خاطرات خانه زندگان(۳۰) هر چیز و هر امری در «شدن» خود است که «حقیقت» مییابد.
همنشین بهار
برخلاف کسانیکه خویشاوند وقار و فروتنی بودند برخی بوی کبر و بوی حرص و بوی آز، از سخن گفتنشان هم پیدا بود. انگار از دماغ فیل افتاده بودیم و ناسلامتی زندانی سیاسی هستیم. در زندان البته بودند کسانیکه پویایی و آگاهی، و فرهنگ بحث و نقد را نمایندگی میکردند ولی بیشتر مان خودبین و خودرأی بودیم. یاد نگرفته بودیم مثل ۵ انگشت دست که با هم فرق دارند اما کنار هم حیات کاملی را تشکیل میدهند، همدیگر را درک کنیم و در دیگری و دیگران هم، خودمان را ببینیم و حس کنیم.
منبع:پژواک ایران