سیاست پدر و مادر ندارد
(جمهوری خواهان اسپانیا و ، غربِ دوچهرهِ کاسبکار)
همنشین بهار
سرما زد...
جمهوری خواهان اسپانیا، زنان و مردان دلیری که هست و نیست خود را در مبارزه با دیکتاتوری امثال فرانکو در طبَق اخلاص گذاشتند و برای آزادی و آرمان خویش، به کوه و کمر زدند و پروانه وار در آتش زد و بندهای ننگین زمانه خویش، سوختند ــ روز و روزگاری فکر و ذکر همه آزادیخواهان بود.
داستان رنج و شکنج آن انقلابون پاکباز هم اینک نیز شایسته مطالعه و بررسی است. یک دلیلش این است که آنچه امروز ما میکِشیم بی شباهت به سرنوشت پُرمرارت آنان نیست...
آنان در پی بهار بودند و برای آزادی و آرمان خویش از کوره راه های بسیار گذشتند اما افسوس که زمستان سررسید... کار خودش را کرد و باغی را که میرفت تا در آن روزی، صد گل بشکفد ــ سرما زد...
اسپانیا که با هجوم اعراب و...روبرو شده بود، خود نیز رخت متجاوز پوشید.
اسپانیا تنها با آسمان آبی و آبهای نیلگون، با بهترین گیتارهای دستساز در دنیا و رقص شورانگیز فلامنکو، با سبكهای متنوع معماری و معماران بزرگی همچون آنتونیو گائودی و اسكار نیمهمیر، با قصرهای معروفی همچون الحمراء، با مسابقات گاوبازی، و با موزههای حسرتبرانگیز و جاذبههای تاریخی، خلاصه نمیشود.
اسپانیا، یادآور سروانتس، نویسنده دُنكیشوت، پیكاسو، سالوادور دالی، فرانچسكو گویا، رافائل آلبرتی، خوان رامون خیمه نز و شاعر شهید فدریكو گارسیا لوركا...هم ـــ هست.
چهرههایی همچون خولیو ایگلسیاس، لوپه دوگا، میگوئل ارتگاز، پدرو آلمادوار، فیلمساز خارقالعادهای همچون لوئیس بونوئل، و ترانه خوان کولی خوآنی تو - وال دِراما که در جبهه های نبرد علیه فاشیست ها آواز سر میداد ـ نیز، این کشور را نمایندگی میکنند.
اسپانیا که با هجوم اعراب و...روبرو شده بود، روز و روزگاری خود نیز رخت متجاوز پوشید و حتی سر از فیلیپین و پورتوریکو و کوبا هم، درآورد که البته بعدها سر جایش نشست.
این کشور نیز همانند ما، رنگ و وارنگ بسیار دیدهاست که مهّم ترین آن، جنگ های داخلی و جدال سلطنت طلبان با جمهوری خواهان (پیش از جنگ دوم جهانی) است.
آیا سرگذشت جمهوری خواهان اسپانیا، در كنار افكار و عقایدی است كه امروز باید در موزه ها به دنبال آنها گشت؟ نه، این حماسه که در زمانه خودش فکر و ذکر همه جهانیان را مشغول کرده بود هم اینک، و در آینده نیز ــ سراسر عبرت است، بخصوص که از بازی های این روزگار و، از آدم فروشی و خیانت بسیاری از نامداران عرصه سیاست پرده برمی دارد.
گذشته هرچه بود گذشته است.
گذشته، نگذشته و کوله بار آن بر دوش مان سنگینی میکند. چاره ای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم. ما ایرانیان ــ که به آزادی به مثابه آرمان و نه تجارت ــ نگاه میکنیم و در هر کوی و بزن به دنبال این معشوق در زنجیر، میگردیم، اینک نیز با گربه رقصانی های مدعّیان صاحب اختیاری جهان و به ویژه با اروپای دوچهره روبرو هستیم. اروپائی که فقط پیشرفت و مدنّیت را نمایندگی نکرده و هنوز در عصر جهانی شدن، خواب دوران استعمار میبیند.
آنچه بر سر نیروهای ترقی خواه در اسپانیای عصر فرانکو آمد، (جدا از هر ضعفی که خودشان داشتند) ـــ دوروئی غرب کاسبکار، و سازش ننگینی که اروپا و جهان را به پیچ و تاب انداخت، رو میکند.
بازی هایی که همین امروز، زمامداران غرب در میآورند که به نام دولت های به اصطلاح لائیک و غیرمذهبی، لی لی به لالای استبداد دینی میگذارند و ککشان هم نمیگزد بر سر نیروهای ترقی خواه میهن ما معامله کنند - یادآور زد و بند ننگین آنان در سال ۱۹۳۸ در مونیخ با هیتلر و موسولینی است که از جمله، توافق شد جمهوری خواهان اسپانیا، تنها و بی یار و یاور بمانند، تا نیروهای ضد انقلابی و امثال ژنرال فرانکو با همکاری ارتش آلمان و ایتالیا و با رضایت فرانسه و انگلیس و کمک اصحاب کلیسا، که به جلد قاتلین مسیح رفته بودند...، حسابی لت و پار شوند.
به دَرَک که جنگ داخلی اسپانیا یک و نیم میلیون کشته و آواره میدهد و هزاران هزار انسان به خاک و خون میغلطند، چه باک که کوچک و بزرگ آواره کوه و بیابان شده و تمامی عمرشان را دور از میهن محبوب خویش در غربت سپری کنند و همانجا هم بمیرند...
اصلا چه چیزی از این بهتر که فرانکو و دوستانش نزدیک به ۴۰ سال هر اسبی که دارد بتازند مگر سیاست پدر و مادر هم دارد؟
مردم تازه میخواستند دموکراسی را تجربه کنند که بلای فرانکو نازل شد.
نمیخواهم به وقایع نگاری تام و تمام بنشینم. بیان زیر و بَم جنگ های داخلی اسپانیا و نقاط ضعف و قوت آن انقلابیون پاکباز، فرصت دیگری میطلبد و ریز مسائل، نیاز کنونی ما نیست. در اینجا تنها آنچه را به کار امروزمان میآید مرور میکنیم.
اوّلین جمهورى در کشور اسپانیا سال ۱۸۷۳ پا گرفت اما دو سال بعد سلطنت، سر و کله اش پیدا شد و آش همان آش و کاسه همان کاسه...
دوّمین جمهورى به سال ۱۹۳۱ مربوط میشود که مردم تازه میخواستند دموکراسی را تجربه کنند امّا بلای فرانکو و جنگ های داخلی، نازل شد.
اگرچه جمهوری خواهان اسپانیا به هیستری ضدمذهبی و کلیساسوزی دامن میزدند و مدارس دینی را تخته کردند، و به مرتجعین مذهبی و اصحاب کلیسا که بعدا یار و یاور ژنرال فرانکو شدند، بهانه دادند و حتی به قانونگذاری در باره بود و نبود خداوند پرداختند... ـــ امّا دولت جمهورى که در تسلط سوسیالیست ها بود و به جدائی دین و دولت، نیز باور داشت، به خودمختاری ایالت کاتولونیا و باسک، احترام میگذاشت. جانب دهقانان را میگرفت، طرحی نو در انداخته بود و به مالکان زورگو روی خوش نشان نمیداد.
فرانکو و کلیسا، موی دماغ جمهوری خواهان میشوند.
آغاز جنگهای داخلی در اسپانیا، به چند دهه پیش (۱۷ ژوئیه ۱۹۳۶ میلادی)، و استعفای آلْفونْسْ سیزدهم، برمی گردد که تحت فشار جمهوری خواهان، سر جای خود نشست و با برکناری او، سلطنت ظاهرا فاتحه اش خوانده شد و نوبت به جمهوری خواهان رسید. اما چندی بعد، به بهانه نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی، نظامیانِ این کشور به رهبری ژنرال فرانکو با کمک کلیسا و حمایت مالی و تسلیحاتی آلمان و ایتالیا، (و چشم پوشی انگلیس و فرانسه...)، چوب لای چرخ جمهوری خواهان گذاشتند.
انگلیس که دریای مدیترانه را میدان نفوذ خود میدانست، برای اینکه جمهوری خواهان اسپانیا به کمک كشتیرانان رادیكالی كه گاها دست به شورش میزدند، دست از پا خطا نکنند و در دریا، با بستن گلوگاه، رابطه فرانکو را با پشت جبهه اش قطع نکرده و او را به تنگنا نیاندازند، كشتی های جنگی خود را در آن ناحیه برای جلوگیری از چنین اتقاقاتی مستقر كرده بود و اوضاع را زاغ سیاه میپائید...
با افزایش کمکهای آلمان و ایتالیا به نیروهای فرانکو، و قطع کمک شوروی به انقلابیون اسپانیا، جمهوری خواهان در منگنه قرار گرفتند و از اواخر سال ۱۹۳۸میلادی در تمام جبههها با شکست روبرو شدند. شهرهای بزرگ اسپانیا یکی پس از دیگری سقوط کرد و با درهم شکستن مقاومت در مادرید، که ستون پنجم در لباس دوست، ضربات کاری به مردم وارد کرد، عمر حکومت جمهوری در اسپانیا در ۲۸ مارس ۱۹۳۹میلادی، به سر آمد.
خلاصه...ژنرال فرانکو یکّه تاز میدان شد و هَل مَن مبارز، طلبید و بگیر و ببند را شروع کرد.
فرانکو تا زمان مرگ در ۲۰ نوامبر ۱۹۷۵، با دیکتاتوری تمام بر اسپانیا حکومت نمود و به ریش و سبیل آزادیخواهان خندید
ازمابهتران زیر پای فرانکو مینشینند.
اینکه اصلا چگونه فرانکو، فرانکو شد، باید کمی به عقب برگردیم...
پس از استعفای آلْفونْسْ سیزدهم، وقتی طرفداران جمهوری، سلطنت طلبان را پس میزنند، به ارتش پیله کرده و آگاهانه از قدرت آن میکاهند. برای مثال، امتیازات قضایی ارتش را که براساس قوانین دادرسی سال ۱۹۰۵ تفویض شده بود بهم زده و دیوان عالی ارتش و نیروی دریایی را مُنحل میکنند و قوای مسلح را از جهت قضایی در اختیار دادگاه های معمولی کشور میگذارند. سپس هشت فرماندهی ارتش را که تا آن زمان در هشت استان کشور اسپانیا اختیاراتی معادل نیابت سلطنت داشتند، از میان برمی دارند.
این وسط، فرانکو که از سال ۱۹۱۲ در شمال مراکش یعنی تنها نقطه ای که ارتش اسپانیا فعالیت چشمگیر داشت، مشغول بود و برای مقابله با شورش های قبیلگی در آنجا، سرش درد میکرد! به زودی خود را بالا کشید و درجه سرهنگی گرفت. او در سال ۱۹۲۸ به ریاست دانشگاه نظام رسید و بر سر زبان ها افتاد...
او به درجه سرتیپی و سرلشکری هم رسید اما، اصلاحات جمهوری خواهان که نوک مقامات ارتشی را چیده بودند ناامیدی و سرخوردگی دردناکی را - چه از نظر شخصی و چه از نظر شغلی - برای او به همراه آورد و به همین دلیل فرانکو، این پا و آن پا میکرد که به میدان بیاید و کاری بکند کارستان.
در فوریه ۱۹۳۶ وقتی مشخص شد کلاه سلطنت طلبان پس معرکه است، و مردم جانب جمهوری خواهان را گرفته اند ــ رهبران دست راستی زیر پای فرانکو نشستند تا اعلام حکومت نظامی کند و پیروزی نیروهای مترقی را ادب کند!
ارتش برای گسترش خرابکاری و دسیسه، کفش و کلاه میکند.
سرانجام دست های پشت پرده، فرانکو را که معتقد بود: «در امر خطیری مثل جنگ، اشتباهات ناشی از رحم و شفقت دقیقاً بدترین اشتباهات است»، کوک کردند، زیر پَر و بالش را گرفتند و اسپانیا و جهان، سرنوشت دیگری پیدا کرد.
فرانکو، دست به کار شد و کشور در خون و آتش افتاد. نبرد خانه به خانه و حتی اتاق به اتاق در جریان بود، علی رغم سرما و گرسنگی و بمب، مقاومت جمهوری خواهان همچنان ادامه داشت.
برای مددرسانی به سلطنت طلبان، هواپیماهای جنگنده بمب افکن و حمل و نقل ارتش آلمان و ایتالیا، بزرگترین ساز و برگ مدرن ارتش آن تاریخ را وارد اسپانیا کردند. با مساعدت بمباران های ایتالیا سّد نیروی دریایی جمهوریخواهان درهم شکست. متحّدین فرانکو، هزاران نیرو، برایش فرستادند، (همچنین ساز و برگ نظامی از همه رقم)
۷۶۳ فروند هواپیما، ۵۰۰۰۰ سرباز، ۱۹۳۰ عراده توپ و بیش از ۲۴۰ هزار اسلحه سبک از کمک های موسولینی به اسپانیا بود. همچنین آلمان نیز با اعزام نیرو و کمک های تسلیحاتی، پشتیبانی خود را نشان داد.
نیروی هوایی آلمان تحت عنوان لژیون کرکس ها، ۱۰۰ فروند هواپیما به اسپانیا اعزام و به دنبال آن سازوبرگ نظامی به طور پیوسته به سوی این کشور سرازیر شد. اضافه براین، مدارس تربیت افسر با دستیاری آلمان ها شروع به کار کرد.
وقتی به صحنه، خوب نگاه میکنیم، در مییابیم که در واقع اسپانیا به آزمایشگاه مُخرّب ترین سلاح ها که میبایست برای جنگ دوّم جهانی توسط هیتلر چک میشد ـــ تبدیل شده بود...
فرانکو با حمایت های داخلی و خارجی در اول ماه اکتبر ۱۹۳۶ رسماً قدَر قدرتی خود را توی بوق کرد و بلافاصله دولت های فاشیست آلمان و ایتالیا او را به رسمیت شناختند. آمریکا نیز بعدا همین کار را کرد
البته هیتلر پاسخ خدماتش را گرفت. سال ۱۹۳۷ صدور موادمعدنی اسپانیا به صورتی بی سابقه به آلمان افزایش یافت. فرانکو اصلاحیه ای از قانون سرمایه گذاری خارجی را تصویب کرد که در آن شرکت های آلمانی در اسپانیا میتوانستند در ازای دادن سلاح، تا میزان ۴۰ درصد از سهام چندین معدن اسپانیا را خریداری کنند.
موسولینی هم در اسپانیا، از امتیازات بزرگ اقتصادی مشابه آلمان برخوردار شد. این وسط آمریکا نیز سرش بی کلاه نماند مذاکرات رسمی برای تاسیس پایگاه های نظامی آغاز شد...
فراموش نکنیم که وقتی فرانکو، میخش را میکوبد، آمریكا برخلاف جامعه جهانی، او را برسمیت میشناسد و عجبا که این شناسائی همزمان است با قرار داد عدم تجاوز بین آلمان و شوروی، که به نوعی دیگر، جمهوری خواهان را در تنگنا میگذارد.
موافقت نامه استالین با هیتلر و بویژه پیوست های سری آن همچون بمبی بر فراز دنیا فرود آمد، این نشست و برخاست، نه تنها نیروهای انقلابی و بخصوص جمهوری خواهان اسپانیا را گیج و ویج میکند، عملا راه آلمان برای تجاوز به لهستان را نیز، هموار میکند و میدانیم جنگ دوم جهانی از آن تاثیر میگیرد.
در توجیه این نزدیکی گفته میشود چون شوروی نتوانسته بود به پیمانی سه جانبه با فرانسه و انگلیس دست یابد، مجبور شد برای به دست آوردن وقت لازم، توافق با برلن را به جان بخرد تا بتواند بنیه اقتصادی و نظامی خود را برای ادامه جنگ تقویت نماید، بعلاوه شوروی به این جهت تن به این توافق داد که انگلستان و فرانسه مشتاق بودند میان هیتلر و استالین جنگ بشود تا هر دوی آنها به مبارزه با هم سرگرم شوند، از همین رو، استالین رودست نخورد و با توافق با هیتلر، توانست موقتا جلوی این جنگ را بگیرد...
اما آنچه در عمل روی داد این بود که نه تنها جنگ به تعویق نیفتاد که بر عکس، تاکتیک هیتلر مبنی بر انشعاب جبهه ضد فاشیستی، موفق شد و در ۵ سپتامبر ۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم اعلام گشت. البته داوری در مورد پیمان شوروی و آلمان هر چه باشد، نمیتوان نادیده گرفت که مردم شوروی بیشترین بار مقاومت علیه ارتش آلمان را به دوش کشیدند و میلیونها کشته دادند.
فجایعی چون «کشتار کاتین» و قتلعام افسران لهستانی بوسیله پلیس مخفی استالین، که چندی بعد روی داد ـ از فداکاری و ایستادگی مردم شوروی در برابر فاشیستها جدا است.
برای اولّین بار، در جنگهای داخلی در اسپانیا، از ستون پنجم صحبت شد.
این اصطلاح برای اولین بار در جریان جنگهای داخلی در اسپانیا به كار گرفته شد.
جنگ داخلی اسپانیا در حقیقت زمانی خاتمه یافت كه فرانكو موفق به تصرف مادرید پایتخت این كشور گردید.
وقتی ژنرال فرانكو به سوی مادرید به پیش میرفت، یکی از فرماندهان وی جملهای را بر زبان جاری كرد كه واژه ستون پنجم را وارد فرهنگ زبان ها ساخت. او در مصاحبهای به تشریح وضعیت جنگ و موقعیت باقی مانده نیروهای وفادار به دولت چپگرای اسپانیا و همچنین قوای وفادار به فرانكو پرداخت و اظهار داشت:
مادرید در حال حاضر توسط ۴ ستون نظامی در محاصره قرار دارد، هنگامی که از او سؤال شد که کدام یک از این ۴ ستون،در عملیات آزادسازی مادرید، پیشقدم خواهند شد، در پاسخ گفت: ستون پنجم و وقتی مقصود از این کلمه را از وی جویا شدند، گفت:
ستون پنجم نیروهای وفادار ولی مخفی ما هستند که در داخل شهر زمینه ورود نظامیان را به داخل شهر فراهم میآورند.
حماسه قهرمانانه اسپانیا، و فداکاری های بریگادهای بین المللی
بریگادهای بین المللی INTERNATIONAL BRIGADEs داوطلبان ضدفاشیست بودند که از سراسر دنیا برای کمک به جمهوری نوپای اسپانیا و مبارزه با فرانکو و متحدینش مبارزه میکردند.
برای درهم شکستن فاشیسم، این داوطلبان از ۵۲ کشور جهان راهی اسپانیا شده بودند.
البته برخی پژوهشگران (که شماری از آنان هیستری ضدکمونیستی هم ندارند)، با اینکه معتقدند: کمینترن (بین الملل کمونیست ها) در جهت جمهوری خواهان كمك های مادی و نیرو ها را سازمان میداد.،
گرچه میگویند: بدون درنظرگرفتن انقلاب جهانی پرولتاریایی، حتی با وجود خط سیاسی صحیح در فرماندهی جنگ داخلی اسپانیا، پیروزی ممکن نبود.، اما با استناد به یافته های تازه از بایگانی های روسیه تاکید میکنند کسانی که کمینترن (بین الملل کمونیست ها) را هم، به ابزاری برای سرکوب و به اصطلاح پاکسازی مُبدّل نموده و میخواستند سر بعضی از به قول خودشان سخت سران را، زیر آب کنند، جان داوطلبان پُرشوری را که موی دماغشان بودند، به بازی میگرفتند و نیروهای مخالف خود را در یورش های بیهوده ی جبهه ها سر به نیست یا به اصطلاح شهید میکردند
اینکه آیا «جزمیّت حزبی» در شوروی آنزمان، سر از اینگونه این تله گذاری ها در میآورد یا نه، بر من معلوم نیست و راست و دروغ آن را زمان ثابت خواهد کرد...
ناقوسها برای که به صدا درمیآیند؟
وقتی نازی ها روستاهای اسپانیا را بمباران کردند، ایالات متحده, بریتانیا و فرانسه، با اعلام بی طرفی رسوایی آور خود و تحریم ناشی از آن، از رساندن مهمات به ارتش جمهوری خواهان خودداری کردند و علیرغم اعتراضات و تظاهرات سازمان یافته این تحریم را برنداشتند تا رژیم فاشیست فرانکوی دیکتاتور در اسپانیا مستقر شد و بعد از جنگ نیز، هم چنان از کمک های ایالات متحده برخوردار ماند.
· در مقابله با تصمیم حکومت روزولت، یعنی خود را به کرگوشی زدن و به اصطلاح بی طرفی در مقابل جنایات فرانکو، حدود ۳۰۰۰ آمریکایی، داوطبانه بریگاد آبراهام لینکلن را تشکیل داده و به کمک جمهوری خواهان اسپانیا شتافتند.
· اینشتین به شدت و عمیقا از نیروهای ضد فرانکو در جنگ های داخلی اسپانیا حمایت کرد و میگفت: اگر موسولینی و هیتلر در تلاش برای نشاندن فرانکو بر تخت سلطنت موفق شوند، بهزودی اروپای غربی را زیر سلطه خواهند کشید.
· تیتو، که بعدها به رهبری یوگسلاوی رسید، با جمهوری خواهان همکاری کرد،
· ارنست تولر، نویسنده و صلحدوست آلمانی که به خاطر رمانها و اشعارش که بیشتر آن ها را هم در زندان نوشته، از جمله مهمترین نویسندگان پیش از جنگ محسوب میشود و همواره از جمهوریخواهان اسپانیا دفاع میکرد،
· جورج اورول نویسنده نامدار انگلیسی که کتاب قلعه حیوانات و کتاب ۱۹۸۴،...را نوشته، به باری جمهوری خواهان شتافت، در جنگ های اسپانیا شرکت کرد و زخمی شد.
· نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده شهیر یونانی هم از جنگهای داخلی اسپانیا برکنار نبود.
· آندره مالرو، نویسنده کتاب ضد خاطرات،
· خوانی تو - وال دراما خواننده فقید اسپانبا،
· یوریس ایونز، فیلم ساز هلندی که فیلم سرزمین اسپانیا را در سال ۱۹۳۷ با همكاری ارنست همینگوی ساخت و نقش ارزنده ای در حمایت یكی از دو حزب امریكا از جمهوری خواهان اسپانیا داشت،
· خوآن میرو نقاش معروف اسپانیایی که با کشیدن پوستری گویا و روشنگر، مردم جهان را به کمک اسپانیا فرا خواند،
· خولیو گونزالز (۱۹۴۲ – ۱۸۷۶) که تحت تاثیر جنگ داخلی نقاشی معروف هیولا
· (La Minotauromachi) را در سال ۳۷-۱۹۳۶ کشید که اکنون در آمستردام، هلند نگه داری میشود،
· پیکاسو، که پس از ستم و سرکوب فرانکو، پرده از دروغ ها و جنایاتش برمی دارد و به جانبداری از جمهوری خواهان برمی خیزد،
· جان هوارد لاوسن، یکی از ده فیلمنامه نویس برتر هالیوود که در فیلم محاصره، از جمهوری خواهان اسپانیا حمایت میکند و به همین دلیل در نوک تیز حمله کمیته بررسی فعالیت های ضدامریکایی قرار میگیرد و زندانی میشود،
· نویسندگانی چون خوان میگل دو مورا، ژان سر، و ژان اوریتزو دومینیک گوتیه، که به ترتیب در کتاب های نبرد من در عبر ، تابستان ۱۹۳۶، جنگ اسپانیا در دو سوی بیداسوا و فریاد سکوت، گورهای جمعی فرانکیسم ـــ ُمشت متجاوزین را باز کرده و خاطرات خودشان را از صحنه های نبرد بازگو کردهاند،
· پل الوار شاعر بهارها و باورها، که جار میزد: شعر باید مردم را یاری دهد تا آزاد شوند و با هم یگانه گردند،
· خوزه مبارپا جیرونلا، نویسنده برجسته كاتالان زبان اسپانیا صاحب تالیفات مشهوری ازجمله كتاب سه جلدی درمورد جنگ های داخلی اسپانیا به نام سیپرس ها به خدا اعتقاد دارند،
· كلاوس من، نویسنده آلمانی که بهمراه خواهرش برای تهیه خبر در مورد جنگ های داخلی اسپانیا به آن كشور سفر کرد و با وجود روحیه ی ضد جنگ، به مبارزات مسلحانه ی جمهویخواهان کشیده شد،
· ارنست همینگوی (دوست مردم کوبا و فیدل کاسترو)، که کتاب
FOR WHOM THE BELL TOLLS ناقوسها برای که به صدا در میآیند، را در این باره نوشت.
· آرتور كوستلر، که گفت و گو با مرگ (شهادتنامه اسپانیا) را نوشته،
· پابلو نرودا، که باور داشت: فاشیسم، به هنر و هنرمند رحم نخواهد کرد، و به دفاع قاطعانه از انقلابیون پرداخت...و...و...و بسیاری از فرهنگ ورزان جهان ــ در جنگ هاى داخلى اسپانیا شركت نمودند. گویا از ایران ما نیز تعدادی از آزادیخواهان به یاری جمهوری خواهان اسپانیا میشتابند.
زنان را بلا فاصله بکشید.
طرفداران دیکتاتور اسپانیا از او خیلی تعریف میکنند و میگویند:
فرانکو در ساخت اسپانیا و مدرن کردن ان یک لحظه کوتاه نیامد. او دار و ندارش، تنها دخترش بود که دولت و پارلمان وقت مدّت ها بحث میکردند آیا برای این تنها بازمانده فرانکو، میتوانند خانه ای بخرند یا نه؟
***
من میپذیرم که اگر ژنرال فرانکو (و هر کس دیگری) را از مَجرا و منظر تاریخی نگاه کنیم، با پیچیدگی های متعددی در شخصیت وی روبرو میشویم و نباید در مورد هیچ شخصی با یک کلمه به قضاوت نشست و حکم داد.
بعضی ها که تمایل دارند جهان را ساده بکنند، به نام مرزبندی، آدم ها را با یک چوب میرانند. اما کار یک پژوهشگر، کسی که میخواهد حقیقت تاریخ را بشناسد، این نیست. او باید به قول دکارت، همه چیز را از همه چیز، جدا کند و نشان بدهد سایه روشن های هر قضیه کجاست؟
فراموش نکنیم که فرانکو، تنها نیست. مستبدین دیگری را هم میشناسیم که جز خاک، چیزی با خود به گور نبردند. بعلاوه فرانکو، فقط یک فرد نیست. جریانی است که استبداد و بگیر و ببند را توجیه ملی و میهنی میکند.
واقعش این است که اسپانیای فرانكو در متن دورانی از شكوفایی لیبرالیسم چیزی جز نماد استبداد و سركوب و جز مایه شرمساری باورمندان به ارزشهای لیبرالی و آزادی نبود. در نیمه دوم سده گذشته از جنبه آگاهیها و ارزشهای دموكراتیك به هیچ كشوری مانند اسپانیا به دیده منفی نگاه نشدهاست.
جنگهای داخلی اسپانیا كه حدود دو سال و نیم بطول انجامید، به عنوان یكی از سیاه ترین جنگ های تاریخ بشریت، هزاران هزار انسان را قربانی كرد. در باور تفنگ به دستان فرانکو، جمهوری خواهی جرم بود و وای به وقتی که زنان هم از آن دم بزنند.
وقتی كه جنگ شروع شد بسیاری از زنان، لباس و اونیفورم میلیشیا را بر تن كرده و برای خود سلاحی یافته به جنگ رفتند. زنان مدت ها نیروی محركه جنبش انقلابی اسپانیا بودهاند.
نیروهای فرانكو، بسیاری از مردانی را كه اسیر مینمود بخصوص آنهایی را كه فكر میكرد به نوعی با رهبران ارتباط دارند، میكشت. اما آن ها درمورد زنانی كه اسیر میكردند این دستورالعمل را داشتند: زنان را بلا فاصله بکشید.
بگیر و ببندها موجب شد تا بسیاری از روشنفكران وهنرمندان اسپانیایی قتل عام شوند یا جلای وطن كنند و پابلو پیكاسو كه پیش از آن نیز مدتی در فرانسه زندگی كرده بود، یكی از آنها بود.
پایهگذار مدرنیسم در شعر اسپانیا، «خوان رامون خیمهنس» را ظلم فرانکو مجبور كرد به كوبا برود. او بعدها به پورتوریکو رفت و مثل هزاران تبعیدی، در غربت جان داد.
فدریكوگارسیا لوركا در سال ۱۹۳۶ فقط یك ماه پس از آغاز جنگ داخلی اسپانیا همراه سه نفر دیگر، به ضرب گلوله كشته شد. این شاعر بزرگ به جرم شعر عامیانه ای که کشاورزان آن را به هنگام درو زمزمه میکردند...جانش را از دست داد.
جالب اینجاست که بعد از هفتاد سال که از آن شاعرکُشی جنایتکارانه میگذرد، یک نمایش مربوط به وی كه قرار بود در مادرید اجرا شود، بعد از این كه نویسنده نمایشنامه از سوی برخی گروه های فالانژ در اسپانیا تهدید به مرگ شد، به روی صحنه نرفت.
نمایشنامه «همه آنها لوركا بودند» اثر پپه رابیانز، نمایشنامه نویس و بازیگر تئاتر اسپانیا، هواداران فرانکو را دَمغ و پکر، کرده بود چرا؟ چون نمایشنامه مزبور به اعدام لوركا و هزاران اسپانیایی دیگر توسط نیروهای ژنرال فرانكو اعتراض کرده بود.
سلطنت طلبان اسپانیا به مخالفین خود رحم نمیکردند.
راندا (Ronda ) شهری در كوهستانهای آندلس است كه معروفیتش به خاطر ُپل مرتفعی است كه در زمان اعراب و در بالای تنگهای ساخته شده كه در زیر آن رودخانهای خروشان جاری است. طی جنگهای داخلی اسپانیا، هواداران ژنرال فرانكو از آن به عنوان مكان مناسبی برای اعدام زندانیان استفاده كردند.
آنها زندانیان را، ایستاده در كنار دیوار پل به یكدیگر میبستند، سپس گلولهای به گردن نفر اول صف شلیك میكردند ـ و همه به دنبال او به پایین سقوط كرده و به صخرهها اصابت میكردند و جریان تند آب آنها را با خود میبرد. ارنست همینگوی این داستان را در رمانش ناقوسها برای كه به صدا درمیآیند جاودانه كرد.
* جنگ زشت و نارواست و جنگ های داخلی اسپانیا، تیرگی زیاد با خود آورد، حتی موسیقی فلامنکو نیز، مجروح شد و با یک دهه و دوره نا مطلوب روبرو گشت اما، جنگ گاه اسباب خیر هم میشود و چه بسا تحقیقات علمی و دست آوردهای تازه را شتاب بخشد...
جنگ های داخلی اسپانیا فرصت مناسبی برای پیشرفت عکس خبری بود زیرا هیچیک از دو طرف مانع فعالیت خبرنگاران عکاس نمیشدند. عکس های بیادماندنی رابرت کاپا، انسان دلیری که از او در لحظه جان دادنش درجنگ های داخلی اسپانیا، عکس خاطره انگیزی موجود است، کتاب عکاسی جنگی قرن بیستم بوده و شعار تا آنجا که میتوانی به صحنه نزدیک شو را برای تمامی نسل آینده عکاسان جنگی بر جا گذاشته است.
*می گویند وقتی فرانکو در بستر مرگ بود، هوادارانش در میدان شهر جمع شدند تا با او آخرین دیدار را داشته باشند.
فرانکو وقتی مردم را دید، پرسید اینها برای چه اینجا آمدهاند؟ گفتند که آمدهاند با شما خداحافظی کنند.
فرانکو پرسید مگر مردم کجا میخواهند بروند که آمدهاند خداحافظی کنند
* حضور زنان در پیشاپیش صحنه های نبرد را، حتی خود جمهوری خواهان اسپانیا که در میان آنان کمونیست و سوسیالیست کم نبود، چندان تحمل نمیکردند.
دولورس اباروری DOLORES IBARRURI (لاپاسیوناریا) شیرزن مبارز و دلیر اسپانیائی، به جبهه ها میرفت تا به زنان بگوید که جای آنها در پشت جبهه ها است و در آنجا آن ها بیشتر در خدمت جنگ قرار خواهند گرفت و کامیونها به راه میافتاد تا زنان را برگردانند. درارتش خلق جدید که منطبق بر تصورات کهنه افسران جمهوریخواه و فضای رویهمرفته احترام بنا شده بود، زنان جنگجو جایی نداشتند.
* در سال های دهه سی، یوریس ایونس (JORIS IVENS )، که شاخصترین مستندسازِ هلند و یکی از چهرههای اصلی سینمای مستند جهان است، مستند شاعرانه زمین اسپانیا را در باره جنگهای داخلی اسپانیا ساخت.
زمین اسپانیا شاید مهمترین محصول همکاری ون دانگن عکاس و مستند ساز مشهور هلندی با یوریس ایونس باشد. فیلمی که ارنست همینگوی راوی اش بود و بیشتر صحنههای آن در خط مقدم جبهه فیلمبرداری شده و هنوز بعد از هفتاد سال یکی از مهمترین اسنادی است که از جنگ داخلی اسپانیا باقی ماندهاست.
شیوه تدوین این فیلم تاریخی، ایجاد تضاد بین صحنه های خشونت بار و هولناک جنگ، و مناظر طبیعی اسپانیا، یکی از عناصر مهم زیبائی شناسانه این فیلم است.
پیشتر هم گفتم، ارنست همینگوی که اتفاقات مربوط به جنگ های داخلی اسپانیا را از دیدگاه جمهوریخواهان روایت میکند، کتاب ناقوس ها برای که به صدا درمی آید را نیز بر اساس کشمکش های اسپانیا به رشته تحریر درآوردهاست. جالب اینجا است که ببیندگان فیلم، پس از هفتاد سالبه تماشای این فیلم مستند نشستند، اثری که در تمام این مدت مخفی نگهداشته شده بود.
* فیلم جاودانه اسب کهر را بنگر (گروگان)، BEHOLD A PALE HORSE ساخته «فرد زینه مان» FRED ZINNEMANN در باره جنگ های داخلی اسپانیا است،
اشاره من به فیلم زیبائی است که در پایان آن سرانجام، آرتیگز (چریک اسپانیائی که نقش آنرا «گریگوری پک» بازی کرده)،خیانت و پشت کردن به اصول را از جانب یک دوست غیرقابل بخششتر از پلشتی دشمن ترجیح میدهد و فردی را که آگاهانه به مبارزین خیانت کرده، از پنجره هدف میگیرد.
در این فیلم شاهدیم که عملکرد سیاسی کلیسای اسپانیا ربطی به تمام کشیش های اسپانیایی و اصولاً اعتقادات دینی مسیحیت نداشت. این مسئله را فرد زینه مان با شخصیت پدر فرانسیسکو (عمر شریف) به تصویر میکشد.
او وقتی به بستر مادر چریک اسپانیائی میرود و مادر به او میگوید که کیست، پدر فرانسیسکو واکنش تندی نشان نمیدهد و میگوید که در نزد خداوند همگی یکسان هستیم. حتی وقتی چریک اسپانیائی با فرانسیسکو بدرفتاری میکند، او واکنش تندی نشان نمیدهد و در مقابل، با رساندن خبر فوت مادرش و هشدار دادن به او که مواظب پلیس باش، آنها قصد دستگیری و کشتن تو را دارند، عملاً جان خود را به خطر میاندازد.
البته همانطور که در فیلم مزبور هم میبینیم، رژیم فرانکو در جهل و خرافه غوطه میخورد و کلیسای اسپانیا صرفاً دستآویزی بود برای توجیه ستم به مردم اسپانیا
* با اینکه سال ۲۰۰۴، در اسپانیا، سوسیالیست ها به قدرت رسیدهاند و کمیسیون رسیدگی به هویت و سرنوشت قربانیان جنگ داخلی(١٩٣٦-١٩٣٩)، هم تشکیل شدهاست، سه دهه پس از مرگ فرانکو و گذار به دمکراسی، هنوز اسپانیا در بررسی گذشته استبدادزده و فاشیستی خود با مشکلات جدّی روبرو است. گوئی دیکتاتورها وقتی حضور ندارند هم، هستند
البته تمامی نمادها و سمبلهای رایج در دوران فرانکو ممنوع شدهاند و برچیدن مجسّمهها و تندیسهای فرانکو ازسطح تمام شهرهای اسپانیا، (که تا کنون فقط در مادرید به اجرا درآمده)، زمزمه میشود اما، هنوز نه از نبش قبر ٣٠ هزار جمهوریخواه شهید توسط نیروهای فرانکو و کفن و دفن آبرومندانه آنها خبری هست، و نه از اعاده حیثیت از آنها و نه از پرداخت غرامت به شمار نه چندان زیادی از مخالفان سالمند فرانکو که از خطر اعدام جان سالم به دربردهاند.
طرح قانونی کمیسیون یادشده، به ظالم و مظلوم به یک چشم نگریسته و قربانیان هر دو طرف را یکسان در نظر میگیرد.
کمیسیون مزبور میگوید: برای تداوم آشتی ملی راه دیگری نیست، بازماندگان جمهوریخواهان هم در پاسخ میگویند نگرانی از برهم خوردن همین آشتی ملی بودهاست که در سه دهه گذشته مانع از هر گونه اقدامی در راستای تحقق عدالت بوده و حالا هواداران فرانکو که مشمول همه گونه امتیاز بودهاند باز هم مشمول اجرای عدالت در مورد قربانیان حکومت فرانکو میشوند.
جالب اینجا است که دولت نخست وزیر ساپاترو ZAPATERO که پدر وی نیز از کشته شدگان جمهوریخواه جنگ داخلی است، در این زمینه به بازماندگان قربانیان کمکی نکردهاست،
البته گفته میشود: بچه های جنگ که پیر و زمین گیر شدهاند، از حق بازنشستگی بهره مند خواهند شد. درجریان جنگ داخلی اسپانیا، ۳۷ هزار کودک به درخواست دولت جمهوریخواه این کشور به خارج انتقال داده شدند که تنها ۵۴۳ نفر آنها زندهاند، و تازه از سرنوشت آنان نیز، خبر دقیقی در دست نیست.
* پیکاسو، با آثاری چون (دروغ ها و رویاهای فرانکو) SUEÑO Y MENTIRA DE FRANCO، وی را رسوا میکند. او همچنین وحشت ناشی از بمباران های شهر گوارنیکا در اسپانیا را، در تابلوی گوارنیکا - به تصویر میکشد.
در اثنای جنگ های داخلی، در سال ۱۹۳۷ شهر مزبور با بمباران های ارتش آلمان نازی ویران میشود و ۱۶۰۰ کشته و بسیارانی زخمی بر جای میگذارد.
* آرتور کوستلر، در سال ۱۹۳۷ به دست نیروهای فاشیست طرفدار فرانکو دستگیر و به اعدام محکوم شد. او صد روز در زندان به سر برد و در این مدت هر ساعت در انتظار جوخه آتش بود و میدید که چگونه دوستان و همرزمانش دسته دسته تیرباران میشوند.
کتاب گفت و گو با مرگ (شهادتنامه اسپانیا)، شرحی است از این تجربه دردناک که در آن گوشه هایی از فاجعه جنگ داخلی اسپانیا را به تصویر کشیدهاست.
* پابلو نرودا بسیار کوشید دولت شیلی را متقاعد کند به نیروهای مترقی در اسپانیا دست یاری بدهد و کسانی که مایل به ترک اسپانیا هستنند، را بپذیرد. او برای سفر جمهوری خواهان به شیلی، کشتی های مسافربری را آماده کرد، وبا این وسیله داوطلبان مهاجرت به شیلی، به این کشور رفتتند.
پابلو نرودا شعری دارد که در مقابله با کشت و کشتار مردم توسط فاشیست ها در جنگ های داخلی اسپانیا سروده که با این ابیات شروع میشود:
ظرفی از خون داغ
هر روز صبح بر سر میز صبحانه ژنرال ها
در کنار نان و ظرف پتیر
ظرفی از خون داغ کشتگان
در این شعر، نرودا ظرف خون داغ را بر سر میز تمام جلادان نشاندهاست.
----------------------------------------------------------------------------------
در باره جمهوری خواهان اسپانیا، که مینوشتم که از جور زمانه دلم گرفت و گریستم...
آنان مردان و زنان دلیری بودند که قربانی زد و بندهای ننگین غرب دو چهره شدند و در بگیر و ببندهای ژنرال فرانکو، به زندان افتادند، هزار هزار به مسلخ رفتند و یا آواره کوه و بیابان گشتند و در غربت، در اوج بی پناهی جان دادند.
وقتی صدای «خوانی تو - وال دراما» JUANITO VALDERRAMA آن کولی دردمند را، (که خود در صفوف رزمندگان با سیاهی و ستم میجنگید)، میشنیدم، و ناخودآگاه به جای کلمه اسپانیا، میهن دربند و دلبندم، ایران را زمزمه میکردم، بی اختیار گریستم...
خوانی تو - وال دراما JUANITO VALDERRAMA، آن کولی دردمند به میهنش عشق میورزید...
اسپانیای دلبند من، باید از عاج دندانهایت،
تسبیحی درست کنم
تا بتوانم (در دست بگیرم و) بر آن بوسه زنم...
بدرود ای اسپانیای محبوب من.
وقتی از تو دورم.
تو را در جان خویش
با خود اینجا و آنجا میکِشم
تو را درون روحم
با خود حمل میکنم...
اسپانیای دلبندم
اگرچه مهاجرم
اما هرگز در زندگی نمیتوانم ترا از یاد ببرم.
وقتی میهنم را ترک میکردم
با چشمی اشکبار برگشتم و گریستم
زیرا آنجه را بیش از همه دوست داشتم،
پشت سر گذاشتم...
***
Mi Spana querida
متن ترانه به زبان اسپانیائی
Tengo que hacer un
con tus dientes de marfil
para que pueda besarlo
cuando esté lejos de ti,
sobre sus cuentas divinas
hechas de nardo y jazmín
rezaré pá que me ampare
aquella que está en San Gil.
Y adiós mi España querida,
dentro de mi alma
te llevo metida,
y aunque soy un emigrante
jamás en la vida
yo podré olvidarte.
Cuando salí de mi tierra
volví la cara llorando
porque lo que más quería
atrás me lo iba dejando,
llevaba por compañera
a mi Virgen de San Gil,
un recuerdo y una pena
y un
Y adiós mi España querida (etc.)
Yo soy un pobre emigrante
y traigo a esta tierra extraña
y en mi pecho un estandarte
con los colores de España,
con mi patria y con mi novia
y mi Virgen de San Gil
y mi
yo me quisiera morir.
Y adiós mi España querida (etc.)
ترجمه انگلیسی:
I must make a rosary
with your ivory teeth
so that it can kiss it
when it is far from you,
on its divine accounts
done of nardo and jazmín
I will say pá that it protects to me
that that is in San Gil.
And good bye my wanted
within my soul
I take to you put,
and although I am an emigrant
never in the life
I will be able olvidarte.
When I left my earth
I returned the face crying
because what it wanted more
back me it was it leaving,
it took by companion
to my Virgin of San Gil,
a memory and one suffer
and an ivory rosary.
And good bye my dear
I am a poor emigrant
and I bring to this strange earth
and in my chest a standard
with the colors of
with my mother country and my fiancèe
and my Virgin of San Gil
and my rosary of accounts
I was wanted to die.
And good bye my dear
> کاتین، استالین، «ورِاگ نارُودا»
همنشین بهار
منبع:پژواک ایران