وقتی چیز غریبی میشنویم، نباید پیشاپیش آن را رّد کنیم، چرا که این کار نابخردی است. در واقع، چیزهای هولناکی ممکن است درست باشند و بسیاری از چیزها که آشنا و یا ستایش شده هستند چه بسا که دروغ باشند. حقیقت به خودی خود حقیقت است نه از آن رو که مردمان بسیاری بدان باور دارند. ابن نفیس، «شرح معنی القانون»
این بحث در مورد غزوه بنیقُریْظه است که سال پنجم هجری (۶۲۷ پس از میلاد) اتفاق افتاده و از گذشتههای دور تا همین الآن محل مناقشه است. پرداختن به این واقعه برای دفاع از دین و آیین خاصی نبوده و در تقابل با نقد خشونتگرایی و خرافههای مذهبی که کاری است درست، نیست. وقایعنمایی و جنبههای تاریخی موضوع مورد نظر من است.
...
از سال ۱۹۸۴ میلادی که «مارتین نیمولر» Martin Niemöller درگذشتهاست، زمان بسیار زیادی نمیگذرد اما شعر چند سطری او (وقتی مرا گرفتند، صدای اَحدی در نیآمد)، خیلی راحت دستکاری و جابجا میشود و حتی آنرا به «برتولد برشت» نسبت میدهند! این را گفتم تا نکتهای را در مورد غزوه بنیقُریْظه اشاره کنم. (در پایان بحث بار دیگر به مارتین نیمولر برمیگردیم.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سه قبیله اصلی یهود در مدینه
مدینه در منطقه حجاز در شبه جزیره عربستان، در میان دو منطقه سنگلاخى واقع شده و مکه در فاصله ۸۰ کیلومتری دریای سرخ، در میان کوهها بر سر راه تجاری قرار داشت. در قدیم، مالالتجارهها از یمن و حوالی خلیج فارس بار شترها میشد و کاروانها از کناره دریای سرخ به شام میرفتند تا مالالتجارهها بفروش رسد. مکه بر سر راه این کاروانهای تجاری بود و برای قبیله قریش و سران قبایل یهودی ساکن مدینه که در کار تجارت بودند، منبع درآمد بود و اهمیت بسیار داشت.
محمدبن عبدالله نظم آنان را بهم زده و صحبت از آئین تازه میکرد. پُر پیداست که نزاعهای تازه در تقدیر یود، بویژه که در آن دیار، جنگ و جدال سابقه داشت. از گذشته بین قبایل مختلف مدینه درگیری درگرفته و به تدریج تمامی اهالی شهر وارد آن شده بودند.
در این میان، قبایل گهگاه در جبهههای مخالف هم میجنگیدند. وقتی محمد از شّر دشمنانش در تنگنا قرار گرفت و از مکه به مدینه گریخت و بعبارتی هجرت نمود، برای رفع اختلافات میان گروههای درگیر، با تهیه میثاقی، کوشید آنان را بهم نزدیک کند. وضعیت جدید، ایجاب میکرد تدابیری برای حفظ آرامش مدینه انجام شود و یکی از این تدابیر، عقد پیمانهایی با قبایل و از جمله قبایل یهودی شهر بود.
(هجرت محمد و همراهانش از مکه به یثرب که بعداً مدینه نامیده شد، در سال ۶۲۲ میلادی صورت گرفت)
...
قرار بر این شد که هر قبیله و گروه، راه و رسم خودش را داشته باشد، علیه همدیگر دست به تعرض نزنند و با قوای مهاجم بر ضد مسلمانان همکاری نکنند. این میثاق که حقوق و وظایف قبایل مدینه را نسبت به یکدیگر مشخص میکرد، از طرف بنینضیر، «حیی بن أخطب»، از بنیقَینُقاع، «مخیریق» و از بنیقُریْظه، «کعب بن اسد» امضا کردند.
در آنزمان علاوه بر یهودیانی که در شمال غربی مدینه و منطقه حجاز در خیبَر و فَدَک حضور داشتند، سه قبیله اصلی یهود، به نامهای «بنو قینقاع» (بنیقَینُقاع)، «بنو نضیر» (بنینضیر) و «بنوقُریْظه» (بنیقُریْظه) در داخل شهر مدینه زندگی میکردند. بعد از بازگشت محمد از جنگ بدر، بنیقَینُقاع، پیمان خویش را نقض نمودند و به همین دلیل، از مدینه رانده شده و به شام رفتند. این هم بود که روابط تجاری بنیقَینُقاع با مکه، آنها را به ادامه همکاری تجاری با قریش وامیداشت.
(جنگ بدر، نخستین نبرد بزرگ در دوران محمد میان مسلمانان و اهل مکه بود که سال دوم هجری -۶۲۴ میلادی- در ناحیه بدر روی داد)
با توجه به موقعیت اقتصادی بنیقَینُقاع و تسلط بر بازار مدینه، چه بسا یکی از دلائل نزاع پیامبر با آنان، «تلاش برای ساخت بازاری بوده که ایشان هنگام ورود به مدینه به آن اقدام کرده بودند»، گرچه در این کار موفق نشدند. اما اخراج بنیقَینُقاع برای تأسیس بازار ضروری بودهاست....
سال سوم هجری - ۶۲۵ میلادی - که جنگ اُحد درگرفت و نیروهای ابوسفیان، در جنوب غربی عربستان نزدیک کوه اُحد، به محمد و یارانش شکست سختی تحمیل کردند، بنینضیر با ابوسفیان روی هم ریختند و گفته شد سوء قصد به جان پیامبر هم در دستور کارشان بود که موفق نشدند. در واکنش به این پیمانشکنی، محمد مناطق مسکونی آنان را به محاصره خود درآورد اما از کُشتنشان صرف نظر نموده و آنان را مانند گروه قبل، ازجمله بهدلیل وضع اقتصادی و مبادله تجاریشان با قریش از مدینه دور کرد (تبعید نمود). و اما بنیقُریْظه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرنوشت بنیقُریْظه با جنگ احزاب گره خورد
بنوقُریْظه (بنیقُریْظه)، یکی از قبایل یهودی ساکن در مدینه بودند که بر اساس معاهدهای چند جانبه (همان میثاقی که پیش تر اشاره نمودم)، در این شهر زندگی میکردند و سرشان در لاک خودشان بود، اما در جریان جنگ احزاب، متهم به پیمانشکنی شدند و گفته شد با امثال ابوسفیان که مدینه را در محاصره خود داشتند، عملاً در یک جبهه قرار گرفتند.
جنگ أحزاب (غزوه خندق)، سال پنجم هجری -۶۲۷ میلادی - روی داد.
جنگ احزاب یا خندق از آن جا آغاز شد که اشرافیتِ مغلوب قریش، به قصد مقابله با محمد و یارانش، به طرف مدینه لشکرکشی کردند. به پیشنهاد سلمان فارسی که در صفوف محمد بود، گرداگرد مدینه خندق (کانالی) حفر شد و مهاجمین با رسیدن به این خندق، زمینگیر شدند و تصمیم گرفتند با تنها گروه باقیمانده از یهودیان در شهر مدینه یعنی بنیقُریْظه، دست به یکی کنند تا به کمک آنان نیروهای محمد را مشغول نموده، صحنه را به نفع خویش بچرخانند. در طول دو هفتهای که مدینه تحت محاصره بود، لشکر احزاب (ابوسفیان و هوادارانش) با بنیقُریْظه که در جنوب مدینه ساکن بودند وارد مذاکره شدند و قول و قرار گذاشتند و متاسفانه آنان برخلاف پیمانی که با محمد داشتند، جانب دشمنان او را گرفتند.
Watt, W. Montgomery,Muhammad: Prophet and Statesman, OxfordUniversity Press, p. 170-172
ابوسفیان و متحدینش گرچه توانستند زیر پای بنیقُریْظه بنشینند و آنان را به همراهی با خودشان وادارند اما به مقصود اصلی خود، یعنی غلبه بر محمد و یارانش نرسیدند و به مکه عقبنشینی کردند. محمد در رویارویی با دشمنانش از نفوذ در صفوف آنان ابایی نداشت. شحصی به نام بُسِیسَه را برای رخنه در دستگاه ابوسفیان فرستاد تا در باره کاروان تجارتی او که قرار بود از شام بسوی حجاز حرکت کند، اطلاعات لازم را بدست آورَد. صحیح مسلم جلد ۳ ص ۱۵۱۰ – کتاب الامارات باب ۴۱
برای بهم زدن رابطه بنیقُریْظه و ابوسفیان هم، محمد از طریق نعیم بن مسعود - تازه مسلمانی که با هر دو گروه رابطه نزدیک داشت- کوشید و توانست بین آنان شکاف بیاندازد و نسبت بهم بدبین کند. بگذریم...
...
اینجا و آنجا پیچید بنیقُریْظه و راهبرشان (کعب بن اسد) با وجود قرار و مدار با محمد، پیمانشکنی کرده و با مهاجمین زد و بند کردهاند. محمد از این موضوع آشفته شد اما نمیخواست این خبر را بدون تحقیق بپذیرد. زبیر بن عوام، سعد بن عباده، اُسَید بن حُضیر (از انصار و از قبیله اوس) و سعد بن معاذ (رئیس قبیله اوس که از پیش، همپیمان بنیقُریْظه بود) را، نزد سران بنیقُریْظه فرستاد تا با آنان دیدار و پرسوجو کنند ببینند داستان از چه قرار است. فرستادگان در بازگشت، خبر را تأئید کردند. خبری که عاقبت خوشی نداشت. درگیری و جنگ در تقدیر بود.
مطابق قواعد عرفی آن روزگار در شبه جزیرۀ عربستان، اگر قبیلهای نقض پیمان میکرد و جانب قبایل رقیب را میگرفت، با مجازات سنگین روبرو میشد.
Frederick Mathewson Denny. An Introduction to Islam, chapter 3&4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حَکمیّتِ سَعد بن مَعاذ
جنگ احزاب که بارَش را بر زمین گذاشت، یاران محمد به قلعههای یهودیان بنیقُریْظه حمله بردند. بنیقُریْظه به مدت ۲۵ روز (به نقل از ابناسحاق) یا ۱۵ روز (به نقل از واقدی) با تیراندازی شدید مقاومت کردند ولی مسلمانان موفق به پیشروی شدند. در پیامد این پیشآمد، سران بنیقُریْظه به این نتیجه رسیدند که باید با محمد و یارانش مذاکره کنند. ابتدا نمایندهای فرستادند تا بگویند که حاضرند به همان شرایطی که بنینضیر از مدینه رفتند از مدینه بروند. این شرط پذیرفته نشد. در حالیکه بنیقُریْظه چارهای جز کنارآمدن نمیدیدند امیدشان به وساطت و پادرمیانی قبیله اوس بود که در گذشته با آنان همپیمان بودند. خودشان مواقت کردند که سعد بن معاذ(از سران آن قبیله)، بین آنان حَکَمیّت و داوری کند. به گزارش واقدی در کتاب المغازی، افراد قبیله اوس، از محمد خواستند که به خاطر آنان از بنیقُریْظه درگذرد و محمد نیز حَکَمیّتِ سعد بن معاذ را که هر دو طرف قبولش داشتند، پذیرفت. سعد بن معاذ در جنگ احزاب(خندق) زخمی شده و در بستر بیماری بود. رفتند او را آوردند و گره کار به دست او افتاد.سعد هر دو طرف را وداشت تا موافقتنامهای را بپذیرند و بنا بر آن، قول دهند پذیرای قضاوت او باشند و در داوری وی [هر چه بود] چون و چرا نکنند. اینها که میگویم در گزارش امثال واقدی ثبت شدهاست. بخشهایی از کتاب او را در همین مقاله آودهام.
...
خلاصهِ حَکمیّتِ سعد بن معاذ این شد که بنیقُریْظه به دلیل پیمانشکنی تسلیم شوند و قلعههایشان را ترک گفته و بنا بر رسم جنگها در آن زمان، تحت اسارت طرف پیروز (مسلمانان) در آیند. بعلاوه وی رأی بر این داد که از مردان قبیله، جنگجویان بنیقُریْظه کشته شوند اما با زنان و فرزندان، همانند اسیر رفتار شود. طبق قرار قبلی که سعد با دو طرف بسته بود، یهودیان و مسلمانان میبایست نتیجه داوری او را بپذیرند و ایراد نگیرند. محمد و یارانش حکم سعد را پذیرفتند و چه بسا همین را طالب بودند. اما یهودیان از حَکَمیّت وی خشمگین شدند و دلیلش معلوم بود. اگرچه به اجماع مورخان سعد بن معاذ با پیشنهاد و رضایت بنیقُریْظه برای حکمیت برگزیده شده بود اما آنان از همپیمان خویش اصلاً چنین حُکمی را انتظار نداشتند. اینکه بگوییم «این حکم را سعدبن معاذ داده، نه خود پیامبر که بنای کارش رحمت بود و...» ـ مسألهای را حل نمیکند. چرا؟ چون محمد به داوری سعد رضا داد و حتی در رابطه با همین داوری، او را ستود (و دعا کرد).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت ابناسحاق
ابناسحاق (محمد بن إسحاق بن یِسار بن خیار) یکی از قدیمیترین منابعی است که با جزئیات به شرح ماجرای بنیقُریْظه پرداختهاست و تاریخنگاران بعدی (از جمله طبری) عموماً از او به عنوان منبع استفاده کردهاند. البته فرد پیشگام در تدوین مغازی، عُروة بن زبُیر (م ۹۴ ق) است.(بعدا به او اشاره خواهم کرد)
مطابق روایتی که از ابناسحاق نقل میشود، بنیقُریْظه با قریش و متحدانش در برجستهترین تلاش آنها جهت نابودی مسلمانان همراه شدند. زمانی که این تلاش شکست خورد (از جمله به دلیل تلاش سعید بن نعمان که بین آنان و ابوسفیان شکاف انداخت)، محمد، آنان را محاصره کرد. بنیقُریْظه نهایتاً تسلیم شدند و سعد بن معاذ، از سران قبیله اوس، حکم داد که مردان بالغ بنیقُریْظه کشته و زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند. متعاقب آن، خندقهایی در بازار مدینه کنده شده و سر مردان بنیقُریْظه از تنشان جدا شد. بنا بر سُنَن ابوداود، و گفته واقدی، یک زن هم به اتهام اینکه قبلاً مسلمانی را کشته بود، به قتل رسید.
تخمین میزان کشتهها در منابع مختلف بین ۴۰۰ تا ۹۰۰ میباشد.
ابناسحاق آن را بین ۶۰۰ تا ۹۰۰ مینویسد. ابن زنجویه، اما، در کتاب الاموال، تعداد کشتگان را چهل نفر ذکر میکند. چهل در منقولات قدیم معنی بسیار هم بهکار رفتهاست.
شایان ذکر است که نوشته مکتوبی از خود ابن اسحاق وجود ندارد، اما روایات زیادی به نقل از او در «سیره رسول الله» و...در دسترس است که باید آنها را با یکدیگر سنجید. عبدالملک بن هشام کتاب ابن اسحاق را از زیاد بن عبدالله بکائی روایت کردهاست. گفته میشود روایات کتاب ابن اسحاق به طریق یونس بن بکیر در اندلس متداول بودهاست.
...
شماری گفته و میگویند که پیامبر به این دلیل سعد بن معاذ را برای حَکَمیّت برگزید که وی به بنیقُریْظه کینه داشت چون در جنگ با آنها زخمی شده بود! (گاه به تاریخ طبری استناد میکنند که یکی از افراد بنیقُریْظه به او تیر زده بود و...)
همانطور که صاحب کتاب الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (ابن عبدالبرّ) هم نوشتهاست، سعد بن معاذ، نه در نبرد با بنیقُریْظه، بلکه در جنگ احزاب (خندق) زخم برداشته بود و از قضا او، همپیمان بنیقُریْظه بود و وقتی برای حَکمَیّت برگزیده شد گمان میرفت گره کار را باز کند. چنانچه وی به بنیقُریْظه کینه داشت و اینجا و آنجا صحبت از انتقام کرده بود، آنان داوری وی را از ابتدا نمیپذیرفتند در حالیکه خودشان موافق داوری او بودند و محمد هم - خداخواسته - پذیرفت!
درآغاز داوری سعد معاذ مورد قبول بنی قریظه بود؛ بنا به نقل ابن هشام و شیخ مفید، آنان به پیامبر پیغام دادند: ننزل علی حکم سعد معاذ؛ که مضمون آن رضایت به داوری او بود. (شیخ مفید، الارشاد، ص ۵۰) - با حکم سعد بن معاذ از پناهگاه خود پایین میآییم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد و ریحانه، آن دختر زیبا
من متن اصلیالمغازی واقدی، بویژه فصل «غزوه بنیقُریْظه» را، واژه به واژه خواندهام. داستان «ریحانه» (دختر زید بن نضیر / زید بن عمرو بن قنافة النضیریه) که اسیر شده بود و نظر پیامبر را گرفت و...، یا ماجرایی که به کشتهشدن زنی به اسم «نباته» انجامید که عاشق همسرش بود و عایشه هم از او یاد کردهاست، مرا به مکث کشید. با کمال ادب و فروتنی میگویم مُحَمَّد بنِ عَبد الله و هیچکس دیگر، برتر از سؤال نیست.
آن زن با پرتاب سنگ، یکی از یاران محمد را کشته بود
...
نکته دیگر: بعد از تعیین تکلیف بنیقریظه، تقسیم زمین و اموال آنان بین مهاجران، اوضاع آنها را در مدینه بهبود بخشید. نیروی نظامی مدینه هم تقویت شد؛ و این به مَدد سلاحهایی بود که از پول حاصل از فروش زنان و کودکان اسیر شده به عنوان بَرده، به دست آمده بود.
آیا میتوان گفت قوّت اقتصادی بنیقُریْظه نسبت به دو قبیله بنینضیر و بنیقَینُقاع، عامل مهمی در برخورد با آنها بودهاست؟ متاسفانه برخی به جای وقایعنمایی و نشاندادن این مسأله که داستان بنیقُریْظه غبارآلوده است، تصمیم سعد بن معاذ (و پیامبر) را در مورد بنیقُریْظه، با آنچه در تورات آمده، تطبیق میدهند.
«چون به شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی آنرا برای صلح ندا کن، و اگر ترا جواب صلح بدهد و دروازهها را برای تو بگشاید آنگاه تمامی قومی که در آن یافت شوند بتو جزیه دهند و ترا خدمت نمایند. و اگر با تو صلح نکرده با تو جنگ نمایند پس آنان را محاصره کن و چون یَهُوَه خدایت آنرا بدست تو بسپارد جمیع مردانش را به دَم شمشیر بکُش. لیکن زنان و اطفال و بهائم و آنچه در شهر باشد یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر» تورات، سفر تثنیه [Deuteronomy] דְּבָרִים فصل ۲۰ بند ۱۰ تا ۱۵
نص دیگری در این باب در تورات وجود دارد که به مراتب سختتر و سنگینتر است، چرا؟ چون امر به قتل تمام ساکنین داده، و کسی را از زنان و اطفال هم، استثنا نکردهاست.
تورات، سفر تثنیه [Deuteronomy] דְּבָרִים، باب ۱۳، بند ۱۵-۱۷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصل ماجرا دروغ و شایعه نیست
با توجه به اشاره قرآن در آیه ۲۶ سوره احزاب به واقعه بنیقُریْظه، نمیتوان اصل ماجرا را دروغ و شایعه پنداشت. (بعداً به آیه مزبور برمیگردیم).
...
صادقانه بگویم که با نمیدانمهای بسیاری روبرو هستم. اگر رهبران بنیقُریْظه پیمانشکنی کردند چرا تقاص آنرا باید تمامی مردان و زنان آن قوم بپردازند؟ آیا به دلیل پیمانشکنی سران قبیله، میبایست غیر از آنها نیز، قتل عام شوند؟ زنان و دخترانشان به بردگی و اسارت کشیده شوند و دار و ندارشان به یغما برود؟ نمیخواهم اینگونه مسائل را با احکام تورات و سِفر تثنیه و کتاب یوشع، تاق بزنم و بگویم این به آن دَر، نمیخواهم برای توجیه آنچه بر بنیقُریْظه گذشت، قتلعام سِسِنا (توسط ارتش واتیکان در ایتالیا)، کشتار سن-بارتلُمه (سرکوب خونین پروتستانهای کالوینیست) در فرانسه، یا اسیرکُشی «کاتین» در لهستان (توسط نیروهای استالین)... و موارد مشابه را عَلَم کنم، یا به این گفته دکتر غلامحسین زرینکوب در کتاب «بامداد اسلام» اشاره نمایم که «در روزگار ما هم پیشوایان آزادی اروپا و امریکا گاه اهل یک قبیله یا یک شهر را بکلی نابود میکنند تا صلح و آزادی برای دیگران تأمین شود...» باید این معما را گشود.
از نگاه و دیدگاه من بدون اِشراف به موارد زیر، نباید و نمیتوان در مورد ماجرای بنیقُریْظه تنها به وقایعنگاری امثال ابناسحاق و واقدی... تکیه نمود. بدون اِشراف به:
تغئیراتی که محمد و آئین جدیدش در تنظیم رابطه و مناسبات اعراب قبیلهنشین پدید آورد،
خُلق و خوی اعراب،
گفتمانِ غالبِ عصر جاهلی،
یهودیان عرب و عهد و پیمانهایی که مرسوم آن روزگار بود،
رَوالِ داستانسرایی اعراب که سعی میشده، شنونده را مرعوب کنند یا ماجرا را بسیار مهم جلوه دهند،
ویژگیهای دو قبیله اوس و خزرج و رقابتهای پنهان و آشکارشان با همدیگر و...
[بدون آشنایی با موارد فوق] نباید و نمیتوان در مورد ماجرای بَنیقُریْظه تنها به وقایعنگاری امثال ابناسحاق و واقدی... تکیه کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیل و تیشه و زنبیل برای کندن خندق
واقدی گرچه ضمن داستان بَنیقُریْظه، حرفهای بیربط و نامعقولی هم زده و ادعا میکند بعد از درگذشت سعد بن معاذ، جبرئیل در حالی که عمامهای از استبرق (حریر) بر سر داشت حضور پیامبر آمد و چه و چه... ـ
اما او بیش از دیگران به موضوع بَنیقُریْظه پرداخته و نکات ریز را نیز اشاره میکند.در المغازی، به نکته جالبی پرداخته و مینویسد: [برای مقابله با ابوسفیان و متحدینش که به سمت مدیته میآمدند] «مسلمانان شتابان شروع به کندن خندق کردند، و میخواستند پیش از رسیدن دشمن، آن کار را به سامان رسانند (...) [ آنان برای تسریع کار] از یهود بنیقُریْظه مقدار زیادی ابزار، مانند بیل و تیشه و زنبیل امانت و عاریه گرفته بودند. در آن هنگام، یهود بنیقُریْظه با رسول خدا در حالت صلح بودند و آمدن قریش را خوش نمیداشتند.»
قبیله خزرج همپیمان یهودیان بنیقَینُقاع بودند و محمد به همین دلیل اُسرای یهود را به آنان بخشید، قبیله اوس نیز، همپیمان یهودیان بنیقُریْظه بودند. در رابطه با بنیقَینُقاع، پیشتر خزرجیان پادرمیانی کردند و، پیامبر از تبعید آنان فراتر نرفت. از همین رو اوسیان برای رقابت با خزرجیان، از پیامبر انتظار داشتند، به پاس پیمانی که با بنیقُریْظه دارند، به آنان سخت نگیرد و محمد، داوری در این موضوع را به عهده رئیس گروه خوشان اوس (سعد معاذ) گذاشت و آنچنان که پیشتر گفتم بنا بر روایت غالب نه تنها با بنیقُریْظه برخورد مشابه بنیقَینُقاع نشد، تازه با داوری سعد بن معاذ، که از سران قبیله اوس و همپیمان یهودیان بود، آنها (یهودیان) عملاً تار و مار شدند.
ممکن است شاخوبرگدادن به این داستان، کار سران قبیله خزرج باشد که خودشان مورد لطف قرار گرفتند و دل خوشی از اوسیان (قبیله اوس) نداشتند. برای خزرجیها همین فخر بس که مورد عنایت قرار گرفته و، پُل بخشش میشوند و به عکس برای قبیله اوس همین ننگ بس که با حکم رئیس قبیلهشان، به داس مبدل گشته و همپیمانان خودشان را درو میکنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد نیز، بخشی از زمان خودش بود
رقابتهای پنهان و آشکار اوس و خزرج با همدیگر؛ به کنار، فراموش نکنیم که پیامبر (نه در بهشت برین یا کره مریخ) در محیط اعراب جنگطلب بادیه نشین عصر جاهلی میزیست و در برابر تأثیرات عُرفِ عربی روئینتن نبود و نمیتوانست هم باشد. خودش میگفت:
من هم مثل شما هستم. أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکمْ...
او اگرچه در جامعه بَدویِ فخرفروش اشرافیتگرا، حامل ارزشهای تازه بود، اگرچه با چتر وحی و اتصال به نقطه خارج از خود، تافتهجدابافته مینمود اما، گِردباد جاهلیت (خشن بودن، ناهنجاری و دَمدَمی مزاجی)، بر سر و روی وی نیز که بشری بود مثل بقیه، مینشست و نشست. او نیز تا حد زیادی بخشی از زمان خودش بود و نمیتوانست خودش را از فضای عقایدی که در آن نفس میکشد جدا کند و خلاصه گل بی خار نبود و نمیتوانست هم باشد.
عَبَسَ وَتَوَلَّى... روی ترش کرد و سر برگردانید چون آن نابینا نزدش آمد...
این چنین نیست که هرچه او گفته و عمل کرده، وحی مُنزَل و عین حقیقت است و مو درزش نمیرود و ما هم (اگر معتقد به او باشیم) باید روی چشم بگذاریم و پرسش ناپذیر پنداریم.
بِمَا رَحْمَه مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ... ای محمد، اگر بنا بر خود تو بود، خشن و سخت دل بودی و همه از تو دور مىشدند و تنهایت میگذاشتند...
...
البته آنچه ابناسحاق و طبری و ابنهشام (در سیره النبویه) و محمدبن عمر واقدی (در المغازی) و بلاذری (در فتوح البلدان) و یعقوبی (در تاریخ یعقوبی)... از کُشت و کشتار بنیقُریْظه (یاداستانغمبار اُم قِرفَه)، روایت میکنند، با دیگر برخوردهای محمد که مهربانی و بخشش را بر انتقام و کشتار، مُقَدّم میداشت همخوانی ندارد. وی زمانیکه قدرت نظامی و نفوذ کمتری داشت با دو قبیله یهودی بنینظیر و بنیقَینُقاع مدارا کرد. وقتی خیبر به دست مسلمانان افتاد، در میان آنها خانوادههای یهودی که به خصومت با پیامبر شهره بودند هم، حضور داشتند و پیامبر با آنها با ملایمت برخورد کرد. (ابوعبید، الاموال، ص ۲۴۱)
آزادی صدها اسیر بنی مُصطلق، رهایی اسرای هَوازانی در جنگ حُنین، تنظیم رابطه نه چندان سخت با بنیقَینُقاع و بنینضیر و... همه در تعارض آشکار با روش برخورد با بنیقُریْظه است. قضیه مُثلهشدن حمزه عموی محمد و خودداری وی از مقابله به مثل و حتی آزادکردن سران مکه با علم و اطلاع از دشمنی و دسیسههای بعدی آنان بارها گزارش شدهاست. بعلاوه، آنچه از کشت و کشتار در بنیقُریْظه روایت میشود با این رهنمود قرآنی که هیچکس بار گناه دیگری را بر نمیدارد (وَلاَ تَزِرُ وَازِرَه وِزْرَ أُخْرَی) جور درنمیآید. یعنی چه؟ یعنی در دستگاه خود محمد پذیرفتنی نیست. اگر هم فرض کنیم که تراژدی بَنیقُریْظه اقتضای زمان بود، ولی در دوران ما ابدا، قابل قبول نیست و نقیض و خلاف هدف ادعایی خود محمد هم هست. مگر ادعا نمیشود که یکی از اهداف او پایان دادن به خشونت جاهلی بود؟ پس بایستی راه دیگری برای پایان بخشیدن به درگیریها مییافت که نیافت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیتالله خمینی و واقعه بَنیقُریْظه
اینکه آیتالله خمینی به داستان بَنیقُریْظه اشاره نمود و در حکم مهیب اسیرکُشی سال ۶۷، به آن گوشه چشمی داشت ابدا، ستم نهفته در روایت رسمی را (که بر سر زبانها افتاده) توجیه نمیکند.
دوستی که خودش میگفت محمد؛ علی و امثال ابوذر و عمار، برای شمار زیادی از قتلعامشدگان، اُسوه وفا و افتادگی، و نقطه مقابل اصحاب تزویر بودند، بدون آشنایی دقیق با تاریخ اسلام و ایران، نطق آیتالله خمینی را به رُخ میکشید که گفتهاست: «بر حسب نقل؛ ظرف یک روز ۷۰۰ نفر را از یهودیان بنیقُریْظه از دم تیغ گذراندند...»
روزنامه کیهان ۲۷ مرداد ۱۳۵۸
به او گفتم مرجع ما در این زمینه میبایست شواهد تاریخی باشد، نه پندار و دغل مرتجعینی که به اعتماد مردم ستمدیده ضربات هولناک زدند و اسیرکشی راه انداختند. قاتلین زندانیان سیاسی البته و صد البته به آن روایت جعلی از واقعه بنیقُریْظه نیاز داشته و دارند.
«آنهایی که به اسم دموکراسی میخواهند مملکت ما را به فساد و تباهی بکشند باید سرکوب شوند. اینها از یهود بنی قریظه نیز بدترند و باید اعدام شوند. ما به اذن خدا و امر خدا آنها را سرکوب میکنیم.»
...
فقط ارتجاع غالب به رفتارهای منتسب به پیامبر دخیل نبستند. بعد از انقلاب در میهن ما در حالیکه یک رژیم قرون وسطایی بر سر کار بود و حمیت جاهلی(حَمِیَّةَ الجاهِلیَّه) بیداد میکرد؛ رهبری سازمان مجاهدین، در دفاع از «محصور نشدن در چارچوب احکام از پیش تعیین شده حقوق جزا»، بدون نقد روایت امثال ابناسحاق در مورد یهودیان بنیقُریْظه، ۱۵ مرداد ۵۸، در نشریه مجاهد (شماره ۳ صفحه ۷) با اشاره به مشرکان مکه و جنگ احزاب و پیمانشکنی یهودیان بنیقُریْظه نوشت: «پیغمبر...در یک یورش آنان را دستگیر و به طوری که مشهور است ۷۰۰ نفر از ایشان را در یک روز اعدام کرد...»
مقاله دادگاه خلق قدمی در راه حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، مجاهد شماره ۳ صفحهی۷ پانزده مرداد ۵۸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
آشوب از سوی همه آن افراد نبودهاست تا همه مجازات شوند
«ابوعبید القاسم بن سلام» سرشناسترین فقیه شامی، و از نخستین نویسندگان در باب فقه و سُنَن، در کتاب الاموال، که اثری فقهی و نه تاریخی است – نوشته:
زمانی که عبدالله بن علی، حاکم شام، به گروهی از اهل کتاب سخت گرفت و با ضرب و زور دستور داد به محل دیگری کوچ کنند، ابوعمرو اوزاعی که معاصر ابناسحاق بود زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبودهاست تا همه مجازات شوند، و حکم الهی این نیست که گروه زیادی به خطای چند نفر مجازات شوند، بلکه بالعکس است. اگر از دید ابوعمرو اوزاعی، آنچه ابناسحاق در مورد قلع و قمع بنیقُریْظه نوشته، واقعی بود، هرگز به حاکم شام اعتراض نداشت و به قول دکتر جعفر شهیدی به رفتار منتسب به رسول خدا در برابر بنیقُریْظه اقتدا میکرد. وی در کتاب الاموال (ص ۲۴۷) نقل میکند هنگامی که مسلمانان، خیبر را فتح کردند، محمد خطاب به برخی گروهها یا خاندانها که در دشمنی مفرط با او شناخته شده بودند، گفت: «ای خاندان ابوحقیق، دشمنیتان را با خدا و رسولش میدانم اما این باعث نمیشود بیش از آنچه با برادرانتان رفتار کردم با شما هم رفتار کنم» بعبارت دیگر؛ بعید است تمام مردان بنیقُریْظه کشته شوند ولی محمد به یهودیان خیبر اجازه کوچ بدهد.
...
میدانیم محمد به قبایل یهودیای که پیش و پس از بنیقُریْظه برخورد میکند اجازه کوچ میدهد. اما فقهایی چون الشیبانی، الشافعی و الماوردی، و امثال خمینی، واقعه بنیقُریْظه را برجسته میکنند. برداشت آلودهای که از آیات ۲۶ و ۲۷ سوره احزاب و نقض عهد سران قوم بنیقُریْظه، کُشت و کشتار را توجیه کند، ویژه خردستیزان جلاد است و ارزانی قاتلین زندانیان سیاسی باد. اگر استناد به آیات قران شرط است، اسرای جنگی با توجه به آنچه در سوره محمد آیه ۴ اشاره شده، مستقیماً، یا در ازای دریافت فدیه (که رسم آن روزگار بود) باید آزاد شوند و واقعه بنیقُریْظه در تضاد با این حکم قرآنی است که محمد و یارانش به آن وفادار بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا داستان به این مهیبی در نهج البلاغه اشاره نشده؟
- آبشخور (شاخ و برگهای) داستان بنیقُریْظه که به قرنها پیش از اسلام برمیگردد،
- بررسی سابقه کسانی که برای ابناسحاق ماجرای بنیقُریْظه را تعریف کردهاند،
- این موضوع که مالک بن انس از معاصرین ابناسحاق، گزارشهای او را تائید نکرده، عوامفریبش میخوانَد و به منابع و روش وی ایراد جدی میگیرد، و
- اینکه ابن حجر عسقلانی (از علمای بزرگ حدیث و فقه سنی) گزارش ابناسحاق از بنیقُریْظه را قابل استناد نمیداند؛ (موارد فوق)، قابل تأمل هستند اما در این بحث باز نشدهاست.
همچنین روی نکات زیر مکث کافی نکردهام:
چه ضرورتی داشته پیامبر قربانیان را به مرکز مدینه بیآورد و سر به نیست کند؟ خب همانجا کنار قلعه بنیقُریْظه، قال قضیه را میکَند!
با وجود اینکه از پیش خندق(خندقهای جنگ احزاب) وجود داشته، چرا باید دوباره برای گردنزدن آنان خندق حفر کند؟
چرا در هیچ یک از آثار جغرافیایی مدینه، به خندقهای حفر شده که ادعا میشود در آنها یهودیان به قتل رسیدهاند، اشاره نشدهاست؟
آیا عملاً ممکن است علیبنابیطالب یا زُبیر، در یک روز، ۷۰۰ یا ۹۰۰ نفر را گردن بزنند؟
چرا داستان به این مهیبی یک کلمه در نهج البلاغه اشاره نشده؟
چرا هیچ فقیهی (البته جز آیتالله خمینی) از آن مبداء تشریع نساختهاست؟...البته شافعی به این ماجرا اشاره کرده و حکم فقهی خود را بدان مستند نمودهاست. (الشافعی، کتاب الام)
گفته میشود تمام افرادی که در دوره ده ساله وجود پیامبر اسلام در مدینه بین مسلمانان مدینه و دیگران کشته شدند، ۳۸۶ نفرند. ۲۰۳ نفر از قریش و دیگر قبایل عرب و یهود و ۱۸۳ از مسلمانان مدینه. در جنگ بدر با آن شهرتش ۷۰ نفر از قریش کشته شدند و نامشان را هم میدانیم. در جنگ احُد حدود همین تعداد از مسلمانان کشته شدند. در جنگ حنین تنها چهار نفر کشته شدند. قتل ۷۰۰ نفر یا بیشتر از یک قبیله (بنیقُریْظه) آن هم در یک روز، توهین به شعور مخاطب است. مهم نیست چه کسی گفته، ابناسحاق یا ابنهشام یا... فرق نمیکند. بگذریم که در زمان مورد بحث، جمعیت کل مدینه و همه قبائل، خیلی زیاد نبودهاست.
شایان ذکر است که در کتب سیره (الرحیق المختوم، ج۱، ص۲۸۰) اشاره شده: پس از تعیین تکلیف بنیقُریْظه، از آنان ادوت جنگی ازجمله ۳۰۰ زره و ۵۰۰ سپر فلزی و چرمی و سرنیزه و...به غنیمت گرفته شد. (...ثلاثمائه درع، وخمسمائه تُرس، وحَجفَه...)
نظر به تعداد زرهها و سپرها که برای هر سربازی لازم است، باید به این نتیجه رسید که شمار جنگجویان بنیقُریْظه آن نیست که اینجا و آنجا نقل میشود.
به عکسهای قدیمی مکه در قرن گذشته نگاه کنیم که اطراف مسجد را هم نشان میدهد اگر دقیق توجه کنیم مثل یک قریه میمانَد. حالا برویم ۱۴۰۰ سال پیش و باز هم جلو تر، سال پنجم هجری (سال واقعه بَنیقُریْظه)، ۷۰۰ تا ۹۰۰ مرد قتل عام شدند؟ آنهم از یک قبیله؟ مگر کل آن قبیله چند نفر بودند؟ گویی، به نوعی شبیهسازی از داستان ماسادا מצדה نیاز بودهاست. ماجرای ماسادا این است که در گذشتههای دور یهودیان علیه رومیان قیام میکنند و این منجر به تخریب معبد آنان در سال ۷۰ میلادی میشود. برخی از یهودیان به قلعهای در ماسادا پناه میگیرند. در سال ۷۳ میلادی رومیان آنها را محاصره کرده و نهایتاً اغلب آنها را از دم تیغ میگذرانند و از قضا تعدادشان در برخی منابع، ۷۰۰ تا ۹۰۰ نفر ذکر شدهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کُشتن و چال کردن ۷۰۰ نفر در بازار؟
اگر فرض را بر این بگیریم که همه مردان بَنیقُریْظه جنگجو بودند و تمامشان از دم تیغ علی یا زبیر گذشتند (و مثلاً تعداد آنها را ۷۰۰ نفر بگیریم) در این صورت باید تمام آنها از زن و مرد و کودک، دست کم ۳۰۰۰ نفر باشند. بالاخره بعضی خانواده و فرزند داشتهاند. آیا حرکت دادن ۳۰۰۰ نفر که با فرض فوق، ۷۰۰ نفرشان جنگجو بودند، و بردن اسرا به دو خانه در همان حوالی (که در روایت رسمی مدام تکرار میشود) امکان پذیر است؟ حتی حرکتدادن بخشی از قبیله بَنیقُریْظه(در آن شرایط) و جایدادن آنها در دو خانه (که طبری و دیگران گفتهاند)، نه منطقی است و نه امکانپذیر. در متن عربی کتاب مغازی، کلمه «دار» [خانه] آمده و دار در مورد خانه بزرگ نيز به كار میرود، اما دو خانه هر چقدر هم دراندشت و بزرگ باشد نمیتواند آن جمعیت انبوه را جا دهد.
...
کشتن آن شمار انبوه (برخی ۹۰۰ و ۵۰۰۰ نفر هم گفتهاند) در وسط بازار مدینه و دفنشان هم زیر سؤال است.آیا هیچکس نمیدانست کشتن آنهمه افراد در وسط بازار مدینه بیماریزا و باعث آزار است؟ بگذریم که در کتب عمومی یا جغرافیایی خاص تاریخ مدینه، مثل معجم ما استعجم نوشته بکری؛ معجم البلدان نوشته یاقوت، حموی، المغانم المطالبه فی معالم طابه، و در رسائل فی تاریخ المدینه، و… هیچ خبری در این مورد (کشتن ۷۰۰ نفر در یک روز و چالکردن آنها در وسط بازار شهر) وجود ندارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تأمل در آیه ۲۶ سوره احزاب
پیشتر به آیه ۲۶ سوره احزاب، نشان میدهد اصل ماجرا تردید برنمیدارد.
آیه مزبور با اشاره به واقعه بَنیقُریْظه، از کسانیکه کشته یا اسیر شدند، با تعبیر زیر یاد کردهاست:
فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً (گروهی را به قتل میرساندید و گروهی را اسیر میکردید)
«وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً...» (و آن گروه اهل کتاب (از یهودان) را که پشتیبان و کمک [دشمنان شما] بودند [خداوند] از قلعههای محکمشان فرود آورد و در دلشان هراس افکند تا آنکه گروهی از آنها را به قتل رسانیده و گروهی را اسیر میکردید.)
طبق نحو عربی، میبایست فعل؛ قبل از فاعل و مفعول بیاید که در تعبیر فوق رعایت نشدهاست. باید گفته میشد تَقْتُلُونَ فَرِیقاً...
همین مسأله (یعنی تقدم فریقا بر تقتلون) که خلاف معمول مینماید نشانگر این است که فریق(گروه) مقتولان (کسانیکه به قتل رسیدند) بخشی از اسیرشدگان بودهاند. (آشنایان به نحو عربی آنچه را گفتم به خوبی میدانند).
...
چند نکته دیگر:
۱- در آیه فوق از اسیرشدگان با تعبیر «الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ» (کسانی که جنگجویی میکردند) نام برده، و چون در ادامه، روی فَرِیقاً تَقْتُلُونَ تأکید شده،پس، کسانی که کشته شدند معدودی از آن جنگجویان بودهاند.
۲- مطابق قواعد زبان عرب، واژه «تأسرون» [که در آیه فوق آمده] برای اسارت مردان و به طریق تغلیب برای هر دو جنس به کار میرود. برای اسارت زنان از کلمه «سَبْی» استفاده میشود. از این رو «تأسرونَ فریقاً» بیشتر ناظر بر اسارت مردان است نه زنان و کودکان.
۳- در جمله «فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا»، نه از فعل ماضی بلکه از فعل مضارع استفاده شده که از لحاظ ادبی باید حال معنا شود. افعال (تَقْتُلُونَ) و (تَأْسِرُونَ)، حال از أَنزَلَ هستند. بعبارت دیگر، قتل و به اسارت گرفتهشدن بَنیقُریْظه مربوط به همان زمانی بوده که آنان از قلعههایشان پایین کشیده شدند.
۴- اگر پیش از جملهٔ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا (واو) وجود داشت و افعالی که در این تعبیر وجود دارند ماضی بود، به اسارت گرفتهشدن بنی قریظه در زمان بعد از خارج کردن آنان از قلعهها صورت گرفته بود، ولی چون (واو) وجود ندارد این جمله، حالیه میشود و میرساند که در حال بیرونکشیده شدن بَنیقُریْظه از سنگرهایشان، قتل و اسارت اتفاق افتادهاست.
۵- در تعبیر فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا، مُقدّم داشتن قتل بر اسارت، نشانگر این است که ابتدا با مقاومت بنی قریظه عده ای کشته و سپس عده ای اسیر گشتهاند. نگفتهاست: فَرِیقًا تَأْسِرُونَ وَ تَقْتُلُونَ فَرِیقًا.
...
اگر مباحث تاریخی را رها کنیم و بدون ذهنیت تاریخی به آیه مزبور دقیق شویم، متوجه میشویم که اصل داستان واقعی است. اما قاتلین زندانیان سیاسی با گوشه چشمی به داستان بنی قریظه، و دخیل بستن به اینگونه آیات، عملکرد خودشان را توجیه میکنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاصله تاریخی راویان و واقعه بَنیقُریْظه
گرچه پیامبر اسلام در مقابل مخالفان، تحمل زیادی نداشت و دستور قتل چند هجو کننده را هم صادر کردهاست، گرچه عدم تحملش در برابر کسانیکه ایمان میآوردند و بر میگشتند، انکار کردنی نیست و جمله «مَن بدَّل دِينَه فاقتلوه» (اگر کسی از مسلمانی خارج شد و رسم دیگری انتخاب کرد، او را بکشید)، از خود او است اما، اینها دلیل نمیشود به جای تأمل در اصل ماجرای بَنیقُریْظه، به آن شاخ و برگ بیافزاییم. توجه کنیم قدیمیترین سَندی که به حادثه بَنیقُریْظه اشاره کرده، سیره ابناسحاق است؛ البته خود او که از روایان نسل سوم بشمار میرود، در ابتدای سیرهاش ذکر میکند که فقط نقل قول کرده و در صحت آنچه میگوید تصمیمگیری نکردهاست. ابناسحاق سال ۸۵ هجری (۷۵ سال بعد از مرگ پیامبر) به دنیا آمده، و ۱۴۶ سال پس از واقعه فوت کردهاست. طبری هم که روایت ابناسحاق را نقل کرده، یک قرن و نیم پس از وی آمدهاست. فاصله تاریخی میان این راویان و واقعه بَنیقُریْظه نکته بسیار با اهمیتی است. پیوستگی یا گسیختگی سلسله راویان اهمیت بسیار دارد. واقعه بَنیقُریْظه مربوط به سال پنجم هجری است و ابن اسحاق ۸۰ سال بعد به دنیا آمده، روایاتی که از او نقل میشود، جای اما و اگر دارد. شاید از همین رو، امام مالک و ابن حجر عسقلانی در آن تردید کردهاند.
ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۴۵
به اسیرکُشی سال ۶۷ و به آمارهای مندرآوردی و وقایعنگاریهای غیرواقعی که این گروه و آن سازمان دادهاست توجه کنید، از آن واقعه هنوز زمان زیادی نگذشتهاست و شماری از زندانیان که آن حادثه مهیب را درک کردهاند (بنوعی در آن حضور داشتند) زنده هستند اما، این گروه و آن سازمان جانباختگان را به رقم غیرواقعی ۳۰ هزار نفر هم میرساند!
تکرار میکنم ابناسحاق ۱۴۶ سال پس از غزوه بنیقُریْظه از دنیا رفته و طبری ۱۵۰ سال پس از وی آمدهاست. فاصله تاریخی میان این راویان و واقعه بنیقُریْظه نکته کوچکی نیست.
در حالیکه از مرگ مارتین نیمولر سالهای طولانی نمیگذرد و در روز روشن شعرش را کم و زیاد میکنند (و حتی به برتولد برشت نسبت میدهند)، چگونه میتوان بر تمام گزارشهای امثال ابناسحاق و طبری (دهها سال پس از واقعه بنیقُریْظه)، صحه گذاشت؟
کتاب المغازی، اثر محمد بن عمر بن واقدی، با تحقیق «مارسدن جونس» Marsden Jones، پیرامون جنگهای پیامبر و به زبان عربی است و از نظر وسعت و ارائهٔ جزئیات بر سیرهٔ ابن اسحاق برتری دارد.واقدی نكات دقيق و ظریفی را ثبت و ضبط كرده كه ديگران چندان توجهى به آن نداشتهاند. وی ضمن اشاره به داستان یهودیان بَنیقُریْظه، پیمانی را که با پیامبر بستند و نقض کردند نیز شرح میدهد. المغازی از همان آغاز (قرن سوم هجری) مورد استناد قرار گرفته و مطالب نقلشده از دیگران را با آن محک زدهاند. محمد بن سعد بن منیع بغدادی، صاحب کتاب طبقات(طبقات الکبیر)، کاتب واقدی، و از شاگردان او بودهاست. خیلیهای دیگر هم از جمله طبری، تحت تاثیر واقدی بودند. شرح بیشتر در مورد واقدی - پایهگذار نوع نوینی از مغازینگاری و وقایعنمایی - فرصت دیگری میطلبد. یادآور شوم که فرد پیشگام در تدوین مغازی، عروة بن زبیر (م ۹۴ ق) است که تاریخنگاری مدینه با وی آغاز گردید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بنوقُریْظه (بَنیقُریْظه)
تعداد بسیاری از قبایل عربی، به نام پدرانشان نامگذاری میشدند و در این راستا، بنوقُریْظه نیز ممکن است به معنای فرزندان شخصی به نام «قُریْظه» باشد که این نام، خود برگرفته از نام درختی است که برگهایی کوچکتر از برگ درخت سیب داشته و محصول آن، دانههایی همانند گردو بوده که به عنوان سنگ ترازو از آن استفاده میشد، شاید هم فردی به نام «قُریْظه» وجود نداشته، بلکه به دلیل کاربرد فراوان چنین درختی در این قبیله، آنان بدین نام مشهور شده باشند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
المغازی و پیمانشکنی بَنیقُریْظه
واقدی، در کتاب المغازی، غزوه بَنیقُریْظه را به تفصیل شرح دادهاست. بخشهایی از آن را از روی نمونه اصلی- متن عربی کتاب - با برگردان آن به فارسی آوردهام و توجه شما را به آن جلب میکنم. واقدی روی پیمان آنان با پیامبر و نقض عهدشان، تأکید دارد.
وقتی پیامبر وارد مدینه شد با همه یهودیان پیمان بست... و هر قومی را با همپیمانان آن، همراه کرد و برای تمام آنها امان نوشت(که در امنیت باشند). ازجمله شروط آن عهدنامه این بود که آنان با هیچ دشمنی که قصد مدینه کند، دستبهیکی نکنند و پشت آنها را نگیرند.
...
اما، بعداً وقتی محمد اصحاب بدر را شکست داد و به مدینه برگشت، متوجه شد آنان سرکشی کرده، عهد خود را نقض کردهاند. [عُمَر بن خطاب هم به وی همین خبر را میدهد]
پیامبر [بعد از اطلاع از نقض پیمان]همهشان را جمع کرد و گفت: ای جماعت یهود، اسلام آورید... شما که میدانید من رسول خدا هستم. پس قبل از آنکه آنچه بر قریش گذشت برای شما هم پیش آید [از نقض پیمان دست بردارید].
فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إلَيْهِمْ فَجَمَعَهُمْ، ثُمّ قال: يا معشر يهود، أسلموا، فو الله إنّكُمْ لَتَعْلَمُونَ أَنّي رَسُولُ اللهِ، قَبْلَ أَنْ يُوقِعَ اللهُ بِكُمْ مِثْلَ وَقْعَةِ قُرَيْشٍ.
آنها پاسخ دادند ای محمد تو را شکست قریش [در جنگ بدر] فریب ندهد [به اشتباه نیاندازد. تو با کسانی مقابله کردی که نمیدانستند اصلاً جنگ چیست] واللهِ ما مرد جنگیم و اگر با ما روبرو شوی، حواهی فهمید که تا کنون حریفی مثل ما نداشتی.
عُمَر آمد پیش پیامبر و خبرداد که بَنیقُریْظه، نقض عهد کرده و قصد درگیری و مقابله[با مسلمانان] را دارند. [این خبر] برای پیامبر گران آمد و از وی پرسید [به نظر شما] چه کسی را خوب است نزد آنان بفرستیم؟ [تا ببینیم داستان از چه قرار است] عُمَر، زُبیر بن عوام را پیشنهاد کرد. زُبیر نخستین فردی بود که محمد در این رابطه [به سوی آن قوم] فرستاد. پیامبر به زبیر گفت برو پیش بَنیقُریْظه[ببین چه خبر است]. زبیر رفت. اوضاع را بررسی کرد و وقتی برگشت گفت: من آنها را در حال آمادگی[برای مقابله] دیدم...آنها دارند به طُرق گوناگون [برای درگیری و جنگ با ما] مهیا میشوند...
...
بعد از گزارش زُبیر از آماده شدن بَنیقُریْظه برای جنگ، پیامبر [به سه نفر از یارانش] سعدبن معاذ، سعدبن عباده و اُسید بن حُضیر، هم مأموریت میدهد نزد بنیقریظه بروند و با آنها صحبت کنند... این سه نفر با بنیفریظه آشنا، و از برجستگان اوس و خزرج بودند.
پیامبر به سه نفر مزبور گفت به من رسیده که بَنیقُریْظه پیمانی را که ما با آنها داشتیم نقض کرده و آماده جنگ شدهاند. شما [بروید با آنها صحبت کنید] بررسی کنید ببینید این موضوع واقعیست یا نه. آن را روشن کنید ولی نتیجه را به خود من بگویید و عمومی نکنید...
آن سه نفر بسوی بَنیقُریْظه رهسپار شدند و [در صحبت با آنان] دریافتند که [بله] نقض عهد کردهاند. پس آنها را به خداوند قَسَم دادند که برگردید به قول و قراری که بسته بودید. عهد و پیمانی را که داشتند، یادشان آوردند و گفتند برگردید به پیمان گذشته. برگردید پیش از آنکه کار از کار بگذرد. سپس [با اشاره به حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ، فردی که به نظر آنان دوبههمزن و فتنهگر بود، به سران بَنیقُریْظه گفتند او شما را به نقض پیمان تحریک میکند] حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ را از خودتان دور کنید و گوش به حرفش ندهید.
کعب بن اسد (از سران بَنیقُریْظه] گفت ابدا، ما هرگز او را از خودمان دور نمیکنیم. سپس ادامه داد من همانطور که بند پاپوش خودم را (کفشم را] جِر میدهم، پیمان با شما را هم پاره میکنم. [و حین صحبت بند کفشش را پاره کرد]. سپس به سعدبن معاذ فحش داد.
اُسید بن حُضیر، رو کرد به کعب و به او گفت تو با سرور خودت که با او همپیمان بودی، فحاشی میکنی ای دشمن خدا؟ تو اصلاً هم طراز او نیستی. سپس [رو کرد] به یهودیان [و] گفت به خدا سوگند این قریش [از مدینه] میرود [کاری از پیش نخواهد برد] شکست خواهد کرد و شماها را در نهانخانه خودتان تنها خواهند گذاشت و ما سراغتان خواهیم آمد.
کعب پاسخ داد شما تا حالا با کسانی مقابله میکردید که آشنا به جنگ نبودند و با ما روبرو نشدهاید. آنگاه کعب و دیگر یهودیان نسبت به پیامبر زشتترین دشنامها را دادند و به سعد بن عباده نیز چندان ناسزا و فحشهای ناجور (...) گفتند که او را خشمگین کردند. در این حال، سعدبن معاذ به سعدبن عباده گفت رهایشون کن. ما برای این کار و بگو مگو نیامدهایم، کار میان ما سختتر از ناسزا گفتن به یک دیگر است. بین ما و آنها...جز شمشیر نخواهد بود.
[در واکنش به سخنان حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ که بَنیقُریْظه را به نقض عهد تحریک میکرد و میگفت قریش نزدیک مدینه هستند و...]، کعب بن اسد [که از طرف بَنیقُریْظه پیمان با محمد را امضا کرده بود] پاسخ داد: ای «حُییّ» من با محمد پیمان بستهام و ما از او جز صدق و راستی چیزی ندیدیم. سوگند به خدا که محمد نقض عهد و پردهدَری[هتک ستر] نکرده، همسایگی با ما را به نحو نیکو انجام دادهاست. حُییّ، [در جواب کعب] گفت وای بر تو، من دریای موفقیت و عزت روزگار را برای شما آوردم. قریش را با سرانشان همه را آوردم [به مدینه کشاندهام].
حُییّ، درنهایت توانست نظر خودش را به کرسی بنشاند و بنیقریضه به نقض عهد کشیده شدند.
بَنیقُریْظه تصمیم گرفتند که شب هنگام، از مرز مدینه به شهر حمله کنند و حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ را به سوی قریش فرستادند و خواهان هزار نفر [جنگجو] از قریش و هزار نفر از قبیله غَطَفان [که با قریش آمده بودند] شدند [تا به کمکشان بیایند]. این خبر به پیامبر رسید و او این بلا را بزرگ ارزیابی کرد. پس، سَلَمَةَ بْنَ أَسْلَم را با ۲۰۰ نفر، و زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ را با ۳۰۰ نفر به مقابله آنان فرستاد تا از مدینه حراست کنند و با فریاد تکبیر، حضور و آمادگی خودشان را نشان دهند. خیل مسلمین را هم با آنان همراه کرد. صبح شد و امن و امان بود [بنیقریظه حمله نکردند]. ابوبکر صدیق میگفت در رابطه با زن و بچههایمان ما از بَنیقُریْظه بیشتر از قریش و غَطَفان هراس داشتیم.
«نَبّاشُ بْنُ قَيْسٍ» شبهنگام، از پناهگاه بیرون آمد و با ده نفر زُبده از یهود [بَنیقُریْظه]، به سمت مدینه پیش آمده، میگفتند شاید شکستی [به نیروهای محمد] وارد کنیم. [همانطور که پیش میآمدند] رسیدند به منطقهبَقِيعِ الْغَرْقَدِ، و عدهای از مسلمانان را از یارانسَلَمَةَ بْنَ أَسْلَم آنجا یافتند. با آنها درگیر شدند و ساعتی به سوی همدیگر تیر انداختند. [نَبّاشُ بْنُ قَيْسٍ و آن گروه زبده همراهش، کاری پیش نبردند و] بعد ازآن، قریشیان [هم] عقب نشستند و گریختند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ابن زنجویه و تعداد کشته شدگان بنیقُریْظه
أبو أحمد حمید بن مخلد مشهور به ابن زنجویه در کتاب الاموال که از منابع قدیمی است در روایت ۳۵۹ کتاب مزبور، تعداد کشتهشدگان بنیقُریْظه را چهل نفر مینویسد. (گفته میشود عدد چهل در معنى «بسيار» هم به كار رفته است).
گاهی از خودم سؤال میکنم چرا وقایعی چون داستان یهودیان بنیقُریْظه که امروز مورد توجه ماست؛ پیش از انقلاب، کنجکاوی من و دیگر زندانیان سیاسی را برنمیانگیخت و در آن دقیق نمیشدیم؟ چرا چیزی که امروز خشونت شمرده میشود در گذشته این چنین نبود؟ برای چه امثال ابناسحاق و ابنهشام و طبری واقعه بنیقریظه را نه تنها لاپوشانی نکرده؛ بلکه شاخ و برگ هم دادهاند؟ انگار در دید آنان از دَمتیغگذراندنِ یهودیان بَنیقُریْظه، قُبحی نداشته، و علامت شجاعت محسوب میشود!
آیا بخاطر این است که کدهای اخلاقی در زمانهای مختلف فرق دارند و ارزشهای هر دوره متفاوت است؟ اگر چنین باشد پس نباید به یک مفهوم در خارج از زمان و مکان خودش بنگریم و هنگام بررسی تاریخ گذشته و متون کهن، پَسپَسَکی تاریخنگاری کنیم. نباید دچار نازمانی شده، مسائل امروز را به اعصار گذشته ببریم.
«رفتار گذشتگان را باید همان قدر معقول ببینیم که آنها میدیدند. تنها در اینصورت ما گذشته را فهم کردهایم. نباید عقلانیت روزگار خودمان را به آن زمان صادر کنیم و آنها را به تیغ عقلانیت معاصر گردن بزنیم.»
اگر بعضی چیزها را که گذشتگان گفته یا انجام دادهاند، نمیفهمیم، تعجبی ندارد. چرا؟ چون روانشناسی و ارزشهای بشر مدرن عوض شدهاست. برای مثال؛ ما برخی توصیههای مسیح به حواریون را نمیفهمیم و حق داریم از خودمان بپرسیم چرا آنها را از پیروانش میخواست. درکش برایمان مشکل است. دلیلش این است که ما در ذهن آنها زندگی نمیکنیم و مسائلی که با آن درگیر بودند برایمان اهمیتی ندارد یا آنقدر بدیهی است که گفتنش را اصلاً لازم نمیدانیم. در کیهان شناسی حرف قدما برای ما پیش پا افتاده و تا حدودی غلط است. اما امثال بطلمیوس را نمیتوانیم مسخره کنیم چون این رأی یا آن رأیشان اشتباه بوده و زمین، دیگر مرکز عالم نیست و نور خورشید هم از ماوراء طبیعت نمیآید. «در دوره ما برخی استدلالهای نیوتون و امثال وی؛ برای یک دانشجوی ریاضی فیزیک که آنالیز و مشتق میداند، بدیهی و ساده است. خیلی ساده. چرا؟ چون ما فاصله گرفتیم از دنیایی که آنها در آن میزیستند.» گویی خیلی چیزها آنچنان که برای آنها عینی و حسی بوده، برای ما نیست.
خب «اگر تجربههای علمی اینطور است (که هست)، وای به تجربههای تاریخی. رفتن در اذهان گذشتگان و ساختن فضای فکری فرهنگی مفهومی آن دوران؛ کار دشواری است.» با ذهنیت و تجربیات امروز نمیتوان وقایع دیروز و پریروز و پس پیروز را درست بررسی کرد و سنجید.
صحیح بخاری کتاب المغازی باب ۲۸ مربوط به غزوه بنیقُریْظه
ابوعبید القاسم بن سلام، الاموال
ابن کثیر، کتاب البدایة و النهایة (مجموعهای از روایات واقدی، ابن اسحاق، موسی بن عقبه و احادیث مرتبط با مباحث مغازی از صحاح سته)
ار.بی. سرجنت، قانون نامه مدینه
ابن اثیر؛ اسد الغابه فی معرفة الصحابه
ایرج مصداقی، نگاهی گذرا به ریشههای قتلعام زندانیان در سالهای ۶۰ و ۶۷
ابن عبدالبرّ؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب
محمد مقریزی، إمتاع الأسماع
احمدبن اسحاق یعقوبی؛ تاریخ الیعقوبی
موسی گیل، قانون نامه مدینه؛ بازنگری در مورد آن
اکیرا گوتو، قانون نامه مدینه
اسماعیل یغمائی، پای منبر تاریخ (در شناخت تاریخی علی بن ابیطالب...)
بازخوانی غزوه بنیقُریْظه؛ محمدمهدی جوکار
آهنچی؛ آذر. بنیقُریْظه. در دانشنامه جهان اسلام.
جعفر سبحانی؛ فروغ ابدیت
ولفنسون، اسرائیل؛ تاریخ الیهود فی بلادالعرب فی الجاهلیه و صدرالاسلام
م.ج. کیستر، ادبیات سیره(The Siarh Literatuer)
علی دشتی؛ بیست و سه سال
رسول جعفریان؛ سیره رسول خدا
رسول جعفریان؛ منابع تاریخ اسلام
آرامش دوستدار، مقالات امتناع تفکر در فرهنگ دینی
محمد بن سعد بن منیع بغدادی؛ طبقات الکبیر
جعفرالعاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، جلد یازدهم
نشریه مجاهد شماره ۳؛ پانزده مرداد ۵۸
اسرائیل شاهاک؛ آیین یهود سابقه سه هزار ساله، ترجمه رضا آستانه پرست
جعفر مرتضی؛ الصحیح من سیرهالنبی الاعظم، ج ۱۲
محمد احمد باشمیل؛ غزوه بنیقُریْظه
محمد کاظم رحمتی، پژوهشهای سیره در مطالعات اسلامی…
ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد نمری قرطبی، الاستيعاب في معرفة الأصحاب
احمد بن یحیی بلاذری؛ فتوح البلدان
دانشنامه جودائیکا Encyclopaedia Judaica؛ در مورد مردمان یهودی و باورهایشان
ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه
هاینار کیپهارت، نمایشنامه قضیه بنیقُریْظه، ترجمه نجف دریابندری (با بهرهگرفتن از کتاب «قضیه رابرت اوپنهایمر»؛ نمایشنامه با پس زمینه جدلی جنایی/دادگاهی به گستردگی از زمانهای پیشین میگذرد تا به زمان آینده بپیوندد و بررسی کند که تا چه اندازه و تا کجا حق پیشروی و حق کشتن در پیگیری خواستههایمان را داریم)
وقتی چیز غریبی میشنویم، نباید پیشاپیش آن را رّد کنیم، چرا که این کار نابخردی است. در واقع، چیزهای هولناکی ممکن است درست باشند و بسیاری از چیزها که آشنا و یا ستایش شده هستند چه بسا که دروغ باشند. حقیقت به خودی خود حقیقت است نه از آن رو که مردمان بسیاری بدان باور دارند. ابن نفیس، «شرح معنی القانون»
این بحث در مورد غزوه بنیقُریْظه است که سال پنجم هجری (۶۲۷ پس از میلاد) اتفاق افتاده و از گذشتههای دور تا همین الآن محل مناقشه است. پرداختن به این واقعه برای دفاع از دین و آیین خاصی نبوده و در تقابل با نقد خشونتگرایی و خرافههای مذهبی که کاری است درست، نیست. وقایعنمایی و جنبههای تاریخی موضوع مورد نظر من است.
...
از سال ۱۹۸۴ میلادی که «مارتین نیمولر» Martin Niemöller درگذشتهاست، زمان بسیار زیادی نمیگذرد اما شعر چند سطری او (وقتی مرا گرفتند، صدای اَحدی در نیآمد)، خیلی راحت دستکاری و جابجا میشود و حتی آنرا به «برتولد برشت» نسبت میدهند! این را گفتم تا نکتهای را در مورد غزوه بنیقُریْظه اشاره کنم. (در پایان بحث بار دیگر به مارتین نیمولر برمیگردیم.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سه قبیله اصلی یهود در مدینه
مدینه در منطقه حجاز در شبه جزیره عربستان، در میان دو منطقه سنگلاخى واقع شده و مکه در فاصله ۸۰ کیلومتری دریای سرخ، در میان کوهها بر سر راه تجاری قرار داشت. در قدیم، مالالتجارهها از یمن و حوالی خلیج فارس بار شترها میشد و کاروانها از کناره دریای سرخ به شام میرفتند تا مالالتجارهها بفروش رسد. مکه بر سر راه این کاروانهای تجاری بود و برای قبیله قریش و سران قبایل یهودی ساکن مدینه که در کار تجارت بودند، منبع درآمد بود و اهمیت بسیار داشت.
محمدبن عبدالله نظم آنان را بهم زده و صحبت از آئین تازه میکرد. پُر پیداست که نزاعهای تازه در تقدیر یود، بویژه که در آن دیار، جنگ و جدال سابقه داشت. از گذشته بین قبایل مختلف مدینه درگیری درگرفته و به تدریج تمامی اهالی شهر وارد آن شده بودند.
در این میان، قبایل گهگاه در جبهههای مخالف هم میجنگیدند. وقتی محمد از شّر دشمنانش در تنگنا قرار گرفت و از مکه به مدینه گریخت و بعبارتی هجرت نمود، برای رفع اختلافات میان گروههای درگیر، با تهیه میثاقی، کوشید آنان را بهم نزدیک کند. وضعیت جدید، ایجاب میکرد تدابیری برای حفظ آرامش مدینه انجام شود و یکی از این تدابیر، عقد پیمانهایی با قبایل و از جمله قبایل یهودی شهر بود.
(هجرت محمد و همراهانش از مکه به یثرب که بعداً مدینه نامیده شد، در سال ۶۲۲ میلادی صورت گرفت)
...
قرار بر این شد که هر قبیله و گروه، راه و رسم خودش را داشته باشد، علیه همدیگر دست به تعرض نزنند و با قوای مهاجم بر ضد مسلمانان همکاری نکنند. این میثاق که حقوق و وظایف قبایل مدینه را نسبت به یکدیگر مشخص میکرد، از طرف بنینضیر، «حیی بن أخطب»، از بنیقَینُقاع، «مخیریق» و از بنیقُریْظه، «کعب بن اسد» امضا کردند.
در آنزمان علاوه بر یهودیانی که در شمال غربی مدینه و منطقه حجاز در خیبَر و فَدَک حضور داشتند، سه قبیله اصلی یهود، به نامهای «بنو قینقاع» (بنیقَینُقاع)، «بنو نضیر» (بنینضیر) و «بنوقُریْظه» (بنیقُریْظه) در داخل شهر مدینه زندگی میکردند. بعد از بازگشت محمد از جنگ بدر، بنیقَینُقاع، پیمان خویش را نقض نمودند و به همین دلیل، از مدینه رانده شده و به شام رفتند. این هم بود که روابط تجاری بنیقَینُقاع با مکه، آنها را به ادامه همکاری تجاری با قریش وامیداشت.
(جنگ بدر، نخستین نبرد بزرگ در دوران محمد میان مسلمانان و اهل مکه بود که سال دوم هجری -۶۲۴ میلادی- در ناحیه بدر روی داد)
با توجه به موقعیت اقتصادی بنیقَینُقاع و تسلط بر بازار مدینه، چه بسا یکی از دلائل نزاع پیامبر با آنان، «تلاش برای ساخت بازاری بوده که ایشان هنگام ورود به مدینه به آن اقدام کرده بودند»، گرچه در این کار موفق نشدند. اما اخراج بنیقَینُقاع برای تأسیس بازار ضروری بودهاست....
سال سوم هجری - ۶۲۵ میلادی - که جنگ اُحد درگرفت و نیروهای ابوسفیان، در جنوب غربی عربستان نزدیک کوه اُحد، به محمد و یارانش شکست سختی تحمیل کردند، بنینضیر با ابوسفیان روی هم ریختند و گفته شد سوء قصد به جان پیامبر هم در دستور کارشان بود که موفق نشدند. در واکنش به این پیمانشکنی، محمد مناطق مسکونی آنان را به محاصره خود درآورد اما از کُشتنشان صرف نظر نموده و آنان را مانند گروه قبل، ازجمله بهدلیل وضع اقتصادی و مبادله تجاریشان با قریش از مدینه دور کرد (تبعید نمود). و اما بنیقُریْظه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرنوشت بنیقُریْظه با جنگ احزاب گره خورد
بنوقُریْظه (بنیقُریْظه)، یکی از قبایل یهودی ساکن در مدینه بودند که بر اساس معاهدهای چند جانبه (همان میثاقی که پیش تر اشاره نمودم)، در این شهر زندگی میکردند و سرشان در لاک خودشان بود، اما در جریان جنگ احزاب، متهم به پیمانشکنی شدند و گفته شد با امثال ابوسفیان که مدینه را در محاصره خود داشتند، عملاً در یک جبهه قرار گرفتند.
جنگ أحزاب (غزوه خندق)، سال پنجم هجری -۶۲۷ میلادی - روی داد.
جنگ احزاب یا خندق از آن جا آغاز شد که اشرافیتِ مغلوب قریش، به قصد مقابله با محمد و یارانش، به طرف مدینه لشکرکشی کردند. به پیشنهاد سلمان فارسی که در صفوف محمد بود، گرداگرد مدینه خندق (کانالی) حفر شد و مهاجمین با رسیدن به این خندق، زمینگیر شدند و تصمیم گرفتند با تنها گروه باقیمانده از یهودیان در شهر مدینه یعنی بنیقُریْظه، دست به یکی کنند تا به کمک آنان نیروهای محمد را مشغول نموده، صحنه را به نفع خویش بچرخانند. در طول دو هفتهای که مدینه تحت محاصره بود، لشکر احزاب (ابوسفیان و هوادارانش) با بنیقُریْظه که در جنوب مدینه ساکن بودند وارد مذاکره شدند و قول و قرار گذاشتند و متاسفانه آنان برخلاف پیمانی که با محمد داشتند، جانب دشمنان او را گرفتند.
Watt, W. Montgomery,Muhammad: Prophet and Statesman, OxfordUniversity Press, p. 170-172
ابوسفیان و متحدینش گرچه توانستند زیر پای بنیقُریْظه بنشینند و آنان را به همراهی با خودشان وادارند اما به مقصود اصلی خود، یعنی غلبه بر محمد و یارانش نرسیدند و به مکه عقبنشینی کردند. محمد در رویارویی با دشمنانش از نفوذ در صفوف آنان ابایی نداشت. شحصی به نام بُسِیسَه را برای رخنه در دستگاه ابوسفیان فرستاد تا در باره کاروان تجارتی او که قرار بود از شام بسوی حجاز حرکت کند، اطلاعات لازم را بدست آورَد. صحیح مسلم جلد ۳ ص ۱۵۱۰ – کتاب الامارات باب ۴۱
برای بهم زدن رابطه بنیقُریْظه و ابوسفیان هم، محمد از طریق نعیم بن مسعود - تازه مسلمانی که با هر دو گروه رابطه نزدیک داشت- کوشید و توانست بین آنان شکاف بیاندازد و نسبت بهم بدبین کند. بگذریم...
...
اینجا و آنجا پیچید بنیقُریْظه و راهبرشان (کعب بن اسد) با وجود قرار و مدار با محمد، پیمانشکنی کرده و با مهاجمین زد و بند کردهاند. محمد از این موضوع آشفته شد اما نمیخواست این خبر را بدون تحقیق بپذیرد. زبیر بن عوام، سعد بن عباده، اُسَید بن حُضیر (از انصار و از قبیله اوس) و سعد بن معاذ (رئیس قبیله اوس که از پیش، همپیمان بنیقُریْظه بود) را، نزد سران بنیقُریْظه فرستاد تا با آنان دیدار و پرسوجو کنند ببینند داستان از چه قرار است. فرستادگان در بازگشت، خبر را تأئید کردند. خبری که عاقبت خوشی نداشت. درگیری و جنگ در تقدیر بود.
مطابق قواعد عرفی آن روزگار در شبه جزیرۀ عربستان، اگر قبیلهای نقض پیمان میکرد و جانب قبایل رقیب را میگرفت، با مجازات سنگین روبرو میشد.
Frederick Mathewson Denny. An Introduction to Islam, chapter 3&4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
حَکمیّتِ سَعد بن مَعاذ
جنگ احزاب که بارَش را بر زمین گذاشت، یاران محمد به قلعههای یهودیان بنیقُریْظه حمله بردند. بنیقُریْظه به مدت ۲۵ روز (به نقل از ابناسحاق) یا ۱۵ روز (به نقل از واقدی) با تیراندازی شدید مقاومت کردند ولی مسلمانان موفق به پیشروی شدند. در پیامد این پیشآمد، سران بنیقُریْظه به این نتیجه رسیدند که باید با محمد و یارانش مذاکره کنند. ابتدا نمایندهای فرستادند تا بگویند که حاضرند به همان شرایطی که بنینضیر از مدینه رفتند از مدینه بروند. این شرط پذیرفته نشد. در حالیکه بنیقُریْظه چارهای جز کنارآمدن نمیدیدند امیدشان به وساطت و پادرمیانی قبیله اوس بود که در گذشته با آنان همپیمان بودند. خودشان مواقت کردند که سعد بن معاذ(از سران آن قبیله)، بین آنان حَکَمیّت و داوری کند. به گزارش واقدی در کتاب المغازی، افراد قبیله اوس، از محمد خواستند که به خاطر آنان از بنیقُریْظه درگذرد و محمد نیز حَکَمیّتِ سعد بن معاذ را که هر دو طرف قبولش داشتند، پذیرفت. سعد بن معاذ در جنگ احزاب(خندق) زخمی شده و در بستر بیماری بود. رفتند او را آوردند و گره کار به دست او افتاد.سعد هر دو طرف را وداشت تا موافقتنامهای را بپذیرند و بنا بر آن، قول دهند پذیرای قضاوت او باشند و در داوری وی [هر چه بود] چون و چرا نکنند. اینها که میگویم در گزارش امثال واقدی ثبت شدهاست. بخشهایی از کتاب او را در همین مقاله آودهام.
...
خلاصهِ حَکمیّتِ سعد بن معاذ این شد که بنیقُریْظه به دلیل پیمانشکنی تسلیم شوند و قلعههایشان را ترک گفته و بنا بر رسم جنگها در آن زمان، تحت اسارت طرف پیروز (مسلمانان) در آیند. بعلاوه وی رأی بر این داد که از مردان قبیله، جنگجویان بنیقُریْظه کشته شوند اما با زنان و فرزندان، همانند اسیر رفتار شود. طبق قرار قبلی که سعد با دو طرف بسته بود، یهودیان و مسلمانان میبایست نتیجه داوری او را بپذیرند و ایراد نگیرند. محمد و یارانش حکم سعد را پذیرفتند و چه بسا همین را طالب بودند. اما یهودیان از حَکَمیّت وی خشمگین شدند و دلیلش معلوم بود. اگرچه به اجماع مورخان سعد بن معاذ با پیشنهاد و رضایت بنیقُریْظه برای حکمیت برگزیده شده بود اما آنان از همپیمان خویش اصلاً چنین حُکمی را انتظار نداشتند. اینکه بگوییم «این حکم را سعدبن معاذ داده، نه خود پیامبر که بنای کارش رحمت بود و...» ـ مسألهای را حل نمیکند. چرا؟ چون محمد به داوری سعد رضا داد و حتی در رابطه با همین داوری، او را ستود (و دعا کرد).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت ابناسحاق
ابناسحاق (محمد بن إسحاق بن یِسار بن خیار) یکی از قدیمیترین منابعی است که با جزئیات به شرح ماجرای بنیقُریْظه پرداختهاست و تاریخنگاران بعدی (از جمله طبری) عموماً از او به عنوان منبع استفاده کردهاند. البته فرد پیشگام در تدوین مغازی، عُروة بن زبُیر (م ۹۴ ق) است.(بعدا به او اشاره خواهم کرد)
مطابق روایتی که از ابناسحاق نقل میشود، بنیقُریْظه با قریش و متحدانش در برجستهترین تلاش آنها جهت نابودی مسلمانان همراه شدند. زمانی که این تلاش شکست خورد (از جمله به دلیل تلاش سعید بن نعمان که بین آنان و ابوسفیان شکاف انداخت)، محمد، آنان را محاصره کرد. بنیقُریْظه نهایتاً تسلیم شدند و سعد بن معاذ، از سران قبیله اوس، حکم داد که مردان بالغ بنیقُریْظه کشته و زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند. متعاقب آن، خندقهایی در بازار مدینه کنده شده و سر مردان بنیقُریْظه از تنشان جدا شد. بنا بر سُنَن ابوداود، و گفته واقدی، یک زن هم به اتهام اینکه قبلاً مسلمانی را کشته بود، به قتل رسید.
تخمین میزان کشتهها در منابع مختلف بین ۴۰۰ تا ۹۰۰ میباشد.
ابناسحاق آن را بین ۶۰۰ تا ۹۰۰ مینویسد. ابن زنجویه، اما، در کتاب الاموال، تعداد کشتگان را چهل نفر ذکر میکند. چهل در منقولات قدیم معنی بسیار هم بهکار رفتهاست.
شایان ذکر است که نوشته مکتوبی از خود ابن اسحاق وجود ندارد، اما روایات زیادی به نقل از او در «سیره رسول الله» و...در دسترس است که باید آنها را با یکدیگر سنجید. عبدالملک بن هشام کتاب ابن اسحاق را از زیاد بن عبدالله بکائی روایت کردهاست. گفته میشود روایات کتاب ابن اسحاق به طریق یونس بن بکیر در اندلس متداول بودهاست.
...
شماری گفته و میگویند که پیامبر به این دلیل سعد بن معاذ را برای حَکَمیّت برگزید که وی به بنیقُریْظه کینه داشت چون در جنگ با آنها زخمی شده بود! (گاه به تاریخ طبری استناد میکنند که یکی از افراد بنیقُریْظه به او تیر زده بود و...)
همانطور که صاحب کتاب الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (ابن عبدالبرّ) هم نوشتهاست، سعد بن معاذ، نه در نبرد با بنیقُریْظه، بلکه در جنگ احزاب (خندق) زخم برداشته بود و از قضا او، همپیمان بنیقُریْظه بود و وقتی برای حَکمَیّت برگزیده شد گمان میرفت گره کار را باز کند. چنانچه وی به بنیقُریْظه کینه داشت و اینجا و آنجا صحبت از انتقام کرده بود، آنان داوری وی را از ابتدا نمیپذیرفتند در حالیکه خودشان موافق داوری او بودند و محمد هم - خداخواسته - پذیرفت!
درآغاز داوری سعد معاذ مورد قبول بنی قریظه بود؛ بنا به نقل ابن هشام و شیخ مفید، آنان به پیامبر پیغام دادند: ننزل علی حکم سعد معاذ؛ که مضمون آن رضایت به داوری او بود. (شیخ مفید، الارشاد، ص ۵۰) - با حکم سعد بن معاذ از پناهگاه خود پایین میآییم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد و ریحانه، آن دختر زیبا
من متن اصلیالمغازی واقدی، بویژه فصل «غزوه بنیقُریْظه» را، واژه به واژه خواندهام. داستان «ریحانه» (دختر زید بن نضیر / زید بن عمرو بن قنافة النضیریه) که اسیر شده بود و نظر پیامبر را گرفت و...، یا ماجرایی که به کشتهشدن زنی به اسم «نباته» انجامید که عاشق همسرش بود و عایشه هم از او یاد کردهاست، مرا به مکث کشید. با کمال ادب و فروتنی میگویم مُحَمَّد بنِ عَبد الله و هیچکس دیگر، برتر از سؤال نیست.
آن زن با پرتاب سنگ، یکی از یاران محمد را کشته بود
...
نکته دیگر: بعد از تعیین تکلیف بنیقریظه، تقسیم زمین و اموال آنان بین مهاجران، اوضاع آنها را در مدینه بهبود بخشید. نیروی نظامی مدینه هم تقویت شد؛ و این به مَدد سلاحهایی بود که از پول حاصل از فروش زنان و کودکان اسیر شده به عنوان بَرده، به دست آمده بود.
آیا میتوان گفت قوّت اقتصادی بنیقُریْظه نسبت به دو قبیله بنینضیر و بنیقَینُقاع، عامل مهمی در برخورد با آنها بودهاست؟ متاسفانه برخی به جای وقایعنمایی و نشاندادن این مسأله که داستان بنیقُریْظه غبارآلوده است، تصمیم سعد بن معاذ (و پیامبر) را در مورد بنیقُریْظه، با آنچه در تورات آمده، تطبیق میدهند.
«چون به شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی آنرا برای صلح ندا کن، و اگر ترا جواب صلح بدهد و دروازهها را برای تو بگشاید آنگاه تمامی قومی که در آن یافت شوند بتو جزیه دهند و ترا خدمت نمایند. و اگر با تو صلح نکرده با تو جنگ نمایند پس آنان را محاصره کن و چون یَهُوَه خدایت آنرا بدست تو بسپارد جمیع مردانش را به دَم شمشیر بکُش. لیکن زنان و اطفال و بهائم و آنچه در شهر باشد یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر» تورات، سفر تثنیه [Deuteronomy] דְּבָרִים فصل ۲۰ بند ۱۰ تا ۱۵
نص دیگری در این باب در تورات وجود دارد که به مراتب سختتر و سنگینتر است، چرا؟ چون امر به قتل تمام ساکنین داده، و کسی را از زنان و اطفال هم، استثنا نکردهاست.
تورات، سفر تثنیه [Deuteronomy] דְּבָרִים، باب ۱۳، بند ۱۵-۱۷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصل ماجرا دروغ و شایعه نیست
با توجه به اشاره قرآن در آیه ۲۶ سوره احزاب به واقعه بنیقُریْظه، نمیتوان اصل ماجرا را دروغ و شایعه پنداشت. (بعداً به آیه مزبور برمیگردیم).
...
صادقانه بگویم که با نمیدانمهای بسیاری روبرو هستم. اگر رهبران بنیقُریْظه پیمانشکنی کردند چرا تقاص آنرا باید تمامی مردان و زنان آن قوم بپردازند؟ آیا به دلیل پیمانشکنی سران قبیله، میبایست غیر از آنها نیز، قتل عام شوند؟ زنان و دخترانشان به بردگی و اسارت کشیده شوند و دار و ندارشان به یغما برود؟ نمیخواهم اینگونه مسائل را با احکام تورات و سِفر تثنیه و کتاب یوشع، تاق بزنم و بگویم این به آن دَر، نمیخواهم برای توجیه آنچه بر بنیقُریْظه گذشت، قتلعام سِسِنا (توسط ارتش واتیکان در ایتالیا)، کشتار سن-بارتلُمه (سرکوب خونین پروتستانهای کالوینیست) در فرانسه، یا اسیرکُشی «کاتین» در لهستان (توسط نیروهای استالین)... و موارد مشابه را عَلَم کنم، یا به این گفته دکتر غلامحسین زرینکوب در کتاب «بامداد اسلام» اشاره نمایم که «در روزگار ما هم پیشوایان آزادی اروپا و امریکا گاه اهل یک قبیله یا یک شهر را بکلی نابود میکنند تا صلح و آزادی برای دیگران تأمین شود...» باید این معما را گشود.
از نگاه و دیدگاه من بدون اِشراف به موارد زیر، نباید و نمیتوان در مورد ماجرای بنیقُریْظه تنها به وقایعنگاری امثال ابناسحاق و واقدی... تکیه نمود. بدون اِشراف به:
تغئیراتی که محمد و آئین جدیدش در تنظیم رابطه و مناسبات اعراب قبیلهنشین پدید آورد،
خُلق و خوی اعراب،
گفتمانِ غالبِ عصر جاهلی،
یهودیان عرب و عهد و پیمانهایی که مرسوم آن روزگار بود،
رَوالِ داستانسرایی اعراب که سعی میشده، شنونده را مرعوب کنند یا ماجرا را بسیار مهم جلوه دهند،
ویژگیهای دو قبیله اوس و خزرج و رقابتهای پنهان و آشکارشان با همدیگر و...
[بدون آشنایی با موارد فوق] نباید و نمیتوان در مورد ماجرای بَنیقُریْظه تنها به وقایعنگاری امثال ابناسحاق و واقدی... تکیه کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیل و تیشه و زنبیل برای کندن خندق
واقدی گرچه ضمن داستان بَنیقُریْظه، حرفهای بیربط و نامعقولی هم زده و ادعا میکند بعد از درگذشت سعد بن معاذ، جبرئیل در حالی که عمامهای از استبرق (حریر) بر سر داشت حضور پیامبر آمد و چه و چه... ـ
اما او بیش از دیگران به موضوع بَنیقُریْظه پرداخته و نکات ریز را نیز اشاره میکند.در المغازی، به نکته جالبی پرداخته و مینویسد: [برای مقابله با ابوسفیان و متحدینش که به سمت مدیته میآمدند] «مسلمانان شتابان شروع به کندن خندق کردند، و میخواستند پیش از رسیدن دشمن، آن کار را به سامان رسانند (...) [ آنان برای تسریع کار] از یهود بنیقُریْظه مقدار زیادی ابزار، مانند بیل و تیشه و زنبیل امانت و عاریه گرفته بودند. در آن هنگام، یهود بنیقُریْظه با رسول خدا در حالت صلح بودند و آمدن قریش را خوش نمیداشتند.»
قبیله خزرج همپیمان یهودیان بنیقَینُقاع بودند و محمد به همین دلیل اُسرای یهود را به آنان بخشید، قبیله اوس نیز، همپیمان یهودیان بنیقُریْظه بودند. در رابطه با بنیقَینُقاع، پیشتر خزرجیان پادرمیانی کردند و، پیامبر از تبعید آنان فراتر نرفت. از همین رو اوسیان برای رقابت با خزرجیان، از پیامبر انتظار داشتند، به پاس پیمانی که با بنیقُریْظه دارند، به آنان سخت نگیرد و محمد، داوری در این موضوع را به عهده رئیس گروه خوشان اوس (سعد معاذ) گذاشت و آنچنان که پیشتر گفتم بنا بر روایت غالب نه تنها با بنیقُریْظه برخورد مشابه بنیقَینُقاع نشد، تازه با داوری سعد بن معاذ، که از سران قبیله اوس و همپیمان یهودیان بود، آنها (یهودیان) عملاً تار و مار شدند.
ممکن است شاخوبرگدادن به این داستان، کار سران قبیله خزرج باشد که خودشان مورد لطف قرار گرفتند و دل خوشی از اوسیان (قبیله اوس) نداشتند. برای خزرجیها همین فخر بس که مورد عنایت قرار گرفته و، پُل بخشش میشوند و به عکس برای قبیله اوس همین ننگ بس که با حکم رئیس قبیلهشان، به داس مبدل گشته و همپیمانان خودشان را درو میکنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد نیز، بخشی از زمان خودش بود
رقابتهای پنهان و آشکار اوس و خزرج با همدیگر؛ به کنار، فراموش نکنیم که پیامبر (نه در بهشت برین یا کره مریخ) در محیط اعراب جنگطلب بادیه نشین عصر جاهلی میزیست و در برابر تأثیرات عُرفِ عربی روئینتن نبود و نمیتوانست هم باشد. خودش میگفت:
من هم مثل شما هستم. أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکمْ...
او اگرچه در جامعه بَدویِ فخرفروش اشرافیتگرا، حامل ارزشهای تازه بود، اگرچه با چتر وحی و اتصال به نقطه خارج از خود، تافتهجدابافته مینمود اما، گِردباد جاهلیت (خشن بودن، ناهنجاری و دَمدَمی مزاجی)، بر سر و روی وی نیز که بشری بود مثل بقیه، مینشست و نشست. او نیز تا حد زیادی بخشی از زمان خودش بود و نمیتوانست خودش را از فضای عقایدی که در آن نفس میکشد جدا کند و خلاصه گل بی خار نبود و نمیتوانست هم باشد.
عَبَسَ وَتَوَلَّى... روی ترش کرد و سر برگردانید چون آن نابینا نزدش آمد...
این چنین نیست که هرچه او گفته و عمل کرده، وحی مُنزَل و عین حقیقت است و مو درزش نمیرود و ما هم (اگر معتقد به او باشیم) باید روی چشم بگذاریم و پرسش ناپذیر پنداریم.
بِمَا رَحْمَه مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ... ای محمد، اگر بنا بر خود تو بود، خشن و سخت دل بودی و همه از تو دور مىشدند و تنهایت میگذاشتند...
...
البته آنچه ابناسحاق و طبری و ابنهشام (در سیره النبویه) و محمدبن عمر واقدی (در المغازی) و بلاذری (در فتوح البلدان) و یعقوبی (در تاریخ یعقوبی)... از کُشت و کشتار بنیقُریْظه (یاداستانغمبار اُم قِرفَه)، روایت میکنند، با دیگر برخوردهای محمد که مهربانی و بخشش را بر انتقام و کشتار، مُقَدّم میداشت همخوانی ندارد. وی زمانیکه قدرت نظامی و نفوذ کمتری داشت با دو قبیله یهودی بنینظیر و بنیقَینُقاع مدارا کرد. وقتی خیبر به دست مسلمانان افتاد، در میان آنها خانوادههای یهودی که به خصومت با پیامبر شهره بودند هم، حضور داشتند و پیامبر با آنها با ملایمت برخورد کرد. (ابوعبید، الاموال، ص ۲۴۱)
آزادی صدها اسیر بنی مُصطلق، رهایی اسرای هَوازانی در جنگ حُنین، تنظیم رابطه نه چندان سخت با بنیقَینُقاع و بنینضیر و... همه در تعارض آشکار با روش برخورد با بنیقُریْظه است. قضیه مُثلهشدن حمزه عموی محمد و خودداری وی از مقابله به مثل و حتی آزادکردن سران مکه با علم و اطلاع از دشمنی و دسیسههای بعدی آنان بارها گزارش شدهاست. بعلاوه، آنچه از کشت و کشتار در بنیقُریْظه روایت میشود با این رهنمود قرآنی که هیچکس بار گناه دیگری را بر نمیدارد (وَلاَ تَزِرُ وَازِرَه وِزْرَ أُخْرَی) جور درنمیآید. یعنی چه؟ یعنی در دستگاه خود محمد پذیرفتنی نیست. اگر هم فرض کنیم که تراژدی بَنیقُریْظه اقتضای زمان بود، ولی در دوران ما ابدا، قابل قبول نیست و نقیض و خلاف هدف ادعایی خود محمد هم هست. مگر ادعا نمیشود که یکی از اهداف او پایان دادن به خشونت جاهلی بود؟ پس بایستی راه دیگری برای پایان بخشیدن به درگیریها مییافت که نیافت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیتالله خمینی و واقعه بَنیقُریْظه
اینکه آیتالله خمینی به داستان بَنیقُریْظه اشاره نمود و در حکم مهیب اسیرکُشی سال ۶۷، به آن گوشه چشمی داشت ابدا، ستم نهفته در روایت رسمی را (که بر سر زبانها افتاده) توجیه نمیکند.
دوستی که خودش میگفت محمد؛ علی و امثال ابوذر و عمار، برای شمار زیادی از قتلعامشدگان، اُسوه وفا و افتادگی، و نقطه مقابل اصحاب تزویر بودند، بدون آشنایی دقیق با تاریخ اسلام و ایران، نطق آیتالله خمینی را به رُخ میکشید که گفتهاست: «بر حسب نقل؛ ظرف یک روز ۷۰۰ نفر را از یهودیان بنیقُریْظه از دم تیغ گذراندند...»
روزنامه کیهان ۲۷ مرداد ۱۳۵۸
به او گفتم مرجع ما در این زمینه میبایست شواهد تاریخی باشد، نه پندار و دغل مرتجعینی که به اعتماد مردم ستمدیده ضربات هولناک زدند و اسیرکشی راه انداختند. قاتلین زندانیان سیاسی البته و صد البته به آن روایت جعلی از واقعه بنیقُریْظه نیاز داشته و دارند.
«آنهایی که به اسم دموکراسی میخواهند مملکت ما را به فساد و تباهی بکشند باید سرکوب شوند. اینها از یهود بنی قریظه نیز بدترند و باید اعدام شوند. ما به اذن خدا و امر خدا آنها را سرکوب میکنیم.»
...
فقط ارتجاع غالب به رفتارهای منتسب به پیامبر دخیل نبستند. بعد از انقلاب در میهن ما در حالیکه یک رژیم قرون وسطایی بر سر کار بود و حمیت جاهلی(حَمِیَّةَ الجاهِلیَّه) بیداد میکرد؛ رهبری سازمان مجاهدین، در دفاع از «محصور نشدن در چارچوب احکام از پیش تعیین شده حقوق جزا»، بدون نقد روایت امثال ابناسحاق در مورد یهودیان بنیقُریْظه، ۱۵ مرداد ۵۸، در نشریه مجاهد (شماره ۳ صفحه ۷) با اشاره به مشرکان مکه و جنگ احزاب و پیمانشکنی یهودیان بنیقُریْظه نوشت: «پیغمبر...در یک یورش آنان را دستگیر و به طوری که مشهور است ۷۰۰ نفر از ایشان را در یک روز اعدام کرد...»
مقاله دادگاه خلق قدمی در راه حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، مجاهد شماره ۳ صفحهی۷ پانزده مرداد ۵۸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
آشوب از سوی همه آن افراد نبودهاست تا همه مجازات شوند
«ابوعبید القاسم بن سلام» سرشناسترین فقیه شامی، و از نخستین نویسندگان در باب فقه و سُنَن، در کتاب الاموال، که اثری فقهی و نه تاریخی است – نوشته:
زمانی که عبدالله بن علی، حاکم شام، به گروهی از اهل کتاب سخت گرفت و با ضرب و زور دستور داد به محل دیگری کوچ کنند، ابوعمرو اوزاعی که معاصر ابناسحاق بود زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبودهاست تا همه مجازات شوند، و حکم الهی این نیست که گروه زیادی به خطای چند نفر مجازات شوند، بلکه بالعکس است. اگر از دید ابوعمرو اوزاعی، آنچه ابناسحاق در مورد قلع و قمع بنیقُریْظه نوشته، واقعی بود، هرگز به حاکم شام اعتراض نداشت و به قول دکتر جعفر شهیدی به رفتار منتسب به رسول خدا در برابر بنیقُریْظه اقتدا میکرد. وی در کتاب الاموال (ص ۲۴۷) نقل میکند هنگامی که مسلمانان، خیبر را فتح کردند، محمد خطاب به برخی گروهها یا خاندانها که در دشمنی مفرط با او شناخته شده بودند، گفت: «ای خاندان ابوحقیق، دشمنیتان را با خدا و رسولش میدانم اما این باعث نمیشود بیش از آنچه با برادرانتان رفتار کردم با شما هم رفتار کنم» بعبارت دیگر؛ بعید است تمام مردان بنیقُریْظه کشته شوند ولی محمد به یهودیان خیبر اجازه کوچ بدهد.
...
میدانیم محمد به قبایل یهودیای که پیش و پس از بنیقُریْظه برخورد میکند اجازه کوچ میدهد. اما فقهایی چون الشیبانی، الشافعی و الماوردی، و امثال خمینی، واقعه بنیقُریْظه را برجسته میکنند. برداشت آلودهای که از آیات ۲۶ و ۲۷ سوره احزاب و نقض عهد سران قوم بنیقُریْظه، کُشت و کشتار را توجیه کند، ویژه خردستیزان جلاد است و ارزانی قاتلین زندانیان سیاسی باد. اگر استناد به آیات قران شرط است، اسرای جنگی با توجه به آنچه در سوره محمد آیه ۴ اشاره شده، مستقیماً، یا در ازای دریافت فدیه (که رسم آن روزگار بود) باید آزاد شوند و واقعه بنیقُریْظه در تضاد با این حکم قرآنی است که محمد و یارانش به آن وفادار بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا داستان به این مهیبی در نهج البلاغه اشاره نشده؟
- آبشخور (شاخ و برگهای) داستان بنیقُریْظه که به قرنها پیش از اسلام برمیگردد،
- بررسی سابقه کسانی که برای ابناسحاق ماجرای بنیقُریْظه را تعریف کردهاند،
- این موضوع که مالک بن انس از معاصرین ابناسحاق، گزارشهای او را تائید نکرده، عوامفریبش میخوانَد و به منابع و روش وی ایراد جدی میگیرد، و
- اینکه ابن حجر عسقلانی (از علمای بزرگ حدیث و فقه سنی) گزارش ابناسحاق از بنیقُریْظه را قابل استناد نمیداند؛ (موارد فوق)، قابل تأمل هستند اما در این بحث باز نشدهاست.
همچنین روی نکات زیر مکث کافی نکردهام:
چه ضرورتی داشته پیامبر قربانیان را به مرکز مدینه بیآورد و سر به نیست کند؟ خب همانجا کنار قلعه بنیقُریْظه، قال قضیه را میکَند!
با وجود اینکه از پیش خندق(خندقهای جنگ احزاب) وجود داشته، چرا باید دوباره برای گردنزدن آنان خندق حفر کند؟
چرا در هیچ یک از آثار جغرافیایی مدینه، به خندقهای حفر شده که ادعا میشود در آنها یهودیان به قتل رسیدهاند، اشاره نشدهاست؟
آیا عملاً ممکن است علیبنابیطالب یا زُبیر، در یک روز، ۷۰۰ یا ۹۰۰ نفر را گردن بزنند؟
چرا داستان به این مهیبی یک کلمه در نهج البلاغه اشاره نشده؟
چرا هیچ فقیهی (البته جز آیتالله خمینی) از آن مبداء تشریع نساختهاست؟...البته شافعی به این ماجرا اشاره کرده و حکم فقهی خود را بدان مستند نمودهاست. (الشافعی، کتاب الام)
گفته میشود تمام افرادی که در دوره ده ساله وجود پیامبر اسلام در مدینه بین مسلمانان مدینه و دیگران کشته شدند، ۳۸۶ نفرند. ۲۰۳ نفر از قریش و دیگر قبایل عرب و یهود و ۱۸۳ از مسلمانان مدینه. در جنگ بدر با آن شهرتش ۷۰ نفر از قریش کشته شدند و نامشان را هم میدانیم. در جنگ احُد حدود همین تعداد از مسلمانان کشته شدند. در جنگ حنین تنها چهار نفر کشته شدند. قتل ۷۰۰ نفر یا بیشتر از یک قبیله (بنیقُریْظه) آن هم در یک روز، توهین به شعور مخاطب است. مهم نیست چه کسی گفته، ابناسحاق یا ابنهشام یا... فرق نمیکند. بگذریم که در زمان مورد بحث، جمعیت کل مدینه و همه قبائل، خیلی زیاد نبودهاست.
شایان ذکر است که در کتب سیره (الرحیق المختوم، ج۱، ص۲۸۰) اشاره شده: پس از تعیین تکلیف بنیقُریْظه، از آنان ادوت جنگی ازجمله ۳۰۰ زره و ۵۰۰ سپر فلزی و چرمی و سرنیزه و...به غنیمت گرفته شد. (...ثلاثمائه درع، وخمسمائه تُرس، وحَجفَه...)
نظر به تعداد زرهها و سپرها که برای هر سربازی لازم است، باید به این نتیجه رسید که شمار جنگجویان بنیقُریْظه آن نیست که اینجا و آنجا نقل میشود.
به عکسهای قدیمی مکه در قرن گذشته نگاه کنیم که اطراف مسجد را هم نشان میدهد اگر دقیق توجه کنیم مثل یک قریه میمانَد. حالا برویم ۱۴۰۰ سال پیش و باز هم جلو تر، سال پنجم هجری (سال واقعه بَنیقُریْظه)، ۷۰۰ تا ۹۰۰ مرد قتل عام شدند؟ آنهم از یک قبیله؟ مگر کل آن قبیله چند نفر بودند؟ گویی، به نوعی شبیهسازی از داستان ماسادا מצדה نیاز بودهاست. ماجرای ماسادا این است که در گذشتههای دور یهودیان علیه رومیان قیام میکنند و این منجر به تخریب معبد آنان در سال ۷۰ میلادی میشود. برخی از یهودیان به قلعهای در ماسادا پناه میگیرند. در سال ۷۳ میلادی رومیان آنها را محاصره کرده و نهایتاً اغلب آنها را از دم تیغ میگذرانند و از قضا تعدادشان در برخی منابع، ۷۰۰ تا ۹۰۰ نفر ذکر شدهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کُشتن و چال کردن ۷۰۰ نفر در بازار؟
اگر فرض را بر این بگیریم که همه مردان بَنیقُریْظه جنگجو بودند و تمامشان از دم تیغ علی یا زبیر گذشتند (و مثلاً تعداد آنها را ۷۰۰ نفر بگیریم) در این صورت باید تمام آنها از زن و مرد و کودک، دست کم ۳۰۰۰ نفر باشند. بالاخره بعضی خانواده و فرزند داشتهاند. آیا حرکت دادن ۳۰۰۰ نفر که با فرض فوق، ۷۰۰ نفرشان جنگجو بودند، و بردن اسرا به دو خانه در همان حوالی (که در روایت رسمی مدام تکرار میشود) امکان پذیر است؟ حتی حرکتدادن بخشی از قبیله بَنیقُریْظه(در آن شرایط) و جایدادن آنها در دو خانه (که طبری و دیگران گفتهاند)، نه منطقی است و نه امکانپذیر. در متن عربی کتاب مغازی، کلمه «دار» [خانه] آمده و دار در مورد خانه بزرگ نيز به كار میرود، اما دو خانه هر چقدر هم دراندشت و بزرگ باشد نمیتواند آن جمعیت انبوه را جا دهد.
...
کشتن آن شمار انبوه (برخی ۹۰۰ و ۵۰۰۰ نفر هم گفتهاند) در وسط بازار مدینه و دفنشان هم زیر سؤال است.آیا هیچکس نمیدانست کشتن آنهمه افراد در وسط بازار مدینه بیماریزا و باعث آزار است؟ بگذریم که در کتب عمومی یا جغرافیایی خاص تاریخ مدینه، مثل معجم ما استعجم نوشته بکری؛ معجم البلدان نوشته یاقوت، حموی، المغانم المطالبه فی معالم طابه، و در رسائل فی تاریخ المدینه، و… هیچ خبری در این مورد (کشتن ۷۰۰ نفر در یک روز و چالکردن آنها در وسط بازار شهر) وجود ندارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تأمل در آیه ۲۶ سوره احزاب
پیشتر به آیه ۲۶ سوره احزاب، نشان میدهد اصل ماجرا تردید برنمیدارد.
آیه مزبور با اشاره به واقعه بَنیقُریْظه، از کسانیکه کشته یا اسیر شدند، با تعبیر زیر یاد کردهاست:
فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً (گروهی را به قتل میرساندید و گروهی را اسیر میکردید)
«وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً...» (و آن گروه اهل کتاب (از یهودان) را که پشتیبان و کمک [دشمنان شما] بودند [خداوند] از قلعههای محکمشان فرود آورد و در دلشان هراس افکند تا آنکه گروهی از آنها را به قتل رسانیده و گروهی را اسیر میکردید.)
طبق نحو عربی، میبایست فعل؛ قبل از فاعل و مفعول بیاید که در تعبیر فوق رعایت نشدهاست. باید گفته میشد تَقْتُلُونَ فَرِیقاً...
همین مسأله (یعنی تقدم فریقا بر تقتلون) که خلاف معمول مینماید نشانگر این است که فریق(گروه) مقتولان (کسانیکه به قتل رسیدند) بخشی از اسیرشدگان بودهاند. (آشنایان به نحو عربی آنچه را گفتم به خوبی میدانند).
...
چند نکته دیگر:
۱- در آیه فوق از اسیرشدگان با تعبیر «الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ» (کسانی که جنگجویی میکردند) نام برده، و چون در ادامه، روی فَرِیقاً تَقْتُلُونَ تأکید شده،پس، کسانی که کشته شدند معدودی از آن جنگجویان بودهاند.
۲- مطابق قواعد زبان عرب، واژه «تأسرون» [که در آیه فوق آمده] برای اسارت مردان و به طریق تغلیب برای هر دو جنس به کار میرود. برای اسارت زنان از کلمه «سَبْی» استفاده میشود. از این رو «تأسرونَ فریقاً» بیشتر ناظر بر اسارت مردان است نه زنان و کودکان.
۳- در جمله «فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا»، نه از فعل ماضی بلکه از فعل مضارع استفاده شده که از لحاظ ادبی باید حال معنا شود. افعال (تَقْتُلُونَ) و (تَأْسِرُونَ)، حال از أَنزَلَ هستند. بعبارت دیگر، قتل و به اسارت گرفتهشدن بَنیقُریْظه مربوط به همان زمانی بوده که آنان از قلعههایشان پایین کشیده شدند.
۴- اگر پیش از جملهٔ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا (واو) وجود داشت و افعالی که در این تعبیر وجود دارند ماضی بود، به اسارت گرفتهشدن بنی قریظه در زمان بعد از خارج کردن آنان از قلعهها صورت گرفته بود، ولی چون (واو) وجود ندارد این جمله، حالیه میشود و میرساند که در حال بیرونکشیده شدن بَنیقُریْظه از سنگرهایشان، قتل و اسارت اتفاق افتادهاست.
۵- در تعبیر فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا، مُقدّم داشتن قتل بر اسارت، نشانگر این است که ابتدا با مقاومت بنی قریظه عده ای کشته و سپس عده ای اسیر گشتهاند. نگفتهاست: فَرِیقًا تَأْسِرُونَ وَ تَقْتُلُونَ فَرِیقًا.
...
اگر مباحث تاریخی را رها کنیم و بدون ذهنیت تاریخی به آیه مزبور دقیق شویم، متوجه میشویم که اصل داستان واقعی است. اما قاتلین زندانیان سیاسی با گوشه چشمی به داستان بنی قریظه، و دخیل بستن به اینگونه آیات، عملکرد خودشان را توجیه میکنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاصله تاریخی راویان و واقعه بَنیقُریْظه
گرچه پیامبر اسلام در مقابل مخالفان، تحمل زیادی نداشت و دستور قتل چند هجو کننده را هم صادر کردهاست، گرچه عدم تحملش در برابر کسانیکه ایمان میآوردند و بر میگشتند، انکار کردنی نیست و جمله «مَن بدَّل دِينَه فاقتلوه» (اگر کسی از مسلمانی خارج شد و رسم دیگری انتخاب کرد، او را بکشید)، از خود او است اما، اینها دلیل نمیشود به جای تأمل در اصل ماجرای بَنیقُریْظه، به آن شاخ و برگ بیافزاییم. توجه کنیم قدیمیترین سَندی که به حادثه بَنیقُریْظه اشاره کرده، سیره ابناسحاق است؛ البته خود او که از روایان نسل سوم بشمار میرود، در ابتدای سیرهاش ذکر میکند که فقط نقل قول کرده و در صحت آنچه میگوید تصمیمگیری نکردهاست. ابناسحاق سال ۸۵ هجری (۷۵ سال بعد از مرگ پیامبر) به دنیا آمده، و ۱۴۶ سال پس از واقعه فوت کردهاست. طبری هم که روایت ابناسحاق را نقل کرده، یک قرن و نیم پس از وی آمدهاست. فاصله تاریخی میان این راویان و واقعه بَنیقُریْظه نکته بسیار با اهمیتی است. پیوستگی یا گسیختگی سلسله راویان اهمیت بسیار دارد. واقعه بَنیقُریْظه مربوط به سال پنجم هجری است و ابن اسحاق ۸۰ سال بعد به دنیا آمده، روایاتی که از او نقل میشود، جای اما و اگر دارد. شاید از همین رو، امام مالک و ابن حجر عسقلانی در آن تردید کردهاند.
ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۴۵
به اسیرکُشی سال ۶۷ و به آمارهای مندرآوردی و وقایعنگاریهای غیرواقعی که این گروه و آن سازمان دادهاست توجه کنید، از آن واقعه هنوز زمان زیادی نگذشتهاست و شماری از زندانیان که آن حادثه مهیب را درک کردهاند (بنوعی در آن حضور داشتند) زنده هستند اما، این گروه و آن سازمان جانباختگان را به رقم غیرواقعی ۳۰ هزار نفر هم میرساند!
تکرار میکنم ابناسحاق ۱۴۶ سال پس از غزوه بنیقُریْظه از دنیا رفته و طبری ۱۵۰ سال پس از وی آمدهاست. فاصله تاریخی میان این راویان و واقعه بنیقُریْظه نکته کوچکی نیست.
در حالیکه از مرگ مارتین نیمولر سالهای طولانی نمیگذرد و در روز روشن شعرش را کم و زیاد میکنند (و حتی به برتولد برشت نسبت میدهند)، چگونه میتوان بر تمام گزارشهای امثال ابناسحاق و طبری (دهها سال پس از واقعه بنیقُریْظه)، صحه گذاشت؟
کتاب المغازی، اثر محمد بن عمر بن واقدی، با تحقیق «مارسدن جونس» Marsden Jones، پیرامون جنگهای پیامبر و به زبان عربی است و از نظر وسعت و ارائهٔ جزئیات بر سیرهٔ ابن اسحاق برتری دارد.واقدی نكات دقيق و ظریفی را ثبت و ضبط كرده كه ديگران چندان توجهى به آن نداشتهاند. وی ضمن اشاره به داستان یهودیان بَنیقُریْظه، پیمانی را که با پیامبر بستند و نقض کردند نیز شرح میدهد. المغازی از همان آغاز (قرن سوم هجری) مورد استناد قرار گرفته و مطالب نقلشده از دیگران را با آن محک زدهاند. محمد بن سعد بن منیع بغدادی، صاحب کتاب طبقات(طبقات الکبیر)، کاتب واقدی، و از شاگردان او بودهاست. خیلیهای دیگر هم از جمله طبری، تحت تاثیر واقدی بودند. شرح بیشتر در مورد واقدی - پایهگذار نوع نوینی از مغازینگاری و وقایعنمایی - فرصت دیگری میطلبد. یادآور شوم که فرد پیشگام در تدوین مغازی، عروة بن زبیر (م ۹۴ ق) است که تاریخنگاری مدینه با وی آغاز گردید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بنوقُریْظه (بَنیقُریْظه)
تعداد بسیاری از قبایل عربی، به نام پدرانشان نامگذاری میشدند و در این راستا، بنوقُریْظه نیز ممکن است به معنای فرزندان شخصی به نام «قُریْظه» باشد که این نام، خود برگرفته از نام درختی است که برگهایی کوچکتر از برگ درخت سیب داشته و محصول آن، دانههایی همانند گردو بوده که به عنوان سنگ ترازو از آن استفاده میشد، شاید هم فردی به نام «قُریْظه» وجود نداشته، بلکه به دلیل کاربرد فراوان چنین درختی در این قبیله، آنان بدین نام مشهور شده باشند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
المغازی و پیمانشکنی بَنیقُریْظه
واقدی، در کتاب المغازی، غزوه بَنیقُریْظه را به تفصیل شرح دادهاست. بخشهایی از آن را از روی نمونه اصلی- متن عربی کتاب - با برگردان آن به فارسی آوردهام و توجه شما را به آن جلب میکنم. واقدی روی پیمان آنان با پیامبر و نقض عهدشان، تأکید دارد.
وقتی پیامبر وارد مدینه شد با همه یهودیان پیمان بست... و هر قومی را با همپیمانان آن، همراه کرد و برای تمام آنها امان نوشت(که در امنیت باشند). ازجمله شروط آن عهدنامه این بود که آنان با هیچ دشمنی که قصد مدینه کند، دستبهیکی نکنند و پشت آنها را نگیرند.
...
اما، بعداً وقتی محمد اصحاب بدر را شکست داد و به مدینه برگشت، متوجه شد آنان سرکشی کرده، عهد خود را نقض کردهاند. [عُمَر بن خطاب هم به وی همین خبر را میدهد]
پیامبر [بعد از اطلاع از نقض پیمان]همهشان را جمع کرد و گفت: ای جماعت یهود، اسلام آورید... شما که میدانید من رسول خدا هستم. پس قبل از آنکه آنچه بر قریش گذشت برای شما هم پیش آید [از نقض پیمان دست بردارید].
فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إلَيْهِمْ فَجَمَعَهُمْ، ثُمّ قال: يا معشر يهود، أسلموا، فو الله إنّكُمْ لَتَعْلَمُونَ أَنّي رَسُولُ اللهِ، قَبْلَ أَنْ يُوقِعَ اللهُ بِكُمْ مِثْلَ وَقْعَةِ قُرَيْشٍ.
آنها پاسخ دادند ای محمد تو را شکست قریش [در جنگ بدر] فریب ندهد [به اشتباه نیاندازد. تو با کسانی مقابله کردی که نمیدانستند اصلاً جنگ چیست] واللهِ ما مرد جنگیم و اگر با ما روبرو شوی، حواهی فهمید که تا کنون حریفی مثل ما نداشتی.
عُمَر آمد پیش پیامبر و خبرداد که بَنیقُریْظه، نقض عهد کرده و قصد درگیری و مقابله[با مسلمانان] را دارند. [این خبر] برای پیامبر گران آمد و از وی پرسید [به نظر شما] چه کسی را خوب است نزد آنان بفرستیم؟ [تا ببینیم داستان از چه قرار است] عُمَر، زُبیر بن عوام را پیشنهاد کرد. زُبیر نخستین فردی بود که محمد در این رابطه [به سوی آن قوم] فرستاد. پیامبر به زبیر گفت برو پیش بَنیقُریْظه[ببین چه خبر است]. زبیر رفت. اوضاع را بررسی کرد و وقتی برگشت گفت: من آنها را در حال آمادگی[برای مقابله] دیدم...آنها دارند به طُرق گوناگون [برای درگیری و جنگ با ما] مهیا میشوند...
...
بعد از گزارش زُبیر از آماده شدن بَنیقُریْظه برای جنگ، پیامبر [به سه نفر از یارانش] سعدبن معاذ، سعدبن عباده و اُسید بن حُضیر، هم مأموریت میدهد نزد بنیقریظه بروند و با آنها صحبت کنند... این سه نفر با بنیفریظه آشنا، و از برجستگان اوس و خزرج بودند.
پیامبر به سه نفر مزبور گفت به من رسیده که بَنیقُریْظه پیمانی را که ما با آنها داشتیم نقض کرده و آماده جنگ شدهاند. شما [بروید با آنها صحبت کنید] بررسی کنید ببینید این موضوع واقعیست یا نه. آن را روشن کنید ولی نتیجه را به خود من بگویید و عمومی نکنید...
آن سه نفر بسوی بَنیقُریْظه رهسپار شدند و [در صحبت با آنان] دریافتند که [بله] نقض عهد کردهاند. پس آنها را به خداوند قَسَم دادند که برگردید به قول و قراری که بسته بودید. عهد و پیمانی را که داشتند، یادشان آوردند و گفتند برگردید به پیمان گذشته. برگردید پیش از آنکه کار از کار بگذرد. سپس [با اشاره به حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ، فردی که به نظر آنان دوبههمزن و فتنهگر بود، به سران بَنیقُریْظه گفتند او شما را به نقض پیمان تحریک میکند] حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ را از خودتان دور کنید و گوش به حرفش ندهید.
کعب بن اسد (از سران بَنیقُریْظه] گفت ابدا، ما هرگز او را از خودمان دور نمیکنیم. سپس ادامه داد من همانطور که بند پاپوش خودم را (کفشم را] جِر میدهم، پیمان با شما را هم پاره میکنم. [و حین صحبت بند کفشش را پاره کرد]. سپس به سعدبن معاذ فحش داد.
اُسید بن حُضیر، رو کرد به کعب و به او گفت تو با سرور خودت که با او همپیمان بودی، فحاشی میکنی ای دشمن خدا؟ تو اصلاً هم طراز او نیستی. سپس [رو کرد] به یهودیان [و] گفت به خدا سوگند این قریش [از مدینه] میرود [کاری از پیش نخواهد برد] شکست خواهد کرد و شماها را در نهانخانه خودتان تنها خواهند گذاشت و ما سراغتان خواهیم آمد.
کعب پاسخ داد شما تا حالا با کسانی مقابله میکردید که آشنا به جنگ نبودند و با ما روبرو نشدهاید. آنگاه کعب و دیگر یهودیان نسبت به پیامبر زشتترین دشنامها را دادند و به سعد بن عباده نیز چندان ناسزا و فحشهای ناجور (...) گفتند که او را خشمگین کردند. در این حال، سعدبن معاذ به سعدبن عباده گفت رهایشون کن. ما برای این کار و بگو مگو نیامدهایم، کار میان ما سختتر از ناسزا گفتن به یک دیگر است. بین ما و آنها...جز شمشیر نخواهد بود.
[در واکنش به سخنان حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ که بَنیقُریْظه را به نقض عهد تحریک میکرد و میگفت قریش نزدیک مدینه هستند و...]، کعب بن اسد [که از طرف بَنیقُریْظه پیمان با محمد را امضا کرده بود] پاسخ داد: ای «حُییّ» من با محمد پیمان بستهام و ما از او جز صدق و راستی چیزی ندیدیم. سوگند به خدا که محمد نقض عهد و پردهدَری[هتک ستر] نکرده، همسایگی با ما را به نحو نیکو انجام دادهاست. حُییّ، [در جواب کعب] گفت وای بر تو، من دریای موفقیت و عزت روزگار را برای شما آوردم. قریش را با سرانشان همه را آوردم [به مدینه کشاندهام].
حُییّ، درنهایت توانست نظر خودش را به کرسی بنشاند و بنیقریضه به نقض عهد کشیده شدند.
بَنیقُریْظه تصمیم گرفتند که شب هنگام، از مرز مدینه به شهر حمله کنند و حُيَيّ بْنَ أَخْطَبَ را به سوی قریش فرستادند و خواهان هزار نفر [جنگجو] از قریش و هزار نفر از قبیله غَطَفان [که با قریش آمده بودند] شدند [تا به کمکشان بیایند]. این خبر به پیامبر رسید و او این بلا را بزرگ ارزیابی کرد. پس، سَلَمَةَ بْنَ أَسْلَم را با ۲۰۰ نفر، و زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ را با ۳۰۰ نفر به مقابله آنان فرستاد تا از مدینه حراست کنند و با فریاد تکبیر، حضور و آمادگی خودشان را نشان دهند. خیل مسلمین را هم با آنان همراه کرد. صبح شد و امن و امان بود [بنیقریظه حمله نکردند]. ابوبکر صدیق میگفت در رابطه با زن و بچههایمان ما از بَنیقُریْظه بیشتر از قریش و غَطَفان هراس داشتیم.
«نَبّاشُ بْنُ قَيْسٍ» شبهنگام، از پناهگاه بیرون آمد و با ده نفر زُبده از یهود [بَنیقُریْظه]، به سمت مدینه پیش آمده، میگفتند شاید شکستی [به نیروهای محمد] وارد کنیم. [همانطور که پیش میآمدند] رسیدند به منطقهبَقِيعِ الْغَرْقَدِ، و عدهای از مسلمانان را از یارانسَلَمَةَ بْنَ أَسْلَم آنجا یافتند. با آنها درگیر شدند و ساعتی به سوی همدیگر تیر انداختند. [نَبّاشُ بْنُ قَيْسٍ و آن گروه زبده همراهش، کاری پیش نبردند و] بعد ازآن، قریشیان [هم] عقب نشستند و گریختند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ابن زنجویه و تعداد کشته شدگان بنیقُریْظه
أبو أحمد حمید بن مخلد مشهور به ابن زنجویه در کتاب الاموال که از منابع قدیمی است در روایت ۳۵۹ کتاب مزبور، تعداد کشتهشدگان بنیقُریْظه را چهل نفر مینویسد. (گفته میشود عدد چهل در معنى «بسيار» هم به كار رفته است).
گاهی از خودم سؤال میکنم چرا وقایعی چون داستان یهودیان بنیقُریْظه که امروز مورد توجه ماست؛ پیش از انقلاب، کنجکاوی من و دیگر زندانیان سیاسی را برنمیانگیخت و در آن دقیق نمیشدیم؟ چرا چیزی که امروز خشونت شمرده میشود در گذشته این چنین نبود؟ برای چه امثال ابناسحاق و ابنهشام و طبری واقعه بنیقریظه را نه تنها لاپوشانی نکرده؛ بلکه شاخ و برگ هم دادهاند؟ انگار در دید آنان از دَمتیغگذراندنِ یهودیان بَنیقُریْظه، قُبحی نداشته، و علامت شجاعت محسوب میشود!
آیا بخاطر این است که کدهای اخلاقی در زمانهای مختلف فرق دارند و ارزشهای هر دوره متفاوت است؟ اگر چنین باشد پس نباید به یک مفهوم در خارج از زمان و مکان خودش بنگریم و هنگام بررسی تاریخ گذشته و متون کهن، پَسپَسَکی تاریخنگاری کنیم. نباید دچار نازمانی شده، مسائل امروز را به اعصار گذشته ببریم.
«رفتار گذشتگان را باید همان قدر معقول ببینیم که آنها میدیدند. تنها در اینصورت ما گذشته را فهم کردهایم. نباید عقلانیت روزگار خودمان را به آن زمان صادر کنیم و آنها را به تیغ عقلانیت معاصر گردن بزنیم.»
اگر بعضی چیزها را که گذشتگان گفته یا انجام دادهاند، نمیفهمیم، تعجبی ندارد. چرا؟ چون روانشناسی و ارزشهای بشر مدرن عوض شدهاست. برای مثال؛ ما برخی توصیههای مسیح به حواریون را نمیفهمیم و حق داریم از خودمان بپرسیم چرا آنها را از پیروانش میخواست. درکش برایمان مشکل است. دلیلش این است که ما در ذهن آنها زندگی نمیکنیم و مسائلی که با آن درگیر بودند برایمان اهمیتی ندارد یا آنقدر بدیهی است که گفتنش را اصلاً لازم نمیدانیم. در کیهان شناسی حرف قدما برای ما پیش پا افتاده و تا حدودی غلط است. اما امثال بطلمیوس را نمیتوانیم مسخره کنیم چون این رأی یا آن رأیشان اشتباه بوده و زمین، دیگر مرکز عالم نیست و نور خورشید هم از ماوراء طبیعت نمیآید. «در دوره ما برخی استدلالهای نیوتون و امثال وی؛ برای یک دانشجوی ریاضی فیزیک که آنالیز و مشتق میداند، بدیهی و ساده است. خیلی ساده. چرا؟ چون ما فاصله گرفتیم از دنیایی که آنها در آن میزیستند.» گویی خیلی چیزها آنچنان که برای آنها عینی و حسی بوده، برای ما نیست.
خب «اگر تجربههای علمی اینطور است (که هست)، وای به تجربههای تاریخی. رفتن در اذهان گذشتگان و ساختن فضای فکری فرهنگی مفهومی آن دوران؛ کار دشواری است.» با ذهنیت و تجربیات امروز نمیتوان وقایع دیروز و پریروز و پس پیروز را درست بررسی کرد و سنجید.
صحیح بخاری کتاب المغازی باب ۲۸ مربوط به غزوه بنیقُریْظه
ابوعبید القاسم بن سلام، الاموال
ابن کثیر، کتاب البدایة و النهایة (مجموعهای از روایات واقدی، ابن اسحاق، موسی بن عقبه و احادیث مرتبط با مباحث مغازی از صحاح سته)
ار.بی. سرجنت، قانون نامه مدینه
ابن اثیر؛ اسد الغابه فی معرفة الصحابه
ایرج مصداقی، نگاهی گذرا به ریشههای قتلعام زندانیان در سالهای ۶۰ و ۶۷
ابن عبدالبرّ؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب
محمد مقریزی، إمتاع الأسماع
احمدبن اسحاق یعقوبی؛ تاریخ الیعقوبی
موسی گیل، قانون نامه مدینه؛ بازنگری در مورد آن
اکیرا گوتو، قانون نامه مدینه
اسماعیل یغمائی، پای منبر تاریخ (در شناخت تاریخی علی بن ابیطالب...)
بازخوانی غزوه بنیقُریْظه؛ محمدمهدی جوکار
آهنچی؛ آذر. بنیقُریْظه. در دانشنامه جهان اسلام.
جعفر سبحانی؛ فروغ ابدیت
ولفنسون، اسرائیل؛ تاریخ الیهود فی بلادالعرب فی الجاهلیه و صدرالاسلام
م.ج. کیستر، ادبیات سیره(The Siarh Literatuer)
علی دشتی؛ بیست و سه سال
رسول جعفریان؛ سیره رسول خدا
رسول جعفریان؛ منابع تاریخ اسلام
آرامش دوستدار، مقالات امتناع تفکر در فرهنگ دینی
محمد بن سعد بن منیع بغدادی؛ طبقات الکبیر
جعفرالعاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، جلد یازدهم
نشریه مجاهد شماره ۳؛ پانزده مرداد ۵۸
اسرائیل شاهاک؛ آیین یهود سابقه سه هزار ساله، ترجمه رضا آستانه پرست
جعفر مرتضی؛ الصحیح من سیرهالنبی الاعظم، ج ۱۲
محمد احمد باشمیل؛ غزوه بنیقُریْظه
محمد کاظم رحمتی، پژوهشهای سیره در مطالعات اسلامی…
ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد نمری قرطبی، الاستيعاب في معرفة الأصحاب
احمد بن یحیی بلاذری؛ فتوح البلدان
دانشنامه جودائیکا Encyclopaedia Judaica؛ در مورد مردمان یهودی و باورهایشان
ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه
هاینار کیپهارت، نمایشنامه قضیه بنیقُریْظه، ترجمه نجف دریابندری (با بهرهگرفتن از کتاب «قضیه رابرت اوپنهایمر»؛ نمایشنامه با پس زمینه جدلی جنایی/دادگاهی به گستردگی از زمانهای پیشین میگذرد تا به زمان آینده بپیوندد و بررسی کند که تا چه اندازه و تا کجا حق پیشروی و حق کشتن در پیگیری خواستههایمان را داریم)