فاجعه کشتار ۶۷ و «گلهای داوودی»
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی با اشاره به شهادت سولماز علیزاده در دادگاه حمید نوری دراستکهلم به عملکرد جمهوری اسلامی در استفاده از فیلم برای توجیه کشتار ۶۷ میپردازد. محمود علیزاده، پدر سولماز، با آنکه محکومیتش سپری شده بود اعدام شد.
اول مهر روزی است که در ایران مدارس باز میشوند و دانشآموزان به کلاس درس میروند. و امسال در این روز سولماز علیزاده به عنوان شاهد در دادگاه حمید نوری در استهکلم، از قتل پدرش گفت. قتل او زمانی رخ داده بود که دخترش دانشآموز بود. پدر سولماز، محمود علیزاده وقتی دخترش هشت ساله بود در ارتباط با فدائیان خلق (جناح ۱۶ آذر) دستگیر شده بود و دختر جوان از زندگی اش با پدر محبوس گفت که به روزهای ملاقات و نامههای او خلاصه میشد.
محمود علیزاده دوران محکومیتش را به پایان رسانده بود و سولماز و مادرش و همه خانواده برای بازگشت او روز شماری می کردند. حالا اعدام پدر همه این آرزوها را ویران کرده بود. سولماز در این زمان دانشآموزی ۱۲ ساله بود که دوران امتحانات خود را میگذراند و به همین دلیل تا مدتها از اعدام پدرش با او صحبت نکردند .
می توانیم تصور کنیم چقدر دادن این خبر برای مادر سخت بوده است . سولماز گفت که مادرش چگونه به انحای گوناگون سعی می کرده به او بفهماند که پدرش اعدام شده است. هراز چندی نام یکی از همبندان پدر را می آورده و میگفته متأسفانه اعدام شده است. و عاقبت به داستان فیلم «گلهای داوودی» که در آن دوران از تلویزیون هم پخش شد متوسل می شود. قهرمان این فیلم، عباس صفاری، که در جریان مشاجره با دوستش باعث مرگ او شده به بیست و پنج سال زندان محکوم می شود . پس از گذراندن بیست سال و گرفتن عفو برای پنج سال باقی مانده ، قرار آزادی عباس صادر میشود. در شرایطی که همگان منتظر آزادی عباس هستند، استوار هدایت خبر کشته شدن عباس به دست یکی از مأمورین زندان را به همسرش، عصمت میدهد. عصمت از گفتن حقیقت به فرزند نابینای خود که در آستانه برگزاری مراسم ازدواجش قرار دارد خودداری میکند.
مادر سولماز با اشاره به این فیلم از دخترش میپرسد: آیا مادر در فیلم گلهای داوودی کار درستی کرده که واقعیت را از فرزندش مخفی کرده است؟ و سولماز قاطعانه پاسخ میدهد: نه. مادر با چشمانی پر از اشک به او میگوید: پدر تو هم مثل بقیه اعدام شده و متاسفم که دیگر نیست.
روایت سولماز علیزاده مرا به ۳۳ سال قبل و روزهای دشوار پس از کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت و فیلم «گلهای داوودی» برد. شاهد بودم چگونه رژیم اسلامی از این فیلم برای زمینهسازی انتشار خبر کشتار ۶۷ در جامعه استفاده کرده بود. شناخت کلی از کارگردان فیلم داشتم و برادرش را هم میشناختم که از «جاودانه»های زندان بود. در این نوشته مایلم به نکاتی در این باره بپردازم چرا که به گمانم از یکسو به فهم ابعاد فاجعه کمک می کند و از سوی دیگر به سیاست های رژیم در استفاده از فیلم و سینما توجه می دهد.
اولین نکته این که فیلم «گلهای داوودی» بیربط با اعدام زندانیان سیاسی در دهه شصت نیست. این فیلم که سناریوی آن را فریدون جبرانی بر اساس طرحی از قاضی ربیحاوی نوشته، به کارگردانی رسول صدرعاملی در سال ۱۳۶۳ ساخته شد. رسول صدرعاملی پسر آیتالله سیدفخرالدین صدرعاملی نماینده خمینی در شهربانی و ... است. محمدرضا برادر کوچکتر وی، در سال ۶۲ به اتهام هواداری از مجاهدین در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت و پدرش به عنوان اعتراض از نمایندگی خمینی استعفا داد و تا هنگام مرگ در سال ۱۳۹۰ خانهنشین شد.
احتمالاً خانواده صدرعاملی با توجه به موقعیت پدرخانواده نزد خمینی، و نزدیکی او به مهدوی کنی، منتظر «عفو» محمدرضا بودند که با خبر اعدام بیرحمانه او مواجه شدند. پس موضوع فیلم بیارتباط با معضل خانواده صدرعاملی که یک پسرشان را نیز در جبهههای جنگ با عراق از دست داده بودند نیست. به ویژه که پس از اعدام محمدرضا ساخته شد. یاد آوری کنم که رسول صدرعاملی با آنکه ۵ بار داور جشنواره سینمایی فجر بوده و از سینهچاکان خمینی است اما همچنان درگیر اعدام برادرش است و اسم محمدرضا را روی پسرش گذاشته است.
نکته دیگر در مورد بهره گیری رژیم از این فیلم برای نوعی اطلاعرسانی به خانوادهها پس از این قتلعام هولناک است . در این باره در کتاب«تمشکهای ناآرام» از مجموعه«نه زیستن نه مرگ»، چنین نوشتم:
«رژیم مجبور بود به نوعی به خانوادهها خبر دهد. آنان جویای سلامتی عزیزانشان بودند. به همین منظور از اواخر آبانماه، به شکل محدودی شروع به انجام این کار کرد و در آذرماه به شکل وسیعی به آن دست زد. قبل از انتشار گسترده خبر، روز جمعه، فیلم «گلهای داوودی» را از تلویزیون پخش کردند که از دید بچهها به نوعی فضاسازی اجتماعی برای پخش اخبار ناگوار قتلعام زندانیان بود.»
اکنون که به آن دوران می اندیشم میبینم که ما درست فهمیده بودیم. حاکمان از تأثیر سینما و تلویزیون در افکار عمومی آگاهانه بهره میجستند و این سیاست همچنان ادامه دارد و جمهوری اسلامی میکوشد سینما را به خدمت بگیرد.
سینما در خدمت ایدئولوژی
عروج سینما با سقوط حکومت تزارها در روسیه همراه بود و این صنعت خیلی زود به خدمت حزب کمونیست روسیه و ایدئولوژی آن درآمد.
لنین چنان به تأثیر سینما اهمیت میداد که گفت: «هنر سینما برای ما، بقیه هنرها برای دیگران». سینما در به قدرت رسیدن هیلتر نیز نقشی به سزا داشت. «لنی ریفنشتال» در سال ۱۹۳۴ به سفارش گوبلز دستاندرکار تهیه مستند ۳ ساعتهای شد که در سال ۱۹۳۶ با نام «پیروزی اراده» نمایش داده شد. از این فیلم به عنوان عظیمترین مستند تبلیغی در تاریخ سینما یاد میشود. این مستند نقش بزرگی در حفظ قدرت هیتلر داشت.
حکومت اسلامی به عنوان یک نظام ایدئولوژیک نمیتواند به سینما و قدرت آن بیتوجه باشد، هرچند که ماهیتاً ضد هنر و تصویر و سینما باشد.
در دهه۶۰ نظام اسلامی در ابتدای راه بود و هنوز به درستی با چم و خم استفاده از سینما و تصویر در امر سرکوب و تحریف تاریخ و تبلیغ ایدئولوژی آشنا نبود و بیشتر درگیر «دفاع مقدس» و جا انداختن ارزشهایی همچون «شهادت» و «توبه» بود.
در سالهای اخیر سینما و تلویزیون بیش از هر زمان دیگری تحت تسلط امنیتیها و نظامیها قرار گرفته و در پی سیطره نهادهای وابسته به حکومت بر این حیطه برخی از سینماگران و بازیگران ابزار پروپاگاندای رژیم گشته اند.
در سالهای اخیر سینما و تلویزیون بیش از هر زمان دیگری تحت تسلط امنیتیها و نظامیها قرار گرفته و در پی سیطره نهادهای وابسته به حکومت بر این حیطه برخی از سینماگران و بازیگران ابزار پروپاگاندای رژیم گشته اند.
در چنین متنی ، طی سالهای اخیر، این نهادها علاوه بر تولید و ساخت سریالهای متعدد تلویزیونی، فیلمهایی را با اهداف سیاسی مشخص و از آن جمله ارائه روایت تحریف شده ای از سرکوب سیاسی دهه شصت را در یک دهه گذشته روانه بازار کردهاند. مثال گویای آن مشارکت تعیینکننده مرتضی قبه (اصفهانی) رئیس دفتر سعید امامی و یکی از دستاندرکاران قتلهای زنجیرهای که اعترافاتش پس از دستگیری و شکنجه در فضای مجازی پخش شد، در تهیهی سریالها و فیلم های زیر است : «تعبیر وارونه یک رویا»(کارگردان فریدون جیرانی) ، «پازل» (کارگردان ابراهیم شیبانی ) و فیلمهای «روباه» ( کارگردان بهروز افخمی) ، «امکان مینا» (کارگردان کمال تبریزی)ِ، «سیانور» ( کارگردان بهروز شعیبی)، «ماجرای نیمروز» و «رد خون»(کارگردان محمدحسین مهدویان)، «بادیگارد» ( کارگردان ابراهیم حاتمیکیا) و «شبی که ماه کامل شد» ( کارگردان نرگس آبیار) و «روز صفر» (کارگردان سعید ملکان) بوده است . در تیتراژ این فیلمها و سریالها، نام مرتضی قبه علاوه بر نگارش سناریو به عنوان کسی که در ارتباط با بازیها، لباس و صحنه نیز مشاوره داده آمده است.
آخر اینکه، جشنواره فیلم فجر نیز در سالهای اخیر محل نمایش تازهترین فیلمهای ساخته شده از سوی نهادهای امنیتی و نظامی بوده و جوایز متعددی را نصیب آنها کرده است.
منبع:دویچهوله