گفتگوی پژواک ایران با ایرج مصداقی در ارتباط با نقشگروههای چپ و مجاهدین در استقرار جمهوری اسلامی، حمایت از خمینی و...
ایرج مصداقی
از آنجایی که در سیامین سالگرد برقراری جمهوری اسلامی نظرگاههای مختلفی در ارتباط با نقش گروههای سیاسی در استقرار این نظام مطرح شده است و همچنین کاربران سایت هم سؤالات زیادی را نه فقط در این زمینه بلکه در رابطه با مسائل دیگر نیز پرسیدهاند، نظر ایرج مصداقی را در این رابطه جویا شدیم.
پژواک ایران: به سیامین سال استقرار جمهوری اسلامی رسیدهایم، گفته میشود زمینه ساز برقراری این حکومت روشنفکران و نیروهای سیاسی چپ و مجاهدین بودند، نظر شما چیست؟
ایرج مصداقی: من با چنین دیدگاهی مخالفم. زمینه ساز برقراری جمهوری اسلامی، رژیم سلطنتی بود. هرچند انقلاب در ذات خودش ضد سلطنتی بود اما قدرت به دست حاکمانی افتاد که سلطنت را به شیوهی جدیدی ابداع کردند. در واقع جمهوری اسلامی ادامهی رژیم سلطنتی است. ولایت فقیه شکل شرعی و مذهبی و البته خطرناکتر سلطنت خودکامه در ایران است که قدرت سیاسی، نظامی و مذهبی را با هم دارد. ما از یک نظام سلطنتی شبه سکولار به یک نظام سلطنتی مذهبی رسیدیم. ولایت مطلقهی فقیه نوعی از حکومت خودکامه سلطنتی تحت نام جمهوری است. اگر تا دیروز نهاد سلطنت و روحانیت در کنار هم به رتق و فتق امور میپرداختند با حاکمیت جمهوری اسلامی این دو در هم ادغام شدند و ترکیب هولناکی را ساختند.
رژیم سلطنتی همهی نیروهای سیاسی مخالف را سرکوب کرده بود، یا کشته بود، یا به زندان انداخته بود و یا فعالیتشان را ممنوع کرده بود. این اواخر که دور برش داشته بود، فعالیت حزبی را نیز ممنوع کرده و تنها حزب فراگیر رستاخیز را علم کرده بود. شعارش هم این بود هرکس نمیخواهد عضو حزب شود از کشور بیرون برود. همهی این اقدامات در حالی بود که روحانیون و شبکهی تشکیلاتی آنها تا اقصی نقاط کشور و دور افتاده ترین روستاهای کشور آزادانه به فعالیت مشغول بودند. تبلیغاتشان از رادیو و تلویزیون هم پخش میشد. خود نظام سلطنتی هم به آنها بال و پر میداد. از بودجههای دولتی هم برخوردار بودند. اتفاقاً همه تبلیغات نظام سلطنتی بر این پایه قرار گرفته بود که دشمنانش را مخالف اسلام و دیانت معرفی کند. اگر یادتان باشد کتابهای متعددی در رابطه با مقابله اسلام با مارکسیسم انتشار داده میشد. ساواک شرط زنده ماندن حنیف نژاد رهبر مجاهدین را این گذاشته بود که بگوید اسلام با مارکسیسم در تضاد است. مجاهدین را در تبلیغاتشان مارکسیستهای اسلامی معرفی میکردند. مطلب دکتر شریعتی در رد مارکسیسم و مقابله اسلام و مارکسیسم او در روزنامه کیهان انتشار مییافت. در زندان هم ساواک و دستگاه سرکوب در کنار روحانیون قرار گرفته بود و آنها را بر علیه دیگر زندانیان سیاسی تحریک میکرد. رژیم سلطنتی شده بود مدافع اسلام و مسلمانی. اتفاقاً رژیم شاه به مدد همین روحانیون و رهبران مذهبی کودتای ۲۸ مرداد را سازمان داد و از حمایت آنها برخوردار بود. یکی از حربهها هم نجات بیضه اسلام بود. وقتی سادهترین کتابها و اشعار و ترانهها به خاطر وجود کلماتی خاص ممنوع میشدند، رسالهی عملیه مراجع تقلید در تیراژ میلیونی در اقصا نقاط کشور پخش میشد. وقتی نیروهای مترقی و مردمی از داشتن کوچکترین تریبونی محروم بودند، دستگاه روحانیت روز و شب دهها هزار تریبون و منبر را در اختیار داشت. موعظههایشان از رادیو و تلویزیون سراسری نیز پخش میشد.
بنابراین عجیب نبود وقتی مطالبات نهفته مردم سرباز کرد و خیزش عمومی شکل گرفت رهبری جنبش به دست روحانیون و عقبمانده ترین نیروها افتاد. چرا که مردم هیچ شناختی از دیگر نیروها و رهبران سیاسی نداشتند. مردم در هر ده و محله و شهر لااقل آخوندشان را میشناختند. اما چه تعداد از مردم شاپور بختیار را که نخست وزیر شد میشناختند؟ چه تعداد دکتر شایگان را که کاندیدای نخست وزیری بود میشناختند؟ شاه اجازه مطرح شدن به کسی را نداده بود. شاه همهی راه ها را بسته بود و تنها یک راه پیش راه مردم باز بود. خلاء عجیبی در جامعه سیاسی ایران بود. حتا فرماندهان ارتش بعد از خروج شاه توان تصمیمگیری نداشتند چون به عمرشان تصمیم مستقلی نگرفته بودند.
نیروهای سیاسی به ویژه چپ ایران و مجاهدین هم شناخت درستی از جامعه ایران و نیروهای خود در آن زمان نداشتند و دچار اشتباهات هولناکی شدند. اما این حق نیروهای چپ و مجاهدین بود که با دیکتاتوری پهلوی مبارزه کنند. حق نیروهای سکولار و ملی بود که با رژیم دیکتاتوری مبارزه کنند. معلوم است اگر شاه به جای تشکیل حزب رستاخیز و افزایش سرکوب، به اصلاحات واقعی روی میآورد و فعالیت احزاب را به طور نسبی آزاد میکرد و انتخابات فرمایشی را کنار میگذاشت کار به اینجا نمیکشید و روحانیون و ارتجاعیترین نیروها حاکم نمیشدند. معلوم است اگر کودتای سیاه ۲۸ مرداد نبود کشور ما مسیر دیگری را میرفت. بنابر این زمینه ساز این حکومت اقدامات رژیم شاه بود و نه فعالیت مخالفین. مگر مهندس بازرگان در دفاعیاتش در دادگاه نظامی چه گفت؟ مگر خواست امثال او از شاه چه بود؟ مگر جبههی ملی چه میخواست؟ مجاهدین و فداییها چرا تشکیل شدند؟ چه چیزی از مردم و نیروهای سیاسی دریغ شده بود؟ چرا گروههای سیاسی اسلحه به دست گرفتند؟ بنیانگذاران گروههای مسلح اعضای جوان جبههی ملی و نهضت آزادی بودند.
پژواک ایران : اما همهی نیروهای سیاسی و روشنفکری ایران از خمینی و انقلاب ضد سلطنتی حمایت کردند
ایرج مصداقی: آنها تقریباً میشود گفت راهی غیر از این در آن مقطع نداشتند. دفاع و حمایت از انقلاب ضد سلطنتی در جای خود غلط نبود. خیزش عمومی آغاز شده بود، شور و شوق و التهاب هم بود. از اینها گذشته آنقدر همه چیز به سرعت اتفاق افتاد که نیروها تا آمدند به خودشان بجنبند رژیمی رفته بود و رژیم جایگزین آمده بود. مسعود رجوی و موسی خیابانی رهبران مجاهدین ۳۰ دیماه ۵۷ و چند روز پس از خروج شاه از کشور آزاد شدند. آن موقع کاری از دست کسی ساخته نبود. تقریباً همه چیز ساخته و پرداخته شده بود. کمتر از یک ماه پس از آزادی رهبران مجاهدین و چپ رژیم سلطنتی سقوط کرد. در آن مقطع به طور واقعی تشکیلات مجاهدین و فداییان در کشور موجود نبود تازه شروع به سازماندهی نیروهایشان کرده بودند که رژیم تغییر کرد. رهبری جنبش در دست خمینی و نیروهای وفادار به او بود. بلندگوهای تبلیغاتی در سطح بینالمللی در دست آنها بود. مردم و به ویژه جوانان حتا با نام رهبران مجاهدین و فدائیان و دیگر نیروهای سیاسی هم آشنا نبودند چه برسد به چهرهی آنها. هر موضعگیری هم که میکردند در آن شرایط تأثیر چندانی نداشت. فقط خودشان را میسوزاندند. رژیم شاهنشاهی هم مشروعیتی نداشت. از زمان کودتای ۲۸ مرداد به بعد با بحران مشروعیت دست به گریبان بود. خشم فرو خفته مردم و نیروهای سیاسی هم فوران کرده بود. نمیشد به رژیم سلطنتی نزدیک شد و یا طرح وحدتی با آن ریخت. برای همین مرحوم بختیار با همهی خیراندیشیهایی که داشت شکست خورد و دست رد از طرف نزدیکترین دوستانش به سینهاش زده شد. چرا که خود او پیش از این، حکومت شاه را غیرقانونی و غاصب میدید و این مشروعیت نخست وزیری خود او را نیز زیر سؤال میبرد. البته او خطر را درست تشخیص داده بود اما شیوهی کارش درست نبود. بختیار میتوانست بخش سکولار جامعه را نمایندگی کند. در دعوای تاریخی بین سنت و مدرنیسم که از انقلاب مشروطه در ایران آغاز شده بود، او نماینده مدرنیسم بود. اما فعل و انفعالات سریع جامعه و نفرت عمومی از شاه اجازه نمی داد این واقعیت دیده شود و یا رو بیاید. او هیچ شانسی برای موفقیت نداشت. البته نیروهای چپ و مجاهدین ذهنی بودند. شناختی از جامعه نداشتند. به اندازه کافی سیاسی نبودند. آنها اولویتها را نمیشناختند. قدرت و قاطعیت تصمیمگیری نداشتند. تحلیل درستی از اوضاع نداشتند. به دنبال حوادث روان میشدند. اعمالشان بیشتر واکنشی بود. به نظر من بیشتر اشتباهاتی که نیروهای سیاسی مرتکب شدند پس از پیروزی انقلاب بود. اشتباهات بزرگ آنجا بود که شکل گرفت. برخلاف انقلاب مشروطیت که رهبری جنبش در دست نیروهای مترقی بود و بخشی از روحانیت از آنها دفاع میکرد. این بار رهبری دست روحانیت ارتجاعی بود و نیروی انقلابی و مترقی هم در مسیر به قدرت رسیدن آنها حرکت میکرد. به این امید که آنها دولت مستعجل خواهند بود و توان ادارهی جامعه را نخواهند داشت. اما در یک مورد حق با شماست نمیتوان به سادگی از نقش مخرب و خائنانه حزب توده و اکثریت در سیاهترین روزهای رژیم و هنگامی که چهرهی ضدانقلابی خمینی مشخص شده بود و دستانش تا مرفق به خونین انقلابیون و نیروهای مترقی آغشته بود چشم پوشی کرد. حزب توده و اکثریت صرفاً از انقلاب ضدسلطنتی حمایت نکردند آنها از جنایت و خونریزی و به مسلخ بردن بهترین فرزندان این میهن حمایت کردند و رو در روی آنها ایستادند و به یاری سفاکترین حاکمان تاریخ ایران شتافتند. این لکه ننگی است که هیچگاه از چهرهی آنان پاک نخواهد شد. البته این نکته را هم باید اضافه کنم که متأسفانه اکثریت نیروهای چپ در سطح بینالمللی در طول ۳۰ سال گذشته مدافع رژیم بوده و بیشترین حمایتها را از جنایات آن انجام دادهاند! این حمایت هم در سطح سازمانهای غیردولتی بوده و هم در سطح دولتها. سازمانها و دولتهای تحت پوشش چپ از کمیسیون حقوق بشر بگیرید تا اجلاس سازمان بینالمللی کار به مدد این رژیم آمدهاند. روابط سابق «اردوگاه سوسیالیسم واقعاً موجود» با رژیم که نیاز به توصیف ندارد. روابط گسترده دولتهای کوبا و نیکاراگوئه و بولیوی و اکوادور و برزیل، کره شمالی و ... با رژیم هم که امروزه مشخص است.
پژواک ایران : اما بسیاری از نیروهای روشنفکری و یا مجاهدین پس از انقلاب به دیدار خمینی شتافتند و از او به عنوان رهبر انقلاب تجلیل کردند. عکس دیدار مسعود رجوی و موسی خیابانی با خمینی منتشر شده است.
ایرج مصداقی: نفس دیدار که غلط نیست. از نظر من واجب هم هست، اصولی هم هست. بختیار هم خیلی تلاش کرد به دیدار خمینی برود، خمینی او را نپذیرفت. این نوع تبلیغات عوامفریبی است و منشاء آن دشمنان مردم ایران هستند. برای مرور گذشته باید به شرایط خاص آن دوران بازگشت. زمانی که رهبران مجاهدین و بسیاری از نیروهای روشنفکر به دیدار خمینی رفتند کار اشتباهی نکردند. آن موقع خمینی رهبر یکی از بزرگترین انقلابهای اجتماعی تاریخ بود. از مشروعیت سیاسی، اجتماعی و مذهبی هم برخوردار بود. دستش به خون بیگناهان هم آغشته نبود. ماهیت ضدخلقیاش را هم رو نکرده بود. تیغ به روی مردم نکشیده بود. واضح است در یک کشور، نیروهای سیاسی که قصد فعالیت دارند با رهبر و یا رهبران سیاسی دیدار و گفتگو داشته باشند. این از بدیهیات است. اتفاقاً این سند برائت نیروهای سیاسی ایرانی است که همهی تلاش خود را کردند تا خمینی و اعوان و انصار او را به گفتگو و تعامل وادار سازند. اما رژیم خواهان تسلیم مطلق بود.
دیدار اعضای کانون نویسندگان، دکتر شایگان، قاسملو، رهبران مجاهدین و بسیاری از چهرههای سیاسی موجه با خمینی در دو سه ماه ماه اول حاکمیت دولت جدید اتفاق افتاد. خیلی ها چون وزن و شأن و موقعیتی نداشتند امکان ملاقات با خمینی را نیافتند نه این که تمایلی به این کار نداشتند. معلوم است نیروها میخواستند تا آنجا که ممکن است روی او تأثیر بگذارند و یا امتیاز بگیرند. از هزینهها بکاهند و وی را به زعم خودشان به راه اصولی بکشانند. دیدار به منظور دستبوسی صورت نگرفته بود. میدانیم هیچکدام از این نیروها پس از دیدار با خمینی کرنشی نسبت به او نشان ندادند. مجاهدین در بهار ۶۰ و به منظور جلوگیری از خونریزی مسئولانه از خمینی خواستند که همراه هوادارنشان به منظور طرح دعاویشان به دیدار او بروند.
بعضی از عوامل رژیم در خارج از کشور مانند سید ابراهیم نبوی اینروزها با عوامفریبی و شارلاتانیزم که ویژگی و خصیصهی اصلی رژیم و فرهنگ آخوندی است روی همین مسئله که گفتید تأکید میکنند تا نقش خود در جنایات رژیم را بپوشانند و یا عادی و همگانی جلوه دهند. البته این دسته افراد کمتر به حزب توده و اکثریت میپردازند و تیغ را روی دشمنان اصلی رژیم در این سالها میکشند. این رذالت است. آنهایی که بلندگو به دست این افراد میدهند به حقیقت جفا میکنند. آنها بخشی از واقعیت را در معرض دید عموم قرار میدهند. مثلاً اشاره میکنند به دیدار شایگان با خمینی، حمایت رضا براهنی و اسماعیل نوری علا و ... از خمینی و حسن نیت او. دیدار اعضای کانون نویسندگان با خمینی را در بوق و کرنا میکنند. انگار جنایتی رخ داده است. روی شعر گفتن نعمت میرزازاده در وصف خمینی در روزهای انقلاب مانور میدهند. اما شرایط را باز نمیکنند. طبیعی بودن این برخوردها را ذکر نمیکنند. توضیح نمیدهند این افراد هیچگاه از جنایات رژیم دفاع نکردند. از نقض حقوق شهروندی حمایت نکردند، با رژیم همراه نشدند. در جنایات مشارکت نکردند. از سرکوب کردستان و ترکمنصحرا دفاع نکردند. بستن آیندگان و حمله به متینگها و سخنرانیها را تأیید نکردند. دست در خون نکردند. با همه مخاطرات یک لحظه از افشاگری باز نماندند. از همان روزهای اول انقلاب مورد حمله و هجوم قرار گرفتند و از ادارات دولتی و دانشگاهها و ... پاکسازی شدند.
ابراهیم نبوی و امثالهم توضیح نمیدهند افرادی که نام بردم در بحبوحه و گرماگرم انقلاب و روزهای تهییج و شور و هیجان که شاید در عمر یک نفر یک بار هم اتفاق نیفتد هریک به فراخور چیزی گفتهاند و یا اقدامی کردهاند و بعد هم به مخالفت با رژیم جدید برخاستهاند و در دوران حاکمیت رژیم هم از هیچ امتیاز مادی و یا معنوی برخوردار نشده و همه چیزشان را هم از دست دادهاند. تازه بماند که همهی این افراد به درستی نفرت عمیقی هم از نظام سلطنتی و اختناقی که در کشور حاکم کرده بود داشتند. آنها توضیحی نمیدهند که اتفاقاً کانون نویسندگان ایران جزو اولین نهادهایی بود که به مخالفت با رژیم پرداخت و در هیچ اقدامی با رژیم همراه نشد. نعمت میرزازاده اگر در شعرش خمینی را به عرش برد به چاه هم آورد. این تبلیغات را نبوی میکند که در سیاهترین روزهای این رژیم در وزارت کشور حضور و در جنایت مشارکت داشته است. در انقلاب ضدفرهنگی رژیم نقش فعال داشته. چماقدار بوده. حالا همینها در روزنامهها میگردند که مثلاً در روزهای اول انقلاب حاج سید جوادی چه گفته و یا دیگران چه موضعی داشتهاند. توضیحی نمیدهند که همین حاج سیدجوادی درست است که در رثای خمینی مطلب نوشته بود، از دادگاههای انقلاب او حمایت کرده بود، اما در بهار ۵۸ مقاله صدای پای فاشیزم را نوشت و انتشار داد. اما این حضرات ۶ سال بعد هم که رژیم هزار جنایت کرده بود و دستش تا مرفق به خون آغشته بود همچنان مجیزگوی او بودند. حاجسیدجوادی با آن همه تجربه و صلاحیت روزنامهنگاری شد خانه نشین و رجالههایی چون ابراهیم نبوی و یک مشت اطلاعاتی و امنیتی شدند روزنامه نگار. خود این افراد دستشان تا مرفق به خون آشته است. وقتی که در دعواهای درونی رژیم به بیرون پرتاب شدند، تازه شدند داعیه دار آزادی و مدعی حقوق بشر. تازه کاری به امام و امامزاده ندارند، همهی تلاششان تیغکشیدن به چهرهی اپوزیسیون و نیروهای مترقی است تا بلکه دوباره به بارگاه راه یابند. در خارج از کشور هم از توبره میخورند و هم از آخور. هم از امدادهای غیبی رژیم برخوردارند و هم از بودجههای وزارتخارجهها و جوایز «استکبار» برخوردار هستند.
پژواک ایران : بعضیها معتقدند، چپ ایران و مجاهدین و به اصصلاح نیروهای مترقی به لحاظ تاریخی شانس آوردند که پس از انقلاب به قدرت نرسیدند، چرا که آنها نیز دست کمی از رژیم نداشتند و جنایات زیادی را مرتکب میشدند و کشور را به طریق دیگر به قهقرا میبردند. شاهدشان هم دفاع این نیروها از اعدامهای پس از انقلاب و دادگاههایی است که به اتهامات وابستگان رژیم پهلوی رسیدگی میکرد. شما چه فکر میکنید؟
ایرج مصداقی: هستهی اصلی این نوع تبلیغات، مربوط به رژیم و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آن است تا از یک طرف مردم به فکر تغییر وضعیت نیافتند و از سوی دیگر همه را در انجام جنایت شریک جرم معرفی کنند.
البته کینه تاریخی نیروهای راست و به ویژه سلطنت طلب را نیز نباید نادیده گرفت. مردم جنایات رژیم خمینی را دیده و تجربه کردهاند، سلطنتطلبها با طرح چنین ادعاهایی چپها و مجاهدین را که امتحان پس نداده هستند بدتر از خمینی معرفی میکنند تا نتیجه بگیرند خودشان با وجود همه جنایاتی که انجام دادهاند نیروی اصلح در کشور هستند تا بلکه دوباره به قدرت بازگردند. اما غافل از آن که چرخ تاریخ به عقب باز نمیگردد. حتا در افغانستان و عراق هم این چرخ به عقب بازنگشت و سلطنت دیگر مجالی نیافت.
بعضی محافل خاص در خارج از کشور نیز به این نوع تبلیغات رنگ و لعاب داده، پخش می کنند. عدهای نیز از روی حسن نیت اما بدون تعمق لازم و از روی سادگی و ناآگاهی با آنها همراه میشوند و در نتیجه ارکستر هماهنگی را تشکیل میدهند که ملاحظه میکنید. عوامل و وابستگان رژیم در خارج از کشور با توجه به دستگاههای تبلیغاتی متعددی که دارند این ارکستر را همراهی میکنند و تبلیغات آن را اشاعه میدهند. نیروهای ریزشی رژیم و به خارج گریختگان آن برای فرار از زیر بار مسئولیت فردی و جریانی خود، این خط را برجسته میکنند. در حالی که اساساً چنین تحلیلی واقعی نیست.
مشکل جامعه ایران پس از انقلاب این بود که با مفاهیمی چون حقوق بشر و حقوق فردی آشنا نبود. جامعه و نیروهای انقلابی از دل یک انقلاب که طومار سلطنت را در هم پیچیده بود در آمده بودند. هیچ سازمان غیردولتی وجود نداشت.
امروز با توجه به اتفاقاتی که روی داده به این نتیجه میرسیم که رویکرد نیروهای سیاسی در برخورد با دادگاههای انقلاب در فردای پیروزی انقلاب اشتباه بوده و میتوانستند بهتر عمل کنند. این درست است که رهبران گروههای سیاسی چپ و مجاهدین با روند جاری در دادگاهها مخالفت جدی نمیکردند و بعضاً حمایت هم میکردند اما آنها خواهان برگزاری محاکمات علنی ساواکی ها و شکنجه گران و ناقضین حقوق بشر با حضور هیأت منصفه مرکب از اقشار گوناگون مردم بودند . اتفاقاً روی این مسئله هم تأکید میکردند با افشای این دسته از اعمال و شکنجهها دیگر امکان تکرار آن نخواهد بود. اگر یادتان باشد نیروهای سیاسی خواهان تبدیل زندان اوین به موزه بودند. چرا این بخش از صحبتها فراموش میشد و فقط روی یک بخش تأکید میشود؟ البته درست این بود که در حاکمیت ملایان نیروهای سیاسی با مضامین و عناوین غیرحقوقی چون مفسدفیالارض و محارب باخدا و ... مخالفت میکردند که نکردند. آنها نتیجهی خاموشی و یا حمایت ضمنی خود را نمیدانستند. فراموش نکنید اساس تشکیل دادگاههای ویژه برای رسیدگی به جنایاتی که توسط گردانندگان رژیم پهلوی انجام گرفته بود، اقدامی بود درست، اصولی و واجب. ناقضین حقوق بشر نبایستی مصون از پیگیری باشند. برای اعادهی دمکراسی و حقوق بشر نیاز است که به جنایات انجام شده رسیدگی شود. هر نیروی مسئولی بایستی موضوع را پیگیری میکرد. تمام نیروهای مترقی در سطح بینالمللی میکوشند که مسئولان نقض حقوق بشر نتوانند از چنگال عدالت بگریزند. قطعنامهها و کنوانسیونهای بینالمللی بر این مسئله پافشاری میکنند. نباید اصل موضوع را زیر سؤال برد.
ناقضین حقوق بشر بایستی به پای میز عدالت کشیده میشدند. حتماً بایستی به طور متناسب مجازات میشدند. تعدادی از آنها به خاطر جنایاتی که مرتکب شده بودند مستحق بالاترین مجازاتها بودند. در آن دوران اعدام در همین اروپا منسوخ نشده بود. حتا در فرانسه افکار عمومی از آن حمایت میکرد. ما از یک انقلاب در آمده بودیم. البته من در کتاب خاطراتم به این موضوع اشاره کرده و انتقادات خودم را نسبت به جریانهای سیاسی کشور و نحوهی برخوردشان با تشکیل دادگاه انقلاب و نحوه ادارهی آن و... توضیح دادهام. با آن که در آن دوران در عنفوان جوانی بودم و هیج نقشی در تحولات نداشتم در خاطراتم از این که در دل راضی به عدم رعایت حقوق متهمین بودم و یا سکوت کرده بودم، عذر خواهی کردم. اما محتوای حرف من و امثال من با این گونه داوریها متفاوت است. دشمنی با شاه و دستگاه سلطنت آنقدر قوی بود که چشم نیروهای مترقی را بسته بود و خطرات نیروی جایگزین را دست کم میگرفتند.
از این گذشته قصاص قبل از جنایت نباید کرد. این ادعا که اگر قدرت به دست نیروهای چپ یا مجاهدین میافتاد بیشتر جنایت میکردند جنبهی حقوقی و یا علمی ندارد، حداکثر میتواند پیشبینی باشد که ممکن است درست نباشد. نمیتوان با قاطعیت از آن صحبت کرد و به نتیجهگری پرداخت .
نیروهای سیاسی چپ ایران و مجاهدین با همه ضعفها و عقبماندگیهایشان، پیشرو ترین، آگاهترین و مترقیترین نیروهای جامعهی ایران و منطقه بودند. اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران، هنرمندان، دانشگاهیان و نیروهای فهمیده و اقشار آگاه جامعه یا از میان آنها برخاسته بودند و یا از هواداران و حامیان آنها به شمار میرفتند. نیروهای سیاسی چپ و مجاهدین این دسته افراد را نمایندگی میکردند، معلوم است چنانچه قدرت به دست این نیروها میافتاد اوضاع اساساً فرق میکرد. رژیم جمهوری اسلامی و کسانی که قدرت را به دست گرفتند عقب مانده ترین نیروهای جامعه ایران بودند. قدرت دست بدترین نیروهای جامعه افتاد. عملکرد رژیم جدا از خاستگاهش نیست. این رژیم از درون چاههای قرون وسطی، از میان تاریکخانههای حوزه علمیه برخاسته، عقبمانده ترین نیروهای جامعه را نمایندگی میکرده. هیچ پایگاهی در میان روشنفکران، هنرمندان و اقشار آگاه جامعه نداشت. اساساً به جنگ علم و آگاهی و پیشرفت و هنر و... رفته بود.
بیایید این گونه تصور کنیم که قدرت به جای رژیم به دست نیروهای انقلابی افتاده بود و موضوع را کمی بشکافیم تا یک تنه به قاضی نرفته باشیم. از همه کسانی که پاسخ من را میخوانند تقاضا میکنم در گفتههایم تأمل کرده، خودشان کلاهشان را قاضی کنند.
اگر دادگستری و سیستم قضایی ایران به دست مجاهدین و نیروهای چپ میافتاد آیا وضعیت بدتر از این که هست میشد؟ بر چه پایهی علمی این حرف زده میشود؟ گیرم که آنها نیز دادگاه خلق تشکیل داده و به مجازات و اعدام دست میزدند. آیا این نبود که لااقل از مضامین حقوقی استفاده میکردند و همین دستشان را میبست. آنجا دیگر مفسد فیالارض و محارب با خدا و مرتد وجود نداشت. آنجا که باغی و یاغی و طاغی نبود.
هیئت منصفهی تشکیل شده از اقشار مختلف مردم چقدر میتواند «جنایت» کند؟
با توجه به واقعیتهای جامعهی ایران این نیروها پتانسیل انجام چقدر اعدام را داشتند؟ بالاخره آنها نیروهای مربوط به این عصر و دوره هستند. اگر بخواهند هم نمیتوانند از مرزهای معینی عبور کنند. معلوم است پتانسیل ویرانگر نیروی مهیبی که از قرون وسطی آمده قابل قیاس با آنها نیست. معلوم است پتانسیل وحشیگری و سرکوب نیرویی که از میان عقبماندهترین بخشهای جامعه برخاسته و از حمایت کورذهنترین آدمها و عقبمانده ترین لایهها برخوردار است به مراتب بیشتر از نیرویی است که پشتیبانانش نیروهای اگاه و تحصیلکرده و خوشفکر جامعه هستند. آیا رژیم جمهوری اسلامی تنها به مجازات وابستگان رژیم سلطنتی پرداخت؟ آیا بیشترین کشتار و بیرحمانه ترین کشتارها را از همان ابتدا در ارتباط با مخالفین سیاسی خود اعمال نکرد؟
ببینید حتا جنایاتی را که استالین و یا مائو تحت هر عنوان مرتکب شدند بایستی در ظرف زمانی خود دید، این نیروها چنانکه در پایان دههی ۷۰ یا هشتاد میلادی به قدرت میرسیدند آن اعمال را انجام نمیدادند. اگر ملاحظه کنید در همین غرب هم ما در آن دوران با فاشیسم هیتلر، موسولینی، فرانکوی یا با دیکتاتوری پرتغالی و یونانی مواجه بودیم که جنایات زیادی را مرتکب شدند. دنیا پیشرفت کرده است. اما رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی در گذشته سیر میکند.
به نظر من در بدترین حالت و در منفیترین نگاه اگر قدرت به دست نیروهای چپ و یا مجاهدین افتاده بود میتوان پیشبینی کرد که دست به سرکوب نیروهای مخالف میزدند و یا امکان فعالیت را از آنها سلب میکردند. آیا مشکل مردم ایران هماکنون تنها سرکوب نیروهای سیاسی و مخالف حاکمیت است؟
آیا حقوقدانان نزدیک به این گروهها مثل شکرالله پاکنژاد، هدایت متین دفتری، محمدرضا روحانی، هوشنگ کلانتری، ناصر کاخساز، محمدرضا خاکسار و ... بدتر و خطرناکتر از دایناسورهای حوزه علمیه قم بودند؟
متأسفانه، به علت حاکمیت چنین رژیمی در آمار اعدام، تلفات جادهای، اعتیاد، فحشا، آلودگی محیط زیست، سرکوب اجتماعی و ... سرآمد دنیا هستیم.
به خاطر بیسوادی و بیفرهنگی و بی کفایتی مقامات رژیم کشور ما در زمینههای مختلف از جمله صنعت، کشاورزی، اقتصاد، آموزش و پرورش، محیط زیست، فرهنگ و هنر، ورزش و ... رو به عقب رفته ایم.
چنانچه نیروهای چپ و یا مجاهدین به قدرت میرسیدند آیا وضعیت اسفبار اجتماعی مانند الان بود؟ آیا وضعیت زنان و قوانین ارتجاعی مثل حالا بود؟ آیا زنان از حقوق خود محروم میشدند؟ چپ که میگویم از مائوئیستها بگیرید تا تودهای ها. از خط یک بگیرید تا خط پنج.
آیا شرع و قوانین ارتجاعی آن بر زندگی مردم حاکم میشد؟ اختاپوس حوزهی علمیه و جمکران و ... بر زندگی مردم حاکم بود؟ آیا خرافه و جهل و تاریکی تبلیغ میشد؟
اگر مثلاً در زمینه فرهنگ و هنر امثال ساعدی و شاملو و هزارخانی و حاج سیدجوادی و سعید سلطانپور و خویی و دهها تن دیگر که میشود نام برد.. به قدرت میرسیدند وضع از این که هست بدتر بود؟ درست است همه این افراد ممکن است مثل هر کس دیگر خودخواهیهای خاص خود را داشته باشند. جاهطلبیهای مرسوم را داشته باشند اما مملکت را به فلاکت نمیکشاندند. آیا در صورت قدرت داشتن این افراد عملکردشان بدتر از دوزدوزانی، معادیخواه، خاتمی، میرسلیم، لاریجانی، مهاجرانی و صفار هرندی بود؟ یک آدم حسابی در این رژیم و دستگاه فرهنگ و هنرش نام ببرید تا من ادعاهایم را پس بگیرم.
آیا اگر تودهای ها به قدرت رسیده بودند و فرهنگ و هنر کشور به دست امثال سیاوش کسرایی و ابتهاج و بهآذین و تنکابنی و رحمان هاتفی و ... میافتاد وضع کشور از این که هست بدتر میشد؟
حداکثر این بود که آنها دست دوستان و اعوان و انصار خودشان را باز میگذاشتند. آیا در این صورت هم به فرهنگ و هنر کشور خدمت نمیشد؟
اگر کار نشر و کتاب و روزنامه به دست امثال نسیم خاکسار و محمود دولتآبادی و ... میافتاد ما در مرتبهی پایین تری قرار میگرفتیم؟
اگر سینما و تأتر ایران و موسیقی ایران به دست نیروهای فرهیخته چپ و مترقی میافتاد وضع بدتر از حالا که به دست یک مشت آخوند بیسواد و پاسدار کودن و کور ذهن افتاده میشد؟ مثلاً رویکرد آنها بدتر از آخوند زم و جنایتکاری مثل آخوند سید حسین مرتضوی که در کشتار و سرکوب زندانیان سیاسی دست داشت میشد؟
در میان دوست و آشناهای خودتان، هواداران مجاهدین و نیروهای چپ را در نظر بگیرید اگر قدرت به دست آنها میافتاد بدتر از حزباللهیهای فامیلتان که عقبمانده ترین و قشریترین نیروها بودند، عمل میکردند؟ آیا خوشنامترین و فداکارترین و آگاهترین افراد فامیل و آشنایانتان هواداران این جریانها نبودند؟
اگر سازمان برنامه و بودجه و اقتصاد کشور به دست نیروهای کارآمد گروههای چپ و مجاهدین میافتاد آیا وضعیت بدتر بود، آیا توان سازماندهی و برنامهریزی آنها پایین تر از حوزه علمیه قم و مؤتلفه و بازار بود؟
شما بهتر میدانید هرچه برنامهریز و اقتصاددان و نیروی فهمیده بود به این نیروها گرایش داشت، بسیاری از آنها پاکسازی شدند آیا در صورت قدرت داشتن این افراد وضع بهتر نبود؟ در دوران پهلوی هم بسیاری از برنامهریزان سابقهی چپ داشتند.
شما نگاه کنید، آخوندهایی مثل دری نجفآبادی، مجید انصاری، غلامرضا مصباحی مقدم و... که فرق بین کاه و یونجه را نمیفهمیدند سالها ریاست کمیسیون برنامه و بودجه مجلس را به عهده داشتند. آیا اگر کار به دست فرهیختگان چپ یا مجاهدین میرسید وضع مملکت بدتر میشد؟
همین الان وضعیت قرارگاه اشرف مجاهدین را به لحاظ آبادانی با محیط اطراف آن مقایسه کنید، آیا بالاتر از استاندارد معمول آنجا نیست؟ آیا این مشت نمونه خروار نیست؟
اگر اداره وزارت کار و نهادهای کارگری به دست نیروهای چپ و مجاهدین میافتاد عملکردشان بدتر از خانه کارگر و علی ربیعی، محجوب و حسین کمالی و صادقی و یک دوجین جنایتکار رژیم بود؟ نکات مثبت همین قانون کار را توابین گروههای چپ که به خدمت رژیم در آمده بودند در زندان اوین تهیه کردند. وابستگان حزب توده و اکثریت در وزارت کار و ... پشت آن بودند. برای همین همهی جناحهای رژیم تلاش میکنند همان را هم که خودشان تصویب کردند، تغییر دهند.
اگر اقتصاد و بازرگانی کشور به جای مؤتلفه و بازار و سیستم امنیتی به دست نیروهای مجاهدین و چپ میافتاد نمیگویم شقالقمر میکردند، اما بدتر از حالا بود که بیرحمانه منابع کشور را غارت میکنند؟
دانشجویان واساتید را چه کسانی تشکیل میدادند؟ مثلاً اگر ادارهی وزارت علوم و دانشگاه و دانشجویان به دست امثال احسان طبری، دکتر محمد ملکی و ... میافتاد وضع آموزش و پرورش بدتر از آموزش تحت نظر انجمن حجتیه و حوزه علمیه و ارتجاعیترین محافل میشد؟ آیا منش و رفتار معلمین، دبیران و اساتید هوادار گروههای چپ و مجاهدین را فراموش کردهاید؟ آیا به لحاظ فهم، درک، شعور، منطق، کارایی، سواد و ... قابل قیاس با یک مشت بیسواد حزباللهی که مقدرات آموزش و پرورش و دانشگاههای کشور را به دست گرفتند بودند؟
آیا مجاهدین محدودیتهایی بیش از حوزه علمیه و دخمههای تاریک رژیم ایجاد میکردند؟ آیا سر کلاس درس دختران خردسال را مجبور میکردند که روسری به سر کنند که شپش در مدارس غوغا کند؟ آیا دانشآموزان دختر را در حصار تنگ مدرسه حبس میکردند که دچار اختلالات جسمی شوند؟ آیا ورزش زنان ممنوع میشد؟
انصاف داشته باشید اگر سازمان زنان کشور به دست امثال مریم رجوی و یا اشرف ربیعی، مریم فیروز، اشرف دهقانی، پوران بازرگان ویدا حاجبی یا هر زنی که سابقهی چپ و مجاهدی دارد میافتاد اوضاع زنان بدتر از حالا که متولی امور زنان امثال مرضیه حدید چی دباغ، آشپز اقامتگاه خمینی در پاریس، مریم بهروزی روضه خوان زنان و «زهرا خانم» های رژیم... هستند، میشد؟
اگر ورزش کشور به دست نیروهای چپ و مجاهدین میافتاد وضع بدتر از این که هست میشد؟ چرا در کشورهایی مثل، اتحاد شوروی، بلوک شرق، کوبا و ... وضع اینگونه نبود و نیست.
مگر نه این که رژیم یک ملت را به زنجیر کشیده است؟ آیا نیروهای چپ و مجاهدین مثلاً به پوشش و رنگ پوشش زنها هم کار داشتند؟ آیا بگیر و ببند اجتماعی راه میانداختند؟ آیا شلاق زدن و دست بریدن و سنگسار را قانونی میکردند؟
آیا در صورت تسلط نیروهای چپ و مجاهد بر جامعه، وضعیت وخامتبار اجتماعی که الان شاهدش هستیم به وجود میآمد؛ آیا حقوق زنان را نفی میکردند؛ آیا جامعه را به عقب میبردند؟ نگاه کنید به مجاهدین تمامی پستهای مدیریتی و فرماندهی دست زنان است. میشود این نگاه را قبول نداشت. اما نمیشود واقعیت را نفی کرد. میتوان گفت فرمالیسم است. خوب آیا چنین فرمالیسمی جای دیگر هم هست؟ میتوان گفت برای تحکیم قدرت مسعود رجوی است چون زنان بیشتر هژمونی پذیرند. حتا اگر به همین انگیزه زنان قدرت گرفته باشند نسبت به جایی که زنان هیچ به حساب میآیند بهتر نیست؟
آیا در صورتی که مجاهدین و نیروهای چپ به قدرت میرسیدند، وقوع جنگی بین ایران و عراق محتمل بود؟ آیا هشت سال ادامه مییافت؟ آیا این همه قربانی و معلول میدادیم؟ مگر نه این که جنگ ۱۰۰۰ میلیارد دلار ضرر اقتصادی داشت. این خسارات از جیب چه کسی پرداخت شد؟
آیا وضعیت نیروهای نظامی ایران در صورت قدرت گرفتن نیروهای چپ یا مجاهدین بهتر از حالا نبود؟ آیا این چنین جان فرزندان این آب و خاک را به هدر میدادند. خودتان بهتر می دانید یک بارفروش میدان مثل رفیق دوست شد ژنرال، رئیس ستاد مشترک نیروهای نظامی یک دامپزشک است که رو دست گروهبان گارسیای معروف بلند شده و دو قدم راه نمیتواند برود، فرمانده نیروی دریایی ایران یک سپاهی بیسواد بود که به سختی میتوان گفت شنا بلد است. فکر نمیکنم نیازی به بر شمردن سوابق بقیه باشد. مگر نه این که فرماندهی کل قوا و جنگ رسیده بود به رفسنجانی و قبلش هم خامنهای همه کاره سپاه و وزارت دفاع بود.
وضعیت محیط زیست در ایران از کشورهای آفریقایی بدتر است. فرسایش خاک در ایران از کشورهای آفریقاییای که با بحران دست و پنجه نرم میکنند بحرانی تر است. دریاچه ارومیه، دریاچه بختگان، دریاچه پریشان، رودخانه هیرمند، مرداب انزلی، رودخانه زاینده رود و ... در حال از بین رفتن هستند. وضعیت آبهای زیرزمینی که طی میلیونها سال تشکیل شدهاند بحرانی است. جنگلهای شمال رو به نابودی میروند. حیات وحش به خطر افتاده است. همهی اینها ناشی از بیکفایتی یک رژیم قرون وسطایی است. آیا وضعیت محیط زیست اگر به دست نیروهای مترقی میافتاد بدتر از حالا میشد؟
آیا با وجود تنوع آبو هوایی، آثار باستانی متفاوت و مکانهای تاریخی متعدد چنانچه نیروهای چپ به قدرت میرسیدند وضعیت توریسم کشور به اسفناکیای که الان هست میبود؟ مگر نه این بیشتر مشکلات این بخش به خاطر نگاه رژیم به مسائل اجتماعی است. مگر حجاب و مشروب و اختلاط زن و مرد و ... بزرگترین سد و مانع پذیرش توریسم نیستند؟ آیا در صورت وجود نیروهای چپ و مجاهدین در حاکمیت، ما با چنین معضلاتی روبرو بودیم؟
آیا فرصتهای تاریخی که از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به وجود آمد به سادگی از دست میرفت؟
البته شاید بسیاری وضعیت وخامت بار و عقب مانده کشورهای اقمار شوروی مانند ازبکستان و تاجیکستان و ترکمنستان و قرقیزستان و. .. را مثال بیاورند که نیروهای چپ در اقصی نقاط دنیا شقالقمر نکردهاند. البته اگر این کشورها را با افغانستان که شرایط مشابهی داشته مقایسه کنید متوجه میشوید که تا کجا پیشرفته هستند! اشکال این است که بخشی از حقیقت گفته میشود.
همهی ما به خاطر داریم پس از پیروزی انقلاب، در هر شهر و روستا، محله و کارخانه، دانشگاه و مدرسه، پادگان و پایگاه نظامی که نیروهای مجاهدین و چپ نفوذ داشتند، به تشکیل شوراهای مردمی همت گماردند. تشکیل شوراها یکی از راههای تقسیم قدرت و شرکت مردم در تصمیمگیریهاست. دمکراسی ناب از دل همین شوراها در میآید. درست است که شوراها در قدمهای اولیه با اشکالات جدی همراه بودند؛ اما شروع خوبی بودند. تشکیل آن ها راه درستی بود که نیروهای چپ و مجاهدین پیشنهاد میکردند. اتفاقاً این چیزی بود که عوامل رژیم را به هراس میانداخت. محبوبیت گروههای سیاسی و به ویژه مجاهدین در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب به خاطر اقدامات و مواضع این گروهها بود. شما اگر ملاحظه کنید در سالهای ۵۹ و ۶۰ هیچ نیرویی در ایران به اندازه مجاهدین روی لزوم آزادی تکیه نکرده است. اینها را از این بابت توضیح میدهم که نشان دهم نیروهای چپ و مجاهدین دست به اقدامات غیرمعمول و یا بیجایی نمیزدند. اتفاقاً در مسیر درست حرکت میکردند. البته که اشتباهات هولناکی هم داشتند.
باز هم تأکید میکنم یک موی گندیده نیروهای سیاسی از مجاهدین گرفته تا نیروهای چپ، از مائوئیستها گرفته تا حزب توده و اکثریت، از اقلیت گرفته تا پیکار و راه کارگر و جبههی دمکراتیک ملی و ... صدبار به این رژیم قرون وسطایی مذهبی میارزد. من حزب توده و سازمان اکثریت را خائن به مردم ایران و آمال و آرزوهایشان میشناسم با این حال برای این که عمق فاجعهای را که بر کشورمان رفت نشان دهم میگویم یک موی گندیده اکثریت و حزب توده به همهی این رژیم و اعوان و انصارش میارزد و واقعاً به گفتهام اعتقاد دارم. به نظر من آلودگی اکثریت و حزب توده به خاطر نزدیکی به این رژیم و مشارکت در جنایات این رژیم است.
این رژیم بدترین حالت ممکن بود. نگاه کنید تازه کسانی که چهرهی کریه این رژیم را بزک میکنند، نیروهای روشنفکر و چپی هستند که به خدمت این رژیم درآمدهاند و با هزار مصیبتی که این رژیم برایشان ایجاد میکند کار میکنند و با سوزن کوه میکنند. بخشی از ویترینی که این رژیم اجازه میدهد به وجود آید نیز وابستگان همان چپ و نیروهای مترقی هستند. رژیم به این وسیله سعی میکند پز ترقیخواهی بدهد. رژیم از خودش جز عقب ماندگی و روسیاهی و پوسیدگی چیزی ندارد. همین اکبر گنجی و ... هم تا میخواهند پز ترقیخواهی بدهند به بخشهایی از همین نیروهای چپ نزدیک میشود. همین سیدابراهیم نبوی از ناصر زرافشان برای خود تأییدیه میگیرد. علی ربیعی اطلاعاتی در داخل کشور برای رتق و فتق امور نشریهاش از کمکهای فریبرز رئیس دانا بهرهمند میشد.
سحرخیز مطالبش را میدهد بخشی از همین گروهها در خارج از کشور چاپ کنند.
نباید فریب تبلیغات نیروهای رژیم و بلندگوهای تبلیغاتی آن در داخل و خارج از کشور را خورد. عقب افتاده ترین نیروی چپ هزار بار به این رژیم میارزند. توجه داشته باشید بخش زیادی از جنایاتی که رژیم مرتکب میشود اتفاقاً به خاطر ناتوانیاش در اداره جامعه است. برای مقابله با خیزش عمومی مجبور است دست به جنایت و سرکوب بزند. برای ماندن در قدرت راهی به جز این ندارد. اگر نیرویی توان ادارهی جامعه را داشته باشد به این سمتها گرایش پیدا نمیکند .چنانچه برود هم کوتاه مدت است به سرعت باز میگردد.
پژواک ایران: اما بعضی ها میگویند در صورت پیروزی چپ احتمالاً پولپتیزم یا بدتر از آن حاکم میشد. این را در ارتباط با مجاهدین هم میگویند و روابط درونی آنها را مثال میآورند.
ایرج مصداقی: این اتهام پایهی علمی ندارد. کجای روابط درونی مجاهدین و یا کارکردشان مانند پول پت است؟ مشخص است روابط حاکم بر مجاهدین دمکراتیک نیست. دمکراسی یک فرهنگ است که هنوز به جامعه ما وارد نشده است. روابط مجاهدین به هیچ وجه مطلوب نظر من نیست و آن را تأیید نمیکنم. با برداشتهای آنها همخوانی ندارم. هرچند در رابطه با یک محیط نظامی و به ویژه یک سازمان که در شرایط خطیری به سر میبرد صحبت میکنیم. میدانیم دولتهای اروپایی و آمریکایی هم در دوران جنگ قوانین خاص و ویژه تصویب میکنند. حتا برای فعالیتهای ژورنالیستی نیز محدودیتهایی قائل میشوند. تازه آنها در حاکمیت هستند و مجاهدین نه. حتا در خاک خودشان و در میان مردم خودشان هم نیستند و این شرایط را به غایت بدتر میکند. من مخالف این نیستم که سیستم مجاهدین و یا روابط درونی آن مورد نقد و بررسی قرار گیرد و اشکالات آن مورد تأکید قرار گیرد و محکوم شود. هیچ کس و هیچ چیزی نباید معصوم جلوه داده شود.
معلوم است کسانی که این اتهامها را میزنند نه پول پت را میشناسند نه مجاهدین را و نه چپ ایران را و نه آدمهای جدی هستند. میتوان به یک نیروی سیاسی هر انتقادی داشت اما همینطوری که نمیشود اتهام زد. این سطح درک و آگاهی نازل خود اتهام زننده را نشان میدهد. گاه میبینم افرادی که خود را تحلیلگر سیاسی مینامند مجاهدین را هم آمریکایی، هم بعثی، هم استالینست و هم پولپت های ثانی و هم اسرائیلی... معرفی میکنند! دیگر اتهامی نمانده است که پشت سر هم ردیف نکنند. انگار هرچه بیشتر فحش بدهی و یا اتهام بزنی کالایت مرغوب تر میشود. خنده دار است ویژگی اتهاماتی که ردیف میکنند درست ۱۸۰ درجه عکس هم هستند. هیچ دوتاییشان با هم جمع نمیشود. مثل این که بگویی یک مادهای در عین حال که سرد است گرم هم هست. اگر هر یک از این اتهامات به تنهایی زده میشد میتوانست قابل قبول باشد اما جمعشان محال است. مثل اول انقلاب که رژیم سعادتی یکی از اعضای رهبری مجاهدین را به اتهام جاسوسی برای اتحاد شوروی دستگیر کرده بود ولی همان وقت به مجاهدین مارک «منافقین آمریکایی» را میزد. معلوم است نمیشود هم آمریکایی بود و هم جاسوس شوروی. این نوع برخوردها حاکی از عوامفریبی است. مثل تبلیغات حزب توده راجع به بخشی از چپ ایران که آنها را «مارکسیستهای آمریکایی» معرفی میکرد! یا رژیم که مثلاً دولت عراق را رژیم «بعثی صهیونیستی، آمریکایی» معرفی میکرد. رژیم صدام حسین یک نظام دیکتاتوری بود اما صهیونیستی یا آمریکایی نبود. رژیم چون خودش بدترین نوع دیکتاتوری بود نمیتوانست روی موضوع دیکتاتوری مانور دهد.
هیچ تشابهی بین استالینیسم و پولپتیزم نیست. یکی به دنبال صنعتی کردن کشور بود و دیگری به دنبال نابودی صنعت و و مظاهر زندگی مدرن و «سال صفر» رساندن جامعه. یکی به دنبال اجرایی کردن بزرگترین طرحهای صنعتی بود و دیگری درست بر عکس آن عمل میکرد. ابزار کارها هم متفاوت بود.
بدتر از آن هیچ تشابهی بین یک نیروی وابسته به آمریکا و بعث عراق نیست. اسرائیل و عراق را چه عرض کنم. پول پت و آمریکا را چگونه میشود با هم جمع کرد خدا میداند. اینها حرفهای صد من یک غاز است که بیشتر اوقات به خواندنش هم نمیارزد.
پول پتیزم که گفتید یک معنا و مفهوم دارد . معلوم است اتهام زنندگان پول پت را نمیشناسند. این که پول پت معروف به «برادر شماره یک» بود و مسعود رجوی هم در مجاهدین «برادر» یا «برادر مسعود» خوانده میشود دلیل بر مشابهت دو پدیده متضاد نیست. مثل این که امام جعفر صادق در میان یارانش معروف به «رفیق» امام جعفر صادق بود و لنین و چهگوارا و ...هم به «رفیق» معروف بودند. حالا ما بخواهیم از این دو نتیجه بگیریم که عملکرد لنین شبیه امام جعفر صادق بوده است یا برعکس. نباید اینقدر سطحی نگر بود. بخشی از دیدگاههای تشکیلاتی مجاهدین از مائو و اعمال او الگوبرداری شده است. اگر کسی این بخش را نقد کند کار درستی کرده است. آن وقت باید توجه داشت که دیدگاهها و عملکرد مائو با آمریکا و بعث و اسرائیل و ... نمیخواند.
اساساً شرایط ایران متفاوت از کامبوج است. هیچ چیز این دو کشور مشابه نیست که نیروهای حاکم آن بخواهند مشابه عمل کنند و یا بتوانند مشابه عمل کنند. مثل این است که کسی بخواهد وسط کویر قلاب بردارد و ماهیگیری کند. اگر بخواهد هم نمیتواند. امکان عملی ندارد.
کافیست تحقیق کنید ببینید پول پت و نیروهای آن، متکی به چه اقشاری از جامعه کامبوج بودند. کدام یک از نیروهای چپ ایران دارای افکار پولپتی بودند؟ درست است که معتقد به دیکتاتوری پرولتاریا بودند و امروز بسیاری از آنها به نقد آن رسیدهاند. اما آگاه ترین اقشار جامعه ایران را هم همین نیروهای چپ نمایندگی میکردند. مگر چپ با پولپتیزم مترادف است؟ مگر چپی که در نیکاراگوئه به قدرت رسید پولپتیزم را حاکم کرد؟ مگر قبل از آن، کوبا چنین کاری کرده بود؟ درست است که در کوبا آزادی های فردی نفی شده است و دیکتاتوری پرولتاریا اعمال میشود اما پول پتیزم حاکم نیست. مگر در ویتنام که بغل کامبوج است پول پتیزم حاکم شد؟ اتفاقاً همانها بودند که پول پت را سرنگون کردند. هر کشوری شرایط خاص خودش را دارد. در ایران هیچ نیرویی بیش از حزب توده علیه پول پت تبلیغ نکرده بود. دشمنان چپ این تئوریها را تبلیغ میکنند. پولپتیزم در یک دوره تاریخی در یک کشور ویژه با شرایط خاصی که داشت حاکم شد، دیگر امکان وقوع آن در همان کامبوج هم نیست چه برسد به دیگر کشورها. مطمئناً خود پول پت هم بعد از شکست اگر دوباره به قدرت میرسید آن را دنبال نمیکرد.
هنگامی که انقلاب ضد سلطنتی پیروز شد پولپتیزم شکست خورده بود. جاذبهای نداشت. هیچ موقع هم نداشت که کسی بخواهد از روی آن الگوبرداری کند. کدام یک از نیروهای چپ ایرانی اعتقاد به از بین بردن همهی مظاهر صنعتی، مدرنیته و ... داشت؟ چه کسی خواستار عقب بردن جامعه به «سال صفر» که پول پت به آن اعتقاد داشت بود. پول پتیزم تمامی مظاهر زندگی مدرن را نابود کرد. مردم را به زور از شهرها به روستا میفرستادند و در اردوگاهها به قتل میرساندند. دانشگاه و مدرسه و بانک و کارخانه را تعطیل و به کشتارگاه تبدیل کردند. نیروهایی که پول پت به آنها وابسته بود، روستائیان بودند. آیا خاستگاه نیروهای چپ ایران با پول پت یکی بود؟ دانشگاه و مدرسه و کارخانه پایگاه چه نیرویی بود؟
نیروهای چپ برفرض چنانچه میخواستند پول پتیزم را حاکم کنند با کدام نیروی اجرایی این کار را میکردند، آن نیرو کدام انگیزه را برای پیشبرد چنین امری داشت؟ آیا پتانسیل انجام چنین کاری را داشت؟ آیا دانشجویان و دانشآموزان ایران چنین کاری را میکردند، چنین سیاستی را پیش میبردند؟ یا اینکه روستائیان ایران یک دفعه جان برکف شده برای پایهی ریزی جامعهی «کمونیستی ناب» و «سال صفر» سربازان نیروهای چپ را تشکیل میدادند و به تخریب مساجد و کشتار روحانیون و نیروهای مترقی و شهرنشینان و از بین بردن مظاهر شهرنشینی میپرداختند؟ بارگاه امام رضا را با خاک یکسان میکردند و دمار از روزگار هرچه امامزاده بود در میآوردند و بعد همهی این محلها را به طویله احشامشان در میآوردند؟ نیروهای چپ شهرنشینهای هوادار خودشان را به روستاهای دور افتاده تبعید میکردند که چه کار کنند؟ آیا روستاها را خالی کرده و به شهرها میفرستادند؟ آخر همینطوری که نمیشه اتهام پول پیتزم زد. پول پت یک نام نیست یک شیوه اداره حکومت است. نوعی از تفکر است، کجای آن شبیه چپ ایران بود؟ جامعهی کامبوج روستایی است، هنوز هم روستایی است چه برسد به ۳۴ سال پیش. غالب شهرهای آن از برخی روستاها و بخشهای ایران عقبمانده تر بودند.
آیا وقوع چنین فرضیههایی قابل تصور است؟ آیا جامعهی ایران چنین رویکردی را میپذیرفت؟ خمینی که میبینید بازوی اجراییاش را از عقب مانده ترین نیروها انتخاب کرد. چون خاستگاهش هم همانجا بود. خمینی متکی به ناآگاه ترین اقشار جامعه بود. همهی اعمالی که خمینی انجام داد طبیعی بود، غیر از این نباید انتظار میداشتیم. در طول تاریخ هرگاه که اندک قدرتی داشتند همین بساط را علم کردند.
اما شما نگاه کنید بخش اعظم مظاهر تمدن در ایران از چپ جامعه آمده است. انصاف را نباید زیر پا گذاشت. بخش اعظم روشنفکران ایرانی از حزب توده آمده بودند. حوزه علمیه و روحانیون چه چیزی را به جامعه عطا کرده بودند؟ دستاوردشان پیش از رسیدن به قدرت چه بود؟ به جز روضه خوانی و توضیح مسائلی همچون حیض و نفاس و آداب مستراح رفتن و غسل و کفن و دفن و ...
نگاه کنید، پولپت و جریانی که او وابسته به آن بود پیش از رسیدن به قدرت کدام دستاورد را به جامعه کامبوج عطا کرده بودند؟
مگر نه این که اکثریت بالای کتابخوانهای ایران چپ بودند. کتاب و کتابخوانی را در ایران چه کسانی باب کردند. بخشی از بهترین نویسندگان ایران از کجا آمده بودند؟
درست است انتقادهای جدی به چپ ایران وارد است. اما نباید هر نکبتی را به چپ نسبت داد و از آنها برای اقدامات انجام نداده که حتا یک درصد هم امکان وقوع آن نمیرفت حسابرسی کرد.
در افغانستان هم چپ را دیدیم هم طالبان را. آیا نجیب الله که در افغانستان به قدرت رسید، پولپتزیم را حاکم کرد؟ چه کسی به پول پتیزم نزدیک بود، طالبان یا نجیبالله؟ کدام یک دست به جنایت و کشتار بردند؟ کدام یک اقدامات مترقی را انجام دادند و کدام یک جامعه را به قهقرا بردند؟ قصدم دفاع از نجیبالله نیست، مقابله با یک دیدگاه و نظرگاه انحرافی است. آیا شرایط دوران نجیبالله که با توطئههای بینالمللی مواجه بود با دوران طالبان که حمایت جهانی را هم داشتند یکی بود؟ کدام به ترقیخواهی نزدیکتر بود؟ چرا به ایران که میرسد منطقها کج و کوله میشود؟
معلوم است که خمینی و نیروهای وابسته به او ایدهالشان چیزی شبیه به طالبان بود.
کتاب کشفالاسرار خمینی را بخوانید ، ولایت فقیه را مطالعه کنید، دلایل مخالفت خمینی با انقلاب سفید را ملاحظه کنید، تحریرالوسیله را بررسی کنید ، متوجه میشوید آنچه در ایران انجام گرفت قبلاً پیشبینیاش شده بود. چیز عجیبی نبود. اما جامعهی ایران پذیرای خمینیسم هم نبود. اگر امروز رژیم خیلی واقعیتها را پذیرفتهاست نه به دلیل ماهیت آن بلکه به خاطر تحمیلی است که از سوی مردم صورت گرفته است. این تحمیل نه فقط به آنها بلکه به هر نیروی که در ایران به قدرت میرسید میشد. توجه داشته باشید این دلسوزیهایی که به ظاهر برای چپ ایران میشود، در زمانی است که یک رژیم قرون وسطایی همه چیز کشور را به نابودی کشانده از منابع مالی و طبیعی تا انسانی. جامعه را چه به لحاظ معنوی و اخلاقی و چه به لحاظ مادی به فاجعه کشانده است. پیام آنها به مردم ایران این است که خدا را شکر کنید که چپها و مجاهدین قدرت را نگرفتند وگرنه وضع بدتر از این که هست بود. آیا به غیر از رژیم کسی از این تحلیلهای مشعشع و ظاهراً دلسوزانه که هیچ پایه و اساسی ندارد سود میبرد؟
من به دلایلی که بر شمردم معتقدم چنانچه چپ ایران از تودهای بگیرید تا مائوئیست و یا مجاهدین به قدرت میرسیدند ما شرایطمان با حالا قابل قیاس نبود و به مراتب پیشرفتهتر و جلوتر از حالا بودیم. فقط در یک زمینه ما از حالا عقبتر بودیم و آن درک جامعه نسبت به جدایی دین از دولت و اصولاً دین از سیاست. حاکمیت جمهوری اسلامی بیش از پیش این ضرورت را در جامعه جا انداخته، هرچند ما دارای یک جامعهی مذهبی هستیم. تأکید میکنم قصد من در اینجا دفاع از مجاهدین و یا چپ نیست. من سعی کردم واقعیتها را بر شمارم. میتوان گفت اگر مجموعه ای از نیروهای ملی و سکولار به قدرت میرسیدند وضع بهتر از به قدرت رسیدن یک نیروی ایدئولوژیک بود. اینها را آدم درک میکند، اما این که اگر چپها به قدرت میرسیدند جنایت میکردند و وضع بدتر از این که هست میشد قابل درک نیست. به صحنهی بینالمللی نگاه کنید. نیروی چپ، نیرویی امروزی و متعلق به این دوران است. در این عصر سیر میکند، بدوی نیست. برای همین در دوران جدید وقتی نسیم آزادی و اصلاحات بر میخیزد، رژیمهای خودکامهی حاکم بر اردوگاه سوسیالیسم یکی پس از دیگری کنار میروند. چنین روندی در ارتباط با رژیم متأسفانه از آنجایی که از قرون وسطی و اعماق تاریخ به این دوران پرتاب شده امکانپذیر نیست.
پژواک ایران: در هر صورت نیروهای چپ و مجاهدین هم به دنبال کسب قدرت بودند
ایرج مصداقی: هر نیروی سیاسی برای کسب قدرت مبارزه میکند. صاحبان قدرت چنان از تلاش مخالفان برای کسب قدرت صحبت میکنند که انگار گناه کبیره مرتکب میشوند و یا قبای قدرت را برای همیشه به تن آنها بریدهاند. مبارزه بدون تلاش برای کسب قدرت بی معنی است. مبارزه برای سرگرمی نیست برای کسب قدرت است. با کسب قدرت و تغییر حکومت است که میتوان تغییرات اساسی در جامعه به وجود آورد. مسئلهای که مهم است نحوهی برخورد با قدرت و کنار آمدن با آن است. به نظر من آنچه مذموم است زیرپا گذاشتن اصول برای کسب قدرت است. استفاده از راههای غیرشرافتمندانه برای کسب قدرت است. از همه مهمتر زیرپا گذاشتن اصول برای حفظ قدرت است. هرچند من به لحاظ دیدگاه سیاسی و اعتقادی نزدیکی با بنیصدر و یا آیتالله منتظری ندارم اما بایستی اذعان کنم که نقطه روشن کارنامهی این دو نفر نحوهی برخوردشان با قدرت است. از نظر من به واسطهی رویکردی که به قدرت داشتند میتوان چشم بر اشتباهاتشان بست. بنیصدر حاضر نشد به بهای حفظ ریاست جمهوری که کم چیزی هم نیست و او اولین ریاست جمهوری ایران بود در سرکوب و جنایت با خمینی که مقتدایش بود مشارکت کند و آیتالله منتظری به خاطر دفاع از حقوق مخالفین و دشمنانش عطای قائم مقامی رهبری را به لقایش بخشید و رنج بسیاری را متحمل شد. او میتوانست برای مدت کوتاهی سکوت کند، اما نکرد. ما در تاریخمان از این نمونهها کم داشتهایم.
البته این را هم بگویم مجاهدین در ابتدای انقلاب برخلاف حزب توده و ... چنانچه سر در مقابل خمینی خم میکردند و به خواستههای او گردن میگذاشتند امکان این را داشتند که به حلقهی قدرت راه یابند. رژیم هم به آنها نیاز داشت. اما مجاهدین آن موقع پا روی اصولشان نگذاشتند. هرچند این تصور را هم داشتند که به سادگی رژیم را کنار زده و قدرت را به دست خواهند گرفت.
پژواک ایران: آیا شما با تجربهای که پشت سر گذاشتهاید انقلاب را تجویز میکنید؟ آیا مردم با توجه به تجربهای که دارند به سمت این گزینه خواهند رفت؟
ایرج مصداقی: انقلاب منتظر تجویز این و آن نمیماند. هیچکسی از دردسر خوشش نمیآید. انقلاب گزینهای نیست که مردم و نیروهای سیاسی از روی میل و رغبت انتخاب کنند. انتخاب بین این یا آن نامزد انتخاباتی نیست. انقلاب همیشه یک تحمیل دردناک است. مثل عمل جراحی که کسی آن را از روی میل و رغبت انتخاب نمیکند. ای کاش بیماری با مسکن و دارو و حداکثر آمپول بهبود مییافت. ای کاش میشد با صندوق رأی همه مشکلات را از پیش پا برداشت. ای کاش اجازه داده میشد مردم واقعاً انتخاب کنند.
انقلاب در اثر فعل و انفعالاتی در جامعه صورت میگیرد به وجود میآید. انقلاب واکنشی است در مقابل کنش. تردیدناپذیر است. نمیشود جامعه را تا ابد سرکوب کرد، مردم را از حقوق ابتداییشان محروم کرد، نیروهای فعال را به نابودی کشاند، اقتصاد و سیاست را به ورشکستگی کشاند و انتظار داشت که اتفاقی در جامعه نیفتد. اینگونه نیست، دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. ظلم و تعدی روی هم جمع میشود، تولید کینه میکند. این کینه حتماً تولید انقلاب و دگرگونی میکند.
انقلاب مثل سیل است، چنانچه پیش از وقوع آن، اقداماتی صورت بگیرد، سیلی نخواهیم داشت. آبها کانالیزه خواهند شد، از اثرات ویرانگرشان جلوگیری خواهد شد. اصلاحات واقعی، عمیق و مداوم میتواند جلوی انقلاب را بگیرد. اصلاحات آبکی و غیرواقعی و تصنعی تأثیری در جلوگیری از انقلاب و تحول اساسی ندارد. دوران رکود هست، واقعی است. اما همیشگی نیست. متأسفانه قدرتمندان هیچگاه از تاریخ درس نگرفتهاند و باعث شدهاند که هزینههای تغییر زیاد باشد.
پژواک ایران: یعنی شما با استفاده از قهر و خشونت در تغییر حکومتها موافقید؟
ایرج مصداقی: من با کاربرد کلمه خشونت موافق نیستم. مردم حق دارند حکومت مورد نظرشان را انتخاب کنند. این حق از مردم با زور و خشونت توسط حکومتگران سلب میشود. با راه اندازی زندان و شکنجه و اعدام و با کاربرد خشنترین شیوهها قدرت حفظ میشود. مردم برای استیفای حق انتخاب حکومت مورد نظرشان مجازند از هر راهی و هر شیوهای استفاده کنند و موانع را از سر راه بردارند. اصولاً مردم و یا نیروهای سیاسی خشونت نمیکنند. این اصطلاحی است که زمامداران و قدرتمندان برای ادامهی حکومت و تثبیت قدرتشان اختراع کردند. خشونت با سلب حقوق مردم از سوی دولتها صورت میگیرد. مثل این که عدهای راهزن به شما حمله کنند و در مقام دفاع آسیبهای جدی به راهزنان وارد کنید و آنوقت راهزنان آه و ناله سرداده مدعی شوند که شما به خشونت متوسل شدهاید و از راهکارهای مدنی برای عقب راندن آنها استفاده نکردهاید.
آیا حکومتی خشنتر از جمهوری اسلامی سراغ دارید؟ توجه کنید حتا رنگهایی که تجویز میکند نیز مخالف آرامش و نشاط است. دار و شکنجه و اعدام را به وسط خیابان و کوچه و بازار آوردهاند. مدرسه و مهمانسرا را به کشتارگاه تبدیل کردهاند. سنگسار و تقطیع و شلاق را به صورت مداوم تجویز میکنند. دستههای چماقدار جنایتکارش را نمیبینید. برای بیرون بودن تار موی زنان، صورتشان را آغشته به خون میکنند. به خاطر داشتن آرایش و به اتهام بدحجابی و ... آنها را به تخته شلاق میبندند. آنوقت مخالفین سیاسی خود را به کاربرد خشونت متهم میکنند و عدهای نیز بلندگوی آنان میشوند.
متأسفانه عدهای جبن و ترس و بیغیرتی و سازش و همکاری و همراهی با جنایتکاران را سعه صدر و مناعت طبع و استفاده از راهکارهای مدنی و پرهیز از خشونت و جار و جنجال ... جا میزنند.
آنجایی که مردم از قهر استفاده میکنند ناگزیر شدهاند. هیچکس سرش درد نمیکند که بیخودی جانش را به خطر بیاندازد.
همین مجاهدین را در نظر بگیرید، اگر اجازه فعالیت مییافتند اگر اجازه تظاهرات و میتینگ و سخنرانی داشتند اگر تظاهراتشان به رگبار بسته نمیشد اگر هوادارانشان در خیابانها کشته نمیشدند و در زندانها مقابل جوخهی اعدام قرار نمیگرفتند، اگر حاکمان نقشهی حذف فیزیکی آنها را نمیکشیدند آیا دیوانه بودند دست به سلاح ببرند و از راههای قهرآمیز به دنبال سرنگونی رژیم باشند؟ اگر میتوانستند در خیابان به سادگی روزنامهشان را بفروشند آیا سادیسم داشتند که به خانههای تیمی و زندگی مخفی روی آورند و جانشان را کف دستشان بگیرند؟ چه کسی فضای اجتماعی را بست؟ چه کسی امکان بستن فضای سیاسی را دارد. فضای حرکتی را دولت و حکومت میبندد نه گروههای سیاسی.
از اینها گذشته برای از بین بردن قهر و خشونت، برای نابودی ظلم و نابرابری، برای رسیدن به رفاه و آسایش، برای تأمین حقوق بشر و حقوق اولیه انسانها، گاهی اوقات نیاز به استفاده از زور و قهر است. حتا گاه جنگ تن به تن و خانه به خانه ضرورت مییابد.
فاشیسم در اروپا چگونه به زانو در آمد؟ نمیدانم مصاحبهی خانم ایرنه خان دبیرکل عفو بینالملل را خواندهاید؟ او به صراحت از راه حل نظامی هم برای تأمین حقوق بشر دفاع میکند و وقتی مصاحبه کننده از او در مورد نمونه تاریخی سؤال میکند او به شرایط دهه ۷۰ بنگلادش اشاره میکند که با حملهی نظامی هند وضعیت مردم به طور نسبی در مقایسه با قبل به سامان رسید. ۲۰۰ هزار زن مورد تعدی ارتش پاکستان قرار گرفته بودند. صدها هزار نفر در دارفور به قتل رسیدهاند، برای تأمین حقوق بشر چه باید کرد؟ آیا با موعظه مشکل حل میشود؟
من با کاربرد هیچ شیوهای از مبارزه با رژیم مخالف نیستم. من هم از کمپین یک میلیون امضا حمایت میکنم هم از مبارزات دانشجویان و هم از مبارزات مدنی که در جامعه صورت میگیرد. با موسیقی زیرزمینی و با بدحجابی و همچنین با مبارزه مسلحانه و قهرآمیز موافقم. من وقتی یک دختر و پسر دست هم را میگیرند و درخیابان راه میروند آن را مبارزه با رژیم میدانم و از آن حمایت میکنم. من جشن و پارتی و بزن و برقص را هم مبارزه با رژیم میدانم و معتقدم تأثیر خود را میگذارد. من فحش دادن در دل به رژیم را نیز مبارزه میدانم. من هیچ شیوهای را نفی نمیکنم. همه اینها را مکمل هم میدانم. هنر یک نیروی انقلابی آن است که از همهی این تلاشها در راه سرنگونی نظام استفاده کند.
آنهایی که مبارزهی قهرآمیز را نفی میکنند خودشان را نفی میکنند. آنهایی که سرنگونی طلبها را آه و نفرین میکنند راه خودشان را میبندند. رژیم جز به تسلیم مطلق راضی نمیشود. این خصیصهی رژیم است. حیات نیمبند آنها به خاطر وجود سرنگونیطلبهاست. متأسفانه بعضیها ترس و جبن خودشان را سعه صدر جا میزنند. این موضع تأسفبار و گاه مشمئز کننده است. ببینید وقتی رژیم از دید خودش نفی مبارزهی قهرآمیز و کار برد «خشونت» را جا میاندازد بعدش میاید سراغ «براندازی نرم» و «تهاجم فرهنگی»؛ براندازی نرم یعنی چه؟ یعنی هرکس نفس هم کشید و آنها خوششان نیامد یک برچسب براندازی نرم میزنند و طرف را از هستی ساقط میکنند. مثل برادران علایی که دکتر هستند و در رابطه با ایدز تحقیق میکنند اما بایستی بهترین سالهای عمرشان را پشت میلههای زندان بگذرانند چرا که براندازی نرم کردهاند. «تهاجم فرهنگی» یعنی چه، یعنی اشاعهی هر فرهنگی به جز فرهنگ منحط آخوندی «تهاجم فرهنگی» است. آنهایی که در سالهای گذشته برای خوشآمد رژیم و راضی کردن آن به چهرهی نیروهای فداکار و از خودگذشته چنگ میکشیدند، حالا آثار اعمال خودشان را میبینند. نفی مبارزه قهرآمیز، رژیم را راضی نمیکند. امتیاز دادن از جیب دیگران رژیم را سرعقل نمیآورد. رژیم نشان داده که تا کجا بیچشم رو است. کسی از سران حزب توده که بیشتر نمیتواند به این رژیم خدمت کند و مجیزشان را بگوید. تاریخ مصرفشان که گذشت، اکثریت قریب به اتفاقشان را بیرحمانه اعدام کردند. تاریخ جمهوری اسلامی نشان داده است که با هر نیرویی تا یک جا خواهد رفت، بعد تیغاش روی گردن همانهایی که خیرخواهش بودند فرود میآید. توصیه من به نیروهای اصلاحطلب و آهسته برو آهسته بیا این است برای نجات جان خودتان هم که شده، برای ایجاد فضای حرکتی برای خودتان هم که شده، برای تضمین فعالیت خودتان هم که شده، بر علیه سرنگونیطلبها موضعگیری نکنید. بر علیه کسانی که مبارزه قهرآمیز را تبلیغ میکنند با رژیم همسو نشوید؛ از جیب دیگران به رژیم باج ندهید. این موضعگیری به عنوان سپر دفاعی برای شما عمل نمیکند بلکه شما را در مقابل رژیم بی دفاع میکند. فلسفهی وجودی شما را زیر سؤال میبرد. رژیم هیچ چیزی به غیر از خودش را نمیپذیرد. اگر به شما تن میدهد به خاطر وجود همین نیروهاست. تأکید میکنم دود این موضعگیریها در چشم خودتان میرود. اولین متضرر خودتان خواهید بود. از گذشته و سرهای شکسته درس بگیرید.
پژواک ایران: اما تا آنجا که به خاطر دارم بخشی از نیروهای سیاسی از موضع مخالفت با اعدام و خشونت با ترور لاجوردی که با استقبال وسیعی در ایران روبرو شد هم مخالفت کردند!
ایرج مصداقی: این کج فهمی و کجاندیشی است. این زدن شیپور از سرگشادش است. وقتی به این تفاسیر دشمن شاد کن از خشونت و پرهیز از قهر پناه ببرید به اینجا ها هم کشیده میشود. این موضعگیریها برخاسته از مخالفت کور و بی معنی با یک جریان سیاسی و اعمال او نیز هست. گاه نیز برخاسته از حسادت نسبت به رقبا است. تازه به اینجا هم ختم نشده، بعضیها تبلیغ میکنند چون ما مخالف حکم اعدام هستیم، شعار مرگ بر خمینی یا مرگ بر خامنهای یا مرگ بر جمهوری اسلامی ... هم خشونتگرایانه است، چون ما مخالف اعدام هستیم!
مخالفت با اجرای حکم اعدام چه ربطی به مبارزه با یک رژیم ضدبشری که یکی از سیاهترین حکومتهای تاریخ معاصر را اداره میکند دارد. معلوم است بایستی مرگ و نابودی سیستم ولایت فقیه و جمهوری نکبت را خواستار شد. این افراد دانسته یا ندانسته در لفافه و پوشش مبارزه با خشونت، مبارزین را اخته می کنند. دانشجویان، زنان، کارگران و زحمتکشان را خلع سلاح و خلع شعار میکنند. حالا اگر میگفتند ما با این شیوه از مبارزه مخالف هستیم چون به نتیجه نمیرسد یک چیزی. عناصر خائنی مثل فرخ نگهدار که اعدام مبارزین و مجاهدین را به خمینی و جنایتکاران تبریک میگفتند و «له شدن انقلابیون زیر چرخهای انقلاب اظهار خوشحالی میکردند» تا آنجا پیش رفتهاند که اعدام لاجوردی را «جنایت آشکار» معرفی میکنند و با رذالت و پستی میگویند: «از نگاه امروز من کسی که به خود اجازه می دهد انسانی را، بدون دادن حق دفاع به وی، خود سرانه به قتل برساند این عمل او همان قدر جنایت است که عمل آمران همه قتلهای بدون محاکمه در حکومت جمهوری اسلامی». فکر نکنید اینها پیشرفت کردهاند، خیر؛ این موضعگیریها از خباثت آنها سرچمشه میگیرد. فکر نکنید به موازین حقوقی و به ویژه حقوق بشر پای بند شدهاند، خیر. ماهیت این آدمها همان است که در سال ۶۰ بود. هیچ فرقی نکردهاند، در رذالت و پستی پیچیدهتر شدهاند.
در نگاه من مجازات لاجوردی یکی از عادلانهترین احکامی بود که صادر و اجرا شد. اتفاقاً ترور کور نبود. این حکم توسط میلیونها ایرانی صادر شده بود. برای همین روزی که خبر مرگ او انتشار یافت یکی از شادترین روزهای مردم ایران بود. آنهایی که کینه و نفرت مردم را لمس نکردهاند و شادی آنها را ناظر نبودهاند با این موضعگیری ها در مقابل مردم میایستند. یادتان هست امیرانتظام که البته هیچ شائبهی دفاع از مجاهدین و یا اعتقاد به اینگونه اعمال در مورد او نمیرود چگونه از ترور لاجوردی اظهار خشنودی و شادی کرد؟ البته بهایش را هم با به زندان رفتن دوباره پرداخت. اما پا پس نگذاشت.
من آن موقع در ژنو و در اجلاس سوءکمیسیون حقوق بشر سازمان ملل بودم. ابتدا خبر ایرنا را خواندم که از قتل لاجوردی در بازار تهران خبر داده بود. تصور اولیهام این بود که لاجوردی را مثلاً یکی از مشتریانش در پی یک مشاجره به قتل رسانده. موضوع را کاملا غیر سیاسی میدیدم. به شدت ناراحت شده بودم. من خواهان مرگ جسمی و فیزیکی لاجوردی نبودم؛ به انتقام کور هم اعتقادی ندارم که از به قتل رسید لاجوردی خوشحال شوم. من دلم نمیخواست او به مرگ طبیعی بمیرد و یا به قتل برسد. اما بلافاصله متوجه شدم که او توسط یک تیم دو نفره مجاهدین (مرکب از اصغر غضنفرنژاد فرمانده عملیات و علیاکبر اکبری نفر پشتیبانی) مجازات شده است. اینجا بود که از خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم. در یک لحظه موضوع برای من متفاوت از قبل شده بود. اینبار او توسط نمایندگان چند نسل ایرانی مجازات میشد. این پیام خاص خودش را داشت. چون با نمایندگان سازمانهای غیردولتی زیادی در اجلاس حقوق بشر ارتباط داشتم، خیلیها به خاطر مجازات لاجوردی به من تبریک گفتند. خیلی از مادران شهدا لباس سرخ پوشیدهاند، رخت عزا را از تن درآورده بودند. حتا افرادی را میشناختم که وابسته به رژیم بودند و از کشته شدن لاجوردی اظهار خوشحالی و خشنودی میکردند.
پژواک ایران: اما بعضیها استدلال میکنند او یکی از اسناد جنایات رژیم بود که به این ترتیب از بین رفت
ایرج مصداقی: این دیگر از آن حرفهاست. لااقل امروز که ۱۱ سال از مجازات لاجوردی میگذرد، بهتر است دیگر از این حرفها زده نشود. اگر لاجوردی زنده بود، الان ۷۵ ساله بود. معلوم نیست شاید به مرگ طبیعی مرده بود، عمر نوح که نداشت. آن وقت تکلیف چه بود؟ اگر کسی موفق به ترور هیتلر در دوران قدرتش میشد جنایتی مرتکب شده بود؟ سندی را نابود کرده بود؟ آیا باید نشست و تماشا کرد تا بلکه یک روزی که معلوم نیست کی هست از او به عنوان سند استفاده کرد؟
انگار رژیم جمهوری اسلامی ساقط شده، دادگاه جنایات رژیم برپا شده و ما داریم حسرت گذشته و نابودی اسنادی چون لاجوردی را میخوریم!
این افراد تضمین میکنند که پیش از مرگ طبیعی لاجوردی رژیم را سرنگون میکردند؟ از بهانه جویی که بگذریم، اگر بعضی افراد را که ناآگاهانه در این دامها میافتند و یا گاه کاتولیک تر از پاپ میشوند در نظر نگیریم عدهای آگاهانه به طرح این مسائل میپردازند. معلوم است کمتر کسی میتواند تأسفاش را از مرگ لاجوردی با آن سابقه جنایتکارانهاش بیان کند؛ آن ها مخالفتشان را در چنین لفافهای بیان میکند. و یا گاه عنوان میکنند که لاجوردی را خود رژیم ترور کرده است! تا به زعم خودشان از سمپاتی مردم به مجاهدین در این رابطه جلوگیری کنند. کاری که رژیم خود نیز بدان همت گمارده است. در جریان قتلهای زنجیرهای بخشی از تلاش بازجویان این بود که موضوع ترور لاجوردی را به دستگیر شدگان نسبت دهند. برای همین سناریو هم جور کرده و اعترافاتی را نیز گرفته بودند. گزارش هشتاد صفحهای بازجویان وزارت اطلاعات حاوی این نکات هم بود.
پژواک ایران: هستند نیروهایی که میگویند خواهان اصلاح قوانین و پیشبرد اصلاحات در جامعه هستند، به نظر شما تکلیف آنها چیست؟
ایرج مصداقی: هرچند من از هر تلاشی حمایت میکنم اما به نظرم متأسفانه نیرو و انرژی به این ترتیب هدر میرود. در رژیم جمهوری اسلامی به ویژه در بحث قوانین، اصلاحات ناممکن است. تصور کنید جمهوی اسلامی بخواهد اولین اصل جمهوریت را که همان حاکمیت مردم است رعایت کند. خوب در اولین قدم بایستی ولایت فقیه را کنار بگذارد. خوب این یعنی نفی این نظام. یعنی انقلاب، امکان ندارد جمهوری اسلامی در چنین شکل و شمایلی سرپا باشد و ولایت فقیه چه از نوع مطلقه یا غیرمطلقهاش را کنار بگذارد.
تصور کنید رژیم بخواهد اعلامیه جهانی حقوق بشر را رعایت کند. ابتدا بایستی موجودیت خودش را نفی کند، چون رعایت این اعلامیه در جمهوری اسلامی غیرممکن است. شما نمیتوانید از یک رژیم بخواهید که قوانیناش را رعایت و اجرا نکند. به محض این که تغییر این قوانین را بخواهید مجبورید شعار تغییر رژیم و سرنگونی آن را بدهید. هرکس که میخواهد باشید، فرقی نمیکند. رژیم موضوع را خوب فهمیده برای همین از ترم «براندازی نرم» استفاده میکند. آنها کوچکترین تغییری را در راستای براندازی میبینند. بخشی از رژیم نیز تلاش میکند با طرح تئوریهای من در آوردی و هالو پسندانه عدهای را سر کار بگذارد و انرژیها را به هدر دهد. خط امنیتچی های سابق را نگاه کنید «ولایت مشروطه» را مطرح میکنند. یعنی در کشوری که صد سال پیش سلطنت در قانون لااقل مشروطه شد، امروز در عصر آگاهی و اینترنت و پیشرفت هدف مبارزهمان این باشد که ولایت مطلقه تبدیل شود به ولایت مشروطه و حضرات همچنان از خوان نعمت برخوردار باشند. این رژیم برای انحراف مبارزات مردم بعضی وقتها در باغ سبز هم نشان میدهد. میخواهند نشان دهند که چندان ناامید نباشید،اقداماتتان نتیجه بخشهم هست. نگاه کنید بعد از گذشت ۳۰ سال از حاکمیت رژیم، پذیرفتهاند که شرکت بیمه دیه زن و مرد را یکسان بپردازد چرا که وجوه یکسانی از زن و مرد برای بیمه شدن اخذ میکند. این را عدهای به عنوان موفقیت بزرگ در بوق و کرنا میکنند.
پژواک ایران: به نظر شما مبارزه به چه شکل بایستی ادامه پیدا کند؟
ایرج مصداقی: مشخص کردن این امر از عهدهی من خارج است. من چنین توانایی در خود نمیبینم که خط مشی مبارزاتی برای مردم و یا گروههای سیاسی تعیین کنم. من از مبارزات آنها دفاع و حمایت میکنم. اگر جایی هم انتقادی به نظرم رسید مطرح میکنم. اگر بر اساس تجربهام به موردی برخوردم آن را بیان میکنم. اما اعتقاد دارم که با وجود ولایت فقیه ، امکان اصلاحات در این رژیم نمیرود. از نظر من چنانچه تحولی در ایران صورت بگیرد از طریق قهرآمیز خواهد بود. رژیم امکان هرگونه مصالحه و راههای بینابینی را از بین برده. در مقابل هر تغییری مقاومت خواهد کرد. البته امیدوارم پیشبینی من غلط از آب درآید، چون به هیچ وجه خواهان آن نیستم. ای کاش میشد با هزینهی کمتری این رژیم را سرنگون کرد. اما میدانم چرخ دنیا بر اساس تمایلات من نمیچرخد.
۱۰ فروردین ۱۳۸۸
منبع:پژواک ایران