در قسمت اول این مقاله توضیح دادم احمد میراحسان در دستگاه توابسازی زندانهای دههی ۶۰ به اسلامگرایی شیعه متحول شد.
وی که عضو سازمان پیکار بود علاوه بر فعالیت در نشریات وابسته به این سازمان در تحریریه نشریه «پیغام امروز» نیز قلم میزد و از شاگردان زندهیاد رضا مرزبان محسوب میشد و محصول مدرسهی روزنامهنگاری کیهان در دوران زندهیاد مصباحزاده بود.
چنانچه پیشتر توضیح دادم، او به سینماگران معترض حمله میکند که چرا سیاسی هستند و نگاهی مستقل دارند و از موضع منافع ملی به قرارداد محرمانه ایران و چین اعتراض میکنند. پناهی را وابسته به غرب معرفی میکند چرا که در فستیوال کن نام کیارستمی را آورده و از او تقدیر کرده است.
مهمترین دلیلی که او برای تقدیر از کارهای کیارستمی مطرح میکند این است که غیرسیاسی بوده و اجازه نداده جشنوارههای غربی از او سوءاستفاده سیاسی علیه نظام اسلامی کنند.
این همه در حالی صورت میگیرد که خود او به شدت آغشته به سیاست و ایدئولوژی است و کاسهی داغتر از آش و هیچ مخالفتی با سیاستهای نظام اسلامی را بر نمیتابد. چرا او و امثال او «کاسه داغتر از آش» هستند.
وی در سال ۸۹ فیلمنامه «سرخ اما سیاه» را با محوریت تأثیرات مخرب افکار کمونیستی بر جوامع نوشت. قرار بود این «تله فیلم در گروه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تصویب و تولید شود.»[1]
این سؤال پیش میآید دو دهه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و «اردوگاه سوسیالیسم واقعاً موجود»، چرا بایستی چنین فیلمنامهای از سوی میراحسان نوشته شود که بر اساس آن فیلمی ساخته شود؟
پرواضح است که این فیلمنامه، اثر هنری نیست و وجه روشنگرانه و یا افشاگرانه نیز ندارد بلکه توبهنامه و انزجارنامهی دیگری است به قلم میراحسان. او به دلیل سابقهی کمونیستی که دارد هر از چندی بایستی نفرت خود از گذشته را نشان دهد. نگاهی به آنچه وی در سالهای ۵۷ تا ۵۹ سروده دلیل این امر را روشن میکند.
او که پس از انقلاب با نام «سرتوک» شعر میسرود، در فروردین ۱۳۵۸ در مخالفت با رفراندوم جمهوری اسلامی نوشت:
«رفراندوم
آزادی برای رفراندوم
رفراندوم برای آزادی
اخبار داغ در روزنامههای باد
بوی تلخ فریب در تیترهای ۴۸
یورش امواج سمج
از ایستگاههای صددرصد ملی
MW: رفراندوم برای تعیین سرنوشت:
-خون- نوشتههای کردستان
با گردباد میآید
و گلولههای ژ-۳
در ترکمن صحرا
بهسوی آزادی
یورتمه میروند
SW: رفراندوم برای پاسخی دندانشکن به اجانب:
ستارههای درخشان ژنرالها
بر یونیفورمهای فاتحان وطنی
میدرخشد
و اسناد جنایت بیگانه
در گاو صندوقهای آشنا
به آسودگی سرببالین میگذارند .
SW: انتخاب برای ساختمان آزادی:
نخستوزیر به اعتراض کارگر به پیش
پاسخ نداده است
و هوادار فدایی
با زخم پاهای خود
جغرافیای اختناق را
به تماشا گذاشته است
آه، آزادی برای رفراندوم
رفراندوم برای آزادی
«سرمایه» از پس پندارهای گنگ
دندانهای کرم خوردهاش را
به قهقهه نشان میدهد
و «کار» خشمگین
به خون خشکیده انقلاب خیره مینگرد
آری آزادی برای رفراندوم
رفراندوم برای آزادی
آزادی برای گفتن آری
یا نه
آری برای هیچ
نه برای هیچ
و در انتها آزادی برای هیچ
نشریه پیغام امروز شماره ۲۲ یک شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۵۸
حالا او بایستی در تأیید و توصیف نظام اسلامی و جامعه اسلامی و حکومت اسلامی و حکومت جهانی ولیعصر قلمفرسایی کند تا جبران مافات کرده باشد.
در نشریه پیغام امروز شماره ۵۹ به تاریخ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ کتابی از میراحسان معرفی شده با عنوان «در راستای انقلاب» که توسط «انتشارات سرخ» به بازار عرضه شده بود.
در معرفی شاعر و کتاب که توسط خود سرتوک به رشتهی تحریر درآمده چنین ادعا شده است: «شاعر در بند بند شعرها، از واقعیتهای جاری و عیان جامعه سرباز نمیزند. و با دلمشغولیهای شاعرانه، دل در گرو و احساسات رمانتیک آنچنانی ندارد. این کتاب نمودی از ادبیات رئالیسم سوسیالیستی در ایران به شمار میآید. به انسان سمتکش گرفتار سیطره استثمار و سرمایه به مثابه آفریننده و خلاق و تاریخساز فردا چونان پرچمی در اهتزاز و سرافراز مینگرد. تنها چیزی نمیگوید که به خواننده منتقل شود، بلکه هر حرکت بار سنگین یک مفهوم وسیع انسانی و تعهد را بردوش دارد.... این کتاب سرآغاز شعرهایی است در هنر و ادبیات نوین ایران. هنر و ادبیاتی مردمگرا. برای پاسداری و حرمت زحمتکشان و در خدمت آنها»
با وجود چنین کتابی، او برای نشان دادن اعتقادش به اسلام و حاکمان اسلامی بایستی «هنر» مورد نظرش را چنین معرفی کند:
«وقتی به کتابها و منابع فقهی مثل بحارالانوار نگاه میکنیم ظاهراً روایتهای اندکی پیدا میکنیم ولی وقتی با دقت نگاه میکنیم میبینیم دریای عظیمی از کلام معصوم در رابطه با همه امور زندگی که به هنر مربوط میشوند وجود دارد که به هیچ وجه با تقسیمبندی جهان مدرن یا متافیزیک یونانی که عقل و هنر را جدا میکنند همخوانی ندارد و تعریف یگانه خودش را دارد. روایت حضرت علی (ع) درباره آفرینش نیز منبع عظیمی از تفکر در رابطه با هنر است.»
سازمان پیکار در سال ۵۹ مجموعهای از اشعار وی را تحت نام «سرودهای پیکارگران پای در زنجیر» در ۱۲۶ صفحه انتشار داد که به لحاظ شعری بنیان سستی داشتند و آغشته به شعارهای کمونیستی بودند.
در اولین شعر این مجموعه که در ۱۱ اردیبشهت ۵۸ سروده شد آمده است:
ارتش کبیر پرولتاریا به پیش
به پیش
گرسنگان در پی آزادی به پیش
به پیش
پیکارگران پای در زنجیر به پیش
... بیدادگران ایستاده به گوش
در پشت دیوارهای ترس و توطئه
اندیشناک رژهی خروشان کارگران
دسته به دسته
گردان به گردان
و کارگران میآیند، میآیند، میآیند
پایان نمیگیرد این دریای همزنجیران
.... موشهای سرمایه پنهان
موشهای سرمایه دل تپان
موشهای سرمایه به جستجوی چاره افتان
خیزان، دربدر روان
این بار اما فوارههای سرخ فریاد خواهد شد
...
در شعر «مراسم تدفین یک کمونیست» چنین آورده:
پاره -پاره کنید
کفنهای سفید آمادهتان را
که او میخواهد کفنی دگرگونه بر او بپوشانید
کفنی با گرمای قلب تودهها
کفنی با رنگ خونین آشتیناپذیرترین نبردها
کفنی که پیکر سرد مردهاش را
با تار و پود زندگی بپیچاند.
...
آه چه درخششی دارد
پیکر سوراخ سوراخ یک رفیق
آرمیده در کفن سرخ
آنگاه که به اهتراز در میآید
بر شانههای باران
آنگاه که در ژرفنای خاک میشود نهان
یا در لحظههای پیروزی
سر بر آورد بر بام خانهها
بر دوش کارخانهها در قلب کشتزارها»
در شعر «اکتبر سرخ» در آبان ۵۸ چنین میسراید:
اکتبر سرخ میآید
اکتبر سرخ کارگران
اکتبر سرخ سربازان
اکتبر سرخ برزگران گرسنه
اکتبر سرخ میآید:
عظیم
انبوه
مهاجم
و زمین پیر زیر گامهای جوانش
به خویش میلرزد.
....
ای کارگران
کارگران!
به کجا سرریز میکنید
با ارتش شکستناپذیرتان
این چنین شتابان
....
بر تو چه رفته است
ای لحظههای سرخ پیروزی
کاینگونه خائنین بر گردههای تو گام میفشرند
کاینگونه یله داده بر تخت دیکتاتوری پرولتاریا
سر فرو برده در آخور خیانتها
جام بر جام میسایند.
او در شعر «حزب کمونیست» چنین میسراید:
ستاره نیستم
تا فانوسی شوم
بر گذرگاه شب
روشنی از توست
روشنی از توست
روشنیی کهکشان- کهکشان ستاره سرخ
... ای همه آرزوها در تو پنهان
... ای نیروی متحد
ای آستان پیروزی
ای بازوان سازشناپذیر کار
«از راه میرسد جمهوری دمکراتیک خلق» از دیگر دستپختهای میراحسان است:
«رام دستانش:
سرکشترین چرخهای زمان
سوار تیزتک چالاکترین اسبان آهنین کار
مشتانش:
آهنکوب، آهنکوب
... زیبندهتر از او کیست
برای رهبری زحمتکشان
تا درهم کوبند تاریخی سراسر ستمگری
تا برپا کنند بیرق سرخ انقلاب را
و به تخت بنشینند
در جمهوری
در جمهوری آزادی
در جمهوری دمکراتیک خلق
او در شعر «سوسالیسم» چنین میسراید:
آری
نه پیشتر از لحظهای
در پس سراپردههای سوختهی استثمار
ما به دروازههای سرزمین سوسیالیزم خواهیم رسید
... آه ، آری
آری
ما هم خواهیم درخشاند
خواهیم درخشاند
پرچم سرخ قلبهایمان را
بر سینه سرزمین مان
و سوسیالیسم را
خورشید آسمانمان خواهیم کرد
و چراغ راههای آزادی مان خواهیم کرد
سوسیالیسم را
در زمانهای که از راه می رسد. »
در شعر «سرود کارگران کمونیست» چنین سروده است:
ما کارگران آزادی
آوازی نمیخوانیم
جز آواز کمونیسم
که آواز قلب ماست
و بازوان آزادی ماست
... ما به کمونسیم خواهیم رسید
اگر چه تنی چند به جای مانده
در زیر تودههای خاک
و خاکستر شده حتی استخوانشان
... آری ما به کمونیسم خواهیم رسید
به کمونیسم خواهیم رسید تا هدیه کنیم
جهانی دگرگون را
به انسانهای دگرگون
و آنان بسازند
جهان را دیگرگون
در شعر «به روبرو بنگر پرولتاریا» با «پرولتاریای» جهانی نجوا میکند و مدعی میشود:
«تنها تو میتوانی
بیآنکه پلک فروبندی
ژرفنای تیرهی حوالی بیداد را بشکافی
با چشمهای روشن آگاهی
آینده را بسرایی
میراحسان چندین رباعی دارد از جمله «پرچم سرخ»
با رگ، رگ خویش تار و پودش بافیتم
یک چکش و داس در وجودش بافتیم
از خون دل خویش رنگش سرخ
این پرچم فتح با سرودش بافتیم
با چکش کار کاخ را ویران کن
با داس، درو سر ستمکاران کن
در میهن آزاد دگر باره بخیز
بر گور نظام کهنه، نو ایران کن
سؤال این است او که دارای چنین دیدگاههایی بود چه شد که به مسلمانی دوآتشه و کاسه داغتر از آش تبدیل شد. پاسخ را بایستی در هراس از مرگ جست. هراسی که مسعود فراستیپور دیگر منتقد سینمای «اسلامی» نیز داشت. او هم تواب دههی ۶۰ اوین است که روزگاری سخنگوی حزب مائوئیستی «رنجبران» بود و محکوم به اعدام. اما بعد از توبه و خاکساری به درگاه قدرت، به معاونت مرتضی آوینی در نشریه سوره رسید و خامنهای در مورد نقد سینماییاش گفته است: «دقت کنید؛ این نقد جدی است.»
|
مسعود فراستی در زندان اوین
|
میراحسان پس از آن که محکوم به اعدام شد در زندان اوین قصیده بلندی در وصف «امام زمان» ساخت با این مضمون: «بوسه بر شمشیرت زنم، حکم قتلم میدهی».
چرا میگویم هراس از مرگ؟ برای این که امکان ندارد در سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان درحالی که آشنایان و رفقا و همشهریهایت پیش چشمانت یکی یکی بر خاک میافتند و تو شاهد پرپرزدن بهترین جوانان میهن هستی و مرگ و شکنجه از در و دیوار میبارد ناگهان دچار غلیان روحی شوی و در خلسهای روحانی فرو روی و در قصابخانهی اوین به اسلام و حاکمان اسلامی روی آوری و برای ابوالحسن کریمی دادستان جنایتکار و منفور گیلان مویه کنی.
عجیب نیست کسی که خواهان «درو کردن سر ستمکاران با داس» بوده با کسانی که از کشتهها پشته ساختند همساز شود به ویژه اگر پای جان خودت هم در میان باشد.
مسیری که باید از «هنر سرخ» تا «هنر اسلامی» پیمود به سادگی میسر نمیشود. فاصله بین «پرولتاریا» و «اکتبر سرخ» با «کلام معصوم» و «امالقرا اسلام» باید پیموده شود. البته باید توجه داشت که توابها با توجه به ویژگیهایی که دارند کارکردهای متفاوتی نیز دارند و گاه به مقابله با هم نیز میپردازند.
میراحسان از این منظر چشم ندارد مسعود فراستی منتقد حکومتی سینمای ایران و چهرهی مورد علاقه سیمای جمهوری اسلامی را ببیند. فراستی نیز در دشمنی با سینمای معترض ایران از چیزی فروگزار نمیکند و سربزنگاهها حاضر است.
فراستی با آن که عازم کربلا میشود و در راهپیمایی حکومتی اربعین نظام اسلامی شرکت میکند[2] و پس از سرکوب جنبش سبز در تابستان ۸۸ در شهریورماه به نمایندگی از منتقدان سینمایی به حضور خامنهای میرسد و سخنرانی میکند[3] اما خود را درگیر مسائل ایدئولوژیک نمیکند و کاری به کار اسلام و شیعه و فقه و حکومت اسلامی و امام زمان ندارد، در این عرصه میراحسان یکهتاز است.
البته میراحسان او را به درستی به «جاه طلبی، پاچهخواری برای قدرتهای پشت پرده، نهان روشی، دروغ گویی» متهم میکند و در مورد دیگر ویژگیهای او دست روی «فرصتطلبی سیستماتیک، شهرتطلبی، خود بزرگ نمایی،… » میگذارد و اضافه میکند او «خودش را کاسه داغ تر از آش وانمود» میکند در حالی که «اصلاً اعتقادی به چیزی ندارد.»
میراحسان نگاه «امام زمانی» را که در هراس از اعدام به آن رسیده بود، همچنان حفظ کرده و به اشاعه آن میپردازد. او شعری دارد خطاب به محمود درویش شاعر معروف فلسطینی به نام «نیویورک، درون نیویورک». در انتهای این شعر وی بخشی از دعای «ندبه» را میآورد که شیعیان صبح روز جمعه میخوانند. ندبه به معنای فراخوانی و گریه و ناله است. در این دعا آنها با استغاثه و زاری بر غیبت امام زمان تأسف میخورند و از او کمک و یاری میخواهند.
وی خطاب به محمود درویش میگوید تو بدون آن که بدانی همهی عمر در سرودههایت امام زمان را خواندهای و خود خبر نداری:
«آن پرسش باستانی آدم است و قلب توست
که تمام عمر سرودی، بی که بدانی او را میخوانی:
این هادم ابنیه الشرک و النفاق (کجاست درهم کوبنده بناهای شرک و نفاق؟)
این مبید اهل الفسوق و العصیان(کجاست نابود کننده اهل فسق و گناه و طغیانگری؟)
این بقیهالله التی لاتخلو من العتره الهادیه (كجاست آن باقیمانده خدا(حضرت مهدی) كه از عترت هدایت گر خالى نشود؟)
این المعد لقطع دابرالظلمه(کجاست آن کسی که برای برکندن ریشهی ظالمان و ستمگران مهیا و آماده گردیده؟)
این السبب المتّصّل بین الارض و السماء (کجاست آن وجود مقدسی که سبب اتصال بین زمین و آسمان است؟)
این مؤلف شمل و الصلاح(کجاست آن جمع آوری کننده و گرد آورندهی آنچه باعث صلاح و درستی است؟)
این صاحب یوم الفتح و ناشر رایهالهدی....(كجاست آن آقایى كه فرمانده و صاحب روز پیروزى است، آنكه پرچم هدایت را در سراسر عالم گسترش خواهد داد؟»
بیاییم تصور کنیم، در دنیا نجات بخشی وجود دارد که قرار است بیاید و آنچه را که میراحسان وعده میدهد محقق کند آیا در مسیرش نباید بیت رهبری و حوزههای علمیه و کانونهای فساد و دزدی و غارت در ایران نکبتزده را زیر و رو کند؟
او جدا از سابقهی کمونیستیاش وقتی دهها شعر در رثای «دیکتاتوری پرولتاریا» و «جمهوری دمکراتیک خلق» و «اکتبر سرخ» و «کمون پاریس» و ... دارد وقتی به «فقه امام» روی میآورد و برای «تحقق حکومت اسلامی» میاندیشد بایستی کاسهی داغتر از آش شود. به همین دلیل است که در مورد قاسم سلیمانی مینویسد:
«خدا خونخواه توست»
چیزهاییست که نکشتنیست
زخم نمیخورد
پژمرده نمیشود
پایان نمیگیرد
نمیمیرد
چیزهایی مثل نور،
مثل آسمان
هرآنچه که فناء فی الله میشود
فی الله میشود
میشود وجه الله
و میشود
باقی
و نکشتنی
***
نه مثل، عین آسمانی تو حالا
بر اریکۀ سلیمانی
آسمانی آبی آبی
و آسمانی دیگر
که میتابی
بر تاریکی راه ای ماه
میتابی بر تاریکی ما
***
کنون شاهدی و قهقهۀ مستانه میزنی که
خدا دشمنانش را از احمقها
و ظلمات آفریده
ورنه چگونه کسی خصمش را خود با کشتن نکشتنی کند
بدل کند به روح
به روح که میگسترد
که میتابد
که ماندنیست
که میدود در رگان جهان
جاری در قلوب ما
مارا ملهم میکند
ما را برمیانگیزد
به مقاومت در راه آزادی
به محاصرۀ ظلم، ظلمات
بیچارهتان
میکند پاره، پاره
پراکنده
نابودتان
شما را که تاریکی بودید
و الیوت گواه است که:
به تاریکی، تاریکی، تاریکی
میروید
***
خدا خونخواه توست
حاج قاسم
خون تو هدر نمیشود
حالا به آسمان میرود
و بر راه تاریک ما میتابد
فرماندۀ آسمانی ما
هالۀ ماه غائب شب یلدا (عج)
او در شعر «نیویورک درون نیویورک» در نجوایی که با محمود درویش شاعر فلسطینی درگذشته در تگزاس و ادوارد سعید روشنفکر فلسطینی مقیم آمریکا دارد این دو را متهم میکند که در «دنیا شنا» میکنند و «غرق» پول درآوردن و سخنرانی کردن و مشهور شدن شدهاند و از آنها و دیگر مخاطبانش میخواهد که خلاف جریان شنا کنند و به اسلام و امام حسین و کربلا و امام زمان روی بیاورند. [4]
[1] https://www.cinemapress.ir/news/2057
[2] https://www.khabaronline.ir/news/1310911
[3] https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=8061
[4] https://shahrestanadab.com/Content/ID/11603
New layer...
منبع:پژواک ایران