«در امر دادخواهی ما تازه در حال برداشتن گامهای اولیه هستم. نه تنها جامعه ایران بلکه اپوزیسیون ایران نیز با این امر غریبه است. یادمان باشد ابراهیم رئیسی یکی از مسئولان کشتار ۶۷ و یکی از بزرگترین جنایتکار تاریخ کشورمان نزدیک به ۱۶ میلیون رأی میآورد.»
این قضاوت ایرج مصداقی درباره وضعیت دادخواهی در ایران است.
یکی از آخرین نوشتههای ایرج مصداقی − “محسن آرمین شکنجهگر دههی ۶۰ همچنان در باتلاق دروغ دست و پا میزند” − حاوی فهرستی است از مقالات و پژوهشهای یک سال گذشته او، کسی که خود در اسارت بوده، شاهد بوده و اینک دادخواهی میکند. همهٴ این آثار بر مسئله دادخواهی و معرفی آمران و عاملان خشونتهای دولتی دهه ۶۰ شمسی تمرکز دارند.
ایرج مصداقی که در سال ۱۳۶۰ در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر شده بود، تمام دهه ۶۰ را در سه زندان اوین، قزلحصار و گوهر دشت گذراند. مصداقی سه سال پس از آزادی، در ۱۳۷۳ ایران را ترک کرد و از آن هنگام تاکنون چندین جلد کتاب با موضوع خاطره و پژوهش درباره زندانهای ایران منتشر کرده است.
ایرج مصداقی کار متمرکز پژوهشی بر روی زندانهای سیاسی ایران و پیشبرد امر دادخواهی رااز میانه دهه ۱۹۹۰ آغاز کرد. او، قبل از جدا شدن از مجاهدین خلق و انتقاد علنی از این سازمان، از ژانویه ۱۹۹۶ تا ژوئن ۲۰۰۱، در بخش سازمانهای بینالمللی مجاهدین، مشغول تهیه گزارشهایی از موارد نقض حقوق بشر در ایران بود. این گزارشها عموماً به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، کمیته سوم ملل متحد، پارلمان اروپا و سازمان بین المللی حقوق کار ارسال میشد.
از سال ۲۰۰۱ به بعد، ایرج مصداقی پژوهش در خصوص نقض حقوق بشر در ایران را به صورت فردی دنبال کرد. مصداقی در این مسیر ابتدا کتاب خاطرات زندانش با عنوان «نه زیستن، نه مرگ» را منتشر کرد. او با نوشتههای پرشمار دیگری روشنگری در باره زندانهای سیاسی و عوامل شکنجه و کشتار در آنها را ادامه داد.
گفتوگو با ایرج مصداقی
با ایرج مصداقی گفتوگو کردهایم تا نظرش را درباره وضعیت دادخواهی در ایران بپرسیم.
■ زمانه: فهرست کارهای شما نشان میدهد که تمرکز ویژهای بر امر دادخواهی دارید، آن هم عمدتاً به صورت شرح احوال و کارهای پایمالکنندگان حقوق انسانی و دقت بر چهره عوض کردنشان. چه شد که این مسیر را برای فعالیت خود پس از آزادی از زندان و آمدن به خارج برگزیدید؟
ایرج مصداقی: این مربوط است به سالهای اخیر. من در سال ۱۳۷۳ از کشور خارج شدم و در طول دو دههی گذشته کارهای متفاوتی انجام دادهام که همگی به گونهای در ارتباط با حقوق بشر است و به نوعی در ارتباط با یکدیگر هستند.
از سال ۱۳۷۴ در ارتباط با نهادهای حقوق بشری ملل متحد در ژنو و نیویورک فعالیت میکردم و پروندههای نقض حقوق بشر نظام اسلامی را در کمیسیون و سوءکمیسیون حقوق بشر در ژنو و کمیته سوم و اجلاس عمومی ملل متحد در نیویورک دنبال میکردم. سالهای در اجلاسهای ملل متحد شرکت داشتم، چندین بار در کمیسیون و سوءکمیسیون ملل متحد سخنرانی داشتم و همچنین با نمایندگان ویژه ملل متحد برای بررسی نقض حقوق بشر در ایران و گزارشگران موضوعی بارها ملاقات داشتم و در جلسات کارگروههای مفقودین قهری و بازداشتهای خودسرانه شرکت داشتم و در مورد پروندههای مربوطه توضیح میدادم. ارتباط نزدیکی با سازمانهای غیردولتی و حقوق بشری داشتم.
در آن سالها هنوز اینترنت به صورت گسترده نبود، به همین دلیل کلیهی روزنامهها و نشریات ایران و روزنامهها و مجلات خارجی و اخبار خبرگزاریها فرانسه، رویترز، آسوشیتدپرس و یونایتدپرس را روزانه خوانده و فاکتهای مربوط به نقض حقوق بشر را به صورت جداگانه برای نمایندهی ویژه و گزارشگران موضوعی دستهبندی میکردم که همراه با اصل سند و ترجمهی خبر تحویل آنها میشد. حجم این اسناد سالانه متجاوز از هزار سند میشد. گاه موریس دنبی کاپیتورن، گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران (۱۹۹۵–۲۰۰۲ میلادی) میگفت من وقت نمیکنم همهی این اسناد را مورد بررسی قرار دهم. من هم به طعنه به او میگفتم اما نظام اسلامی وقت میکند آنقدر جنایت کند که نوک کوه یخاش را شما نمیتوانید مورد بررسی قرار دهید.
همچنین تا سال ۱۳۸۰ جزوههای مربوط به نقض حقوق بشر در ایران را به صورت ماهانه و فصلنامه جهت ارائه به سازمانهای حقوقبشری، نمایندگیهای کشورها در ژنو و سازمانهای بینالمللی تهیه میکردم.
از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ در ارتباط با سازمان بینالمللی کار فعالیت کرده و در کلیهی اجلاسهای بینالمللی شرکت میکرده و به دفاع از حقوق کارگران و حقوقبگیران میهنمان میپرداختم. با صدها هیأت کارگری، کارفرمایی، هیأت دولتها و همچنین کارشناسان و مسئولان سازمان بینالمللی کار دیدار و گفتگو میکردم.
همچنین در تهیه شکایتهای رسمی مربوط به نقض حقوق کار در ایران در سطح بینالمللی مشارکت داشتم و نشریات کارگری به زبان انگلیسی تهیه میکردم. ارتباط بسیاری نزدیکی با کنفدراسیونها و سندیکاهای بینالمللی کارگری داشتم.
حاصل تجربیاتم در این زمینه دو کتاب «سازمان ملل متحد و نقض حقوق بشر در ایران» و «سازمان بینالمللی کار و نقض حقوق بنیادین کار در ایران» است.
در سالهای فوق همچنین پروندههای مربوط به نقض حقوق بشر را در پارلمان اروپا پیگیری میکردم و میکوشیدم از طریق تصویب قطعنامه در پارلمان اروپا وخامت اوضاع در ایران را به گوش جهانیان برسانم. گاه ماهها بر سر تصویب یک قطعنامه وقت صرف میکردم و بین بروکسل و استراسبورگ در رفت و آمد بودم. با صدها پارلمانتر از احزاب گوناگون دیدار و گفتگو میکردم.
از سال ۱۳۸۰ به بعد مسیر حرکتم را تغییر دادم و تصمیم گرفتم خاطرات یک دهه زندانم را انتشار دهم که در واقع سیاهترین دوران تاریخ معاصر میهنمان نیز هست. این بار میخواستم به سهم خودم یک دهه جنایت را به ثبت برسانم و در مورد نسلی که پرپر شد توضیح دهم.
نتیجهی کارم کتاب چهارجلدی «نهزیستن نه مرگ» و «دوزخ روی زمین» و «بر ساقه تابیده کنف» شد.
سپس کوشیدم در امر دادخواهی مشارکت کنم.
به همین دلیل کتاب «اندوه ققنوسها و آواز خاکستر» را منتشر کردم که در واقع تحقیقی است راجع به کشتار ۶۷ و محل دفن قتلعام شدگان با ۴۰۰ تصویر رنگی.
همچنین اسامی زندانیانی که در بندهای مختلف اوین و گوهردشت اعدام شدند را تهیه کردم. با نقشه های زندان و غیره.
در ارتباط با امر دادخواهی با مرکز اسناد حقوق بشر، بنیاد برومند، قاضی جفری رابرتسون همکاری کردم و عاقبت در برگزاری «ایران تریبونال» در لندن و لاهه مشارکت داشتم. و با نیما سروستانی در تهیه فیلم «آنها که گفتند نه» همکاری داشتم.
بعد تصمیم گرفتم در مورد مسئولان کشتار در دههی ۶۰ در دستگاه قضایی و امنیتی و زندانها تحقیق کنم. که سوال اصلی شماست. در واقع برای امر دادخواهی ما نیاز داریم چهرههای اصلی نقض حقوق بشر در کشورمان را بشناسیم. از آنجایی که نهاد و یا بنیادی در این ارتباط فعال نیست، مجبورم این کار را شخصاً انجام دهم.
متأسفانه ما حافظه تاریخی نداریم و جانیان به سادگی میتوانند رنگ عوض کنند. امروز بسیاری از قاتلان، شکنجهگران و مسئولان سرکوب در دههی شصت یا به دروغ داعیه اصلاحطلبی دارند و یا اساساً منکر جنایاتشان میشوند.
نظام اسلامی با اختصاص بودجههای هنگفت به تحریف تاریخ میپردازد. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مرکز مطالعات تاریخ معاصر ایران و دهها مرکز و بنیاد دیگر به این امر اختصاص دارند. حتی تاریخچهی گروههای سیاسی از مجاهدین گرفته تا فداییها و حزب توده و اتحادیه کمونیستها و پیکار و … را نیز نظام اسلامی به رشتهی تحریر درآورده است و گروههای مربوطه عملاً نظارهگر هستند و یا به تکذیب موارد میپردازند بدون این که واقعاً خودشان کاری ارائه دهند.
فیلمهای متعددی در طول این سالها به منظور وارونه جلوه دادن وقایع دههی ۶۰ از سوی نظام اسلامی تهیه شده است. اوج آن فیلم ماجرای نیمروز بود. کار به جایی رسیده است که خامنهای خواستار تهیهی فیلم راجع به لاجوردی هم شده است. در مورد کشتار ۶۷ نیز فیلم تهیه کردهاند.
مسیری که امروز میروم ادامهی راهی است که در طول ۲۳ سال گذشته پیمودهام.
■ چه ارزیابی و انتظاری از تأثیر کارهای خود دارید؟
درمورد ارزیابی کارهایم بایستی دیگران نظر دهند. تلاش میکنم به سهم خودم وظیفهام را انجام دهم. قبل از آن که به نتایج کارهایم فکر کنم روی این متمرکز هستم که صدای خاموش شده را پژواک دهم. من از راهروهای مرگ آمدهام در حالی که دوستان بسیاری از آنجا زنده بیرون نیامدند، وظیفهی من است که صدای آنها را به گوش دیگران برسانم. این کمترین کاری است که میتوانم انجام دهم.
انتظاری که دارم این است که تا حد امکان تاریخ دههی ۶۰ را شسته و رفته تر ارائه دهیم. نظام اسلامی در طول سالهای گذشته تلاش بسیاری به خرج داده است که تا یک تاریخ جعلی حتی از زبان اپوزیسیون ارائه دهد. شخصیتهای جعلی درست کرده و از طریق آنها ادعاهای عجیب و غریب و البته دروغی راجع به دههی ۶۰ تولیدکرده است تا فضا را مخدوش کند و تشخیص سره از ناسره را مشکل کند.
من در طول این سالها تلاش بسیاری کردم تا با این پدیدهی مخرب نیز مقابله کنم و به جامعهی سیاسی هشدار بدهم. رژیم اسلامی و ارگانهای متعدداش ۲۴ ساعته در کار توطئهاند. ارتش سایبری رژیم به ویژه در یک دههی گذشتهی تولیدات جعلی بسیاری داشته است. به نظر من اگر ما این علفهای هرز را وجین نکنیم، چیزی نمیگذرد که همهی سطح باغ را اشغال میکنند. خوشبختانه در مقابله با این جریان تا حدودی موفق بودهام.
رژیم با حساسیت مطالب من را دنبال میکند. وقتی راجع به لاجوردی نوشتم بلافاصله روزنامه کیهان یک ستون روزنامه را اختصاص داد به مطلبی علیه من. البته این باعث خوشحالی من است. فکر میکنم مطالبم مؤثر هستند که به این صورت واکنش رژیم را بر میانگیزد.
■ درباره فرهنگ دادخواهی در میان ایرانیان چه نظری دارید؟ چه جنبههای مثبت و اعتلایابندهای در آن میبینید و چه کمبودهایی؟
در امر دادخواهی ما تازه در حال برداشتن گامهای اولیه هستم. نه تنها جامعه ایران بلکه اپوزیسیون ایران نیز با این امر غریبه است. یادمان باشد ابراهیم رئیسی یکی از مسئولان کشتار ۶۷ و یکی از بزرگترین جنایتکار تاریخ کشورمان نزدیک به ۱۶ میلیون رأی میآورد.
تعدادی از وابستگان نظام اسلامی در سالهای اخیر به خارج از کشور آمدهاند و با استفاده از تریبونهایی که در اختیارشان قرار گرفته شعار «ببخش و فراموش نکن» را اشاعه میدهند. در حالی که ما هنوز نمیدانیم چه جنایاتی توسط چه کسانی صورت گرفته و چه چیزی را و چه کسی را باید بخشید و یا نبخشید. ما هنوز گام اول را برنداشته آنها در مورد بخشش صحبت میکنند. بسیاریشان حتی همین را نیز بر نمیتابند. متأسفانه امکانات ما برای مقابله با آنها محدود است. متأسفانه حتی در خارج از کشور که منطقاً میبایستی زمین بازی ما باشد نیز آنها دست بالا را دارند.
گروههای سیاسی مانند مجاهدین اساساً مسئلهشان دادخواهی نیست. تلاش بسیاری به خرج میدهند تا آمار قتلعام شدگان را ۸ برابر کنند. هیچ سند و یا استدلالی هم ارائه نمیدهند فقط چون رهبرشان گفته ۳۰ هزار نفر همهی کسانی که در حیطهی این سازمان قرار دارند باید بکوشند پای ادعای او را سفت کنند.
دیگر گروههای سیاسی و حتی حقوق بشری نیز به میل خود آمار متفاوت میدهند.
متأسفانه کار جدی در ارتباط با تصحیح اسامی قتلعام شدگان نیز صورت نمیگیرد. لیستهایی که منتشر شده هرچه تعداد اسامیشان بیشتر است نشاندهندهی کار بیشتر نیست، بلکه بر عکس نشاندهندهی کار کمتر و تعهد کمتر است.
تا مدتها گروههای سیاسی نام کوچک نیری رئیس هیأت کشتار ۶۷ را جعفر اعلام میکردند. خیلی روی این مورد تحقیق کردم و عاقبت متوجه شدم که نام کوچک او حسینعلی است و جعفر نیری در سال ۱۳۶۴ در سقوط هواپیما کشته شده است.
مقالهی در این زمینه نوشتم، یکی از سایتهای پربیننده که مسئول آن برادرش جزو قتلعام شدگان ۶۷ است حاضر به انتشار مقالهام نشد. دلیلاش را پرسیدم؛ پاسخ داد چه اهمیتی دارد یک مقاله بلند در مورد نام یک جنایتکار بنویسید. چه فرقی میکند نام او جعفر باشد یا حسینعلی! من هم در پاسخ نوشتم، حق با شماست از این به بعد به روحالله خمینی هم خواهیم گفت کامبیز خمینی.
او هنوز درک نمیکرد که برای امر دادخواهی اول باید بدانید چه کسی مرتکب جنایت شده است.
در ارتباط با اعضای هیأت کشتار ۶۷ که نام و عنوانشان در فرمان خمینی و نامههای آیتالله منتظری آمده است تا سالها ما مشکل داشتیم. گروههای سیاسی به میل خود افراد را یا از هیأت کشتار ۶۷ حذف میکردند و یا افرادی را اضافه میکردند. رئیس هیأت کشتار ۶۷ را نیز اشراقی میخواندند، عنوان آیتالله به او داده بودند و حتی او را داماد خمینی معرفی میکردند. عاقبت مجبور شدم مقالهای نوشته و توضیح دهم که داماد خمینی در سال ۱۳۶۰ درگذشته است. همهی گروههای سیاسی در این مورد سکوت اختیار میکردند.
ما با مشکلات عدیدهای هم روبرو هستیم. متأسفانه عدهای نه تنها به امر دادخواهی و یا روایت صحیح تاریخ کمک نمیکنند بلکه به آن ضربه نیز میزنند. برای مثال «عدالت برای ایران» تحقیقی را در ارتباط با کشتار ۶۷ انتشار داد که بیشتر تحریف تاریخ قتل عام بود تا ارائهی یک کار جدی. البته همانموقع رضا معینی مسئول میز ایران و افغانستان «خبرنگاران بدون مرز»، پاسخ مناسب و مسئولانهای به آن داد.
اگر یادتان باشد مدتها جامعه سیاسی ایران در داخل و خارج از کشور درگیر «ترانه موسوی» بود. در حالی که اساساً چنین فردی وجود خارجی ندارد. عکس انتشار یافته نیز متعلق به لیلا ملکمحمدی است که با کمک رضا ولیزاده آن را رتوش کرده و با یک داستان جعلی انتشار دادند تا در وانفسای تابستان ۸۸ زودتر به پروندهی پناهندگیشان رسیدگی شود.
در طول این سالها تعداد زیادی در خارج از کشور ظاهر شدند که به دروغ ادعا کردند مورد تجاوز جنسی قرار گرفتهاند. حتی کتایون آذرلی کتاب خاطرات زندان تحت عنوان «مصلوب» انتشار داد در حالی که او حتی یک روز نیز زندان نبوده است. او در مورد خانوادهاش هم راست نمیگوید. یا فردی به نام ثریا دالائیان را نزد موریس کاپیتورن بردند و او ادعاهای عجیب و غریبی را مطرح کرد که جز رسوایی به بار نیاورد. یا مارینا نعمت آن داستان غیرواقعی را تحت عنوان خاطرات زندان جا زد و از امکانات کلیسا و دانشگاه تورنتو و … استفاده کرد و کتاب را به زبانهای مختلف انتشار داد که البته با اعتراض دستهجمعی زندانیان سیاسی با گرایشهای متفاوت روبرو شد.
یکی از کمبودهای جدی در ارتباط با امر دادخواهی یا مبارزه با فراموشی، این است که جامعهی روشنفکری ایران چنانکه باید و شاید به آن نپیوسته است. شعرا، نویسندگان، هنرمندان تأتر و سینما، نقاشان و خوانندگان، موسیقیدانان و … کار درخوری در این زمینه ارائه ندادهاند.
به هولوکاست توجه کنید، با چه مکانیسمی تبدیل به مسئلهی جهانی شد. درست است که امکانات ما با آنها قابل قیاس نیست اما یادمان باشد در سال ۱۹۷۰ وقتی ۲۵ سال از هولوکاست گذشته بود، جهان تقریباً با تمام ابعاد آن آشنا بود و چیزی ناگفته نمانده بود. بعد از آن، اطلاعات ما در مورد هولوکاست به صورت کمی زیاد شده و نه کیفی.
نزدیک به ۳۰ سال از کشتار ۶۷ میگذرد و ما هنوز اندر خم یک کوچهایم.
در کنار اینها، تلاشهایی که از سوی بنیاد برومند و ایران تریبونال صورت گرفت قدمهای مثبتی در امر دادخواهی است. در واقع میشود گفت قدمگذاشتن در راهی درست است. ما باید چنین راههایی را ادامه دهیم. راهاندازی سایت بیداران و «خاوران مجازی» و تلاش برای گفتگو با شاهدان کشتار به نظرم تلاشهای مثبت است.
بزرگداشتهای سالانه اگر چه یکنواخت و تکراری هستند، اما در زنده نگاهداشتن یاد قربانیان و جنایات صورت گرفته در دههی ۶۰ مؤثرند و به ما کمک میکنند که با فراموشی مبارزه کنیم.
انتشار نوار صوتی دیدار اعضای هیأت کشتار ۶۷ با آیتالله منتظری ما را یک گام به جلو برد. جانیان مجبور شدند ضمن تأیید نقششان در کشتار به دفاع از جنایتشان بپردازند.
خیلیها از این طریق با کشتار ۶۷ آشنا شدند. توطئهی سکوت در این مورد شکسته شد. خط قرمز رژیم زیرپا گذاشته شد.
■ تلاشها برای دادخواهی در خصوص خشونتهای دولتی دهه شصت چه کاستی هابی دارد؟ این تلاشها اکنون در چه مرحلهای قرار دارد؟
به خاطر قوانین و مقررات بینالمللی عملاً امکان دادخواهی در سطح بینالمللی نیست. چرا که مکانیسمهای موجود از جمله دادگاه جنایت علیه بشریت به جنایت بعد از سال ۲۰۰۱ رسیدگی میکند. بماند که دولت جمهوری اسلامی عضو این دادگاه نیست. محدودیتهای بسیار دیگری نیز در این زمینه هست. به همین دلیل بود که ما به دادگاه مردمی ایران تریبونال متوسل شدیم. اصولاً در نظامهای دیکتاتوری دادخواهی نمیتواند صورت گیرد. دادگاههای مربوط به جنایت علیه بشریت چه در سطح ملی و چه بینالمللی در دوران گذار تشکیل شدهاند.
تصورش را بکنید در خارج از کشور جوایز بینالمللی در ارتباط با حقوق بشر و حتی کشتار ۶۷ به کسانی تعلق میگیرد که در دههی سیاه ۶۰ در نقض حقوق بشر مشارکت داشتهاند.
با این حال ما میبایستی کار خودمان را بکنیم. چنانچه در آینده قرار باشد دادگاهی تشکیل شود نیاز به سند و مدرک و پرونده دارد. با شعار و آمار و ارقام جعلی نمیتوان دادگاه حقوقی تشکیل داد. انتشار گزارش خانم عاصمه جهانگیر گزارشگر ویژه ملل متحد و اختصاص یک فصل مستقل به کشتار ۶۷ و به رسمیتشناختن حقوق خانوادهها برای پیگیری کشتار ۶۷ یک گام مثبت است.
انتشار فایل صوتی دیدار هیأت کشتار ۶۷ با آیتالله منتظری کمک شایان توجهی به امر دادخواهی کرد. استناد خانم عاصمه جهانگیر به نوار صوتی در گزارششان به ملل متحد نشاندهندهی اهمیت این سند است.
■ چه ارزیابیای از حال و روز حکمدهندگان به اعدام و شکنجه و مجریان آن احکام دارید؟ به نظر میرسد با شتاب در حال دستکاری زندگینامه خود هستند.
بسیاری از جانیان همچنان اهرمهای قضایی را در دست دارند. تعدادیشان درگذشتهاند و یا در جنگ و … کشته شدهاند. خیلیها میکوشند منکر گذشتهشان شوند. محسن آرمین یکی از همین نمونههاست. یا عرب سرخی میکوشد بگوید هیچگاه بازجو و شکنجهگر نبوده است. در حالی که او اعتراف کرده است مسئول گزینش اطلاعات سپاه بوده است. یعنی او بازجویان، شکنجهگران و مسئولان تعقیب و مراقبت و … را استخدام میکرده است. او گمان میکند به این ترتیب گناه کمتری دارد. بماند که بسیاری از شکنجهگران، حکم بازجو و شکنجهگر رسمی نداشتند. نمایندگان مجلس مانند هادی غفاری و هادی خامنهای شکنجه و بازجویی میکردند اما رسماً بازجو نبودند.
موسوی تبریزی و امثال او میکوشند چهرهی یک «مونتسکیو» اسلامی به خود بدهند. کتاب نوشته و لاجوردی را ضد خشونت معرفی کردهاند.
بسیاری از شکنجهگران، بازجویان، تیرخلاصزنها، پاسداران زندان و … از آنجایی که جز بدنامی چیزی نصیبشان نشد و زندگی سختی دارند، به شدت پشیمان هستند و خود را پاکباخته میبینند. مهر بدنامی و شکنجهگری به پیشانیشان خورده در حالی که دیگران در سایهی جنایاتی که آنها مرتکب میشدند به آلاف و الوف رسیدند و زندگیهای لوکسی برای خود ترتیب دادند.