بچهها دارند میمیرند؛ ای که دستت میرسد کاری بکن
همنشین بهار
دیشب خواب عجیبی دیدم که دست از سرم برنمیدارد. (...) میدانم فریادها و نالهها به جایی نمیرسد. میدانم. اما ندایی در درونم مرا وامی دارد که بنویسم و بگویم. اینکه مصلحت نیست و نتیجه ای هم ندارد و کما فی السابق آسیب میبینم، اهمیتی ندارد. پشتم به کوه اُحد است. مسیر خودم را میروم و باکی هم از اینطرف و آن طرف ندارم
منبع:پژواک ایران