یقه واقعیت را نمیتوان گرفت؛ (در مورد کتاب نه زیستن نه مرگ)
ایرج مصداقی
برای مطالعه نوشته آقای جلیلیان روی آدرس زیر کلیک کنید:
همزيستى با مرگ ــ مرورى بر مجموعه چهار جلدى كتاب: نه زيستن نه مرگ بهروز جلیلیان
منبع:پژواک ایران
یقه واقعیت را نمیتوان گرفت؛ (در مورد کتاب نه زیستن نه مرگ)
در شمار کسانی که روشنگریهای کتاب «نه زیستن نه مرگ» را بر نمیتابند و احساس میکنند این کتاب واقعیتهایی را بیان کرده که میبایست پنهان بماند! جای یک هوادار دو آتشهی سابق سازمان پیکار خالی بود.
پیشتر، افراد و وابستگان گروههای مختلف سیاسی که در کتاب مورد انتقاد قرار گرفتهاند هر چه خواستند گفتند و البته گذشتند. تازه اینها صفحههائی را که پشت سر نویسنده کتاب گذاشته شده! شامل نمیشود و به ظاهر نقدهای انتشار یافته است و از یک نظر بایستی سپاسگزار باشم که حرفهایشان را مکتوب کرده و روی اینترنت انتشار دادهاند تا من فرصت پاسخگویی داشته باشم. به هر روی، در تمام این مدت و با توجه به همهی مشکلات، «نه زیستن نه مرگ» به زندگی ! ادامه داده و برخلاف انتظار و تمایل آنهایی که روشنگری و بیان حقیقت را سمّی مهلک میدانند، به سرعت نایاب شد.
در این میان یک چیز روشن است: تلاش برای جلوگیری از آگاه شدن افراد، آنهم در دنیای کامپیوتر و اینترنت بیهوده است. البته این قسمت خالی لیوان بود و نه همهی آن. بودند کسانی که به کمک من و کتاب آمده و با نقد سالم و دلسوزانهی خود مرا نیز متوجهی اشتباهم در برخی زمینهها کردند. به ویژه دوست خوبم محمدرضا معینی که با بلندنظریاش اشتباه مرا در ارتباط با «کانون دفاع از زندانیان» گوشزد کرد و نوشت:
« ... تلاش خانوادهها و کانون دفاع از زندانيان در داخل در سال ٦٧ و ارزيابی غير واقعی بودن آن، خطای تاريخی بزرگی ست که بدون شک از بیاطلاعی نويسنده سرچشمه میگيرد».
آقای بهروز جلیلیان، مطلبی با عنوان «همزيستى با مرگ ــ مرورى بر مجموعه چهار جلدى كتاب: نه زيستن نه مرگ»، نخست در مجلهی آرش و سپس در سایتهای مختلف اینترنتی و از جمله «اندشیه و پیکار» متعلق به آقای تراب حقشناس منتشر کرده است. ایشان در نوشتهشان مسائلی را طرح کردهاند که پاسخ به آنها را در راستای بازنگری و نقد فرهنگ سیاسی جامعهی ایران ضروری میبینم.
بهروز جلیلیان نوشته است:
«خود چند سالى در سال هاى ۱۳۶۰ زندانى بوده ام، صرفاً بخاطر تعلقات فردى و شخصى بود و نه گروهى و سازمانى.»
اما بعداً توضیح میدهد که هوادار پیکار است، او مرا متهم میکند که نگاه گروهی دارم و پس از سالها زندگی در خارج از کشور هم از دست آن خلاص نشدهام.
من در ۱۶۰۰ صفحه کتاب تلاش کردهام از حقیقت و واقعیت دفاع کنم. در آنجایی که لازم بوده از هیچ انتقادی به مجاهدین و دوستان نزدیکم نیز فروگذار نکردهام. اما آقای جلیلیان که ظاهراً نگاه گروهی ندارند و از این بلیه نجات یافتهاند، در رابطه با شکل کارشان در نقدی که نوشتهاند توضیح میدهند:
«اين كتاب[نه زیستن نه مرگ] حجم زيادى از مطالب درست و نادرست را در كنار هم قرار داده كه بررسى و مرور همه آنها نيز حجم زيادى مى طلبد. نگارنده سعى دارد كه به نكات مهم و قابل توجه بپردازد.»
تنها اندکی توجه کافیست تا مشخص شود «نکات مهم و قابل توجه» از نظر آقای جلیلیان تنها مطالب مربوط به سازمان پیکار، حسینروحانی و... و ضدیت هیستریک با مجاهدین است. ظاهراً مسئلهای مهمتر از اینها در کتاب نبوده است.
برای روشن شدن مطلب و ادعای من، آدرس نوشته ایشان را پایان همین نوشته آورده ام و همه خوانندگان این پاسخ را به خواندن نقد ایشان تحت عنوان «همزیستی با مرگ» دعوت میکنم. البته اسم نقد ایشان به خوبی گویای درون مایهی آن است. فکر میکنم نام هر مطلبی تا حدودی نشاندهندهی شخصیت و منش نویسنده هم هست. اگر مواردی را بی پاسخ گذاشتهام برای جلوگیری از اطالهی بیش از حد مطلب میباشد.
قبل از آنکه پاسخی به نوشتهی آقای جلیلیان دهم مواردی را که حق با ایشان است میآورم تا حق مطلب را ادا کرده باشم.
من در کتاب نوشتهام منیژه هدایی، حسین روحانی را جزو «فراکسیونیست» ها معرفی کرد که اشتباه است. او جزو فراکسیونیستها نبوده است. این میتواند ناشی از اشتباه در بیان هدایی در آن لحظه باشد و یا بد متوجه شدن من در جریان بحثهایی که این دو میکردند(که احتمال دومی بیشتر است) چون در آن لحظه هدایی درحالی که بسیار برافروخته بود از مواردی صحبت میکرد که حتا بسیاری از هواداران پیکار نیز اطلاعی نسبت به آن نداشتند.
همچنین من در دفاع از هواداران سازمان پیکار و پایمردیشان در امر مبارزه با رژیم و ضمن تقدیر از علیرضا سپاسی آشتیانی، علیرضا تشید و ...نوشتهام:
«اکثر رهبران سیاسی و ایدئولوژیک و تشکیلاتی آن[پیکار] به خدمت جمهوری اسلامی در آمده بودند» بهتر بود مینوشتم رهبران سیاسی ایدئولوژیک و تشکیلاتی دستگیر شده این جریان به خدمت جمهوری اسلامی در آمده بودند و موضوع را ادامه میدادم.
اما مگر حسین روحانی رهبر سیاسی و ایدئولوژیک پیکار نبود؟ مگر قاسم عابدینی ار رهبران تشکیلاتی این جریان نبود؟ مگر مهریحیدرزاده کاندید و یکی از بالاترین کادرهای زنان این سازمان نبود؟ دوست من اجازه دهید زیاد در این مورد صحبت نکنیم. منیژه هدایی آنقدر به هنگام بازجویی مورد دیده بود که فکر کرده بود همهی زندان بریده است. او خودش در حسینیه اوین این مطلب را مطرح کرد. البته این موضوع را جهت توجیه اشتباه خودم بیان نکردم بلکه در پاسخ به سؤالی که کرده بودید نوشتم.
در ارتباط با تشکیل مدرسه حقانی به اشتباه نوشتهام این مدرسه در دههی ۵۰ تأسیس شد که دههی ۴۰ صحیح است. آقای جلیلیان ۷ خط را به موضوع فوق اختصاص دادهاند و سر آخر هم نظریه محیرالعقولی را ارائه دادهاند. ایشان نوشتهاند:
«مؤسسين اين مدرسه در صدد تربيت منظم و تشكيلاتى كادرهايى براى جناح خود بودند كه پس از انقلاب بخوبى توانستند از آنها در حكومت استفاده كنند.»
اما نکته جالب در ادعای ایشان آن است که ظاهراً بهشتی و قدوسی از دههی ۴۰ پیشبینی وقوع «انقلاب اسلامی» و به دست گرفتن قدرت را داشتند و از همان دوران در صدد تربیت کادر برای قوهی قضاییه و سیستمهای امنیتی رژیم جدید بودند! بهشتی و قدوسی خودشان چنین ادعایی نداشتند.
آقای جلیلیان در باره من مینویسد:
«آقاى ايرج مصداقى، نويسنده اين كتاب، با توجه به اين مهم و پس از گذشت سال ها از آزاديش و زندگى در خارج از كشور، متاسفانه نتوانسته گردوغبار يكسونگرى و گاه جانبدارىهاى بشدت افراطى از سازمان محبوبش را از خود بزدايد و چنين اثر پر زحمتى را، پر بارتر به مقصد برساند.»
آقای جلیلیان در خاتمهی نوشتهاش، کتاب «نه زیستن نه مرگ» را «پر حجم و كم محتوا و برکهای بسیار کمعمق» ارزیابی میکند.
اما این که کتاب «نه زیستن نه مرگ» « پرحجم و کم محتوا و برکهای بسیار کم عمق» است یا نه را میگذارم به داوری افراد و صاحبنظران.
آقای جلیلیان برای به کرسی نشاندن حرف خود به هر چیزی متوسل میشود. از تقطیع جملات گرفته تا وصل کردن چند موضوع به همدیگر بدون توضیح پس و پیش آنها. و ... آنجایی هم که کم میآورد و در دفاع از «سازمان محبوبش» چیزی برای عرضه ندارد، برای اثبات خود به شخصیت و گذشتهی نویسنده میتازد و آن را زیر سؤال میبرد، گویی به این ترتیب واقعیت را میتوان تغییر داد. او که برای دفاع از حسین روحانی از «اخلاق» و «درستی» و... صحبت به میان میآورد وقتی نوبت به من میرسد بیمحابا و با پشتهماندازی و فریب مرا فردی معرفی میکند که «تا مرز فروپاشى و تسليم به دشمن» پیش رفتهام.
ایشان در رابطه با توضیحات مختصر من در ارتباط با سابقهی احمدرضا کریمی مینویسد:
«آقاى مصداقى با مخدوش كردن واقعيت در صفحه ۹۷ مى نويسد كه "او در زمان شاه تلاش مى كرد با نفوذ در جريان هاى سياسى و بويژه مجاهدين به شناسايى و دستگيرى آنان مبادرت كند". وانمود میشود كه احمد رضا كريمى از ابتدا و اساسا دست پروده ساواك بوده است. ... در زندان جمهورى اسلامى نيز به جاسوسى عليه زندانيان مقاوم و از جمله تقى شهرام مى پردازد كه مختصرى از آن در كتاب آقاى مصداقى آمده است. وى بعدها آزاد شد و در روزنامه هاى طرفدار اصلاحات همچون " كلك " مقاله مى نوشت.»
من در صفحهی ۹۶ کتاب همانطوری که جلیلیان اشاره کرده است، نوشتهام احمدرضا کریمی بریدهی دو نظام بود. هر آدم منصفی میفهمد که یعنی پیش از بریدن فعالیت سیاسی داشته و به خاطر آن دستگیر شده و سپس بریده است. آیا کتاب بیان خاطرات من است یا شرح وصفی راجع به سابقهی افراد؟ اگر قرار بود من اطلاعاتم راجع به تک تک افرادی را که نامشان در کتاب آمده به طور کامل بیان کنم که دیگر حجم کتاب سر به فلک میزد.
از کجای جملهی من استنباط میشود که من احمدرضا کریمی را از ابتدا ساواکی معرفی کردهام الا این که بخواهید ایراد بنی اسرائیلی بگیرید؟ آیا احمدرضا کریمی کارهایی که من به او نسبت دادهام را انجام نمی داد؟
آیا تصور میشود که آقای جلیلیان از موضوعات خبر ندارد؟ من از ایشان سؤال میکنم منبع او در مورد این که احمدرضا کریمی پس از آزادی از زندان خمینی در مجلهی کلک مقاله مینوشت، کیست؟ چون تنها یک نفر در این زمینه به عنوان مطلع اظهار نظر کرده است. برای این که نشان دهم آقای جلیلیان به دنبال کشف حقیقت نیست بایستی توضیح دهم که آقای فرج سرکوهی در کتاب «داس و یاس» صفحهی ۷۴ اینگونه مینویسد:
« به دوران پهلوی دوم، ساواک، در مبارزه با گروههای مخفی اپوزیسیون، گاه سازمانهای موازی و مشابه جعل میکرد برای خط دادن و به دام انداختن مخالفان. موفق هم بودند اغلب. به مثل «تشکیلات تهران حزب توده» به رهبری آقای عباس شهریاری (معروف به اسلامی و مرد هزار چهره) که بسیاری را به دام ساواک کشاند. یا گروه آقای احمدرضا کریمی که به نام سازمان مجاهدین همین نقش را بازی کرد. بسیاری به تور ساواک انداخت و خود از آنان بازجویی کرد. ... پس از آزادی از زندان در پوشش فعالیتهای فرهنگی کار خود ادامه داد و در مجلهی کلک و یکی دو نشریهی دیگر با نام احمد کریمی مینوشت»
چنانچه میبینید مطالب بالا از من نیست و آن را کسی بیان کرده است که هیچ سابقهی هواداری از مجاهدین ندارد و بر خلاف آقای جلیلیان و منبع مورد نظرشان آقای تراب حقشناس، مدت هشت سال نیز در زندانهای شاه حضور داشته و از نزدیک شاهد بسیاری واقعیتها بوده است. آیا تصور نمیکنید اگر فرج سرکوهی نام آن دو نشریه دیگری را که احمدرضا کریمی در آنها مطلب مینوشت آورده بود در نقد آقای جلیلیان نیز نام آن دو مجله آورده میشد؟ آقای جلیلیان از مطلب منبع مستقلی چون فرج سرکوهی، تنها آنچه را که خواسته آورده است و از آنچه که به ضررش بوده صرفنظر کرده است.
آقای جلیلیان توضیحات مفصلی راجع به احمدرضا کریمی میدهد اما برای آنکه نشان دهم در ضدیت با مجاهدین تا کجا پیش رفتهاند، توجه شما را به آنچه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» وابسته به وزارت اطلاعات رژیم که اخیراً کتاب احمدرضا کریمی در ارتباط با تاریخچه مجاهدین را منتشرکرده، جلب میکنم. این مرکز در سایت رسمی خود درباره احمدرضا کریمی و دلیل دستگیری او توسط ساواک چنین مینویسد:
«احمد رضا کریمی، در طول سال های ۴۸-۵۱ تماس های غیر تشکیلاتی و بعضا تشکیلاتی با برخی از مجاهدین خلق داشت، از تابستان ۱۳۵۱ همراه با یک دانشجوی عراقی، گروهی مستقل به راه انداخت. این گروه در اوایل سال ۱۳۵۲ توسط ساواک کشف شد. کریمی در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کرد و از آن پس، به همکاری با رژیم متهم شد.»[1]
آقای جلیلیان در این مورد خاص در توصیف کار من مینویسد:
«بى اهميت جلوه دادن افراد مسئول سازمان مجاهدين كه در اسارت رژيم به سازش و توبه از گناهانشان مى افتند، تنها به كريمى خلاصه نمى شود. كه چند مورد ديگر را در پى مى آورم. در جلد سوم و در صفحات ۲۴۴-۲۴۵، نويسنده تا آنجا كه ممكن مى داند به تقليل مقام و رتبه سعيد شاهسوندى مى پردازد تا بگونه اى شكستن وى در اسارت را توجيه كند.»
در رابطه با همین نمونه خاص یعنی احمدرضا کریمی که اینهمه قلمفرسایی کردهاند، چنان که دیده شد ایشان از رژیم جمهوری اسلامی هم عقبترند و در ضدیت با مجاهدین کوشاتر. رژیم او را فردی دارای «تماسهای غیرتشکیلاتی و بعضاً تشکیلاتی با برخی از مجاهدین خلق» معرفی میکند که «گروهی مستقل به راه انداخته» و کسی که در رابطه با مجاهدین و سازمان پیکار تحقیق میکند و خود را صاحبنظر هم میداند او را به مرتبهی افراد «مسئول مجاهدین» هم میرساند. آقای جلیلیان وعده میدهد چند تن دیگر که رتبههاشان را پایین آوردهام را در پی می آورد ولی تنها در اینجا به سعید شاهسوندی بسنده میکند.
اما خوب است از خود سعید شاهسوندی در ارتباط با ردهی تشکیلاتیاش به هنگام عملیات فروغ جاویدان بشنویم، وی در مصاحبه با نشریه چشمانداز دیماه ۸۴ در این باره میگوید:
«در چنین شرايطی در مرداد ماه ۱۳۶۷ در عمليات موسوم به فروغ شركت كردم. من شرکت خود در این عملیات را نه بهعنوان يك مجاهد و عضوی از اعضاي سازمان، بلكه بهعنوان يك رزمنده آزادي،اعلام كردم »
نامهی او به مسعود رجوی و تقاضای شرکت در عملیات فروغ جاویدان نیز به خوبی نشانگر آن است که ارتباطش با مجاهدین قطع بوده است او در این باره مینویسد:
«شرایط سخت است ، طبق معمول همیشه در چنین شرایطی من را با سازمان و با خود بدان ، اگر برنامه ای برای داخل رفتن در آینده نزدیک داشته باشید که فکر می کنم در شرایط کنونی درست ترین کار ممکن است...»
سعید شاهسوندی در ارتباط با مسئولیتش در عملیات فروغ جاویدان مینویسد:
«علیرغم اصرار محسن تدینی و دیگران رانندگی کامیون حامل مهمات را به عهده گرفتم»
چنانکه مشخص است برخلاف اظهار نظر آقای جلیلیان، من سعید شاهسوندی را «تقليل مقام و رتبه» ندادهام و این سعید شاهسوندی است که میگوید وی رانندگی کامیون حامل مهمات را به عهده داشته است.
آقای جلیلیان یک مورد نیز در انتهای مقالهشان بدون آنکه شناختی از «ولی رضایی» داشته باشد او را از «مسئولین تشکیلات اصفهان مجاهدین» معرفی میکند و بر پایهی آن یک آسمان خراش بنا میکند. در حالی که او تنها یک دانشجو و هوادار سادهی مجاهدین مانند من بود و مسئولیتی در مجاهدین نداشت. من هم در کتاب در بارهی او نوشتهام «او گویا در تشکیلات اصفهان مجاهدین به فعالیت پرداخته بود». امیدوارم ایشان منبعشان در مورد ردهی تشکیلاتی «ولی رضایی» را معرفی کنند. در ارتباط با بقیه مواردی که وعده داده بودند در متن چیزی نیافتم.
آقای جلیلیان وقتی کار به حسین روحانی از رهبران پیکار با آن سابقهی ننگیناش میرسد به جای توضیح راجع به او تلاش میکند چهرهی بالانس شدهای از وی را به نمایش بگذارد. توجه کنید:
«حسين روحانى با وجود حضورش در تلويزيون در انتقاد از مواضع گذشته اش و ستايش رژيم، ضربه بسيار هولناكى به جنبش زد، اما بلافاصله تسليم رژيم نشد و پس از شكنجه تن به اين ذلت داد. وى در روزهاى اول پس از دستگيرى مى توانست باعث دستگيرى عده بسيارى از مسئولين ديگر گردد، كه چنين نكرد و با مقاومت كوتاه مدتش، باعث گريز آنها از چنگ رژيم شد»
حسین روحانی از شرکت در جلسات بازجویی و شکنجه گرفته تا مشارکت در برنامه ریزی طرح «مالک و مستاجر» که باعث دستگیری صدها مجاهد و مبارز و آوارگی و مشقت بسیاری شد حضور داشت. تازه این بخشی از اقدامات او بود. آقای جلیلیان از این مطلب چشم پوشی کرده و تلاش میکند آن را کم رنگ جلوه داده و موضوع را تا حد شرکت در مصاحبهی تلویزیونی و «انتقاد از مواضع گذشتهاش و ستایش از رژیم» پایین بیاورد!
حسین روحانی خودش مدعی بود که پیش از دستگیری، بسیاری از ارتباطاتش قطع شده بود و حتا جایی برای زندگی نیز نداشت. او خود چنین ادعایی در مورد مقاومتش نداشت. او تنها گفت من پس از اینکه دیدم جیگارهای چارت تشکیلات را بطور نسبی کشیده مواردی را به آن اضافه کردم. این در حالی بود که وی داشت از مقاومتش، در حالی که منیژه هدایی شخصیت ضعیف و زبون او را مورد حمله قرار داده بود، تعریف میکرد. بخشی از اتهامات روحانی علیه جیگارهای هم به این برمیگشت که منیژه هدایی همسر جیگارهای بود و در میان جمع به افشاگری در مورد او پرداخته بود.
روحانی در کتاب «سازمان مجاهدین خلق» صفحهی ۲۷۴ مینویسد:
«در ۱۴و ۱۵ بهمن، اکثریت اعضای مرکزی و عدهای از مسؤولین و اعضا و کاندید اعضا و هواداران سازمان، دستگیر شدند.»
اگر ممکن است نام بسیاری از مسئولین دیگر را که او باعث نجات جانشان شده اعلام کنید. لابد بهانه نمیآورید که به لحاظ امنیتی صحیح نیست چرا که رژیم بایستی به خوبی مطلع باشد. روحانی حتا هنگامی که گفت من بعد از شکنجه اطلاعاتم را دادم، لاجوردی در حضور جمع به او گفت: خیلی بیانصافی. یعنی تو در مقیاس اوین شکنجهی زیادی نشدی. با این حال من حتا شکنجه شدن او را تکذیب نکرده و در همان جا نوشتهام: «بعدها بچههایی که جلوتر نشسته بودند میگفتند آثار شکنجه را در کف پای وی دیده بودند»
من نوشتهام: "بهمن بازرگانى كه زمانى از اعضاى مركزيت مجاهدين بود و بعد از ضربه سال ۵۴ به ماركسيسم گرويده بود..." و آقای جلیلیان اظهار داشتهاند:
«بهمن بازرگانى نه تنها از مركزيت سازمان، بلكه از اعضاى اوليه و کادرهای سازمان مجاهدين بود كه در سال ۱۳۵۲ و در زندان مشهد، ماركسيست مى شود. آقاى بهمن بازرگانى خوشبختانه هنوز در ايران زندگى مى كند»
خوانندگان منصف را به داوری میخوانم: چه ایرادی در نوشتهی من در ارتباط با ردهی تشکیلاتی سابق بهمن بازرگانی است؟ آیا او از سال ۵۲ به بعد عضو مرکزیت مجاهدین بوده؟! ما در سال ۶۱ به سر میبریم او را برای مصاحبه به حسینیه اوین آوردهاند، از سال ۵۲ با مجاهدین رابطهای نداشته است و پس از انقلاب هم فعالیت سیاسی را کنار گذاشته و با پیکار هم فعالیتی نمیکرده است. آیا نبایستی بنویسم زمانی عضو مرکزیت مجاهدین بود؟ آیا اشتباهی در بارهی رده تشکیلاتی او مرتکب شدم؟ تازه من که در بارهی خود حسین روحانی نوشتهام او مسئول عضوگیری مسعود رجوی بوده است. من نمیدانم از کجا به این کشف نائل شدهاند که در مجاهدین کادر بالاتر از مرکزیت است؟! لااقل مینوشتند کادر مرکزی تا قابل دفاع باشد! حسین روحانی حتا در پیکار نیز کادر را در ردیف اعضای سازمان میداند. برای تحقیق بیشتر به کتاب او رجوع کنید.
در ارتباط با سابقهی مارکسیست شدن بهمن بازرگانی گیرم که من اشتباه کرده به جای ۵۲ نوشتهام ۵۴ آیا این همه قلمفرسایی لازم است؟ خوب است به ایشان تذکر دهم بهمن بازرگانی علیرغم این که تغییر ایدئولوژی داده بود ولی تا مدتها از علنی کردن آن به دلایل تشکیلاتی و سیاسی خودداری میکرد.
بهمن بازرگانی خود در این مورد در کتاب بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران میگوید:
«از سال ۵۰ که به مشهد رفتیم، همه فکر میکردند – به اصطلاح – سردسته مجاهدین آنها هستم؛ در حالی که من دیگر کارهای نبودم. در اتاق خودمان بودم و برای خودم مطالعه میکردم...
از سال ۵۲ـ۵۳ من به آن صورت با بچهها نبودم؛ ولی چون انظباط تشکیلات مجاهدین اینطور بود که من اعلام نکنم که جدا شدهام، من هم اعلام نکردم؛»
هر خواننده منصفی با خواندن متن کتاب متوجه میشود که قصد من توضیح دلیلی است که لاجوردی به خاطر آن بهمن بازرگانی را به مصاحبه واداشته بود. اشارهی من به یک دوران خاص و تحولات مربوطه است که با یک سرفصل در تاریخ کشور ما شناخته میشود مگر این که بدیهیات را نیز نفی کنیم. نکته جالب آنکه خود ایشان در همان نوشته مینویسد:
«آقاى مصداقى همچنان و پس از سال ها آزادى از زندان رژيم جمهورى اسلامى و زندگى در اروپا، همچنان با همان دگم سازمانى، كينه هاى سازمان مجاهدين را از اعضاى ماركسيست اين سازمان كه در سال ۱۳۵۴، اعلام تغيير مواضع كردند و چند سال بعد بيشتر آنها در "سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر" به فعاليت پرداختند بازگويى مى كند»
اگر با منطق ایشان پیش بروم، آیا نمیتوانم در رابطه با تقی شهرام و بقیه اعضایی که در سالهای ۵۲ و ۵۳ اعلام مارکسیست شدن کرده بودند و در این راه از انجام هیچ کاری فرو گذار نمیکردند قلمفرسایی کرده و علیه جملهی آقای جلیلیان مطلب بنویسم و تاریخچه ارائه دهم؟ آیا اعضای مارکسیست این سازمان چنانچه آقای جلیلیان گفتهاند در سال ۱۳۵۴ اعلام تغییر مواضع کردند؟ یا در این سال آن را بیرونی کردند.
آقای جلیلیان، با توسل به آًقای تراب حقشناس، تلاش میکند روابط غیر تشکیلاتی حسین روحانی و زهرا سلیم را توجیه کند. معلوم نیست او برای چه اینقدر به حسین روحانی حساس است؟ آیا این حساسیت از حساسیت آقای حقشناس بر نمیخیزد که مدتهای زیادی با او دوست صمیمی و همراه بوده است؟ امیدوارم اینگونه نبوده باشد. چرا او هیچ حساسیتی نسبت به اشتباه من در بارهی قاسم عابدینی که او هم از مسئولین پیکار بود نشان نمیدهد؟
من نوشتهام «لاجوردی بدون صرف هیچ انرژی» او و همسرش مهری حیدرزاده را به خدمت در آورد که صحیح نیست. از آنجایی که من شاهد بازجویی او نبودهام نبایستی اینگونه قضاوت میکردم. این گونه شقاوت رژیم را نادیده میگیریم. مطمئناً قاسم عابدینی در ابتدای دستگیری مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفته بود. منتهی رذالتهایی که او بعدها نشان داد باعث شده که من هم متأسفانه از جادهی انصاف در بارهی او خارج شوم. اما پرسش اینجاست که چرا به این مسئله که به روشنی انتقاد به آن وارد است، پرداخته نشده و لحظه به لحظه تنها حسین روحانی در کتاب دنبال میشود؟ آیا تعجب برانگیز نیست؟
آقای جلیلیان آنقدر به حسین روحانی که به خدمت رژیم درآمده بود حساس است که به خاطر اشتباه من که تاریخ مصاحبه او را به جای فروردین، یک ماه زودتر اسفند نوشتهام(قبلاً هم لااقل در میزگرد «بیداران» توضیح آن را دادهام) به جوش و خروش آمده است. اما همین فرد وقتی نیما پرورش یک زندانی هوادار پیکار به اشتباه در کتاب «نبردی نابرابر» مینویسد:
«کسانی که در سال ۶۰ دستگیر شده بودند ماجراها و مصاحبههای فراوانی دیده بودند. تعریف میکردند که حسین روحانی و منیژه هدایی با انجام مصاحبه موافقت میکنند. آنها را به محل تجمع زندانیان در «حسینیه اوین» میبرند و آنها در حضور لاجوردی مصاحبهای میکنند و سازمان پیکار را محکوم و جمهوری اسلامی را تأیید میکنند»
سکوت اختیار میکند. این اشتباه بزرگ در ارتباط با منیژه هدایی انجام گرفته است که از میان زندانیان برخاست و ضمن انتقاد از خود دلیرانه به افشای حسین روحانی پرداخت و دست لاجوردی را رو کرد. او جانش را بر سر آن گذاشت. آقای جلیلیان خود بهتر میدانید منیژه هدایی نه در مقابل جمع و نه در حسینیه که در زیر بازجویی و فشار و تنهایی و هنگامی که به لحاظ روحی در وضعیت نابسامانی به سر میبرد و تصور میکرد اکثریت زندانیان بریدهاند تن به آن مصاحبه داده بود. او وقتی پا به بندهای اوین گذاشت چنانچه خود میگفت با دیدن واقعیت و روحیه بالای زندانیان متحول شد. چنانچه ملاحظه میشود نیما پرورش نیز تاریخ مصاحبه را به اشتباه تلویحاً در سال ۶۰ عنوان میکند. این کتاب توسط «اندیشه و پیکار» که مورد علاقه شماست در سال ۷۴ انتشار یافته است. ایکاش آقای حقشناس اندکی از دلسوزیای که راجع به حسین روحانی دارند در رابطه با منیژه هدایی میداشتند تا انتشاراتی که تحت نظر ایشان است چنین خبطی در رابطه با منیژه هدایی نکند.
در مورد حسین روحانی و زهرا سلیم من به گوش خودم بیش از توضیحات شما و آقای حقشناس اعتماد دارم. از اینها گذشته، شما که صحبتهای جیگارهای را نشنیدهاید. گناه من چیست دیگران نشنیدهاند، یادشان نیست و یا برایشان صرف نمیکند بگویند. البته من در کتاب مطرح کردهام که او زهرا سلیم را پس از ۳۰خرداد به خانهی مادرش برده و به او گفته بود: مادر او میخواهد عروس تو بشود آیا او را میپسندی؟ منبعم نیز صحبتهای خود حسین روحانی است.
آقای جلیلیان که منبعشان در این موارد تراب حقشناس است مینویسد:
«شهيد زهرا سليم همسر حسين روحانى و خواهرش سيما سليم همسر يكى ديگر از اعضاى قديمى سازمان مجاهدين و پيكار، يعنی جليل سيد احمديان بود كه هر دو بدست رژيم جمهوری اسلامی به شهادت رسيدند. حسين روحانى نيز از طريق رفيق احمديان با همسرش آشنا شده بود.»
توجه شما را به متن بازجوییهای حسین روحانی که در کتاب بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران که توسط مرکز اسناد اسلامی انتشار یافته جلب میکنم. او هنگامی که سر موضع بود برخلاف آقای جلیلیان و منبع مورد نظرشان ازدواج با زهرا سلیم را تکذیب میکند. او بعد از اشاره به تلاشاش برای ازدواج در سازمان پیکار و شکست آن در مورد رابطه با زهرا سلیم مینویسد:
«چند ماهی از این موضوع گذشت و من احتیاج به رابطه داشتم و محمل زندگی تیمی، تا اینکه به پیشنهاد رفیق کاوه و توافق رفیق زهره و تحلیلی که آنها داشتند رفیق زهرا سلیم را در نظر گرفتند و ما با یکدیگر در خانهای در نارمک که آدرس آن را قبلاً دادم زندگی میکردیم. تماس با یکدیگر حدود دهم آذر ۶۰ بود. مدت یکماهی گذشت و پس از این مدت من احساس علاقه عاطفی نسبت به زهرا پیدا کردم و این مسئله را پس از چند روزی یعنی حدود نیمه دیماه با او در میان گذاشتم. او نیز پس از مدتی بحث و برخورد علاقه عاطفی متقابل خود را نسبت به من ابراز کرد و قرار شد این مسأله را در سایر زمینههای سیاسی ایدئولوژیک... دهیم در صورت توافق متقابل و موافقت سازمان ازدواج کنیم. مدت هفتهای از این موقع گذشت و در این فاصله علاقه ما به یکدیگر بسیار شدید شده بود بطوریکه در ... به یکدیگر عشق میورزیدیم. ...به زهرا گفتم درست است که ما با ... بیش از یک زن و شوهر یکدیگر را دوست داریم و درست است که عهد کردهایم به فرض هم که ازدواج ... نشود با کس دیگری ازدواج کنیم و علیرغم تمام فشاری که ... آن را تحمل کنیم تا با سازمان مطرح کنیم. او نیز موافقت کرد و قرار شد تا در اولین فرصت این مسأله را مطرح کنیم و رسماً ازدواج کنیم. چندین روز از این قضیه گذشت که ما دستگیر شدیم.»
اما برای این که مسجل شود تنها من در رابطه با مسائل اخلاقی که جیگارهای در مصاحبهاش به آنها اشاره کرد صحبت نکردهام شما را به گفتههای آقای حمید آزادی از زندانیان مارکسیست که به اتهام پیکار دستگیر شده بود در کتاب خاطراتش «درها و دیوارها» صفحهی ۲۵۱ رجوع میدهم. او مینویسد:
«مصاحبه کننده در مورد انحراف اخلاقی از مسعود جیگارهای سؤالی کرد که او هم دو مورد را بطور سربسته تأیید نمود و توضیح داد که این موضوعی است که در همه ارگانهای اجتماعی اتفاق میافتد و مختص تشکیلات کمونیستی نیست و نمیتوان نتیجهی خاصی از آن گرفت و حکمی در بارهی آن صادر کرد.»
اما چه کنم که جلیلیان حداقل پرنسیبپها را نیز رعایت نکرده و گفتگوهای حسین روحانی و بازجویان در ارتباط با ازدواج «شرعی» را که من نقل قول کردهام، گفتههای من جا زدهاست. من در کتاب نوشتهام:
«حسین روحانی در شبهای اول دستگیریاش و بعد از کشیدن چارت تشکیلات سازمان پیکار و انجام همکاریهای لازم با رژیم، به عنوان دستخوش، درخواست ملاقات با زهرا سلیم را کرده بود که با ضرب و شتم بازجویان روبهرو شده بود و به او گوشزد کرده بودند که: او بر تو حرام است و شما پیوند "شرعی" مبنی بر ازدواج نبستهاید! حسین روحانی نیز در پاسخ گفته بود: خوب از آقای محمدیگیلانی میخواهم که صیغهی عقد ما را جاری کنند! اینها شنیدههای من از زبان خود حسین روحانی است»
آقای جلیلیان مینویسد:
«آقاى مصداقى با وقاحت بسيار مى نويسد: ... همچنين اينكه به عدم ازدواج شرعى بين روحانى و همسرش اشاره مى كند كه بيش از پيش در مورد سلامت نظرى آقاى مصداقى به ترديد مى افتم، ايشان انتظار دارند كه رهبر يك سازمان ماركسيستى به ازدواج شرعى و اسلامى تن دهند؟! واقعا اگر اين جملات در اين كتاب نوشته نشده بود، فكر مى كردم كه بازهم يكى ديگر از تبليغات رژيم در مورد داشتن روابط غير اخلاقى از قبيل يافتن قرص هاى ضد حاملگى و مجله هاى پورنو در خانه هاى تيمى است. البته به اعتقاد من تفكر مذهبى و مردسالارانه آقاى مصداقى را هم كه براى زنان هيچ حق و انتخابى قائل نيست را نباستى از نظر دور داشت.»
خوانندگان به خوبی میتوانند قضاوت کنند که چه کسی با «وقاحت» مینویسد؟ آیا من صحبتی از لزوم «ازدواج شرعی» کردهام یا بازجویان؟ تازه بماند وقتی موضوع در حسینیه اوین مطرح شد کسی نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد.
در پاسخ باید بگویم آقای عزیز من خواهان «ازدواج شرعی» نبودم. من زیرپا گذاشتن اساسنامه ازدواج توسط روحانی در سازمان پیکار را در همان مطلب مطرح کردهام. مطلب مرا لطف کنید و در صفحهی ۱۱۶ جلد اول دوباره بخوانید.
«وی[جیگارهای] همچنین در مورد ازدواجهای درون تشکیلاتی پیکار توضیح داد که ازدواج رسمی و قانونی در پیکار صورت نمیگرفت، بلکه برای انجام این کار "اساسنامه ازدواج" ویژهای که مصوب مسئولان سازمان بود، مورد استفاده قرار میگرفت و افراد بر اساس آن، موظف به ایجاد روابط مبتنی بر ازدواج با یکدیگر بودند.»
چنانچه ملاحظه میشود این حسین روحانی «رهبر سازمان مارکسیستی» پیکار بود که از گیلانی خواسته بود زهرا سلیم را به «عقد شرعی» او در آورد تا دیداری در زندان حاصل شود. بهتر است جلیلیان و تراب حقشناس ارزیابی و روایت جیگارهای عضو مرکزیت پیکار را زیر سؤال ببرند نه نقل مطلب از سوی من را.
در ضمن برای آنکه مشخص شود جلیلیان و حقشناس تا کجا سعی در کتمان حقایق دارند به متن بازجوییهای حسین روحانی در زمانی که هنوز از مارکسیسم دفاع میکرده و در کتاب بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴ که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی انتشار یافته، اشاره میکنم. او خود به عدم اطلاع سازمان پیکار از روابطش با زهرا سلیم اشاره کرده و مینویسد:
«... در عین حال این برخورد را اشتباه میدانم و اصولی این بود که مطرح میکردم»
آقای جلیلیان دفاع از حسین روحانی چنان چشمانش را بسته است که تشخیص نمیدهد من حساب روحانی را از سازمان پیکار جدا کرده و از سازمان مزبور و روابط آن دفاع کردهام.
من از قول مسعود جیگارهای در صفحهی ۱۱۶ جلد اول کتاب نقل کردهام:
«اگر بر فرض حسین روحانی از دام جمهوری اسلامی نیز بگریزد، در درون سازمان تنبیه تشکیلاتی خواهد شد و از انحراف اخلاقی او به خاطر نقض اصول و پرنسیبهای سازمانی نخواهند گذشت.»
اما حسین روحانی که احتمال میدهد زهرا سلیم به گونه دیگری مسائل را مطرح کرده باشد در بازجوییهای اولیهاش که در کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴ » که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی انتشار یافته مینویسد:
«فکر میکنم خود زهرا هم اگر وفاداری و صداقت خود را حفظ کرده باشد(که امیدوارم چنین باشد) دقیقاً همین مسأله را بیان خواهد کرد. چون هر قضاوت و برداشت دیگری غیر از این کذب محض بوده و خیانت به من و به خود او خواهد بود. همانطوریکه قبلاً هم گفتم من ...که این مسأله به طور ریز با حضور خود رفیق زهرا مورد بررسی قرار گیرد ...»
در جای دیگری آقای جلیلیان در دفاع از حسین روحانی و همسر سابقش مدعی میشود، من چرا نام همسر سابق او را نوشتهام! گویا که جرمی مرتکب شدهام؟ من نوشتهام:
«حسین روحانی سابقاً در اروپا نیز با یکی از فعالان مجاهدین به نام درخشنده گودرزی(صحیح آن تیموریاست) ازدواج کرده بود که بعد از گرایشش به مارکسیسم علیرغم مخالفتهای همسرش حاضر به طلاق و ترک او نبود. او بعدها به این موضوع نیز در خلال سخنرانیهایش در حسینیهی اوین، اعتراف کرد.»
جلیلیان در رابطه با اظهار نظر بالا، نوشتهاست:
«در لجن مال كردن حسين روحانى، آقاى مصداقى حتى از افرادى كه نقشى در زندگى وى داشته اند نيز نگذشته و به افشای نام همسر سابق وى در كتابشان دست مى زنند، اگر چه همين نام هم اشتباه است، اما هيچ از خطاى نويسنده نمى كاهد. از آقاى مصداقى مى پرسم كه آوردن نام ايشان چه كمكى به كتاب شما مى كند، آيا از اين خانم، اجازه گرفته بوديد كه نامشان را در كتاب بياوريد همانگونه كه آوردن نام همسرتان در اين كتاب بى مورد بوده است، به چه اجازه و اراده اى نام فردى را آورده ايد كه پس از سال ۱۳۵۴ و تغيير ايدئولوژى حسين روحانى از وى جدا شده و به زندگى عادی و خصوصى خود در ايران پرداخته است؟»
آیا جملاتی که من در مورد حسین روحانی و همسر سابقش آنهم به نقل از خود او آوردهام، «لجن مال کردن» کسی است که در نقش بازجو، شکنجهگر و ... ظاهر میشده است؟ آیا این بخوبی نشان نمیدهد که آقای جلیلیان تا کجا حسین روحانی را منزه و مطهر میداند که نقل چنین جملاتی در ارتباط با او را «لجن مال کردن» میداند؟ نمیدانستم برای آوردن نام همسر کسی بایستی از او اجازه هم گرفت. بیچاره تاریخنویسان صبح تا شبشان را بایستی بگذارند تا از زنده و مردهی افراد و ورثهی آنها اجازه بگیرند که نامشان را بیاورند یا نه؟
من نمیدانم ایشان به اجازه چه کسی از سابقهی بهمن بازرگانی که در ایران به زندگی «عادی و خصوصی» خود پرداخته، نام برده است؟ آیا ایشان از آقای بهمن بازرگانی اجازه گرفتهاند؟
جهت اطلاع ایشان و آقای حقشناس بایستی بگویم که مقالات کشافی در اواخر سال ۵۹ در نشریه «راه زینب» رژیم به قلم همسر سابق آقای روحانی که شما به دفاع از حق ایشان برخاستهاید نوشته میشد. خوانندگان را به خواندن آن نشریات رجوع میدهم. تا سال ۶۰ که ایشان چندان هم به زندگی «عادی و خصوصی» نپرداخته بودند. اگر اشتباه نکرده باشم نام افشاگریهای ایشان در نشریه «راه زینب» «پشت پردهی ازدواج در سازمان مجاهدین» یا چیزی در این حدود بود. در ضمن وقتی خود حسین روحانی ساعتها در زندان در مورد مسئلهی فوق صحبت کرده است و من به نقل خاطراتم از آن دوران میپردازم چه ربطی به آقای جلیلیان دارد؟
آیا بهتر نبود به جای این آقای جلیلیان از «حق» قاسم عابدینی که ذکرش در بالا رفت دفاع میکرد؟
در ارتباط با سوءاستفادههای جنسی، از ایشان که تحقیق کردهاست، سؤال میکنم به چه دلیل فاطمه فرتوک زاده در سال ۵۵ با نارنجک در خرابهای در خیابان بعثت خودکشی کرد؟ من که از زبان مسعود جیگارهای عضو مرکزیت پیکار دوبار دلیل آن را شنیدم. این اعترافات در حالی بود که او از مارکسیسم و سازمان پیکار دفاع میکرد و دلیلی برای لجن مال کردن به قول شما «بخش مارکسیست» نمیدید.
حسین روحانی نیز در متن بازجوییهایش که توسط رژیم منتشر شده در مورد آن توضیح داده است.
از آقای جلیلیان میپرسم فکر میکنید کسانی که دستشان به خون رفیقانشان آلوده است، از زمینهی لازم برای انجام کارهای «غیراخلاقی» و یا «استثمار جنسی» برخوردار نیستند؟ من این موضوع را وقتی در مورد وحید افراخته توضیح میدهم بیان میکنم. نمیدانم چرا نوشتهی من که در رابطه با وحید افراخته و امثال اوست خون شما را به جوش آورده و به رگ غیرتتان بر خورده است؟
آیا نخوانده و نشنیدهاید وحید افراخته و محسن خاموشی دچار چه وضعی در زندان شدند؟ آیا کسی را سراغ دارید که بیش از وحید افراخته به جنبش خیانت کرده باشد یا در ارتباط با او هم پارهای از اتهامات ثابت نشده است؟ نخواندهاید حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد دو تن از رهبران سازمان، دستگیر نشده به چه وضعی دچار شدند. هر دو پیش از انقلاب به خارج از کشور آمدند. حسین سیاه کلاه در قتل مجید و سوزندان جسد او مستقیماً دست داشت. آیا آن را نیز رد میکنید و شایعات جمهوری اسلامی و شاه میدانید؟ ایشان زنده و در خارج از کشور حضور دارند.
حسین روحانی هنگامی که از مارکسیسم و پیکار دفاع میکرد در متن بازجوییهایش که در صفحهی ۳۵۷ کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴» منتشر شده مینویسد:
«محمود طریقت او که خود مرکزیت سال ۵۵ بود، یک بار زن رسمی یک رفیق را (که گویا زن رفیق اسد بوده) تصاحب میکند. بعد هم پس از مدت کوتاهی پس از شهادت رفیق بهرام آرام، رفیق فرتوک زاده را تصاحب میکند که به دنبال انتقاد به آنها راجع به این قضیه، رفیق فرتوک زاده خودکشی میکند. محمود طریقت خائن هم مبارزه را رها کرده به خارج مسافرت میکند و الان هم گویا در سوئیس است و آنجا زندگی راحتی را میگذراند. »
حسین روحانی در صفحهی ۳۶۳ کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی...» دوباره به «تصاحب» دختری توسط یکی از مسئولان پیکار اشاره میکند و مینویسد:
«... اسم واقعی او را نمیدانم اخیراً در کردستان با دختری ازدواج کرده. بدون اطلاع سازمان ارتباط داشته و او را تصاحب میکند. بعد از آن هم مسئله را از سازمان مخفی داشته و این دختر نیز گویا هیچ سنخیتی با او نداشته و حتی نمیدانم عضو سازمان هست یا نه...»
به فرهنگ «رهبر یک سازمان مارکسیستی» که آقای جلیلیان در موردش داد سخن میداد و مرا متهم به «وقاحت»میکرد توجه کنید. او از «تصاحب» یک زن عضو سازمان توسط یک عضو مرکزیت این گروه قبل از پیروزی انقلاب میگوید و در جای دیگر دوباره از «تصاحب» دختر دیگری در کردستان بعد از پیروزی انقلاب میگوید. آیا فکر نمیکنید کسی که دم از «تصاحب» زنان، توسط رفقایش میزند به وقت دستگیری از جانیان تقاضای خواندن صیغهی عقد و محرمیت کند؟
بعید میدانم حتی در فرهنگ «عامه» مردم نیز به سادگی از کلمه «تصاحب» برای ازدواج یا حتی رابطه بین یک زن و مرد استفاده کنند. تعمق در این چند خط به خوبی نشان میدهد در مورد «سلامت نظری» چه کسی باید به «تردید» افتاد و جلیلیان و حقشناس تا کجا برای کتمان حقایق و فریب افکار عمومی کوشیدهاند.
جلیلیان مدعی بود «البته به اعتقاد من تفكر مذهبى و مردسالارانه آقاى مصداقى را هم كه براى زنان هيچ حق و انتخابى قائل نيست را نباستى از نظر دور داشت.»
از خلال کلمه «تصاحب» به خوبی میتوان دریافت چه کسی دارای «تفکر مذهبی و مردسالارانه» است و «برای زنان هیچ حق انتخابی قائل نیست». آیا به جز در متنهای «فقهی» و تاریکخانههای حوزههای علمیه در جای دیگری از این کلمه استفاده میشود؟ آیا جلیلیان نعل وارونه نمیزند؟
در ضمن آقای جلیلیان اشاراتی هم به کتاب «بر فراز خلیج فارس» نوشته آقای محسن نجات حسینی داشته و مرا به آن رجوع دادهاست. بسیار خوب من از آقای نجات حسینی که هیچ رابطهای با مجاهدین ندارند و از شاهدان آن دوران بودهاند نقل قول میکنم. ایشان در صفحهی ۴۲۹ کتاب خود میگوید:
«در دوره اخیر[منظور پس از تغییرات ایدئولوژی] روابط و رفتار صمیمانه و پاک تشکیلاتی به برخوردهای غیرانسانی و غیردموکراتیک رهبری جدید آلوده شده بود. ... جلوهای از عملکرد رهبری داخل در رفتار یزدانی[مسئول تشکیلات خارج از کشور معرفی شده از سوی شهرام و همراهانش] نیز متبلور بود. او تمام افراد مؤثر خارج از کشور را با قضاوتهای نا به جایش به لجن میکشید و از میدان بیرون میکرد.»
آقای جلیلیان منکر وجود فردی به نام جلال که من در کتاب از قول جیگارهای نام بردهام، شده است و شاهدش نیز آقای تراب حقشناس است. اگر میتوانستند منکر وجود حسین روحانی و همکاری او با رژیم هم میشدند. به نظرم در این رابطه کار عاقلانه تر آن بود که گفتههای جیگارهای عضو مرکزیت پیکار را تکذیب کنند نه این که منکر وجود چنین فردی و یا چنان اتفاقی شوند.[1]
من در رابطه با شنیدههایم به ویژه آنچه جیگارهای به صورت کشافی توضیح داد، تردیدی ندارم و در نقل آن نهایت دقت را به کار بردهام. اما منبع مورد استناد شما، منظورم آقای حقشناس سابقهی خوبی در این زمینهها ندارد. اگر به جای شما و ایشان بودم موضوع فوق را بهم نمیزدم.
آقای حقشناس با آن که از نزدیک در جریان مستقیم به قتلرساندن مرتضی هودشتیان (یکی از اعضای سازمان مجاهدین) زیر شکنجه در بغداد در سال ۵۳ بوده است؛ در حدود سه دهه موضوع را کتمان نمود و پس از افشاگری آقای نجات حسینی، و به میان آمدن پایش مجبور به موضعگیری در این مورد شد. آنهم نه برای روشن شدن زوایای جنایت مزبور، بلکه برای ماست مالی کردن موضوع و انداختن گناهان به دوش محسن فاضل که توسط رژیم جمهوری اسلامی اعدام شد و محمد یقینی که در سال ۵۵ به دستور تقی شهرام و همراهانش ترور شد. او در همین مصاحبه، مسئولیت حسین روحانی و خودش در این جنایت را باز نکرده و تنها به اعلام شرمساری بسنده میکند. او حتا نیازی نمیبیند که در پاسخ پرسش کننده که از او با نام مستعار «حمید» یاد میکند، نام اصلی قربانی را بگوید و از او به نام «فرد» یاد میکند. آقای تراب حقشناس با آنکه از نزدیک در جریان هستند اطلاعاتی بیش از آنچه آقای نجات حسینی دادهاند نمیدهند. او حتا نمیگوید با جسد چه کردند.
آقای جلیلیان مینویسد:
«آقاى مصداقى مى توانند مدعى شوند كه تنها بازگو كننده اين رويداد بوده اند، اما ايشان بايستى بياد داشته باشند كه هيچكس ديگرى هم اين ماجرا ها را باز نگفته است و ايشان اين مهم را در كتابشان ثبت كرده اند و مسئوليتش بر عهده خودشان است. واقعا چگونه است که نويسنده در يادآورى اين رويدادها، تنها مواردى را كه به مسائل اخلاقی مربوط بوده، به یاد داشتهاست؟»
نکتهای که جلیلیان و تراب حقشناس روی آن حساب نکرده بودند این بود که متن بازجوییهای حسین روحانی منتشر شده باشد. آنها پیش خود فکر کرده بودند در نبود حسین روحانی و مسعود جیگارهای میتوانند با گرفتن قیافه حق به جانب، منکر همهی قضایا شوند و من را متهم به دروغگویی و داستانسرایی کنند.
در این مورد برای محک زدن و سنجش میزان صداقت آقای تراب حقشناس و آقای جلیلیان و نشان دادن بیپرنسیبیهایی که برای پوشاندن حقایق انجام دادهاند توجه شما را به متن بازجویی حسین روحانی که در صفحهی ۳۵۸ کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۵۴» انتشار یافته جلب میکنم.
«رفیق جلال هم ازدواج نکرده و همانطور که قبلاً نوشتم در سال ۵۷ موقعی که با رفیق گلی و یکی دو نفر دیگر در یک خانه بودند، یک بار که رفیق گلی خواب بوده احساس میکند که چیزی به بدنش خورد و شوکه میشود و بیدار میگردد و میفهمد که این حرکت از طرف جلال بوده.»
جلیلیان و تراب حقشناس از رعایت پرنسیبهای اخلاقی من سوءاستفاده میکنند. از آنجایی که در گفتگوی جیگارهای و متن بازجویی انتشار یافته روحانی از فرد مورد نظر به نام «جلال» یاد شده، من نام اصلی این فرد را با آن که میدانم ذکر نکردم و این دو نفر از همین خلاء سوءاستفاده کرده و منکر اصل ماجرا شدند. ذکر این نکته لازم است که «رفیق گلی»، مهری حیدرزاده همسر قاسم عابدینی از مسئولان سازمان پیکار است که در متن بازجوییهای حسین روحانی به آن اشاره شده است. این دو نفر کاندیداهای پیکار در اولین دوره انتخابات مجلس در سال ۱۳۵۸ بودند و هر دو پس از دستگیری به خدمت دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم درآمدند و از هیچ زشتیای فروگذار نکردند. عابدینی اعدام شد و حیدرزاده پس از سالها خدمت به رژیم و دستگاه سرکوب آن از زندان آزاد شد. حق شناس و جلیلیان نه تنها اتفاقی را که در خانهی یکی از اعضای مرکزیت سازمان و توسط یکی از نزدیکان مرکزیت افتاده منکر میشوند بلکه وجود چنین شخصی را نیز انکار میکنند.
نگاهی به کتاب «نه زیستن نه مرگ» بیاندازید تا متوجه شوید من در نقل موضوع تا کجا امانت را رعایت کردهام. اما در مورد محتوای مصاحبهی جیگارهای فرد بیغرض کافیست نگاهی به کتاب بیاندازد. آیا در ارتباط با مصاحبهی جیگارهای من تنها به ذکر «مسائل اخلاقی» پرداختهام؟ در زیر بخشی از آن را میآورم:
«از محتوای مصاحبهی مسعود جیگارهای مشخص بود که برای فرار از زیر بار فشار شکنجه، به یک مصاحبهی تلویزیونی تن داده است. او متأسفانه برای آن که مصاحبهاش مورد قبول مقامات دادستانی قرار گیرد، چارهی کار را در آن دیده بود که مجاهدین را مورد حمله قرار دهد. جیگارهای به زعم خود، فرصت را غنیمت شمرده و به نقد و محکومیت حرکت سازمان مجاهدین در فاز نظامی پرداخت. چیزی که با استقبال از سوی لاجوردی و همراهان او روبهرو میشد. نقد مجاهدین و عملکرد آنان از ابتداییترین حقوق مسعود جیگارهای به شمار میرفت ولی هر ناظر بیطرفی تصدیق میکند که زندان خمینی جای مناسبی برای انجام چنین کاری نبود. او متأسفانه چشم بر این حقیقت بسته بود که زندانیان نوجوانی که گفتههای وی را میشنوند و در زیر فشار به سر میبرند، چه عکسالعملی ممکن است از خود بروز دهند. در حالیکه مجاهدین هیچ فرصتی برای پاسخگویی به انتقادات وی ندارند. وی اهمیتی نمیداد که وظیفهی انقلابی او به عنوان یک رهبر سیاسی، در جهت حفظ و ارتقای روحیهی زندانیانی که به خاطر مبارزه با رژیم به زندان افتادهاند، چیست؟ بدون شک او به نامشروع بودن تریبونی که از آن استفاده میکرد، واقف بود.
او خود را هنوز یک مدافع مارکسیسم و معتقد به جریان پیکار معرفی میکرد ولی نسبت به مواضع آن به ویژه بعد از۳۰ خرداد، انتقاد داشت. مواضع او نیز تقریباً چیزی شبیه به مواضع حزب توده و "اکثریت" بود. از موضعی شرمگینانه به گذشتهی جریان خود مینگریست. او متأسفانه در شویی شرکت کرده بود که یک سرش حمله به مجاهدین بود و یک سر دیگرش پرداختن به مسائل گذشتهی مجاهدین و بخش منشعب مارکسیست آن که در سازمان مجاهدین به "اپورتونیستها" معروف بودند. شویی که تقی شهرام، علیرغم ضرباتش به جنبش انقلابی در دوران شاه که منجر به از هم پاشیدگی نیروی محوری مجاهدین و تقویت راست ارتجاعی در آستانهی انقلاب گردید، در آخرین مرحله از زندگیش آگاهانه و مسئولانه حاضر به شرکت در آن نشد.
شهرام علیرغم وعده و وعیدهای مختلف سردمداران رژیم، جنبش انقلابی و مجاهدین را وجهالمصالحه جان خود قرار نداد. او در تابستان ۵۹ به شکلی غیر منتظره و از موضعی مسئولانه، حتا حاضر نشد در دادگاهی که جهت محاکمهی او تشکیل شده بود شرکت کند، تا مجبور نشود به سؤالهای عبدالمجید معادیخواه، شاگرد بهشتی، که نقش حاکمشرع را بازی میکرد، پاسخ دهد. تقی شهرام[2] تنها در جلسهی اول دادگاه شرکت کرد و صلاحیت ذاتی دادگاه را برای محاکمهی خود، زیر سؤال برد و اعلام کرد: تنها مجاهدین و نیروهای انقلابی را حائز صلاحیت برای دادگاهی کردن خود میشناسد. او به خوبی آگاه بود که این دادگاه، دادگاهی برای پرداختن به نظریات و اشتباهات او نیست. میدانست که رژیم در پی دادخواهی خون مجید شریف واقفی و دیگر قربانیان "تفکر انحرافی" او نیست، بلکه میخواهند یک خیمهشببازی برای محکومیت جریانهای انقلابی و مترقی، برپا دارند. از همین رو مسعود جیگارهای را وادار کرده بودند که گوشهای از نقش و مسئولیت تقی شهرام را نیز به عهده بگیرد.
هر چند به هیچ وجه از عهدهی انجام آن بر نمیآمد. چرا که جیگارهای تا آنجا که مطلع هستم، نقشی در به وجود آوردن آن مسائل نداشت. او کلیهی سؤالهای آنان در رابطه با روابط درون سازمان در آن سالیان را، به شکل کشافی پاسخ میداد. او توضیح داد که به عنوان یک خط و دستور تشکیلاتی، چگونه افراد مسئلهدار را به محیطهای کارگری میفرستادند تا با کار در کارخانهها، مسائلشان حل شود. او همچنین مجبور بود تا به پرسشهای آنان در رابطه با روابط جنسی موجود بین برخی از افراد، به شکل شرمسارانهای پاسخ دهد»
سرانجام نیز گزارش دادهام که :
«ولی آنچه که بعدها، از طریق سیمای جمهوری اسلامی برای عموم پخش شد، تنها مربوط به موضوعات و روابط جنسی و چگونگی ازدواج در سازمان پیکار بود که به شکل تحریف شدهای پخش شده و بقیهی موارد را نیز سانسور کرده بودند.»
در رابطه با جیگارهای نیز چنین قضاوت کردهام:
«البته من هیچگاه شرایطی را که تقی شهرام و مسعود جیگارهای در آن به سر میبردند، یکسان در نظر نمیگیرم و فشارهای وارده بر جیگارهای جهت انجام یک مصاحبهی تلویزیونی را درک میکنم. اما او میبایست از قبل به نتایج انجام چنین مصاحبهای میاندیشید و سوءاستفادههای احتمالی رژیم را در نظر میگرفت. به عنوان یک زندانی و علیرغم برخورد بعضاً نامنصفانهاش، در دل با او احساس همدردی میکردم چرا که او در زمرهی زندانیان مقاوم بود و هیچگاه به خدمت رژیم در نیامد»
من نوشتهام که «حسین روحانی مرد روزهای سخت نبود. او این را اوایل دههی پنجاه به خوبی نشان داده بود» در همانجا اشاره کردهام: وقتی رضا رضایی پس از ضربهی سال ۵۰ به مجاهدین که منجر به دستگیری تقریباً تمامی اعضای مرکزیت و بیش از ۹۰ درصد کادرهای سازمان شد خواهان بازگشت او و دیگر کادرهای ورزیده و باتجربه سازمان به داخل کشور شد. اما حسین روحانی چنین کاری نکرد. حال نگاه کنید به ادعاهای آقای جلیلیان. او مینویسد:
«آقاى مصداقى ، در همين صفحه در مورد حسين روحانى مى نويسد: " ... مرد روزهاى سخت نبود. " و ادامه مى دهد كه در اوايل سال هاى دهه ۱۳۵۰ بخاطر ترس جان از آمدن به ايران بنا بر درخواست رضا رضايى خوددارى كرده بود. متاسفانه اين از نمودهاى بد و كثيف كارى سياسى در كشورمان است كه پس از اين كه فرد در زير فشار و شكنجه بريد و نتوانست تحمل كند، تمام گذشته و شخصيت او را زير سوال ببريم و آن را كمال شجاعت بدانيم. ادعاهايى كه آقاى مصداقى در همين چند جمله كرده است به هيچ وجه ثابت شدنى نيست، نمى دانم وى بر چه اساسى به اين نادرستى ها دست زده است. حسين روحانى از اعضاى قديمى سازمان مجاهدين بوده كه در عمليات نجات ۶ نفر از اعضاى دستگير شده سازمان مجاهدين در دبى ــ از جمله موسى خيابانى ــ و ربودن هواپيماى حامل آنها نقش اساسى داشته، موقعيتى كه در صورت اشتباه موجب خطر جانى به مراتب بالاترى مى شد. از سوى ديگر وى فردى شناخته شده و معروف براى ساواك و از سوى سازمان مسئول تشكيلات خارج از كشورى آن بود. بر پايهی اطلاعاتی که فعالين سازمان در آن زمان دارند چنين امتناعی از روحانی ديده نشده، بلکه او در سال ۱۳۵۴ دوبار و در سال ۱۳۵۷ يک بار با پذيرش بالاترين خطرات برای مأموريت سازمانی به ايران رفت. براى اين مهم سازمان شهيد محمود شامخى كه در اين مورد فرد مناسب و از نظر مسئوليت مرتبه كمترى داشت به ايران مى فرستد. در اين مورد مى توانيد به كتاب خاطرات آقاى محسن نجات حسينى مراجعه كنيد.»
قبل از هر چیز بایستی بگویم من در کتاب، در ابتدای توضیحاتم راجع به حسین روحانی، به حضور او در جریان هواپیما ربایی که در سال ۴۹ اتفاق افتاده بود اشاره کردهام. خوانندهای که این کتاب را نخوانده باشد لابد فکر میکند من چنین موضوعی را انکار کردهام و یا اساساً بیان نکردهام و یا آقای جلیلیان اطلاعات دست اولی ارائه میدهد. آنچه در بارهی روحانی میگویم مربوط به بعد از دهه پنجاه و مشاهدهی دستگیریها و شکنجههای ساواک و اعدام همهی اعضای مرکزیت به جز مسعود رجوی است. در ضمن او مزه شکنجه را در عراق و در جریان هواپیماربایی چشیده بود. وقایع پیش آمده میتواند هر کسی را به تفکر در مورد حد و اندازه و توان خود بیاندازد. چرا که موضوعات تا حدی برایش عینی شده است.
همچنین در دورهی پیش از دستگیری او به خاطر مسائل و مشکلات حادی که در پیکار به وجود آمده بود به شدت ایزوله شده و تحت فشار روحی قرار گرفته بود. احتمالاً این مسئله با توجه به روحیهاش بستری مناسب برای فروپاشی بعدی او در زیر شکنجه فراهم کرده بود.
استدلال آقای جلیلیان این است که چون حسین روحانی در عملیات مزبور شرکت داشته میبایستی به خاطر مسائل امنیتی تا آخر عمر در خارج از کشور به سر میبرد و در حساسترین شرایط که حیات سازمان در خطر بود به داخل باز نمیگشت. او توضیحی نمیدهد که چرا رسول مشکین فام فرماندهی عملیات مزبور و محمد سادات دربندی دیگر عضو تیم سه نفری پیشتر به ایران بازگشته بودند؟
او توضیحی نمیدهد خود رضا رضایی که از زندان فرار کرده بود و بیش از همه برای رژیم شناخته شده بود، در ایران ماند و علیرغم همهی توصیهها، حاضر به خروج از کشور نشد.
او میگوید گفتهی من مبنی بر این که «رضا رضایی (به عنوان مسئول سازمان مجاهدین و نفر هدایتکننده آن از زمستان ۵۰ به بعد) درخواست بازگشت افراد ذیصلاح خارج از کشور به ایران را کرده و روحانی سرباز زده است»، ثابت شدنی نیست. اما دو خط پایینتر موضوع را فراموش کرده و مینویسد:
«براى اين مهم سازمان شهيد محمود شامخى كه در اين مورد فرد مناسب و از نظر مسئوليت مرتبه كمترى داشت به ايران مى فرستد»
آقای جلیلیان متوجه نیست که همین چند جملهای که نوشته اتفاقاً تأیید گفتههای من است. اگر دعوتی نبوده، چرا محمود شامخی به ایران عزیمت کرد و «سازمان برای این مهم» او را به داخل فرستاد؟ «این مهم» چیست؟ آیا «این مهم» همان درخواست بازگشت کادرهای باتجربه به داخل کشور برای بازسازی سازمان توسط رضا رضایی که من نوشتم نیست؟ چرا آقای روحانی خود پیشقدم نشد و به کشور بازنگشت؟ معلوم نیست محمود شامخی نیز که در فلسطین دوره دیده بود و یکی از ۶ سرنشین آن هواپیما بود و از نظر ساواک شناخته شده بود، چرا به چنین سفری فرستاده شد؟ آیا جان او ارزشی نداشته است یا از بقیه آماده تر بود؟
سپس من در کتاب به حضور یک ماههی حسین روحانی در سال ۵۴ در ایران اشاره کردهام و اتفاقاً پذیرش مارکسیسم در عرض یک ماه از سوی او که به اصطلاح ایدئولوگ مسلمان بود را نشانهی تزلزل اراده و شخصیت او میدانم. این در حالی اتفاق افتاد که او پیش از حضور در ایران، به مخالفت با این جریان پرداخته بود. همین حالت را در حسینیه اوین در او دیدم. در عرض یک ساعت چند بار سر موضع رفت و پایین آمد. رژیم را تأیید کرد و تکذیب کرد. رژیم را ضد امپریالیسم و وابسته به امپریالیسم معرفی کرد و برای هرکدام دلیل و برهان آورد. عاقبت ۲۰ روز بعد هم مسلمان دو آتشه شد. در ضمن نمیدانستم زمانی که همهی مردم در سال ۵۷ به پاخاسته بودند و محافظهکار ترین افراد و محافل هم انقلابی شده بودند، حضور موقت در کشور نشانهی عزم راسخ فرد و مرد روزهای سخت بودن است! حتا منیژه هدایی هم در خلال توضیحاتش در حسینیه و در مقابل جمع به ضعف و زبونی روحانی پیش از دستگیری اشاره میکرد و به هیچ مورد پس از دستگیری او تا آنجا که به خاطر دارم اشارهای نکرد.
آقای بهروز جلیلیان مینویسد:
«آقاى مصداقى در اجحاف به زندانيان كمونيست حتى از آنان که در سال ۱۳۶۷ کشته شدند، نيز نمى گذرد. در مورد اعدام زندانيان ماركسيست!! در صفحه ۲۰۰، مى نويسد كه: " رژيم در ابتدا قصدى مبنى بر قتل عام زندانيان ماركسيست نداشت." آيا ايشان مدرك و سندى در اين باره دارد و يا اين كه از عالم غيب به ايشان اطلاعاتى مى رسد؟!»
نمیدانم نوشتن این جمله که رژیم از ابتدا قصد نداشت زندانیان مارکسیست را اعدام کند چه اجحافی به آنهاست که بالاخره اعدام شدند. در ضمن من در رابطه با زندانیان مجاهد بند یک گوهردشت هم همین مطلب را نوشتهام که در ابتدا قرار نبود اعدام شوند منتهی بعداً ۳۰ نفر از آنها را نیز اعدام کردند.
آیا از این گفته بر نمیآید که در ته دلتان خشنودید که خوب شد زندانیان مارکسیست هم اعدام شدند تا مجاهدین نتوانند برای خودشان دکان و دستگاه راه بیاندازند؟ من شخصاً دلم میخواست هیچ یک از آن بچهها اعدام نمیشدند. کما این که از اعدام نشدن زنان مارکسیست از صمیم قلب خوشحالم. آن را نشانهی ضعف و سستی آنها نمیگیرم و در کتاب هم مطرح کردهام. آن را برخاسته از نگاه یک ایدئولوژی عقب افتاده قرون وسطایی در بارهی زن ارزیابی کردهام. وگرنه آنها پیشتر دلیریها کرده بودند. ای کاش رژیم همان توجیه را برای زنان مجاهد هم به کار برده بود و اعدامشان نمیکرد. از نظر من دنیا با حضور آنها زیباتر بود. کما اینکه امروز با حضور زندانیان زن مارکسیست جان بدر برده از آن قتلعام زیباتر است. ای کاش توجیهی هم برای عدم اعدام زندانیان مرد مارکسیست پیدا میکردند. ای کاش هیچ یک از مجاهدین هم اعدام نشده بودند.
اما آقای جلیلیان از من طلب سند و مدرک کردهاست. بسیار خوب به متن فرمان خمینی در بارهی قتلعام رجوع کنید، آیا تردیدی هست که تنها به زندانیان مجاهد اشاره میکند؟ یا در آن هم مغلطه میکنید؟ به متن خاطرات منتظری رجوع کنید که به صراحت میگوید حکم مزبور متعلق به مجاهدین بود، بعدها حکمی نیز در رابطه با کشتار زندانیان مارکسیست گرفته شد. مشخص است که از ابتدا چنین دستوری نبوده و گرنه چه لزومی برای گرفتن دو حکم با فاصلهای یک ماهه بود؟ اگر شما هم توجهی به اطرافتان کنید نیاز به «عالم غیب» نخواهد بود.
جهت اطلاع شما باید بگویم که در اکثریث قریب به اتفاق زندانهای کشور به جز تهران، اساساً زندانیان مارکسیست اعدام نشدند چه مرد و چه زن. در اصفهان ۴ نفر غیرمجاهد اعدام شدند. نام دقیق یکی را نمیدانم (مجتبی...؟)، ۳ نفر بقیه سهراب هلاکوئی باغ بهادرانی از گروه شاهپور بختیار، قادر جرار و اسفنديار قاسمی از گروه کشتگر، قادر و اسفندیار را هم که شما اصلاً مارکسیست نمیدانید. موقع میراثخواری خون شهدا که میشود آنها هم مارکسیست میشوند. جلالخالق. البته قادر و اسفندیار از جمله به خاطر بهانه هائی که بازجویان سر مسائل گنبد از آنها گرفته بودند از قبل هم زیر حکم بودند. در مشهد، تبریز، دزفول و اهواز که زندانیان جنوبی در آنجا به سر میبردند، اصلاً زندانیان مارکسیست اعدام نشدند. بروید تحقیق کنید، منبع من تماماً شهادت زندانیان مارکسیست زنده مانده در زندانهای مزبور است.
در زندان مرکزی رشت که زندانیان اکثر شهرهای شمال در آنجا به سر میبردند ۶ مارکسیست اعدام شدند. ۵ نفرشان به خاطر ارتباطاتی که به لحاظ پروندهای با مجاهدین داشتند، اعدام شدند. نفر ششم مارکسیست بود ولی اتهام مارکسیستی نداشت و در جریان انقلاب فرهنگی در سال ۵۹ دستگیر شده بود. منبع این اخبار نیز آقایان خوش ذوق و احمد موسوی زندانیان مارکسیست زندان رشت میباشند. آقای خوش ذوق ۱۱ سال و آقای موسوی ۱۰ سال زندان بودهاند و به دادگاه هم برده نشدند. میتوانید به خاطرات ایشان رجوع کنید.
در ضمن، نزدیک به دو سوم زندانیان قتلعام شده مارکسیست در دوران قتلعام، تودهای و اکثریتی بودند که شما اطلاق مارکسیست به آنها را توهین به مارکسیستهای عالم میدانید. اینجا که میرسد نمیدانم با کدام منطق سنگ آنها را تحت عنوان مارکسیست به سینه میزنید. یک بام و دو هوا تا کجا؟ تعداد زندانیان اعدام شده پیکاری در قتلعام سال ۶۷ چهارده نفر است. اگر کل زندانیان معتقد به خط ۳ را در نظر بگیریم بعید میدانم به رقم چندانی برسیم. البته از نظر من همین هم زیاد است و دردناک. در رابطه با این که چرا عاقبت تصمیم به اعدام زندانیان مارکسیست گرفتند من ارزیابی خود را دارم که در حوصلهی این نوشته نمیگنجد.
من در کتاب در مورد تفاوت اعدام زندانیان مارکسیست و مجاهدین و زمینههای تصمیم گیری رژیم برای این قتلعام دلایلی را آورده و از جمله نوشتهام:
«در آن دوران، آن ها [زندانيان ماركسيست] خطرى بالفعل محاسبه نمى شدند."
آقای جلیلیان توضیح می دهد:
«آيا چون رژيم زندانيان مجاهد را اعدام كرد آنها خطرى بالفعل بودند؟ واقعا كسانى كه اسير و زندانى هستند اساسا مى توانند هيچ گونه خطر بالفعل و يا بالقوه اى به حساب آيند؟ چرا نويسنده همواره سعى در بزرگنمايى زندانيان مجاهد بر ساير زندانيان حتى در چگونگى شهادت اين دلاوران دارد، آن هم بدين گونه مسامحه گرايانه و كينه توزانه؟»
آیا بیان واقعیت «برخورد کینهتوزانه» است؟ آیا سازمان پیکار وجود خارجی داشت که هوادار آن در صورت آزادی از زندان به آن بپیوندد و رژیم از این بابت خطر بالفعلی را احساس کند؟ چرا سفسطه میکنید؟ معلوم است که برای رژیم زندانیان مجاهد خطر بالفعل بودند و نسبت به آزادی آنها بسیار بیشتر از زندانیان مارکسیست حساس بود. البته توضیح دادهام که زندانیان مارکسیست خطر بالقوه بودند. چون به خاطر توان تشکیلاتی و سازماندهی اگر چه در کوتاه مدت نه ولی همیشه میتوانستند منبع خطر برای رژیم باشند. به این فاکت توجه کنید، رفسنجانی در نماز جمعه ۷ مرداد ۶۷ با اشاره به عملیات فروغ جاویدان چنین گفت:
«این یکی از فتنههایی است که باید از میان میرفت و به این آسانی هم نمیشد این فتنه را خواباند و مدتها طول میکشید تا این بچههای متعصب فریبخوردهای که این همه به اینها در زندانها محبت شد، توبهشان را پذیرفتیم به عنوان "تائب" بیرون آمدند و دوباره به آنجا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند.»
منبع آن نیز مشروح خطبه رفسنجانی در نماز جمعه ۷ مرداد ۶۷، است که در کیهان هوایی ۱۲ مرداد ۶۷ شماره ۷۹۸ آمده است. آیا رژیم زندانیان مجاهد را خطری بالفعل میشناخت یا نه؟ در همین رابطه خانم نسرین پرواز که آقای جلیلیان به خاطر نزدیکی فکری سنگ صداقتشان را به سینه میزند در کتاب زیر بوته لاله عباسی ص ۲۳۱ در رابطه با خطبه مزبور چنین گزارش میدهد:
«آخوند رفسنجانی بعد از نماز شروع میکند به بحث سیاسی کردن. در نیمههای حرفش میگوید: زندانیان، ضدانقلابیون، لامذهبیها باید کشته شوند. و حزبالله با شعارهای خود خواست او را تأیید میکنند.»
چنان که ملاحظه میکنید همه تلاش به کار میرود که نام زندانیان مجاهد آورده نشود. چه کسی کینهتوز است؟ چه کسی «گردوغبار يكسونگرى و گاه جانبدارىهاى بشدت افراطى» بر دامانش نشسته است؟
من قصد بحث کلامی با بهروز جلیلیان را ندارم چرا که از نظر من وقت تلف کردن است. بحث با کسی که ۱۶۰۰ کتاب را خوانده و اینگونه قضاوت میکند، بیفایده است اما برای روشن شدن اذهان کسانی که کتاب را نخواندهاند. این توضیحات را میدهم. آقای جلیلیان مینویسد:
« از جمله موارد تبعيض آميز روايت آقاى مصداقى اين است كه ايشان در شرح كشتار غير مجاهد ها و يا ماركسيستها!! كمتر از يك صفحه و در مورد زندانيان مجاهد نزديك به صد صفحه را اختصاص داده است»
من مشاهدات خود را از راهرو مرگ ، دادگاهها، سلولهای عمومی و انفرادی و... در روزهایی که قتلعام زندانیان مجاهد ادامه داشت و من در آنجا حضور داشتم و از نزدیک شاهد بودم در حد توانم در صد صفحه تحت عنوان روزشمار قتلعام نوشتهام.
زندانیان از سال قبل تفکیک شده بودند و من در آن دوران حتا قادر به دیدن یک زندانی مارکسیست هم نبودم.
آیا میتوانستم هنگامی که زندانیان مارکسیست را اعدام میکردند و من در آنجا حضور نداشتم و شاهد چیزی نبودم را نیز در صد صفحه بنویسم؟ آیا منطقی است در رابطه با جایی که نبودهام مطلب بنویسم؟ آیا توقع دارید برای خوشامد شما قصه و روایت بتراشم؟ از دوستانتان بخواهید آن روزها را توضیح دهند. چرا منی که آنجا نبودم این وظیفه را بایستی به دوش بگیرم. آیا در این زمینه من تبعیض روا داشتهام؟ آیا مطرح کردن چنین موارد سطحی و بیپایه و اساسی بهانه جوییهای کودکانه نیست؟ آیا غیرجدی بودن منتقد را نمیرساند؟
نیما پرورش هوادار «پیکار» در رابطه با آن روزها در صفحههای ۱۰۴ و ۱۰۸ کتاب «نبردی نابرابر» مینویسد:
« از آنجایی بندهای زندانیان مجاهد بکلی از قسمت بندهای ما مجزا شده بود نتوانستیم از وضع آنها اطلاع دقیقی بدست بیاوریم....آنچه در این میان – مدتی پس از این وقایع- جلب نظرمان میکرد این بود که پاسداران به هیچ عنوان از تماس بندهای چپ با یکدیگر جلوگیری به عمل نمیآوردند و حتی به نظر میآمد با اطمینانی که از قرنطینه بودن بندهای چپ و جدائی آنان از بندهای زندانیان مجاهد، داشتند مطمئن بودند که آنها نمیتوانند اخبار خاصی را با یکدیگر رد و بدل کنند.»
من در صفحهی ۲۰۴ جلد سوم کتاب نوشتهام:
«تحلیل کلی در بند زندانیان مارکسیست این بود که رژیم به خاطر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در حال عقبنشینی است و یکی از ملزومات پذیرش آتشبس و اتمام جنگ نیز آزادی زندانیان سیاسی خواهد بود. آنان معتقد بودند با روی کار آمدن گورباچف و شروع پروستریکا در شوروی، نسیم جدیدی در دنیا وزیدن گرفتهاست و اثرات آن به ایران و رژیم نیز خواهد رسید و در این راه رژیم نمیتواند مقاومت چندانی از خود نشان دهد و لاجرم باید دست به گشایشهایی در سطح اجتماعی بزند و مسئلهی زندانها و زندانیان نیز در اولویت قرار خواهد گرفت.»
آقای جلیلیان در نفی آنچه من نوشتهام بدون آنکه در آن دوران در زندان بوده باشد مینویسد:
«در صفحه ۲۰۴ از جلد سوم، آقاى مصداقى مىنويسد كه زندانيان ماركسيست!! تحليل مى كردند كه با انجام پروسترويكا توسط گورباچف و آغاز تحولات در شوروى، موجش ايران را هم دربرگرفته و رژيم ايران هم دست به اصلاحات زده و در نتيجه موجب آزادى زندانيان سياسى مى شود. واقعا تنها سياه كردن كاغذ سفيد با اين خزعبلات به عنوان واقعيت بى چون چرا، نوبر است. كدام دسته از زندانيان سياسى ماركسيست چنين تحليل احمقانه اى آن هم در زندان مى كند. حداقل تعداد قابل توجه اى از زندانيان گروه ها و سازمان هاى ماركسيستى متعلق به خط ۳، شوروى را سوسيال امپرياليست مى دانستند، چگونه آنها به اصلاحات در آن كشور در جهت آزادى خودشان از زندان در ايران دل خوش مى كنند؟ يا شايد با تعقل اقاى نويسنده آن افراد ماركسيست نبوده اند.»
از قرار معلوم آقای جلیلیان پا به عرصهای گذاشتهاند که به اندازه کافی در آن مطالعه ندارند و از دیگران نیز کمکی نگرفتهاند. آقای نیما پرورش از هواداران سازمان «پیکار» در کتاب «نبردی نا برابر» از انتشارات «اندیشه و پیکار» در رابطه با موضوع فوق در صفحههای ۱۰۷ و ۱۰۸ چنین مینویسد:
«... با توجه به شکست رژیم در جنگ چندین ساله و موقعیت تضعیف شدهاش، پیشبینی میشد که با اتخاذ سیاست درهای باز و ایجاد فضای باز سیاسی سعی در حفظ قدرت و موقعیت نظام داشته باشد و در این میان، بسیاری از زندانیان گمان میکردند که در آیندهای نه چندان دور، بسیاری از آنان را آزاد خواهند کرد تا در عرصه جهانی، خود را رژیمی دمکراتیک و دارای فضای باز سیاسی جلوه دهند. »
و یا
«....در مجموع با اطلاعاتی که از فضای فکری دیگر بندها بدست آوردیم، بچههای دیگر بندها نیز بیش از همه بر احتمال تضعیف موقعیت رژیم و احتمال آزاد سازی زندانیان بعنوان گامی در جهت دمکراتیزه کردن فضای سیاسی جامعه و اعمال سیاست درهای باز تأکید داشتند.»
من در ادامه همان مطلب نوشتهام:
«تقریباً تمامی بندهای زندانیان مارکسیست بر این عقیده پای میفشردند که با تضعیف شدن موقعیت رژیم، آزاد کردن زندانیان به عنوان گامی در جهت دمکراتیزه کردن فضای سیاسی جامعه، بسیار محتمل خواهد بود. بر پایهی همین تحلیل نادرست از شرایط بود که هر خبری مبنی بر اعدام و قتلعام را از اساس بیپایه میدانستند.»
آقای نیما پرورش در همین رابطه و پس از شنیدن اخبار اعدامها در صفحههای ۱۱۰ و ۱۱۵مینویسد:
«باور کردن خبر برایمان بسیار مشکل بود، هر چند خبر اعدام و به دار آویختن زندانیان در آمفی تئاتر زندان با اخباری که از طریق بندهای ۷ و ۸ بدستمان رسیده بود جور در میآمد، ولی فاجعهای که رخ میداد، آنقدر هولناک بود که به هیچ عنوان با ذهنیاتی که برای خود ساخته بودیم، تطابق نداشت.
و یا
«...مسلم بود جریان رخدادها از آنچه که ما در اذهان خویش داشتیم بسیار متفاوت بود»
قضاوت را به عهدهی خوانندگان منصف میگذارم با توجه به آنچه که آقای نیما پرورش نوشته و توسط «انتشارات اندیشه و پیکار» انتشار یافته و بخشهایی از آن به انگلیسی ترجمه شده است و در سایت مورد علاقهی آقای جلیلیان «اندیشه و پیکار» قرار گرفته، چه کسی به «سیاه کردن کاغذ سفید با این خزعبلات» مشغول است؟ حرف های چه کسی «نوبر» است؟
چنانچه ملاحظه میکنید نیما پرورش از هواداران پیکار و مورد تأیید گردانندگان سایت «اندیشه و پیکار» معتقد است که نه تنها بند خودشان، بلکه بچههای دیگر بندها نیز دارای چنین تحلیلی بودند. منظورشان از بندها هم بندهای زندانیان مارکسیست است. آنها چنان غرق در «ذهنیات» بودند که حتا خبر اعدام را نیز باور نمیکردند. نمیدانم ایشان وقتی کتاب مزبور را میخواندند چرا به رگ غیرتشان بر نخورد و چنین جملات سخیفی را بر زبان نراندند. آیا نبایستی در این رابطه به روایت شاهدان عینی استناد جست؟ شما که در زندان نبودهاید؟ منبع اظهار نظرهای مشعشعتان کیست و کجاست؟ چنانچه ملاحظه میشود در اینجا مبنع من زندانی هوادار سازمان «پیکار» و مورد تأیید سایت و انتشارات «اندیشه و پیکار» است.
آقای بهروز جلیلیان مینویسد:
«آقاى مصداقى البته در صدد است كه سازمان محبوبش را يك بار ديگر از اين اتهامات تبرئه كند و در صفحه ۴۱۷ مى نويسد كه اگر چه نويسنده كتاب "قتل عام زندانيان سياسى" از انتشارات سازمان مجاهدين در شناسنامه كتاب نيست اما وى مطمئن است كه نويسنده آن را مى شناسد و نام وى را ذكر مى كند، سپس تمام كاسه كوزه هاى اين همه اغراق را بر سر وى مى شكند. آقاى مصداقى بهتر است براى نقد و بررسى يك كتاب مقدارى در اين مورد مطالعه كند، در اين مورد بد نيست به كتاب فروشى ها و يا كتابخانه ها مراجعه كنند تا متوجه شوند كه وقتى كتابى اسمى به عنوان مولف و يا نويسنده ندارد، مسئوليتش بر عهده ناشر آن است كه در اينجا، سازمان مجاهدين است، كه رسما نامش در شناسنامه كتاب آمده است»
مسئله بسیار ساده و روشن است: بهروز جلیلیان به سادگی یا دروغ میگوید و مغلطه میکند و یا اساساً دگمهای سازمانی و ایدئولوژیک باعث میشود که موقع خواندن تمام متن را نبیند. او به سادگی و بدون هیچ پروایی، هر آنچه که میخواهد از قول من میگوید و به کتاب هم استناد میکند و بر پایهی آن رهنمود هم میدهد. برای روشن شدن اذهان بایستی بگویم من در صفحهی ۴۱۷ اساساً نامی از نویسنده کتاب قتلعام زندانیان سیاسی نیاوردهام. من برای رد مطلبی که در کتاب قتلعام زندانیان سیاسی از انتشارات سازمان مجاهدین تحت عنوان گزارش دهم آمده بود، نوشتم:
«این داستان تحت عنوان گزارش دهم (زندان گوهردشت) در کتاب قتلعام زندانیان سیاسی آمده است. نام نویسنده در کتاب مشخص نیست ولی من تردیدی ندارم که نویسندهی گزارش فوق، دوست، همرزم و هم بند سابقم، محمدرضا جوشقانی است»
ظاهراً آقای جلیلیان با آنکه «کتابفروشیها و کتابخانهها» را زیر و رو کرده و به من هم آدرس دادهاند، از درک این موضوع ساده غافلاند که من تنها راجع به نویسندهی یک گزارش که در کتاب مزبور تحت عنوان «گزارش دهم» آمده، توضیح دادهام و حرفی در رابطه با نویسندهی کتاب نزدهام که ایشان آسمان و ریسمان را به هم بافتهاند. آقای عزیز کمی دقت کنید. در ضمن من در کتاب «نه زیستن نه مرگ» نه یک بار که دهها بار به این که کتاب مزبور از انتشارات سازمان مجاهدین خلق است اشاره کردهام.
البته اگر آقای جلیلیان با بغض و کینه به مسئله نگاه نمیکردند، شاید کمی دقت مشکل ایشان را حل میکرد. تازه این داوری غرضآلوده و یا ناآگاهانهای در حالی است که من برای بیان حقیقت و در ارتباط با گزارش مزبور در ۶ صفحه با دلیل و برهان و استدلال گزارش دوست، همرزم و هم بند سابقم را که اتفاقاً در میان مجاهدین است زیر سؤال برده و صحت آن را رد کردهام. آیا شما چنین کاری کرده و میکنید؟ آیا اگر اسم او را نمینوشتم، آنوقت ادعا نمیکردید که اسم وی را کتمان کردهام؟
من نوشتهام:
«همه آنهايى كه با مجاهدين آشنا هستند و لااقل مجاهدين را در زمان شاه و به هنگام ضربه سال ۱۳۵۴ تجربه كرده اند، مى دانند در حالى كه افراد كودتاچى در سازمان مجاهدين از به كارگيرى هر شيوه اى حتا كشتن افراد و لو دادن آنان به پليس، سود مىجستند، بنا بر دستور تشكيلاتى اعضاى وفادار به آرمان مجاهدين به هيچ وجه اجازه مقابله به مثل كردن نداشتند.»
آقای جلیلیان با آوردن نقل قول فوق اظهار کردهاند:
اول، اين "همه آنهايى ..." يعنى گذاردن نظر آقاى مصداقى در دهان همه آنهايى كه با مجاهدين آشنا هستند، نگارنده بخوبى با مجاهدين و تاريخچه آن آشناست و اصلا اين گونه كه ايشان نوشته اند اعتقاد ندارد. دوم، عنوان كودتاچى، ضربه سال ۱۳۵۴، هم از آن عناوين بى پايه و اساس است. کتاب بيانيهء اعلام مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران را روی سايت انديشه و پيکار بخوانيد و ياوه هايی را که تا کنون شما و ضد کمونيستهای حاکم بر ايران تکرار کرده ايد کنار بگذاريد. اما اين مسأله امری ناشی از اطلاع داشتن يا نداشتن نيست، بلکه کودتا خواندن اين تحول دراز مدت، امری ست به نفع شما و رژيم.
آقای جلیلیان به نفی بدیهیات میپردازد و در رابطه با جنایات انجام گرفته از سوی تقی شهرام و همراهانش مینویسد:
«همانطور كه ملاحظه مى شود فرصت طلبى آقاى مصداقى در تعميم اتفاقاتى كه هنوز تحقيق درباره آنها ناتمام است و گفته هاى بسيارى باقى مانده، صرفاً به معنی تنها به قاضى رفتن و راضى برگشتن ايشان است.»
ظاهراً آقای جلیلیان در اینجا سنگ خود را به سینه میزنند. ایشان پیشتر خود را فردی معرفی کرده بود که در رابطه با تاریخچه «پیکار» و وقایع سازمان مجاهدین تحقیق میکند. گویا تاریخ منتظر میماند تا ایشان تحقیقاتشان تمام شده و گفتههای باقیمانده را به اتمام برساند. دوست عزیز تاریخ سالهاست که قضاوت خود را کرده است. تلاش شما چیزی را تغییر نخواهد داد.
از نظر من بدون تردید هر فرد، جریان و یا گروهی حق تغییر عقیده و مرام خود را دارد. من حرفی در مورد ارجحیت دیدگاه مسلمانان و یا مارکسیستها در تغییر و تحولات مربوطه در مجاهدین ندارم. بحث من تأیید دیدگاه ایدئولوژیک یکی و یا نفی دیگری نیست. من حتا مخالفتی با بخشی از دریافتهای کسانی که تغییر عقیده دادند، ندارم. اما بحث من بر سر شیوههای به دست گرفتن قدرت و از میان برداشتن دیگران است. آیا نیازی به اثبات هست که مجید شریف واقفی، محمد یقینی توسط کسانی که شما از ایشان دفاع میکنید کشته شدند و جسد مجید به آتش کشیده شد؟ آیا نیازی به اثبات هست که صمدیه لباف توسط کسانی که شما از آنها دفاع میکنید ترور و زخمی شد و به دست ساواک افتاد؟ آیا نیازی به اثبات هست که تا سالها از نام و امکانات سازمانی استفاده میکردند که به هر دلیل مردم و نیروهای حامی، امکاناتشان را در اختیارش میگذاشتند؟ اگر معنای «لو دادن به پلیس» را نمیدانید، یک بار دیگر بیانیه رسمی همانهایی که شما از آنها دفاع میکنید در ارتباط با عملیات لو نرفتهی مرتضی صمدیه لباف را بخوانید. شما مرا به خواندن «اعلامیه تغییر مواضع» رجوع دادهاید؛ بسیار خوب با هم و به همراه خوانندگان میخوانیم. آقای تراب حقشناس با زرنگی خاص خود و برای پوشاندن حقایق، متن تغییر داده شده بعدی را روی سایت خود گذاشتهاند. متن اصلی اولیه چنین است. من آن را از روی اینترنت پیدا کرده و کپی کردم. حتماُ آقای حقشناس از آن خبر دارند.
«خائن شماره دو مرتضی صمدیه لباف نام دارد که توانست در حین اجرای حکم اعدام از دست ما بگریزد اما به چنگ پلیس افتاد. وی به احتمال بسیار زیاد از طرف دشمن نیز محکوم به اعدام خواهد شد، چرا که علیرغم اطلاعات بسیار زیادی که در اختیار پلیس قرار داده [ ... ] به دلیل شرکت در یکی دو واقعه نظامی _ از جمله شرکت در واقعه اتفاقی کشته شدن مامور ژاندارمری که بدنبال جستجوی مواد مخدر قصد بازرسی او را در مسجد [خیابان ] هاشمی داشته _ نخواهد توانست از این خیانت خود طرفی ببندد» متن بیانیه تغییر مواضع ص ۷ _ ۱۳۵
نمونه دیگر از این نوع برخورد مربوط به سیف اله کاظمیان میباشد که در متن بیانیه تغییر مواضع، در پوشش مطرح کردن نقاط ضعف کاظمیان بعنوان یک عنصر مخالف تغییر ایدئولوژی سازمان، از نقش او در نگهداری یک انبار سلاح و مهمات و همکاری او با مرتضی صمدیه لباف پرده بر میدارد. همان منبع : همان صفحات
اما در صفحهی ۱۱ آنچه که آقای حقشناس روی سایت «اندیشه و پیکار» گذاشتهاند برای پرده پوشی اقدام «غیرمسئولانه» شهرام و شرکا و شاهکاری که انجام داده بودند، چنین توضیح داده شده:
«در چاپهای گذشته «بیانیه» بنا بر اطلاعات و شواهد و قرائنی که در دست بود گفته شده بود که مرتضی صمدیه لباف با پلیس همکاری فعال داشته است. اخبار و اطلاعات بعدی که به دست ما رسید نشان میدهد که گفتهی فوق درست نبوده است، بدین جهت در این چاپ آن را تصحیح کردیم.»
آنها با زرنگی هرچه تمامتر اشارهای به لو دادن عملیات انجام شده توسط مرتضی صمدیه لباف به پلیس نکرده، انتقاد از خود شکلی هم نکرده، و تلاش میکنند اثر انگشت و ردپایشان را نیز پاک کنند. آنها در اطلاعیه و بیانیه رسمی خود موردی را در ارتباط با صمدیه لباف لو دادند که به صدور حکم اعدام منجر میشد، این در حالی است که صمدیه لباف زیر شکنجه ساواک قرار داشت و هیچ یک از ردهایی را که در اختیار داشت به ساواک نداده بود. این ردها میتوانست منجر به دستگیری کسانی که او را ترور کرده بودند و یا دستور آن را داده بودند، بشود. کمی چشمهایتان را باز کنید.
من از شما که محققاید و به همهی امور نیز واقف هستید درخواست میکنم لطف کنید و نام کسانی را که معتقدان به آرمان مجاهدین به عنوان مقابله به مثل کشته و یا لو دادهاند بیان کنید. برای من درک و فهم حقیقت از هر چیزی مهم تر است.
آیا شما نمیدانید مجاهدین از وجههی مادر رضاییها استفاده کردند تا بلکه رضایت شخصی مادر مجید شریفواقفی را بگیرند تا دست رژیم را برای اعدام تقی شهرام ببندند. من که در جریان امر بودم. اما شما میتوانید برای اطمینان به کتاب «سرود پایداری»، خاطرات مادر سنجری صفحههای ۱۶۴-۱۶۵ در ارتباط با تقی شهرام رجوع کنید. او در بارهی برخورد سازمان چریکهای فدایی خلق و مادر رضاییها که البته مجاهدین را نمایندگی میکرد مینویسد:
«من با اینکه دیگر ارتباط قبلی را با آن سازمان[چریکهای فدایی خلق] نداشتم، به آنجا [ستاد میکده] زنگ زدم و بعد از چند تلفن بینتیجه بالاخره یکی، خیلی روشن گفت «مادر، ما خودمان به اندازه کافی دردسر داریم دیگر شما زیادش نکنید. دور پروندهی شهرام گردیدن برای ما مقدور نیست!»
اما در همان شرایط مجاهدین به روایت مادر سنجری چنین کرده بودند:
«...شنیده بودم مادر رضاییها هم قبلاً پهلوی آنها[مادر مجید شریف واقفی] رفته بوده و خواهشش [دادن رضایت] بینتیجه بوده است.»
نمیدانم آیا باز هم نیازی به اثبات هست که رژیم شاه و مرتجعینی که بعدها به قدرت رسیدند بیشترین استفاده را از ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ بردند؟ آیا آن حرکت موجب تقویت راست ارتجاعی شد یا نه؟ باور کنید شما در رؤیا و توهم به سر میبرید. حرف از کدام «دراز مدت» میزنید؟ سازمان پیکار ۳ سال پس از اعلام تشکیلاش تا مرز فروپاشی پیش رفت و از پس تا مدتی به شکلی بسیار محدود باقی ماند و سپس یادش در خاطرهها ماند. از آن روز ۲۴ سال میگذرد. باور کنید یک سال آخرش هم بدون آن که کار خاصی انجام دهند با بحرانی که سراپای پیکار را فرا گرفته بود دست به گریبان بودند. البته من برای به وجود آمدن چنین شرایطی متأسفم. حضور قوی و گسترده سازمان پیکار در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی را به نفع مردم و جنبش میدانستم.
برخوردم با مسائل به گونه شما نیست. به شور آزادیخواهی افراد جدا شده از مجاهدین که بعدها نام پیکار گرفتند و در زیر شکنجه های ساواک و در میدان های تیر جان دادند، و بر آرمان خویش وفادار ماندند احترام میگذارم. من در کتاب حتا از تقیشهرام آنجایی که به خواست رژیم تن نداد به نیکی یاد کردهام. نظر تأیید آمیزم را نسبت به جیگارهای، هدایی و به ویژه سپاسی آشتیانی و فریدون اعظمی گفتهام. مگر نبایستی نسبت به تقی شهرام بیش از همه کینهورز باشم، آیا چنین چیزی در کتاب هست؟ اگر بود چرا نیاوردید؟
من از صمیم قلب به دلاوران و شهدایی چون علیرضا زمردیان و به ویژه علیرضا تشید احترام گذاشته و میگذارم. میتوانید راجع به زمانیکه با زندانیان مارکسیست هم بند بودم تحقیق کنید تا برایتان مشخص شود چند تن از دوستان نزدیک من پیکاری بودند. من چون شما دچار ضدیتهای کور و هیستریک نیستم. من امروز به عنوان یک فرد مستقل (حتا هوادار مجاهدین هم نیستم که از نظر من معنا و مفهوم دارد) به دفاع از حقیقت میپردازم و آنچه را که بیان میکنم به هیچ وجه دفاع از مجاهدین نیست و از آن قصد نتیجهگیری به نفع مجاهدین چه به لحاظ ایدئولوژی، استراتژی و یا تاکتیکهای آنان را ندارم. بیان آنچه در اینجا آورده ام به هیچ وجه تأیید و یا تکذیب اعمال آنها نیست. چرا که من نه سخنگوی مجاهدینم و نه چنین وظیفهای به دوش دارم. اما از آنچه که احساس میکنم حقیقت است با تمام وجودم دفاع میکنم. اگر به نظر شما دفاع من از حقیقت در این نقطه به نفع مجاهدین تمام میشود، اشکال از واقعیت است و نه من!
ایشان نوشته اند من فراموش کردهام كه سازمان مجاهدين نیز اعدام هاى اول انقلاب را قويا تاييد مىكرد. آیا من چنین چیزی نوشتهام؟ در کجای کتاب چنین چیزی دیده میشود؟
من یک بخش از کتاب را به این مسئله اختصاص دادهام و برخورد همهی گروهها را با اعدامهای اول انقلاب محکوم کردهام و از آن به عنوان «جنون جمعی» نام بردهام. تازه خودم را نیز مبرا نکردهام. در آن موقع که کتاب را مینوشتم دسترسی مستندی به آنچه که گروهها گفته بودند نداشتم ولی هیچ کسی را مستثنا نکردم.
حال که ایشان اعمال خود و گروهشان را فراموش کردهاند، جهت یادآوری به ایشان و کسانی که اطلاعی از موضوعات ندارند، به تأیید اعدامهای اول انقلاب از سوی سازمان پیکار که به زشتترین صورت ممکن انجام گرفته اشاره میکنم. سازمان «محبوب» ایشان در نشریهی پیکار شمارهی ۳، دوشبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ که ارگان رسمی این سازمان بود در مقالهای با عنوان «خشم مقدس خلق» چنین نوشت:
«خشم مقدس خلق!
یک بار دیگر شعلههای خشم مقدس خلق در دادگاههای انقلاب تجلی یافت و جاسوسان و جنایتکاران دیگری را در کام خود فرو کشید. روبهکان و فرومایگانی که تا دیروز به چپاول و غارت و خیانت به تودههای رنجدیدهی خلق ما مشغول بودند و با تبختری فرعونی فرمان میراندند، چه نفرتانگیز و تهوع آور در پیشگاه خلق به عجز و لابه در افتادند و برای ادامهی زندگی ننگین خود به التماس و استغاثه دست یازیدند. و چه کوردل و احمقند اینان که میپندارند خلق، خون شهیدانش را و رنج و مشقت سالیان دراز دوران اختناق را به همین سادگی فراموش میکند و تسلیم تضرع و زاری این خائنین و جنایتکاران که دستشان تا مرفق به خون عزیزانش آغشته است، میشود. و چه کوردل تر و احمقترند اربابان این سفلگان که در غرب و اسرائیل جنجال راه میاندازند و برای «حقوق بشر» اشک از دیدگان کثیف خود فرو میریزند و برای «بشر» های زالو صفتی چون القانیان[یک سرمایهدار ایرانی]، اظهار تأثر و تأسف میکنند تا شاید که در ارادهی خلق دایر بر معدوم ساختن خائنین به خود، خللی ایجاد شود و مدافعین و عاملین برای آنان باز پس ماند، تا از منافع استثمارگرانه آنها پاسداری کنند.»
اشتباه نکنید آنچا در بالا آمده است، مسئله «تبختر فرعونی» و... نوشته احمدینژاد و یا حسین شریعتمداری نیست...مو به مو تراوشات فکری قلم به دستان معتقد به پیکار است. یک بار دیگر در کلمات به کار برده شده در جملات بالا دقت کنید. باور کنید دست پخت دشمنان سازمان پیکار هم نیست. در ضمن هنگام بازخوانی آن، حسین روحانی، قاسم عابدینی و ... را نیز به یاد آورید!
همچنین دوستان ایشان در پیکار شماره ۱۱، دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۵۸ مینویسند:
«به دنبال ملاقات دولت با آیتالله خمینی، یک سری از هدفهای دولت موقت که قبلاً تا حدی با مخالفت امام مواجه بود، صورت تحقق به خود گرفت. یکی از این هدفها که دولت بازرگان همیشه برای رسیدن به آن تلاش کرده است، عفو عمومی برای نظامیان و نیروهای انتظامی (پلیس و ...) است.»
آنچه در بالا آمده از نشریه پیکار انتخاب شده است. درست خواندید سازمان پیکار است که خمینی را «امام» هم میخواند. و این تنها مورد نیست. تنهایی به قاضی نروید. من که نظرم را در کتاب با صراحت در بارهی خمینی و این که چه بایستی در رابطه با او میکردیم به صراحت بیان کردم.
سپس در نشریه پیکار شماره ۱۲ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۵۸ تحت عنوان دادگاه خلق با جملات تأیید آمیزی خبر از حمله و هجوم عدهای به دادگاه انقلاب بهبهان و قتل سناتور اسدالله موسوی تحت عنوان اعدام انقلابی میدهد.
ایشان سؤال میکنند که چرا مجاهدین در فردای پیروزی انقلاب در حالی که خمینی از بالاترین مشروعیت سیاسی، اجتماعی و مذهبی برخوردار بود از درگیریهای گنبد و کردستان دفاع نکردند. معلوم است که نبایستی چنین کاری میکردند. اگر مجاهدین یک کار عاقلانه کردند همین یکی بود. ضمن آنکه در آن دوران همیشه اقدامات سرکوبگرانه رژیم را محکوم کرده و سعی در برقراری آرامش داشتند. تازه دیری نگذشت فرخ نگهدار، علی کشتگر و جمشید طاهریپور که در تلویزیون و در مناظره با بنی صدر، محسن رضایی و استاندار مازنداران در دفاع از درگیریهای گنبد داد سخن میدادند، به پابوس خمینی و بهشتی و سیاهترین باندهای رژیم رفتند.
آقای عزیز داد از این میدهید که چرا مجاهدین در فروردین ۵۸ و در اوج مشروعیت رژیم بر روی آن سلاح نکشیدند و آنوقت از این گروه انتقاد میکنید که چرا بعد از دو سال بعد از ۳۰ خرداد ۶۰ روی این رژیم اسلحه کشیدند؟ مگر پیکار و دیگر نیروهای درگیر در گنبد و کردستان در فروردین ۵۸ با مجاهدین هماهنگی کرده بودند که آنها در ۳۰خرداد با آنها هماهنگی کنند؟ مگر هنگامی که در سال ۵۹ در مقابل دانشگاه تهران پرچم سرخ هوا کرده بودید با کسی هماهنگی کردید؟ اگر درجه اهمیت و نقش سازمان پیکار در تحولات کشور مانند مجاهدین بود در همان سال ۵۸ و یا ۵۹ شرایط بعد از ۳۰ خرداد پیش آمده بود. مواضع سازمان پیکار نقش تعیین کنندهای در تحولات جامعه نداشت ولی برعکس کوچکترین موضعگیری مجاهدین تمامی صحنهی سیاسی کشور را به هم میریخت. مگر پس از ۳۰ خرداد اینگونه نشد؟
آقای جلیلیان لطفاً چشمهایتان را باز کنید، آخر کجا مجاهدین با رژیم دست به همکاری زدند؟ آیا نیرویی بیش از مجاهدین پس از انقلاب و در سالهای ۵۸-۶۰ به افشای رژیم پرداخت؟ آیا رژیم بیش از هر جریانی از مجاهدین زخم خورده نبود؟ آیا بیش از ۵۰ هوادار مجاهد تنها به جرم افشاگری و فروش نشریه در کوچه و خیابان کشته نشدند؟ اینها نیاز به باستانشناسی ندارد چرا اظهرالمن الشمس را انکار میکنید؟ البته من انتقادهای خاص خودم را به آن دوران دارم که در حوصلهی این نوشته نیست.
[چنانچه ملاحظه میکنید من بعدها و زمانی که زمان لازم را درست تشخیص دادم چگونه و با چه زبانی و بدون پرده پوشی «انتقادهای خاص» خودم به آن دوران و مجاهدین را مطرح کردم]
آقای جلیلیان مینویسد:
«در جريان جنگ ايران و عراق، [مجاهدین] دوشادوش نيروهاى رژيم جنگيدند و بطور غير مستقيم دست نيروهاى رژيم را براى سركوب انقلابيون در ساير نقاط همچون كردستان، آزاد كرد.»
آقای عزیز توجه شما را که مدعی هستید در ارتباط با سازمان پیکار تحقیق میکنید به نظرات حسین روحانی در ارتباط با موضع اولیه سازمان پیکار در رابطه با جنگ ایران و عراق جلب میکنم. به صفحهی ۲۴۸ کتاب ایشان تحت عنوان «سازمان مجاهدین خلق» رجوع کنید. او مینویسد:
«قبل از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، سازمان در رابطه با درگیریهای متعدد مرزی در کشور، در پیکار ۷۳ اعلام نمود که در صورت تجاوز عراق به ایران، باید در برابر نیروهای عراقی مقاومت نمود و با تمام نیرو آنها را از ایران به پشت مرزها راند. این موضعگیری اگر چه از سوی هیأت تحریریه پیکار اتخاذ گردید، لیکن از جانب مرکزیت نیز ایراد و انتقادی بر آن وارد نشد و عملاً این موضعگیری پیکار ۷۳ به، عنوان موضع رسمی سازمان تلقی گردید. با شروع جنگ به شکل گستردهی آن و حملهی نیروهای عراقی به ایران و بمباران مناطق مختلف، از جمله فرودگاه مهرآباد، برای اکثریت قریب به اتفاق افراد سازمان و همچنین عناصر مرکزی، تردیدی وجود نداشت که در صورت اشغال خاک ایران از سوی عراق، باید به مقابله با نیروهای عراقی برخاست.»
در ارتباط با مواضع سازمان پیکار در ارتباط با اشغال سفارت آمریکا شما را که در حال تحقیق هستید به صفحههای ۲۰۶ تا ۲۰۹ کتاب «سازمان مجاهدین خلق» حسین روحانی ارجاع میدهم.
در ارتباط با موضع و نقش سازمان پیکار در جریانات انقلاب فرهنگی و دانشگاه نیز توجه شما را به کتاب حسین روحانی و مصاحبهی مهدی فتاپور نماینده پیشگام و فدائیان جلب میکنم. در واقعه دانشگاه بهتر است توضیحی ندهم که علیرغم شعارهای اولیه به چه شکلی از دانشگاه خارج شدید.
باور کنید ادعای شما مبنی بر تأیید مجاهدین از تشکیل بسیج توسط خمینی در تضاد با ادعاهای شما مبنی بر عمق و وسعت نظرتان است. آقای عزیز امروز دیگر هر کس الفبای مبارزه و سیاست را خوانده باشد میداند که مجاهدین در پناه آن اطلاعیه به سازماندهی و توجیه کدام سیاستشان پرداختند؟ شمایی که خود را محقق معرفی میکنید بروید نگاه کنید مجاهدین در آن روزها در پناه یک اطلاعیه از سیاست خمینی دفاع نکردند بلکه به توجیه سازماندهی میلیشیا که طبق تحلیلشان پایههای ارتش خلق بر آن استوار میشد همت گماشتند.
آقای جلیلیان لطفاً بحث مبارزه با رژیم را پیش نکشید تاریخ ۲۵ سال گذشته پیش روی ماست. کدام نیروی سیاسی بیش از مجاهدین با رژیم جنگیده است؟ من در رابطه با نتایج این مبارزه صحبتی نمیکنم. معلوم است که هنوز به سرنگونی و یا اضمحلال رژیم منجر نشده. مشخص است جدای از شرایط بیرونی، منطقهای، بینالمللی و ... اشکال از خود مجاهدین، تحلیلهایشان و ... هم بودهاست. اما خواهش میکنم دم از «جنبش کمونیستی» نزنید. کجاست این «جنبش»؟ ای کاش این جنبش وجود میداشت. وجود این جنبش به نفع مردم ایران و بیش از همه به نفع مجاهدین بود. یک رقیب قوی، منسجم و در صحنهی عمل باعث اصلاح و رشد آنها هم میشد. یکی از ضعفهای اساسی جنبش ما تنهایی مجاهدین در صحنه است. مجموعهی دیگری وجود ندارد. صد دریغ و افسوس که ادعاهای شما بر روی کاغذ موجود است.
نگاهی به آنچه در تابستان و پاییز ۶۰ بر پیکار رفت بیاندازید و روایتهای گوناگون در این باره را بخوانید، باور کنید اگر پیکار ضربه بهمن ۶۰ را هم نخورده بود هم رو به تلاشی میرفت.
آقای جلیلیان از قول من چنین آورده و اظهار نظر کرده است:
«در اينجا، آقا مصداقى وكيل و وصى مقاومت ايران هم شده است. در صفحه ۲۹۲، ايشان مى نويسد، " ... فعاليت هاى بى سابقه ارتش آزاديبخش و سقوط شهر مرزى مهران توسط اين ارتش، ..." واقعا آقاى مصداقى به اين عناوين و رويدادهاى تخيلى اعتقاد دارند؟ كدام ارتش و كدام آزاديبخشى؟»
شما تا آنجا در کینهورزی های کور خود پیش رفتهاید که حتا سقوط شهر مهران به دست «ارتش آزادیبخش» را نفی میکنید. اگر دنبال سند و مدرک میگردید گزارش آن در روزنامههای اروپایی و آمریکایی درج شده است. خبرنگاران از محل دیدار کردهاند. غنایم به دست آمده و اسرا نشان داده شدهاند. آیا اینها «تخیلی»اند؟ آخر بر اساس کدام منطق میشود دنیای شما را واقعی پنداشت؟ آیا بسته شدن دانشگاه ها، ادارات، مجلس که در هشت سال جنگ سابقه نداشت و بسیج همه نیروها برای اعزام به کرمانشاه «تخیلی» است؟ آیا نیروهای رژیم با موجودات «تخیلی» میجنگیدند؟ من از بیان واقعیات های بالا قصد نتیجهگیری مبنی بر درست بودن استراتژی و یا تاکتیکهای مجاهدین را ندارم. اینها تاریخ است. چه ما دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم.
شما میتوانید با همهی این امور مخالف باشید و صحت این اعمال را زیر سؤال ببرید تا اینجای مطلب من با شما مشکلی ندارم. اما موضوع در اینجاست که شما تمامی رویدادها را «تخیلی» معرفی میکنید. باور کنید من اسرای عملیاتهایی را که شما «تخیلی» معرفی میکنید بعد از آزادی توسط مجاهدین در اوین دیدهام و با آنها از نزدیک صحبت کردهام.
به موردی دیگر توجه کنید. در جلد ۴ کتاب من توضیحاتم در مورد شنیدن خبر ترور دکتر کاظم رجوی در سال ۶۹ را نوشتهام. حال دقت کنید به نوشته و داوری ایشان در این مورد:
«در صفحه ۱۲۶ كه ايشان تنها از ترور ناجوانمردانه آقاى كاظم رجوى بدست تروريست هاى رژيم متاسف مى شود و نه آن همه افراد ديگر، چرا كه خودى نبوده اند. نويسنده مدعى مى شود كه بعدها اطلاعاتى در اين باره شنيده بوده است، اما نمى گويد از كجا و چگونه، احتمالا مجددا از عالم غيب البته، كه تشابهى ميان ترور ابو جهاد، فرد شماره دو، سازمان آزاديبخش فلسطين در تونس توسط كماندوهاى اسراييلى و ترور آقاى كاظم رجوى وجود داشته است، چنان توجيهات و مقايسه عجب و غريبى ارائه مى دهد كه نگارنده را از اين همه خود فريبى نويسنده و بالا بردن آقاى كاظم رجوى و اصولا هر آنچه كه به سازمان مجاهدين محبوبش مربوط باشد به حيرت مى اندازد. معلوم نيست كه مثلاً اگر آقاى شاپور بختيار، سران حزب دمكرات، فريدون فرخزاد و يا غلام كشاورز از اعضاى حزب كمونيست ايران كه در قبرس در جلو افراد خانواده اش ترور شد، هم با مجاهدين بود ايشان ديگر چه مقايسهاى از كيسهاش بيرون مى آورد».
آقای جلیلیان به راحتی نوشته را تحریف کرده و بعد به نتیجهگیری دلخواه میپردازد. معلوم نیست ایشان چه پدرکشتگی با دکتر کاظم رجوی دارد که تلاش میکند بیرحمی و شقاوت رژیم در شیوههای به کار گرفته شده به هنگام جنایت را زیر سؤال ببرد؟ قبل از هر چیز بایستی بگویم من ننوشتم که تشابهی میان ترور ابوجهاد و کاظم رجوی بوده است. من تنها نوشتم که :
«بعدها متوجه شدم آنان در ابتدا قصدشان بر این بود که با الگوبرداری از حمله کماندوهای اسرائیلی به شهر بندری تونس و ترور ابوجهاد، به خانهی او حمله کنند و بر خلاف کماندوهای اسرائیلی که تنها به قتل ابوجهاد اکتفا کرده بودند، کلیهی افراد داخل منزل را به قتل برسانند. اما به خاطر مشکلات عملیاتی، از اجرای طرح منصرف شده بودند.»
چنان که میبینید آنچه که او نوشته تماماً بیربط میباشد. محقق و آدم منصف که دردش مبارزه با رژیم باشد، میپرسد آیا منبعی برای گفته خود دارید؟ نه آن که هر چه دل تنگش میخواهد به هم ببافد. تازه ایشان مگر برای همه گفتهشان در یک نقد کوتاه منبع اعلام داشتند. البته نسبت به آنچه که نوشتهام مطمئنم. تقصیر من چیست که شما تحقیقات پلیس سوئیس و منابع دیگر و از جمله شهادت ابوالقاسم مصباحی و دیگران را ندیده و نخواندهاید؛ به نشریات سوئیسی دسترسی نداشتهاید و تمایلی هم نداشتهاید که بدانید.
جهت اطلاع شما، در این پرونده حتا یک زن پلیس سوئیسی هم درگیر است. همان طرحی هم که اجرا شد یکی از پیچیدهترین طرحهای رژیم در ترورهای خارج از کشور به لحاظ عملیاتی بوده است. در صحنهی ترور دو تیم عملیاتی شرکت داشتهاند. دکتر کاظم را مانند فیلمهای جنایی به قتل رساندهاند. او را با دو ماشین تعقیب کردهاند. یک ماشین ابتدا از بغل به اتوموبیل در حرکت او زده و وی را متوقف ساخته و جوخههای ترور از ماشین دیگر خارج و او را به رگبار بستهاند. سیزده نفر مستقیماً برای این عملیات از ایران به ژنو آمده بودند. حکم دستگیری بینالمللی آنها صادر شده است. اگر شما اطلاع ندارید مگر گناهش به گردن من است؟ حداقل ۴ سفیر رژیم در آن دست داشتهاند. بروید کتاب «آقای خاتمی هشیار باش. چشمهای اطلاعاتیات جانیان بینالمللیاند» که نوشتهی رضا گلپور یکی از عوامل وزارت اطلاعات رژیم است را بخوانید. حتا او نیز موارد فوق را تأیید میکند و به رخ خاتمی میکشد.
اگر من از چیزی مطلع بودم و توضیح دادم جرمی را مرتکب شدهام؟ آزموده را نیازمایید. بودند کسانی مانند شما هنگام قتلعام زندانیان سیاسی در گوهردشت، هنگامی که خبر قتلعام را با ریسک روی جان خودمان به آنها رساندیم، همین گونه تحلیل کردند که زندانیان مجاهد دروغ میگویند و برای بزرگ کردن خودشان این اخبار را تولید میکنند. نتیجهی این ارزیابی با خون بهترین بچهها پرداخته شد. آنها ناآگاهانه زمینهی اعدام تعدادی را فراهم کردند. در کتاب توضیح کامل آن را دادهام. اگر باور نمیکنید به کتاب «نبردی نابرابر» نوشتهی نیما پرورش رجوع کنید. او نیز به موضوع اشاره میکند.
این ضدیت هستریک چیست که حتا به قیمت زیر سؤال بردن شقاوت رژیم حاضرید هر رطب و یابسی را علیه مجاهدین به هم ببافید. آیا من کینه کشی میکنم یا شما؟
من در کتاب خاطراتم چگونه میتوانم به ترور بختیار و فرخزاد که پس از آزادیام از زندان اتفاق افتاده اشاره کنم و یا در مورد ترور غلام کشاورز که در زندان انعکاسی نیافت اظهار نظر کنم. مگر تحقیق من در مورد ترورهای خارج از کشور بوده است. مگر لیستی از ترورهای خارج از کشور انتشار دادهام که آنها را منظور نکردهام. نام چند مجاهد را میخواهید بیاورم که همان موقع و یا کمی بعد اسیر جوخههای ترور رژیم شدند و من از نزدیک آنها را میشناسم و در کتاب اسمی از آنها نیاوردهام. آیا من خودی و غیرخودی کردم یا شما که همه را خودی میدانید الا دکتر کاظم رجوی؟
آیا برای توضیح شقاوت یک رژیم نوشتن این که جنایتکاران ابتدا قصد داشتند به خاطر دشمنی با دکتر کاظم حتا زن و فرزندان او را نیز بکشند جرم و گناه است؟
آیا شما در کتاب «نه زیستن نه مرگ» نخواندهاید که من به مجاهدین انتقاد کردهام که چرا اسامی زندانیان مارکسیست که در قتلعام ۶۷ به شهادت رسیدند را انتشار نداده اند؟
من در کتاب «نه زیستن نه مرگ» حتا موارد ناروایی را که به گیلانی و لاجوردی نسبت داده شده بود، نیز به خاطر دفاع از حقیقت رد کردم. مثلاً این دروغ مشهور که گیلانی حکم اعدام فرزندانش را صادر کرده بود رد کردم. من در کتاب توضیح دادم که هر دو فرزند وی مهدی و کاظم در درگیری به شهادت رسیدند و پایشان به اوین نرسید. کمال افخمی زندانبان سابق در مراسم برگزار شده از سوی مجاهدین در شهر کلن شهادت داده بود که لاجوردی در قتلعام سال ۶۷ تیرخلاص زندانیان را در اوین میزده. من شهادت دادم که لاجوردی علیرغم جنایات بزرگی که مرتکب شده در آن موقع در اوین حضوری نداشت و چنان کاری نکرد.
آیا کسی که با دشمنانی چون لاجوردی و گیلانی اینگونه برخورد میکند و حاضر نیست نسبت ناروایی به آنها داده شود در مورد دیگران عکس آن عمل میکند؟ دشمنی من با چه کسی بیش از لاجوردی و گیلانی است؟
آقای بهروز جلیلیان در ادامه ضدیت هستیریک خود با وارونه کردن حقیقت مینویسد:
«نويسنده سپس و مرتب در حال توجيح(توجیه) كار خود در كارگاه زندان و دوختن لباس براى پاسداران است و اين كار خود را براى رسيدن به هدف نهاييش قابل قبول مى يابد اگر چه در كشمكش با خود در صفحه ۱۱۹ مى نويسد: " ... نمى توانيم خودمان را گول بزنيم، در اين رابطه بايد عميق و سخت انديشيد." از مهمترين وجوه اين كارگاه كه آقاى مصداقى در همين صفحات اشاره دارد، اين است كه هيچ ماركسيستى! در آن نيست. " كارگاه لبريز بود از زندانيان عادى و متهمان به جاسوسى براى آمريكا و تعدادى از زندانيان مجاهد. "جالب تر اين جاست كه آقاى نويسنده قهرمان كه پيشتر، از اين بند و افرادش بسيار بد مى گفت، از "ما" و حركت جمعى در جهت خلاف جريان حرف مى زند، وى و عده اى مجاهد به ظاهر تواب، باز هم به فعاليت هاى جمعى دست زده و ايشان در اين بند تواب خواه مجددا ليدر مى شود. ايشان بالاخره از خر شيطان پايين مى آيد و متوجه دغل كارى رژيم شده و تصميم مى گيرد كه ديگر در آن كارگاه كار نكند. واقعا به اين همه بند بازى ايشان چه مى توان گفت؟ زندانى سياسى پس از تقريبا ۱۰ سال حبس و زنده بدر آمدن از كشتار سال ۱۳۶۷، چگونه به اين سادگى فريب رژيم را مى خورد و تا مرز فروپاشى و تسليم به دشمن مى رود و همچنان حرف ها و كارهاى خود را توجيه مى كند.»
بیپرنسیبی به کار برده شده در نقد ایشان حد و مرز نمیشناسد. اولاً در مورد کارگاهی که ایشان با افتخار و علامت تعجب از آن یاد میکنند که هیچ مارکسیستی! در آن نبوده بایستی بگویم که هشتاد درصد زندانیان مرد مارکسیست در اسفند سال ۶۷ با شرکت در سمینار «بیعت با امام» و شرکت در راهپیمایی اعلام انزجار از سازمانهای حقوق بشری بینالمللی که قتلعام سال ۶۷ را محکوم کرده بودند از زندان آزاد شدند. نیما پرورش در این رابطه مینویسد:
«از میان تمام زندانیان چپ که حدود ۴۰۰ تا ۴۵۰ نفر بودیم فقط ۷۰ نفرمان به آن دو سؤال آخر پاسخ منفی دادیم و بقیه همه به آن دو سؤال پاسخ مثبت داده بودند».
آقای جلیلیان آن دو سؤال که نفرات بالا به آن جواب مثبت داده بودند طبق گفتهی نیما پرورش این بود:
«آیا حاضر به مصاحبه هستی یا خیر؟ آیا حاضر به شرکت در کنفرانسی علیه مجامع حقوق بشر هستی یا خیر؟»
بقیه نیز به جز ۴ نفر در فروردین ۶۸ آزاد شدند. آیا نیازی هست که در این مورد به اسناد و مدارک بیشتری رجوع کنیم؟ نمیدانم نظر شما در مورد آنها چیست؟
نه این که فکر کنید آقای جلیلیان نمیدانند چرا زندانیان مارکسیست در آنجا نبودهاند. ایشان خوب میدانند در کتاب به طور مشروح موضوعات فوق توضیح داده شده است.
اما موضوعی که در باره من مطرح میکند و مینویسد تا مرز فروپاشی و تسلیم به دشمن پیش میروم از این قرار است.
منی که یک سال بیشتر از حکم زندانم باقی نمانده بود و با توجه به جو موجود مطمئن بودم که دیر یا زود آزاد خواهم شد، به خاطر احساس مسئولیتی که داشتم، روی زندگی خود و خانوادهام به لحاظ جانی و مالی ریسک کرده و به همراه چند تن از بچههای دیگر به دنبال نقشه فرار از زندان و کشور بودم. در این راه تا آنجا که در توان داشتیم عمل کردیم. بچهها همگی در تور اطلاعات رژیم گیر کرده و به شهادت رسیدند. آیا در تور یک سیستم اطلاعاتی رفتن گناه است؟ بفرمایید تحقیق کنید گروه جزنی – ضیا ظریفی و گروه فلسطین و... چگونه لو رفته و دستگیر شدند. تحقیق کنید سازمان مجاهدین خلق چگونه ضربه خورد و ۹۰ درصد کادرهایش در سال ۵۰ دستگیر شدند. فکر میکنید به عراق رفتن جرم است؟
دوست عزیز از آقای تراب حق شناس سؤال کنید چند سال از عمرشان را در عراق گذرانده و با دوایر امنیتی آن سر و کار داشتهاند؟ تازه از کی تا به حال رفتن به عراق و جنگیدن با رژیم جرم است ولی رحل اقامت گزیدن در فرانسه و استرالیا انقلابی گری و شرکت در مبارزه طبقاتی؟
منهم برای آنکه بتوانم از امکان مرخصی در زندان استفاده کنم و طرحی را که فکر میکردم دوستانم با موفقیت پشت سر گذاشتهاند اجرا کنم، دو ماه به کارگاه رفتم. آنهم پس از آنکه همه درها به رویم بسته بود. تازه هیچ خطایی هم انجام نداده بودم. موضوع را نیز به طور مشخص و مشروح در کتاب توضیح دادهام. لحظهای که فقط به لحاظ تحلیلی و نه مستند احساس کردم که نقشهام با شکست مواجه شده بلافاصله حاضر به ماندن در کارگاه نشدم و همهی تبعات آن را به جان خریدم. به خاطر آن مورد ضرب و شتم قرار گرفتم، به انفرادی رفتم، بعدها به صورت تنبیهی به نزد زندانیان عادی زیر بازجویی فرستاده شدم. ملاقاتم را قطع کردند و سپس در اتاق در بسته محبوس شدم. آیا افراد بی غرض وقتی کتاب را میخوانند چنین نتیجهای که آقای جلیلیان گرفتهاند، میگیرند؟ تا ۲-۳ هفتهی دیگر سرودههای مربوط به قتلعام سال ۶۷ را که در زندان و در همین شرایط (که ایشان از آن «تا مرز فروپاشی و تسلیم به دشمن» نام میبرند) با مرارت اما جدیت از حفظ کرده و به خاطر سپرده بودم در ۳۰۰ صفحه انتشار خواهم داد. آیا در آن صورت کسی ادعاهای شما را جدی خواهد گرفت؟
آقای جلیلیان تودهایها و اکثریتیها را مارکسیست که نمیداند هیچ، مارکسیست دانستن آنها را توهین به مارکسیستها هم قلمداد میکند. فکر میکنم لااقل اگر تا سال ۶۰ تودهای ها را از چپ ایرانی میگرفتی هیچ چیز دیگری باقی نمیماند.
مارکسیسم و به ویژه مارکسیسم لنینیسم توسط تودهای ها به ایران وارد شد. اکثریت قریب به اتفاق کتب کلاسیک مارکسیستی توسط تودهای ها ترجمه، چاپ و منتشر شده بود. آن وقت ظاهراً بایستی مارکسیست بودنشان در «شورای نگهبان» آقای جلیلیان مورد تأیید قرار میگرفت.[3]
از من میپرسد که چرا در کتاب از لفظ مارکسیستها استفاده کردهام. بعد خود را به آن راه زده و از خوانندگان میپرسد: « آيا كسى در ايران، سازمان و يا گروهى با نام "ماركسيست ها"» میشناسد؟ گویا من گفتهام سازمانی به نام مارکسیستها بوده است. خودشان در همین چند صفحه نقد چند بار از لفظ «کمونیستها» استفاده میکند آیا سازمانی به نام «کمونیستها» در ایران هست؟
در ثانی من هرگاه از فرد به خصوصی صحبت کردهام تعلق سازمانیاش را گفتهام. از تودهای گرفته تا پیکاری و... در جایی از لفظ مارکسیستها استفاده کردهام که انتخاب دیگری نداشتهام. آیا امکان دارد در یک کتاب، هنگامی که میخواهم از مارکسیستها نام ببرم هر بار اسم نزدیک به ۵۰ گروه را پشت سرهم بیاورم. و مثلا قدم به قدم بنویسم: وابستگان پیکار، رزمندگان، نبرد، سهند، آرمان، اقلیت، وحدت کمونیستی، اتحادیه کمونیستها، راه کارگر، کومله، اشرف دهقانی، اکثریت جناح چپ، اکثریت جناح راست، اسپارتاکوس، بابک زهرایی و ...اینجوری مسئلهشان را حل میکردند؟ دوباره خط بعدی همه این اسامی را تکرار کنم. حال اگر در این میان نام یک گروه فراموش میشد، چه کار بایستی میکردم. آیا امکان پذیر است در هر صفحه نام ۵۰ گروه آورده شود و دوباره صفحهی بعد روز از نو و روزی از نو. اگر کسی میگفت در واقعه مزبور مثلاً کسی از فلان جریان نبوده چی؟ آنوقت چه بایستی میکردم؟ اگر چنین چیزی امکان دارد چرا خود ایشان در یک نقد چند صفحهای چنین کاری نکردهاند و تفکیک گروهها را نیاورده و از لفظ «کمونیستها» استفاده کرده است؟ آیا کمونیستها به تودهایها و اکثریتیها اطلاق نمیشود؟
راستی ایشان چرا کسانی را که در کتابهایشان وابستگان به گروههای مارکسیستی آنها را «زندانیان چپ» خطاب کردهاند، مورد حمله قرار نمیدهند؟ آیا سازمانی به نام «چپ» در ایران داریم؟ برای نمونه به کتاب نیما پرورش هوادار پیکار رجوع کنید. او زندانیان و بندهایشان را تفکیک میکند به مجاهد و چپ. درست مثل من که زندانیان را تفکیک میکنم به مجاهد و مارکسیست. آیا مارکسیست گفتن توهین است و چپ گفتن نه؟ کتاب هر یک از زندانیان آزاد شده مارکسیست را که بخوانید وقتی میخواهند مسئلهای را توضیح دهند میگویند زندانیان چپ. بر چه پایه و اساس و منطقی من بایستی حکم تأییدیهی مارکسیست قلمداد کردن کسی را از شما بگیرم؟ شما و یا سازمان شما و یا دیگر گروههای سیاسی از کجا چنین مرجعیتی را یافتهاید؟
آقای بهروز جلیلیان تا آنجا به جنگ واقعیت رفته است که برخلاف تمامی کسانی که زندانهای شاه و خمینی را تجربه کردهاند، بدتر بودن شرایط زندانهای خمینی نسبت به رژیم شاه را نیز تکذیب میکند. او چنین مینویسد:
« اين به هيچ وجه به اين معنى نيست كه دوران زندان سياسى در زمان شاه بدتر از دوران بعد از خود بوده و يا به عكس، آن گونه كه آقاى نويسنده بدون تجربه دوران پيش از انقلاب، زندان سياسى رژيم جمهورى اسلامى را بدتر دانسته است»
نمیدانم وقتی مسائلی به این وضوح مورد تکذیب و انکار قرار میگیرد، با بقیه اظهارنظرها و داوریهای ایشان چه بایستی کرد؟ من چنین داوری را به نقل از علی عمویی و تمامی کسانی که زندان دوران شاه و خمینی را تجربه کردهاند، و من در زندان آنها را دیدهام بیان کردهام. در ضمن فاکت هم آوردهام. آنوقت آقای جلیلیان بدون آنکه لحظهای تأمل کند مینویسد: «آقاى نويسنده بدون تجربه دوران پيش از انقلاب، زندان سياسى رژيم جمهورى اسلامى را بدتر دانسته است».
راستی به ایشان چه میتوان گفت؟ چگونه و از چه راه میتوانم تعهد و مسئولیت را به ایشان یادآور شوم؟
آقای جلیلیان در رابطه با مارکسیستها چنین اظهار نظر میکند:
«در تمام جلدها همواره از عدم همكارى ماركسيست ها!! در كارهاى صنفى بند مشاهده مى شود و اين تنها زندانيان مجاهد هستند كه نظم و تشكيلات دارند و بار نيازهاى صنفى بند را مى كشند. در هر حال آقاى مصداقى هيچگاه به دليل اين امر اشاره اى ندارند. به همان دليلى كه پيشتر هم گفته شد، زندانيان سياسى گروههاى كمونيستى، هيچ اعتماد و دلخوشى از زندانيان مجاهد نداشتند.»
من اما یک بخش از کتاب را با نام «انسانیت ناب، شکوه همبستگی در رنج و حرمان» اختصاص دادهام به فداکاری، دلاوری و گذشت یک زن وابسته به سازمان پیکار که در اتاق شکنجه با پذیرش شکنجهی هر چه بیشتر خود تلاش میکند به مجاهد شهید علی خلیلی مسئولیتش را گوشزد کند. به جلد یک صفحات ۲۸۶-۲۸۷ رجوع کنید. آیا تفاوت تگاه من و ایشان از خلال همین سطور مشخص نیست؟
آیا میدانید بر خلاف دیدگاههای تنگ نظرانه شما نسبت به روابط زندانیان مجاهد و مارکسیست، بازجویان وزارت اطلاعات علیرضا تشید را به خاطر روابط صمیمانه و مسئولانهاش با زندانیان مجاهد زیر فشار گذاشته و به او لقب «مارکسیست مجاهد» داده بودند؟ آیا میدانید یکی از قهرمانان شکنجه زندان خمینی لهراسب صلواتی تا کجا با مجاهدین روابط صمیمانه داشت که به شوخی بچهها به او میگفتند «بابا دو رکعت نماز هم بخوان دیگه»؟
ایشان در ادامهی همین مطلب دوباره در رابطه با زندگی جمعی، ادارهی بندها توسط زندانیان و بحثهای پیرامون آن که در کتاب «نه زیستن نه مرگ» به تفضیل در مورد آن صحبت کردهام و مطمئناً و هیچ نکتهی ناروشنی در میان آن نیست اشاره کرده و مینویسد:
«از سوى ديگر بخاطر زياد تر بودن زندانيان مجاهد و به تبع آن زياد بودن توابان اين جريان، اغلب مسئوليت هاى بند ها بر عهده آنان گذاشته مى شد. اين مسئولين بندها بودند كه براى همه تصميم مى گرفتند و هزينه مى كردند، حتى اگر تعدادى هم مخالف باشند، بنابر اين همواره مخالفت ها در عدم همكارى با زندانيان مجاهد كه اغلب تشخيص تواب از غير تواب آن مشكل بود، به چشم مى خورد.»
در حالی که من در کتاب از ادارهی بندها توسط زندانیان مقاوم و ادارهی بندها توسط آنها و نمایندگان زندانیان صحبت میکنم آقای جلیلیان بدون دغدغه فریبکاری کرده و به جعل مطلب دست میزند. برای صحت آنچه که گفتهام توجه ایشان را به صفحات ۷۸ و ۷۷ کتاب نبردی نابرابر نوشتهی نیما پرورش از هواداران سازمان پیکار جلب میکنم و قضاوت را به عهدهی خوانندگان میگذارم.
او مینویسد:
« در زندان گوهردشت زمینه و امکانات مناسبتری برای زندگی و حفظ هویت سیاسیمان فراهم آمده بود. از میان خودمان یک نفر را به عنوان «مسئول بند» انتخاب کردهبودیم که خواستها و مشکلات بند را با زندانبانان مطرح میکرد و همچنین وظیفه تقسیم و هماهنگی کارهای داخل بند به عهده او بود. مسؤول های دیگری نیز انتخاب کرده بودیم از جمله «مسئول نظافت» بند که وظیفه برنامه ریزی و نظارت بر انجام کارها، سفارش خرید مواد نظافتی برای بند و غیره را به عهده داشت. یک «مسئوول ورزش» داشتیم که سازماندهی مسابقات و تنظیم ورزش دستجمعی روزانه به عهده او بود و نیز «مسؤول غذا» که وظیفهاش تقسیم غذا بین سلولها بود. «مسؤول کتابخانه و مطبوعات» کار جمعآوری و نوبت بندی کتابها و روزنامههای درون بند را به عهده داشت. ... به ویژه آنکه زندانیان مجاهد و بسیاری از زندانیان چپ خواهان چنین زندگی جمعی بودند. ...اما در این میان، عدهای از زندانیان هم بودند که مخالف چنین شکلی از زندگی جمعی بودند. آنها خواهان اداره امور بند توسط «کارگری بند» بودند ...این برداشت ها در زندگی زندان دائماً در برابر هم قرار میگرفتند. اما از آنجا که برداشت اول بیشتر مورد پشتیبانی زندانیان بود، همچنان به عنوان شکل غالب زندگی جمعی در بندها باقی ماند»
تأسفبار تر از همه پیشنهاد آقای جلیلیان است که به تبلیغات ساواک شاه و مرتجعین پهلو میزند. آقای جلیلیان مینویسد:
« يا بهتر بود به زندانيان عناوين، بى خدايان و خداباوران مىداديم كه بيش از پيش متوجه تفاوت هاى سياسى اين افراد شويم».
ابتدا بابد پرسید: آقای جلیلیان اگر به جای مارکسیستها عنوان بیخدایان میدادم، آیا تودهای ها و اکثریتی ها در بیخدایان جا میگرفتند؟یا نه؟
نکته دوم : تمام تلاش ساواک شاه و مرتجعینی که بعدها قدرت را در کشور به دست آوردند و فجایع بزرگی را به وجود آوردند این بود که بگویند دعوا بین «خداباوران» و «بیخدایان» است. برای اولین بار حنیفنژاد در ایران این سد را در هم شکست و گفت جنگ بین استثمار شونده و استثمار کننده است. حالا ایشان مرا دعوت به تبلیغ شاهکار شاه و خمینی میکند. یکی از خواستههای ساواک از حنیفنژاد برای جلوگیری از اجرای حکم اعدامش این بود که اعلام کند: اسلام ضد مارکسیسم است. اگر باور ندارید این را از آقای حقشناس بپرسید؟
آقای جلیلیان که گویا خود را فردی «عمیق» میداند حتا درک ابتدایی از مارکس و مارکسیسم هم ندارد. تصور میکند فلسفهی مارکس برای جنگ با مذهب و «خداباوری» بنیان گذاشته شده است. تمام دعوای مارکس با ضد مذهبهای آلمان بر سر توضیح این بود که ما برای جنگ با مذهب نیامدهایم. ایدئولوژی او فراتر از این است.
دوست عزیز « نه زیستن، نه مرگ» که رنج و درد و حرمان رهروان راه زندگی، دوستی و عشق را بازتاب میدهد رو به رفقای دلیری دارد که چون شمع شبانه سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند. از من به دور است که به جنگ حیدری- نعمتی دامن بزنم. من در حد توان و بضاعتم آنچه از دستم بر میآمد را در ۴ جلد ارائه دادم. فارغ از هرگونه تنگنظری از صمیم قلب خوشحال خواهم شد اگر شما آستینها را بالا زده و اثری «بسیار عمیق» و در عین حال «پرمحتوا» در ارتباط با جنایتهای رژیم ارائه دهید.
.
ایرج مصداقی
Irajmesdaghi@gmail.com
[1] به اصل نوشته در آدرس زیر رجوع شود http://www.irdc.ir/book.asp?id=375
[1] برای اطلاع بیشتر میتوانید به مطلبی از خانم گلرخ جهانگیری، یکی از هواداران سابق سازمان پیکار که در پاسخ به نقد آقای جلیلیان نوشته و وجود فردی به نام جلال را تأیید کرده رجوع کنید. این مطلب در سایت دیدگاه منتشر شده است: سکوت یا روشنگری ؟ ــ در مورد کتاب ِ « نه زیستن ، نه مرگ »
برای مطالعه نوشته آقای جلیلیان روی آدرس زیر کلیک کنید: همزيستى با مرگ ــ مرورى بر مجموعه چهار جلدى كتاب: نه زيستن نه مرگ بهروز جلیلیان [2] در همین رابطه آبراهامیان در صفحهي ۱۲۹ متن انگلیسی اعترافات شکنجه شدگان، به اشتباه مطرح میکند که شهرام به خاطر زیر سؤال بردن صلاحیت دادگاه، به دستور قاضی از جلسهی دادگاه اخراج شد. حال آنکه برعکس شهرام به عنوان اعتراض در جلسات دادگاه شرکت نکرد و مقامات رژیم تلاش زیادی به خرج دادند تا وی را متقاعد کنند که لااقل در دادگاه شرکت کند.
[3] در کنار خیانتهایی که حزب توده در حق جنبش مترقی و انقلابی ایران کرد نبایستی فراموش کرد که بسیاری از برجسته ترین آثار ادبی و علمی را وابستگان حزب توده ترجمه و تألیف نمودند. بماند که پس از کودتای ۲۸ مرداد بیش از ۹۵ درصد از زندانیان توده ای بودند و رژیم شاه بالاترین فشارها را به آنان وارد میکرد . همه که به تسلیم کشیده نشدند. فراموش نکنیم که وقتی حزب توده تأسیس شد، پیشروترین افراد طبقات زحمتکش کشور را دور خود جمع کرد ، اتحادیه های صنفی را سازمان داد ، با انتشار روزنامه ها و مطبوعات در روشن کردن مردم و افشای ماهیت رژیم وابسته شاه توفیق یافت. منبع:پژواک ایران فهرست مطالب ایرج مصداقی در سایت پژواک ایران *عاقبت رضا سراج سرتيپ پاسدار شکنجهگر داستانی واقعی از فساد پزشکی در جمهوری اسلامی [2024 Nov] |