داستان عاشورا با خرافه و افسانه آلوده شده، اما هنوز در متن زندگى مردم و در عمق باورهاى آنان جریان دارد. چرا؟
چرا بعد از اینهمه تزویر و ریا و بلا، هنوز اشتیاق مردم این مرز و بوم به برگزاری اینگونه آئینها پابرجاست؟
پیش از ورود به بحث، تصریح کنم که من در برابر باورهای جزمی، به اصالت خرد(خردگرایی) تکیه داشته، به نقد ارزشهای سنتی و آئینی معتقدم بدون آنکه آنها را انکار کنم یا به سیاست ارتباط دهم.
عاشورا مرا با خود به دوران کودکی میبرَد، چه کسی است که در ایران زندگی کرده باشد و دوران کودکیاش از عاشورا و تاسوعا خاطرهای نداشته باشد؟ این روز برای من یادآور عاشورای سال ۵۷، عاشورای سال ۸۸ و عاشورای سال پُر اندوه ۱۲۹۰ است که ثقهالاسلام و دیگر شهدای راه آزادی بر چوبههای دار بوسه زدند.
...
ماجرای ۱۵ خرداد سال ۴۲ و محصول پُر از آسیب آن هم، به نوعی به عاشورا(و محرم آن سال) مربوط است. تظاهراتی که برخلاف تبلیغات حکومتی، مضمون ترقیخواهی نداشت و امثال طیب حاج رضایی و رمضان یخی، صحنهگردان و جلودارش بودند.
...
سال ۵۷، عمیقترین و اجتماعیترین عاشورایی که به آن راهپیمایی شگفت منتهی شد، آتشی برپا کرد که زبانههایش در پادگان لویزان افتاد. اگرچه در پرده آن عاشورا به وضوح تصویر امثال نصیری و ناجی با شمر و خولی پهلو میزد، اما آن رستاخیز عظیم، عاشقانهای غیرعاقلانه بود و پشتوانهی تئوریک نداشت. نه تنها با مدرنیته بیگانه بود، به «استبداد زیر پرده دین» هم کشیده شد...
به قول مولوی در داستان شکارچیای که در پی شکار مرغ هوا به سایه آن تیراندازی میکرد:
تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود از جستجو
ره نبرده هیچ در مقصـود خویش
رنج ضایع، سعی باطل، پای ریش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیشینه و زمینههای آئینی در فرهنگ ایران
از اعتقاد یا انکار دین که بگذریم، بخشی از ساحت قدسی که انتزاعی و تخصصی است، برای عامه مردم در مکان و شخص تجسد پیدا میکند و بهمین دلیل آنان به مناسک وصل میشوند.
جامعهشناس فرانسوی «آنری لوفِوْر» Henri Lefebvre گفتهاست: چه میماند از دین اگر نتواند بر پایه مکانها و نامهایش تجَسّد یابد.
...
عمر مناسک از زبان بیشتر، و راز ماندگاری آن قابل تأمل است و این درحالی است که گاه مناسک تبدیل به مذهب میشود و ارتباط چندانی هم با متن(مقدس) ندارد.با این توضیح مراسم عاشورا را از زاویه دیگری هم بنگریم.
وقتی در یک زمینه و متن اعتقادی و مذهبی، رویارویی صورت میگیرد و جان مایه حماسی دارد، دارای توان نهفته ماندگارشدن است. اما برای ماندگاری به ظرفی نیاز دارد که این محتوا بتواند در آن بگنجد.
در مورد مُحَرّم و مراسم آن، این ظرف، فرهنگ سرزمینهای اصلی اسلام و سرزمینهای قبلی دنیای اسلام نبود. آن فرهنگها این ظرفیتها را نداشتند.
(سخن از بالاتر یا پائینتر بودن این یا آن فرهنگ نیست. سخن از نوع ویژگی و توان پذیرش فرهنگها است.)
...
فرهنگ سرزمین ایران و سرزمینهایی چون ایران به لحاظ پیشینه و زمینههای آئینی که داشت و در فضای شرایط خاص آن روزگار پذیرای این رخداد بود. از همینرو در هیچ یک از کشورهای مسلماننشین نمیتوان مراسمی یافت که از لحاظ گستردگی و تنوع، شبیه آئینهای عاشورایی باشد که در ایران برگزار میشود؟
عاشورا که میرسد هزاران هیئت و دسته سوگواری در سراسر ایران به جنب و جوش میافتند. اینکه هیئتها از نام حسین پر است و از معنایِ وی تهی، اینکه کسی را غم زندانیان یا ظلم حکومت نیست و اینکه ملتی تباهی مرز و بوم، و آینده تار خویش را در سیاهی بیرقها فراموش میکنند، موضوعی دیگر است.
...
مگر میتوان وجود بیش از ده هزار هیئت رسمی در تهران، و صدها هزار هیئت و دسته سوگواری در سراسر ایران را فقط ساخته و پرداخته مرتجعین دانست؟ آیا همه مردمی که با تمایل قلبی و با شور و نشاط در این گونه مراسم شرکت میکنند قَمَهزنهای ریاکار و از آندسته افرادی هستند که ایرج میرزا، در چکامه زیبایش هو کردهاست؟
بیچاره چه میکُشی خودت را
دیگر نشود حسین زنده
کشتند و گذشت و رفت و شد خاک
خاکش علف و علف چرنده
من هم گویم یزید بد کرد
لعنت به یزید بد ُکننده...
در سیزده قرن اگر شد
هفتاد و دو سَر، ز تن فکنده
امروز چرا تو میکنی ریش
ای در خور صد هزار خنده...
این شعر طولانیتر است و با برخی واژههای دیگر هم نقل میشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حساب مردم ستمدیده از حُکاّم جور جداست
من همیشه فکر میکردم چه نیرویی سُرنا نواز بزرگ ایران استاد «شاه میرزامرادی» را که حق بزرگی بر موسیقی فولکلوریک کشور ما دارد و صدای دلنواز سُرنایش روح انسان را به سیاحت تاریخ میبَرد، هرسال به شهر دزفول میکشید تا در دهه اول مُحّرم و روز عاشورا، ساز چَمَری(چَمرَیونه=چپی) بزند.
حساب مردم، مردمی که از مراسمی چون عاشورا یک عمر خاطره دارند، از حُکّام جور جداست. برای مثال یک آذربایجانی حتی اگر یکبار دستههای عزاداری «شاخسی، واخسی»(شاه حسین، وای حسین) را دیده باشد که در صفهایی طویل، راهی کوچه و خیابان شده و نهایتاً خود را به خیمههای به آتش کشیده شده رسانده و به سوگ واقعه مینشینند، نمیتواند فراموش کند. برای او عاشورا - حالا هر اعتقادی داشته باشد - دنیایی خاطره است. همچنین است برای یک ایلامی «چایینه زنان»، برای یک دزفولی «حمل شیدونه»، و نیز «توغ»برداری كاشانیها، مراسم سوگ سیاوش و گِلمالی خرم آبادیها(در روز عاشورا)، طوقبندان شاهرودیها، نخلبرداری یزدیها و «طشت گردانی» اردبیلیها. (طشت، نماد مشک سقای کربلا و آب رود فرات است.)
یک خوزستانی یا بوشهری اگر در گذشته با دستههای سینهزنی همراه بوده، امکان ندارد یادمانهای خودش را از نوحههای آهنگین «بخشو»، و «چلاب»، فراموش کند.
حساب مردم از حُکّام جور، و مرتجعینی که بر ذهنیت عاطفی و مذهبی آنان سوار میشوند و به قول فردوسی «زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش» - جدا است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انسان تنهایی خودش را حس میکند
نیاز به یگانگی و اشتراک عمل در ملتهای گوناگون ریشهگرفتن مراسم جمعی را توجیه میکند. شرکت اکثر مردم در روز عاشورا، عَلمها و بیرقهای رنگارنگ، لباس همرنگ، شام غریبان، شمعها و شب زندهداریها، غذای مشترک و برهمریختن ترتیب معمول عمومی... همه، نوعی یگانگی و اشتراک عمل را نشان میدهد و همین، خیلیها را از تنهایی بیرون میآورَد. توجه داشته باشیم که انسان موجودی است اندیشهورز که تنهایی خودش را حس میکند.امیدوارم در ایران آینده جاانداختن یک جشن شادی، یک جشنوارهی خیابانی ملی برای نوروز، جشن سده، یا مهرگان هم، بتواند درهای تازهای به سوی کودکان و نوجوانان میهن ما بگشاید و مردمی که قرنها و قرنها زیر ستم مغولان قدیم و جدید خم شده و همه ابرهای عالم در دلشان گریستهاست، اندکی بخندند و شادی کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اندوه غروب عاشورا از جنس غروب سیزده بدر است
هر جامعهای برای حفظ پویایی خودش نیاز مبرم دارد به مفهوم آنچه «کارناوال» مینامیم. کارناوال، لزوماً رژه و سیرکبازی و...نیست. شیوهای از رفتار اجتماعی است که گفتمان مسلط و فضای مسلط را از طریق آشوب، یا رفتارهای اجتماعی به چالش میگیرد.
برگزاری نوروز و مناسکی چون عاشورا و...را از این زاویه هم، باید دید. از گذشتههای دور اینگونه مراسم بویژه در برابر خلفای عرب، و بعدها وقتی شیعیان در اقلیت بودند معنای ویژه داشت و به آنها هُوّیت میداد. توجه داشته باشیم که تا چیزی کارکرد(فونکسیونل) نداشته باشد، جامعه به آن میدان نمیدهد.
...
از رنگها و نیرنگهای عمله ستم که بگذریم، برگزاری رسوم مُحَّرم نیاز بسیاری از کودکان و نوجوانان ایرانی است. نیازهایی که در سبک زندگی تحمیلشده از سوی حکومت ابدا برآورده نمیشوند. نوجوانان ایرانی مانند همه همسالانشان در دنیا به گردهمآمدن و نمایشهای خیابانی نیاز دارند. آنها یک سال تمام از این جمعشدنهای دلپذیر محرومند و شبهای ُمُحَّرم فرصتی است برای ارضای این نیاز غریزی.
از همینرو بچهها و جوانان شبهای مُحرّم را از دست نمیدهند و با شادی تمام عزاداری میکنند. آنان با وَلع تمام در تصاحب سِنجها و طبلها رقابت میکنند.
(درستی و نادرسنی مناسکی که در اساس ربطی به مردم ایران نداشته، بحث دیگری است.)
...
وقتی در کنار خیابان، دستههای عزاداری را تماشا میکنیم، چهرهها را خندان و رضایتمند میبینیم. برای همین است که میشنویم در غروب عاشورا دلمان میگیرد، چرا که پایان غمانگیزی است بر غمباریهای دل انگیز. اندوه غروب عاشورا از همان جنس غروب سیزده به در است.
...
دستههای مُحَرم چه در روز و چه در شب فرصتی هستند برای خودنمایی نوجوانان ایرانی. (خودنمایی به معنی مثبت کلمه)
آنها تا میتوانند خودشان را میآرایند و علاقمندند تا در کارناوالهای سیاه، نقشی شایستهتر را بر عهده بگیرند. مثلا بچهها دوست ندارند که در صفهای زنجیرزنی به انتها نزدیک شوند. عدهای دوست دارند طبل و سنج بزنند که کاری مهمتر و بهتر به نظر میآید. آنها که ادعّای قویبودن دارند با ژستهایی خاص، عَلم پولادیها، علامتها و طَبَقها را در بر میگیرند و اگر به آنان گفته شود عزاداریها مایه ارتزاق ارتجاع است(که معمولاً اینگونه هم هست)، چپچپی نگاه میکنند. بخصوص که اشتراکی میان خود و زبان و فرهنگ عربی نمییابند و حس تعلقی به بینالنهرین و حجاز، حس نمیکنند.
...
نسل تازه جوانان تهرانی به شیوه خود مراسم شام غریبان را شامگاه عاشورا در بلوار میرداماد و میدان محسنی برگزار میکنند و گوششان به فلک هم بدهکار نیست. لابد بین آنان هستند کسانیکه تاریخ پُر فراز و نشیب میهن خودشان را میشناسند و چه بسا در ذهن خودشان، سوگ سیاوش و غربت ستارخان را بعد از آنکه تیرش زدند و خلع سلاح کردند، به داستان عاشورا گره میزنند. چه بسا رنج ابومسلم خراسانی و بابک خرم دین و خیانت به لطفعلیخان زند را بیاد میآورند چرا که آنها نیز با شقاوت تمام جان باختند و افراسیاب و معتصم و منصور عباسی و امثال آغامحمدخان خونشان را به ناحق ریختند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوگ حسین، سوگ سیاوش را تداعی میکند
ایرانیان هزاران سال پیش، نوحه میخواندند و میگریستند و این مویه را «گریستن مغان» میگفتند. چون آن زمان، زمان کین سیاوش بود.
تاریخ بخارا، ابوبکر محمدبن جعفر نرشخی
وقتی ایران زمین، اسیر و ابیر قومی بی فرهنگ شد و «دعوت همه به اسلام» به «تحمیل اسلام بر همه» مبّدل گشت، آنگاه که خلفای هَرزه و نانجیب اُموی و عباسی نتوانستند روح ستمستیز و سرکش ایرانی را مهار کنند و نیاکان ما در برابر جاهلیت و اشرافیت جدید با ذوالفقار تشیع و عرفان ایرانی به میدان آمدند، طبیعی بود که حسین را نماد مبارزه با ظلم و نابرابری بدانند و با عاشورا همدردی و همآوائی کنند. طبیعی بود «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است» به دلشان بنشیند. شاید از همین رو هنوز هم نام فرزندانشان را حسین میگذارند و هر نامردی و بیصفتی را به یزیدیان نسبت میدهند. ضربالمثل مشهور «نمیشود هم طباّل یزید بود، هم سقاّی امام حسین»، به اندازه کافی گویا هست.
...
واقعش، حسین بن علی(بر خلاف امثال سیاوش و بابک) نسبتی با فرهنگ ایران ندارد، بویژه که مرتجعین با داستانسراییهای دروغ از رویارویی وی با یزیدیان، خرافه و تزویر ساخته و از آن ارتزاق میکنند اما...
اما این هم واقعی است که وی بر محافظهکاری و دوچهرهگی که فرهنگ مردمی ما، با آن بیگانه بود، قاطعانه خط کشید و هیچ چیز باعث نشد که دست از حقیقت بردارد. وقتی بین تسلیم و ایستادگی مُخَیّر شد، به جای چاپلوسی و مصلحتاندیشی، با کمترین نیرو، قدرت حاکم را به چالش گرفت. او با ناجوانمردی لشگر دروغ به خاک افتاد، اما با دشمنش ناجوانمردانه برخورد نکرد و آب را بر آنان نبست.
اگر احترام اسطورهای به نام حسین از فرهنگ ایرانی بیرون نرفته، دلیل دارد. برای مردم فرهیخته و رنجدیده ایران، سوگ حسین، سوگ سیاوش را تداعی میکند. سوگ سیاوش را و نیز، جانباختن رستم فرخزاد، مظلومیت بابک خرمدین و بویژه لطفعلیخان زند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محقق کَرَکی، علمدار تشیع صفوی
نزدیک به ۵ قرن پیش(پس از تاجگذارى شاه اسماعیل صفوى)، براى تشّخص قلمرو ارضى صفوى، در مقابل توسعهطلبى عثمانى، و مصونساختن شهروندان از گرایشهاى سنّى، تشیع جای تسنن را در ایران گرفت. گفته میشود صفویان هستی مملکت ایران را در این میدیدند که یک رنگ دیگری به خودشان بگیرند تا از ترکان عثمانی متمایز شده، خورده و بلعیده نشوند.
...
برای جاانداختن آیین جدید، شاهان صفوى علماى شیعه را از سرزمینهاى عربزبان مانند عراق، بحرین و جَبَل عامل(لبنان امروزى)، براى ایفاى نقش، به ایران دعوت کردند. در این میان به ویژه علماى جَبَل عامل، به قدرت اجتماعى ـ اقتصادى بىسابقهاى دست یافتند و خودشان را در دل صاحبان تاج و تخت جا کردند.
هنگامی که شاه اسماعیل، دولت شیعى صفوى را (البته به ضرب شمشیر قزلباشان) بنیان نهاد، مُحقّق کَرَکى که صفویان به او لقب خاتمالمجتهدین دادند، از اولین کسانی بود که به همکارى با این دولت نوپا پرداخت. محقق کَرَکی که آغازکننده مهاجرت بسیارى از فقهاى جبل عامل به ایران بود، اصرار میورزید فقیه، نائب عام امام زمان است و همو بود که برای اولینبار به طور جدی نظریه حکومت و دولت را در فقه شیعه مطرح کرد. بگذریم...
...
از آنزمان به بعد، واقعه کربلا بیش از پیش برجسته شده و دستههای عزاداری با شکوه بیشتر راه میافتد. اینطور که از کتاب «مجمع التواریخ»(مرعشی صفوی. ص ۸۴) برمیآید زمان نادرشاه این مراسم از رونق میافتد تا اینکه وی به قتل میرسد و دوباره وضع سابق برمیگردد. بخصوص بین ۱۷۴۷ تا ۱۷۸۷میلادی.
در این دوره بازار تعزیه(شبیهخوانی) هم گرم میشود. البته، نیاکان ما سالیان دراز پیش از رواج تشیع سینهزنی و نوحهخوانی داشته و از زمان زرتشت در سوگ سیاوش روضهخوانی میکردند.
تاریخ پیدایش تعزیه به صورت دقیق پیدا نیست. برخی سوگ سیاوش را مایه و زمینهساز شکلگیری آن دانستهاند. شماری از پژوهشگران هم پیشینهٔ آن را به آیینهایی چون مصائب میترا و یادگار زریران بازگردانده و معتقدند مصائب مسیح و دیگر افسانههای تاریخی در فرهنگهای هند و اروپایی و سامی در پیدایش تعزیه تاثیر داشتهاست. ابوحنیفه دینوری، در آثار خود از سوگواری برای خاندان علی به روزگار امویان خبر میدهد.
...
اگر تعزیه را به معنی سوگواری و نه به معنی شبیهخوانی امروز گمان کنیم، نخستین سوگواری بعد از پیشامد عاشورا از سوی گواهان عینی واقعهٔ کربلا بوده، اما شکل رسمی و آشکار آن، به روایت ابنکثیر، برای نخستینبار در زمان حکمرانی دودمان ایرانی آل بویه صورت گرفت. تعزیه، در دوران حکومت سلطان محمد خدابنده نیز رواج داشت و در زمان صفویان رونق گرفت و بعدها به تکیه دولت هم راه یافت.
صحنهگردانان با بهرهگیری از نمایش(تعزیه و نوحه و علَم و کُتل و...)، با عامه مردم رابطه گرفتند و درواقع اهمیت این نوع رابطه را دریافتند.
...
در جامعه ایران، بخصوص در گذشته، همه اهل خواندن و نوشتن نبودند و خطابه و مکتوب صرف، بُرد چندانی نداشت. از همینرو عناصر دراماتیک را در مراسم محرم برجسته کردند...
برگردیم به عصر صفوی
در عصر صفوی، داستان کربلا و عاشورا بیش از پیش رنگ خرافه گرفت. با عَلَم و کُتَل و سِنج و های و هوی، مصیبت آل عبا و روضهخوانی را جار زدند و راه حسین که مبارزه با ستم و عوامفریبی بود، پشت گوش انداخته شد و آثاری در دسترس اهل منبر قرار گرفت که هدف عمدهاش فراهمکردن زمینه برای گریه و مصیبت بود و خلق داستانهایی به سبک «رئالیسم جادویی»، با «سایه بلندی از اندوه، که بر سر هستی فرهنگی ما افکندهاست.»
در این زمینه، اصحاب منبر دست «گابریل گارسیا مارکز» را هم از پشت بسته بودند و او و امثال او باید پیششان لُنگ میانداختند!
...
تُرَهاّتی چون بوسیدن گلوی امام حسین توسط خواهرش زینب قبل از جنگ، گرفتن مجلس عروسی قاسم، داستان جعفر جنّی، جوشاندن حرمله در دیگ، قران خواندن سرهای بریده بر سر نیزهها، زبیده خانم دختر خیالی امام حسین و جعل اصطلاح «زبان حال»، عطش سکینه و آبآوردن بریر و پاره شدن مشک و ریختن آب، داستان سوزناک رقیه، کوبیدن سر به مَحمِل از سوی حضرت زینب و... دروغهای مشابه، وِرد زبان مرتجعین، و ذکر و فکر مردم ستمدیده شد.
مردمی که امثال آغا محمدخان و فتحعلیشاه برای امامانشان ضریح ساختند و مُحَرّم و صفر،ناصرالدین شاه و محمد علی میرزا برایشان تکیه برپا کردند و بعدها استبداد زیر پرده دین، فرزندانشان را به زندانها و چوبههای دار کشید و «شمر»ان دوران از بازی با عاشورا دست برنداشتند و گرد پریشانی بر جامعه پاشیدند.
...
محمد علی میرزا شب عاشورا پابرهنه به کوچهها میافتاد و چنان که رسم مردم تبریز است در ۴۱ مسجد شمع روشن میکرد و مرتب به چاپ کتابهای دینی و دعا مشغول بود. وقتی نهضت مشروطه برخاست، نسخه تازهای از «زیارت عاشورا» پیدا شد.
محمد علی میرزا، همو که پس از به توپبستن مجلس روزنامهنگار دوره مشروطیت ایران جهانگیرخان صوراسرفیل را با ملکالمتکلمین و قاضی ارداقی، در باغشاه پس از شکنجه کشت، با شتاب، زیارتنامه عاشورا را در چاپخانهاش چاپ، و میان مردم پخش کرد.
رضاشاه بزرگ نیز بر سر، گِل [خَرّّه] میمالید و تاسوعا و عاشورا عزادار بود. روز عاشورا مطابق شهریور ۱۳۰۰، دسته عزاداری قزاق با یک هیات و نظم و تشکیلات مخصوص به بازار آمد و خود سردار سپه در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود میپاشید در جلوی دسته دیده میشد...[در مراسم]شام غریبان وی، سر و پای برهنه شمع به دست گرفته و در حرکت بود.
ملک الشعرای بهار، کتاب احزاب سیاسی / خاطرات من - حسن اعظام قدسی (اعظام الوزاره) نشر كارنگ، ۱۳۷۹، صفحه ۵۱ و ۵۲
پیش از انقلاب، در مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا که در کاخ گلستان برگزار میشد، اعلیحضرت همایونی هم شرکت میکردند و امثال هوشنگ نهاوندی و زندهیاد امیرعباس هویدا هم با لباس سیاه چهار زانو مینشستند تا روضهخوانان روضه بخوانند. در آن روزگار، برای روز مبادا، امثال شعبان بی مخ که عَلم و ُکتل راه میانداختند، تقویت میشدند.
حال و وضع امروز و خیمهشببازیهای مرتجعینی که از پستان دین شیر دنیا میدوشند، نیاز به شرح و وصف ندارد.
پانویس
اسناد و منایع واقعه کربلا
پیشتر، از اسناد و منایعواقعه کربلا نوشتهام که مقاله مربوط به آن در سایت خودم موجود است.
منظور، شرح داستان در کتب مَقتَل است. مَقتَل در لغت به معنی کشتنگاه(محل قتل) و در اصطلاح به بازگویی جانباختن حسین بن علی و یارانش اشاره دارد. در آن نوشته میان مقتلهای موجود، ۵ مورد زیر را که مربوط به اواخر قرن اول تا اوائل قرن چهارم هجری است، برگزیده و کمی شرح دادهام.
مَقتَل أبومخنف
مَقتَل ابن سعد
مَقتَل بلاذری
مَقتَل دینوری
مَقتَل ابن اعثم
قدیمیترین اثری که به داستان کربلا اشاره دارد، کتاب مَقتَل الحسین از أبومخنف کوفی است که حوالی سال هشتاد هجری بدنیا آمده و سال ۱۵۷ درگذشتهاست. وی به دیدار شماری از حاضران و معاصران واقعه کربلا رفته، و روایت همه آنها را گردآوری و گزارش نمودهاست.
از آن روز (عاشورا) دیگران هم گفتهاند. ازجمله طبری، ابوالمؤید موفق بن احمد مکی خوارزمی، یعقوبی، ابن قتیبه، طاهر مقدسی و...
در مقاله مورد بحث، به کتاب «پس از پنجاه سال» دکتر سید جعفر شهیدی هم اشاره شده و روی این پرسش مکث کردهام که اگر یزید برای حفظ حکومت خود، اصول مُسّلم آئین محمد را نادیده گرفت، پس چرا مردم تا آن حد خونسرد و بیاعتنا بودند؟ آیا نباید نتیجه بگیریم که واقعه کربلا با تبلیغات سیاسی امویان و عباسیان، همچنین با تعصبات دینی مذاهب مختلف آلوده گشته و اصلاً حقیقت آن وارونه شدهاست؟
به کتاب شهید جاوید اثر نعمت الله صالحی نجف آبادی(نطنزآبادی)، هم که انتشار آن داد ملایان قشری را درآورد و به کتب بیمقدار و خراقهآلودی چون روضه الشهدای ملاحسین کاشفی و امثال آن هم، اشاره شده، که چندین قرن است به دفتر و دستک آخوندهای مرتجع تبدیل گشتهاست.
...
یادآوری کنم که در سالهای نزدیک به واقعه کربلا، یک راهب مسیحی آن را شرح دادهاست. گزارش وی که از زبان کلدانی ترجمه شده، زمستان ۱۳۶۶ (در شماره ۲، نشریه دبیره) منتشر شد. نشریه دبیره را زنده یاد هما ناطق و رهام اشه منتشر میکردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندگی با ستمگران جز ذلت و خواری نیست
یکی از مشهورترین سخنان حسین بن علی این است:
فَقَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ
پیشامد ما همین است که میبینید. اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها از محیط رخت بربستهاست. از فضائل انسانی باقی نماندهاست مگر اندکی مانند قطرات ته مانده ظرف آب.
مردم در زندگی ذلتباری به سر میبرند که نه به حق، عمل و نه از باطل روگردانی میشود، شایسته است که در چنین محیط ننگین، شخص با ایمان و با فضیلت، فداکاری و جانبازی کند و...
من در چنین محیط ذلت بار، مرگ را جز سعادت و زندگی با این ستمگران را چیزی جز ذلت و خواری نمیدانم. مردم بردههای دنیا هستند و دین و آرمان لقلقه زبانشان شده، حمایت و پشتیبانیشان تا آنجاست که زندگیشان در رفاه باشد و آنگاه که در بوته امتحان قرار گیرند، اهل راستی و درستی، بسیار بسیار کم خواهند بود.
تحف العقول، ص ۱۷۴. طبری، ج ۷، ص ۳۰۰. مثیرالاحزان، ص ۲۲. ابن عساکر، ص ۲۱۴. مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۵. لهوف، ص ۶۹.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زنده باد ایران، زنده باد مشروطه
صبح عاشورای سال ۱۲۹۰ شمسی...تبریز را پراندوهترین روزی بود...چون آفتاب برخاست... هشت تن از مشروطهخواهان از جمله ثقهالاسلام و دو جوان ۱۶ و ۱۸ ساله را به تبریز آوردند و در برابر چشمان مردم عزادار تبریز به دار کشیدند. حسن، جوان هجده ساله تبریزی هنگام اعدام فریاد زد: «زنده باد ایران، زنده باد مشروطه» او فرزند علی مسیو بود. روسها برای انتقام از پدرش او و قدیر برادر کوچکش را اعدام کردند.
احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، صفحه ۳۰۹ و ۳۱۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مُحَرّم و ملکالشعرای بهار
از دست مردم دورو، و زاهدمآب، که با شمرهای زمانه میسازند و کمترین دغدغه شان حسین و راه و رسم اوست، ملکالشعرای بهار به تنگ آمدهاست: