به یاد آن که «بهنام» بود
ایرج مصداقی
از ده روز پیش که خبر رفتن رفیق عزیز و دوستداشتنیام بهنام کرمی را شنیدم به فکر این بودم که چند کلمهای در رثای او بنویسم و یادش را گرامی بدارم. وای که چه خندهی شیرینی داشت. چه روزهایی را کنار هم گذراندیم. چه زود گذشت. رفتنش را باور نمیکنم.
نمیدانم چه رازی است در بهمن. اولین بار بهمن ۷۲ بود که دوست عزیز و رفیق دلنشینام ابوالحسن مرندی را در سقوط از کوه از دست دادم. از شب تا صبح در اتاق خانهشان در افجه، همراه نصرالله مرندی از ۱۲ شب تا صبح کنار پیکرش که یخ زده بود نشستیم تا بلکه یخ آن باز شود. ابوالحسن هم از کشتار ۶۷ جان به در برده بود درست مثل بهنام. از وقتی شنیدم بهنام در راه توچال یخ زده، پیکر یخ زده و درهم شکستهی ابوالحسن که بالای دشت هویج از «بند» بلندی سقوط کرده و یخ زده بود راست نظرم هست. در روزهای گذشته از بهنام به ابوالحسن میرفتم و از ابوالحسن به بهنام. هر دوشان بیدریغ بودند و صمیمی. این روزها پیوسته پیش خودم شعر «دریایی در مه و مد» در رثای سید محمد حیدری را به یاد بهنام تکرار میکنم. شاعر خودش بهم گفته بود شعرهایش فارغ از این که در رابطه با چه کسی و چه چیزی سروده شده به همهی بچهها تعلق دارند. گویی شعر مزبور در رثای «بهنام» سروده شده بود. خود خودش بود. آنهایی که بهنام را میشناختند این را تصدیق میکنند.
«...قامتش دریایی در مه و مد
تفسیرگوی کوه و بنفشه بود
سوسنی در دست
نسترنی در نگاه
شاخهی رازقی در رفتار
خوشهای وقار در گفتار داشت
مثل راز آوازهخوانان نیمه شب بود
رفتارش، در پیش رفتار چشمهها
چون رفتار بیماری در تب بود
یک شب چنان خندید
که من یاد سپیده افتادم
و روزی سرخی گونهاش در شرم
مرا به باغهای شقایق برد
همیشه نیم نگاهی به آب
نیم نگاهی به آفتاب داشت
نقرهی مهتاب، سپیده کلامش
و نابترین ترانهها، جوهر صدایش بود
حنجرهاش، مثل باغچهای زمستانی در حسرت فریاد میسوخت
ایرج مصداقی ۷ اسفند ۱۳۸۷
مجموعهای از اطلاعیههایی را که پیرامون درگذشت جانگداز او انتشار یافته در زیر ملاحظه میکنید.
روز پنج شنبه ۲۴ بهمن ماه تیم ۶ نفری متشکل از۲ خانم و ۴ آقا کوهنورد، صعود خود را به قله توچال جهت آمادگی برنامه زمستانی دماوند آغاز نموده و ساعت ۱۴:۳۰ موفق می شوند به جانپناه قله توچال برسند.
این گروه ساعت ۱۵:۳۰ دقیقه در مسیر قله توچال به ایستگاه ۷ تله کابین گرفتار بوران شدید شده و در نهایت بهنام کرمی یکی از افراد تیم که کوهنورد با تجربه ای بوده در این حادثه جان به جان آفرین تسلیم کرد.
حادثه به نقل از هم گروه وی کیانوش فرهادی نژاد :
رقص و جولان بر سر ميدان كنند ......
رقص اندر خون خود مردان كنند
چون رهند از دست خود دستي زنند ......
چون جهند از نقص خود رقصي كنند
ساعت 14:30 به قله رسیدیم، هوای قله به نقل از تیم 3 نفره ستاد اطلاع رسانی و پیشگیری از حوادث کوهستان هیئت کوهنوردی استان تهران، مستقر بر قله توچال از ظهر رو به خرابی نهاده و همراه با باد شدید و بوران بوده است. تیم ما روز قبل آب و هوای قله را در سایت هواشناسی www.snow-forecast.com بررسی و با اطلاع از این موضوع که باد برروی قله در این روز 30 کیلومتر بر ساعت خواهد بود صعود خود را آغاز نموده بود.
پس از نیم ساعت استراحت در پناهگاه توچال در حدود ساعت 15:00 عصر روز پنج شنبه به سمت ایستگاه 7 تله کابین توچال حرکت کردیم. پس از 5 دقیقه حرکت و پیمایش حدود 50 متر از مسیر به سمت ایستگاه 7 تله کابین هوا به طرز غیرعادی دگرگون شده به گونه ای که برروی صورت افراد تیم لایه ای از یخ پوشیده شده بود، تیم قصد بازگشت به سمت قله را نمود که در همین زمان یک تیم 2 نفر به ما رسیده، ما را از این کار منصرف و به ادامه مسیر با راهنمایی خود تشویق کرد، تیم ما متقاعد شد و به همراه آنها به راه افتادیم، 10 دقیقه بعد اثری از تیم 2 نفره راهنما نبود، ما آنها را در بوران گم کردیم، فکر می کردیم باد حدود 100 کیلومتر بر ساعت است که پس از حادثه متوجه شدم شاید باد حداکثر 50 یا 60 کیلومتر یوده و به نوعی نیمی از این تفکر به علت وحشت حاکی از بوران و باد منطقه بوده است.
مرحوم کرمی که قوی ترین فرد تیم بود کاپشن گرتکس خود را در جانپناه توچال به یکی از اعضای تیم می دهد و خودش با پوشش استرج و 2 پلوار مسیر را ادامه داد، به علت شدت باد سرد، بوران و نداشتن کاپشن گرتکس در معرض هجوم سرمای بیشتر قرار گرفت، شدت سرما، بوران و پودر برف در دقایقی دید تمامی افراد را از بین می برد و بگونه ای که پوششی از یخ برروی همه عینک ها را گرفته بود، فرهادی نژاد می گوید من عینک خود را در آورده و با دستان خود را بر چشمان خود کوبیدم و آنها می مالیدم تا شاید از پوشیده شدنشان بوسیله لایه یخ جلوگیری نمایم.
مرحوم کرمی را دیدم که ناتوان از هجوم طوفان کنار میله ای از مسیر خم شده بود و همچنین همسر ایشان را، به همسر وی که از مرحوم کرمی ضعیف تر بوده کمک کردم تا سرپا شود و با گرفتن میله ها مسیر را ادامه دادیم، پس از گذشت 3، 4 دقیقه بر اوضاع مسلط شده و چند دقیقه بعد به چند متری ایستگاه 7 تله رسیدیم، با فریاد درخواست کمک نموده و تیم حاضر در تله کابین یک نفر را با طنابی که 5 نفر آن را حمایت می کردند به پایین فرستادند (این حمایت به علت شدت باد و بوران در آن قسمت بوده است) و به ما 2 نفر کمک نمود تا به داخل ایستگاه برسیم.
یک ربع ساعت بعد 3 نفر دیگر از اعضای تیم، 2 ساعت بعد آقایی که می خواست تیم ما را راهنمایی کند و 1 ساعت و نیم بعد خانمی که همراه آن آقا بود به ایستگاه رسیدند، کل زمانی که گروه 6 نفره ما درگیر بوران بین قله توچال و ایستگاه 7 شد حدود 40 دقیقه بود.ایشان می گوید فکر می کردیم مرحوم کرمی که قوی ترین عضو تیم ما بود می تواند به تنهایی به ایستگاه برسد.
ساعت 18:00به همراه تیم 5 نفره امداد آتش نشانی به محل مرحوم کرمی رفتیم و با پیکر یخ زده وی مواجه شدیم که امکان حرکت دادن وی وجود نداشت، به ایستگاه بازگشتیم، در این مسیر هم اعضای تیم امداد به علت نداشتن تجهیزات کافی و نداشتن تجربه چنین بورانی دچار وحشت شده بودند و با کمک من که دیگر وحشتم از بوران کم شده بود و می توانستم مسیر را طی کنم به ایستگاه بازگشتیم.
به گفته آقای فرهادی نژاد، مرحوم کرمی جزء کوهنوردان باتجربه و دارای روحیه بالا بوده است، وی در این برنامه کوله پشتی 60 لیتری همراه داشت که حاوی تمامی تجهیزات زمستانی بود و شاید تنها نداشتن کاپشن گرتکس در این هوا و غلط بودن آمار هواشناسی درباره شدت باد موجود وی را دچار این حادثه نمود.
بهنام کرمی حدوداً 48 ساله و رئیس بخش انفورماتیک موسسه قلمچی بود، وی حدود 28 سال سابقه کوهنوردی داشته و در دوره های آموزشی انجمن کوهنوردان ایران شرکت داشته اند.
حادثه به نقل از عباس رنجبری عضو ستاد اطلاع رسانی و پیشگیری از حوادث کوهستان هیئت کوهنوردی استان تهران مستقر در قله توچال :
از ساعت 12 روز پنج شنبه 24 بهمن ماه، هوا برروی قله توچال دگرگون شده و در ساعت 13:30 همراه با باد و بوران شدیدی می وزید، وی می گوید من 3 بار 3 تیم را تا میله های نزدیک ایستگاه 7 توچال رساندم که آخرین گروه یک تیم 3 نفر و در ساعت 15:30 بوده است.
هوای در این ساعت به گونه ای خراب و بوران شدیدی منطقه را فرا گرفت که خودم هم برای دقایقی مسیر را گم کردم، تیم ما شب وحشتناکی را در چادر خود برروی قله توچال طی کرد، اولین گروه در روز جمعه یک تیم 2 نفره بودند که به گفته خود ساعت 21 شب از پای مجسمه حرکت کرده و ساعت 4 بامداد روز جمعه به قله رسیده بودند.
نفرات بعدی ساعت 9 صبح می رسند، هوا در این زمان خوب و شدت باد حدود 5 کیلومتر بر ساعت بوده است. پس از اطلاع از پیدا شدن پیکر مرحوم کرمی تیم به محل حادثه در نزدیکی ایستگاه 7 تله کابین می رود. تمامی تجهیزات وی بر اثر شدت باد به اطراف پرتاب شده بوده به طوری که کوله وی 50 متر بالاتر افتاده بود، به گفته اعضای ستاد تجهیزات وی کامل بوده است. با هماهنگی مسئولین هلال احمر و آتش نشانی و همکاری ستاد اطلاع رسانی و پیشگیری از حوادث کوهستان هیئت انتقال پیکر وی از طریق تله کابین از ساعت 13:00 روز جمعه آغاز و نهایتاً ساعت 16:00 این روز به ایستگاه 1 تله کابین منتقل شد.
در این حادثه یکی دیگر از اعضای تیم 6 نفره دچار سرمازدگی در صورت از نوع درجه 2 و در انگشتان دست از نوع درجه 1 شده است.
مراسم تشیع پیکر مرحوم بهنام کرمی در ساعت 8 صبح فردا یکشنبه 27 بهمن ماه از جلوی دانشگاه صنعتی شریف خواهد بود و همچنین مراسم خاکسپاری ایشان ساعت 10 صبح همین روز در بهشت سکینه کرج برگزار می گردد .
ضمن تسلیت به خانواده و دوستان ایشان و جامعه کوهنوردان ایران، برای ایشان از خداوند مهربان آرزوی صبر و شکیبایی می نماییم .
خدایش بیامرزد، روحش شاد
منبع : سایت رسمی هیئت کوهنوردی و صعودهای ورزشی استان تهران - به نقل ازوبلاگ گروه کوهنوردی همنورد
در سوگ رفیق بهنام کرمی
آدینه 25 بهمن امسال رفیق بهنام کرمی در کوههای شمال تهران و در اطراف قله توچال به علت سرمازدگی جان می بازد .
رفیق بهنام کریمی از فعالان جنبش فدایی بود که در نوجوانی به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پیوست و پس از انشعاب اکثریت و اقلیت به صفوف اقلیت پیوست. رفیق بهنام به خاطر فعالیتهای انقلابی اش به مدت 5 سال در زندانهای جمهوری اسلامی اسیر بود. وی پس از آزادی به فعالیتهای خود در صحنه مبارزه اجتماعی ادامه داد
روز آدینه 25 بهمن رفیق بهنام هنگامی که با یک خانم در ارتفاعات توچال مواجه می شود که دچار سرمازدگی شده، کاپشن کوهنوردی خود را به وی می دهد . اما پس از چندی خود دچار سرمازدگی می شود و جان می بازد.
پیکر این رفیق فداکار در روز یکشنبه 27 بهمن در میان اندوه خانواده و دوستان و آشنایان او به خاک سپرده می شود. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران درگذشت رفیق فدایی بهنام کریمی را به خانواده ، دوستان و فعالان جنبش فدایی در ایران تسلیت می گوید.
دبیرخانه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
یکشنبه 27 بهمن 1387 - 15 فوریه 2009
اطلاعیه کمیته خارج از کشور سازمان فدائیان (اقلیت)
در سوگ رفيق بهنام کرمی
در کمال ناباوری اطلاع يافتيم که رفيق بهنام کرمی در تاريخ ٢۴ بهمن ماه ١٣٨٧ در ارتفاعات توچال دچار سانحه شده و جان باخته است.
رفيق بهنام از رفقايی بود که بعد از قيام ۵٧ به صف مبارزان فدايی پيوست و همراه با همرزمان خود در عرصههای مختلف در جنبشهای مبارزاتی دانشجويی و کارگری شرکت داشت.
بهنام کرمی، در سال ١٣۶٠، به اتهام ارتباط تشکيلاتی با سازمان چريک های فدائی (اقليت) دستگير شد و در زندان اوين بند ٢٠٩ تحت شکنجههای قرون وسطايی رژيم جمهوری اسلامی قرار گرفت.
اما، اعتقاد محکم و دليرانه رفيق بهنام به راهی که انتخاب کرده بود باعث شد که دژخيمان اوين نتوانند ذرهای در اراده اين رفيق خللی وارد کنند.
رفيق بعد از محکوميت به زندان قزل حصار منتقل شد و تا پاييز سال ١٣۶۵ در بندهای يک واحد يک و بند يک واحد سه قزل حصار به سر میبرد. در اواخر پاييز ١٣۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شد و تا بهمن ١٣۶٧ در بندهای ۱۴ و ٨ دوران محکوميت خود را گذراند.
رفيق بهنام در دوران سياه کشتار زندانيان سياسی سال ۶٧ در زندان گوهردشت بود و در آن شرايطی که سايه شوم اعدامها در گوهردشت بيداد میکرد با از خودگذشتگی و شجاعتی که در رفقايی چون او میتوان يافت، به همراه ديگر رفقای همرزمش تصميم گرفت خبر اعدامها را به ديگر بندهای گوهردشت که هنوز به دادگاههای مرگ خمينی فرستاده نشده بودند، منتقل کند.
اين رفقا با اين که میدانستند در صورت دستگيری در حين انتقال خبر توسط زندانبان به جوخه مرگ سپرده خواهند شد، به وظيفه سياسی و انسانی خود عمل نموده و خبر را به ديگر رفقا منتقل نمودند.
رفيق بهنام کسی بود که داوطلبانه مسئوليت اين کار را به عهده گرفت و بدون لحظه ای ترديد با هماهنگی ديگر رفقا آن را به انجام رساند.
رفيق بهنام در تمامی دوران زندگی کوتاه خود انسانی بود آزاده و يار و ياور رفقا و دوستانش. فقدان رفيق بهنام را که هميشه همچون عقاب، بلندپرواز بود به خانواده و فرزندانش و تمامی رفقا تسليت میگوييم.
يادش گرامی و راهش پايدار
کميته خارج کشور سازمان فدائيان (اقليت)
١۶ فوريه ٢٠٠٩
پیام همدردی و تسلیت اتحاد فداییان کمونیست به خانواده رفیق بهنام کرمی
باخبر شدیم که رفیق بهنام کرمی دریک حادثه کوهنوردی جان باخته است. رفیق بهنام از مبارزین پرسابقه ای بود که به رغم سالها زندان وشکنجه اما به ارمانهای انسانی خود وفادار ماند وتا آخرین لحظات زندگی پربارش برای تحقق آزادی وسوسیالیسم مبارزه کرد .
شورای مرکزی سازمان جان باختن رفیق مبارز وانقلابی بهنام کرمی را به خانواده و همه همرزمان او تسلیت میکوید. یاد وخاطره بهنام درعرصه کار و پیکارعلیه خودکامگی وستم واستثمار فراموش ناشدنی است. یادش گرامی باید
رفیق بهنام ، تورا فراموش نخواهیم کرد
رفیق بهنام کرمی در اثر حادثه کوهنوردی جان باخت . رفیق بهنام بخاطر فعالیت با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ در زندانهای اوین ، قزل حصار و گوهردشت زندانی بود. بهنام یکی از رفقای استوار و مقاومی بود که مورد احترام خیلی از افراد، بویژه زندانیان سیاسی در دوره رژیم جمهوری اسلامی ایران بود. آنها که بهنام را می شناختند همیشه او را ناجی صدا می کردند، چرا که درسال ۶۷ وی بهمراه چندنفر دیگراز زندانیان سیاسی هنگام جابجائی بندها، برای مدت کمی بخاطر اشتباه زندانبانها به بندی انتقال یافت که توانست خبر اعدامهارا به سایر زندانیان برساند . رساندن خبراعدامها توسط بهنام باعث شد که سایر زندانیان خودرا برای روبروشدن با قتل عام ها وشرایط جدید آماده کردند.
بعد از آزادی از زندان بهنام همواره با عشق به مردم زیست و همیشه دوست و یاور آنان بود . زندانیانی که از مرگ نجات یافته اند و بهنام را می شناختند بعضا به او سر می زدند. یک ماه پیش یکی از رفقای همبندش اجازه یافت تا برای معالجه به خارج سفر کند. رفیق می گوید «قبل از آمدن به بهنام سری زدم . مثل همیشه سرحال و دوست داشتنی بود، به من گفت فکر کنی سفرت چقدر طول می کشد ، گفتم نمی دانم دکترهای انیجا می گویند بعد از عمل باید چندماه تحت معالجه باشم ، بهنام گفت به رفقا سلام برسان و بگو ما را فراموش نکنید».
این آخرین خبری بود که از بهنام بدستمان رسید. یادش گرامی باد .
رفیق بهنام ، ما هرگز تو را فراموش نخواهیم کرد.
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
رفیق و هم بند مبارزی را از دست دادیم
کوه پایه های بلند توچال در شمال تهران، روز پنچشنبه ٢٤ بهمن ١٣٨٧، رفیق و هم بند مبارزمان بهنام کرمی را از ما گرفت. بهنام برای کوهنوردی به توچال رفته بود و در انجا در اثر یخ زدگی جان می سپارد. بهنام در سال ١٣۶٠ به اتهام ارتباط با سازمان چریک های فدائی خلق(اقلیت)دستگیر و تحت وحشیانه ترین شنکجه ها قرار گرفت. او مراحل بازجوئی و شکنجه و دوران هفت سال زندان را با سرافرازی و مقاومت در زندانهای اوین، قزل حصار و گوهردشت پشت سر نهاد. بهنام چند ماه بعد از کشتار زندانیان سیاسی، در بهمن ماه ۱۳۶۷ از زندان آزاد شد. در بیرون از زندان، همواره یار و همراه توده های کارگر و زحمتکش و تکیه گاه آنان بود. بهنام ورزشکار و مبارزی با خصوصیات والای انسانی و عضو گروه کوهنوردی کارگری سایپا دیزل بود. روز حادثه، یک تیم ۶ نفری متشکل از دو زن و چهار مرد صعود خود به قله توچال را جهت آمادگی برنامه زمستانی دماوند آغاز نمود. این گروه حوالی ساعت چهار بعد از ظهر روز پنچشنبه در مسیر قله توچال به ایستگاه هفت تله کابین گرفتار بوران شدید شد و در نهایت بهنام یکی از افراد تیم که کوهنورد با تجربه ای بود در این حادثه جان سپرد .
کانون زندانیان سیاسی ایران(در تبعید)، خود را در غم از دست دادن بهنام شریک و یاد او را در کنار خانواده و یاران و دوستانش گرامی می دارد.
چه بود این تیر بیرحم از کجا آمد (۲)
زندگی پر نشاط، محبت بیپایان، و رفاقت پر شور از ویژگیهای رفیقی دوست داشتنی بود که دیگر در میان ما نیست. او که هیچگاه مرعوب روزمرگی زندگی نشد، ما را با خاطراتش تنها گذاشت. من توانایی توصیف او را ندارم و در اینجا فقط خاطراتی از او را مرور میکنم. در همینجا از ابراز همدردی همه دوستانی که بر مطلب قبلی کامنت گذاشتند، ایمیل فرستادند و تلفن زدند، تشکر میکنم.
***
هفتهای طولانی تمام شد. وقتی روزهای هفته را مرور میکنم باورم نمیشود که فقط یک هفته بوده است. نمیدانم چند بار در این هفته با ایران تلفنی صحبت کردهام. آخر هفتهی قبل بود که خبر دردناک مرگ رفیق عزیزم را شنیدم، عزیزی از بازماندگان سال ۶۷. شب اول تا صبح نشستم و در تنهایی خاطراتش را بیاد آوردم. دلم میخواست برایش (و برای دل خودم) چیزی بنویسم، همانگونه که ۱۲ سال پیش،درست در چنین روزهایی، با او نشسته بودیم و در مرگ عزیز دیگری چیزهایی نوشته بودیم. اما نوشتهای از آب در نیامد و حاصلش شد یک پست یک خطی که نزدیک صبح در وبلاگم گذاشتم.
خاطرات بسیاری از او بیاد آوردم. خاطره یک شب مهتابی در بهار ۷۰ ، در "کوههای اطراف سمیرم" که تا صبح برایم از جزئیات ۶۷ گفته بود، از دیگر خاطراتم پررنگتر بود. بیست و چند نفر بودیم و برای احتیاط از حمله گرگ یا گراز قرار شد، چند نفر نگهبانی بدهیم تا بقیه دوستان بخوابند. دو نگهبان اول من و او بودیم. کنار آتش نشستیم و تا صبح حرف زدیم و نوبتهای بعدی نگهبانی را بیدار نکردیم.
اولین باری که نامش را شنیدم را بخوبی بیاد دارم. دوستی دیگر از او به عنوان یکی از اعدامشدگان اوایل دهه ۶۰ نام میبرد و از او خاطرهای تعریف میکرد. اما او سال ۶۸ برگشته بود و او که تا آن روز "گذشته و تاریخ" دانشکده ما بود، شد سال پایینی ما. وقتی که فقط چند ماه بعد، چهارده پانزده نفری برای شرکت در مراسم سالگرد مرگ پدر یکی دیگر از دوستان با اتوبوس به شیراز میرفتیم او یکی از "ما" بود. در اتوبوس تا صبح با هم حرف زده بودیم و او تشکر کرده بود که چنین ساده به جمعی جدید راه پیدا کرده است و من گفته بودم که ما "روحیه جمعی" را از شماها آموختهایم.
"دشت هویج" بودیم که از آشنائیاش با همسر آیندهاش برایم گفت. همسری که نه تنها شریک زندگیاش که یار کوه و دشتش هم شد. با او و همسرش و رفیقی دیگر که سالهاست به آلمان مهاجرت کرده است، به قله "دماوند" صعود کردم. به او گفته بودم که «نمیتوانم، وزنم زیاد است و برنامه شما را خراب میکنم» و او گفته بود که « دو سه هفته وقت داریم. این هفته کوه عادیت را برو، هفته بعد میریم قله توچال و هفته سوم "شبانه توچال- شهرستونک". اونوقت میتونی بیای» و توانسته بودم. آشنای دیگری را قله دیدیم که با اشاره به من گفت: «من دیگر هر چیزی را باور میکنم، وقتی یک آدم ۱۲۰ کلیویی را روی قله دماوند ببینم». من ناراحت شدم ولی او خندید و گفت « ناراحت نشو منظوری نداره، اگر خوب فکر کنی جملهاش بیش از آنکه تمسخر باشه، تعریف است».
یکی دو هفتهای قبل از ازدواجم، با همسرم، اسفند، رفته بودیم تا خانهای را که اجاره کردهبودیم، تمیز کنیم. بعد از چند دقیقه سروکلهاش پیدا شد. چند تا سطل و شوینده و چیزهای دیگر هم خریده بود. گفتم: «اینارو چرا خریدی، فکر کردی اینجا سطل و تاید پیدا نمیشه؟» که جواب داد: «از روی سادگی برای قوم و خویش». از روزی که رابطه من را با اسفند فهمید او را "قوم و خویش" خطاب میکرد و "از روی سادگی" هم یکی از تکیه کلامهایش بود. حسابی پای ِ کار بود و هیچکدام از اسبابکشیهای دوستان را که یکی پس از دیگری سرمیرسید از دست نمیداد، دوستانی که یکی بعد از دیگری زندگی دانشجویی را ترک میکردند. با خنده میپرسید: «این دفعه بهمون کجا بار خورده ؟»
نوروز گذشته که به تهران رفتم، چند بار دیدمش. بار آخر روز قبل از پروازم بود و سه چهار ساعتی با هم بودیم و حرف زدیم، از زندگی خودمان گرفته تا تاریخ و جهانی شدن. پرسید که آیا "پیشینههای اقتصادی و اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دمکراسی" اثر خسرو شاکری را خوانده ام یا نه. پس از جواب منفی من، آدرس منزل پدر همسرم را خواست تا برایم بفرستد. گفتم: «بارم زیاد است و امکان بردن کتاب ندارم» که گفت: «یکی دو تا کتاب را دستت بگیر برو». چند ساعت بعد پنج شش کتاب مورد نظرش را با آژانس برایم فرستاد.
لحظه خداحافظی تسبیح سبزرنگی را که در دست داشت به من داد و گفت مال تو. من تسبیح دست نمیگیرم، ولی نشان محبتش را رد نکردم. آن تسبیح چند ماهی است که از چارچوب کتابخانهمان آویزان است. دیشب در کاغذهایم کاغذ کوچکی را پیدا کردم که آدرس ایمیلش را آنروز روی آن نوشت و به من داد. من هم گفتم که وبلاگی دارم و گاهی چیزی مینویسم و آدرس وبلاگ را برایش نوشتم. من در این چند ماه ایمیلی به او نزدم و نمیدانم که آیا او هیچگاه سری به "پله برقی" زد یا نه، ولی یکی از کسانی بود که همیشه دلم میخواست نظرش را در باره نوشتهام بدانم. او قطعاً آن تسبیح سبز رنگ را برای یادگار به من داد، اما آن تکه کاغذ کوچک و ایملش برای یادگاری نبود. قرار بود ایمیل بزنم و نزدهام. چقدر از دست خودم (تنبلی، کمتوجهی یا فراموشی، فرقی نمیکند نام آن را چه بگذاریم) عصبانیام.
http://bahmanhatefi.blogfa.com/post-77.aspx
وبلاگ پله برقی
منبع:پژواک ایران