شب، هاوانا میرقصد...
« کامیلو سینفوئگوس » یکی از معماران انقلاب کوبا
همنشین بهار
برای خواندن سفیدی ها و حرفهای نانوشته اینگونه مقالات، تنها تأمل کافی نیست. مهربانی هم لازم است.
بدون مهر کینه ها اصالت مییابند. بدون مهر، تنها فاصله خالی بین انگشتان دیده میشود و،
امتناع انصاف و واقع بینی، چشمان مان را لوچ و قیچ میکند.
مهر که باشد در انتهای غم همیشه پنجره ای باز است. مهر که نباشد کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند و خدا نیز به شیطان مبدل میشود.
آنکه یوغ را بپذیرد کامیاب مى گردد...
من چندین بار به کوبا سفر کردهام.
از هاوانا و ماتانزاس و تری نیداد تا پینار دلریو و سانتاکلارا و کاماگوئه،
از گوانتانامو و لاس توناس و هولگین تا سانتیاگو و باراکوآ و بایآمو،
از وآرادرو و کاردناس و لاس ترازاس تا وینیالس و اسپری توس و سین فئه گوس... همه جا را گشتهام و قاطی مردم شدهام.
از هولگین تا سانتیاگو را با دوچرخه هشت شبانه روز پا زدم، به جاهای دورافتاده، مناطق کوهستانی و کوره دهات هم رفتهام.
پای صحبت مردم، از استاد دانشگاه و روشنفکر و عضو حزب کمونیست تا کارگر و کشاورز و هنرمند و کشیش و دانشجو و زن خانه دار و دختران زیبایی که روسپی یا «خینهتریا» jinetera نبودند اما پی همدمی یا درهمی میگشتند، نشستهام.
به یک کنسرت پر از شور و حال هم، با شرکت ملکهی موسیقی کوبا «اومارا پورتوندو» Omara Portuondo (ادیت پیاف کوبا)، رفته و، با هواداران هنرمندان بزرگی چون نوئل نیکولا، Noel Nicola ترانهسرا، آهنگساز و خوانندهی فقید کوبایی پابلو میلانس، سیلویو رودریگزSilvio Rodríguez ، انریکه خورین Enrique Jorrín خالق موسیقی و رقص چاچاچا و بنی موره Benny Moré که ترانهای «یا سون لاس» YA SON LAS DOCEبا صدای او است ــ گپ زده و نظرشان را در مورد کوبا و ایران...پرسیدهام.
گذارم به چند موزه و بیمارستان و تعاونی و کلیسا و مزرعه و کارخانه و مدرسه و مرکز سالسا salsa (رقص بومی مردم کوبا) و، «کاسا پارتیکولار» Casa Particular (خانه هایی که مسافر میپذیرند)، نیز افتاده و تلخ و شیرین کوبا را تا حدودی میشناسم.
کوبا، سرزمین خوزه مارتی است. همو که در شعر ستاره و یوغ گفت:
بنگر این دو مظهر زندگانى را که چه دردناک به تو ارمغان مى دهم فرزند.
بنگر و بگزین یکى یوغ است هر که آن را بپذیرد کامیاب مى گردد چونان نر گاوى رام، در خدمت خان بر بسترى از کاه گرم خواهد آرمید و یونجه فراوان خواهد یافت و دومى رمزى است که خویشتنِ من پدید آوردهاست چونان قله اى که با کوه به دنیا مى آید و آن ستاره است که نور مى افشاند و نابود مى کند و چون در دست حاملان خود بدرخشد تباهکاران مى گریزند. آن که نور به همراه دارد همیشه تنها است.
کوبا در زمان باتیستا، عشرتکده غربی ها بودهاست.
در هاوانا مناطقی مثل میرامَر Miramar ، لاپلایا la playa و کرجاتا querejeta را دیدم که شیک و اعیان نشین است. (و باور نکردم با همه وسعتش صرفاً دیپلمات نشین باشد)
به آلونک ها و به اصطلاح آپارتمان های سر به گریبان و درب و داغون هم که پَسابِ فاضلاب از پله ها سرازیر میشد و در هر گوشه اش جُل و پلاس پهن بود و ساکنین آن به طرز عجیبی در هم میلولیدند، سر زدم و همآن جا در یک کاسا پارتیکولار (خانه محقری که مسافر میپذیرفت)، اتراق کردم.
با آنچه فحشا مینامیم تصادف کردم. یکی دوتا نبود و مرا به فکر فرو برد. حضور سنگین فحشا در جامعه شاد و سراسر رقص و آواز کوبا،پرمعنا است. متوجه شدم اگر فحشا هست ما به ازایش، اعتیاد و جیب بری و خشونت نیست و این برایم قابل تأمل بود. البته نمیدانم واقعاً فحشا چه هست و چه نیست. دو دختر آلمانی را دیدم که جداگانه به دو مرد کوبایی دلار میدهند و همدیگر را میبوسند. فردی که کنارم ایستاده بود گفت: این دخترها با دوست پسرشان به هم زدهاند و آمادهاند کوبا...
یک زن هلندی هم گفت اصلا برای همین منظور به کوبا آمده و فرد دلخواهش را یافته است. مردی کانادایی را هم دیدم که...
در مناطق توریستی و در حوالی هتل ها و رستوران ها، فحشا (البته نه فقط از سوی کوبایی ها) جریان دارد.
به یاد فیلم ارزشمند «من کوبا هستم»، Soy Cuba [I am Cuba] اثر کارگردان گرجستانی، میخائیل کالاتوزوف მიხეილ კალატოზიშვილი افتادم که ظاهر و باطن کوبا و مسئله فحشا را به تصویر میکشد. بخشی از فیلم گرچه به زمان باتیستا اشاره دارد اما انگار آینه تمام نمای امروز کوبا هم هست.
از فیلم من کوبا هستم نیز پیدا است که در زمان باتیستا، کوبا عشرتکده آمریکایی ها بودهاست. البته انقلاب که شد فحشا از جامعه غیبش زد اما بدجوری دوباره سرک کشیدهاست.
آیا سیخکی و به زور دَگنگ با آن مقابله شد که دوباره سر و کله اش پیدا شدهاست؟ آیا چشم بستن به روی فحشا، همانند رواج دو نوع پزو (واحد پول کوبا) و رواج دوباره شرکتهای خصوصی و امکان مالکیت بر لوازم تولیدی، از پس لرزه های شرایط دشوار حاکم بر کوبا است و با صنعت توریسم رابطه دارد؟
آیا فحشا را، گردشگران بی احساسی که دوست داشتن را غذا خوردن یک گرسنه میپندارند و آمیزش و گاز زدن همبرگر را یکی میگیرند یا، فقر بیش از حد، این چنین عیان کرده که گاه مادری (مادری واقعی) دختر جوانش را تعارف میکند؟
من خودم دو بار این منظره را از نزدیک دیدم. یکبار در هاوانا و بار دیگر در سانتیاگو.
یک شب در هاوانا قدم میزدم که دو زن بسیار زیبا سلام کردند و گفتند: شب هاوانا میرقصد.
به من فهماندند گرچه ثروتمند نیستند اما پول نمیخواهند و اگر بخواهم یکی (و مدام تأکید میکردند فقط یکی از ما) میتواند همراهم بماند.
چون انگلیسی را خیلی خوب صحبت میکردند گفتم ببخشید شما کوبایی هستید؟ هر دو با صدای بلند جواب دادند: سی...سی Sí... Sí (بله...بله)
اینگونه موارد را ندیده بودم. شگفت زده و وسوسه شدم. تنزه طلبان باید برایشان پیش بیاید تا حس کنند چه میگویم.
آنکه مسن تر بود گفت این که گفتیم فقط یکی از ما، برای این است که من مادر، و او دختر من است. دخترم دکتر بیمارستان سالوادور آلنده در هاوانا است. ضمناً ما انقلابمان را دوست داریم و از آنها نیستیم که خودشان را به توریست ها میچسبانند تا به تورنتو و مونترآل بروند یا یک مهیتو Mojito (نوشیدنی ویژه کوبا که روی آن چند برگ نعناع میگذارند) بنوشند.
از قیافه شان پیدا بود که در پی کلک و مَلک نیستند و قصد دزدی و تیغ زدن ندارند. نمیدانم چرا راهم را گرفتم و رفتم اما پاک وسوسه شده بودم. کمی بعد پشیمان شدم و برگشتم. گفتم هرچه باداباد، میگویم باشد، گمشان کردم، هرچه گشتم پیدا نکردم و با خودم گفتم ای بابا چه غلطی کردم گفتم نه...
فردا از سر کنجکاوی و شاید هم پستی رفتم بیمارستان و بعد از پرس و جو، خانم دکتر را دیدم. فوری آب پاکی روی دستم ریخت و گفت:
No se puede entrar dos veces en el mismo río
از یک رودخانه بیش از یکبار نمیتوان عبور کرد. (برای بار دوم نه رودخانه آن رودخانه است و نه آدم آن آدم...) خیال نکن پیشنهادم را تکرار میکنم. دیشب، دیشب بود. گذشت. من روسپی نیستم. فقط انسانم...
از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب میکنیم.
در کوبا قطع آب و برق و خرابی تلفن های شهری و سیستم حمل و نقل امری کاملاً عادی است. وصل کردن یک مینی بوس به انتهای یک اتوبوس و حرکت به وسیله موتور اتوبوس، ساختن اتاق بسیار بزرگ به روی تریلی هیجده چرخ ارتشی برای حمل مسافر، گاری هایی که به وسیله قاطر کشیده میشود...
سه چرخه های قراضه ای که راننده اش عرق ریزان، مسافران را هِن و هَن کنان میکشد...همه و همه عادی است. من خودم (اگرچه نباید، چون پلیس اگر ببیند صاحب سه چرخه را جریمه میکند) یکبار به جای راننده نشستم و پا زدم تا خستگی در کند. با اینکه کوهنوردی میکنم و دوچرخه سوار هستم و چابک، بیچاره شدم و رّب و رُبّ م در آمد. سه چرخه ها مال عهد بوق بود.
البته اگر کسی برای ییلاق و قشلاق راهی کوبا شود، همیشه سوار تاکسی های شیک توریستی و اتوبوسهای ویژه بشود و سر از هتل های سوپر لوکس ۵ ستاره وآرادرو varadero که در اروپا و آمریکا هم مانندش کم است، در آورَد و میگو و بوقلمون و قرقاول و مُهیتو Mojito نوش جان کند و کنار دریا، ماساژ و ناز و کرشمه های آنچنانی مدهوشش نماید، از کوبا جز بهشتی برین چیزی نمیبیند.
در شهرها که مردم فقط مواد غذایی سهمیه بندی شده گیرشان میآید (و نه روستاها که به مواد غذایی مستقیماً دسترسی دارند) به کودکان زیادی برخوردم که گرسنگی و کمبود پروتئین از چهره اشان نمایان بود.
در هاوانا نزدیک مرکز شهر (در محلی که مثلاً شهر بازی کودکان بود)، بُزی نر (قوچی)، گاری کوچکی را میکشید و بچه ها به ترتیب سوار گاری میشدند و دور میدان میچرخیدند. همانجا به رهگذران آبرومند (و نه گدا) برخوردم که عکس بچه خردسالشان را نشان میدادند و از من تقاضای یک سیب یا یک بیسکویت داشتند...
گرچه اغلب گزارش های خبرگزاری های غربی و آمریکایی که هر یک منافع استراتژیکی و عقیدتی خاصی را دارند، اساساً بر سیاه نمایی و یک کلاغ، چهل کلاغ استوار است اما، فقر و رنج مردم کوبا، واقعیتی است که مسقل از گزارشات آنان نیز وجود دارد و نباید مثل کسانی که در مورد کاسترو، خوب را خوبتر میبینند، با آمار و ارقام دروغ ماست مالی کرد.
فقر و رنج مردم کوبا واقعی تر از تبلیغات نئوفاشیستها و میامی نشینان کوبایی است، اما واقعیت بزرگتر، شدت تحریمها و توطئه ها است و نیز، مردمی که گرچه با درآمد بسیار اندک و در شرایط مسکونی بسیار تأسف بار زندگی میکنند اما، روی پاهای خود زندگی میکنند و خود را از تا نمیاندازند. مردمی که فیدل کاسترو را دوست دارند و از او شنیدهاند:
«از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب میکنیم.»
البته کسانی هم هستند که به او و برادرش رائول بد و بیراه میگویند و از ویوا فیدل (زنده با فیدل)... Viva Fidel...Viva Fidel که گاه تلویزیون از عالیترین مرجع دولتی و قانونگذاری كوبا یعنی مجلس ملی پخش میکند، بدشان میآید.
اینها به طنز و طعنه آواز میخوانند:
پدرم کمونیست بود، ولی من نه چندان، پدرم فیدلیست بود، ولی من نه چندان...
گویی ترانه انقلابی ها که «گروه اینتراکتیو» در اعتراض به شرایط موجود خوانده زبان حال شان است:
ما باید هر روزه با مشکلات روزمرهمان بجنگیم
از من مخواه آنچه آنها میگویند بکنم
که دهنم را ببندم
که دست روی دست بگذارم
که در حاشیه زندگی کنم .
از خودم میپرسم آیا فرزند من هم
همین شرایط سختی که در آن زندگی میکنیم را
به ارث خواهد برد،...؟
کی من بدون به همراه داشتن کارت کوچک شناساییام
میتوانم رفت و آمد کنم؟
چه وقتی؟ ما داریم با همین مبارزه میکنیم
ما، ما انقلابیها !
انقلابیهای واقعی ماییم .
که میجنگیم تا آشتی را قانونی کنیم .
***
می خواستم این موارد را بنویسم و ضمن اشاره به عملکرد نفس گیر و نه چندان پویای کاستروها، نقش تحریم دراز مدت کوبا توسط آمریکا (سارق گوانتانامو)، و تأثیر دوز و کلک شرکتهای چند ملیتی را که عامل اصلی زندگی بخور و نمیر مردم کوبا است، باز کنم اما برای قضاوت همه جانبه، توشه کافی و صلاحیت لازم را ندارم.
نمی توان کشوری را به همراه ایده ها و نظمش به داوری نهاد، هنگامی که با همه وسائل سعی میشود از پیشرفت آن جلوگیری به عمل آید و با فشار گرسنگی و بیماری، مجرای تنفسی اش را مسدود سازند و به زانو درآورند.
بهتر دیدم یکی از معماران اصلی انقلاب کوبا، را که در میهن ما ناشناخته است معرفی کنم. کامیلو سینفوئگوس
در مورد فراز و نشیب زندگی وی غیر از مقاله ای که خودم در دانشنامه آزاد ویکی پدیا نوشتهام، (به زبان فارسی) مطلبی نیافتم.
فیدل، کار تو حرف ندارد.
Camilo Cienfuegos Gorriaran کامیلو سینفوئگوس (۶ فوریه ۱۹۳۲ ـ ۲۸ اکتبر ۱۹۵۹) انقلابی بزرگ کوبا است که به دلیل شهرت ارنستو چه گوارا و فیدل کاسترو ، آنچنان که باید در خارج از کوبا شناخته شده نیست.
از حادثه سقوط هواپیما و مرگ وی بیش از پنجاه سال میگذرد اما، هنوز مردم کوبا یادش را گرامی میدارند و دولت کوبا نیز خود را به او میچسباند و از او تأئیدیه میگیرد.
در اکتبر ۲۰۰۹ تندیس صد تُنی عظیمی از کامیلو سینفوئگوس به مناسبت پنجاهمین سال در گذشتش در میدان انقلاب شهر هاوانا نصب شده که زیر آن جملهای از او خطاب به فیدل کاسترو دیده میشود: Vas bien, Fidel فیدل، کار تو حرف ندارد!
داستان این جمله از این قرار است:
در هشتم ژانویه سال ۱۹۵۹ وقتی کاسترو گفت به جای زندان، مدرسه ساخته شود نظر کامیلو سینفوئگوس را پرسید که او اینگونه پاسخ داد:
Vas bien, Fidel کار تو حرف ندارد.
آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو، حرف ندارد؟
البته ساختن مدرسه به جای زندان حرف ندارد و کار بسیار درستی است ولی آیا سخن کامیلو سینفوئگوس در همه موارد صادق است؟
· اینکه با کنار زدن ژنرال باتیستا، همهٔ زمین های کشور پس گرفته شد و به برزگران و کارگران کشاورزی منتقل گردید و مردم کوبا خودشان صاحب اختیار منابع طبیعی، صنایع و خدمات اولیه شدند،
· اینکه بیماری های عفونی و مسری تحت کنترل در آمد و کوبا به عنوان یکی از کشورهای جهان سوم، در زمینه بهداشت عمومی با پیشرفته ترین کشورهای جهان قابل مقایسه است،
· اینکه انقلاب کوبا برابری و برادری همه شهروندان را عرضه کرد،
· اینکه در کشور، جوخه های مرگ وجود ندارد و برخلاف انقلاب فرانسه هیچ کشیشی اعدام نشد.
· اینکه بیسوادی، ریشه کن شد و آموزش رایگان برای همه در دستور کار قرار گرفت،
· اینکه شهروندان کوبا این امکان را در اختیار دارند که بدون پرداخت حتی یک سِنت، از کودکستان تا سطح دکترا تحصیل کنند،
· اینکه در رادیو، تلویزیون و رسانه های چاپی کشور، آگهی های تجارتی جای ندارد،
· این واقعیت که کوبا، دو سال بعد از انقلاب، تجاوز سازمان داده شده از سوی دولت آمریکا به خلیج خوک ها را خُرد و نابود کرد و بیش از نیم قرن، از این جزیرهٔ کوچک کارائیب که فاصله چندانی با مراکز توطئه ندارد، به ایستادگی خود ادامه داد،
· این واقعیت که کوبا با غروب اتحاد شوروی و تحولات اروپای شرقی در سالهای( ۱۹۸۹- ۹۱)، هشتاد و پنج درصد تجارت خارجی و ۷۰ درصد از واردات و منابع مالی و اعتباری اش را از دست داد، تولید ناخالص ملی از هشت میلیارد دلار به ۲ میلیارد دلار کاهش یافت، با سقوط بازار شکر که سالانه ۳ بیلیون دلار برای کشور درآمد داشت، و با شدت گرفتن تحریمهای آمریکایی و از دست رفتن همه بازارها... غرق ماتم شد اما، جان به در برد و دوباره سرپا ایستاد و شادی کرد و رقصید ــ همه و همه نیکو است و حرف ندارد، ولی آیا سخن کامیلو سینفوئگوس در همه موارد صادق است؟
از قدیم و ندیم دولت آمریکا در پی ساقط کردن انقلاب کوبا است تا منافع از دست رفته شرکتهای چند ملیتی احیا شود و آب رفته به جوی باز گردد، از حمله به خلیج خوکها و تلاش امثال آیزنهاور و کندی و جانسون و نیکسون، تا کارتر و ریگان و بوش و اوباما...از قانون توریچلی (لایحه دموکراسی برای کوبا، ١٩٩٢) گرفته تا قانون هلمز- برتون (لایحه آزادی و همکاری دموکراتیک برای کوبا، ١٩٩۶) و تا کمسیون کمک رسانی به کوبای آزاد (کمیسیون کمک به کوبای آزاد، مه ٢٠٠٤)...همه و همه، همین آهنگ را مینوازند. اما، آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو، حرف ندارد؟
آیا پیروی کوبا از مدل توسعه اقتصادی اتحاد شوروی که بر اساس ارزشهای مادی استوار بود، روحیه خودمحوری را بین مردم دامن نزد و به گسترش بورکراسی کمک نکرد؟ آیا از پشت کردن به نظرات چه گوارا و استراتژی وی برای مدیریت و کنترل اقتصادی، چیزی عاید مردم و انقلاب شد؟
آیا به به و چه چه بیش از حد نسبت به رهبر اعظم (Máximo Lider ) (کاسترو)، در کشوری که قرار نبود هیچ کیش شخصیتی پیرامون انقلابیون زنده، در قالب مجسمه ها، عکس های رسمی، یا نام خیابان ها و مؤسسات وجود داشته باشد و گقته میشد رهبران انسان هستند نه خدا ــ به توطئه های آمریکا مربوط است؟
آیا به جای صرف آنهمه نیرو در سومالی و اتیوپی...بهتر نبود رهبران کوبا در خط ایجاد کارخانه ها و سیستم های تولید زیربنایی میرفتند؟ آیا واردات همه چیز از شوروی و کشورهای سوسیالیستی سابق که روش حکومت کوبا شده بود، نفع مردم را در بر داشت؟
خط واردات آنقدر غالب بود که میگفتند در گذشته پیشنهاد میشد کوبا قطعات بسیار بزرگ یخ را از قطب شمال و سیبری شوروی، وارد کند تا درجه هوای هاوانا عوض شود !
آیا زد و بند در تعاونی ها و فروش بخشی از تولیدات به دلالان شهری، حضور دائمی پلیس در هر کوی و برزن، زاغ سیاه زدن همه جا و همه چیز، ممیزی کردن دموکراسی، اطلاع رسانی قطره چکانی، نسبت دادن هر اعتراضی به عوامل نفوذی بیگانه، مرگ معترضینی چون «پدرو لوئیز بویتل» شاعر و رهبر دانشجویی و «اورلاندو زاپاتا تامایو» زندانی سرشناس سیاسی در پی ۸۵ روز اعتصاب غذا، یا رسمیت یافتن فحشا در مراکز توریستی... هم ــ تماماً به بحران اقتصادی جهانی، به دسیسه های آمریکا و به میامی نشینان کوبایی مربوط میشود؟
چرا بعد از نیم قرن که از انقلاب کوبا میگذرد، این انقلاب کادر انقلابی تازه نفس ارائه ندادهاست؟ آمدیم همین فردا هردو کاسترو (فیدل و رائول) غزل خداحافظی را خواندند، آیا علی میمانَد و حوضش؟
مگر کاسترو و داداشش، فردگرا و مستبد بودند و سلطنت مابآنه عمل میکردند که جلوی رشد نیروهای تازه را بستند؟
آیا انقلاب کوبا زایش کادرهای جدید و تئوریسین نداشته است؟ آیا این نیروها اگر هم وجود داشته باشند، تحلیل جدیدی از اوضاع جهانی دارند؟
معلوم است که ندارند وگرنه چرا وقتی از ۲۳ روشنفکر و استاد دانشگاه و عضو حزب کمونیست از قتلعام زندانیان سیاسی ایران در سال ۶۷ میپرسم، هاج و واج نگاه میکنند و میگویند نکند قتلعام شدگان همانند کسانی که به خلیج خوکها حمله کردند، مزدور C I A بودهاند؟!
چرا حزب کمونیست کوبا با تمام تجارب پشت سرش، تحلیلی از اوضاع جهانی در اختیار نیروهای علاقمند در سطج جهان قرار ندادهاست؟...
وقنی از قتل عام هولناک سال ۶۷، روشنفکران کوبایی نیز بی خبرند و قاتلین زندانیان سیاسی را ضد امپریالیست تصور میکنند...چگونه میتوان انتظار تحلیل از آنان داشت؟
قتلعام شدگان سال ۶۷ همانند کسانی که به خلیج خوکها حمله کردند، مزدور C I A بودند. !
وقتی جوابهای سربالا، و دره وری روبرو شدم، تابستان و پائیز سال پر ابتلاء سال ۶۷... و تاریکی شب های بلند و سیلی سرما با تاک، و همه کسانیکه در زندانهای پیش و بعد از انقلاب همدم بودیم و سر بر دار شدند، جلوی چشمانم ظاهر شد.
نه از سر یأس که در من راهی ندارد، از بُهت و حیرت اشک در چشمانم حلقه زد و گریستم. یکی گفت: من تا حالا توریست ندیدم گریه کند. حتماً «مُهیتو» زیاد نوشیدی...
در مورد قتلعام ۶۷ از هر که میپرسیدم پاسخهای مشابه میشنیدم.
به یاد آنهمه جانهای پاک که از چشمه عشق وضو ساختند و بر هر آنچه که هست چهار تکبیر زدند، افتادم که حتی در سرزمین انقلاب، در دیار «آنتونیو ماسئو»، «خوزه مارتی»، چه گوارا و سینفوئگوس، با مزدوران C I A مقایسه میشوند...
اگر چه گوارا که «سیلویو رودریگز» یکی از نامدارترین موزیسینهای کوبایی نامش را تفنگ در برابر تفنگ گذاشته، زنده بود این چنین قضاوت میکرد؟
بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب
بودم امید تو آیی به سرم سایه ی مهر
آفتابی شود از سایه پدیدار امشب
بسته شد هر در امید به هرجا که زدیم
چاره جویی کنم از خانه ی خمّار امشب
در ماه خبری نیست... خودمان باید آستینها را بالا بزنیم.
***
برگردیم به کامیلو سینفوئگوس
دیدار کامیلو سینفوئگوس با فیدل کاسترو در مکزیک
کامیلو همرزم فیدل کاسترو، رائول کاسترو، چه گوارا... و هوبر ماتوس Huber Matos است. او در ششم فوریه سال ۱۹۳۲ در منطقه لاوتون Lawton هاوانا در یک خانواده شبه سوسیالیست که در طول جنگهای داخلی اسپانیا مجبور به مهاجرت شده بودند، به دنیا آمد. در هشت سالگی هنر را به عنوان رشته تحصیلی برگزید و در آکادمی هنر (سان آلخاندرو) San Alejandro/ Plastic Arts Academy ثبت نام کرد اما به خاطر مشکلات مالی نتوانست ادامه دهد و در هاوانا به خیاطی... و کار یدی پرداخت.
در ۱۶ سالگی (۱۹۴۸) وارد مسائل سیاسی شد و در تظاهرات مردمی علیه افزایش تعرفه اتوبوس، شرکت نمود.
سال ۱۹۵۴ در جنبش زیرزمینی دانشجویان علیه «فولخنثیو باتیستا ثالدیوار» Fulgencio Batista y Zaldívar به فعالیت پرداخت و در هفت دسامبر سال ۱۹۵۵ در جریان تظاهرات علیه رژیم باتیستا، تیر خورد و زخمی شد.
کامیلو در تظاهراتی که به افتخار قهرمان استقلال کوبا Antonio Maceo Grajales «آنتونیو ماسئو» برپا شد، مورد تعرض پلیس قرار گرفت. او در پی این ماجرا به آمریکا رفت و با پایان گرفتن اجازه اقامتش راهی مکزیک شد.
در مکزیک با فیدل کاسترو که در سازماندهی انقلاب کوبا نقش داشت، ملاقات کرد و برای مبارزه اساسی با رژیم باتیستا دست به کار شد. کامیلو سینفوئگوس در شمار هشتاد و دو نفری بود که در سال ۱۹۵۶ با «کشتی گرانما» (Granma yacht ) به کوبا آمد.
دوم دسامبر سال ۱۹۵۶ کشتی گرانما با گذر از مرداب ها و راههای پر پیچ و خم به کوبا رسید اما ارتش باتیستا انقلابیون را غافلگیر کرد و با درگیری متقابل، بسیاری کشته و زخمی شدند. چه گوارا در شمار زخمیها بود.
بدنبال این ماجرا، کسانیکه زنده ماندند (کاسترو، کامیلو، چهگوارا و...) از پا ننشستند و دوباره تشکیل گروه داده، برنامهریزی کرده، منظم شده و نبرد طولانیای را با نیروهای نظامی باتیستا آغاز کردند.
در پایان سال ۱۹۵۸ نیروهای شورشی توانستند تا غرب کوبا پیشروی کنند و نیروهای دولتی را از پا درآورند. نیروهای شورشی در دوم ژانویه ۱۹۵۹ به هاوانا، پایتخت کوبا رسیدند.
کامیلو سینفوئگوس جزو مردان ریشو Los Barbudos – The Bearded Ones و در شمار دوازده مبارز زنده ماندهای بود که در سیرا ماسترا Sierra Maestra و فتح هاوانا نقش بسزایی داشت و با چه گوارا، برای فتح شهر یاگوآخی Yaguajay و سانتاکلارا خیز برداشت. بعد از فرار باتیستا، او در کنار کاسترو و یارانش، در تثبیت نظام جدید کوشید و ارتش انقلاب را فرماندهی کرد.
کامیلو سینفوئگوس در دستگیری انقلابی مشهور هوبر ماتوس Huber Matos (که به کاسترو اعتراض کرده بود) نقش مهمی داشت و برای خود حرف و حدیث بسیار خرید. گفتند به رفقای دیروزش خیانت کردهاست. برخی او را آنارشیست و ضدکمونیست لقب دادند و بعضی از او به عنوان انقلابی خوشگذران یاد کردند...
کامیلو سینفوئگوس ۲۷ سال و ۸ ماه و ۲۲ روز عمر کرد.
مرگ کامیلو در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۹ در یک حادثه هوایی، وقتی با هواپما از شهر کاماگوئه Camagüey به هاوانا برمیگشت شایعاتی تازه بر سر زبانها انداخت و مخالفان کاسترو پخش کردند:
«هواداران باتیستا، هواپیما را انداختهاند...کامیلو، محبوب تر از کاسترو بود و خود حکومت او را سر به نیست کردهاست...هوا در روز حادثه طوفانی و نا آرام نبوده، خلبان هواپیمای سیئن فئو گوس هم کار کشته و ماهر بود. دلیلی برای سقوط هواپیما یافت نمیشود مگر دسیسه کاسترو و برادرش...»
***
کامیلو سینفوئگوس نزدیک به ۲۸ سال عمر کرد.
او در سال ۱۹۵۸ در شهر یاگوآخی Yaguajayبا نیروهای باتیستا جنگید و پیروز شد و لقب قهرمان گرفت. قهرمان مردم و قهرمان یاگوآخی El heroe de Yaguajay
پس از مرگش، در شهر یاگوآخی موزهای برپا شده و زندگی وی با عکسها، تندیسها، اسناد و مجسمه بزرگی (همانند مجسمه چه گوارا در شهر سانتاکلارا )، به نمایش در آمدهاست.
در ۲۸ اکتبر هرسال دانش آموزان از سراسر کوبا با پرتاب گل به دریا و رودخانه از او یاد میکنند.
کامیلو سینفوئگوس در آخرین سخنرانی اش (پیش از مرگ)، از انقلاب کوبا حمایت کرد. چه گوارا از او به نیکی بسیار یاد نمود و شجاعت، صمیمیت، وفاداری و هوشیاری اش را ستود و به یاد او، نام فرزندش را کامیلو گذاشت.
چه گوارا در کتاب جنگ چریکی Guerrilla.Warfare تقدیم نامهای مفصل خطاب به کامیلو سینفوئگوس دارد.
***
نقش سینفوئگوس روی سکههای ۲۰ و ۴۰ سنتی کوبا و نیز روی اسکناس بیست پزویی (Cuban convertible peso ) دیده میشود و دانشگاه ماتانزاس Matanzas هم به نام او است.
عکسهای رنگ و رورفته و نه چندان پر زرق و برق کامیلو، در برخی خیابانهای هاوانا دیده میشود و مردم از وی به نیکی یاد میکنند و ترانههای چندی نیز به یادش خوانده شدهاست.
باید یادآوری کنم که نام «شهر سینفوئگوس» Cienfuegos در کوبا، به کامیلو سینفوئگوس ارتباطی ندارد. نام آن شهر پیش از کامیلو نیز، همین بودهاست.
به یاد کامیلو 'Dedication to Camilo ' به قلم چه گوارا
قرار ما این بود که خود کامیلو کتاب جنگهای پارتیزانی را خوانده، اصلاحات لازم را در آن بنماید ولی سرنوشت این فرصت را به او نداد. این سطور را میتوان همچون درود ارتش انقلاب به فرماندهٔ بزرگ خود و بهترین سردار چریکی پروردهی انقلاب، به یک انقلابی پاک و دوست صدیق به شمار آورد.
کامیلو سینفوئگوس همرزم نبردهای بیشمار، مرد مورد اعتماد فیدل در دشوارترین لحظات جنگ و مبارز ازخودگذشتهای بود که با فداکاری خود را آبدیده میساخت و خصائل برجسته را در همرزمان پرورش میداد. تصور میکنم هر گاه موفق به خواندن این رساله که در آن تجریبات خود را دربارهٔ جنگ پارتیزانی گردآوردهایم، میگشت، آن را میپسندید. زیرا این تجریبات محصول زندگی است. ولی او میتوانست شور و هیجان عمیق سرشتی و هوش و جسارت بیمانندش را نیز که جز در نزد پارهای از شخصیتهای تاریخ به این پایه از کمال نمیرسد بر این اوراق بیافزاید. با این همه نباید دربارهٔ کامیلو سینفوئگوس همچون قهرمانان افسانهای که تنها به مدد نبوغ خود موفق به اعمال شگفتانگیز میگردند، فکر کرد. باید او را همچون زائیدهٔ خلقی که وی را همانند دیگر قهرمانان شهید و سرداران خود در گزینش وسیع نبرد و شرائط دشوار آن پرورش دادهاست در نظر آورد.
نمیدانم آیا کامیلو سینفوئگوس با این سخن مشهور دانتون دربارهٔ جنبشهای انقلابی
جسارت، باز هم جسارت، همواره جسارت Audacity, again Audacity, and always Audacity
آشنا بود یا نه؟ ولی در هر حال آن را در اعمال خود نشان میداد در حالی که شرائط لازم برای یک چریک، نظیر قدرت تحلیل سریع و دقیق موقعیت توانائی، پیشبینی دربارهٔ مشکلات آینده را بر آن افزوده بود.
با آن که منظور از نگارش این سطور که به سان درود شخصی من و سلام یک ملت بر قهرمان خود میباشد بیان زندگانی و شرح اعمال او نیست. باید بگویم که کامیلو سینفوئگوس قهرمانی بود چیرهدست که به آسانی به آفریدن و یافتن صدها طریق و وسیله برای پیشرفت موفق میشد، زیرا گذشته از احترام فراواناش برای ملت و علاوه بر جسارت و دلیری دارای شخصیت ویژهٔ خود بود. خصوصیتی که کمتر بدان توجه کافی مبذول میشود و اغلب ناشناس میماند، عاملی که نشانهٔ آن در تمام آثار کامیلو سینفوئگوس نمایان است...
فیدل دربارهاش چنین میگوید: آن چه میدانست از کتابها نیآموخته بود، ادراک او از خواستههای ملت ادراکی طبیعی بود. ملتی که او را از میان هزاران فرد دیگری برگزیده، مرتبهای ممتاز بخشید که به بهاء دلیری، پایداری، هوشمندی و پشتکار بینظیر حاصل میگردد.
کامیلو سینفوئگوس وفاداری را همچون کیش خود ساخته، زندگانی خویش را وقف آن کرده بود. وفاداری نسبت به ملت وفاداری نسبت به فیدل که ارادهی ملت را بهتر از هر کس دیگر در خود جمع ساخته است. برای این جنگجوی شکست ناپذیر این دو اصل همچون فیدل و ملت غیرقابل تفکیک بود.
چه کسی کامیلو سینفوئگوس را کشت؟
بهتر است بپرسیم چه کسی ما را از وجود او محروم ساخت زیرا زندگانی افراد و مردانی همچون او با زندگانی ملت ادامه مییابد و جز با ارادهٔ ملت به پایان نمیرسد.
او را دشمن کشت زیرا نابودیاش را خواستار بود. ما نه هواپیماهای قابلاطمینان داشتیم و نه خلبانانی که دارای تجربهٔ کافی باشند و او با کار زیادی که بر عهده داشت میخواست هر چه زودتر خود را به هاوانا برساند. پارهای از خصائلاش نیز در مرگاش موثر بود. کامیلو سینفوئگوس خطر را برآورد نمیکرد. خطر برایاش همچون بازیچهای بود. خود را با آن مشغول میکرد، به جنگ آن میرفت، به نبردش میخواند و با آن دست و پنجه نرم میکرد. با طرز فکر چریکی که داشت هیچ مانع و رادعی نمیتوانست او را از پیمودن طریقی که برمیگزید، بازدارد و یا از آن منحرف سازد. هنگامی شهید شد که همه او را میشناختند و مورد ستایش و محبت همهی مردم بود. اگر این حادثه لختی زودتر به وقوع پیوسته بود، داستان او به داستان دیگر فرماندهان سادهی چریک شبیه میشد.
فیدل میگوید که نظائر کامیلو سینفوئگوس بسیار پیدا خواهند شد، ولی من میتوانم اضافه کنم که نظائر او در گذشته هم بسیار بودهاند و پیش از طی شاهراهی که کامیلو سینفوئگوس را وارد تاریخ کرد، بدورد زندگی گفتند. کامیلو و کامیلوهای دیگر چه آنهائی که پیش از او جان سپردند و چه آنهائی که پس از او برخواهند ساخت، دلیل و بینه قدرت خلق و بالاترین نمایش نیروئی هستند که ملتی در حال جنگ برای دفاع از عالیترین آرمانهای خویش و به خاطر ایمان به تحقق برترین هدفهایاش به ظهور میرساند.
سعی در ترسیم شخصیت او موجب انطباق آن بر یک قالب خشک خواهد شد و این بدان میماند که ما او را یک بار دیگر بکشیم و ما این کار را نخواهیم کرد. بهتر است به همین توصیف طرح مانند او بس کنیم و برای جهانبینی اجتماعی و اقتصادی او که چندان هم مشخص نشده بود، حدودی ترسیم نکنیم. باید تنها به یاد داشته باشیم که در جنگ آزادیبخش هیچ سربازی با کامیلو سینفوئگوس برابری نمیکرد. او به عنوان یک انقلابی کامل، فدائی خلق و صنعتگر رستاخیزی که ملت کوبا به خاطر نجات خویش بر پا کرد، هیچ گاه کمترین اثری از خستگی و نومیدی در مخیلهٔ خود راه نمیداد. کامیلو سینفوئگوس رزمنده و مبارز یکی از موضوعهای صحبت روزانهاست. کسی که در هر گوشه و کنار اثر و یادی از خود باقی گذاشت. همیشه شنیده میشود: این کار اوست.
کسی که تأثیر مشخص و انکارناپذیر خود را بر روی انقلاب باقی گذاشت و همیشه در قلب همگی آنها که پس از او خواهند آمد و آنها که به پایهٔ او نرسیدند، جای خواهد داشت. بازگشتهای همیشگی و جادوانی خاطرهی کامیلو سینفوئگوس او را به تصویری از ملت شبیه میکند.
***
قانون هلمز – برتون
در ١٢ ماه مارس سال ١٩٩٦، کنگره ایالات متحده آمریکا، قانونی را بر اساس تمایلات چرکین سناتور جِس هِلمز Jesse Helms و نماینده اش دان برتون Dan Burton وضع کرد که قانون هلمز برتون Helms–Burton Act نامیده میشود و بر اساس آن تحریم هایی بر علیه هر کشوری در دنیا که روابط اقتصادی با کوبا داشته باشد پیش بینی میشود.
بیل کلینتون که از شکست دست اندازی هوایی به کوبا و ساقط شدن دو فروند هواپیمای ضد كاسترویی بر فراز کوبا، کفری شده بود، پشت این تحریم نامه رفت و اعلام نمود اگر کنگره این قانون را تصویب نکند از حق وتوی خود برضد آن استفاده خواهد کرد.
هدف اعلام شده قانون هلمز برتون ساقط کردن رژیم فیدل کاسترو است که ایالات متحده دهها بار تلاش کرد رهبرش را از میان بردارد و نتوانست.
رکود جهانی و پاشنۀ آشیل اقتصاد کوبا
غیر از فشار دولت روسیه که دائماً طلبش را از کوبا به رخ میکشد. رکود جهانی هم قوز بالا قوز شدهاست.
رکود جهانی،Global recessions با ضربه به صادرات اصلی کوبا و کاهش فرصت های لازم برای تأمین مالی خارجی، تهدید های جدیدی را متوجّه اقتصاد کوبا کردهاست.
بحران جهانی موجب کاهش اعتبارات موجود در نزد وام دهندگان بین المللی و یا افزایش بهای این اعتبارات خواهد شد و کوبا از اثرات ناشی از آن مانند کاهش در واردات موادّ خام برای صنایع، بی نصیب نخواهد ماند.
سقوط قیمت نیکل، به عنوان یکی از صادرات عمدۀ کوبا، موجب شد تا درآمد کشور از این محل، ۲۵۰ میلیون دلار- کمتر از آن چه که پیش بینی میشد- باشد. هم چنین، فروش سیگار برگ کوبایی به دنبال رکود، کاهش تعداد توریست ها و... حدوداً سه درصد کاهش داشت.
این کاهش، ناگزیر به روی منابع موجود برای برنامه های اجتماعی و توسعه نیز تأثیر خواهد داشت.
پاشنۀ آشیل دیگر اقتصاد کوبا، هزینۀ بالای واردات موادّ غذایی است. سال ۲۰۰۸، کوبا نزدیک به ۵/۲ میلیارد دلار برای خرید موادّ غذایی از خارج هزینه کرد، یعنی ۹۰۷ میلیون دلار بیشتر از سال ۲۰۰۷.
این تفاوت اساساً در نتیجۀ قیمت های رو به رشد خوار و بار در بازارهای بین المللی بود.
www.ipsnews.net/news.asp?idnews=46491
ECONOMY-CUBA: Keeping the Wolf from the Door
فیلم ارزشمند Soy Cuba (من کوبا هستم)
فیلم من کوبا هستم، دارای چهار داستان فرعی (اپیزود) است که هر کدام وجهی از آسیب های اجتماعی جامعه کوبا را در دوره باتیستا روایت میکند .
داستان نخست از سویی،تصویرگر عیش و نوش گردشگران مرفه آمریکایی در هتل ها، بارها و کازینوهای تجملی هاوانا (پایتخت کوبا)، و از سوی دیگر، زندگی سراسر فلاکت و بدبختی مردم بومی است که آنان را به منجلاب فساد و فحشا میکشد .
داستان دوم، داستان کشاورزی است که وقتی میبیند طلبکارش، زمین و حتی خانه او را فروخته است، همه را به آتش میکشد .
قیام دانشجویان و راهپیمایی آنان که کاسترو نیز در میانشان است، سومین بخش فیلم است و آخرین قسمت، داستان مرد صلح جویی است که با بمباران هوایی نیروهای ارتش فرزند کوچکش را از دست میدهد و به نیروهای انقلابی میپیوندد.این فیلم در غرب ممنوع بود.
گوانتاناما، در اصل متعّلق به کشور کوبا، است.
بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر که زندان گوانتاناما بر سر زبان ها افتاد، اسم کشور کوبا زیاد شنیده میشود و این سئوال پیش میآید که مگر گوانتاناما در کوبای فیدل کاسترو است؟
خلیج گوانتانامو (Bahía de Guantánamo) در ایالت گوانتانامو، واقع در آخرین قسمت جنوب شرقی کوبا قرار دارد.
اگرچه یکی از پایگاهای دریایی ایالات متحده (زندان گوانتاناما) در این خلیج واقع شده، و محل کمپ بازداشت شدگان در نبردهای نظامی ای است که از افغانستان و عراق به این مکان منتقل شده اند اما ـ خلیج گوانتاناما گوشه جنوب شرقی، ته کوبا و در ۶۵ کیلومتری شهر سانتیاگو واقع شده و در اصل متعّلق به کشور کوبا، است و با مکزیک و میامی فاصله چندانی ندارد.
دولت آمریکا گوانتاناما را صاحب شده است!
حدود ۵ قرن پیش (دقیقا ۳۰ آوریل ۱۴۹۴)، گُذار کریستف کلمب به آنجا افتاد و او نامش را بندر کبیر Puerto Grande گذاشت.
اسپانیا، انگلیس، و آمریکا به کوبا و شهر سانتیاگو طمع داشتهاند. نیروهای انگلیسی سال۱۷۴۱ به آنجا ریختند...
سالهای دراز کوبا، مستعمره اسپانیا بود.
سال ۱۸۹۸، به دنبال جنگ آمریکا / اسپانیا، پای ارتش آمریکا هم به کوبا باز شد و کنترل مستعمرات آن زمان اسپانیا در کاراییب و اقیانوس آرام را به دست گرفت.
ناوگان آمریکا در حمله به سانتیاگو، برای اینکه جای پای خود را محکم کند و نیز، برای حفظ خود از طوفانهای شدید منطقه به دنبال سرپناه بود. گوانتانامو چشمش را گرفت و آنجا را به پایگاه دریایی مُبدّل کرد.. این پایگاه، که ۱۱۶ کیلومتر مربع را پوشش داده، به نام GTMO یا Gitmo هم، نامیده میشود.
آمریکا از سال ۱۹۰۳تا همین الآن، به اسم اجاره ۹۹ ساله گوانتانامو، خلیج گوانتانامو را صاحب شده و قرارداد دلخواه خودش را به مردم کوبا تحمیل کرده است.
(با اجاره سالانه ۲۰۰۰ سکه طلا که در مجموع، حدود ۴۰۸۵ دلار حسابش میکردند.)
دولت متجاوز آمریکا ضمیمه ای را در قانون اساسی کوبا گنجانید که به موجب آن، برای انجام عملیات استخراج ذغال سنگ و ایجاد قرارگاههای نیروی دریایی، دستش باز بوده و اختیار تام قضایی و کنترل کامل خلیج گوانتانامو را هم داشته باشد.
جالب اینجا است که قرارداد اجاره، مابین دولت آمریکا و توماس استرادا پالما، Tomás Estrada Palma امضا شدهاست ! نامبرده که شهروندی آمریکا را هم داشت، به ریاست جمهوری کوبا رسیده بود. شاید به همین دلیل بعد از انقلاب کاسترو و یارانش مجسمه وی را پائین کشیدند.
در سال ۱۹۰۵ به دلیل وجود ضمایم یکطرفه در قرارداد تحمیلی گوانتاناما، شورش عمومی در کوبا به وجود آمد که به دنبال آن، آمریکا به مدت سه سال کوبا را رسمآ اشغال کرد.
سال ۱۹۰۶ تئودر روزولت، برای در هم شکستن شورش مردم به آنجا لشکر کشید. سر و کله ارتش آمریکا، سه سال بعد بازهم پیدا شد.
وقتی دولت کوبا برای مبارزه با حقوق خود، آب این پایگاه را قطع کرد، آمریکا ابتدا آب لازم را از جاماییکا وارد نمود. بعد هم یک تصفیه خانه و محلی برای نمک زدایی آب تاسیس کرد. دولت آمریکا گوانتاناما را از خودش میداند!
آمریکا با زورگوئی، گوانتاناما را برای خودش برداشته بود و یک چیزی هم دستی میخواست.
بنابر ماده ۵۲ عهدنامه وین، قرارداد گوانتاناما باطل است.
اهی فکر میکنم فرزانگانی چون خوزه مارتی وقتی میدیدند صغیر و کبیر برای قاپیدن و چاپیدن کوبا دوز و کلک میچینند، چه خون دل ها میخوردند...
بالاخره نظام باتیستائی در کوبا کلّه پا شد و امثال کاسترو و چه گوارا و کامیلو سینفوگوس، Camilo Cienfuegos از راه رسیدند و از اوّل اراده کردند بزنند زیر آن قرارداد تحمیلی، اما سُمبه پرزور بود و تیغشان نبرید.
کاسترو و یارانش به حق عارض شدند...
امّا، آیزنهاور که گوشش بهاین حرفها بدهکار نبود. زیر بار نرفت و زور گویی ادامه داشت و حالا هم که سالها از پایان بهاصطلاح قرارداد و اجاره ۹۹ ساله میگذرد، هنوز آش همان آش است و کاسه، همان کاسه....
دولت کوبا این قرارداد را شدیدا محکوم میکند زیرا بنابر ماده ۵۲ عهدنامه وین در سال ۱۹۶۹، هر توافقی که با اعمال زور یا تهدید و ارعاب به دست بیاید، باطل خواهد بود.
در گوانتاناما اکنون نه قهوه و موز و نیشکر،بلکه شکنجه و زندان است که کشت میشود.
عکسهایی از کامیلو سینفوئگوس و مردان ریشو
Los Barbudos – The “Bearded Ones ”
http://www.mopupduty.com/index.php/los-barbudos-the-bearded-ones
در مورد هوبر ماتوس Huber Matos (که به کاسترو اعتراض کرده بود)
http://www.en.wikipedia.org/wiki/Huber_Matos
مقاله همنشین بهار در ویکیپدیا:
شهر Cienfuegos سینفوئگوس
http://en.wikipedia.org/wiki/Cienfuegos
قانون امپریالیستی هلمز – برتون و انقلاب کوبا
به یاد کامیلو، Dedication to Camilo به قلم چه گوارا
http://books.google.co.uk/books?id=vRg2GDIohVcC&printsec=frontcover&dq=Guerrilla
منابع:
Che.Guerrilla.Warfare , 'Dedication to Camilo' page 47,48
Camilo Cienfuegos (Character) by Che Guevara: Part One (2008)
Who was Camilo Cienfuegos? - J.A. Sierram, History of
Miguel A. Faria Jr.,M.D.,
Camilo Cienfuegos History of
Huber Matos, 2004, DiCrystal Enterprises, Inc
مصاحبه با مخالفین کاسترو و کسانیکه معتقدند کامیلو، به قتل رسیدهاست.
http://www.youtube.com/watch?v=nGiGofskx4M
چه گوارایی دیگر، میباید ! ارژنگ / آرش شماره ۵۲
گوشهای از رویدادهای کوبا در خلال ۵۵ سال گذشته / نادر ثانی
http://farsi.irancrises.com/chaporast/cuba_sani.pdf
دست در دست/ گشت و گذار در موسیقی کوبا / رضا علامه زاده (از دور بر آتش)
La Autobiografia de Fidel Castro: El Paraiso de los Otros /Norberto Fuentes
سایت Omara Portuondo «اومارا پورتوندو» ادیت پیاف کوبا،
اومارا پورتوندو، ملکهی موسیقی کوبا است.
از سایت او میتوان بخشهایی از ترانه های شاد و غمگین ش را شنید.
امثال اومارا پورتوندو، بیان دردمندانه و صمیمی تاریخ چند دهه کوبا هستند.
http://www.omaraportuondo.com/main.php?lang=en
همنشین بهار
منبع:پژواک ایران