وزیر فتحی زندانی سیاسی سابق هوادار شریعتی این روزها برای مطرح شدن خود از هیچ کوششی فروگذار نمیکند، حتی اگر نیاز به تکرار تجربیات «برادر حاتم طایی» هم باشد.
او از یک طرف به مدد تلاشهای محفل «گفتگوهای زندان» که کفگیرشان به ته دیگ خورده، به عنوان «رفیق» وزیر فتحی به خلایق قالب میشود و از سوی دیگر «ستاره»ی سایت «هیأت اجرایی راه کارگر» است که این روزها در ضدیت با «ایران تریبونال» به چرخ پنجم ماشین تبلیغاتی رژیم تبدیل شده است.
در کجای فرهنگ سیاسی کشورمان در معرفی یک زندانی مذهبی هوادار شریعتی که همچنان به دیدگاههای ایدئولوژیک و سیاسی و مبارزاتی شریعتی معتقد است از عنوان «رفیق» استفاده میشود؟ امکان ندارد جایی را پیدا کنید که به گرایشات سیاسی و مذهبی وزیر فتحی اشارهای شده باشد و این قبل از هرچیز ناشی از فرصت طلبی او و کسانی است که وی را تبلیغ میکنند.
وزیر فتحی در نوشتهای که توسط هیأت اجرایی راهکارگر حلوا حلوا شده، تحت عنوان «جنبش انقلابی به بهانۀ مصاحبۀ آقای علیجانی در رابطه با قتل عام دهۀ شصت صدا هایی که گویی از یک منشاء و از یک حلقوم بیرون می آیند!!!!» (۱) ضمن آسمان ریسمان بافتن بهم مینویسد: «مصاحبهی آقای پیام اخوان دادستان ایران تریبونال ، مصاحبهی آقای ایرج مصداقی سخنگوی تریبونال ، مصاحبهی آقای رضا علیجانی و مصاحبهی پرویز ثابتی رئیس جنایتکار ساواک پژواک و تکرار صحبت های اخوان، از دهان علیجانی بعنوان یکی از افراد ملی- مذهبی کاملاً نشانگر تاثیر توصیه ایست که پیام اخوان به اصلاح طلبها می کند …»
وی در ادامه مدعی شده است که شباهت و یکنواختی صحبتهای ایرج مصداقی و پیام اخوان و رضا علیجانی و پرویز ثابتی نشانگر آن است که از «اتاق فکر»ی واحد و از یک حلقوم بیرون آمده است. جلالخالق «شباهت و یکنواختی» صحبتهای من و رضا علیجانی و پیام اخوان و پرویز ثابتی؟ مگر کسی عقلاش را از دست داده باشد که چنین ادعاهایی آنهم به صورت مکتوب بکند. البته میدانم دروغ حناق نیست که بیخ گلوی آدمی را بگیرد اما قطعاً به موقع «رسوایی» به بار میآورد.
به شهادت اسناد و مدارک، کتابهای تحقیقیام، خاطرات زندانم، دهها مقاله، دهها گفتگوی رادیو و تلویزیونی و ... بعید میدانم کسی به اندازهی من در ارتباط با «اصلاحطلبها»ی حکومتی و «سبزها» و ... مطلب نوشته باشد و روشنگری کرده باشد.
وزیر فتحی در حالی رضا علیجانی و من را به یک نقطه وصل میکند که خودش از دوستان و لااقل همکیشان رضا علیجانی در هواداری از شریعتی بوده و هست. منتهی صداقت و یکرنگی امثال رضا علیجانی را ندارد. علیجانی و تقی رحمانی که همبندمان بود، همان که هستند را عرضه میکنند و همچون وزیر فتحی نیاز به دروغگویی و پشتهم اندازی ندارند و برای حضور در محافلی خاص، همچون فتحی لباس «رفیق» به تن نمیکنند و هیچگاه هویت ایدئولوژیک و سیاسی خود را پنهان نمیسازند.
آیا مدعی نبایستی مرز «شرم» و «وقاحت» را پشت سر گذاشته باشد که ادعا کند صدای من و رضا علیجانی و مجاهدین و پیام اخوان و پرویز ثابتی از یک «منشاء و حلقوم» بیرون میآید؟
بطلان ادعای مضحک این «تحلیلگر» نورسیده که هیأت اجرایی راهکارگر نائل به کشفاش شده یک روز پس از انتشار مشخص میشود. چرا که رضا علیجانی همراه با فرخ نگهدار، مهدی فتاپور و دیگر رهبران سازمان اکثریت، حسن شریعتمداری، مهرداد درویش پور(از اعضای سابق پیکار)، شهریار آهی (رئیس دفتر سابق رضا پهلوی)، امیر ارجمند (نماینده میرحسین موسوی)، جواد خادم (از نزدیکان بختیار وزیر دولت او و پشتیبان مالی کودتای نوژه) رجبعلی مرزوعی (نماینده مجاهدین انقلاب اسلامی)، نوشابه امیری (همسر هوشنگ اسدی از وابستگان حزب توده)، حسن یوسفی اشکوری، ملیحه محمدی، مرتضی کاظمیان (ملی – مذهبی از نزدیکان دکتر حبیبالله پیمان و همکاران عبدالله نوری در نشریه خرداد)، بهروز بیات، مهرداد عمادی( از مشاور اقتصادی اتحادیه اروپا)، علی هنری، رضا جوشنی و ... در نشست «اتحاد جمهوریخواهان» در کلن شرکت میکند. عکسهای کسانی را که در این نشست شرکت داشتند در آدرس زیر ملاحظه کنید:
معلوم نیست طبق نظر «تحلیلگر» سیاسی تازه کشف شده، رضا علیجانی بیانگر نظرات «اتاق فکری» است که مجاهدین و پیام اخوان و پرویز ثابتی و ایرج مصداقی را هدایت میکند یا منتخب «اتاق فکری» است که فرخ نگهدار و جواد خادم و شهریار آهی و امیرارجمند و رجبعلی مزروعی و یوسفی اشکوری و مهرداد عمادی و ... را دستچین میکند؟
آیا میشود در آن واحد در هر دو این «اتاق فکر» ها و «آلترناتیو سازیها» باشی؟ اگر کسی چنین فکری میکند حتما بایستی از ذهنی مخبط برخورددار باشد تا این دو جمع را یکی بیابد.
وزیر فتحی در ادامه مینویسد:
«این شباهت و یکنواختی صحبت ها از کدام اتاق فکر بیرون زده و خاک پاشی را در چشم توده ها و مردم انقلابی هدف قرار داده!!!...واقعیت این است که ستاد فرماندهی دیکتاتوری سرمایه درصدد ایجاد آلترناتیوی از سبزهای اصلاح طلب، سلطنت طلبها و مجاهدین لحظه شماری میکند و تا پیش از شکل گیری این تشکیلات هیچگونه قدم اساسی در از بین بردن پایه های اصلی رژیم اسلامی بر نمی دارد!!»
هوادار شریعتی و مسلمان دوآتشه برای به دست آوردن دل حضراتی که امروز دماش را باد میدهند از «رژیم اسلامی» میگوید.
چنانچه ملاحظه میکنید ظاهراً «ستاد فرماندهی دیکتاتوری سرمایه» فراموش کرده است ایرج مصداقی و مجاهدین و پیام اخوان و پرویز ثابتی را به جلسهی سبزهای اصلاحطلب، سلطنتطلبها و اکثریتیها و جمهوریخواهان دعوت کند. تازه اگر تصور کنیم که «ستاد فرماندهی دیکتاتوری سرمایه» در صدد ایجاد آلترناتیوی از سبزهای اصلاحطلب، سلطنتطلبها و مجاهدین است، ربط آن به من چیست؟ یعنی وزیر فتحی نمیداند که چه فاصلهای بین من و مجاهدین است؟ از نظر مجاهدین در مورد من بیخبر است؟ انسان بایستی چقدر به لحاظ اخلاقی سقوط کرده باشد تا واقعیتی را که از آن باخبر است اینگونه قلب کند.
«تحلیلگر» سیاسی کشف شده توسط هیأت اجرایی راه کارگر در ادامه مینویسد:
«امپریالیسم بخوبی میداند که برای دست بدست کردن رژیم و انتقال آن به یک حکومت مزدور و دست نشاندۀ جدید، باید سلطنت طلب ها ( به مصاحبۀ پرویز ثابتی با بی بی سی و کتابی که برای جعل و وارونه کردن تاریخ توسط او و مصاحبه کنندۀ با او که مشکوک به ارتباط با نیروهای امنیتی رژیم می باشد توجه کنیم کاملاً این سناریوی همه جانبه را نشان می دهد!!) و اصلاح طلبها و مجاهدین را در افکار عمومی داخل و خارج تطهیر کرد! این مورد آخری یعنی مجاهدین را باید از لیست تروریست بودن خارج و آنها را تا جایی که امکان دارد، در نزد افکار عمومی آمریکاییها تطهیر کرد !!! اگر به مصاحبۀ ایرج مصداقی با بی بی سی در هفتۀ اخیر توجه کنیم کاملاً به این امر پی می بریم!! آنجا که با جعل تاریخ، مجاهدین را به زعم خودش از زیر اتهام تروریست!!!بودن خارج می کند و ترورهای قبل از انقلاب را به مجاهدین م- ل نسبت میدهد در مورد سبزها و اصلاح طلب ها هم سیاست تطهیر در افکار عمومی داخل و خارج به پیش برده می شود.»
یکی نیست به این «تحلیلگر» تذکر دهد که پرویز ثابتی با صدای آمریکا مصاحبه داشته و نه بی بی سی! خنده دار آن که نوک تیز حملهی پرویز ثابتی و مصاحبهگر در کتاب «در دامگه حادثه» به مجاهدین و مسعود رجوی هم هست. حالا چگونه قرار است اینها در وحدت با هم باشند؟ آیا عقل سلیم حکم نمیکرد که لااقل این بخش از داستان را پرویز ثابتی درز میگرفت؟
مشغلهی اصلی هواداران مجاهدین در هفتهی گذشته حمله به رضا پهلوی بوده است. به مقالات و کامنتهایی که از سوی آنها در سایت همبستگی ملی و در فیسبوک انتشار یافته توجه کنید.
بیان یک واقعیت تاریخی از سوی من در یک مصاحبهی چند دقیقهای با تلویزیون بی بی سی چه ربطی به «ستاد فرماندهی سرمایه» و خزعبلاتی در این حد دارد.
در مورد این که آیا از ۶ ترور آمریکاییها در ایران، ۵ ترور آن توسط بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین که بعدها نام «پیکار» را بر خود گذاشت در ۳۱ اردیبهشت ۵۴ و شهریور ۵۵ صورت گرفته یا نه، به اندازه کافی سند و مدرک موجود است و در مقالهی جداگانهای به آن خواهم پرداخت.
اما سؤال اساسی اینجاست اگر چنین کاری افتخار است، چرا بخشی از بازماندگان سازمان «پیکار» از این که این افتخار به آنها نسبت داده میشود اینقدر به رنج و تعب میافتند و تلاش میکنند آن را تکذیب کنند یا افتخار مربوطه را متوجهی مجاهدین کنند؟ چه کسی تا کنون از پذیرش یک «افتخار» سرباز زده است؟ به ویژه کسانی که کوس «ضدامپریالیست» بودنشان گوش فلک را پر کرده است. «ضدامپریالیستهای» دوآتشه چرا از بیان این واقعیت که دوستانشان مسئول ضرباتی هستد که به امپریالیسم و عواملش وارده آمده این گونه به خشم آمدهاند؟
خوب است کسی که وقیحانه مرا به «جعل تاریخ» متهم میکند در این رابطه اسناد و مدارکی را که حاکی از «حعل تاریخ» توسط من است انتشار دهد.
از آنجایی که با فرصتطلبیهای وزیر فتحی آشنا هستم، تردیدی ندارم که او این بخش را به منظور خوشآمد عدهای خاص تولید کرده است. قطعاً بهرهای از آن چنان که انتظار دارد نخواهد برد و دستش برای بقیه هم به زودی رو خواهد شد.
کسی نیست به این «تحلیلگر» نورسیده بگوید چنانچه بیان این واقعیت که از ۶ ترور منسوب به مجاهدین ۵ ترور آن به وسیلهی بخش منشعب این سازمان صورت گرفته در راستای «آلترناتیو سازی دیکتاتوری سرمایه» است، بطلان روایت مسعود رجوی مبنی بر صدور حکم اعدام فرزندان محمدی گیلانی توسط وی در راستای کدام «آلترناتیو سازی» است؟ آیا رد تیرخلاص زنی احمدی نژاد و بازجو بودن او در اوین از سوی من هم در «راستای آلترناتیو سازی» و تطهیر چهرهی احمدی نژاد است؟ یعنی قرار است من و احمدی نژاد و محمدی گیلانی و ... «آلترناتیوسازی» کنیم؟
اما چند نکته هم برای شناخت شخصیت وزیر فتحی
در طول چند ماه گذشته و به ویژه پس از پذیرش پرونده وزیر فتحی توسط دولت آمریکا و اقامت وی در شیکاگو سیاهکاریهای زیادی از او دیده بودم اما بر اساس روال معمولم با دیدهی اغماض به اعمال او نگاه میکردم. از به اصطلاح نامهاش به «ایران تریبونال» گذشتم، از این که فرصتطلبانه و به دروغ مطرح کرد که من در استخدام بنیاد برومند بودهام چشمپوشی کردم و شایستهی پاسخاش ندانستم و ... ولی با روالی که در پیش گرفته، به ویژه به منظور تنویر افکار عمومی لازم دیدم علیرغم میلم نکاتی در مورد او را بیان کنم. هرچند میدانم افرادی چون او از این طریق به دنبال مطرح شدن هم هستند و چه بسا بدشان هم نیاید.
وزیر فتحی که امروز مرا سخنگوی مجاهدین معرفی میکند در تابستان ۸۹ از ایران با من تماس گرفت و برای چگونگی خروج از کشور چاره جویی کرد. لابد که کسی را بهتر از من پیدا نکرده بود وگرنه به او دخیل میبست. من هم از چیزی در حق او فروگذار نکردم و همهی تجربیاتم را در اختیار او گذاشتم. چرا که هیچگاه گذشتهی افراد و یا وابستگیهای سیاسی و ایدئولوژیک شان برایم مهم نبوده و نیست.
او وقتی به ترکیه رسید باز هم دست نیاز به سوی من دراز کرد. در تاریخ ۲۷ آگوست ۲۰۱۰ تأییدیهای برایش نوشتم و به امضای چند زندانی سیاسی دیگر رساندم و به او قوت قلب دادم از آنجایی که در زندان با گالیندوپل دیدار کرده و نامش در گزارش وی آمده است، بدون تردید مشکلی بابت قبولی از طرف یو ان نخواهد داشت. در مورد چگونگی ارائه کیس به او رهنمودهای لازم را دادم. آدرس گزارش گالیندوپل و... را به او دادم. به درخواستاش فایل کتابهایم را برایش ارسال کردم و از هیچ اقدامی برای کمک به او دریغ نکردم. بارها مطرح کرد که در موارد حقوقی به جز من از کسی رهنمود نخواهد گرفت. به درخواست خودش ارتباط وی را به زندانیان مجاهد و چپ که برای دریافت پناهندگی به ترکیه آمده بودند وصل کردم.
برای دریافت کمک مالی او را به دوست عزیزم دلجو آبادی مدیر نهاد «همبستگی با پناهندگان ایرانی» که در آمریکا مستقر است و به پناهندگان ایرانی در ترکیه کمک حقوقی و مالی ارائه میکند معرفی کردم. وزیر فتحی در ارائه توضیحات در مورد وضعیت خانوادگی خود در خارج از کشور به دلجو آبادی راست نگفت و کمک مالی دریافت کرد. این سازمان پس از آن که پی برد او دارای خواهری در کانادا و برادری در آمریکاست از ارائه کمک مالی به وی خودداری کرد چرا که به خاطر محدودیتهای مالی، یکی از پرنسیبهای این «نهاد» ارائهی کمک مالی به کسانی است که نزدیکان درجه یکشان در خارج اقامت ندارند. آن موقع مطلقاً برای وزیر فتحی مهم نبود که بودجهی این نهاد که البته شفاف و بدون گفتگوست از کجا میآید و هیچ سؤالی هم در این مورد نمیکرد. آنچه که برایش مهم بود دریافت کمک مالی بود. آمادگی داشت از هرکس و هرکجا کمک مالی دریافت کند.
وزیر فتحی شخصاً با بنیاد برومند که بعدها مدعی شد دست ساز رونالد ریگان بوده است تماس گرفت. به مصاحبه با آنها پرداخت. برایشان فرم پر کرده و ارسال کرد.
از این بنیاد خواست که شهادتش نزد گالیندوپل را ترجمه کنند! و ... بارها از من درخواست کرد به این بنیاد جهت کمک مالی به او، توصیه کنم و من هر بار توضیح دادم که کمک مالی به پناهندگان ترکیه در زمرهی کارها و اهداف این بنیاد نیست و ...
اما وزیر فتحی پس از آنکه به آمریکا رسید چهها که در مورد این بنیاد نگفت. از جمله این که بنیاد برومند در دوران ریگان تأسیس شده است. (۲)
یازده ماه پیش و در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۱ اندکی پیش از آن که وزیر فتحی این مبارز «ضدامپریالیست» و ضد «دیکتاتوری سرمایه» به شیکاگو آمریکا منتقل شود(۳) به خاطر حرفهایی که در ارتباط با وضعیت بد اقتصادیاش مطرح میکرد و مدعی بود که تا مرز نابودی پیش رفته و دستش به هیچجا بند نیست و درخواست کمک مالیاش از سوی نهاد «همبستگی با پناهندگان ایرانی» هم رد شده بود مبلغ ۲۳۶۴ (معادل ۳۰۰دلار) کرون سوئد که البته ۲۵۰ کرون آن هزینهی ارسال پول توسط «وسترن یونیون» بود برایش به ترکیه ارسال کردم. البته این انتقاد به من وارد است پولی را که میبایستی در اختیار «ایران تریبونال» میگذاشتم به فرد «نمکنشناسی» (۴) چون او دادم. او بعد از دریافت پول چهها که در تأیید شخصیت من و عدم تغییر روحیات و حساسیتهایم در طول این سالها نگفت. خوشبختانه او هرچه را که تکذیب کند این یکی را نمیتواند انکار کند.
علی دروازهغاری از بچههای «گفتگوهای زندان» به توصیه و تأیید من چند بار به او کمک مالی کرد و هر بار تأیید من را دلیل ارائهی کمک مالی به او دانست و تأکید کرد من شناخت شخصی از او ندارم و به خاطر تأیید تو این کار را میکنم. البته علی دروازه غاری این ویژگی مثبت را دارد که همیشه در موقعیتهای مشابه از کمک و مساعدت دریغ نکرده است. در گفتگوی ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۲ من با علی دروازهغاری نیز، وی یک بار دیگر روی این موضوع تأکید کرد و گفت که حتی پس از ورود وزیر فتحی به آمریکا نیز کمک مالی در اختیار او قرار داده است.
البته وزیر فتحی در دورانی که در ترکیه بود نیز هیچ تلاشی برای پیدا کردن کار و تأمین مخارج زندگی خود نکرد و تا توانست از این و آن کمک مالی دریافت کرد.
وزیر فتحی پس از پذیرفته شدن از طرف دولت آمریکا از من تقاضا کرد از دوستانم در آمریکا بخواهم که بر اساس قوانین مهاجرتی آمریکا اسپانسر او شوند. با تلاشهایی که کردم برای او اسپانسرهایی را در کالیفرنیا و واشنگتن پیدا کردم. البته میدانم علی دروازهغاری هم اسپانسری او در سیاتل را پذیرفت. با این حال او ترجیح داد به شیکاگو برود.
به توصیهی من وزیر فتحی با «کانون زندانیان سیاسی در تبعید» در استکهلم تماس گرفت. بارها مجیز آنها را گفت تا از این «کانون» تأئیدیه گرفت. در آنجا نیز مرا واسطه قرار داد. نامههای او نزد «کانون» موجود است. با اینحال وقتی خرش از پل گذشت و به آمریکا رسید مدعی شد که زندانیان سیاسی که در ایران تریبونال فعالیت میکنند برای او ناشناخته هستند!
تماسهای وقت و بی وقت او از طریق اسکایپ و ام اس ان مسنجر را هیچگاه در بدترین شرایط بی جواب نگذاشتم و از راهنمایی و ارائه کمک دریغ نکردم.
بارها در گفتگو با من مدعی شد که به خاطر ارتباطش با من (ایرج مصداقی) از سوی مجاهدین تحت فشار قرار گرفته و بخاطر این ارتباط «بها» میپردازد! تصورش را بکنید وی با مجاهدین تماس داشت، به خاطر ارتباط با ایرج مصداقی مجاهدین او را تحت فشار گذاشته بودند و او به خاطر این رابطه «بها» میپرداخت، حالا ایرج مصداقی شدهاست سخنگو و نمایندهی مجاهدین. این همه تزلزل شخصیتی را چه میتوان نامید؟
چنانچه ملاحظه میکنید ارتباط من با او جز ضرر هیچ نفعی برای من نداشت و من با این همه مشغله نیازی به این ارتباط نداشتم اما او با پررویی مدعی بود که «بها» هم میپردازد.
مشکل وزیر فتحی برای خروج از کشور برخلاف آنچه مینماید وضعیت بد اقتصادی کشور و ناتوانی وی در ادارهی خانوادهاش بود و نه وضعیت سیاسی و یا به مخاطره افتادن جانش؛ چرا که ۱۸ سال پس از آزادی از زندان خوشبختانه بدون آن که گذارش مثل صدها زندانی سیاسی سابق به بازجویی و زندان و حبس و شکنجه بکشد به کار و زندگی عادی مشغول بود. هرچند در خارج از کشور، کار در شرکتهای مهندسی و به ویژه پروژههای نان و آب دار «عسلویه» را که در دوران خاتمی از رونق زیادی هم برخوردار بود به «حضور در مناطق کارگری و صنعتی کشور و کار در کنار و همراه با کارگران و تکنسینها و مهندسان» تبدیل کرد و آن را به عنوان سابقهی مبارزاتی خود در ۱۸ سال گذشته در کشوری که از در و دیوارش خون میبارید جا زد. البته این هم خود نوعی زرنگی است که سند افتخار ۱۸ سالهات «کار در کنار و همراه با کارگران و تکنسینها و مهندسان» باشد.
وضعیت این «قهرمان ضد امپریالیست» را نمیگویم با علی صارمی، محمد حاجآقایی، جعفر کاظمی، محسن دگمهچی که جان خود را فدا کردند یا دهها زندانی مجاهدی که در طول این سالها به زندان و شکنجه دچار شدند یا با غلامرضا خسروی و عبدالرضا قنبری و... که با خطر اعدام مواجه هستند مقایسه کنید با تقی رحمانی و همسرش نرگس محمدی که از زندانی به زندانی درافتادند یا رضا علیجانی و ... که از هواداران شریعتی بودند مقایسه کنید تا به توخالی بودن ادعاهای وزیر فتحی پی ببرید.
وزیر فتحی با داشتن پاسپورت جمهوری اسلامی در مرداد ۸۹ به صورت قانونی همراه پسرش از کشور خارج شد. البته وی با زرنگی خاصی آن را «هجرت» مینامد تا به وقت لزوم به «هجرت» شریعتی گریز زده باشد. بدون آن که به چگونگی خروج خود از کشور اشاره کند مدعی است «خانواده اش [همسر و دخترش] نیز پس از تحمل ۹ ماه ممنوع الخروجی و بازجویی های مکرر وزارت اطلاعات و بازپرسی های قضایی به وی پیوستند.»
http://www.hafteh.de/?p=32032
البته وزیر فتحی توضیحی نمیدهد چرا خودش ممنوعالخروج نبود و به سادگی از کشور خارج شد. هنگامی که همسرش پس از مدتها میخواست از کشور خارج شود پیش از سوار شدن به هواپیما با ممانعت مأموران روبرو شد. مشکل خروج از کشور همسر و دختر وزیر در اثر اشتباه او و هشیاری وزارت اطلاعات مبنی بر اضای پاهندگی وی و فعالیتاش روی سایتها رخ داد. وزیر این موضوع را به سابقهی مبارزاتی خود تبدیل میکند. (۵)
او توضیحی نمیدهد که عاقبت برای پس گرفتن پاسپورت راضی شده بود ۲۰۰ میلیون تومان وثیقه بگذارد که در اثر توضیحات و اصرار من ظاهراً از گذاشتن وثیقه خودداری کردند. چرا که معتقد بودم موضوع جدی نیست و آنها بدون وثیقه هم اجازه خروج به همسرش خواهند داد.
دلیل عدم همراهی همسر و دخترش با او و پسرش نه جنبهی امنیتی بلکه اقتصادی داشت. او پس از آن که بارها با من در این زمینه رایزنی کرد تصمیم گرفت خود و پسرش به ترکیه مسافرت کنند و همسر و دخترش در ایران بمانند. یکی از دلایل تعجیل وزیر فتحی برای خروج از کشور این بود که تا فرزندش ۱۸ ساله نشده پناهندگی در غرب را بگیرد که او نیز شامل کیس وی شود. یعنی همه چیز از قبل حساب شده و تنظیم شده بود.
وزیر فتحی مدتی قبل از آن که به آمریکا منتقل شود با من تماس گرفت و در میان صحبتهایش مدعی شد که در ایمیل لیست «گفتگوهای زندان»، حال عدهای را گرفته و «به دفاع جانانه» و «محکم» از من برخاسته است، از آنجایی که متن کامل گفتگوهای رد و بدل شده بین افراد و از جمله موارد مطرح شده از سوی وزیر فتحی به دست من هم رسیده بود مواردی از فرصت طلبی وی را گوشزد کردم. همان موقع به علی دورازه غاری یکی از بچههای «گفتگوهای زندان» هم چند مورد را منتقل کردم.
وزیر فتحی این روزها برای حاضر شدن در اینجا و آنجا خود را به عنوان یکی از جانبدربردگان کشتار ۶۷ معرفی میکند بدون آن که بگوید هوادار شریعتی بوده است و فتواهای صادره از سوی خمینی برای اعدام زندانیان مجاهد و چپ صادر شده بود و اساساً هواداران شریعتی، بنیصدر یا حتی فرقان مشمول این حکم نمیشدند و به همین دلیل هیچ یک و از جمله وزیر فتحی به دادگاه و نزد هیئت کشتار برده نشدند.
از این افراد به عنوان شاهدان کشتار ۶۷ میتوان نام برد و نه جانبدربردگان. این را از بابت «مدال» یا «افتخار» برای کسانی که نزد هیئت رفتهاند یا نقطه ضعف برای کسانی که نرفتهاند نمیگویم بلکه به منظور روایت صحیح تاریخ روی آن تأکید میکنم. از این افراد میتوان به عنوان جانبدربردگان از زندانهای خمینی یا دههی ۶۰ نام برد.
ایرج مصداقی، مهرماه ۱۳۹۱
پانویس:
۱- علامت تعجبهای متعدد از نویسنده است. وی تصور میکند هرچه علامت تعجب بیشتر بگذارد لابد موضوع از اهمیت بیشتری برخوردار میشود. نمیداند که یک نویسنده و تحلیلگر جدی اصولاً از این شیوهها استفاده نمیکند.
۲- بنیاد برومند در دههی ۹۰ پس از ترور دکتر عبدالرحمان برومند توسط فرزندانش و به یاد او و با سرمایهی شخصی این خانواده شریف بنیاد نهاده شد. بعدها این بنیاد توانست از کمکهای NED نیز برخوردار شود و با آن بانک اطلاعاتی در مورد اعدام شدگان و کشتهشدگان توسط جمهوری اسلامی تأسیس کند. این بنیاد همچنین با استخدام قاضی جفری رابرتسون و جنیفر رابینسون وکیل جولیان آسانژ گزارش ارزندهای در مورد کشتار ۶۷ تهیه و انتشار داد.
۳- هماکنون زندانیان مجاهد که خیلی یبش از او مستحق اقامت در دیگر کشورها هستند پس از قبولی توسط یو ان پروندهشان توسط کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا و استرالیا پذیرفته نمیشود و همچنان بلاتکلیف در ترکیه هستند. قطعاً این مبارز «ضد امپریالیست» به هنگام مصاحبه با مأموران آمریکایی در ترکیه برای رفتن به آمریکا از «دیکتاتوری سرمایه» و «ستاد فرماندهی سرمایه« و «امپریالیسم آمریکا» و ... سخن نرانده است. وزیر فتحی در چند مرحله توسط من در مورد نحوهی پاسخ به سؤالات مربوطه توجیه شد.
۴- مصاحبهی من با بی بی سی و تلاش برای آلترناتیوسازی مربوط به دو هفته پیش است. من ماههای آگوست و سپتامبر را در بدترین وضعیت در بیمارستان بستری بودم. خبر آن نه تنها در شبکهی فیسبوک بلکه در مقالاتم نیز آمده بود و وزیر فتحی از آن خبر داشت. چنانچه در این مقاله آمده است محبتی نبود که در حق این فرد نکرده باشم. اما دریغ از این که او در یک پیام ساده جویای حالم شود.
آیا به چنین فرد نمکنشناسی میتوان اعتماد کرد؟ آیا چنین افرادی را میتوان حامل حداقل «ارزشهای انسانی» شناخت؟
ذکر این نکته ضروری است که من نیاز به چنین امری نداشتم. نامهها و تلفنهای بسیاری از اقصی نقاط دنیا داشتم که دوستان مرا شرمندهی خود میکردند. دوستان و عزیزانم برای عیادتم از کشورهای دیگر به سوئد آمدند و لحظهای تنهایم نگذاشتند. آنقدر پیگیری در مورد بیماری و درمانام کردهاند که خود خجالت زدهام.
۵- وزیر فتحی در نامه به بنیاد برومند در مورد تصحیح نامش که در لیست کشته شدگان ۶۷ آمده است داستانی را سرهم کرده است که همان موقع و پیش از انتشار مطلب، واقعیت آن را به او گوشزد کرده و تأکید نمودم که اگر قرار است کسی پاسخگو باشد خواهر خود اوست و بهتر است از جنجال و داستانسرایی در این مورد پرهیز کند، اما او که به زعم خود موضوعی برای مطرح شدن پیدا کرده بود ول کن ماجرا نبود.
در سال ۱۹۹۹ هنگام سفر خاتمی به ایتالیا در یکی از مراکز وابسته به مجاهدین در شهری نزدیک رم خواهر وزیر فتحی را دیدم که مدعی بود برادرش «وزیر» در جریان کشتار ۶۷ در زندان اعدام شده است. در حضور جمع به او گفتم خانم عزیز! چرا دروغ میگویید؟ حتماً ۱۱ سال پس از کشتار ۶۷ لابد خبر دارید که برادرتان در ایران صحیح و سالم در حال زندگی است. من با او هم بند بودم، نامش در گزارش گالیندوپل آمده است و ...
توضیح: نارساییهای این نوشته به خاطر آن است که در بیمارستان و بستر بیماری و در شرایطی که به سختی میتوانم بنشینم و برای کاهش درد از مورفین زیاد استفاده میکنم به رشته تحریر در آمده است.
منبع:پژواک ایران