گاست و هایزر و گوادلوپ، عاقبت از ما غُبار مانَد
همنشین بهار
ای آبِ زلال بعد از گذشتن از هزار رود خشک به تو رسیدم. چرا سر از عهد بوق درآوردی؟ چرا به داغ و دَرفش کشیده شدی؟ تو با چشمبند و دستبند چه نسبتی داشتی؟ چرا خونِ آن همه جانِ شیفته را بر زمین ریختی؟
منبع:پژواک ایران