نگاهی گذرا به نمایشنامههای زندان
ایرج مصداقی
محقق ارجمند آقای همنشین بهار که خود از زندانیان سیاسی دوران شاه و خمینی است، برایم تعریف میکرد که در دوران شاه نیز نمایشهای متعددی در زندانهای مختلف کشور اجرا میشدند. جدا از غلامحسین ساعدی، محسن یلفانی، سعید سلطانپور، محمود دولتآبادی، اصغر رستگار، منوچهر یزدیان ...، ناصر رحمانی نژاد هم در کار تئاتر و نمایش بود که البته به دلایلی از سایرین شاخص تر بود.
البته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نیز عرصه هنرهای نمایشی کشور، هنرمندان ارزنده ایی همچون عبدالحسین نوشین و محمدتقی کهنمویی - از پیشکسوتان تئاتر و نمایش ایران - را اسیر زندانهای شاه دیده بود.
ناصر رحمانی نژاد، نویسنده نمایشنامه " My Heart, My Homeland "، ( قلب من، وطن من) - که به قول همنشین بهار انسان را به یاد «سرجیو- سس په دوس »، نمایشنامه نویس بزرگ شیلیایی میاندازد که با کودتای ژنرال پینوشه، به زندان افتاد و در زندان نیز با اجرای نمایش، در پی افشای استبداد بود - در زندان شاه و در سال ۱۳۵۱، ده نمایشنامهی کوتاه (۸ نمایشنامه در زندان قصر و ۲ نمایشنامه در زندان قزل حصار) اجرا کرد. نمایشنامهها به شرایط زندان و بویژه زندگی و روابط کمون زندان میپرداخت.
نمایشنامهی "Man Does Not Die By Bread Alone "، ( انسان فقط به وسیلهی نان نمی میرد) اثر " Jorge Diaz " نمایشنامه نویس اهل شیلی است. نمایش مزبور در تابستان سال 51 در زندان قزل حصار با کارگردانی ناصر رحمانی نژاد و با بازی «ماسیس عزیزخانیان»، حبیب...،« حمید جلال زاده»، احد... اجرا شد.
دومین نمایشنامه که در زندان قزل حصار تنظیم شد، نمایشنامه «مرگ در برابر» نوشته نمایشنامه نویس بلغاری بود.
هشت نمایشنامه مربوط به زندان قصر، اقتباس یا تألیف ناصر رحمانی نژاد بود که در زندان به مناسبتهای مختلف اجرا شدند .
همنشین بهار در همین زمینه یادآور میشود که در زمان شاه، در بخش زنان زندان قصر نیز گویا آثاری از برتولت برشت از جمله «گالیله»، «چهرههای سیمون ماشار»، ارباب جمشید روایت یا برگردان « ارباب پونتیلا»، همچنین هاملت و پردهی آخر نمایشنامة " اتللو" اثر شکسپیر، « شازده كوچولو»، نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری، نمایشنامه «حیدر خان عمواوغلو»، و «چشم در برابر چشمِ» غلامحسین ساعدی اجرا شده بود. شهید «اشرف ربیعی» در صحنه آرایی نمایشنامه اتللو، نقش داشت.
قصد من در این نوشتار پرداختن به مقولهی تام هنر در زندانهای جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه تنها بازنمایی گوشههایی از هنر نمایش و تئاتر در زندان مورد نظر قرار گرفته است؛ آن هم از رهگذر بیان خاطرههایی از اجرای چند نمایش توسط زندانیان مجاهد مرد در دههی شصت در زندانهای تهران.
اجرای آثار مرتبط با هنرهای نمایشی در زندان، بویژه پس از سرکوب خونین ۳۰ خرداد سال 60 مراحل مختلفی را به خود دید. زندانیان از هر گونه خلاقیتی برای بالا بردن روحیه خود، دوستان و رفقایشان استفاده کرده و میکوشیدند شرایط دشوار و خفهکنندهی زندانهای مخوف جمهوری اسلامی را برای خود و همبندان خویش تحملپذیر کنند. بسیاری از این فعالیتهای هنری به صورت خودجوش و با توجه به تواناییهای شخص انجام میگرفت.
زندانیان فعال در گروه تئاتر از همهی سبکها و الگوهای اجرایی تئاتری مانند درام، ملودرام، تراژدی، کمدی، موزیکال، پانتومیم، میانپرده و نیز شیوههای سنتی نمایش ایرانی مانند پردهخوانی و روحوضی و.. استفاده میکردند. اما با توجه به شرایط زندان و اینکه یکی از اهداف اجرای نمایشنامهها شکستن فضای یأس و ناامیدی بود و بیشتر مسئلهی روحیه دادن مد نظر بود، گونههای کمدی و نیز بیان طنز موضوعات ، بهمراتب نسبت به شکلهای دیگر نمایش ترجیح داده میشد. کمتر نمایشی بود که در آن زندانیان خلاقیت خود را برای آفرینش فضای طنز و خلق صحنههای کمیک بهکار نگرفته باشند. برخلاف دوران شاه غالب نمایشنامهها توسط زندانیان نوشته شده و کمتر به نمایشنامههای مشهور جهان رغبت نشان داده می شد. البته یکی از علل این بی رغبتی می توانست در دسترس نبودن منابع این گونه نمایشنامه ها باشد. از اینها گذشته برخلاف دوران شاه ، عموم کسانی که به اجرای نمایشنامه و تئاتر در زندان میپرداختند تجربهای در این زمینه نداشتند و نوعأ به خاطر تقویت روحیه، حس نیاز به برقراری پیوند با دیگر زندانیان و از سر گذراندن شرایط دهشتبار زندان، به تجربه فعالیت در عرصه هنر تئاتر زندان روی می آوردند.
در دهه شصت معمولا متون نمایشنامهها زمینههای گوناگون و متنوع مسائل سیاسی اجتماعی روز، وقایع تاریخی و ملی، روایتهای مذهبی و... را در برمیگرفت . پیام اصلی این متون، القای امیدواری و استقامت به بینندگان و ایمان به پیمودن راه آزادی بود. هنرمندان زندان با اجرای تک تک نمایشها به خود و همرزمان خود این نوید را میدادند که پیروز نهایی این میدان مردم هستند و هیچ ظلمی و شقاوتی پایدار نخواهد ماند و...
اولین تلاشهای زندانیان برای اجرای نمایش و سرگرمی
در زمستان۶۰ در زندان اوین بند ۲ اتاق ۲ بالا، پس از این که پاسداران به صورت تنبیهی تلویزیون اتاق را بردند، هنگام غروب یکی از زندانیان با ایستادن زیر چهارچوبی که تلویزیون روی آن قرار داشت و به دیوار پیچ شده بود یک مسابقه فوتبال پرهیجان را گزارش میکرد. کار او چنان زیبا و حرفهای انجام میگرفت که تمام افراد اتاق را میخکوب میکرد. پاسداران پس از دیدن صحنهی فوق و اشتیاق بیشتر بچهها به دیدن نمایش او، تلویزیون را بازگرداندند.
همچنین در سال ۶۰ در سالن ۱ آموزشگاه اتاق ۲۴ به همت اسحاق تقویان اشکوری، یکی از روحانیون خوشنام که پس از آزادی از زندان به شغل آهنگری در جاده ساوه پرداخت، نمایشی اجرا شد که خود وی نقش اول آن را به عهده داشت. اگر اشتباه نکنم نام نمایش " امیرارسلان " بود که در زمان شاه نیز در زندان اجرا شده بود. من خود این نمایش را ندیدم. در مهر ۶۰ در کمیته پل رومی اسحاق تقویان موضوع و چگونگی اجرای آن در زمان شاه را برایم تعریف کرده بود. آن گونه که دوستانم تعریف میکردند به هنگام اجرای نمایش پاسداری وارد اتاق شده بوده و اسحاق تقویان بدون آنکه خود را ببازد شروع کرده بود به خواندن روضه امام حسین و پاسدار نیز کنار دیوار نشسته بوده به گریه و زاری !
جالوت و طالوت
در پاییز سال ۶۰ بعد از آنکه شکرالله پاکنژاد، حسین نواب صفوی، علی معماریان و اسماعیل کارگر را به رگبار بستند، سناریوی تئاتری که توسط محمد جعفری نوشته شده بود، در بند ۱ پایین اوین اجرا شد. موضوع آن بر میگشت به داستان طالوت و جالوت ؛ یکی از قصص قرآن.
پس از درگذشت موسى وهارون، قوم بنىاسرائیل نشیب و فرازهاى بسیاری را متحمل شدند تا این که خداوند پیامبرى بر آنها فرستاد كه نام او شمعون بود. او برای مقابله با دشمنان بنی اسرائیل چوپانی فقیر به نام طالوت را که فردی توانا و کاردان بود به فرماندهی سپاهیان خود انتخاب کرد.
طالوت با گروه اندکی به مقابله با سپاه عظیم دشمن که تحت فرماندهی جالوت بود پرداخت. بعضى از سپاهیان با دیدن عظمت سپاه دشمن به طالوت گفتند " ما قدرت رویارویى با این سپاه را نداریم " ولى بعضى از آنها گفتند " با همین تعداد اندك با آنها مىجنگیم ".
در این میان هنگامی که جالوت به میان دو لشکر آمد و مبارز طلبید، جوانى به نام « داود» از لشکر طالوت با فلاخنى كه در دست داشت، جالوت را هدف قرار داد و سنگى به پیشانى او زد، جالوت درجا كشته شد. كشته شدن او رعب و وحشت فراوانى میان سپاهیانش به وجود آورد ؛ آنها شكست خوردند و بنىاسرائیل پیروز شدند.
بر اساس روایت قرآن جالوت دارای قدرت و حشمت و عظمت بود و در زندان جمهوری اسلامی هم از منظر زندانیان ، جالوت سمبل رژیم بود و طالوت سمبل مبارزان.
در نمایش اجرا شده توسط زندانیان ، طالوت دارای عصایی بود که سمبل استمرار و ادامه راه بود. نقش طالوت را رضا طیبی بازی میکرد.
تئاترهای روحوضی و کمیک
در این دوره تئاترهای روحوضی و کمیکی نیز برای سرگرم کردن زندانیان به مناسبتهای گوناگون روی صحنه میرفت. من شاهد اجرای چند نمونه از این تئاترها در سالن ۱۹ گوهردشت در سال ۶۱ و عید ۶۲ بودم: روابط پر از سو ء تفاهم و مسئله دار میان صاحبخانه و مستأجر، مصیبتهایی که یک پدر از دست فرزند کوچکش در راه مدرسه میکشید ، شوهر دادن دختری که از بدگلی به دیو پهلو میزد توسط پدر زرنگ و هفت خط اصفهانی و....
نقش دختر این نمایش را دو نفر از زندانیان توأمان بازی میکردند. یزدان تیموریان دارای هیکلی بزرگ و چاق بود و فردین صادقی دارای قدی کوتاه و جثهای کوچک بود؛ فردین روی دوش یزدان نشسته و دو نفری چادری را سر میکردند !
در سال ۶۳ پس از برداشته شدن نسبی فشارها و کم شدن از بار سرکوب، انرژی و پتانسیل نهفته در زندانیان سرباز کرده و در زمینه تئاتر و هنرهای نمایشی نیز کارهای زیادی تولید شد که به تعدادی از آنها که غالباً در بند ۳ واحد ۱ قرلحصار اجرا شد، اشاره میکنم.
وضعیت کارگران معدن:
این نمایشنامه توسط ع- ز نوشته و کارگردانی شد و مضمون آن به وضعیت اسفبار کارگران معدن و تلاشهای آنها برای رهایی از ستمی که بر آنها تحمیل میشد اشاره داشت. برای آنکه صحنه نمایش ، تاریکی و سیاهی معدن را تداعی کند پتوهای سیاهرنگ سربازی را جلو تختها و پنجرهها آویزان کرده و سطلی قرمز را نیز روی چراغ اتاق گذاشته بودند تا نور صحنه قرمز شود.
بازیگران این نمایش شش نفر بودند. جلیل بازیگر اصلی نمایش صورتش را سیاه کرده بود. در متن نمایش ، کارگران برای احقاق حقوقشان دست به اعتصاب غذا میزنند و نیروهای سرکوب چند نفر از آنها را میکشند.
بحثهای زیادی بین کارگران در میگیرد، عده ای از آنها میگویند به این نانی که داریم بسنده کنیم و از درگیر شدن با صاحبان معدن و نیروهای سرکوب خودداری کنیم.
پدر و مادر جلیل هم همزمان در معدن مشغول کار بودند. به این ترتیب تلاش شده بود نشان داده شود که نسل اندر نسل وضعیت اسفبار کارگران ادامه داشته و در صورتی که دست به مبارزهای فراگیر نزنند برای همیشه در این دایرهی بدختی اسیر خواهند بود.
پدر و مادر جلیل او را نصیحت کرده و از او میخواهند که دست از مقاومت و تلاش بردارد چرا که جز مرگ نتیجهای ندارد.
جلیل منطق دیگری دارد او میگوید: من یک دفعه مردن را به مرگ تدریجی ترجیح میدهم.
اما در این حال صدای لنین در فضا میپیچد:
«کارگران تنها چیزی را که از دست میدهند زنجیر پایشان است»
ترور صدوقی در نماز جمعه یزد
در این نمایشنامه اسمی از صدوقی برده نمیشود ولی همه چیز دال بر عملیاتی است که در نماز جمعه یزد صورت گرفت. صدوقی دارای عبا، عمامه و ریش است.
در صحنهی اول، گوینده اخبار تلویزیون به ذکر چند خبر از استان یزد پرداخته و به یکی از صحبتهای «آیتالله صدوقی» امام جمعه و نماینده خمینی در استان یزد اشاره میکند که در پاسخ به عملیاتهای مسلحانه مجاهدین که منجر به کشته شدن تعدادی از مسئولان و نیروهای رژیم شده ضمن توصیف شهادت و آرزوی شهادت میگوید: «مرغابی را از آب میترسانید؟»
صحنه بعدی نماز جمعه یزد را نشان میدهد.
پشت صحنه: مسئول عملیات و فردی که قرار است عملیات انتحاری بر علیه صدوقی را اجرا کند نشان داده میشوند. گفتگوها حول و حوش عملیات، دلایل انجام آن و رسالتی است که فرد به دوش میکشد.
ناگهان صدای انفجاری به گوش میرسد.
صدای انفجار توسط کوبیده شدن یک چوب به پیت پنیر تولید میشود.
پاسداران در صحنه مسلح هستند. اسلحهی آنها شبیه به ام ۳ است. در نمایش از تایلیور ( قطعهای فلز که تخت را به پایه وصل میکند) برای درست کردن اسلحه پاسداران استفاده شده بود. در صحنهی آخر نمایشنامه اطلاعیه مجاهدین در این رابطه خوانده شده و سپس سرود اجرا می شود.
هواپیما ربایی
شرایط سختی در کشور حکمفرما است. به خاطر جنگ و به منظور جلوگیری از فرار افراد از کشور، مرزها بسته است و به سختی کسی میتواند از کشور خارج شود. بسیاری در آروزی خروج از کشور به سر میبرند. تعدادی هواپیما در مسیرهای داخلی و بویژه تهران شیراز و بندرعباس ربوده شده و به خارج برده میشود. جوانان بسیاری هستند که آرزو میکنند مسافر چنین هواپیمایی بوده و بدون دردسر قادر به ترک کشور میشدند.
نمایش هواپیماربایی بازتاب تمایلات درونی زندانیان و بخش زیادی از جوانان کشور بود.
پرده اول داخل هواپیما را نشان میدهد. مهماندار از مسافرین محترم میخواهد که کمربندهایشان را محکم ببندند.
یکی از مسافرین با خود صحبت میکند:
«این چهارمین بار است که بلیت گرفته ام و این مسیر را آمده ام تا بلکه هواپیما ربوده شود» !
هواپیما به فرودگاه شیراز نزدیک میشود. مهماندار از "مسافرین محترم" میخواهد که کمربندهایشان را ببندند.
مسافر یاد شده در حالی که ناامیدی و غم و اندوه از سر و رویش میبارد زیر لب میگوید:«این دفعه هم موفق نشدم» .
ناگهان صدایی از بلندگوی هواپیما به گوش میرسد: «هواپیما ربوده شده، خشنود باشید»!
مسافر خوش شانس با کوله و چمدان خوشحال و خندان از هواپیما خارج میشود تا هر چه زودتر در سرزمین موعود تقاضای پناهندگی دهد.
جمهوری خیلیم
این نمایشنامه اشارهای دارد به سیاستهای رژیم در دوره «اصلاحات» در زندان. این دوره که از اواسط سال ۶۳ آغاز شد و تا اواخر ۶۵ ادامه داشت. در این دوران به مانند «دوم خرداد» از فشارها کاسته میشود. این دوره پس از حضور گنشر وزیر خارجه آلمانغربی که به نمایندگی از سوی اروپا به ایران آمده بود آغاز شد و تغییراتی در سیاستهای رژیم داده شد.
جمهوری خیلیم در واقع اشارهای است به وضعیت جمهوری اسلامی.
در ابتدا سرود جمهوری خیلیم با ملودی سرود جمهوری اسلامی خوانده میشود:
سرود
شد جمهوری خیلیم به پا که هم پول دهد، هم دلار به ما
....
خیلیم الهی ها(اهالی خیلیم) قبل از آمدن گنشر، همه ریش داشتند، در سرزمین آنها موسیقی حرام بود، کتک و شکنجه خوراک روزانه بود.
برای بیان آن روزگار از صحبتهای نمایندگان مجلس استفاده میشد.
اما در دوران اصلاحات وقتی میخواستند زندانیها را اعدام کنند ابتدا آمپول بیهوشی زده و سپس آنها را اعدام میکردند.
اعتصاب کارگران شیلات
موضوع این نمایشنامه حول محور اعتصاب کارگران شیلات شکل گرفته بود. در خلال روایت مبارزه و اعتصاب کارگران، بخشی از داستان زندگی عبدو، ماهیگیر فقیری که در قایقش زندگی میکند و در اثر آتش گرفتن قایق میمیرد نیز بازگو میشود. زندگی او و چگونگی مرگش بعدها بهانهای برای خلق ترانههای فولکوریک شد.
در خلال نمایش شعر عبدو به زبان گیلکی خوانده میشد:
بیا عبدو پیر گجمه خوس
بیا عبدو خاموشه تی فانوس
بیا عبدو بسوخته تی کومه
بیا آب ببرده آب رو دمیه (پارو رو آب برده)
بشو آن بشو آن به امید صید ماهی بهرنان
بدمون بدمون به انتظار جغلان
سرود رهایی
این نمایشنامه بر اساس سرود رهایی مجاهدین اجرا شد. سرود رهایی اشاره دارد به تبیین هستی و خلقت: ای خدا، ای خدا، ای حقیقت، ...
در اجرای این نمایش شش نفر شرکت داشتند و میتوان با مسامحه گفت که نمایش به شکل نوعی از باله و حرکات موزون اجرا شد.
نمایشنامه آرش
این نمایشنامه بر اساس شعر آرش سیاوش کسرایی تنظیم و اجرا شد.
بیوک بابا صحاف بازیگر نقش آرش در این نمایشنامه بود. بیوک خود در جریان کشتار ۶۷ اینبار نه در صحنهی نمایش که در نبردی واقعی چونان آرش جان خود را فدای آزادی مردماش کرد.
ورزش خواهران
محدودیتهایی که رژیم برای ورزش زنان به وجود آورده بود دستمایه اجرای نمایشهایی کمدی در این زمینه میشد.
گزارش مسابقات زنان توسط تلویزیون یکی از این نمایشها بود.
برای آنکه ضوابط شرعی رعایت شود، یک زن خبرنگار از داخل استادیوم خواهران، مسابقه را گزارش میکرد وخبرنگار دیگری که در بیرون استادیوم ایستاده بود گزارش او را برای بینندگان تلویزیون رله میکرد و... !
سه دینار
«سه دینار» در واقع اشارهای بود به سمینارهایی که رژیم در ارتباط با سالروز ۲۲ بهمن و مناسبتهای دیگر برگزار میکرد و عدهای از نیروهای عقبافتاده و ارتجاعی دنیا نظیر امام بخاری، شیخ کفتار، صبحی طفیلی و... را به عنوان شخصیتهای بینالمللی برای حضور در آن دعوت میکرد.
تأکید نمایشنامه بر این بود که افراد با دریافت پول و امکانات در چنین سمینارهایی شرکت میکنند. «سه دینار» در واقع مبلغی بود که شرکت کنندگان برای شرکت در سمینار دریافت کرده بودند! نمایشنامه به چگونگی راضی کردن این افراد برای شرکت در برنامه و نحوهی سخنرانی آنها و ماجراهایی که در این میان اتفاق میافتاد اشاره داشت.
نمایش حاج داوود
پس از تغییر و تحولات زندان در سال ۶۳ حاج داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار محور بسیاری از نمایشها بود. در بسیاری از این نمایشها که در همه بندها اجرا شد صحنهی اصلی نمایش برخورد حاج داوود با سوژههای مختلف به هنگام گرفتن مصاحبههای اجباری بود.
در این نمایشها سعی بر این بود که از دیالوگهای خود حاج داوود استفاده شود. همچنین تلاش میشد جملات به همان لحن و شکلی که او ادا میکرد و با تقلید صدا وحرکاتش اجرا شود.
در این گونه نمایشها بینندگان در نقش اصلی خود یعنی به عنوان تماشاگر ظاهر میشدند و در خلال نمایش به نفع و یا بر علیه مصاحبه کننده شعار میدادند.
در دوران حاج داوود سه دسته زندانی مصاحبه میکردند. ۱- کسانی که در زیر فشار میشکستند و تن به مصاحبه میدادند؛ ۲- کسانی که در بندها و بدون تحمل فشار طاقت فرسا به خدمت رژیم درآمده و برای ارشاد دیگران مصاحبه میکردند؛ ۳- کسانی که پس از اتمام محکومیت برای آزادی از زندان مصاحبه میکردند. سوژه نمایشها از میان دسته سوم زندانیان انتخاب میشد. به هنگام اخذ چنین مصاحبههایی به این موضوعها اشاره میشد و گاهی صحنههای مضحک و خندهداری شکل میگرفت.
میکروفون جلو حاج داوود، لیوانشور اتاق بود که به لحاظ شکل ظاهری به میکروفون شبیه بود. کسی که نقش حاج داوود را اجرا میکرد حتماً باید دارای شکم برآمده و ریش میبود.
در این دوران فقط در یکی از اتاقهای بند ۳ واحد ۱ قزلحصار متجاوز از ۲۰ نمایش توسط شهید ساسان محمودی و سیامک سعیدپور نوشته و اجرا شد.
بسیاری از این نمایشنامهها مخفیانه و دور از چشم توابها اجرا میشدند. هنگام نظافت روزانه بهترین زمان اجرای چنین نمایشهایی بود. چرا که در این ساعت مسئول نظافت که از میان زندانیان مقاوم انتخاب میشد، اجازه خروج از اتاق به هیچ یک از افراد بند نمیداد و به همین دلیل توابان نیز امکان حضور در بند را نمییافتند. در واقع در ساعت نظافت، بند تبدیل به منطقه آزاد شده می شد و افراد اتاقها دور از چشمهای نامحرم به انجام کارهایی که از نظر مسئولان زندان ممنوع بود میپرداختند.
از اواسط سال ۶۵ دیگر توابی در بند حضور نداشت و زندانیان با گذاردن نگهبان در بند به انجام کارهای ممنوع می پرداختند. وظیفهی نگهبان این بود که حضور پاسدار در بند را به اطلاع زندانیان برساند.
نمایش مک فارلین
یکی از نمایشنامههایی که در سال ۶۶ و به مناسبت ۳۰ خرداد در گوهردشت اجرا شد نمایشنامهی مک فارلین (کلت و کیک) بود.
نویسنده و کارگردان آن فریدون نجفی آریا بود که به همراه هشت نفر دیگر از زندانیان آن را اجرا کردند.
موضوع نمایش بر میگشت به دیدار مک فارلین از ایران و تحویل سلاح به دولت وقت ایران.
از آنجایی که بازیگران احتیاج به گریم داشتند، نمایش در یکی از سلولهای بند و در چند نوبت اجرا شد و هر بار پانزده نفر از زندانیان میتوانستند آن را تماشا کنند.
در این نمایش فریدون نجفی در نقش رفسنجانی و م- ح در نقش مک فارلین ظاهر شدند. کارگردانی این نمایش را مجید معروفخانی به عهده داشت. پرویز یکی از زندانیان کرج نیز نقش خمینی را به عهده داشت و به خوبی گریم شده بود.
نمایشهای مختلف در نوروز
نمایش حاجیفیروز و بابا نوروز با اجرای شعرهایی که توسط زندانیان سروده میشد یکی از برنامههای اصلی جشنهای برگزار شده در سال نو بودند.
پانتومیم و میان پرده
یکی دیگر از مواردی که در جشنها و مراسم مختلف برگزار شده از سوی زندانیان جلوه میکرد اجرای پانتومیم و میانپردههای مختلف بود.
گاه برای جلوه دادن به یک نمایش زندانیان مجبور به ساختن آلات موسیقی نیز میشدند. نورالله خلیلپور گرگری که عشق او به سنتور تمامی نداشت و در همه عمرش آرزوی داشتن یک سنتور را داشت، در طول دوران زندان از هر فرصتی برای ساختن آلت موسیقی مورد علاقهاش استفاده میکرد. او در تلاشهای ابتداییاش با بستن نخ به پایههای تخت و نواختن بر روی آنها تلاش میکرد آهنگی موزون را بنوازد. نورالله بعدها تلاش کرد این کار را با بستن سیم به دو سوی جعبهای انجام دهد و سرانجام با کمک علی بلوریان، سازی ساخت که به سنتور شبیه بود. علی سابقاً آهنگهای مختلف را با سنتور ابداعی خود که تشکیل یافته از لیوانهای پر و خالی آب بود به زیبایی مینواخت. او بعدها به کمک نورالله شتافت و با کمک یکدیگر با سیم جارو و چوب جعبههای میوه سنتوری ساختند که صدایی فرحبخش را تولید میکرد. نورالله عاقبت درجریان قتل عام زندانیان در سال ۶۷ بر بالای دار این بار بدون سنتورش، زیباترین آهنگ زندگیاش را با شکوهی وصف ناشدنی نواخت و جاودانه شد.
استفاده از هنر نمایشی در گفتار درمانی
علی – ب که سابقاً در زمینه تئاتر و هنرهای نمایشی کار کرده بود و یکی از شیرینکاریهایش این بود که یک تنه آواز گروه کر کلیسا را میخواند از تخصص خود برای درمان کسانی که لکنت زبان داشتند استفاده میکرد. او هر روز کلاسی داشت که در آن این دسته از بچهها شرکت میکردند و هر یک با علاقه و تلاش بسیار سعی میکردند با اجرای دستورالعملهای علی بر مشکل لکنت زبان فائق آیند. آنها به شکلی که علی با حوصله نشانشان میداد لب و دهان خود را باز و بسته کرده و صداهایی را تکرار میکردند. تمرینهایی که او میداد اعتماد به نفس آنها را هنگام صحبت کردن نیز بالا میبرد. انگیزه اصلی تشکیل این کلاسها چیزی نبود جز عشق به بچهها و تلاش برای حل یا تخفیف مشکلات و آلام همدیگر.
تقلید صدا، رفتار و حرکات مهرههای رژیم، چهرههای سیاسی، اجتماعی و زندانیان
ابراهیم (عباس) محمدرحیمی یکی از استعدادهای شگرف زندان در زمینهی تقلید رفتار بازجویان، زندانبانان و زندانیان بود. او که دو خواهرش مهری و سهیلا در جریان کشتار ۶۷ جاودانه شده بودند یکی از افراد مؤثر در ایجاد جو شاداب و سرزنده در بند بود. روز و شبی نبود که او رفتار پاسداران و به ویژه ناصریان یکی از عوامل اصلی قتلعام ۶۷ در زندان گوهردشت را به صورتی کمیک و طنز اجرا نکند. سخنرانی تهدیدآمیز ناصریان پس از قتلعام ۶۷ در سالن ۱۳ گوهردشت یکی از دستمایههای طنز او بود.
عباس از دقت و ریزبینی بالایی برخوردار بود. با یک نگاه گویی فیلمی از رفتار فرد در ذهنش میگرفت و سپس آن را بازسازی میکرد. تقریباً چیزی شبیه به اصل بود. زندانیان نیز از دست او خلاصی نداشتند. تقریباً کسی در بند نبود که سوژه طنزهای او قرار نگرفته باشد.
ع – غ نیز از استعدادی شگرف برخوردار بود. یکی از جلسات درونی رژیم را با تقلید صدای، خمینی، منتظری، فخرالدین حجازی، رفسنجانی، بهشتی و... بازسازی میکرد. او ابتدا سناریویی جالب تهیه کرده و با صدای افراد فوق آن را تعریف میکرد. بهشتی یکی از سوژههای اصلی او بود. به ویژه وقتی که میگفت: «آقای ریگان! بشنو این خروش مردم ایران است» و بعد جمعیت شعار میداد: مرگ بر آمریکا. او همین جمله را با صدای بهشتی تکرار میکرد و بعد به جای جمعیت شعار میداد: مرگ بر بهشتی. رابطهی منتظری، خمینی و بتول ثقفی همسرخمینی یکی دیگز از سوژههای او بود. موضوع حول سینما رفتن منتظری و بتول دور میزد. در سوژهای دیگر او پیروزی رژیم در جبهههای جنگ را تبلیغ میکرد. بعد از زدن مارش پیروزی او با صدای گویندهی رادیو و تلویزیون میگفت: شنوندگان عزیز در دقایقی پیش در یورش قهرمانانه رزمندگان اسلام به قوای بعثی – صهیونیستی، قزوین آزاد شد. در اینجا تازه مردم متوجه میشدند که «قوای صدامی» قزوین را هم به تصرف خود در آورده بودند و آنها خبر نداشتند. وی همچنین صدای شخصیتهای کارتونی، محمدرضا پهلوی، فریدون فرخزاد، فریدون فرحاندوز، جانوین، دوبلور آلن دلون، مارش جنگ و صدای گویندگان اخبار تلویزیون و صدای دهها نفر دیگر را به زیبایی تقلید میکرد.
شعرهای طنز و فکاهیهای زندان
در کنار نمایشهای گوناگون، اشعار و فکاهیهای ساخته شده توسط زندانیان، از یک سو جایگاه ویژهای در بالابردن روحیه و دامن زدن به شور و نشاط در میان زندانیان داشتند و از سوی دیگر به نوعی روایت طنزگونه شرایط دهشتناک زندان را نیز برعهده داشتند. این اشعار گاه به گونهای نمایشی اجرا میشدند. زندهیاد احمد غفارمنش یکی از کسانی بود که نقش اساسی و بدون گفتگویی در خلق چنین آثاری داشت. تعداد این گونه اشعار سر به صدها شعر و فکاهی میزند.
مثلاً آقای غفارمنش شعری بر وزن آهنگ "گارون گارون گارونه" ویگن سروده بود که به سادگی شرایط زندان را توضیح میداد. این دسته اشعار در موقعیتهای گوناگون توسط زندانیان مجاهد به صورت دست جمعی اجرا می شد. شعر مزبور به این شکل شروع می شد:
گارون گارون گارونه، آزادی نامعلومه، ده سال و بگذرونی، ده سال دیگه می مونه
در این بیت غفار منش به وضعیت بچههایی که حکمشان تمام میشد و رژیم از آزاد کردن آنها سر باز میزد، اشاره میکند. بیت بعدی چنین بود:
سیگار زر مثل هما نمیشه، عفو امسال مشمول شما نمیشه
مصرع اول اشاره به سیگارهایی دارد که به زندانیان فروخته می شد و مصرع دوم که با اشاره دست به توابان خوانده میشد، نشان دهندهی مرزبندی بچهها با توابان است که در اینجا به شکل طنز خودش را نشان داده و هدف آنها از همکاری با رژیم را توصیح میدهد. بعد میگفت:
تو که از لاغری مثل ناودونی، شلوغ نکن میبرند گاودونی
مصرع اول اشارهای است به شهید مهرداد اشتری که در قتلعام ۶۷ جاودانه شد و مصرع دوم شرایط سال ۶۱-۶۲ را میرساند که بچهها را به شکل تنبیهی به گاودونی میبردند.
در بیت چهارم بچهها میخواندند:
سیرون سیرون سیرونه، هواخوری بیرونه، چون بهت عفو ندادند، سبیل هات آویزونه
باز هم خطابهای است رو به توابها و بیان روزهای سخت زندان .
در ادامه چنین میآمد:
کریمی اینجا مسئول حمومه، تا خیس میشی میگه وقتت تمومه
مشکلات بچهها برای رفتن به حمام هفتگی را بیان میکند .
یا آنجا که میگوید:
آب قطع میشه توالتها پر میشه، کثافت ها با دست توی نایلونه
اشارهای است به مشکلات زندان قزل حصار در سال ۶۱ که با مشکل قطع آب مواجه بود و بچهها مجبور به انجام کارهایی که در شعر بیان شده نیز بودند.
به مناسبت محرم، مجلس سوگواری در حضور خمینی در جماران برگزار شد. کوثری یکی از مداحان کشور که پیرمردی خوش صدا بود به نوحه سرایی پرداخته و خمینی نیز در حالی که دستمالی جلو صورتش گرفته بود میگریست. در قسمتی از نوحه، کوثری با سوز دل و با لهجهی ترکی میخواند: وای از آن ساعتی که پیراهن چاک چاک...
موضوع «ساعت» منتهی با مفهومی متفاوت، دستمایهی تولید یکی از شعرهای طنز زندان شد که از سوی بچهها به صورت دسته جمعی با لهجهی ترکی و همراه با سینه زنی به شکلی که کوثری میخواند، خوانده میشد. قسمتی از آن به این شکل بود:
وای از آن ساعتی که بر مچاش بسته بود
ساعت سیکو نبود، وستندواچ هم نبود
عقربه اش شکسته بود
بردم دکان بسته بود
صاحب دکان خسته بود
ز جای خود جسته بود
امام ما گفته بود: یادگار مصطفی بود، یادگار مصطفی بود.
اشاره به مصطفی، پسر بزرگ خمینی است.
آخرین نمایش زندان
در تابستان ۶۷ ما تماشاگر آخرین نمایش زندگی بچهها میشویم.
«پرده ها دریده میشوند
از دهلیزهای این زهدان غرق خون
خنیاگران نیلگون
با آئینه و آفتاب
با آبیان و آب
در هالهای از مه و پیچ وتاب ماهیان عاشق ماهتاب
به سبزی اندیشهی بینقاب مرگ
زاده میشوند»
و آنگاه کنجکاوانه و حیران بازیگران را در هیأت بندبازانی میبینیم که پرواز آغاز میکنند :
«این آغاز آخرین پردهی زندگیست
آخرین بند زندگی را
بندباز، با صبح دست خویش باز میکند
عاشقانه، در سکوت
پرواز میکند»
ایرج مصداقی - شهریور ۱۳۸۶- سپتامبر ۲۰۰۷
Irajmesdaghi@yahoo.com
در زندان اصفهان نمایشنامه «غیرممکن، غیرممکن است» ــ نیز با اقتباس از «رؤیای ناممکن» سروده «جو داریون» و نمایش «مردی از لامانچا» – نوشته «دیل واسرمن»، که زندانی شدن «سروانتس»، و داستان «دن کیشوت» را به تصویر میکشد ــ تنظیم شد اما نویسنده آن که یکی از دوستان نزدیک من است به زندانی دورافتاده موسوم به «هتل اموات»، افتاد و در مورد «سروانتس» هم بازجویی پس داد! این روایت را به نقل از او میآورم.
مضمون نمایشنامه دفاع از آرمانخواهی در برابر تسلیم و زبونی است. مفتشان کلیسا، سروانتس (خالق دُن کیشوت)، و خیلیهای دیگر را زندانی کردهاند. زندانیان تصمیم میگیرند با اجرای یک نمایش، تفتیش عقاید را به سخره بگبرند و داستان «غیرممکن، غیرممکن است»، محاکمه سروانتس را به تصویر میکشد. خود زندانیان نقش مرتجعین مذهبی را بازی میکنند و در ابتدا بگیر و ببند راه انداخته، به سروانتس حمله میکنند و دادگاه تفتیش عقاید داخل زندان را برای او تشکیل میدهند. این وسط تمام فکر و ذکر سروانتس، دست نوشته ناتمامش یعنی «دون کیشوت» است که میترسد آنرا بسوزانند و به باد فنا رود.
سروانتس با تکیه بر اصول آرمانی خود بر واقعیت پلید تفتیش عقاید در جامعهی بی اخلاق خط بطلان کشیده و خواهان دنیای دیگری سرشار از انسانیت است و از همین رو به بازجویان خود میگوید: هر کاری میخواهید بکنید ؛ حتا بیایید خودم را بکشید. اما فرزند مرا نکشید. بازجویان در پاسخ میگویند: ما فرزند تو را نگرفتهایم! سروانتس پاسخ میدهد: فرزند من دست نوشتههای ناتمام من است که در باره «دن کیشوت»، نوشتهام. درعوض اگر محکوم شدم ، همه مال و اندوخته خودم را به شما میدهم. اصلاً مرا از این دنیا خلاص کنید اما دست نوشتههایم را نسوزانید.
در حین اجرای نمایش، صدای باز و بسته شدن درهای زندان و پچ پچ بازجویان زندان به گوش میرسد و مفتشان کلیسا، (لاجوردیها، حاج داودها و حاج اخرویهای زندان)، سر میرسند. انگار نمایش زندانیان، صورت واقعیت میگیرد! سروانتس را کشان کشان به محاکمه اصلی میبرند. بازجوها بر سر سروانتس داد میزنند که "گیریم که حق با تو است، اما قدرت در دست ما است ؛ آرمانخواهی تو چیزی جز حماقت و دیوانگی نیست... " اما سروانتس کوتاه نمیآید و گفتههای خودش را تکرار میکند: شما صحبت از غیر ممکن میکنید. اما «غیرممکن، غیرممکن است» وظیفه هر انسانی چنین است، که پیگیر رؤیای ناممکن باشد، محنت جانکاه را بر جان هموار کند و به آوردگاهی رود که شجاعان را نیز یارای آن نیست، وظیفه هر انسانی چنین است که در پیگرد ستارهای دست نیافتنی باشد! توأم با عشقی زلال و پاک، توأم با تلاش ؛ اگرچه با بازوانی فرسوده. میخواهم آن ستاره را پیگیری کنم، صرفنظر از دوری مسافت و چیرگی نومیدی، میخواهم بنوردم از برای راستی، بیدرنگ و بی پرسش، میخواهم بر جهنم بتازم،... و بدین گونه است که جهان نیکبختتر میشود... (چرا؟ چون) انسانی، ناسزا شنیده و مملو از زخمها، با ایثار آخرین ذره از شهامتش، همچنان میکوشد تا به ستاره دست نیافتنی دست بیابد! آری «غیر ممکن، غیر ممکن است».
منبع:نشریهی آرش شماره ۱۰۰