در بلوچستان بلوچی بود نامش دادشاه...
همنشین بهار
در مقاله
دو شعر آخر مقاله برای فارسیزبانان خسته کننده است. برای آشنایان به زبان بلوچی اضافه کرده ام فقط برای اینکه جایی ثبت بشود و گم و گور نگردد.
۱- شعر دادشاه اثر مولانا عبداله روانبد پیشینی و،
۲- شعر لال بخش که با دادشاه در یک طایفه بوده و چندین بار دادشاه را دیدهاست.
دادشاه یاغی هست و یاغی نیست.
در مورد «دادشاه» که بسیاری از مردم بلوچ او را میستایند و به چشم قهرمان نگاه میکنند، برخی نظر دیگری دارند و وی را به معنی منفی کلمه یاغی میدانند. برای مثال آقای عبدالکریم بلوچ نوشته اند:
«من اهل و ساکن همان منطقه ای هستم که محل جولان گاه دادشاه بوده و هنگام کشته شدن وی که درعصر روز جمعه بیستم دیماه سال ۱۳۳۶ شمسی در دامنه هشت و در نقطه ای بنام زمین هارون اتفاق میافتد من هفده ساله یودم و در پهره درس میخواندم و نعش دادشاه و برادرش را به آنجا آورده بودند و در حیاط گروهان ژاندارمری زیر درختهای انارگذاشته بودند...»
آقای عبدالکریم بلوچ در مقاله ای با عنوان: خلاصه ای از بیوگرافی دادشاه محبوبیت وی را زیر سئوال برده و دادشاه را ــ
« یک انسان بیمار که جنون آدمکشی به او دست داده بود وتمام قربانیان خود را در طول چهارده سال ازمیان طبقه کارگر و کشاورز و از میان فقیر ترین قشر جامعه بلوچ انتحاب میکرد»ــ نشان دادهاست.
شماری از مخالفین دادشاه، به موضوع سه تن از زنان عقدى وی که چون بَرده به اعراب فروخته، اشاره میکنند و میگویند دادشاه با خبر بود که این نوع اعمال زشت و بر خلاف اصول، پذیرفته شده بلوچ است.
جدا از این مورد، گفته شده که وی ۱۲ نفر بلوچ را (از طایفه های رقیب) دستگیر نموده و در کشور عمان فروخته تا با پولش مهمات و، پنج تیر بلژیکی بخرد...
زندهیاد ثمین باغچهبان در یاداشتی با عنوان ۴۵ سال قبل در بلوچستان از قتل فردی به نام محسن شمس به دست «دادشاه» صحبت کرده و نوشته:
«محسن شمس، وقتی یک گروه پژوهشی را در بلوچستان راهنمایی میکرد، با گلوله یک یاغی به اسم دادشاه کشته شده...»
در نقطه مقابل، بسیاری از مردم بلوچ او را دوست دارند و به قضاوت های نامربوط کسانی که همچون گذشته های دور، مردم بلوچ را به دو طیف مالیات دهنده و تفنگچی خان، تقسیم میکنند و برای لاپوشانی «گوش و بینی بریدن» خان های ظالم، به دادشاه میتازند ــ اهمیت نمیدهند.
برخی همانند دكتر محمد حسن حسین بُر و دکتر عظیم شه بخش، که از زندگی دادشاه، نوشته اند، وی را میستایند و قهرمان مردم بلوچ معرفی میکنند.
به نظر دوستداران دادشاه، گرچه او یاغی خطاب شده، اما بر خلاف زبان فارسی که این کلمه بار منفی دارد، یعنی از یاغی و یاغیگری، راهزنی و زورگویی برداشت میشود ــ در زبان بلوچی، (یاغی) معنای تحسینآمیزی دارد و در خصوص كسانی به کار میرود كه همانند دادشاه زیر بار ستم نرفته، مسلحانه در برابر حکومت (قجر ها) میایستند.
برای شناخت دادشاه باید بلوچستان را بشناسیم.
برای اینکه دادشاه را بشناسیم و پی ببریم چرا او با وجود ضعف های خصلتی و معرفتی و اشکالاتی که از آن به راحتی نمیتوان گذشت برای خیلی از بلوچها حکم قهرمان دارد ــ باید بلوچستان و ویژگیهای آن را بشناسیم و بدانیم بلوچ برای یاغی احترام خاصى قائل است.
بلوچستان به دلیل زخمهایی که بر جان دارد٬ ھمیشه امید یک ناجى و قھرمان را داشته است. قهرمانی که مقدمتاً بتواند و بخواهد بکشد و از خون و خونریزی واهمه نکند.
در نظام عشیره ای و فئودالی، آنھایى که میکشند جایگاه قھرمانى دارند و مایه احترام خانواده و الگوى خردسالان ھستند و برای همین، کودکان هم دوست دارند مٽل الگوھاى خودشان «اشرار» و مایه افتخار شوند. این برای یک غیربلوچ مفهوم نیست٬ اما واقعیت دارد. (در فرهنگ حکومتیان، مردم به جان آمده در شمار اشرار هستند. اما در فرهنگ بلوچ کلمه اشرار همان معنی را ندارد.)
با توجه به درجه معنی کلمه، اگر در دیگر مناطق ایران «اشرار» بار منفی دارد، در بلوچستان به آن ارج مینهند.
توجه کنیم که «اجتماع بلوچستان در زمان حیات دادشاه یک اجتماع فئودالى بوده و ھنوز ھم در بیشتر مناطق به شکل قبایل کنفدرات و فئودالى اداره میشود.»
از آنجا که در بلوچستان شیوه زندگى قبیله اى و قھرمان پرورى رواج داشته٬ طبیعی است که امثال دادشاه رو بیآیند و سنت دیرینه یاغى گرى را از سر گیرند. یاغیگری ای که همزاد کشتن و خونریزی است.
در بلوچستان قبایل و طوایف (هنوز هم) نقش خیمه را دارند و برای قومی که در طول تاریخ مدام براو تاخته و تحقیر کردهاند سرپناه و سایبانند. آنچه خیمه را سرپا نگاه میدارد و حفظ میکند نه فقط رئیس و سردار قبیله و آداب و رسوم قوم، بلکه کسانی هستند با سر نترس و دل شیر قبیله را میپایند تا گزندی به آن نرسد، آنان جا پای اشرار گذاشته، خود را به آب و آتش میزنند و، با تفنگ و کشتن همدل و همنشیناند.
از این زاویه دادشاه در شمار اشرار است و اگر داستانش تأثیر فراوانی بر شعرا و نویسندگان بلوچ گذاشته و خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مراسمی چون عروسی، جشن تولد و... از رشادت و شجاعتش میگویند، بی دلیل نیست.
گاهی دادشاه به عرش برده میشود.
گاهی دادشاه به عرش برده میشود و شعرا نیز، به زندگی او شاخ و برگ داده، خوب را خوبتر میبینند...
از اشعار معروف درباره دادشاه میتوان به اشعار ملا ابابکر کلمتی، ملا جان محمد، ملا محمود ویدادی، عبدالله روانبدپیشینی، و شعر لال بخش اشاره کرد.
کمالان، شهداد جدگال و غلام قادر...این اشعار را که به صورت حماسی، به شرح ماجرای دادشاه میپردازد، با صدای زیبا خواندهاند.
مردم بلوچ به سرکشی در برابر متجاوزین ارج مینهند و سرکشان را که حکومت هم، اشرار خطاب میکند دوست دارند، از همین رو افراد زیر که ممکن است همانند دادشاه از عیب و نقص مبرا نباشند، به دلیل جانبازی هایشان مورد احترام مردم بلوچ هستند.
حلیل خان گمشاد زهی / سردارجیند خان یارمحمد زهی / سردار حسین خان شیران زهی / هوت همل / کمال صلاح الدین / بهرام خان بارک زهی / میر دوست محمد خان / ابراهیم خان بارک زهی / نور محمد رئیسی ( ارجمندی ) / میرعبدی خان سردار زهی / موسی خان مبارکی / حلیل خان گمشاد زهی / بلوچ خان اسمال زهی / جلال خان بامری / محمد خان میرلاشاری / امان الله خان مبارکی / علی خان مبارکی / جلال شهمراد ازباغی / ملا کمال اهورانی ( صلاحزهی ) / مھندس اشکانى / رحیم زردکوھى / بىبکر زردکوھى /عبدالرحیم رییسى...
***
هرگاه حکومت و جباریت باهم در میآمیزند و ستم را به اوج میرسانند، کسانیکه در برابر آن میایستند نیز، به اوج میروند و سر از عرش در میاورند و کسی حاصر نیست عیب و نقص آنان را تصور کند. آنها سمبل پاکی و سپیدی هستند، چون در برابر پستی و سیاهی قدعلم کردهاند.
دادشاه تنها نیست. درباره امثال او در سراسر دنیا، سخنانی اسطوره وار که گاه واقعیت ندارد، ساخته و پرداخته شده و باز هم میشود.
در گذشته در همه جای دنیا از نظایر دادشاه،اسطوره ساخته اند و میدانیم اسطوره ها نه بازگو کننده وقایع و تاریخ بلکه بازتاب اذهان و امیال نوع بشر هستند که سعی دارند جامه ای واقعی و تاریخی بخود بپوشانند.
دادشاه محصول مناسبات آلوده حاکم بر بلوچستان است.
آفریقای ایران (بلوچستان)، تا اواخر حکومت قاجار، حالتی خودمختار و ملوک الطوایفی داشت و حاکمان آن گوششان به حکومت مرکزی ایران بدهکار نبود و ساز خودشان را میزدند.
بلوچستان تا پیش از تسلط دولت مرکزی ایران در سال ۱۳۰۷، «سربرخود» بود و به دلیل احاطه شدن با کویرها و بیابان های وسیع و گرم، همچون جزیره ای مستقل در کنار ایران عمل میکرد.
رضاشاه تا حد زیادی خوانین بلوچ را مهار کرد و سرداران و خان های محلی وقتی سمبۀ ارتش را پر زور دیدند دست از سرکشی برداشتند و درگیریهای طایفه ای که به صورت قتل و غارت نمودار میشد ظاهراً فروکش کرد. اما با غروب حکومت او، خان ها و سرداران محلی بلوچستان به پله اول برگشتند و بغض ۱۶ ساله کینه ها مجدداً ترکید.
پس از رضاشاه سیاست دولت در ارتباط با خوانین عوض شد و استقرار نظم و امنیت در برخی مناطق به آنها سپرده شد و بار دیگر (خانها) در بلوچستان همه کاره و آقابالاسر شدند.
از آنجا که سیستم اقتصادی حاکم بر جامعه معیشتی و نظام اجتماعی، مخلوطی از زندگی عشایری و روستایی بود، سردارن و خوانین برای توسعه حوزه نفوذشان، همیشه توی سر و کله هم میزدند و دعوا میکردند.
طایفه ها به یارگیری از یکدیگر پرداختند و در اتحادیه های مختلف با همدیگر همدست شدند و سعی در جذب افراد توانمند و نترسی داشتند که بتوانند در نبردهای بین طایفه ای از آنان استفاده کنند. دادشاه و برادرانش (احمد شاه و محمد شاه)، از جمله این گونه افراد بودند.
***
توجه کنیم که در جامعه سنتی بلوچستان دو چیز بسیار مهم است: سلاح و، ناموس فرد.
اگر به یکی از این دو خدشه ای وارد شود دیگر اعتباری در بین جامعه خود ندارد.
با توجه به حاکمیت نظام عشیرهای، از دست دادن ابزار قدرت (سلاح) و هتک حرمت ناموس فرد، تنها به معنای از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نیست بلکه به معنی بی آبرویی کل عشیره است.
دادشاه که از اهالی سفید کوه و فردی نترس و ورزیده بود به علت مسائل کوچکی که در خانواده اش اتفاق افتاد مجبور شد به علت تعصب قومی و تهمت های ناروایی که به همسرش زده شد، او را به قتل برساند، یاغی شود و سر به کوه بگذارد...
او قبل از درگیری با خوانین و دولت مرکزی، همراه با طایفه اش در کمال آرامش زندگی میکرد. ولی با توجه به حاکمیت سیستم عشیره ای، نمیتوانست نسبت به مسائلی که برای طایفه اش پیش میآمد، بی تفاوت باشد. البته ستم حکومت، آزار برخی ژاندارمها و خوانین مرتبط با آنان نیز، قوزبالاقوز بود و نقش «مبنا» را بازی میکرد. دادشاه (با بد و خوبش)، پدیده ای بر خاسته از دل زور و ظلم و محصول مناسبات آلوده حاکم بر منطقه بود.
«آمریکایی کُشی» دادشاه، مبارزه ضد امپریالیستی نیست.
در طول ده سال، حکومت مرکزی در نخ دادشاه بود تا به تورش بیاندازد ولی او و گروه اندکش که حداکثر به چهل نفر میرسیدند با اتخاذ تاکتیک های رزمی ویژه و قدرت فراوان در راهپیمایی در مناطق صعب العبور و متبحر در تیراندازی، جیم میشدند. جنگ و گریز و فرار به پاکستان و آن سوی خلیج فارس و دریای عمان، از دیگر شگردهای دادشاه بود.
دولت مرکزی قضیه دادشاه را به طور جدی دنبال نمیکرد، تا اینکه در اوایل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورین آمریکایی و ایرانی «اصل چهار» توسط گروه او کشته شدند. این قضیه منجر به واکنش شدید دولت مرکزی شد و دولت آمریکا هم پشت قضیه رفت.
جدا از مسئله فوق، گویا هواداران دادشاه، با تفنگ برنو (تك تیر) هواپیمای حامل رئیس ستاد ژاندارمری را سرنگون كرده و او را كشته بودند و این دو حادثه، حال دولت را حسابی گرفته بود.
شماری از طرفداران دادشاه این «آمریکایی کشی» را مبارزه با امپریالیزم تعبیر میکنند که البته بیمعنا است. در فیلم سینمایی دادشاه (حبیب كاووش – ۱۳۶۲) با آب و تاب، به اجنبی ستیزی او اشاره شده اما، در عالم واقع او شناختی از امپریالیزم و ارتجاع نداشت.
یادآوری کنم که عملیات دادشاه و کشتن مأمورین آمریکایی و ایرانی «اصل چهار»، در رابطه با انگلیسی ها و دارو دسته اسدالله عَلم، هم تفسیر شده، با این توضیح که ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگلیس با آمریکا، تاثیر زیادی داشت و چه بسا به مُلغی شدن اصل چهار و یافتن نفت از سوی آمریکاییها میانجامید.
بگذریم...
پس از کشته شدن آمریکایی ها، نیروهای دولتی و همکاران محلی، به تعقیب دادشاه و افرادش پرداختند و در ۱۴ فروردین ۱۳۳۶ (روزی که دکتر اقبال مامور تشکیل کابینه شد)، درگیری شدیدی بین طرفین در مرز پاکستان رخ داد. با اینکه صدمات ریادی به گروه دادشاه وارد شد، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند.
دادشاه بر خلاف برادرش (احمد شاه) که به پاکستان پناهنده و در نهایت هم تسلیم رژیم ایران شد و اعدامش کردند ــ خواهان بازگشت به بلوچستان برای عملیات تازه بود.
زاندارمری تیغش به دادشاه نمیرسید از همین رو مُهیم خان لاشاری و عیسی خان مبارکی که خوشنام بودند و چه بسا خودشان دل خونی از حکومت و ژاندارمها داشتند برای مذاکره به تهران، دعوت شدند و حکومت با تقاضا و نیز، اولتیماتوم با آنان حالی کرد که باید غائله دادشاه بخوابد.
سروان خداداد خان ریگی (فرمانده ژاندارمری نی ریز) هم که پس از قتل آمریکاییها، داوطلبانه به بلوچستان آمده بود، در پی همکاری آنان نمود.
اگرچه امثال میر مهیم خان لاشاری و عیسی خان مبارکی، نه مدرسه و درمانگاه ساختند، نه راه سازی کردند و نه در توسعه تجارت و صنعت بلوچستان، همه کوشش خود را به کار بستند با اینحال، در نزد مردم ارج و قرب داشتند. کسانی که دادشاه را به عرش میبرند و خوب را خوبتر میبینند، آنان را به ته چاه میکشند و بد را بدتر میبینند که صحیح نیست.
عیسی خان مبارکی گرچه بعد از سال ۱۳۲۱سر از بخشداری و فرمانداری و مجلس شورا درآورد و جای سرلشکر کیکاووسی نشست، گرچه با شور و شوق انقلابیون بیگانه بود و انگیزه های خاص خودش را داشت اما، به مدت دوازده سا ل با قوای رضاشاه جنگید.
دادشاه پایان دوران سنتی شورش و یاغیگری است.
دادشاه به مهیم خان لاشاری احترام میگذاشت و به همین جهت مهیم خان به او پیغام داد که از شاه برای تو و همراهانت تأمین گرفته ام، از کوه پایین بیا و با نماینده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه پذیرفت. (میگویند عیسی خان هم قسم قران خورده که دادشاه بیا در امان هستی...اما من در این مورد اطلاع ندارم...)
مهیم خان لاشاری، سروان ریگی، استوار یادگاری، گروهبان محمودی (به جای سرهنگ ژیان که ظاهراً ماشینش بین راه گه به هیچان خراب میشود)، و چند تفنگچی بلوچ (موسی خان میربل برهانزهی، محمد عمر خان ملک نژاد، یوسف حان مبارکی، کریم خان متسنگی )، به سوی محلی که قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه هم سر قرار رفت اما صحبت از تسلیم بدون قید و شرط او کردند و با خواسته او (آزادی برادرش احمد شاه که دولت پاکستان تحویل رژیم شاه داده بود) هم، موافقت نشد.
دادشاه که گویا قصد گروگانگیری داشته تا بلکه با رهایی برادرش موافقت کنند، حاضر به تسلیم نمیشود.
دادشاه میگوید من به قول و قرار گجرها (قجرها = حکومت) اطمینان ندارم آنها کارشان فریب است. اگر واقعاً هدف تامین من است، یکی از نظامیان را با خود میبرم تا برادرم احمد شاه که گروگان است آزاد گردد. سپس دست گروهبان را میگیرد ومیگوید من به همین منظور حاضر به ملاقات شدم...
در این حال مهیم خان که نمیتواند ببیند همراهش را به گروگان می گیرند، در یک عمل انجام شده قرار گرفته با هفت تیر بر بناگوش دادشاه شلیک میکند. دیگران هم شلیک میکنند و دادشاه و همراهانش نقش بر زمین میشوند.
(البته نمیدانم رئیس قبیلهای که هفتاد پشتش سردار یکی ازطوایف پراوازه بلوچستان بوده چگونه میتواند زیر قولش بزند و به سوی دادشاه شلیک کند؟)
در درگیری بین طرفین، برادر دیگر دادشاه (محمد شاه) نیز، تیر میخورد و جان میسپارد.
دولت برادر دوم دادشاه (احمدشاه) را هم که پاکستان تحویلش داده بود، بدون محاکمه تیرباران کرد. گفته شده آنروز خود «مهیم خان لاشاری» هم کشته میشود.
البته روی داستان دادشاه همه بلوچی ها نظر یکسان ندارند و برخی کشتن وی را با گلوله های «مهیم خان» نمیپذیرند و میگویند اگر مهیم خان قصد کشتن دادشاه را داشت میتوانست بدون اینکه جان خود را بخطر باندازد بوسیله افراد طایفه بزرگ لاشاری قالش را بکند...
با همه حرف و حدیث ها اما، در این واقعیت نمیتوان تردید کرد که مسئله دادشاه بلوچها را با هم پیوند داد. چون جرقه طغیان دادشاه توهین ناموسی و هتک حرمت وی توسط خوانینی بود که دولت مرکزی از آنها حمایت میکرد، همه بلوچها آن را مسئله خود میدانستند و روزنامههای بلوچ زبان با حمله به رژیم پهلوی و خوانین اشاره میکردند که قهرمان ملی آنان مظلومانه و با حیله و مکر خوانین و دولت از پای درآمدهاست.
فراموش نکنیم که دادشاه در ساختار همان سنت های حاکم بر جامعهاش قیام کرد. قیام دادشاه پایان دوران سنتی شورش و یاغیگری است.
برای آشنایی بیشتر:
۱- جلال فرهمند (داد شاه) ماهنامه بهارستان شماره ۵۴
۲ـ شه بخش، عظیم. پژوهشی در تازیخ معاصر بلوچستان. شیراز: چ اول، ۱۳۷۳.
۳- محمد سردار خان / تاریخ قوم بلوچ و بلوچستان
۴- ناصح، ذبیح الله. بلوچستان. بی جا: ابن سینا، ۱۳۴۵.
۵ـ همت، محمود. تاریخ بلوچستان. تهران: گلی، ۱۳۷۰.
۶- دادشاه بلوچ ( پژوهشی در تاریخ معاصر ایران ) نوشته : مهندس منوچهر کارگر
۷- جهانبانی، امان الله. سرگذشت بلوچستان و مرزهای آن. بی جا: بی نا، ۱۳۳۸.
۸ـ نیکبختی، سعید. آهنگ بلوچستان. بی جا: هامون، ۱۳۷۴.
۹ـ غراب، کمال الدین. بلوچستان یادگار قرون مطرود. تهران: کیهان، چ دوم، ۱۳۶۴.
۱۰- افشار (سیستانی)، ایرج. بلوچستان و تمدن دیرینه آن. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۱
۱۱- سمیه خانی پور / طغیـان دادشـاه در بـلوچسـتان
۱۲- محمود زند مقدم / حکایت بلوچ
۱۴- پیام امید / دادشاه قهرمان ننگ و نابودى
۱۵- عبدالغنی دامنی / سیمای تاریخی بلوچستان
۱۶- دكتر محمد حسن حسین بُر / ایران و قومیتهایش (بلوچ ناسیونالیزم)
۱۷- عبدالکریم بلوچ / بلوچستان درگذر زمان
۱۸- محمود همت / تاریخ بلوچستان
۱۹- قاضی عبدالصمد سربازی / بلوچ و بلوچستان
۲۰- وبلاگ بلوچستان / ماجرای دادشاه (ترجمه فارسی شعر دادشاه از ملا ابوبکر)
در بلوچستان بلوچی بود نامش دادشاه http://www.balochistaan.blogfa.com /
۲۱- عبدالحسین یادگاری/ حماسه های مردم بلوچ
۲۲- عبدالکریم بلوچ، من متولد شهر فنوج هستم.
۲۳- عبد ا لکریم بلوچ ، خلاصه ای از بیوگرافی دادشاه ،سایت «بهره روتاک»
شعر دادشاه اثر مولانا عبداله روانبد پیشینی
جی مكران مام یلان
باتی مدام عیش و گلان
هنچو كه صد برگین گلان
گون ناز و كهیب و گنگلان
پروا مبات تَی بلبلان
زهر چمب و دریا چینكلان
كشّنت په سوزی زیملان
نالنت چو نه بوگین نلان
تَی بچ گون شیری توكلان
جوش و خروش و ولولان
گرّ انت كه ترّنت دیولان
گیران تَی زرین چنگلان
كیلَّی مدام گون همبلان
براهندگین هم گنگلان
پیندَی دو براگین سنّلان
پنجگ گون جارین ترامبلان
هنزار بندی درنگلان
ماتكوه و جكّین چنبلان
زیان كنَی تلین یلان
مپتا مهارین حملان
شیر گُرگین صاحبدلان
سوجا مگر چه پاگلان
عیار و تگین گوچلان
دایم دمنت روكین جلان
برانز دینت موجین دلان
تپان دارنت تركّلان
چون بیت كه كپتَی مشكلان
شور انت مدام تَی محفلان
هور نبریت تَی تلان
استین گون مستین ترونگلان
هر روچ گوزنت تَی منزلان
گرندان و شیكان و شلان
كهلاپ گون زبرین گادلان
دنز دینت تَی شمپلان
كور و جگردین هارملان
ژند كننت تَی جنگلان
باغانی سبزین سمبلان
مرزنت هما پیشی پلان
شیر گون شكاری چنگلان
شاهین گون نقشین بانزلان
هر روچ هزیننت تیتلان
ودانی برین ماهلان
چو ما په گوشان اشكتگ
دوشی نسیما شیكتگ
كوهی جران سر كشّتگ
مكران مُجان مان پوشتگ
هیرتین شموران شنزتگ
ترمپ اِش چو دُرّا درنزتگ
شومین شمالا سركتگ
واری چه وشگواتا زتگ
گون سیاهگا پر لگتگ
استینی سبزین جگتگ
جمبر چو دیها سُرّتگ
هر نیمگاآگُرّتگ=آشفته
گرندا په هیبت گـُرّتگ
آسی چه چـمان پرّتـگ
برقا دو دستی چاپ جتگ
بیر مان درچكان چندتگ
استین چو كوها لُـمبتگ
ملكَی سرا ایرژُمبتگ
گرانین رگامان گرمبتگ
آپ چو تیابا رمبتگ
طوفانَی سیلا ستتگ
مكران ذمینی متتگ
چهرانی گردون چرتگ
دنیا دگرگون ترتگ
جمبرا چه كوهان چُرّتگ
ساچانَی گردا برتگ
كوكر چو پژما شنگتگ
هر پتوی جاهی شتگ
دنیا صباحَی منزل انت
گرمی مسافر مهتل انت
مَهری تیار و گندل انت
دیما تهارین جنگل انت
راهی نوشّ و گادل انت
ای زندگی بی حاصل انت
گاهی غم و گاهی گل انت
نادان چیا چو غافل انت
گرانجان و سست و تنبل انت
شیطانَی رُمبا شامل انت
دایم گون براتا پندل انت
مانند مارا منگل انت
هركس رضا انت مان دلا
براتَی سرا بییت ای بلا
بلّی كپیت مان گپچلا
تهنا گران من منزلا
میری زرینان محفلا
ای فكری نیست انت جاهلا
زیان كنان همگنگلا
روچی كپان وت مان گلا
تنُّن گریت مان جنگلا
نُكّ هشیت مثل دلا
ای عبرت انت په عاقلا
پیشچار لوتیت اولا
بیا شاعر شیرین مقال
وش زیملین فرخنده قال
از من بزیر یك و دو گال
طنبورگَی گروهان بمال
مان مجلسى نند و بنال
شود چه دلا زنگ و ملال
كپتگ منا اندر خیال
یك قصه ای بهر مثال
میر دادشاه ابن كمال
اندر بلوچی رسم وچال
با همت و جاه و جلال
مان نیلّگَی برزین جبال
پاد آتكگت سولین چنال
شاخی جتگ قطب شمال
با حشمت و مال و منال
قصدی نهت جنگ و جدال
خونریزی و قتل و قتال
سوتكگ حسدّان بد سگال
بی اهتبارین كم كجال
ترسیت چه نر شیرا شگال
داتی سرا كشّ و كشال
بلّی كه بیت گار و زوال
وش گیگ بِن بی قیل و قال
پر وت جتِش چاه وبال
ای زندگی آب سفال
گاهی لُر و گاهی زلال
دنیا درختی كهنه سال
گه گُنج دنت گه پرتقال
بیت چه بنا روچی نهال
كسّ نبیت بُلّ و گُلال
نَی گركِ مانیت نَی غزال
آخر كه كتنت ماه و سال
غیر از خدای ذواللال
پروردگار بی هـمال
هر چیز روت راه زوال
تهنای مانیت لایزال
چو راوی داتگ خبر
میر دادشاه والا گهر
دیتی چه بد خواهان ضرر
آسیب و رنج و شور و شر
ظلم و اذیت بی قدر
بدنامی اِش داتگ په سر
زهر گپت امیرین معتبر
دریا دلین رستم جگر
ظلم نَسَگّیت شیر نر
پر غیرتا بستی كمر
گون دشمنان بیت چیر وسر
گاشینتگنتی چك و گور
آسی جتگ در خشك و تر
ملكی كتگ زیر و زبر
كت دشمنان مكر و هنر
زُرتِش دلا خوف و خطر
زانتش نبیت مارا ظفر
جنگا نلُپّیت نامور
عرضش كتگ شاهَی درا
ایران زمینَی رهبرا
ای یاغی انت تَی كشورا
كپتگ مان ملكا ظاهرا
هنّی بگر آیی سرا
بدنام كنت روچی ترا
سوچیت جهانا یكبرا
هنچو كه برق و هنگرا
پر دشمنانی الگرا
گُرّ و نهیب و تكّرا
گردن ندات دنگین نرا
میردادشاه مردورا
هنچو كه شیرین چاكرا
جزم اَت وتی ساندین سرا
بیمی نزرتگ خاطرا
فوج و سپاه و لشكرا
مردی ستر خود دار بیت
آرام و بی آزار بیت
خونسرد و باز اوپار بیت
وقتی كه دشمن دار بیت
بدگو تها بسیار بیت
ظلم و ستم در كار بیت
بدنامی یی سربار بیت
اندیش و فكری گار بیت
آخر سرا بیزار بیت
هر وقت كه آئیا وار بیت
آماده پیكار بیت
چو اژدها حونوار بیت
مردم په ننگ و غیرتا
پر دشمنانی كُنّتا
بد واهشانی تهمتا
گندیت كه كپتگ شدّتا
پر دشمنان لدیت وتا
پر كردگارَی حكمتا
رب جلیلَی قدرتا
حكم آتكگت از دولتا
دستور چه اعلاحضرتا
یكدم بغیر از مهلتا
لشكر بزیریت حركتا
كوشش كنت هر صورتا
راحت كنت میملتا
چی ناكسین ناراحتا
ملكی جتگ مان آفتا
گاری كنت په عبرتا
بر حكم دستورات شاه
هر نیمگا رمبت سپاه
روچ چو شپا بیتگ سیاه
گپتنت دلیران دك و راه
ده كپتگت میر دادشاه
زانتی كه موقع بیت تباه
گون صاحب تاج و كلاه
جنگ نبیت خواهی نخواه
كوه نكنزیت دست كاه
كت دشمنان ای رپك و راه
شاه نزانت كییگ انت گناه
قادر وت انت تهنا گواه
من وت بسی دیتگ الم
از دست بدواهان ستم
جور و جفا و رنج و غم
نین دشمنَی دستَین قلم
ظالم منا كنت لاجرم
یاغی منی ناما رقم
افسوس كه دنیا آخر انت
نوكین علامت ظاهر انت
مرچی چه زیگا بدتر انت
هرچی كه زرنگ و مالور انت
گردن كلفت و قلدر انت
راجَی كماش و مستر انت
ملكَی سرا زورآور انت
شاهی دران سردفتر انت
میر و وزیر و افسر انت
دروغی جهانا باور انت
آكه نزور و بی كس انت
بی طاقت و كم دسترس انت
مظلوم و وار و بیوس انت
گركَی دپا مثل پس انت
دنیا دغایی مجلس انت
مكر و فریبانی گس انت
جامی خیالان شم بدَی
ترندین رگامان تم بدَی
بورا دمانی دم بدَی
حالان پدا سرجم بدَی
دادشاه دومی بهر
گردیت په نوبت روزگار
هر روچ په رنگی بیت تیار
گاهی خزان گاهی بهار
رودَی رهَین عمرَی كشار
شاعر دلا شكا میار
مَی نگدهان گوشان بدار
یك ساعتی نودی بگوار
چون كت یلا آخر قرار
میر دادشاه سر مچار
زانتی كه نیست دهرا مدار
دنیا نمانیت پایدار
رپتگ چه دستا اختیار
شت چه بلوچا اعتبار
موكلّی كت نیل و سگار
ویلی كتنت جاه و دوار
بُن پیركی ملك و دیار
ایر كپت چه درنگان نرمزار
گون خانه و خویش و تبار
چندی دگر از بیل و یار
گُرّان چو ببر كوهسار
په زامرانا رهسپار
پیچ پیچ ورانَت مثل مار
اندر میان گیر و دار
كپتگ گون ماموران دچار
فوج و چریك بیشمار
وقتی كه گرم اَت كار زار
زرتگ تفنگان گمگمار
تیرانی زرمبشت و توار
دنیا چه دنزا بیت تهار
چشم فلك شد پر غبار
سر پرّتنت كوهین تلار
رتكنت چه دربندان حصار
دیما درآتكگ شیر شكار
جنگانی ملین شهسوار
شیر زهرگین گردن شهار
فوجی لپاشان كت چو هار
چكتابی داتنت چو پتار
پروشت و جتی په یك كنار
دیرا نبیتگ انتظار
هنچو گروكی كت گزار
شانتی په هر دیما شرار
ژندی كتنت كوه و دگار
ناگه بفرمان قدیر
حكم خداوند خبیر
شَیرازَی دیما در مسیر
چكّابَی آبدارین غدیر
همراهی سستنت دیر په دیر
بیت از قضا در دار و گیر
برات و عیال آن امیر
در دست پاكستان اسیر
ره داتگت شاه كبیر
محمد رضاشاه شهیر
دیم په كراچی یك سفیر
بندیگی برتنت ناگزیر
مرد و زن طفل صغیر
بیتگ بسی منت پذیر
لائق پاكستان نهت
روچا بكنت راها غلط
لوگَی میارا بی مدت
تحویل بدنت بدست وت
شت از جهانا ای صفت
مردمگری و معرفت
دایم نجلّنت ماه و روچ
هركس چدا لدیت په كوچ
بیا وهدیگین قبران بكوچ
مرتگ په باهوتا بلوچ
بیتگ تباه و سُتك و سوچ
كُشت و كُشار و درّ و دوچ
نامِش نمایان انت چو روچ
شاهان میار نیست انت مروچ
بی ساهگین درچكا بسوچ
باز كنتگ و شوشكین كروچ
تكرتگ انت لاشار و رند
حد جگین تا رود سند
ای كست و كینگ زند په زند
سی سال جنگ و گند و نند
ای اختلاف و بُرّ و سند
په گوهرَی هِرّانی جند
نا اهلَی شكلا كس مگند
آیی نوانا كس منند
میـرزا سكندر نامراد
نام نكو داتگ بباد
یاد نكنت از روز داد
چـه هـمتا هستت لُجـاد
كم جرئت و بی دست و پاد
بی سایی اَت مثل جـماد
سستـی میارَی بند و ساد
آرام دل هجـبـر مباد
حالان سهی بیت باب په باب
میر دادشاه گردن نتاب
جنگ آذمائین شه شناب
پادآور و كوهی عقاب
رپتگ چه سارا جور جواب
وارتی چو گرّاپیچ و تاب
واتـرّی كت چسـت و شتاب
نوشـی كتـگ قهـرَی شراب
ریتكی چه حلقا زهر ناب
برگشتگـت لوحـا كتــاب
سستـی امیــدانی تناب
اشتـی بلوچی دود و داب
انگاری كت شرم و حجاب
باز خانه ای كرتگ خراب
باز سینه ای كرتگ كباب
برپایی كرتگ انقــــلاب
روكی كتـگ آس عـذاب
برتی قرار و ورد و واب
كپتگ مان ملكان چو قصاب
مهلوكی كشتگ بی حساب
آخر ز جوش انتقام
دركاری كرتگ قتل عام
اعلانی كت مرگَی پیام
فرقی نكت میر و غلام
ملكی بهم جت انتطام
جوری كتنت نُكا طعام
وابی كتگ چمان حرام
گیگ ات په جنگا المدام
داشتِش خیالا فكر خام
در تنك سرحه یی مقام
چند افسر عالی مرام
امریكهی ات انت تمام
گون خانمی كارُل په نام
قتلی كتنت یكجا تمام
ای حال شتگ مان مركزا
گون بادشاه محمد رضا
شاه شجاع و جانفزا
بیتگ نهایت نارضا
سرداری بستنت مهمزا
گُرّ و نهیب جانگزا
گوشتی شمارا نیست انت جزا
الا كه زندانَی سزا
یك دادشاهی از قضا
كپتگ شمَی ملكَی بزا
هنچو كه گرك اندر بزا
هرجا ورانِت ترگزا
بی هاتیگ ات چو عاجزا
ایران شما كت افتضاح
لگّنت منا ای عیب و زا
مهمان منی ناجائزا
قتلی كتنت مفت و گوزا
نین بر شما فرض انت غزا
حكما منیگا گوش كنت
گردنكشا چكپروش كنت
دُزَّی دوایا كوش كنت
ای فتنها خاموش كنت
میران جواب دات پر ردا
عرضِش كتگ پر یك صدا
جانا كنِن پر تو فدا
بواهی اگر پاكین خدا
سوج كنِن كوه و لـدا
هرجا گرِن نكسَی پدا
بلكین بگندِن آ بدا
روچی كپیت په میزدا
گتـی كنِن دیم و پدا
قتلی كنِن مثل ددا
یا ختم بیت تنّ و شُدا
گاری كنِن ملكَی ردا
عالم خرابین مفسدا
یا آهِ بیت یا ما ادا
مردان گون شاها قول كتگ
لبز و قرار ایدول كتگ
شاهَی عتابَیش هول كتگ
دیم پر نهنگَیش نول كتگ
آتكگ سرا امر قدیم
لاشارَی سردار میر مهیم
موسی و میر محمد كریم
یوسف یلین مرد سلیم
رپتنت په صد امید و بیم
گون لشكر و فوج عظیم
كوه و گران بیتنت مقیم
هر كس چه زندا بیت یكیم
غافل در این دنیا مشو
چو بیخودان مست و نشو
شیطانَی دنبالا مرو
هركس وتی فعلان گرو
كنت كشتگین تُهما درو
اشعار زیر بعد از قتل دادشاه توسط فردی بنام لال بخش ساکن کوه لاف گه (نیکشهر) سروده شدهاست. لال بخش با دادشاه در یک طایفه بوده و چندین بار دادشاه را دیدهاست.
اولین شعر دادشاه
شک نیست ای جلیل کاران
ربی قدروتو در باران
هستن سیه جگر گلزاران
بندنت اسنین بنباران
برنت بی پروگین کاران
بیائیت منی همدلانی یاران
زردو همبلودوستداران
گوش داریت منی گفتاران
نوکین کسیه من کاران
ای لاشاری دهین سرداران
جدی زحم جنو نامداران
راجی واجهین بور سواران
سرحیل وملک رفتاران
ای خانی احرین کرداران
باد ای گوشتگین گفتاران
من اظهار کنون اشراران
پاد اتک نیلگا چندی شوم
دنیایش کتگ گارو گوم
کشتش بی حسابا مردم
ای کوهین عکربین بد ساعت
چندی مردمنت وت به وت
مهلوکش کتگ ناراحت
اگت دادشاه چارده سال
بازی برتگت بندو مال
هچ پیما نبیتنت سر حال
بسیاری کتگ بیرانی
نا راضی کتنت شیرانی
فوجش لوطتنت ایرانی
تاکیبت تمام شیرانی
بله گشتر بوت فسات و زیانی
صحرائی کمالی رندان
اهلو وارثو فرزندان
دنیایش اسیر کوت چندان
اگنت به حصارو بندان
تنکش کشتگت امریکا
مالوم بوتگنت پاکستان
نو تاکیب کت مروکین ملان
سرحیل شهکلی گون بیلان
گپتش احمد شاه گون کولان
گون دوستو شر سرین گران مولان
منتنت دادشاه ومحمد
بیتنت به جهانا زحمت
هچش به دلا نی رحمت
تاکیبش کوتگ نام اور
اندیش نی بلوچا هچ بر
بیت گون دولتان سر به سر
بندی جابوان بمیا نا
گردی به مراو شانا
کوه وکوه سرو بیابانا
هچ پیمه نمنیت ترانا
بزان گیری کپتگ چه اسمانا
روکن به جهانی جانا
نو شاها لوطته لاشاری
تهرانی برنت احظاری
کین که دادشاه ها بیاری
نامی جکستگ اشراری
کشتی حانمی امریکائی
چندی افسرو کاردانی
نو ساند بوتگ یلین لاشاری
جواب دات خان مهیم خانملا
سردار هوتی خانی ولا
اکراری کتگ گون شاه ها
هر چه لوطته الله ها
بله هچ مردن نتونت غیر وت
بزان سردارا نصیبت جنت
افسوس مهیم لاشاری
زیبایت ترا سرداری
راجی جلگو دوستداری
ای تهران ترتگ پر توکل
راجان زرتگت شادو گل
اتکگ میمولوکین افسر
کلین عالمی ره دربر
به دیمین بازی
کاری که خدائی سازی
بارین چون کنت شهزادگ
سردار کمبری ا وبا دگ
هچ مردن نتونت ای کارا
بندیت اسنین بون بارا
مثل کمبرین سردارا
بله هنگت افرین لاشارا
تازه کت مهیم بور سوارا
کم پهرین مزن کردارا
سودا مشکلین بیوارا
نو خانا سنگتت دوسه جوان
موسی وملک یوسف خان
سر حیلین حسن گون براسان
زحم بازین کریم خان سلطان
جنگی زهر کننت کلین جوان
به جنگا لایقت موسی خان
میربلی نهال زیبو شان
شیرو زحم جنین یوسف خان
بسته میر کریم خانا میان
اشکارش کتگ ننگو نام
شیران دوست نیت عمرو جان
خان گون انبلان چارینان
همراهان مرا داراینان
پستولان طلاه کارینان
جنگی اطلسان شارینان
نو دوکنت گون بدان کهرینان
گون هندیگان جگربهرینان
گون جورو کاتلان زهرینان
گون اشراران هزار شهرینان
نو سنگان ایر کپنت کهرو گیر
ناامید و دلگیر
میانش بستگت تیغو تیر
ایگور خانتو ان گورمیر
لوطنت دیم په دیمین دادگیر
نو پرست زحم جنین سردارا
هما راجی واجهین بورسوارا
ای کهرو عکربین اشرارا
دادشاه تو انگار کن فساتین کارا
شاه بکشت کن ای بارا
نند به کوه سران حوشیارا
جواب دات دادشاه بی پیرا
محمد مردکشین روح گیرا
گستاح ای کمانو تیرا
گوشتی خان ما گفتگ حبر دی دیرا
ما لوطن احمد شاهی جندا
یا سرهنگا برن په بندا
بیزار کنن ای زندا
نو زهر گپتگ یلین نام اور
لاشاری ملوکین افسر
راجانی طلاهین گوهر
بس کن کوه بلوچین نا شر
تی هفت پشتا نبیتگ همسر
جوش رفتگ مهیم نام اور
منی هفت پشتا نکت چوشین کار
همراهی ندانتگ هچ بار
ای پیما نمنیت لاشار
نو دور به جهلگان کپتنت کار
خان گون موجگین انگشتا
پنجه ای په وطاس مشتا
شیرا کار کتگ به پشتا
اهانی دلا حاموشت
میر په جنگی حاطرا مدهوشت
بله جنگانی صناعت کوشت
هچ مردن نکنت داوایا
چوشین ظاهرین سودایا
مثل تیغ جنین دودایا
به حکم واحد القهارا
اتکگ ای ذوالجلالا تقدیر
سالونک بیتگنت خان میر
نزدیکین حبر بوتنت دیر
سرپتنت ای دو نیما جان گیر
کانی مهتران وارتگ تیر
هر دو نیمگا مچت سیر
نو بحتا کر کتگ جوانیگا
هما لاشاری بلند شانیگا
دادشاه مزن نامیگا
کپت مه پنجگا خانیگا
درشتی چو جنترو دانیگا
محمد ایر کپیت ای پاسگاها
من چم دیدی کنون دادشاه ها
خان ای کپتگین جا گا ها
پولاتین دلی اگاها
نیلی ترگا بد راها
لگت تیغ جنانی کستی
خانا مه دلا نی سستی
ای نیمگ دو انگو نه
عرشی نایبان گپتنت روح
اشراران جهان دل سیاه کت
چار ده سال وتش گمراه کت
بله خانا معامله کوتاه کت
راجی مشکلین ای رنگا
نگراننت بلوچ دل تنگا
ای خانی نا گمانی جنگا
باری بستگت هم تنگا
همسر نی کرگ گون انبا
وت روکین کروچ گون گونگا
بزان الله لوظته ای رنگا
شما حرپا گوش کنت جنگیگا
پردوتین دلی زنگیگا
کردار طلاه رنگیگا
به محض حاطر ننگیگا
چون کت زحم جنین سلطانا
لاشاری نوابین خانا
گون دوسه چوت بروتینجوانا
چو میر کمبر گونا شمشانا
مهرابی کتگ بی جانا
چو دودایا گونا گرم اپا
بیبگررا نکت انصافا
چوسردارا گونا سربازا
رندی کشتگنت بیوارا
نو خانانی منوک بیتنت چار
دهر احرا کپتنت کار
پاد اتکنت نولین نامدار
گپتش هر کسی دستا وار
دنیایش کتگ بندو بار
بازن به مجلان نامدار
سر حیلو امیرو سردار
بله هچ مردا نکت چوشین کار
میرا دور کتنت گرانی بار
هنگت ای محلان لاشار
سردارن مهیم تازی سوار
بله ای تیغنت جوهرین زره بردار
تپانا برنت وقت کار
کار نی بز دلین مردانی
هما پهر بندین محل گردانی
ای کارنت تیغ جنین میرانی
لاشاری بلاه زیرانی
زیبایت مهیمی خانی
په ای عمر کموکی وجوانی
هفت پشتی کتگ سلطانی
شهزادگ ابد سارکنت
کهرین ظالمان گارکنت
لاشارا شرف دار کنت
ای گهرامی یلین فرزندن
میرین کمبری دل بندن
ای کارنت شیر دلین میرانی
وانت کارنت تلین بورانی
کهنوباغچهوشهرانی
چم گوهرنت راجانی
نامش نوک کوتگ پیرانی
هما پیشی زحم جنین میرانی
ای نوکین کصیه پر جا ها
بهرن په بلوچستانا
په ملک کشور ایرانا
افسوس در شهیدن غازی
هلک عالمت کت راضی
پونزت برز کتگ براتانی
اهلو وارثو دوستانی
رپتی په جنتا اسانی
راجانا ندنت ازارا
به حیرو برکت سردارا
بله جنگانی حکایت جوان بیت
هر دو دو نیمگا تاوان بیت
لال بخش بس بکن گفتارا
دوا گون قادر ستارا
بحشون ای گناهان مارا
ازادن بکن ای نارا
به دوستی رسول الله ها
کلین امتی دوست واها
همنشین بهار
منبع:پژواک ایران