ۷۹ متمم قانون اساسی اجرا شود و هیئت منصفه حضور داشته شود والّا، تشکیل دادگاه مخالف و مغایر اصل ۷۹ متمم قانون اساسی است و کسانیکه قانون اساسی را زیر پا گذارند قابل محاکمه و تعقیب میباشند.
چقدر دردناک است که گفته شود ایران از نظر اجرای قانون اساسی و رعایت حقوق بشر نسبت به سی سال قبل به قهقرا رفتهاست. برای اینکه حرفهایم متکی به دلیل عینی و سند تاریخی باشد، باید بگویم که قانون مجازات مقدمین علیه امنیت و استقلال مملکت که مورد استفاده مراجع نظامی است در ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ یعنی ۳۹ سال قبل تصویب شدهاست. اولین دسته کمونیستهای ایران درسال ۱۳۱۶ مشهور به گروه ۵۳ نفر به موجب همین قانون مقدمین برضد امنیت کشور مصوب ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ محاکمه و محکوم شدند، ولی نه در محکمه نظامی بلکه در محکمه جنائی عدلیه.
...
حالا از آن تاریخ ۳۳ سال میگذرد و ما را به همان اتهام و بر طبق همان قانون به محاکمه کشاندهاند ولی در زیر برق سرنیزه مامورین نظامی در دادگاه نظامی، این است نتیجه و مفهوم پیشرفت مملکت درظرف ۳۳ سال در صیانت حقوق انسانی. دنیا باید بداند که ما در چه شرائط وحشتناکی زندگی میکنیم که قوه قضائیه مملکت زیر سر نیزه خرد شدهاست و همه زندگی مردم به وسیله ارتش و قوه مسلح حل و فصل میشود و جز دعاوی مربوط به سفته و تعدیل مالالاجاره و اتهامات مربوط به کلاهبرداری و چک بلامحل، عدلیه به کاری اشتغال ندارد. در واقع آنچه علت و فلسفه وجود قوه قضائیه و تفکیک قوای ثلاثه است که قانون اساسی نیز آنرا در اصل ۲۶ و ۲۷ مورد عنایت قرارداده، اساسا بهم خورده و در مملکت جز از یک قوه که قوه مجریه است خبری نیست.
اصل ۲۶ قانون اساسی را عینا قرائت میکنم:
«قوای مملکت ناشی از ملت است و طریق استعمال آنرا قانون اساسی معین مینماید.»
حال ببینیم قانون اساسی طریق استعمال قوا را چگونه تعیین نمودهاست. اصل ۲۷ قانون اساسی میگوید: «قوای مملکت به سه شعبه تجزیه میشود.» و سپس تفکیک قوای سه گانه را تشریح مینماید و در بند دوم از اصل ۲۷ میگوید: «قوه قضائیه و حکمیه که عبارت است از تمیز حقوق و این قوه خصوص است به محاکم شرعیه و در شرعیات و به محاکم عرفیه در عُرفیات»
بد نیست اصل ۲۸ قانون اساس را عینا قرائت کنیم و بعد در مورد سه اصل مزبور توضیح دهم. اصل ۲۸ میگوید «قوای ثلاثه مزبور همیشه از یکدیگر متمایز و منفصل خواهند بود.»
این توضیح مقدماتی را قبلا بدهم که اصول مشروطیت به علت ظلم و ستم حکام دولتی و اینکه حکومت به همه کار مردم به اراده شخصی رسیدگی میکرد و ضابطه صحیحی وجود نداشت مورد تقاضا قرار گرفت. ابتدا مردم خواستار عدالتخانه بودند و بعد خواهان مشروطیت شدند. منظور از این توضیح این است که مایه اصلی مشروطیت عدالت است و مردم فکر کردند که با استقرار مشروطیت و با تفکیک قوای سه گانه: مقننه، قضائیه، و مجریه از سیستم حکومت که همیشه «جلاد» از عناصر اولیه آن بود رهائی خواهند یافت و دیگر هیچ خونخواری نخواهد توانست با اراده شخصی دستور مجازات متهمی را صادر کند. اختیار رسیدگی و قضاوت جرائم را خواستند از «حاکم» گرفته و به «قاضی» بدهند. قاضی که جزو قوه قضائیه (جدا از قوه مجریه) باشد. حال من سؤال میکنم که ما متهمین حاضر در این دادگاه در مقابل قوه قضائیه قرار داریم یا قوه مجریه؟
با تصریحی که در بند دوم اصل ۲۷ قانون اساسی شده و تمیز حقوق را در عرفیات به محاکم عدلیه تفویض نموده و (همچنین به این خاطر که) اینجا هم که در آن محاکمه میشویم عدلیه نیست. پس ما را (در واقع) قوه مجریه محاکمه میکند نه قوه قضاییه و ما برگشتهایم به زمان قبل از مشروطیت یعنی به عهد قبل از مظفرالدین شاه و قبل از انشاء قانون اساسی. اما در مورد اصول ۲۷ و ۲۸ قانون اساسی باید بگویم که محاکمه متهمین از جمله اینجانب در زیر سرنیزه ارتش و قوای مسلح یعنی محاکمه در زیر سیطره قدرت اجرائیه مملکت است و خلاف اصل ۲۸ قانون اساسی است که میگوید: «قوای ثلاثه مزبور از یکدیگر ممتاز و منفصل خواهند بود.» اکنون محاکمه این جانبان دراین جا به معنی پایمالکردن قوه قضائیه و برهمزدن اصل تفکیک قوای ثلاثه است و این اقدامات مجازات دارد. درست است که شما پوزخند خواهید زد که چه کسی جرات مجازات ما را دارد؟ درست است که شما پیش خود خواهید گفت: «این، حکومت است که خودش میخواهد چنین بکنیم.» اما وظیفه من گفتن حقایق است تا مردم دنیا بدانند درایران که این همه صحبت از حقوق بشر و قانون میشود چه میگذرد.
۳- آخرین دفاع
ریاست محترم دادگاه، دادرسان محترم
مامورین سازمان امنیت درسال گذشته عده زیادی از داشجویان و آزادیخواهان ایران را به اتهام اقدام علیه کشور توقیف کرده و پس از شکنجههای وحشتناک قرون وسطائی، با پروندههای ساختگی، به دادگاههای نظامی اداره دادرسی ارتش فرستادند. شماره کسانی که در دی و بهمن ماه سال گذشته به اتهام همدردی با مردم فلسطین یا همکاری با افراد گروه فلسطین توقیف شدند، از صد نفر بیشتر بوده که عدهای از آنان پس از محاکمه محکوم و پس از انقضای مدت محکومیت آزاد شده یا به سربازخانهها اعزام گردیدند و بقیه یعنی بیش از چهل نفر دیگر در زندانهای ساواک بسر میبرند. قبل از هر چیز این سؤال مطرح میشود که علت واقعی توقیف این عده، هدف، روابط و چگونگی توقیفشان چه بوده؟ زیرا عبارت «اقدام بر عیله امنیت کشور»، عنوان بازداشت تمام متهمین سیاسی در ایران است.
...
از نظر سازمان امنیت عدهای جانی روشنفکرنما، با ایجاد روابط مخوف و با هدفهای غیرانسانی و آدمکشی و قتل و غارت، قصد داشتهاند به کمک دول خارجی مردم ایران را بکُشند.
اینگونه ادعاها در نظریه ساواک که در پروندهها منعکس است قید شده، بدون احتیاج به مقدمه چینی و بدون آنکه بخواهیم دعاوی سازمان امنیت را در مورد سرقت بانکها، مواد منفجره، نارنجک، اسلحههای کمری، تفنگهای مکشوفه، عبور غیر مجاز از مرزهای افغانستان و عراق و رابطه با سفارتخانههای چین و مصر، رابطه با دولت عراق و سازمانهای فلسطین و غیره را که ساواک در پروندهسازی علیه این گروه و در گزارشات خود به دادرسی ارتش ذکر کرده، تأئید یا تکذیب کنم، تشریح این مسأله برای آقایان رئیس و اعضای دادگاه ضروری است که بیشتر افرادی که در این دادگاه محاکمه میشوند هیچ گناهی جز همدردی با مردم فلسطین ندارند. البته سایر دوستان درمورد مسأله فلسطین و علل عزیمت ما برای پیوستن به نهضت خلق فلسطین، به تفضیل صحبت کرده و میکنند ولی من به طور خلاصه میگویم که برخلاف ادعای مکرر دستگاه حاکمه ایران مبنی بر طرفداری از حقوق آوارگان فلسطین، و علیرغم تبلیغات خود دولت در مورد کمک به آنان و گفتارهای مقامات دولتی در رادیو و تلویزیون و نیز مقالات متعدد مقامات رسمی در باره طرفداری دولت ایران از دعاوی خلق فلسطین، دراین دادگاه عدهای از آزادیخواهان ایران تنها به دلیل همدردی با مردم فلسطین محاکمه میشوند.
در واقع دستگاه حاکمه ایران با محاکمه ما در این دادگاه [جلسه]، همبستگی ملت ایران با خلق فلسطین و تمایل مردم ایران و جهان را به رهایی سرزمین فلسطین از یوغ امپریالیزم و صهیونیزم به محاکمه کشیدهاست.
ملت ایران باید بدانند که بستن اتهامات گوناگون به افراد این گروه که در کیفرخواست مطرح شده، توطئه سازمان امنیت برای لوثکردن هدف گروه و منحرفکردن افکار عمومی میباشد. البته ذکر این نکته ضروری است که هدف کمک به خلق فلسطین از عقاید ضدامپریالیستی ما جدا نیست و در واقع قوه محرکه ما در این راه اعتقاد ما به مبارزه علیه امپریالیزم و صهیونیزم بودهاست. امپریالیزم که نه تنها خلق فلسطین بلکه ملت ایران و بسیاری از ملل عالم را سالها زیر یوغ خود کشیدهاست.
...
اسرائیل امروز از صورت ظاهر یک ملت مظلوم به صورت یک دولت متجاوز که مورد حمایت امپریالیزم است درآمده و به صورت برج مراقبت امپریالیزم عمل میکند و وسیلهای برای اسارت اقتصادی و سیاسی خاورمیانه است. این دولت قیمت خونهایی را که در طی قرنها در انگلستان، اسپانیا، فرانسه، روسیه، آلمان و بالکان از یهودیان ریخته شد، امروز از اعراب وصول میکند و در این راه از همدستی کامل سرمایهداران غربی و امپریالسم انگلیس و آمریکا برخوردار است. میدانید چرا ما امروز در این دادگاه محاکمه میشویم؟ چون دولت ایران هم دستنشانده سرمایهداران غربی و امپریالیزم آمریکا و انگلیس است. اجازه بدهید برای اثبات این موضوع، برای اینکه روشن شود که چرا به جرم همدردی با مردم فلسطین محاکمه میشویم، قدری به عقب برگردیم.
...
قدرت و نفوذ استعمار انگلستان در ایران قبل از حکومت مشروطه بقدری بود که کشور ما بیشتر با نظر سیاستمداران انگلیس اداره میشد. پس از درگیری انقلاب مشروطه در اثر کوششها و جانبازیهای مردم به رهبری مردانی نظیر ستارخان و باقرخان و حیدرعمواغلی، بالاخره مشروطهخواهان پیروز شدند. ولی به علت توطئههای استعمار خارجی و ارتجاع داخلی، پیروزی مشروطه مدت کوتاهی بیش طول نکشید. همان دولهها و سلطنهها، همان اشراف و فئودالها تحت عنوان مشروطه بردوش مردم سوار شدند و مقاومت مردم نیز به صورت جنبشهای دیگری نظیر قیام خیابانی در آذربایجان، قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان، و مهمتر از همه قیام میرزا کوچکخان درگیلان بروز کرد.
استعمار انگلستان که خود را با جریانات انقلابی پرقدرتی روبرو میدید دست به کار شد، تاسیس حکومت انقلاب بلشویکی در روسیه که در همسایگی ایران قرار داشت و به صورت پایگاه بزرگ انقلاب جهانی درآمده بود نیز، مَزید برعلت شد و دستنشاندگان داخلی استعمار انگلستان را به حرکت درآورده و لزوم ایجاد یک دیکتاتوری سیاه که هرگونه صدای آزادیخواهی و استقلال طلبی را خفه کرده و امنیت لازم را برای استعمارگران انگلیسی و نفتخواران مربوطه به وجود آورده، و درعین حال حائلی بین انقلاب روسیه و سرزمین مستعمره هندوستان باشد، بالاخره منجر به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و سپس روی کارآمدن رژیم دیکتاتوری بیست ساله شد. ماجراهای نفتی دوره بیست ساله و سایر امتیازات استعماری آن دوره مشهورتر از آن است که احتیاجی به تشریح داشته باشد. افتضاح سوم شهریور ۱۳۲۰ نیز به همین ترتیب، کوشش نیروهای مترقی در دهه ۱۳۲۰-۳۰ و مبارزات ضد استعماری مردم ایران منجر به تشکیل حکومت ملی دکتر مصدق شد.
مبارزات ملت ما در دوره حکومت دکترمصدق با استعمار انگلستان و مانورهای امپریالیزم امریکا به عنوان میراثخوار استعمار و بالاخره کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد که به کمک دلارهای آمریکائی و سیاستمداران انگلیسی و دستنشاندگان ایرانی آنان انجام گرفت راه را برای ورود آمریکا به صحنه سیاست ایران به عنوان یک عامل تعیین کننده باز کرد.
بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، زنجیرهای گران استعمار بردست و پای ملت ما هر روز بیشتر و بیشتر پیچیده شد. قراردادهای نفت با کنسرسیوم، ورود در پیمان استعماری بغداد که بعد به سنتو تغییر نام داد، قراردادهای اقتصادی و سیاسی و استعماری متعدد با آمریکا و انگلستان، کاپیتولاسیون جدید و قراردادهائی نظیر آن، روز به روز میهن ما را در جهت وابستگی هر چه بیشتر به غرب به خصوص به آمریکا پیش برد. ولی از نظر امپریالیستها هنوز کافی نبود. مصلحت آنان حکم میکرد که از نظر سیاسی، ایران به یک قبرستان و یا به اصطلاح خودشان به یک «جزیره آرامش» تبدیل شده و ازنظر اقتصادی وابستگی آن به حد کافی رسیده و خطر گسستن زنجیرهای استعمار برای مدتی طولانی ازبین برود. به همین دلیل بود که الَم شنگهِ اصلاحات ارضی به راه افتاد.
...
در زمینه آرتیستبازی سیاسی و خیمهشببازیهای انتخاباتی سال ۱۳۳۹ و آمدن حکومت دکتر علی امینی، نمایشات سیاسی و مسافرت سران مملکتی به کشورهای خارجی چیزی نمیگویم. همین قدر کافی است گفته شود اصلاحات ارضی و عملیات وابسته به آن که به انقلاب شش بهمن (سال ۴۲) معروف شده به عنوان یک اقدام سیاسی و نه اقتصادی، صرفا برای تثبیت هیئت حاکمه (بود) و نه (برای) نجات دهقانان و کارگران و زنان. (اقدامی که) به وسیله دستگاه حاکمه وابسته به استعمار (نه از پایین و به وسیله مردم) انجام گرفت. اصولا رسالت اصلاحطلبی (رفورم) از بینبردن شرایط انقلاب است. یعنی همیشه به نفع طبقات حاکمه و برای ادامه استثمار و ظلم و ستم انجام میگیرد.
استعمار چه قدیم و چه جدید برای تسهیل کار خود باید عملیات اصلاحی انجام دهد. انگلستان در بدو ورود به هندوستان مقدار زیادی راه آهن، جاده و ساختمان، خطوط تلفن و تلگراف و کارخانه و پالایشگاه و غیره ساختند تا هرچه بیشتر و بهتر هندوستان را بچاپند.
اصلاحات ارضی و عملیات وابسته به آن هم دارای دو هدف عمده بود. اولاً از بین بردن شورشهای دهقانی و میلیتاریزهکردن دهات و روستاهای ایران و ثانیا توسعه بازارهای فروش برای مواد ساختهشده صنایع غربی، و ایجاد تسهیلاتی برای تسلط هرچه بیشتر بر منابع طبیعی و مواد خام. پس از اصلاحات ارضی است که هیاهوی صنعتیشدن ایران به راه میافتد و با ایجاد چند کارخانه مونتاژ، ایران به عنوان کشوری در ردیف ممالک صنعتی معرفی میشود! در عمل مؤسسات بزرگ امپریالیستی برای از بین بردن استقلال اقتصادی ایران کارخانه و مؤسسات مونتاژی در ایران ایجاد میکنند.
این مؤسساتِ به ظاهر ایرانی اولاً وسیله مؤسسات آمریکایی، انگلیسی و غیره بوجود آمدهاند مثل کارخانجات اتومبیلسازی که نام آنها مدتهاست به عنوان ضابطه پیشرفت صنعتی ایران در کُرناهای دولتی ایران دمیده میشود. در این به اصطلاح کارخانجات که وابسته به مؤسسات بزرگ اتومبیلسازی کشورهای فوق الذکرند، تنها قطعات مختلف اتومبیل که قبلاً ساخته شده به هم وصل گردیده و به عنوان اتوموبیل ایرانی به بازار میرود و از این راه کارخانجات سازنده در اروپا و آمریکا از پرداخت مبالغ هنگفتی مالیات و گمرک خلاص میشوند. علیرغم همه سر و صداهایی که در مورد صنعتیشدن ایران به راه افتاده، در دنیا همه میدانند که به قول آن خبرنگار هندی، تاسیس چند کارخانه مونتاژ صنایع غربی، دلیل خندهآوری بر صنعتی بودن ایران است و این کارها تماماً در جهت وابستگی هرچه بیشتر ایران به امپریالیستهای غربی صورت گرفتهاست. در واقع پیشرفتهایی که دولت مدعی است در ایران ایجاد کرده بر اساس منافع امپریالیستها و مبتنی بر ایدئولوژی مصرف است که هدفش تبدیل مردم ایران به مصرفکنندگان محصولاتی است که از شرکت دو سرمایه داخلی و خارجی و (با) همکاری آنان تولید میشود. افزایش مصرف رادیو تلویزیون، یخچال، اتومبیل، برق، کولر، شوفاژ و پودر و ماتیک و جوراب نایلون، حسابش با تکامل و رشد اقتصادی جداست.
...
در ایران طبقه ممتاز و مدیران از مردم نیستند. یلکه نماینده مستقیم منافع سرمایهداری غرباند. این طبقه هیچگونه وجه مشترکی با اکثریت مردم ندارد و درست در جهت عکس مصالح اکثریت مردم قرار دارد. این طبقه نمایشهای پر سر و صدایی به نام پیشرفت جامعه به سوی رشد و توسعه اقتصادی انجام میدهد و نیمی از وقت مردم را صرف اقناع مردم، به قبول و تأئید این پیشرفتها میکند.
این طبقه به صورت بورژوازی وابسته در حقیقت شریک سیاست اقتصادی و اجتماعی سرمایهداری غرب است و ثروت و قدرت او رابطه مستقیمی با ضعف بورژوازی ملی و خرده بورژوازی ایران دارد.
بورژوازی کمپراتور عوامل قدرت را در دست دارد. رابطه حقوقی تولید و مصرف به دست او و با قانونگزاری او اداره میشود. سرمایههای خارجی به کمک و با نظارت و شرکت او به کار میافتد و سودهای هنگفت در تحت حمایت او به مراکز اصلی خود منتقل میشود. این است ماهیت واقعی طبقهای که مدعی «انقلاب ملی» و رهبری جهش اقتصادی ایران است.
ممکن است بگوئید به هر صورت نتیجه عملیات دولت در چند سال اخیر ریشهکنی فئودالیسم ایران بودهاست. در جواب باید بگویم اولاً فئودالیزم در ایران ریشهکن نگردیده، ثانیاً تضعیف فئودالیزم در ایران نه به ابتکار یک حکومت ملی و در جهت سرمایهداری ملی، بلکه به دست یک حکومت وابسته در جهت منافع یک طبقه وابسته به امپریالیزم صورت گرفتهاست...
اصلاحات ارضی و عوامل آنرا «پیکان ایسم» و بعدا «آریا و شاهینایسم»، حاکمیت اقتصادی کمپراتورهایی نظیر ثابت پاسال و القانیان و اخوان، میلیتاریزه کردن کشور، تقویت و گسترش نظام پلیسی و ضد مردمی، تولید فرهنگ استعماری، توسعه فحشا و هرج و مرج جنسی، به منظور تخدیر اعصاب مردم بخصوص جوانان و خلاصه تقویت بندهای استعمار توجیه میکند و نه چیز دیگر.
آنچه که در ایران به عنوان انقلاب ملی جازده شده، تنها با عملیات اصلاحی انگلیسیها در هندوستان و سایر مستعمرات آن کشور قابل مقایسه است، وگرنه این چه انقلابی است که همان وزرا، وکلا و سناتورها، همان سازمان امنیت، همان پلیس و (آجان)ها، همان سپهبد نصیریها، اسدالله علمها، همان امام جمعههای لندنی، همان سناتور شریف امامی، دشتی و دکتر اقبالهای قبل از انقلاب زمام امور و اداره کشور را در دست دارند و در عین حال وضع بهداشت و غذا و لباس و فرهنگ توده مردم باز به همان ترتیب سابق است؟ من از دو سال قبل از دستگیری بیشتر اوقات خود را در دورافتادهترین دهات ایران گذراندهام، از چاهبهار بلوچستان تا ماکوی آذربایجان و از خرمشهر خوزستان تا دره سند خراسان همه جا را دیدهام که علیرغم تبلیغات دستگاه، فقر و فلاکت از سر و روی مردم میبارد. گرسنگی، بیسوادی، مرض، نداشتن مسکن، یکتاپیراهنی و محرومیتهای مادی و معنوی، را دیدهام که در تمام نقاط ایران بیداد میکند. انسان اگر بخواهد اوضاع ایران را از روی آمار و ارقام و رپرتاژهای دولتی قضاوت بکند. تصور خواهد کرد که این کشور بهشت برین است. اما تا خود به میان مردم نرود نخواهد فهمید که ما در چه جهنمی زندگی میکنیم. آری ما برای مبارزه با امپریالیزم که مسبب تمام بدبختیهای ملت ماست به فلسطین میرفتیم. امپریالیزم که سبب بدبختیهای همه ملل استعمارزده آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین است....
فلسطین نقطه عطفی در مبارزات ضدامپریالیستی این منطقه از جهان است و راز شکست قطعی امپریالیزم در همین جنگهای آزادیبخش نهفته است. قرن بیستم و تاریخ آن در سقوط امپراطوریها خلاصه میشود. امپراطوریهای مستعمرانی انگلیس و فرانسه در این قرن متلاشی شدند و تنها یک امپراطوری باقیمانده که به خاطر تکنیک قوی و ثروت سرشارش خود را به دنیا تحمیل کردهاست و آنهم امپراطوری ایالات متحده آمریکاست. ایالات متحده در حال حاضر بزرگترین دژ امپریالیزم جهانی است و یکی از وجوه مبارزه فلسطین، مبارزه علیه آمریکاست. مبارزه علیه انحصارطلبی آمریکا، تا در تقسیم و توزیع منابع ثروت جهانی، سهم مالکین اصلی آن یعنی ملتهای گرسنه آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در نظر گرفته شود، تا سیستم مبادلات جهانی و بازرگانی بینالمللی از این صورت خارج شود که از ۱۸۵ میلیارد دلار تجارت جهانی در سال ۱۹۶۶ سهم کشورهای صنعتی غرب ۶۸ درصد و سهم کشورهای جهان سوم بیست درصد باشد. امپریالیزم آمریکا در هر نقطهای از جهان برای حفظ مزایای خود در جهت ادامه فقر سه چهارم سکنه کره زمین از هر امکانی استفاده میکند....
در ویتنام مردم بیگناه (را، و)، لوازم زندگی، انبارهای آذوقه، مزارع، خانهها و هرگونه آثار حیاتی را با ناپالم ویران میکند و از بین میبرد. در اندونزی یک میلیون انسان را به دست نظامیان فاشیست و متعصبین مذهبی قتلعام میکند. در یونان به کمک ماموران مخوف سازمان سیا، جنبش اعتدالی آزادیخواهان را مقهور میکند. جنایات نژادپرستان آفریقای جنوبی و رودزیا را به دیده تحسین مینگرد.
نفرتانگیزترین دیکتاتوریها را با پول و اسلحه یاری میدهد. امپریالیزم با تکیه به پایگاههای متعدد نظامی در سراسر جهان و ناوگان ششم و هفتم در اقیانوس آرام و مدیترانه هر لحظه که مصالح آن به خطر افتد بیدرنگ تفنگداران دریایی، هواپیماها و چتربازان خود را وارد عمل میکند. همانطور که در لبنان، کنگو، دومینکن، ویتنام، کامبوج (عمل) کردهاست. امپریالیستهای تجاوزکار و سوداگران نژادپرست و استعمارگر آمریکایی برای بسط سلطه خود همواره دست به تهاجم در همه زمینهها، اعم از نظامی و سیاسی، اقتصادی و فرهنگی میزنند. نه تنها مردم جهان سوم بلکه حتی کارگران کشورهای سرمایهداری غرب نیز هدف استثمار آنان هستند و اینگونه سلطه شامل انواع استثمار و خشونت بارترین و مُحیلانهترین شکل آن در سطح نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و عقیدتی میباشد و در این راه با تکیه بر امکانات وسیع مادی عمل میکند و کلیه وسائل تبلیغاتی را که در شکل سازمانهای فرهنگی استتار میشود در اختیار دارد و به این ترتیب آمریکا میخواهد اقتصاد و سیاست و اخلاق خودش را به صورت جهانی درآورَد.
...
در بیشتر نقاط جهان هر جنسی که مصرف میشود باید قسمتی از قیمت آن به صورت دلار به سرمایهداری آمریکا مسترد شود. اینگونه سلطه بر اخلاق و اقتصاد و روشهای زندگی و تولید و مصرف ملتهای جهان، عین فاشیسم است که برای خود زرادخانه و نیروهای ضربتی و چترباز و کلاه سبز و سازمانهای مخفی و آشکار و تبلیغات سهمگین دارد و در پشت آن تکنولوژی عظیم و ثروت سرشاری قرار گرفته که یک قلم سی میلیارد دلار تنها برای کشتن مردم ویتنام مصرف میکند.
در مقابل این نوع فاشیسم، حقیقتاً فاشیسم ایتالیا و موسولینی روسپید میشوند.
آری ما برای مبارزه با پلیدترین پدیده تاریخ بشری یعنی امپریالیزم آمریکا و سگ زنجیری آن اسرائیل، به فلسطین میرفتیم و من شخصا میپذیرم که هدفم کسب تجربه بود تا در زمان مقتضی «با آمادگی کامل رزمی» که ساواک در گزارش عملی خود به دادرسی ارتش این همه درمورد آن تاکید کردهاست به ایران برگردم...
ساواک ما را به جرم عملی که خود احتمال میدهد ممکن بوده در چند سال بعد در ایران صورت بگیرد محاکمه میکند و درواقع ما به جرم داشتن فکر و عقیده محاکمه میشویم و این محاکمه هم طبق اعلامیه حقوق بشر، و هم طبق قانون اساسی ایران عملی است غیرقانونی. گناه ما داشتن طرز تفکری است که دستگاه حاکمه ایران و امپریالیستهای آمریکایی نمیپسندند.
در ایران هرکس طرز تفکری غیر از آنچه سازمان امنیت میپسندد داشته باشد بازداشت و محاکمه میشود. آری گناه اصلی ما داشتن طرز تفکری است که سازمان امنیت نمیپسندد وگرنه من از شما میپرسم ما چه اقدامی بر ضد امنیت کشور انجام دادهایم؟ اینکه ما در این دادگاه محاکمه میشویم بهترین دلیل برای این است که در ایران نه تنها آزادی بیان بلکه حتی آزادی فکرکردن هم وجود ندارد.
در گزارش ساواک و مبتنی بر آن در کیفرخواست، بسیار سعی شدهاست که اعضاء این پرونده کمونیست و فعالیتهای آنان کمونیستی قلمداد شود. غافل از اینکه برای کمونیستبودن شرایطی لازم است که هیچکدام از متهمین پرونده واجد آن شرایط نیستند.
صرفنظر از صفاتی نظیر داشتن اطلاعات زیاد، شجاعت، انضباط و غیره که معمولا یک فرد کمونیست باید داشته باشد. مهمترین شرط کمونیستبودن وابستگی به یک حزب کمونیستی است که من متاسفانه واجد چنین شرطی نیستم و اگر دادگاه بخواهد تمایلات ایدئولوژیک مرا بداند من یک مارکسیست لنینیست هستم و به داشتن چنین عقایدی افتخار میکنم. آقای رئیس دادگاه من قبلاً یک فرد مذهبی بودهام که در جریان مبارزه اجتماعی وارد جبهه ملی شدم. سالها در حزب ملت ایران که یکی از احزاب جبهه ملی و دارای عقاید ناسیونالیستی است فعالیت کردهام و بالاخره در همان جریان مبارزه اجتماعی، پس از مطالعه زیاد، و پس از تفکر زیاد، پس از بارها توقیف و زندان و کسب تجربیات زیاد، در عمل به این نتیجه رسیدم که سعادت ملت ایران و آزادی تمام بشریت تنها در سایه پرچم مارکسیسم لنینیسم یعنی ایدئولوژی محرومترین تودههای مردم قابل وصول است.
...
آزادی، این کلمه زیبا و دوست داشتنی را هیچ کس نمیتواند فراموش کند، آزادی انسان از قید گرسنگی، جهل، دغدغه، هراس، بی عدالتی، زور و استبداد. مفاهیم کهنه که حافظ منافع انسان بر علیه انسان است. چگونه میتوان در میان مردمی که در چنگال استبداد، گرسنگی، بیسوادی و وحشت اسیرند، احساس آزادی کرد؟ نظم سرمایهداری که در زیر سایه خود گرسنگان را با ثروتمندان یکجا اداره میکند. قانون سرمایهداری که بر این عدم تساوی حکومت میکند، اخلاق و اقتصاد سرمایهداری که بر این عدم تساوی حکومت میکند، اخلاق و اقتصاد سرمایهداری که این رابطه غیر طبیعی و غیر انسانی را تأئید میکند. محدودهای که به نام وطن، گرسنگی و سیری، آزادی و محدودیت، ظالم و مظلوم، حاکم و محکوم، فقر و ثروت را در خود جای داده، اینها و همه ارزشهایی از این قبیل در عصر ما از بوی تعفن خود دماغ بشریت را آزار میدهد. زیرا بشریت امروز این واقعیت را درک میکند که تا زمانیکه در روی زمین یک انسان زندانی، یک انسان گرسنه، یک انسان مظلوم، یک انسان محروم و یک انسان بی فرهنگ وجود داشته باشد آزادی تنها یک کلمه توخالی و بدون مفهوم است.
مارکسیسم لنینیسم ایدئولوژی بشریت مترقی برای از بینبردن همه مشکلات جهانی است. مارکسیسم لنینیسم آزادی واقعی را به بشریت ارزانی میدارد. دستگاه انگیزاسیون سازمان امنیت بیشترین خشونت ممکن را نسبت به مارکسیست لنینیستها اعمال میکنند و برای کوبیدن افکار مارکسیست لنینیستی از بدترین روشهای تفتیش عقاید قرون وسطی استفاده میکند.
...
آقای رئیس دادگاه اجازه دهید برای اینکه روش مامورین ساواک به متهمین به داشتن طرز تفکر مخالف دولت روشن شود، برای اینکه بدانید با آزادیخواهان ایران چگونه رفتارمیشود، برای این که ارزش بازجوییهایی که به آنها استناد میشود معلوم گردد باید قسمتی از شکنجههائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم. پس از دستگیری درتاریخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فوراً مرا به سازمان امنیت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازدید بدنی کردند. از ساعت ۸ بعد از ظهر تا یک بعد از نیمه شب بازجویی توام با مشت و لگد ادامه یافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و در یکی از مستراحهای آن زندان محبوس کردند. یک هفته در این مستراح، تنها با یک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با یک وعده غذا گذراندم. روز هشتم با دستهای بسته در یک لندور سازمان امنیت به تهران در زندان اوین منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوین بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدین ترتیب که دو نفر به نامهای رضا عطارپور معروف به دکترحسین زاده و بیگلری مشهور به مهندس یوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب یک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت میز نشانده و از من خواستند بنویسم کمونیست هستم و به کار جاسوسی اشتغال داشتهام و چون من امتناع کردم به دستور رضا عطارپور دو نفر درجهدار آمده و مرا روی زمین خوابانیدند و با شلاق سیمی سیاه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بیگلری بیش از سه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتیب نوبت عوض کرده و رفع خستگی مینمودند. درجریان زدن شلاق، من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون از پشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همین جا خاتمه یافت و روز دوم عیناً تکرار شد. به اضافه این که چند بار به من دستبند قپانی زده، مرا روی چهارپایه قرارداده، و وادار کردند یک پایم را درهوا نگهدارم و هرچند دقیقه یک بار، با لگد چهارپایه را از زیر پای من پرت کرده و مرا روی زمین میانداختند. روز سوم در اثر کشیدههای محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من به راه افتاد که منجر به پارهشدن پرده گوش چپ من شدهاست. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست دادهاست. میتوانید معاینه کنید. همان روز سوم تقریبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوین بیرون کشیده و به داخل باغ زندان بردند. درحالیکه چشمهایم، همچنان بسته بود، مرا به جلو میراندند. صدای عطارپور و بیگلری را شنیدم که پچپچ کردند و گاهی میشنیدم که درباره من حرف میزدند. قارقار کلاغها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاقها و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بیگلری جلادان ساواک که مرتباً همدیگر را دکتر و مهندس صدا میزدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عدهای همراه با دستورهای خشکی که صادر میشد، روشن میکرد که جوخه اعدام صدا زدهاند. عطارپور رای دادگاه مرا میخواند که شکرالله پاکنژاد به جرم سوء قصد به جان اعلیحضرت همایونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شدهاست. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا یادآوری میکرد که تو در کنار مرز عراق دستگیر شدهای و کسی از توقیف تو اطلاعی ندارد. همه فکر میکنند تو به عراق رفتهای و هیچ کس از اعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچپچ، عطارپور فریاد زد: این چه وضعی است؟ چرا دستور صادر میکنند و بعد لغو میکنند؟ مگر مسخرهبازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت باز کرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام این صحنهسازیها برای این بود که من اعترافاتی مطابق میل آنها بکنم. درجریان بازجوییهای بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشیدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمین انداختند. دشنامهائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من میدادند تنها لایق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آنها شرم دارم. سه بار و هر بار ۴۸ ساعت به من بیخوابی دادند. از شکنجههای گرسنگی طولانی و ازدیاد نور که بارها انجام شد سخنی نمیگویم. شکنجه ۱۸ روز ادامه یافت. آقای رئیس دادگاه! یکی ازدلایل دیر فرستادن ما به دادگاه این است که باید آثار شکنجه ازبین برود. قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رؤیت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان. چون قصد اعتراض داشتم و آنها میخواستند من حتی بدون ذکر (اعتراض) قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم. شرح شکنجهها برای این است که رفتار غیر قانونی مامورین سازمان امنیت و اصولاً آتمسفری که پرونده این گروه در آن تشکیل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئیهایی که به آنها استناد میگردد معلوم باشد. آقای رئیس دادگاه من تنها کسی نیستم که شکنجه شدهام. تمام متهمین که دراین جا حضور دارند شکنجه شدهاند. در بین ۱۸ نفر متهمین حاضر حتی یک نفر هم نیست که شکنجه نشده باشد. برای مثال، پرونده خون ریزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زیادی کسب کردهاست. خود وی حاضر است و جریان شکنجهها را تشریح میکند. تمام افراد وابسته به گروه فلسطین بدون استثناء شکنجه شدهاند.
...
مهندس حسن نیک داودی در اثر شدت ضربات وارده در زندان کشته شدهاست.
جریان کشتهشدن وی برملا شدهاست. جلادان ساواک وقتی میبینند که مهندس حسن نیکداودی دراثر شکنجههای مداوم رو به مرگ دارد، فوراً او را از زندان قزل قلعه به زندان قصر انتقال میدهند تا وانمود کنند که در اثر شکنجه نمردهاست. پس از انتقال به زندان قصر چون حال وی وخیم بوده به بیمارستان شهربانی منتقل میشود، ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان میمیرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه دیدن نخاع تشخیص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصدیق کردهاند که مرگ نیک داودی در اثر شکنجه در قزل قلعه صورت گرفتهاست. جرم نیک داودی خواندن کتاب بودهاست.
...
تنها نیک داودی و وابستگان به این پرونده نیستند که دراثر شکنجههای مامورین ساواک کشته شده یا در حال مرگ هستند. آیتالله سعیدی هم در سلول انفرادی قزل قلعه در اثر شکنجه کشته شدهاست. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظیر نیکداودی پیدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نیز در اثر شکنجههای مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پیش روی برانکارد از بیمارستان زندان قصر به یکی ازبیمارستانهای خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شدهاست تا او هم در زندان نمیرد. درحقیقت ساواک مرده او را آزاد کردهاست. چه به تصدیق رئیس بهداری زندان قصر امیدی به ادامه حیات او وجود نداد. آقای رئیس دادگاه آقایان قضات، انجام چنین شکنجههایی درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نیست؟ شما آقایان رئیس و قضات و دادستان دادگاه ما را به جرم گفتن حقایق محکوم خواهید کرد. محکومیت ما چیزی از تلخی حقایقی که گفته شد و خود شما هم در باطن قطعا آنها را قبول دارید نخواهد کاست.
ما نه اولین گروهی هستیم که به جرم مبارزه با امپریالیزم و آزادیخواهی در دادگاهای ارتش ایران محاکمه و محکوم میشویم نه آخرین آنها. ارتشی که شما درجههای افسریاش را به دوش دارید وسیله سرکوبی آزادیخواهان و روشن فکران ایران بوده و به عنوان چماق استعمار بر علیه مردم ایران به کار رفتهاست. این ارتش همان ارتش قزاق است که به فرمان محمد علی شاه به رهبری لیاخوف و شاپشال روسی مجلس را به توپ بست و مشروطهخواهان را تار و مارکرد. همان ارتش است که در محکمه باغ شاه افرادی نظیر ملک المتکلمین و صوراسرافیل و دهها آزادیخواه دیگر را محاکمه و اعدام کرد، همان ارتش است که به دستور انگلیسیها در سال ۱۲۹۹ کودتای سوم اسفند را به راه انداخت و دیکتاتوری بیست ساله را برقرارکرد، همان ارتش است که قیامهای ضد استعماری خیابانی، کلنل محمد تقی خان و میرزا کوچک خان را سرکوب نموده، همان ارتش است که افتضاح شهریور ۱۳۲۰ را به بارآورد، همان ارتش است که پس از جنگ دوم قتل عامهای آذربایجان و کردستان را انجام داد، همان ارتش است که قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را به خون کشید، کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد را انجام داد و حکومت ملی دکتر مصدق را ساقط کرد، همان ارتش است که همیشه میتینگها و تظاهرات و اجتماعات مسالمتآمیزدانشجویان را به خون کشیدهاست. یاد روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، یاد قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی شهدای دانشکده فنی و نیز یاد روز اول بهمن ۱۳۴۰، هیچ گاه از خاطرهها نخواهد رفت. این همان ارتشی است که روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هزاران نفر از مردم بیگناه را در شهرهای تهران، شیراز، قم، تبریز، مشهد و دیگر شهرهای ایران کشت.
حضرت آیتالله خمینی پیشوای شیعیان جهان و دیگر علمای بزرگ شیعه را پس ازمدتها حبس و اِعمال فشار آواره و تبعید کرد. همان ارتش است که حافظ پیمان استعماری سنتو و دهها پیمان استعماری دیگر است. همان ارتش است که دکتر مصدق رهبر نهضت ملی ایران را بیش از ۱۲ سال در زمان رضا شاه و بیش از ۱۴ سال پس ازکودتای ۲۸ مرداد زندانی کرد و پس از مرگ وی در زندان حتی از تشییع جنازه او هم جلوگیری به عمل آورد. همان ارتش است که خسرو روزبه مظهر جنبش انقلابی ایران را تیرباران کرد. خون وارطانها، سیامکها، مبشریها، فاطمیها، کریم پورها، بخارائیها، آیتالله سعیدیها، نیک داودیها و هزاران شهید دیگر به دستور امپریالیستها و به حکم همین دادگاههای ارتش ریخته شدهاست. ارتش ایران به وسیله مستشاران آمریکائی و انگلیسی و اسرائیلی اداره میشود. افسران زبده ارتش دورههای تعلیمات عالیه خود را در پایگاههای نظامی آمریکا و انگلیس میگذرانند. دستگاه ساواک و ضد اطلاعات ارتش کلاً به وسیله مستشاران آمریکائی اداره میشود. چنین ارتشی جز درهمکوبیدن قیامهای آزادیخواهانه و استقلالطلبانه مردم، جز به خونکشیدن هرگونه جنبش که هدف آن آزادی ایران ازیوغ امپریالیزم باشد، جز بازداشت، حبس، شکنجه، محاکمه و محکومکردن آزادیخواهان ایران رسالتی ندارد. درچنین اوضاعی که دستگاه ساواک و رژیم دیکتاتوری فردی، ابتدائیترین آزادیهای مردم را از بین برده و هیچ گونه خبری از قانون و حقوق بشر نیست، مردم ایران برای حفظ حقوق خود هیچ راهی جز توسل به زور ندارند. اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز صراحتا به انسانها حق دادهاست در مورد حکومت هائی که از تامین امنیت روحی و جسمی و فضائل انسانی افراد جامعه خودداری میکنند، شک و تردید بخود راه نداده و اقدام به ایجاد نظمی بکنند که حیثیت و مقام انسانی افراد جامعه را تامین کند. تاریخ، این واقعیت را به هزار صورت ثابت کردهاست که عدالت و حق همیشه به زور گرفته شدهاست.
اصولا حق گرفتنی است نه دادنی. یا ظالم باید ظلم نکند و یا مظلوم تحمل ظلم را ننماید. شق ثالثی وجود ندارد. ظالم هیچ وقت به میل خود دست از اعمال ظلم برنمیدارد، بلکه همیشه مظلوم است که سرانجام از قبول ظلم سرباز میزند.
رژیم دیکتاتوری ایران میخواهد با روشهای تفتیش عقاید قرون وسطائی و سلب هرگونه آزادی، میهن ما را به صورت یک قبرستان درآورد و درعین حال آرامش ناشی از رعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشی از امینت و رفاه معرفی کند. ولی غافل ازاین است که هیچ گاه به هدف خود نخواهد رسید. علیرغم این همه فشار و روشهای غیرانسانی، علیرغم رفتار وحشیانه مامورین ساواک، علیرغم رژیم ترور و اختناق، علیرغم کوششهای دستگاه جبار برای ازبین بردن هرگونه صدای آزادیخواهی، مبارزه مردم ایران برای کسب آزادی، برای گسستن زنجیرهای بردگی، برای قطع دست امپریالیستهای غربی و دستنشاندگان ایرانی آنان ادامه دارد و این مبارزه تا پیروزی نهائی ادامه خواهد یافت.
...
احمد صبوری خیانت کرده و فرهاد اشرفی و ایرج عتیقی ضعف نشان دادهاند.
دیماه ۱۳۴۹، شکرالله پاکنژاد
بخش دوم- دفاعیات در دادگاه تجدیدنظر
آقای رئیس دادگاه، آقایان قضات،
کمتر از بیست روز پیش در همین ساختمان، در همین اتاق، روی همین صندلیها، کسانی که نام خود را قاضی گذارده بودند، سه تن از متهمین این پرونده را به حبس ابد و بقیه را به زندانهای درازمدت از سه سال تا پانزده سال محکوم کردند. برای ما و مردم ایران و جهان مثل روز روشن است که در صدور آرای مزبور نه وجدان بهاصطلاح قضات مزبور، بلکه دستور رؤسای ساواک و مصلحت دستگاه تبلیغاتی ایران بیش از هر چیز دخیل بودهاست. رژیم دیکتاتوری ایران با برگزاری یک خیمهشببازی بهصورت سلسله برنامههای تلویزیونی و با استفاده از عناصر ضعیفی که برخی از آنها سابقاً بر خود نام مبارز ضد امپریالیست گذاشته بودند، کوشش کرد که مدعا را از بین برده، راه و هدف ما را لوث کرده و افکار عمومی را علیه ما تحریک کند. خوشبختانه هم هممیهنانِ روشنبین ما و نیز مردم آزایخواه جهان به ماهیت رژیم ایران و به مانورهای تبلیغاتی آن آشنایی کافی دارند؛ لذا گول دلقک بازیهای «مقامات مسئول» را نخوردند.
مصاحبههای مطبوعاتی آقای «مقام مهم امنیتی» و پرداخت داستانهای تخیلی در مورد جاسوسبازی و کشف شبکههای حزب توده، بختیار،[۵۵] جیمزباند بازیهای آقای عبدالغنی الراوی[۵۶] و غیره و غیره تنها این بود که صدای ما به گوش جهانیان نرسد و موضوع محاکمه و محکومیت ما تحتالشعاعِ سروصدای مزبور قرار گیرد؛ ولی علیرغم تمام تشبثات دستگاه حاکمه، علیرغم تمام هوچی بازیهای «مقامات امنیتی» و علیرغم تمام صحنهسازیهای مضحک تبلیغاتی، صدای حق طلبانهٔ ما به گوش مردم ایران و جهانیان میرسد. همه دانستند که ما را بیگناه محاکمه و محکوم کردند. دولت عراق ادعای سازمان امنیت مبنی بر اینکه ما قرار بود در عراق تعلیم ببینیم را تکذیب کرد و اعلام نمود که عراق تنها محل عبور ما به فلسطین بودهاست. سازمانهای فلسطین نیز همبستگی ما را با خود تأیید نمودند. من در دادگاه بدوی تا آنجا که ممکن بود هدف و روابط متهمین پرونده را تشریح کرده و ثابت نمودم که تمام اتهاماتی که سازمان امنیت به ما بسته پوچ و بیاساس است و نیز ثابت کردم که سازمان امنیت برایمان پروندهسازی کردهاست. حال، مجدداً بهطور اختصار در این مورد توضیحاتی میدهم:
۱. اتهام تشکیل دسته و جمعیت در مورد متهمین این پرونده کاملاً بیاساس است و برخی از متهمین تنها بهعلت آشنایی با دیگران توقیف و به دادگاه کشانده شدهاند. مثلاً آقای ناصر کاخساز متهم ردیف دوم این پرونده که در داگاه بدوی با کمال بیانصافی به حبس ابد محکوم شده، گناهش دوستی با من و آشنایی با آقایان بطحائی و اشرفی، متهمین ردیف دوم و هجدهم است. من در مورد آقای کاخساز و دلایل اتهامی ایشان مفصلاً در دادگاه بدوی صحبت کردهام و چگونگی آشنایی خود با ایشان و نیز روابط مشترکمان را که به علت همشهری بودن و همسایگی، دوستانه بوده، تشریح کردهام که در پرونده مضبوط است.
نحوهٔ آشنایی افراد این گروه را با همدیگر در دادگاه بدوی شرح دادهام و در اینجا باز تکرار میکنم که هر عملی شده، بهوسیلهٔ من و مسعود بطحائی و حسین ریاحی انجام شدهاست و دیگران در قضایای سفر به عراق و فلسطین هیچ تقصیری جز قبول دعوت ما یا آشنایی با ما ندارند. با متهمین ردیف ۵ و ۶ (فاضلی و سگوند) بهوسیلهٔ متهم ردیف ۱۲ (رحیم خانی) تماس گرفته شده و آنها که مرز نشینند، در مقابل پول، چهار نفر اول را به منطقهٔ مرزی هدایت کردند. متهم ردیف یکم (صبوری) که برای مشایعت فریدون نجفزاده به اندیمشک رفته بود، از آقای بطحائی خواهش میکند که وی را به فلسطین ببرد (خیال میکند فلسطین سر پل تجریش است) و چون اسب به اندازهٔ کافی نبوده، به جای بطحائی با گروه اول حرکت میکند، و بعد مراجعت کرده، از متهمین ردیف ۱۱ و ۱۵ دعوت میکند که به فلسطین بروند. آنها هم با قصد عزیمت به فلسطین با او حرکت میکنند. متهمین ردیفهای ۷ و ۹ و ۱۰ و ۱۳ و ۱۴ که با هم از کودکی دوست بودهاند، قبلاً قصد داشتند از طریق ترکیه به فلسطین بروند. ما بعداً از آنها دعوت کردیم که از راه عراق بروند. آنها هم از این طریق حرکت کردند که دستگیر شدند. متهم ردیف ۱۶ (جعفری) گناهش این است که برادر رضوان جعفری است. تقصیر متهم ردیف ۱۷ (جمالی) دوستی با برخی از متهمین و گناه متهم ردیف ۱۸ (اشرفی)، دادن هفتصد تومان پول بهعنوان قرض به آقای بطحائی است.
۲. بر خلاف ادعاهای دستگاههای امنیتی و تبلیغاتی دولت، متهمین این پرونده نه در بهار و تابستان بلکه در دی و بهمن سال گذشته، یعنی بیش از یک سال پیش، دستگیر شدهاند. شمار کسانی که در دی و بهمن گذشته دستگیر شدهاند از صد نفر متجاوز بود که عدهای از آنان پس از محاکمه و پایان دوران محکومیت، از زندان آزاد شدند، برخی به سربازخانهها اعزام گردیدند و بقیه، یعنی قریب به چهل نفر دیگر، هنوز در زندانهای ساواک اسیراند. کسانی که بهوسیلهٔ ساواک به جرم همدردی با مردم فلسطین در دی و بهمن سال گذشته دستگیر شده و به دادگاههای نظامی فرستاده شدند، به سه دسته تقسیم گردیدهاند. یک دستهٔ ۱۱ نفری که در دادگاه بدوی به محکومیت از یک سال تا ۵ سال زندان محکوم گردیدند و تا کنون دادگاه تجدیدنظر برای آنها تشکیل نشدهاست. دستهٔ دوم گروه ۱۸ نفری متهمینِ این دادگاه و بقیه بهصورت دستههای ۲ و سه نفری محاکمه گردیدند.
۳. بیشتر افرادی که در این دادگاه محاکمه میشوند، هیچ گناهی به جز همدردی با مردم فلسطین ندارند. در واقع، دستگاه حاکمهٔ ایران با محاکمهٔ ما در این دادگاه، همبستگی ملت ایران با خلق فلسطین و تمایل مردم ایران و جهان به رهایی سرزمین فلسطین را از یوغ امپریالیسم و صهیونیسم به محاکمه کشیده و این نشان میدهد که ادعاهای دستگاههای تبلیغاتی ایران در مورد پشتیبانی از حقوق مردم فلسطین تماماً دروغپردازی و یاوهگویی است.
چنانکه قبلاً گفتیم، ما هیچ هدفی جز پیوستن به جنبش خلق فلسطین نداشتیم و بستن اتهامات دیگر به ما تنها برای لوث کردن هدفهای ما میباشد. دستگاه حاکمه از انعکاس این مطلب که میخواستیم به فلسطین برویم در مطبوعات جلوگیری میکند و تمام کوششِ گردانندگان تبلیغاتیِ دستگاه حاکمه این است که افراد این گروه را به حزب توده و بختیار منتسب نمایند. من در این مقام صراحتاً تمام اتهامات دستگاه را تکذیب میکنم. من اعلام میکنم که ادعای ارتباط این گروه با بختیار که از طرف دولت عنوان شده دروغ است. ادعای آقای صبوری را نیز تکذیب میکنم و اعلام میدارم که به قیمت آزادی خود از زندان حاضر شدهاست با کمک سازمان امنیت چنین دروغی را سر هم کرده و به خورد دیگران بدهد. من یک بار دیگر اعلام میکنم که ما وابستگانِ ایرانیِ جنبش فلسطین هستیم و هدفمان از رفتن به عراق تنها عبور از آن کشور برای پیوستن به مبارزهٔ فلسطین بودهاست.
۴. از نظر من، علت محاکمهٔ ما در این دادگاه دشمنی رژیم ایران با خلق فلسطین و روابط خاص و دوستانهٔ این رژیم با اسرائیل و صهیونیسم بینالمللی است. در حقیقت، محاکمهٔ ما در این کشور هیچ چیز جز وابستگیِ دستگاهِ حاکمهٔ ایران را به امپریالیسم توجیه نمیکند.
۵. در مورد ادعای وابستگی ما به کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی[۵۷] که از طرف «مقامات امنیتی» در مورد مصاحبههای مطبوعاتی چندین با تکرار شد هم باید بگویم که کنفدراسیون مزبور مربوط به دانشجویان ایرانی خارج از کشور است و هیچکدام از متهمین این دادگاه عضو آن نبودهاند؛ ولی من شخصاً از کنفدراسیون مزبور که از حقانیت ما دفاع نموده تشکر کرده و به اعضای آنها درود میفرستم و معتقدم که بر خلاف تبلیغات دستگاه که کنفدراسیون را وابسته به امپریالیسم و جیرهخوار شرکتهای نفتی اعلام میکند، کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی، از وطنپرستترین افراد ایرانی در خارج از کشور تشکیل شدهاند.
۶. من و تمام افراد وابسته به این پرونده شکنجه شدهایم. خود مرا دو نفر از جلادان ساواک با نامهای رضا عطاپور مشهور به دکتر حسینزاده و بیگلری مشهور به مهندس یوسفی شکنجه دادهاند و این شکنجهها شامل شلاق، مشت و لگد، کشیدن ناخن، گرسنگی و بیخوابیهای متعدد و طولانی، ایستادن سر پا به مدت طولانی، ساختن صحنهٔ اعدام، ادای انواع و اقسام توهینها و دشنامهای رکیک و غیره بودهاست. شکنجهٔ من ۱۸ روی طول کشیدهاست. من به شکنجهٔ خود و دیگر متهمین این پرونده، به شکنجههایی که شب و روز مأمورین دستگاه جهنمی ساواک به آزادیخواهان ایرانی میدهند اعتراض میکنم. من در این مقام رسماً اعلام میکنم که نیکداوودی و آیتالله سعیدی زیر شکنجهٔ مأمورین ساواک کشته شدهاند. عدهای دیگر از آزادیخواهان ایرانی در شکنجهگاههای ساواک در حال مرگاند.
۷. من معتقدم رژیم حاکمهٔ ایران، رژیم دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم است که به کمک سازمان امنیت، وظیفهٔ خود را که حفظ منافع سرمایههای امپریالیستی است اعمال میکند و چون رژیم مزبور تمام مظاهر آزادی را در میهن ما از بین بردهاست، وظیفهٔ هر فرد ایرانی است که تفنگ به دست گرفته، از حقوق و آزادیهای خود دفاع کند؛ چون در چنین شرایطی تنها تفنگ است که میتواند وسیلهٔ مؤثری برای دفاع از آزادی و حقوق بشر باشد.
دیماه ۱۳۴۹، شکرالله پاکنژاد
پانویس
با مسؤولیت خودم نکاتی را در باره سخنان زندهیاد شکرالله پاکنژاد در دادگاه نظامی اشاره میکنم.
۱- آیتالله سعیدی زیر شکنجه کشته نشد و در زندان درگذشت.
۲- این واقعیت ندارد که روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هزاران نفر از مردم در شهرهای تهران، شیراز، قم، تبریز، مشهد و دیگر شهرهای ایران کشته شدند.
من پیش از انقلاب همان اندکی را که میدانستم، در زندان مشهد با ایشان در میان گذاشتم. تشکیک در دو مورد فوق با دادههای جدید که در اختیار داریم، دشوار نیست.
...
شکرالله پاکنژاد در دادگاه نظامی به حبس و تبعید آیتالله خمینی اشاره کرد اما «اواخر سال ۵۶ میگفت دوران جان اف کندی و حالا زمان جیمی کارتر، که در آمریکا دموکراتها بازی را بردهاند، فرجهای بود که وی بدون آن قدم به صحنه نمیگذاشت. هر دوبار رشد تضادهای آمریکا با رژیم شاه، فرجه مورد نظر آیتالله خمینی را پیش آورد و گرنه وقتی اوضاع جهانی بر وفق رژیم شاه بود از ایشان هم خبر چندانی نمیشد».
۳- نگاه و دیدگاه شُکری در مورد اصلاحات ارضی و مقولاتی چون امپریالیزم...،
«مُد ها و فَشَنهای معرفتی زمانه» ممکن است ما را به داوری اشتباه بکشاند. یادمان باشد که نگارش دفاعیه به بیش از ۵۰ سال پیش برمیگردد، روزگاری که جهان و ایران در شرایط و گفتمان دیگری بود. نباید رویداد، گفتار یا هر چیز دیگری را مطابق با ارزشهای زمان فعلی ارزیابی کنیم. داوری دربارهی گذشته بر پایهی معیارهای نظری و اخلاقی دوران معاصر، مغالطهای گاهنگارانه است. من این موضوع را در مقاله و ویدئو əˈnakrəˌnɪz(ə)m - Anachronism - آناکرونیسم (زمانپریشی و نابههنگامی) تا آنجا که میدانستم، توضیح دادهام.