خانمها و آقایان محترم، دوستان، خواهران و برادران دانشور، سلام بر شما.
این بحث به پرونده عجیب احمد کسروی میپردازد که مرتجعین، ۲۰ اسفند ۱۳۲۴، جانش را گرفتند. او را متهم کردند که به انبیا و اولیا بد و بیراه میگوید و قرآن میسوزاند، بنابراین مرتد و مهدورالدم است و خلاصه خونش را باید ریخت.
ترور آن انسان دردمند که «گفت و گو برانگیزترین روشنفکر دوران مدرنیته ایران» بود، جای تأمل بسیار دارد. بویژه که جامعه مدنی ایران، به گفتمان فقه میرا و آلوده به ستم، گردن نهاد و در همآوایی و همآهنگی با ملاهای مرتجع که از پستان دین، شیر دنیا میدوشند، این گزاره را در عمل پذیرفت که «بر مسلمان در کشتن کافر حد شرعی روا نیست»!
...
در پانویس، گزارش روزنامه «ایران ما» را که ده روز بعد از قتل کسروی منتشر شده، گذاشتهام. گزارش مزبور حکم یک سند را دارد و عنوانش این است: پرونده کسروی چگونه تشکیل شد.
______________________
کسروی در حوزههای مختلف فعالیت داشت
سیّداحمد حُکمآبادی، که بعدها نام خانوادگی کَسرَوی را برگزید، «یکی از چهرههای مطرح صد سال اخیر است که آراء متنوع و بعضا بسیار چالش برانگیز مطرح کردهاست». وی تاریخنگار، زبانشناس، استاد ملیگرای رشته حقوق و وکیل دعاوی در تهران بود. آن اندیشمند ارجمند در حوزههای مختلفی همچون تاریخ، زبانشناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامهنگاری، وکالت، قضاوت و سیاست فعالیت داشت و بنیانگذار جنبشی سیاسی-اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» در جامعهٔ ایران، موسوم به جنبش «پاکدینی» بود.
احمد کسروی خواستار مبارزه با «واپسماندگی فکری و علمی» و روشنگری در تمامی وجوه زندگانی بود و از آنچه «اوضاع زندگی، خرافهگرایی و آداب اجتماعی» مردم ایران میدانست انتقاد داشت، البته موضعگیریهای وی حرف و حدیث بسیار دارد.
به نادرشاه افشار که میرسید، او را به عرش میبُرد و خوب را خوبتر میدید. اما در مورد استادش، شیخ محمد خیابانی، بد را بد تر، که گویی وی جز رفتار مستبدانه نداشتهاست.
تاختن او به باورهای دینی و فرهنگی از تشیع و بهائیت گرفته تا اشعار حافظ و سعدی و خیام و مولوی، هر چند بی باکانه است اما خالی از نقد نیست. کتاب سوزی، گیردادن به دموکراسی و سوسیالیسم، ادعای پیامبری کردن، همچنین وَررفتن بیش از حد به زبان - زبان پاک و نژاد پاک، یا تندی به امثال ادوارد براون، بر دستاوردهای ارزشمند او در حوزه تاریخ و حقوق سایه افکند. کسروی میگفت اینکه «ادوارد براون کتاب تذکرة الاولیا عطار را بچاپ رسانیده، جایی برای خوشگمانی نمیگذارد و داستان برای من روشن شد» که دسیسهای در کار است! البته او اشتباه میکرد. کتاب فوق را نه ادوارد براون، بلکه نیکلسون به چاپ سپرد با مقدمۀ قزوینی، بعلاوه حضور تقی زاده، قزوینی، عیسی صدیق و لطفعلی صورتگر، در سالهای گوناگون، در کمبریج انگلستان همه به همت براون بود. اما وی حتی جشن هزاره فردوسی را «هایهوی» و «دلقکبازی» تفسیر میکرد. میگفت توجه شرقشناسان به «ادبیات فارسی» از سر توطئه است. اگر غرض اصلی آنان گمراه کردن جوانان ایرانی نبود اصلا به اینگونه «یاوه گویی»ها ارج نمیگذاشتند. منظورش از یاوهگویی، اشعار امثال حافظ و خیام بود.
گاه به سیم آخر میزد و میگفت: «آیا خیام و حافظ با آن اندیشههای زهرآلود خراباتیگری، مولوی با آن گمراهیهای صوفیگری، و سعدی با آن درهمگوییهای زیانمند و با آن بیشرمیهای باب پنجم گلستانش، کسان نیک و بزرگ میبوده اند یا مردانی پست و بیارج؟ اگر میگویید نیک و بزرگ بودهاند، این خود نافهمی بزرگی از شماست...آیا این از نیکی و بزرگی کسیست [خیام و حافظ] که جهان را هیچ و پوچ شمارد؟...بیشتر غزلهای حافظ معنایی ندارد و پیداست که برای گنجاندن قافیه سروده شده… یک تن خراباتی که جهان را هیچ و پوچ میشمارد و میگوید باید پروای گذشته و آینده نکرد آیا میتوان چشم داشت که غیرت کند و در راه توده و کشور جانبازی نماید…آیا میتوان امید بست که شمشیری بگیرد و به جنگی بشتابد؟...این نافهمی که شعر را خواستی جداگانه شناسند و بینیازانه به آن پردازند -که میباید نامش را یاوهگویی گذاریم- از دیرترین زمان گریبانگیر شاعران ایران بوده، از همان روزی که شعر رواج یافته بیشتر شاعران از این دسته یاوهگویان بودهاند. بهار آمده شعر گفتهاند، پائیز رسیده شعر گفتهاند، عید بوده شعر گفتهاند، سوگواری پیش آمده شعر گفتهاند… اگر شاعری مانند خیّام در انگلستان پیدا شود که به مردم درس جبریگری دهد و جوانان را از کوشش و تلاش دلسرد گردانیده به مستی و تنبلی و بیغیرتی وادارد هر آینه او را به دادگاه کشند و حکم بند و زندان دهند و شعرهایش را همه به آتش کشند…»