گفتگو با شادی Разговор со счастьем
همنشین بهار
همه جا سرد و ساکت بود که ناگهان شادی از گرد راه رسید و دَر زد. نمیدونم باور کنم یا نه ! سلام... سلام شادی، ای غنچه آزادی،
آیا تو واقعاً برای من اومدی؟... این همه سال کجا بودی؟ بارها و بارها بر زمین برف نشست، تو نبودی، بارها و بارها باران پائیزی بارید، تو نبودی. بارها و بارها شب شد و صبح شد، اما... اما تو غیب ات زده بود. «منتظرمانده چشمان ترم، در این سیاهی، تا تو بیائی» ــ این همه مدّت کجا بودی؟
منبع:پژواک ایران