دیشب وقت سحر پرندهای با آواز غریبش مرا به خود آورد و بی اختیار مرغ دلم به گذشتهها پر کشید؛ گذشتههای دور وقتی گلپایگان بودم و بعد از سحر راهی صحرا میشدم تا برای گاومان علف بچینم.
ماه دشت و دمن را روشن میکرد و پرندگان چون سُحوری شبهای تار آواز سر میدادند. آن موسیقی دلانگیز هنوز در گوشم زنگ میزند و مرا از خود بی خود میکند. از خود بیخود شدن همیشه الیناسیون (ازخودبیگانگی) نیست...