کودک بودم و یک روز برفی وقتی از مدرسه باز میگشتم کنار یک جویبار زمین خوردم. یخها شکستند و با گیوههایم افتادم در آب سرد. نمیتوانستم خودم را از زیر یخها بیرون بیآورم. از سرما گریه میکردم و نمیدانستم چه کنم. پیرمرد مهربانی به یاریام شتافت، مرا بغل کرد و به در خانهامان رساند. مادرم سراسیمه و گریان هیزم آورد و آتش روشن کرد. ابتدا میگریست اما، با گرم شدن من شادی به چهرهاش بازگشت.
اکنون از آن برف و آن آتش و آن پیرمرد و از مادر مهربانم، خبری نیست که نیست. همه آب شدند اما صفای آن مرد، گرمای آن آتش و مهر مادرم را هر بار که برف میبارد، تمام و کمال حس میکنم.
_________________
زمین در دهان برف لقمه ای بیش نیست
برف میبارید و من دویدم توی برف تا با او درددل کنم. جای پاهایم در برف مرا یاد «تذکره الاولیاء» عطار و حرف «بایزید» انداخت.
«به صحرا شدم عشق باریده بود چنانچه پای به برف فرو میرود به عشق فرو میشد.»
برف نو برف نو سلام، سلام
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگیست این ایام
...
دارد برف میبارد و با ریزشش سکوت همه جا را فرا گرفته است.
برف میبارد و آسمان دست بردار نیست.
با مناجات خروسان سحرخیز برف میبارد...
«بر لحاف فلک افتاده شکاف»، گویی زمین در دهان برف لقمهای بیش نیست.
برف همنشین زمین و غمگسار درختان است، شور و شادی میآورد. و برایش اهمیتی ندارد که رنجش به حساب بهار گذاشته شود.
برف با زیبایی و شکوه خود مرا به دوران کودکی میبرد و به یاد میهن بُرنا و غمزدهام میاندازد که گرچه هزار بلا بر سر و رویش میبارد اما هنوز و تا همیشه، زنده و سرپا است.
_________________
لشکر برف در هوا به پرواز در آمدهاست.
لشکر برف در هوا به پرواز در آمده و هیچ چیز و هیچکس جلودارش نیست. همه جا را بدون ذرهای تبعیض سپید کرده و به درختان تنها و سرد، شور و گرما بخشیدهاست. مهماندارش زمین گرچه بارَش سنگین شده اما، حسابی شنگول است چون که دمای خاک، رطوبت آن، ترکیب شیمیایی و تبادلات گازی... و راز بقای همه میهمانان زمین (که گیاهان و جانداران بخش ناچیزی از آنند) به بارش برف و خواص آن بستگی دارد.
وای به حال زمین و ساکنانش وقتی هوا خیلی سرد باشد و برف نبارد. در اینگونه مواقع اگر ارتفاع از سطح دریا و عرض جغرافیایی به برف امکان ندهد که به داد زمین برسد و با آن راه بیآید، گیاهان ریشهکن میشوند و همه چیز از سرما میماسد و یخ میزند.
برف با خودش کلی هوا میآورد و هادی ضعیفی برای گرما شناخته میشود. بههمین علت پوششی از برف میتواند سبزیهای در حال خواب مزارع را محافظت کند و در مقابل سرمای بیش از حد، جانب درختان را بگیرد که خشک نشوند.
برف ذخیره مهم آب برای خاک و پوشش گیاهی و ضمناً عایقی در برابر یخبندان است. بیخود که نگفتهاند: بیزَر شَوَ، اما بیبرف نشو.
ممکنست برای اهالی «کوهرنگ» پر از برف، چون شبها همه قدر است، شب قدر بیقدر باشد! اما، این را «طبس» که کم بارشترین منطقه برف ایران است، با تمام وجود حس میکند.
_________________
با بارش برف، آسمان و زمین یکی میشود.
زمین و هرچه در آن است سنفونی مساوات مینوازد وقتی که برف میبارد.
برف با بهم زدن فعل و انفعالات زمین، آنرا سرزنده و به روز میکند تا بهار خجسته از راه برسد، اگر از خاک سرد و تیره، سوسن و بنفشه میدمد و در دشت و دمن یاس و یاسمن سرک میکشد به برف نیز، مربوط است.
برف تنها یخ زدن بخار آب در ابرها نیست، در اسطورههای ایرانی پدیدهای اهورایی است. برعکس آلودگی و سیاهی، «برف و سپیدی در نمادشناسی ایرانی همیشه نشانهای فرخنده بودهاست. در خوانهایی که پهلوانان آیینی از آنها میگذرند تا به پاکی و پالایش برسند برف به نمود میآید و رخ مینماید».
با بارش برف که به قول پوشکین небо слилося с землею
آسمان با زمین یکی میشود، من نیز، «خاطره باران» شده و به یاد خیلی چیزها میافتم.
در پهن دشت خاطر اندوهبار همه ما «برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است...» و برف که میبارد گلبرگهای خاطره یکی بعد از دیگری جلوی چشمانمان ظاهر میشود.
...
دوران کودکی، آدم برفی و برفبازی، پارو کردن کوچه و پشت بام، دستهای سرمازده، کرسی، بدو بدو لبوی داغ... و بعدها...
زندان شاه، انقلاب بزرگ ضدسلطنتی و زمستان برفی سال ۵۷ که فریاد میزدیم: زیر بار ستم نمیکنیم زندگی...
جان دادن میرزا کوچک خان جنگلی در برف،
به خون غلطیدن «پوشکین» در میان برف،
نیمایوشیج، و شعر «زردها بیخود قرمز نشدند»، که فرهاد خوانده است.
شعر برف اخوان ثالث و شاملو...
شعر «جای پا» (سیمین بهبهانی)
سهراب سپهری و «پشت کاجستان، برف...»،
نادر نادرپور و «نجوایی در حضور آیینه»
اشارات شفیعی کدکنی و فروغ و شمس لنگرودی و هوشنگ ابتهاج... به برف،
شباهت شگفتانگیز برف با صفحه سفید، کاربرد سفیدی برف و معنای استعاری آن در آثاری مانند «قصر» کافکا و یا «برف و گونهٔ سفید» از
Georg Greflinger گئورگ گرفلینگر...
همه و همه جلوی چشمانم سبز میشود.
...
دیدگاه «ابوحاتم اَسْفِزاری»، دانشمند ایرانی در مورد برف که حدود ۴۵۰ سال پیش از «الاوس ماگنوس» سوئدی درباره شکل متقارن بلورهای برف و شبکهای شش پر آن که هیچکدام شبیه همدیگر نیست، نظر داد،
سؤال با اهمیت کپلر در ۱۶۱۱ میلادی که چرا بلورهای برف (کریستالها) همه ۶ ضلعی هستند و چرا برف سفید است؟
آن روز برفی که دکتر علی جوان لیزر گازی را کشف نمود،
(ساعت ۴ و ۲۰ دقیقه بعد از ظهر ۱۲ دسامبر سال ۱۹۶۰ که برای اولین بار در تاریخ علم، نور لیزر از یک دستگاه لیزر گازی سرچشمه گرفت، همزمان برف سنگینی شروع به باریدن گرفت.)
داستان «سفیدبرفی و هفت کوتوله» که در آن از برف برای نشان دادن پاکی (سفیدبرفی) استفاده شده،
«برفی»ها، «برف پاک» کنها که پارو به دست، دنبال پشت بام میگشتند و بارش برف برایشان رزق و روزی بود تا شاعرانه و رومانتیک!
پیست اسکی آبعلی، قلّه توچال و تله کابینش، برفه چال (محل ذخیره برف)، سورتمه سواری، برفشیره (برف آمیخته به شیره انگور)، خانه اسکیموها که آب و گلش همه برف است، بهمن (به قول تاجیکی ها ترمه) بهمن و بلاهای برف، جادههای بسیار خطرناک آسیای میانه بخصوص گردنههای طرف هندوکش، سربالاییهای همیشه برفی «پامیر» این بام جهان...، همه و همه در نظرم مجسم میشود.
کوهنوردانی که لابلای برفها گم و گور شدند و در «موزه کوه» شهر «زرمت» Zermatt سوئیس فقط عکس و طنابی از آنان باقی است،
کتاب «شقایق و برف» نوشته «هانری تروایا»،
شعر مشهور ویلیام شکسپیر SONNET 130 (سونات شمارهٔ ۱۳۰)
If snow be white، why then her breasts are dun?
که به یک چاپلوسی شاعرانه دست زذه و معشوقش را با برف و سپیدی برف میسنجد،
روایت «میر جلال الدین کزازی» از داستان برف در ادبیات کهن ایران،
فیلم «ببر و برف» از «روبرتو بنینی»،
«دکتر ژیواگو» و قطاری که به سوی سیبری برفگین میرفت...
ارنست همینگوی و «برفهای کلیمانجارو»،
رمان «برف سیاه» اثر «میخاییل بولگاکف»،
نمایشنامه «دختر برفی» اثر «آستروفسکی»،
رمان «برف داغ» که «یوری بونداریف» دربارهٔ جنگ و احساسات رزمندگان درگیر جنگ نوشته است،
برف برف و قارقار کلاغها در «سمفونی مردگان»...
رمان برف نوشته «اورهان پاموک»
قصه «برف» نوشتۀ Konstantin Paustovski، (کنستانتین پائوستوسکی)، نویسندۀ روسی،
شعر اندوهبار Tombe la neige «برف میبارد» که «سالواتور آدامو» اجرا کردهُ
روز برف بازیه و «گنجیشک و برف و بارون » ثمین باغچه بان...
...
کشاندن «داستایفسکی» خالق «خاطرات خانه مردگان» با یک پیراهن در برف به محل اعدام،
داستان «بوران» اثر «تولستوی» که وی شب پرهیجانی را در میان برف وصف میکند و حرف معنی دارش در «جنگ و صلح»:
«یک گلولهٔ برف را نمیتوان به یک لحظه آب کرد. حدّ زمانی معینی هست که هرقدر هم بر مقدار حرارت بیفزاییم برف تندتر از آن آب نمیشود. به عکس، هر قدر بر مقدار حرارت افزوده شود برف باقیمانده سختتر میشود.»
...
روبرت والسر، نویسنده آلمانیزبان سویسی، نویسنده کتاب «برف»، در سال ۱۹۵۶ در حالی بر اثر سکته قلبی درگذشت که در زیر بارش آرام و زیبای برف قدم میزد. در نهایت نیز آرامگاه والسر را چیزی جز همان برف همچون فرشی سفید نپوشاند. ــ
...
یوهانا شوپنهاوئر، در داستان «برف»، از عشقی ناکام مینویسد که آغاز و پایانش در برف ابدی کوههای آلپ شکل میگیرد. شخصیتهای اصلی این داستان، ویکتور و ماریا، در آخرین دیدار مشترک خود، زیر تلی از برف مدفون میشوند و مرگ در برف، بخت همیشگی با هم بودن را به آنها هدیه میکند...
همه این خاطرات، از برکت این برف سپید، یکی پس از دیگری رُخ مینمایند.
بر لحاف فلک افتاده شکاف - پنبه میبارد از اینکهنه لحاف
برف میبارد و به زودی آب شده به میهمانی خاک میرود.
...
آیا برف، نمادی از زندگی دنیوی و توصیفی از فناپذیری و ناپایداری زندگی ما نیست؟
***
از خاطرات بگذریم و برف را بهتر بشناسیم.
_________________
برف چه جوری نشکیل میشه؟
وقتی هوای گرم به بالای آسمان صعود میکند، بخار آب را هم همراه خودش به میهمانی آسمان میبرد. در بالای آسمان بخار آب سرد شده و قطرههای آب دور ذرّههای ریز گرد و غبار موجود در هوا تشکیل میشود. مقداری از بخار آب هم به شکل بلورهای ریز یخ منجمد میشود که قطرههای آب سردشده را جذب میکند. قطرهها به شکل بلورهای یخ منجمد شده و کریستالهای بزرگتری را تشکیل میدهد که به آنها برفریزه میگوئیم. برفریزهها کم کم سنگین میشوند و به زمین میریزند.
_________________
هر دانه برف هویت خاص خودش را دارد.
شکل کلی دانه برف توسط دما و مقدار رطوبت مشخص میشه، اما تمام این دانهها شش پهلو و مسطح هستند و ظاهراً تمام بالها و شاخههای دانه های برف همشکل هستند اما تاکنون حتی دو تا دانه برف پیدا نشده که موبمو مثل یکدیگر باشند. هر دانه برف هویت خاص خودش را دارد.
_________________
به چه دلیل برف سفید است؟
برف در واقع رنگ نداره، اما به خاطر بازتاب دادن تمام طیفها توسط دانههای برف ما برف را به رنگ سفید میبینیم. ساختار پیچیده و کریستالی برف بگونهای است که برخلاف بسیاری دیگر از مواد تقریبا تمام طیف نور را منعکس میکند و نتیجه آن میشود که ما برف را سفید میبینیم. در حالی که بسیاری مواد، برخی طیفها را جذب و برخی دیگر را منعکس میکنند برای همین هست که آنها را رنگی میبینیم.
ما برف را همیشه به رنگ سفید در ذهن مان مجسم میکنیم. ولی مواقعی هم بوده است که عملا برف رنگی دیده شده است.
چارلز داروین در جریان یکی از سفرهای علمیاش متوجه شد که سم قاطرهایی که بارها و وسایل او را حمل میکردند پس از مدتی راه رفتن در روی برف، کم کم قرمز میشود.
در اثر وجود گرد و غبار و دانه های ریزی که در جریان تشکیل برف، در جو زمین پراکنده اند. در مواقع بخصوصی برف از سفیدی میافتد و رنگی خاصی میگیرد.
_________________
برف عایق الکتریسیته است.
کریستالهای برف با وجود اینکه از آب درست شدهاند به دلیل وجود بسیار زیاد هوا میان آنها، عایق الکتریسیته هستند به گونهای که اگر برف تازه روی زمین نشسته و دست نخورده باشد مقاومت بسیار زیادی در مقابل جریان برق از خودش نشان میدهد. به عنوان مثال مقاومت الکتریکی ضخامت ۲۵ سانتیمتر برف معادل ضخامت ۱۵ سانتیمتر از «فایبرگلاس» میباشد.
فایبر گلاس Fiberglass ماده ای چند سازه و ترکیبی است از الیاف شیشه با مواد پلیمری که از پشم شیشه به عنوان مادهٔ تقویت کننده و از مواد پلیمری به عنوان مواد زمینه استفاده میشود. نوعی «کامپوزیت» Composite materials (ماده ای چند سازه و مرکب) است.
_________________
روی برف پا میگذاریم، ناله اش بلند میشود.
یک دانه برف از تعداد زیادی کریستال به هم چسبیده درست شده است. اما هنگام بارش میان دانههای برف توسط هوا فاصله ایجاد میشود. هنگامی که ما روی برف تازه باریده شده راه میرویم، هوا سعی میکند که از لابلای دانههای برف خودش را رها کند و بیرون برود و از منافذی که ایجاد میشود با شدت خارج میشود و به این ترتیب روی برف راه که میرویم ناله اش بلند میشه و قرچ قرچ میکند.
_________________
برف از واژههای کهن سرزمین ما است.
برف از واژههای کهن سرزمین ما است. در اوستا wafr «وفره» بودهاست که با «وپره» در سانسکریت همانندی داشته و در پهلوی «وفر» شدهاست. برف در زبان کهن پهلوی به ریختهای اِسنیزَگ، اِسنیخر و اِسنوی snoy نیز آمدهاست که همگی با واژه snow در زبان انگلیسی و Schnee در آلمانی همریشهاند.
از دید نمادشناسی، برف در اسطورههای ایرانی پدیدهای خجسته و باشگون و اهورایی است. این خجستگی برف در روزگار سرما، به رنگ سپید آن بازمی گردد. سپیدی در نمادشناسی ایرانی همیشه نشانهای فرخنده بودهاست و هست.
دو نکته دیگه در مورد برف اضافه کنم. اول اینکه اسکیموها تعداد زیادی واژه متفاوت برای انواع «برف» دارند.
و دوم: در گذشته های نه چندان دور در افغانستان رسمی وجود داشت که بر مبنای آن با ریزش اولین برف زمستانی، اهالی و دوستان نزدیک یک منطقه یا مناطق همجوار سعی میکردند بخانه همدیگر «برفی» ببرند و این چنین طرف مقابل را مجبور کنند مهمانی بدهد.
_________________
پهلوانان در برف
برف مرا به یاد شاهنامه، هفت خوان اسفندیار که یکی از آنها برف بود و به ویژه داستان کیخسرو میاندازد که در برف غیب شد و رستم و دیگر پهلوانان به هر دری زدند او را نیافتند.
کیخسرو هنگامیکه به بزرگترین کردار خویش دست مییازد که در بندافکندن و کشتن افراسیاب تورانی است، در اوج فرمان روایی به ناگاه پادشاهی را فرو مینهد و با تنی چند از پهلوانان نامدار ایرانی به کوهی میرسد، همراهان را بدرود میگوید و در آن کوه در میانه برف از دیدگان ناپدید میشود. بازپسین پیوند کیخسرو (شهریار آرمانی و آیینی ایران) با جهان فرودین در برف رخ میدهد. تو گویی که برف مرز میان گیتی و مینو است و کیخسرو با گذشتن از برف و نهان شدن در آن به جهان دیگر که جهان جان است راه میبرد.