طفلِ جان و شیرِ شیطان به یاد «دکتر محمد رضا عاملی تهرانی»
همنشین بهار
بنا بر آموزههای فقه سنتی و جواهری که آیهالله خمینی مبلغ آن بود،
قضاوت یک منصب و مقام شرعی و، یکی از شؤون فقیه جامع الشرایط در کنار افتا و ولایت و، یکی از مهمترین ارکان حکومت اسلامی است.
در عصر غیبت، ولایت قضا بالنیابة
به فقیه جامع الشرایط سپرده شده و در یک کلام، داوری غیر فقیه یا غیر مأذون از فقیه، نامشروع و غیر نافذ است.
روی این حساب، یا ناحساب، امثال صادق خلخالی و حسینعلی نیری و...که سربرخود، متصدی امر قضا نمیشدند، و علاوه بر نوشتههای صاحب جواهر و شیخ انصاری و مقدس اردبیلی...، به کتب بنیانگذار جمهوری اسلامی (ولایت فقیه، تحریر الوسیله، کشف الاسرار،...) توجه ویژه داشتند ــ آراء آیهالله خمینی را در باب مسائل قضا متبلور و پیاده میکردند.
هر حرفی جز این یاوه است و کاسه کوزه ها را نمیتوان و نباید تنها بر سر قاتلین کینه توزی چون خلخالی و نیری شکست. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم...
اینکه بگوئیم آیهالله خمینی با جدیت روی این کلام معصوم انگشت میگذاشت که «القاضی علی شفیر جهنّم» (قاضی بر لب جهنم است)، بارها داستان شریح قاضی و کلام علی بن ابطالب را برای متصدیان امر قضا نشریح کرد و هشدار داد که مسئله قضاوت یك مسئله بسیار خطیری است و، او نیت خیر داشت و جز به اجرای عدالت نمیاندیشید و صحیفه نور پُر است از توجه به وظیفه و ارزشها، به مسئولیت قضات و پرهیز از اشتباه... ــ مسئلهای را حل نمیکند.
پرده پندار میباید درید، میوههای گندیده درخت در ریشه، ریشه دارد.
آیا به راستی عملکرد قضات منصوب آیهالله خمینی، عین حق و عدل بود؟
آیا کسانیکه آن جانهای پاک را گرفتند و کلام خدا و، نام محمد و علی را با داغ و درفش و دار و تازیانه آلودند، مصداق «الْعالم بالْقضاء و العادل فیالْمسْلمین» بودند؟
اگرنه، چرا آیهالله خمینی یک کلام از آن برائت نجست؟ و نگفت عملکرد شیخ صادق خلخالی و حسینعلی نیری...پای خودشان است و به من ربطی ندارد؟
نکتهها چون تیغ پولاد است تیز
گر ندارى تو سپر واپس گریز
پیش این الماس بىاسپر میا
كز بریدن تیغ را نبود حیا
رژیم وابسته شاه نیز عوام فریب و ستمگر بود
همین جا یادآور شوم که رژیم وابسته شاه نیز، (گرچه آخوندها روی دستش بلند شدند)، عوام فریب و ستمگر بود و عرصه را بر آزادیخواهان تنگ میکرد و هیچکس نمیخواهد گرد و خاک امثال سالارجاف و ناجی و نصیری را فراموش کند و بر ظلمت و بیداد صحه بگذارد.
فقدان جو و نهادهای دموکراتیک را که از جمله دلائل پاگرفتن مرتجعین بود، حتی سران ساواک و امثال ثابتی، و عضدی و رسولی و حسینزاده و بهمن فرنژاد...اینجا و آنجا گفته اند.
افسران و درجه داران زندان قصر و افرادی چون سروان صارمی (که خوشبختانه زنده هستند) هم، آنچه را نوشتم رد نمیکنند.
به گمان من حتی اگر بازجوی رشتی و کارکشته ساواک سید احمد معصومی كوچصفهانی معروف به مؤید، و قاسم ژیان پناه هم زنده میماندند، پی میبردند که خانه از پای بست ویران بود...
البته، برخلاف وضعی که امروز در ایران شاهدیم، آنزمان همه مردم، عذاب نمیکشیدند و اینگونه هشت شون، در گرو ۹ نبود...
در آنزمان هم فقر بود اما، سفره مردم ایران اینهمه خالی نبود و پدران و مادران از فرزندان شان خجالت نمیکشیدند، ایرانی ارج و قرب داشت، پول و پاسپورتش راهگشا بود و به او، در این پاس کنترل pass control یا آن سفارتخانه، چپ چپی نگاه نمیکردند و سرکوفت نمیزدند.
اماکنی چون قلعه شهر نو و چهارصد دستگاه و ازاین قبیل در تهران و اهواز و آبادان و...وجود داشت و امثال سیمین بی ام و، پری بلنده، اشرف چهارچشم...که بعد از انقلاب اعدام شدند ــ فعال بودند، اما قبح فحشا مثل امروز نرفته و پَخش و پَلا نبود و گرگان هار، خواهران و دختران مان را به دوبی و موبی نمیکشیدند.
دوز و کلک و خرافات و اعتیاد و افسردگی، عمومینبود و مداّحان و رمالّان و عمامه سران، نبض مردم را در دست نداشتند و به نام خدا و پیامبر و جَمکران جنایت نمیکردند. کسی با کسی کار نداشت، عیسا به دین خود بود و موسا به دین خود.
اما و چه امای بزرگی، رژیم شاه از خود استقلال نداشت و از دولت ایالات متحده حساب میبُرد،... شرکتهای چند ملیتی و مستشاران غربی آقابالاسر بودند.
ارتش ایران به نیابت از بیگانه راهی ظفار میشد و به خواست ازمابهتران منطقه را میپائید و هوای اشغالگران را داشت.
آن رژیم که برآمده از کودتا بود و ریشش پیش بیگانه گرو ــ عرصه را بر آزادیخواهان تنگ میکرد و بگیر و ببند راه میانداخت. پویان و جزنی و حنیف و شکرالله پاکنژاد و آیهالله طالقانی را به بند میکشید اما، فلسفی و حاج انصاری و کافی و شیخ قاسم اسلامی را پر و بال میداد و با بستن و محدود کردن فضای تنفسی جامعه، عملا راه امثال آیه الله خمینی را هموار میکرد.
پرده ی پندار میباید درید
آنزمان فقط توده های روستایی و کنار شهری نبودند که برای خلخالی هورا میکشیدند، تنها اعضای هیئت مؤتلفه، حزب جمهوری اسلامی و امثال هادی غفاری، دور برنداشتند، من و تو نیز بودیم.
در این مورد، روزنامه مجاهد در شماره سوم خود با مقاله دادگاه خلق، قدمی در راه حاکمیت مردم بر سرنوشت خود ــ سنگ تمام گذاشت. از جانبداری های حزب توده و پیکار و چریکهای فدایی آن روز، حرف نزنیم، بهتر است.
هنگامی که سرلشگر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخهی اعدام ایستاد، چه کسی اعتراض کرد؟ در کجای دنیا جسم پیرمردی اینگونه فرتوت را با با حکم قضایی به رگبار میبندند و بانگ اعتراض کسی بر نمیخیزد و سلامت سیاسی و روانی آن اجتماع، مورد شک قرار نمیگیرد؟ سکوت آن روز ما باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیع ترین شکل، به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانهی خانم فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم اشاعه فساد، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانه دار، پیر و جوان، متاهل و مجرد، باردار و بچه دار به جرم مفسد فی الارض و محارب با خدا، باز کرد. آیا اعدام عاملی تهرانی که اگر کارنامه اش با هر معیاری مورد بررسی قرار میگرفت جز بیگناهی چیزی نصیب اش نمیشد، از فرداهای شوم خبر نمیداد؟
با عملیات گروه فرقان، هاشمیرفسنجانی، ۴ خرداد سال ۵۸ در بیمارستان شهدا بستری شد. همسر هاشمی رفسنجانی در یک مصاحبه به غلط انگشت اتهام را جانب مجاهدین گرفت. خیلی ها از جمله، شیخ صادق خلخالی برای عیادت به بیمارستان شهدا میرودند و این وقتی است که آن شیخ کینه توز خدا را هم بنده نیست.
مسئول اول سازمانی مبارز و انقلابی هم به عیادت میروند. آیا آنروز اعدامهای بی رویه خلخالی یا خوش و بش و شوخی با او، عملاً تأئید نمیشد؟
دکتر شیخالاسلام زاده آخرین وزیر بهداری کابینه هویدا البته پادوی ستمگران بود و زندانیان سیاسی به دلائلی او را دوست نداشتند و من از خودشیرینی وی در رابطه با یکی از پیشگامان روزنامه نگاری و انتشارات در ایران علی اصغر امیرانی (مدیر و نویسنده مجله خواندنیها) که در روز ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ تیرباران شد ــ چندشم گرفت. ولی چه خوب که از اعدام رهید. ای کاش فرهیختگان و عاشقان ایرانزمین نیز، زنده میماندند، ای کاش اصلا اعدام در ذهن ما نیز، بر میافتاد.
گروه های سیاسی اطلاعیه میدادند و از اینکه دکتر شیخالاسلام زاده اعدام نشده بازخواست میکردند...نمونه ها کم نیست، بگذریم و به داستان دکتر عاملی تهرانی برگردیم.
سیلی زدن جواد منصوری به دکتر عاملی تهرانی
محمد رضا عاملی تهرانی (آژیر)، پزشک و متخصص بیهوشی و، از بنیانگذاران مکتب پان ایرانیسم در سال ۱۳۲۶ و حزب پان ایرانیست در سال ۱۳۳۱ بود.
پس از تشکیل حزب رستاخیز در اسفند ۵۳ و توپ و تشر شاه، حزب پانایرانیست به رستاخیز پیوست و دکتر عاملی فعالیت هایش را در این حزب ادامه داد.
در دوره دبیرکلی امیر عباس هویدا، رئیس کمیته آموزش و سیاسی بود. در دوره جمشید آموزگار به عنوان قائممقام وی انتخاب گردید و در دوره دبیر کلی محمد باهری، دبیری حزب را در استان مرکزی و پایتخت بعهده داشت...بار دوم که به به دستور شاه جمشید آموزگار دبیرکل رستاخیز شد، دکتر عاملی با محمود جعفریان و محمدحسین موسوی معاون او بودند.
در دوره های ۲۲ و ۲۴ مجلس، نماینده مردم مهاباد و تهران بود. او در تیرماه سال ۵۷ از قائم مقامیحزب استعفا داد.
در کابیته شریف امامی وزیر بهداری و در کابینه ازهاری وزیر آموزش و پرورش بود و از تاریخ ۵۷/۸/۷ نیز وزیر اطلاعات و جهانگردی شد.
دکتر عاملی، هنگام شركت در دولت شریف امامی برای بررسی وضع آتش زدن سینما ركس آبادان به آن منطقه رفت و گزارشی تهیه كرد كه آخوندها را مسئول آن دانست ولی دولت وقت صلاح ندید آنرا علنی کند. شاید پس از دستگیری، همین گزارش وبال گردنش شد.
در تیرباران او همه روی صادق خلخالی متمرکز شدهاند در حالیکه سربازجوی او، جناب جواد منصوری که اینک سفیر جمهوری اسلامی در چین است نیز، مسئول است.
مقامات رژیم شاه که دستگیر میشدند، جواد منصوری از آنان بازجویی میکرد. جواد منصوری وقتی با اعتراض دکتر عاملی روبرو میشود که صحبت از وکیل میکند، به ضرب و شتم و به قول خودش چک و سیلی، متوسل میشود و او همان کسی است که سالها خودش طعم استبداد را در زندانهای رژیم شاه کشیدهاست!!
بگذریم که اسیر به معنی واقعی کلمه نه امثال دکتر عاملی، بلکه کسی است که هنوز هم، طــفل جـان از شـیر شــیطان بــاز نکردهاست...چه خوش گفت عطار نیشابوری:
در بند خلق ماندهای و زهد از آن کنی
تا گویدت کسی که فلانی است پارسا
این زهد کی بود که تو را شرم باد ازین
گویی تو را نه شرم بماندست و نه حیا
باد غرور از سر تو کی برون شود
تا ندروند از تو سر تو چو گندنا
از بس که چرخ بر سر تو آسیا براند
مویت همه سپید شد از گرد آسیا
چرا تاختن به صید زخمی را هنر میدیدیم؟
شاید شما هم شنیده باشید که در دادگاه افسران زندان قصر، برخی زندانیان سیلی های امثال ژیان پناه و شعله ور را به رخ دادگاه کشیده، برای تیرباران متهمان لحظه شماری میکردند. دوستی که خود هیچوقت اسیر نبوده به من که آثار ستم ستمگران رنگارنگ، هنوز بر جان و روحم باقی است و معتقدم سیکل خشونت را باید شکست، طعنه میزد: تو معنی کینه انقلابی را نمیفهمی، و بر پلنگ تیزدندان ترحم میکنی. پاسخ دادم پلنگ تیز دندان نه زندانی دربند، زندانبانی است که طفل جان از شیر شیطان باز نکردهاست.
من در زندان شاه، از دست سرهنگ منصور زمانی و نوکرانش (امثال نظری و عبدی و کدخدازاده و احمدلو و ریگی و ستار مرادی و شفاعت...آزارها دیدم و یکبار همراه با ده زندانی دیگر در همان زندان قصر و در انفرادی هایی که بوی مرگ میداد)، وحشیانه شلاق خوردم...در کمیته مشترک روزی نبود که ناله های زندانیان شکنجه شده را نشنوم، در قصر حمله به راستی وحشیانه گاردهای زندان را به زندانیان بی پناه شاهد بودم. مبارزینی چون حسین سلاحی را از کنار دستم بردند و به رگبار بستند. به چشم دیدم که برخی افسران زندان از تیرباران ۹ زندانی دلیر به وَجد آمدند... سرگرد شعله ور، سروان قاسم ژیان پناه و سروان نعمتی (نعیمی) و سروان صارمی و ستوان علایی (که گویا بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و تیرباران شد) را، دیده ام...اما، شهادت میدهم که در مورد ژیان پناه و شعله ور (که اعدام شدند)، شهود، شوری را به کوری رساندند و بد را بدتر جلوه دادند. داستان باتون و تجاوز، واقعیت نداشت. نمیدانم چرا کور شده بودیم و چرا تاختن به صید زخمی را هنر میدیدیم؟...
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند...
آیا وقت آن نیست که مسئولین ساواک شاه، آقایان پرویز ثابتی، محمدحسن ناصری (عضدی)، ناصر نوذری (رسولی)، رضا عطارپور مجرد (حسینزاده)، بهار (متقی) و بهمن فرنژاد (دكتر جوان)...سکوت خود را بشکنند و لااقل برای فرزندان خودشان هم که شده، خاطرات زمان شاه و دورانی که آنان به عنوان مقام امنیتی و سربازجو، نفسها را در سینه حبس میکردند، بنویسند؟ میدانم که اسرار بسیاری در سینه آنها است و بویژه از پرونده بسیاری از آدمکشان کنونی و زبونی توبه فرمایان در زیر فشارهای زندان، داستانها دارند.
سروان صارمی، یکی از افسران خوب زندان قصر که خوشبختانه در قید حیات است و من از ایشان تقاضا دارم خاطرات آن دوره از زندان قصر را بنویسند، به درستی نوشته اند:
از این پس دیگر به من نیاندیشید به ایران بیاندیشید
روزنامه کیهان بخشی از اتهامات و دفاعیات دکتر عاملی را در به اصطلاح محاکمه ای که در شعبه سوم دادگاه انقلاب اسلامیتهران انجام گرفته بود، منتشر نمود. چرا جلسه دادگاه دکتر عاملی تمام و کمال منتشر نشد؟ آیا به خاطر این بود که دکتر عاملی آتش سوزی سینما رکس را با دلیل و برهان به... نسبت داد؟
خودش بارها گفته بود: گر حق نتوان گفت آسان توان زیست.
روزنامه کیهان اتهامات دکتر عاملی را ننوشت بلکه اتهامات جمعی علیه او و ٢٠ نفر دیگر را اینگونه منتشر کرد:
[محاربه] با خدا و نایب امام و توهین به امام، شکنجه و ستم و آزار مردم و شرکت در کشتار و قتل عام مردم
بنا به گزارش عفو بین الملل جرایم دکتر عاملی تهرانی، فساد فی الارض، محاربه با خدا و پیامبر خدا و نماینده امام زمان، توهین به گروههای مذهبی و یا توهین به روحانیون پاکدامن و سعی در کمونیست جلوه دادن آنها برای بیاعتبار کردنشان، شکنجه، کشتار و توهین به مردم بودهاست.
رئیس دادگاه با اشاره به حکومت نظامیو کشتاری که توسط مأموران نظامیانجام شده بود و آقای عاملی تهرانی به شرکت در آن متهم شده بود، از وی خواست تا از خود دفاع کند. در این رابطه، دکتر عاملی تهرانی گفت:
مقررات حکومت نظامیدر جائی... که نیروهای غیر انتظامیکافی نباشند بر قرار میشود و من مسئول برقراری حکومت نظامینبودم. من در هیأت دولتی بودم که پس از تصویب لایحه، حکومت نظامیدر مجلس به روی کار آمده بود... من با این امر مخالف بودم همان طور که گفتم و آن را با هیأت دولت نیز در میان گذاشتم در آنجا گفتم که نباید به مردم تیر اندازی شود. تجهیز نیروهای نظامیدر یک منطقه برای سرکوبی از حدود اختیارات من خارج بوده و من مسئولیتی در مورد برقراری حکومت نظامینداشته ام... من برغم مخالفت ساواك، به روزنامه نگاران حرفه ای پروانه انتشار روزنامه دادم چون میدانستم در ساواك برای آنان پرونده سازی شده بود....
دکتر عاملی ثروت و اندوختهای نداشت. یک ماشین پیکان و تعدادی کتاب، دارایی اش بود. در خانه کرایه ای زندگی میکرد و شنیدم پس از مرگش همسر و فرزندانش به تنگنا افتادند.
به ایران عشق میورزید و گویا پیش از مرگ، خطاب به نزدیکانش گفته بود: از این پس دیگر به من نیاندیشید به ایران بیاندیشید.
اهل قلم بود. ناسیونالیسم چون یک علم، آهنگهای خون، آزربایجان:آتورپاتکان، شعر جنبندگان، جمعیت نورسته روستایی نمیتواند در خلاء فكری زندگی كند، آمیختگی جمعیت ها و طرح نو... از جمله نوشته های او است.
در دادگاه ابتدا به ده سال زندان محکوم شد اما گویا دانسته هایش از آتش سوزی سینما رکس، کار دستش داد و حکمش به اعدام کشید. ساعت ۵ بامداد ١٨ اردیبهشت ١٣٥٨ تیرباران شد.
فقه جواهری اشاره به کتاب جواهر الکلام اثر شیخ محمد حسن نجفی است. او سی سال تمام یک سره کار کرد تا چنین اثر عظیمی به وجود آورد.
فقه جواهری نیز، سر از قشری گری و ارتجاع در میآورد
اگر اساس دیانت، فقه است و فقه هم به معنی همان فقه جواهری است، دیگر انتظار تحولی متناسب با حیات اجتماعی، از چنین دینی، آب در هاون کوبیدن است. برای نسل امروز مثل روز روشن است که فقیهان نه توسعه آوردند، نه بیمه، نه انتخابات، نه تفکیک قوا، نه بردگی را لغو کردند و نه نظام ارباب رعیتی را... بل در مقابل همهی اینها موضعگیری کردند و رفته رفته با اکراه به آن ها رضایت دادند.
فقه جواهری سر به سر اصول نمیگذارد! و قدم نهادن در این وادی را اجتهاد در برابر نص تفسیر میکند، غافل از اینکه محکمات امروز، میتواند متشابهات فردا باشد و به عکس، متشابه امروز، محکم فردا!...
فراز و نشیب های بعداز انقلاب به هزار زبان میگوید: فقه جواهری نیز (حتی وقتی از منظر به اصطلاح مدرن از احیای فقه دم میزند و فقه را در منطقه آزاد عقل قرار میدهد)، سر از قشری گری و ارتجاع در میآورد، در شک و نقد و تفکر را تخته میکند، با بسیاری از زیبائی ها میجنگد، و فاتحه فردیت و کرامت انسانی را میخواند.
آیه الله خمینی از فقه جواهری دست برنمی داشت
آیه الله خمینی با وجود گریز هائی که به باز بودن باب اجتهاد، فقه پویا، حوادث واقعه، فلسفه فقه، نقش زمان و مکان، احکام ثانویه، و نیز، مصلحت میزد، و حتی یکبار (در نامه ای به یک روحانی منتقد حکم حلال شدن شطرنج) گفت: با مبانی رایج فقه باید به غارها پناه برد و در صحراها زیست ــ اما دست از فقه جواهری برنمی داشت، با کسانی که خواهان قرائتی تجددمآبانه از فقه هستند، و به سّنت پشت میکنند، به شّدت مخالفت میورزید و به صراحت میگفت:این جانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمیدانم
آیه الله خمینی، (خط دهنده امثال صادق خلخالی و حسینعلی نیری)، جدا از استناد به دلائل فقهای پیشین، جایگاه اصلی ولایت فقیه را در علم کلام هم میدید. او معتقد بود کار ولایت فقیه چنان که مرحوم نائینی میگفت نظارت بر اجرای احکام فقهی نیست، بلکه اعمال ولایت بر احکام دین است. گزاره ای که رنج و شکنج ملتی بزرگ با هزار زبان آن را ابطال پذیر کردهاست.
همنشین بهار
منبع:پژواک ایران