یک مُشت دَری وَری On Bullshit
آستانه و پیشاهنگ کردار آدمی، گفتار اوست همنشین بهار
در این بحث ضمن اشاره به کتاب On Bullshit نوشته «هری گوردون فرانکفورت» Harry Gordon Frankfurt «سقوط گفتار» را بررسی نموده و آنرا در رفتار یک «انقلابی» که «استبداد رأی» او را بر زمین کوبید، نشان میدهم و با اشاره به اینکه زبان خودش عمل است، به حدیث جعلی «لا حیاء فی الدین»، میپردازم. حرف اصلی این بحث این است:
هر فرد یا جنبش یا رژیمی پیش از آنکه در عمل سقوط کند یا ارتفاع گیرد، در گفتار سقوط کرده یا ارتفاع خواهد گرفت.
...
هری گوردون فرانکفورت فیلسوف معاصر آمریکایی که فلسفهٔ اخلاق و نظریهٔ کنش و خردگرایی حوزه فعالیت او است، نوشتهای دارد با عنوان «مزخرف گویی» On Bullshit
هری فرانکفورت برای اینکه منظور خود را از مزخرفگویی نشان دهد آن را با دروغگویی مقایسه میکند و نشان میدهد مزخرفگویی صد پلّه بدتر از دروغگویی است. چرا؟ چون دروغگو حقیقت را جدّی میگیرد و با آن درگیر است، میداند حقیقت چیست و آگاهانه خلاف آن را میگوید. اما کسی که حرف مفت میزند تنها چیزی که برایش اهمیّت ندارد حقیقت است.
...
مزخرفگویی همه را آلوده میکند و وقتی رواج یابد به قول کارل مارکس «هر چه سخت و پابرجاست، دود شده و به هوا میرود».
...
مزخرف گویی و دَری وَری همان «سقطات الالفاظ» و «هفوات اللسان» است که علی بن ابیطالب از آن به خدا پناه میبرد.
اللهم انی اعوذ بک من هفوات اللسان... و من سقطات الالفاظ...
خدایا از چرت و پرت گویی و سقوط در گفتار به تو رومیآورم...
_________________
زبان، خودش عمل است.
آستانه و پیشاهنگ کردار آدمی، گفتار او است و هر فرد یا جنبش یا رژیمی پیش از آنکه در عمل سقوط کند یا ارتفاع گیرد، در گفتارش سقوط کرده یا ارتفاع خواهد گرفت.
یک مثال:
«معمرالقذافی» حتی وقتی برو و بیا داشت و «کتاب سبز»ش را هوادارانش حلواحلوا میکردند، با منش و گفتار خودش نشان میداد پیش از رفتنش رفته است. خیال برش داشته بود خودش ماه شب چهارده است و میدرخشد اما منتقدانش که او مزدور میپنداشت فقط عوعو میکنند.
قذافی که با چماق و ارّه حرف میزد تا نسق گیری کند مدام از «وظیفه» هواداران و نه از «حق» آنان سخن میگفت.
جدا از کتاب سبزش که تو زرد از آب درآمد، از لحن کلام قذافی هم میشد فهمید که پنچر شده بود اما ادا درمیآورد.
قذافی که پیش از انقلاب بزرگ ضد سلطنتی به مبارزین و مجاهدین کمک میکرد و حمید اشرف به او «رفیق دست و دل باز» لقب داده بود با کبر و غرور، خودش را به زمین کوبید.
البته در سقوط وی مداحان و چاپلوسان که بعد از هر سخنرانی اش با «بندگی خودخواسته»، های و هوی میکردند و برای بوسیدن دست و رویش از هم جلو میزدند، به غایت مقصر بودند.
به قول «مانس اشپربر» Manès Sperber هیچ جبّاری بدون کسانی که او را عَلم میکنند و به او ایمان میآورند موضّوعیت نمییابد.
قذافی به اعتماد مریدانش ترکشهای هولناک زد و دست آخر به طالبان نفت و دلار کوچه داد تا در پوش «اصل حمایت و حفاظت» R2P) Responsibility to protect) به لیبی هجوم آورند و «آزادی» به ارمغان بیآورند! تا امثال «مصطفی عبدالجلیل» و دیگر مرتجعین از آمیختگی قانون اساسی با به اصطلاح شریعت و از لغو ممنوعیت چندهمسری در لیبی، خبر دهند.
_________________
حدیث جعلی و بیحیایی مرتجعین
آبان سال ۶۰ در بند یک زندان اوین روزی «مجتبی حلوایی» از داخل حیاط با صدای بلند داد زد همه زندانیان بیایند جلوی پنجره اتاق هایشان...
بعد با اشاره به دو زندانی که میخواستند همانجا در حیاط شلاقشان بزنند گفت: این دو نفر «...تناسلی» خودشان را به همدیگر نشان داده و باید تعزیر بشوند. سپس چند نفر آن دو زندانی را در همان حیاط کابل زدند.
چند روز بعد که «اسدالله لاجوردی» به اتاقها سرکشی میکرد، «علیرضا صابونی» که زمان شاه همبند او بود و سر به سر هم میگذاشتند (با اشاره به شلاق خوردن آندو زندانی) با لحن داش مشدی خودش پرسید حاجی پرده دَری کار درستیه؟ پیش اینهمه زندانی؟...
لاجوردی گفت لا حیاء فی الدین. برای اجرای احکام حیا نباید کرد...
...
در سال پر ابتلای ۶۰ «محمد محمدی دعویسرایی» مشهور به «محّمدی گیلانی» با تکیه بر به اصطلاح حدیث «لا حیاء فی الدین» (حیا در دین نیست)، به بیان مطالب چندش آور و سخیفی پرداخت که از تلویزیون داخلی زندان اوین برای زندانیان که غالباً مجرد و عذب بودند، پخش میشد. سخنانی که براستی شرم آور بود و اشاره به آن نیز اشمئزاز برمی انگیزد.
محمد محمدی گیلانی میگفت ما انقلاب کرده ایم و در انقلاب و اسلام، برای بیان حقایق حیا و شرم نباید داشت. او با این ترجمه من درآوردی از «لا حیاء فی الدین»، بیحیایی را به اوج رساند.
صدها زندانی سیاسی که هنوز سر بر خاک نگذاشتهاند و سال ۶۰ در اوین یودند، آنچه را گفتم به یاد دارند.
آن حدیث جعلی که قاضی اوین محمدی گیلانی و اسدالله لاجوردی با توسل به آن پرده دری میکردند، در هیچ مرجع و منبع قابل استنادی یافت نمیشود و تنها آخوندهایی که به خلیفه دوم مسلمین توهین میکردند، در «جشنهای عمرکشون» از آن سکو میساختند تا هرزه گویی و ابتذال خودشان را توجیه و جماعت را خواب کنند.
آیه ۲۶ سوره بقره (إِنَّ اللَّهَ لاَيَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً...)، یا آیه ۵۳ سوره احزاب (وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِ ي مِنَ الْحَقِّ)، که به نوعی به شرم و حیای خداوند اشاره دارد، هیچ ربطی به آن حدیث جعلی ندارد و موضوعش هم از اساس چیز دیگری است اما مرتجعین ابایی نداشتند هرزه گویی و «بی چشم و رویی» خودشان را با توسل به این حدیث و آن آیه توجیه کنند...
_________________
شرم از جنس ایمان است.
«حدیث» جعلی «لا حیاء فی الدین»، با تاکیدات دیگر پیامبر هم نمیخواند و او از قضا گفته بود: شرم بخشی از دین است. شرم از جنس ایمان است. «الحیاء من الدین... الحیاء شعبة من الإیمان»...
...
متاسفانه به روایت قلابی لا حیاء فی الدین، نه فقط امثال محمدی گیلانی، بلکه اضدادشان هم دخیل بسته اند...
بر مرتجعین هیچ حرجی نیست. اما آیا کسانیکه ادّعا میکنند به جدایی دین از سیاست باور دارند هم، باید خودش را با این روایت و آن حدیث تراز کند؟
اگر آن حدیث و روایت جعلی نبود هم سؤال فوق به قوّت خویش باقی است تا چه رسد به اینکه در اساس ساختگی باشد.
...
سی سال از توسل به آن حدیث قلابی که قاتلین زندانیان سیاسی به آن متوسل شدند میگذرد. دردا و شگفتا، جریانی که خودش قربانی استبداد زیر پرده دین است نیز، «لا حیاء فی الدین» را عَلم کرده است تا پرده دری توجیه دینی داشته باشد!
...
برگردیم به اصل حرف:
هر فرد یا جنبش یا رژیمی پیش از آنکه در عمل سقوط کند یا ارتفاع گیرد، در گفتار سقوط کرده یا ارتفاع خواهد گرفت.