نشمین زارع و همسرش فؤاد فرامرزی دو نفر دیگر از قربانیان دستگاه امنیتی نظامند که طبق سناریوی نوشته شده در دستگاه امنیتی و اعترافات تلویزیونی، متهم به تلاش ناموفق برای ترور پاسدار فریدون عباسی دوانی در تاریخ ۸ آذر ۱۳۸۹ هستند. پاسدار فریدون عباسی پس از جان به در بردن از این ترور به سمت رئیس سازمان انرژی اتمی ارتقا یافت.
نشمین که سناریو نویسان نام مستعار «شادی» را هم برای او برگزیدهاند در «اعترافات» خود میگوید که «از پاییز سال ۸۹ با این گروه آشنا شد.»
وی در ادامهی «اعترافاتش» در ارتباط با نقش خود و فؤاد فرامرزی در تیم ترور فریدون عباسی میگوید:
«دو تا ماشین را به ما نشان دادند، یکی پژو و دیگری سمند و به ما گفتند باید عمل همراهی و پشتیبانی این دو ماشین را انجام بدهید. من و شوهرم دنباله رو این دو تا ماشین بودیم.»
فؤاد فرامرزی در تکمیل سخنان همسرش میگوید: «نقش ما نیز به عنوان پشتیبانی بود، که چون ماشین ما تاکسی زرد رنگ بود، ۴۰۵ و عمومی بود، گفتند پشت سر ماشینها به فاصله ۵ الی ۶ متر به عنوان آخرین ماشین قرار بگیرید»
نشمین ادامه میدهد: «که اگر تصادفی، تیراندازی و یا هرگونه مزاحمی و یا توقفی پیش آمد ما فوراً بایستیم و سرنشینان آنها را سوار کنیم و به سرعت از محل دور شویم.»
سامان، امیر یل، امیرعباس [مازیار ابراهیمی] که طبق «اعترافاتش» مسئولیت این عملیات را به عهده داشته تنها از حضور و سازمادهی دو ماشین یاد میکند و هنگامی که راجع به تفکیک وظایف اعضا صحبت میکند فراموش میکند در مورد تاکسی مربوطه که با فاصلهی ۵-۶ متر از دو خودرو دیگر حرکت میکرده و مسئولیت مشخصی هم داشته توضیح دهد:
«تفکیک وظایف کردم برای بچهها، یک خودرو یک مقدار بالاتر یعنی از شمال به جنوب بلوار دانشگاه شهید بهشتی [بلوار دانشجو صحیح است] مراقب تردد دکتر بود، خود من و یکی دیگر از اعضاء داخل خودروی دیگری در نزدیک خیابان ولنجک بودیم...»
http://www.jahannews.com/vdcivyarrt1ap32.cbct.html
نشمین و فؤاد فرامرزی بنا به اعتراف خودشان پشت سر دو ماشین حرکت میکردهاند و نه موتورسیکلت که تیم ترور بوده است! قاعدتاً مشکل بایستی برای تیم ترور که روی موتورسیکلت بودند پیش میآمد و نه ماشینها. ماشینها قرار نبود عملیاتی انجام دهند. بمب توسط تیم موتورسوار به ماشین نصب میشود. کمترین هماهنگی بین «اعترافات» صورت گرفته نیست.
فرار در ترافیک تهران با موتورسیکلت بسیار راحتتر از فرار با تاکسی پژو زردرنگ است. چنانچه درگیری یا تصادفی رخ دهد مأموران در صحنهی درگیری به سادگی میتوانند پژو زردرنگ را در ترافیک ردیابی کنند.
در فیلم «کلوپ ترور» تهیه شده توسط دستگاه امنیتی کمترین اطلاعاتی در مورد ترور فریدون عباسی و این که چرا تروریستها اجازه دادند او جان سالم به در ببرد نیست. توضیحی داده نمیشود چرا برخلاف موارد مشابه بمب را دیر منفجر کردند. تنها «رامتین مهدوی موسایی» که مدعی است «از طریق سایت... با این گروه آشنا شدم» به عنوان یکی از تروریستها معرفی شده و میگوید: «ما در تیم ترور دکتر عباسی بودیم.» این در حالی است که در فیلم مزبور «متهمان» جزییات ترور دکتر «شهریاری» را که همان روز اتفاق افتاده شرح میدهند.
ظاهراً هنوز مأموران امنیتی و سناریو پردازان تصمیم نگرفتهاند بگویند چه کسی با رامتین مهدوی موسایی در تیم ترور «دکتر عباسی» بوده و برای همین موضوع را در ابهام مطرح میکنند. «رامتین» که ظاهراً بایستی نفر اصلی تیم ترور فریدون عباسی باشد برخلاف دیگر متهمان که لااقل نقش خود در دیگر ترورها را توضیح میدهند در مورد نقش خود هم سکوت میکند. دستگاه امنیتی در پردهی جدید اعترافات میتواند قربانیان دیگری را به عنوان تیم ترور معرفی کند و «رامتین» را حذف کرده و نقش او را تدارکاتی یا پشتیبانی جلوه دهد. در طول سالیان گذشته بارها مقامات امنیتی رژیم از دستگیری تروریستها و بازجویی از آنها خبر دادند. در حالی که عاقبت در خردادماه ۹۱ با دستگیری عدهای بیگناه سناریوی جدیدی را مقابل دوربین بردند.
فریدون عباسی در مورد چگونگی تلاش «تروریستها» برای به قتل رساندنش میگوید:
« در ترور ( هشتم آذرماه) من و شهید دکتر شهریاری در دانشگاه ملاقات داشتیم. حدود ساعت ۸ ایشان را در نزدیک منزلشان و من را نزدیک دانشگاه ترور کردند. من در حال رانندگی بودم و خانمم صندلی کنار راننده نشسته بود که یک موتورسیکلت با دو سرنشین که لباس کاملاً سیاه و کلاه کاسکت تیره با طلق انعکاسی داشتند به اتومبیل نزدیک شد. از فضای هفته بسیج استفاده کرده بودند و خود را شبیه نیروهای شبه نظامی ما کرده بودند. از کنار اتومبیل من که عبور کردند، صدایی شنیدم. مثل اینکه چیزی به اتومبیل برخورد کرده باشد. طرح فریبی هم اجرا کرده بودند. یعنی نفر جلویی جوری دست خودش را به آینه ماشین زد که من فکر کردم آن صدا از برخورد آنها با آینه ماشین بوده. شمایل موتورسواران و صدای برخورد از نظر من از یک حادثه خبر میداد. وقتی نگاه کردم بمب را دیدم که چسبیده بود به درب راننده، با دیدن آنتن بمب متوجه این شدم که اگر این موتورسواران دور شوند، بمب را فعال میکنند.»
ترور شهریاری حدود ساعت ۷ صبح اتفاق افتاد و نه ۸ صبح که عباسی میگوید. موضوع ملاقات با شهریاری هم برای هیجانانگیزتر شدن سناریو مطرح میشود. بنا به گزارش سایت جوان آنلاین متعلق به سپاه پاسداران پیش از آن که اقدام به ترور نمایشی عباسی شود بمبی در شهرک مسکونی سپاه پاسداران (محلاتی) روبروی داروخانهی لشکرک در یک پژوی سفید رنگ ۲۰۶ منفجر شده بود که منجر به کشته شدن دو نفر و زخمی شدن جندین نفر شد. خبر مزبور بلافاصله از روی خروجی این سایت و دیگر سایتهای وابسته به سپاه پاسداران حذف شد و رئیس پلیس تهران انفجار مزبور را تکذیب کرد!
از نظر من تردیدی نیست که نیروهای «شبهنظامی» رژیم در هفتهی بسیج اقدام به ترور نمایشی عباسی و دو اقدام تروریستی دیگر کرده و با استفاده از رانتهای امنیتی به سادگی محل را ترک کردهاند. به یاد بیاورید صحنهی ترور حجاریان را که نیروهای «شبهنظامی» رژیم، روز روشن در مرکز تهران به سادگی او را ترور کرده و محل را ترک کردند.
معلوم نیست چرا «شمایل موتورسواران» که شبیه «نیروهای شبه نظامی» رژیم بوده عباسی را به یاد «بمب» انداخته؟ او که قاعدتاً نبایستی از «نیروهای شبه نظامی» رژیم وحشت داشته باشد؟
در فیلم مستند «کلوپ ترور»، فیروزه یگانه یکی از اعضای تیم پشتیبانی ترور مجید شهریاری در مورد گریم خود در روز ترور میگوید:
«با یک گریم خاصی که مثلا صورتم را سبزه کرده بودند، ابروهایم را درست کرده بودند، لنز گذاشته بودند به چشمانم و عینک گذاشته بودند که از شناسایی بیفتم.»
در فیلم مذکور با آن که فیروزه یگانه به شکل مضحکی از «گریم» خود میگوید اما هیچیک از دیگر اعضای تیم ترور به ویژه کسانی که بمب را به ماشین شهریاری چسباندهاند از این که گریم خاصی کرده باشند و یا خود را به صورت نیروهای «شبه نظامی» رژیم در آورده باشند صحبتی نمیکنند و یا سناریونویسان دستگاه امنیتی یادشان میرود روی موضوع فوق کار کنند. این احتمال هست که پس از یادآوری فریدون عباسی و من در سناریوهای بعدی آن را نیز وارد داستان کنند.
هیچیک از متهمان از جمله رهبر عملیات مازیار ابراهیمی هم حرفی از وجود موتورسیکلت که ظاهراً وسیلهی نقلیهی تروریستها در این عملیات بوده نمیزند و فقط فریدون عباسی در روایتش از واقعه میگوید که موتورسیکلت سوار «بمب آنتن دار» را به ماشین او وصل کرده است.
نکتهی قابل توجه این که هم رامتین مهدوی مؤسایی و هم نشمین زارع در اعترافاتشان به شکل یکسانی از جملهی «با این گروه آشنا شدم» استفاده میکنند بدون آن که کوچکترین توضیحی در مورد «گروه» و ... بدهند.
نه در اطلاعیه وزارت اطلاعات و نه در اعترافات دستگیرشدگان معلوم نیست منظور از «گروه» چیست و افراد به کدام «گروه» اشاره میکنند؟ چرا که سناریونویسان مدعی هستند اعضای تیم ترور به شکل «سلولی» عمل میکردند و این در تضاد با موضوع «گروه» است.
نگاهی اجمالی به زندگی نشمین زارع
نشمین زارع فرزند ناصر متولد 7 تیرماه سال ۱۳۶۷ در شهر سنندج است. وی در محلهی حاجیآباد این شهر بزرگ شده و دارای برادر کوچکی به نام متین است که در کلاس سوم راهنمایی تحصیل میکند. نشمین پس از پایان دوره دبیرستان در اردیبهشت ماه ۱۳۸۷ در مراسمی ساده با پسرخالهاش فواد فرامرزی ازدواج میکند. نشمین و همسرش غروب دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۱ و همزمان با دستگیری دیگر متهمان دستگیر میشوند. وی همانشب در آخرین تماس، سراسیمه و آشفته به پدرش زنگ میزند و میگوید برایمان 2 مهمان از پاوه آمده و امشب نمیتوانم به منزل شما بیایم. پدرش که متوجهی صدای ترسخوردهی نشمین میشود از وی در مورد میهمانها میپرسد و نشمین پاسخ میدهد از دوستان همسرش هستند. پدر بعد از آن که بارها با تلفن دستی دخترش تماس میگیرد و جوابی نمیشنود به منزل آنها میرود و نیمه شب قفل درب آپارتمان را باز میکند و متوجه آشفتگی و بهمریختگی منزل دخترش میشود. از آن تاریخ به بعد هیچ خبری از نشمین و فؤاد نمیشود تا این دو را در «شو» تلویزیونی سیمای جمهوری اسلامی به «اعتراف» وا میدارند.
پدر نشمین سالها در بازار سنندج مغازه خیاطی زنانه دوزی داشت اما بخاطر وضعیت نابسامان اقتصادی ایران و محدودیتهایی که برای مردها در حوزهی زنانهدوزی هست از سال ۸۵ مجبور به ترک حرفهی خیاطی شد و تا زمان دستگیری دخترش در یکی از ادارات دولتی سنندج به عنوان راننده مشغول به کار بود. وی بعد از دستگیری دخترش از کار اخراج شد. مادر نشمین خانه دار است.
نشمین از آنجایی که دانشجوی فوق دیپلم زبان انگلیسی دانشگاه «پیام نور» سنندج بود به خاطر احساس مسئولیت، در ایام فراغت، کودکان محل و همبازیهای برادرش «متین» را در منزل پدری جمع میکرد و به آنها انگلیسی میآموخت.
برخلاف اعترافات صورت گرفته، وی روز ۸ آذرماه ۱۳۸۹ در کلاس درس دانشگاه در سنندج حضور داشته و نه در تیم ترور فریدون عباسی در تهران. اگر چنانچه ارادهای برای کشف حقیقت موجود بود به سادگی میشد صحت و سقم ادعاهای دستگاه امنیتی را دریافت.
وی در اعترافاتش میگوید که در پاییز سال ۱۳۸۹ با این «گروه» آشنا شده است؟ آیا هیچ سرویس امنیتی میپذیرد چنین فردی را در یکی از پیچیدهترین عملیاتهای موساد در تهران (انجام سه عملیات همزمان در هفتهی بسیج در شمال شرقی تهران) همراه با تروریستهای زبدهاش به کار گیرد؟ آیا پیشتر در عملیاتهای سادهتر یا ... وی را مورد آزمایش قرار نمیدهد؟ چگونه ممکن است چنین فردی به سرعت مورد اعتماد موساد قرار گیرد؟ آیا از نظر یک سرویس امنیتی در حد موساد نشمین و همسرش نمیتوانستند عامل جمهوری اسلامی باشند؟ آیا نبایستی چک امنیتی میشدند؟
آیا یک دانشجوی زبان انگلیسی و یک تازه عروس میپذیرد که به فاصلهی یک ماه بعد از آشنایی با گروهی، شهر و دانشگاه محل تحصیل خود را رها کرده در شهری غریب در «هفته بسیج» در یک عملیات تروریستی شرکت کند؟ انگیزهی او از انجام این کار چیست؟
ایدهی استفاده از تاکسی پژو ۴۰۵ زرد رنگ در سناریو دستگاه امنیتی از کجا آمده است؟
فواد فرامرزی سابقاً در شهر سنندج راننده تاکسی پژو ۴۰۵ زرد رنگی بود. سناریو نویسان وزارت اطلاعات از همین موضوع استفاده کرده و ایدهی حضور تاکسی پژو ۴۰۵ زردرنگ در صحنهی ترور فریدون عباسی را تولید و این زوج نگونبخت را هم سرنشین آن کردهاند.
اما آنها توجهی به این موضوع نمیکنند که فواد فرامرزی پس از ازدواج با نشمین زارع در پاییز ۱۳۸۷ به خاطر بدهی و مشکلات عدیدهای که تاکسیداران در شهر سنندج با آن مواجه هستند و بارها موضوع آن به رسانهها کشیده شده و همچنین به منظور تهیه ودیعه برای اجارهی مسکن، تاکسی خود را میفروشد و در کارگاه تولیدی درب و پنجرهسازی «پی وی سی» در شهرک صنعتی شماره ۳ سنندج که متعلق به یکی از بستگان نزدیکش است مشغول به کار میشود.
آیا چون سالها قبل فؤاد فرامرزی در شهر سنندج دارای تاکسی پژو ۴۰۵ زردرنگ بوده، مأموران موساد برای به دست آوردن دل او و همسرش در اقدامی «توستالوژیک» یک تاکسی پژو ۴۰۵ زرد رنگ برایشان تهیه کردهاند تا هنگام ترور فریدون عباسی در تهران، دلتنگ تاکسی زرد رنگشان که در سنندج فروخته بودند نشوند؟
آیا منطقی است که بپذیریم نشمین و فؤاد با تاکسی پژو ۴۰۵ زرد رنگ که در سال ۸۷ فروخته بودند از سنندج به تهران آمدهاند؟ آیا استفاده از تاکسی زردرنگ آنهم نمرهی سنندج در تهران و در صحنهی ترور عاقلانه است؟ مگر نه این که خروج تاکسی نمره سنندج از این شهر میبایستی با اطلاع اداره تاکسیرانی شهر و نهادهای ذیربط باشد؟ آیا ماشین قحطی بود؟
فؤاد و نشمین یک بار در عمرشان در تاریخ ۱۱ اسفند ماه ۱۳۹۰ به منظور تفریح و به صورت رسمی از طریق مرز «باشماق» به اقلیم کردستان سفر کردهاند. این دو به مدت ۱۱ روز در سلیمانیه اقامت کرده و بعد از پایان سفر به سنندج بازگشتهاند. ظاهراً همین سفر زمینهای شده است تا دستگاه امنیتی سناریوی شرکت در تیم تروریستی را روی آنها سوار کند.
منزل مسکونی نشمین و فؤاد آپارتمان کوچکی در شهرک بهاران، یک هفده (1/17) سنندج است. (۱)
ابهاماتی چند در ارتباط با ترور فریدون عباسی
یکی از مواردی که همچنان در پردهی ابهام قرار دارد ترور فریدون عباسی است. چنانچه پیشتر هم توضیح داده شد، در سناریوی تهیه شده از سوی دستگاه امنیتی، کمترین اطلاعات در مورد این ترور از زبان «تروریست» ها داده میشود، چرا؟
چرا حتی تیم ترور در همین سناریو مشخص نیست؟
در جریان برگزاری اجلاس غیرمتعهدها در تهران رژیم اقدام به نمایش ماشینهای آسیب دیدهی علیمحمدی، شهریاری و احمدیروشن کرد اما از آوردن ماشین آسیب دیدهی فریدون عباسی به محل خودداری کرد، چرا؟
چنانچه در عکس دیده میشود در انفجار ماشین عباسی ترکشهای بمب یا ... برخلاف دیگر انفجارها به در عقب و گلگیر عقب ماشین اصابت کردهاند. در حالی که ترکشها قاعدتاً نبایستی پس از انفجار یک نیمدایره زده و سپس به عقب برگردند و گلگیر عقب ماشین را سوراخ کنند. اینها سؤالاتی است که قطعاً پاسخهای فنی برای آن موجود است که لااقل من دانشی در آن ندارم. حتی اگر گفته شود این بمبی است ویژه که کیفیت انفجاری آن متفاوت بوده و ترکشهایش رو به عقب هم عمل میکنند این سؤال پیش میآید که چرا تیم ترور وابسته به «موساد» که قاعدتاً در عملیاتهایش از بمبهای یکسان استفاده میکند در این عملیات از بمبی متفاوت استفاده کرده است؟
توجه داشته باشید ماشینی که بیشتری آسیب را دیده کمترین تلفات را داشته و ماشینی که کمترین آسیب را دیده (ماشین احمدی روشن) دو کشته داده است.
از اینها گذشته چرا ماشین مزبور را به نمایشگاه اجلاس غیرمتعدها نیاوردند؟ این ماشین که از بقیه بیشتر آسیب دیده بود و از آنجایی که فریدون عباسی زنده و در محل هم حاضر بود بیشتر و بهتر میشد در مورد او و توطئههای اسرائیل و صهیونیسم و امپریالیسم و موساد و سیا روضه خوانی کرد.
چرا دولت جمهوری اسلامی از این فرصت استفاده نکرد؟ آنهایی که دست از سر آرمیتا دختر خردسال داریوش رضایینژاد که در آخرین لحظه مأموران امنیتی تصمیم گرفتند نام او را هم جزو «دانشمندان هستهای» اعلام کنند بر نمیدارند و در هر مراسمی او را شرکت داده و از کودک خردسال و خانوادهاش سوءاستفاده میکنند چرا در این مورد بهگونهای دیگر عمل کردند؟
ایرج مصداقی آبان ۱۳۹۱
پانویس:
۱- مسئولان شهرداری اسم تقسیمهای روی نقشه را برای فازهای مختلف شهرک و خیابانهای آن انتخاب کردهاند.
منبع:پژواک ایران