آن کس که وابستگیهای سیاسی و ایدئولوژیکش را نفی کند خود را نفی میکند
ایرج مصداقی
سؤالات زیاد و گاه مشابهی به ویژه در رابطه با وابستگی سیاسی من و نحوه برخوردم با مسائل مختلف از طریق ایمیل، یاهو مسنجر، فیس بوک، حضوری و تلفنی شده است که بطورخصوصی به آنها پاسخ دادهام. بی مناسبت ندیدم پارهای از آنها را برای تنویر افکار عمومی و این که شناخت بیشتری از خودم به خواننده بدهم در اینجا بیاورم.
شایعات متعددی در مورد وابستگیهای سیاسی و ایدئولوژیک شما مطرح میشود، میخواستم از خود شما در این مورد بپرسم. امروز شما در کجا ایستادهاید؟
خود این موضوع و وجود چنین شایعاتی دلالت دارد بر این که ما در یک جامعهی ناهنجار زندگی میکنیم. وگرنه نیاز به توضیح چندباره نیست. اگر از من میپرسید مثل گذشته میگویم که وابستگی سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک به هیچ یک از جریانهای سیاسی کشور ندارم و تلاش میکنم به عنوان یک فعال سیاسی و اجتماعی مستقل در مورد مسائل مربوط به حقوق بشر و مسائل و معضلات سیاسی روز اظهار نظر کنم و تجربیاتم را با دیگران در میان بگذارم. تأکید میکنم که من معتقد به هیچ ایدئولوژی نیستم که بخواهیم در مورد وابستگی ایدئولوژیکم صحبت کنیم. اتفاقاً هر کس کتاب «دوزخ روی زمین» من را خوانده میباشد به سادگی پی میبرد که من دارای ایدئولوژی و به ویژه از نوع مذهبی آن نیستم. و اصولاً اعتقادی هم به مبارزه ایدئولوژیک ندارم. مگر این که کسی بعد از خواندن این کتاب هم با کج سلیقگی و کینهتوزی عنوان کند که من دارای عقاید ایدئولوژیک خاصی هستم.
اما بعضیها این گونه شایعه میکنند که شما هوادار و یا عضو مجاهدین هستید ولی از اعلام آن خودداری میکنید. نظر شما در این باره چیست؟
اعتقادی که انسان به هر دلیل جرأت آن را نداشته باشد بطور علنی از آن دفاع کند پیشاپیش محکوم است. فردی که وابستگیهای سیاسی و ایدئولوژیکاش را نفی کند خود و اعتقاداتش را نفی میکند و جریانی که او به آن وابسته است سوخته است و این نوع اعمال ره به جایی نخواهد برد. به افراد و جریانهایی که به این شیوهها روی می آورند نبایستی اعتماد کرد.
من حتی معتقدم ایدئولوژی و دستگاه فکری و سیاسی که چهارچوبها و جزئیات آن بطور واضح و روشن برای مردم تحت هر عنوان توضیح داده نمیشود خطاست و نشاندهنده ضعف دستگاه فکری مربوطه و عدم ثبات رأی و اندیشه معتقدان آن است.
اتفاقاً برای دوست و دشمن روشن است که من درست یا غلط صریحترین موضعگیریها را در زمینه مسائل سیاسی و یا در ارتباط با گروهها و افراد دارم و چیزی را در لفافه و پوشش بیان نمیکنم. من حتا عادت ندارم به اسم مستعار مطلب بنویسم. سعی میکنم مسئولیت نوشتههایم را خوب یا بد به عهده بگیرم.
ظاهراً این عده از این که شما در مجامع گوناگون شرکت میکنید و به طرح نظراتتان میپردازید ناراحت هستند:
من که نمیتوانم به خاطر خوشامد این و آن از شرکت در مجامع گوناگون خودداری کنم. تازه فقط دشمنان مجاهدین که از شرکت من در مجامع گوناگون ناراحت نیستند. مجاهدین هم از آن استقبال نمیکنند. اکثریت هواداران مجاهدین در جلسات سخنرانی من شرکت نمیکنند. آنها اصولاً در هیچ نشست و جلسهای غیر از جلسات ترتیب یافته از سوی مجاهدین شرکت نمیکنند.
اگر این موضوع را تا به حال یک فعال سیاسی متوجه نشده است بایستی در شناخت و آگاهیاش از جریانهای سیاسی کشور تردید کرد. حتا اعضای شورای ملی مقاومت هم دست به چنین کارهایی نمیزنند. شما نمیتوانید موردی را به من نشان دهید که یکی از اعضای شورای ملی مقاومت در نشست جریانهای سیاسی خارج از محدودهی این شورا به عنوان سخنران شرکت کرده باشد. اگر کسی واقعاً درایت و شناخت سیاسی نسبت به مجاهدین داشت از همین جا متوجه میشد که من نماینده مجاهدین نیستم.
من وظیفهی خود میدانم صدایی را که در زندانهای رژیم خاموش شد پژواک دهم. برای این کار از کسی اجازه نمیگیرم. از هر تریبونی که احساس کنم میتوانم این پیام را به شنوندگان ایرانی و خارجی برسانم استفاده میکنم. به نجس و پاکیهای مرسوم در میان گروههای ایرانی هم معتقد نیستم. البته این نجس و پاکی ها هم تابع منافع این گروههاست و در نظرشان اصالتی ندارد و به طرفالعینی میتوانند کار قبیح را زیبا و اصولی و کار زیبا و نیکو را قبیح و زشت و ناروا جلوه دهند.
نیامدهام که چیزی به دست بیاورم. میخواهم صدای دوستان و رفقایم را به دنیا برسانم و سرگذشت غمانگیز و در عین حال غرورآمیز آنها را توضیح دهم. شرکتم در این مجلس یا آن مجلس، در این برنامه یا آن برنامه، در این میتنگ یا آن میتینگ در این رادیو یا آن رادیو، در این تلویزیون یا آن تلویزیون به عنوان سخنران یا شرکت کننده و یا ... به منزله پذیرش مواضع و سیاستهای برگزارکنندگان و گردانندگان رسانهها نیست. من قصد تشکیل جبهه یا گروه و سازمانی را ندارم که دغدغهی مواضع همراهانم را داشته باشم. تلاش من ادای دین و وظیفه به دوستانم است. از رفتن به هرجایی که بدانم این امکان برایم مهیا میشود استقبال میکنم. یک مرزبندی بیشتر ندارم آن هم داشتن مرز با رژیم است.
شما ریشه این اتهامات را در کجا میبینید؟
اجازه دهید موضوع را کمی باز کنم. کسانی را که به چنین اتهاماتی دامان میزنند در دو گروه میتوان دسته بندی کرد:
۱- دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم در داخل کشور و وابستگانشان در خارج از کشور بعد از انتشار و پخش کتاب خاطراتم و به ویژه پس از درج مقالاتم در سایتهای اینترنتی و حضورم در رادیوها و تلویزیونها و مراسمهای مختلف مطرح کردند که من وابسته به مجاهدین هستم و از آنجایی که مجاهدین در تنگنا قرار گرفتهاند، من را علم کردهاند تا در این میان ضمن آن که انتقاداتی را متوجه آنها میکنم کسانی را که از مجاهدین ریزش میکنند به خودم جذب کنم تا سمت رژیم نروند!
اتفاقاً بعد از چند ماه عین همین حرف را که میخواهم نیروهای ریزشی مجاهدین را جلب کنم و از رفتن به نزد رژیم یا ضدیت هیستریک با مجاهدین بازدارم بهزاد علیشاهی یکی از مأموران رژیم در خارج از کشور در سایت ایران اینترلینک وابسته به وزارت اطلاعات زد. این تحلیل را امثال علیشاهی به خورد دستگاه امنیتی رژیم دادهاند یا بر عکس فرقی نمیکند. نشاندهنده رابطهی این دو است. حالا مثل این که نیروهای ریزشی مجاهدین که قرار است به سمت رژیم بروند چند تا هستند که مجاهدین به خاطر جلب شان دست به دامان من بشوند و کلی انتقاد هم به خودشان از زبان من وارد کنند تا مقبول واقع شوم و طرف اعتماد قرار گیرم.
علیشاهی سابقاً یکی از برنامه سازان تلویزیونی مجاهدین بود که پس از اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی، به ایران رفت و بعد از گرفتن آموزشهای لازم توسط رژیم به فرانسه صادر شد. البته این افراد تلاش میکنند قیمت خودشان را هم نزد دستگاه اطلاعاتی رژیم بالا ببرند.
جواد فیروزمند و محمد کرمی و همراهانشان هم که از مجاهدین جدا شده و به مزدوری رژیم رسیدهاند با شدت و حدت سعی میکنند همین مسائل را دامن بزنند با ناشیگری تهمتهایی را مطرح میکنند که بیش از هر چیز نشانگر آن است که در ۳۰ سال گذشته چیزی یاد نگرفتهاند.
مثلاً محمد کرمی مدعی شده است که من و اصغر مهدی زاده در سال ۶۷ در زندان اوین در جوخههای کشتار شرکت کرده و فرمان تیرباران زندانیان را صادر میکردیم! در حالی که در سال ۶۷ در تهران کسی را تیرباران نکردند و من هم در اوین زندانی نبودم و در گوهردشت در راهرو مرگ نوبت خود را انتظار میکشیدم. این دسته افراد حتی اینقدر زیرکی و هوش ندارند که وقتی دروغ میگویند لااقل جوانب آن را در نظر بگیرند.
هوشنگ اسدی یک عنصر ساواکی ، تودهای و تواب زندان و یکی از گردانندگان «روزآنلاین» نیز همین مضامین را مدتی با اسامی مستعار زنانه و گاه بدون ذکر نام دامن میزد و تلاش میکرد از دستگاه اطلاعاتی رژیم نیز برای پرونده سازی علیه من مدد بگیرد.
آخرین تلاش هم متعلق به حسین شریعتمداری بود که در دو شماره کیهان بر علیه من نوشت. و یا پیروز مجتهدزاده یک کارگزار رژیم در سایت «تابناک» وابسته به محسن رضایی مطالبی از این دست را انتشار داد.
البته این نوع تبلیغات رژیم تنها در مورد من نیست، مثلاً دستگاه اطلاعاتی رژیم با آن که به خوبی آگاه است، «همنشین بهار» را نام مستعار «مهدی اصلانی» معرفی میکند. هرکس که ذرهای اطلاعات داشته باشد میداند که «همنشین بهار» زندانی مذهبی دوران شاه و خمینی است. مهدی اصلانی زندانی چپ و کمونیستی است که در دوران خمینی زندانی بوده و اصلاً سن و سالش قد نمیدهد که در سالهای اولیه دههی ۵۰ زندان بوده باشد!
مطالب هر دو هم در روی اینترنت در دسترس است. از اینها گذشته سایت پیک ایران را نیز که مستقل و دارای گرایشات چپ است به عنوان سایت مجاهدین اعلام میکنند که با صد من سریش هم نمیشود این سایت را به مجاهدین و یا هواداران این سازمان چسباند.
البته بودند افرادی با نامهای مستعار حمید تیزهوش و حمید زرتشت نیا... که تبلیغات رژیم راجع به من را در سایتهای وابسته به وزارت اطلاعات تبلیغ میکردند.
رژیم و وابستگانش که میدانند شما منتقد مجاهدین هستید چرا بازهم اصرار دارند شما را وابسته به مجاهدین نشان دهند؟
البته برخورد رژیم از دو جنبه قابل فهم است ۱- چرا که «کافر همه را به کیش خود پندارد». رژیم کارش این است که برای مقابله با اپوزیسیون، تفرقه انداختن در میان آن و یا هرز دادن انرژی نیروها و فعالان سیاسی، عدهای از عوامل و یا نزدیکان و هم خطهای خود و یا گاه افراد مستقل اما ناتوان و کم ظرفیت را در عرصه داخلی و خارجی فعال میکند یا راه را برای کسانی که میداند ظرفیت لازم را ندارند باز میکند و اجازه فعالیت به آنها میدهد تا این افراد فعالین سیاسی را به دور خود جمع کنند و به امید سیراب شدن از چشمهی گوارا، آنها را به کویر و سراب رهنمون کنند.
دستگاههای رژیم از آنجایی که در این امور خبره هستند من و یا سیاست مجاهدین را نیز به مانند خودشان ارزیابی میکنند. از این دست کارها تا دلتان بخواهد رژیم در زمینههای سیاسی و فرهنگی در همین خارج از کشور انجام میدهد.
اتفاقاً به نظر من برداشت رژیم از من و اشاعهی چنین اخبار و شایعاتی بر اساس تجربیاتش است و کمتر در آن دودوزه بازی میتوان دید. چرا که تجربه به آنها نشان داده بسیاری از کسانی که مدعی جدایی و یا مرزبندی با مجاهدین میشوند متأسفانه پس از مدتی یا پاسیو میشوند و یا به رژیم نزدیک میشوند!
این که چرا افراد دچار چنین تحولی میشوند نیاز به بحثی جداگانه دارد که در اینجا نمیگنجد. البته این سؤالی است که خود مجاهدین هم بایستی به آن بدور از توجیهات و جنجالهای رایج جواب دهند. بالاخره بخشی از این معضل به آنها نیز ارتباط دارد و نباید از زیر آن شانه خالی کنند.
افراد یاد شده قبل از هرچیز فاتحه هرچه مبارزه است میخوانند. مثلاً مسعود بنی صدر را نگاه کنید. بدون آن که حق انتخاب او در جدایی از مجاهدین و در پیش گرفتن سیاست انتقادی از مجاهدین را زیر سؤال ببرم اما به تحلیلهای او توجه کنید، تا کجا در خدمت رژیم و سیاستهای آن است. او سالها بود از مجاهدین جدا شده بود و سکوت اختیار کرده بود. یک دفعه سر و کلهاش پیدا شد و شروع کرد به گرد و خاک. خوب هر ناظر سیاسی که کمی هوش و فراست داشته باشد حدس میزند هدفی پشت این گرد و خاکها خوابیده. چشمک و چراغی زده میشود. طرف بیخودی فعال نشده، وگرنه چرا بعد از سالها سکوت یکباره متوجه تعهدات سیاسی و اخلاقی شده و میخواهد رهگم کردگان را ارشاد کند. ظاهرش هرچه میخواهد باشد. برای من مثل روز روشن بود که این مواضع پیشقسط حرکت بعدی او خواهد بود.
رژیم روی این موارد تیز است. دستگاه اطلاعاتی آن دائماً این موارد را تجزیه و تحلیل میکند. بخشهای مختلف و ویژه وزارت اطلاعات که تحت نام «نفاق» گروههای چپ، لیبرال و ... کار میکند روی آن حساس هستند. چشمک و چراغها را میبینید. نتیجه این میشود که مسعود بنیصدر سر از ایران در میآورد. نماینده سابق مجاهدین در آمریکا به راحتی به ایران میرود و میآید، آب هم از آب تکان نمیخورد. این رفت آمد بدون هزینه نبود و مسعود بنی صدر بایستی قیمت آن را میپرداخت. البته بعد از بازگشت از ایران و دست رد خوردن به سینهاش از سوی فعالان سیاسی، فعلاً مدتهاست سکوت اختیار کرده و سایتاش هم از می ۲۰۰۸ و اندکی پیش از آن که به ایران رود فعال نیست. امیدوارم به خود آید. من برای هرکسی که به اردوی رژیم میپیوندند متأسفم.
در مورد من دستگاه اطلاعاتی میبینند چشمک و چراغی در بین نیست. نان حرام و لقمه شبهه خور هم نیستم. بنابر این دچار شک و تردید میشوند و با توجه به سیاستی که خود بارها پیش بردهاند تصور میکنند، نکند من را مجاهدین علم کردهاند وگرنه چرا به آنها نزدیک نمیشوم و یا چرا پس از مدتی از شور و هیجان نمیافتم و گوشهای کز نمیکنم. چرا با آنکه نسبت به مجاهدین نقد جدی دارم به ضدیت نمیافتم. چون در نظر آنها در بسیاری از موارد متأسفانه جدایی از مجاهدین با جدایی از مبارزه توأم است. غیر از این را دستگاه اطلاعاتی رژیم به رسمیت نمیشناسد و آن را سیاست به کار گرفته شده از سوی مجاهدین ارزیابی میکند.
از طرف دیگر رژیم کارهای من را دنبال میکند، آن را در تضاد با منافعش میبیند. سعی میکند هر طور شده صدای من را خاموش کند.
۲- معلوم است که رژیم سعی میکند هر کس و هر آنچه را که برخلاف منافعش میبیند به نوعی به مجاهدین ربط دهد تا بتواند بهتر سرکوبش کند. وقتی میخواهند روی سایت دانشجویی امیرکبیر فشار بیاورند میگویند اینها با مجاهدین ارتباط دارند. دانشجویان دستگیر شده را نیز به همین ترتیب در ارتباط با مجاهدین معرفی میکنند تا دستشان برای سرکوب باز باشد. حال آن که خود میدانند چنین ارتباطی نیست. تظاهرات مردمی خرداد ماه را یادتان هست با آن که میدانستند خود جوش است و کسی آن را فرماندهی نمیکند دائم میگفتند مجاهدین پشت آن هستند و ... حتا حاضر به مطرح کردن مجاهدین در جامعه بودند به شرطی که بتوانند گزگی برای سرکوبی بیشتر تظاهرکنندگان پیدا کنند.
دسته دومی که به مخالفت با شما میپردازند را چه کسانی تشکیل میدهند؟
دسته دوم کسانی هستند که وابستگی به رژیم ندارند و اتفاقاً در نقطه مقابل رژیم هستند و گرایشات گوناگونی دارند. اما فرهنگ و رفتارشان دست کمی از رژیم ندارد. لااقل بخشیشان تصور میکنند وجود من باعث کم رونق شدن کار آنها میشود. فکر میکنند من دکانی نزدیک دکان آنها باز کردهام که ممکن است باعث کسادی کار آنها شود. حال آن که واقعاً این گونه نیست. این افراد قبل از این که مسئلهشان رژیم و افشای جنایت آن باشد درست مثل یک کاسب بازار سود و زیان شخصی و موجودی دخلشان در آخر شب را در نظر میگیرند.
این افراد هم در میان هواداران مجاهدین هستند و هم مخالفان آنها! حسادت و رقابت و به چالش گرفتن اخبار و گزارشهای منتشر شده توسط آنها و یا گروهها و شخصیتهای مورد علاقهشان یکی از انگیزههای این دسته افراد است. اینها بیشتر آدمهای نظر تنگ و بی مایهای هستند که غالباً با اسامی مستعار و ... به اظهار نظر میپردازند و یا در جمعهای خصوصی و نزد افراد ناآگاه به جو سازی میپردازند و متأسفانه از ابراز نظرشان به صورت عمومی و با اسم و رسم خودشان خودداری میکنند. مثلاً در ارتباط با خاطراتم استدلالهایشان را نگاه کنید: چطوری یک تنه ۴ جلد کتاب بیرون داده با این همه اطلاعات؟! لابد یک تیم او را پشتیبانی میکند! چرا ما نمیتوانیم؟ میخواهد نماینده و سخنگوی زندانیان شود؟ و... میخواهد همه چیز را به جیب خودش بریزد. اینها مثالهایشان نیز بازاری و کاسبکارانه است.
به چه حقی موشکافی میکند. چرا اطلاعات او زیاد است و ما چنین اطلاعاتی نداریم! چرا در کتاب خاطراتش از خودش گفته و خودش محور قضایا است! چرا تاریخنگاری کرده؟ انگار این هم حق ویژه از ما بهتران است که بشود از کسی سلب کرد و یا به کسی بخشید.
بعد هم وقتی دستاویزی برای حمله ندارند، مدعی میشوند چرا در کتابش تحلیل کرده؟ میخواهد خودش را مطرح کند؟ چرا فلان مطلب و یا فلان آمار را زیر سؤال برده، حتماً ریگی به کفش داره و ... چرا ما را نقد کرده است؟! البته هر وقت که رقبای آنها را نقد میکنم خوششان میآید وقتی نوبت به خودشان میرسد سگرمههایشان در هم میرود.
میدانید تعدادی که در مورد زندانها تحقیق میکنند و مطلب انتشار میدهند و کار خوبی هم میکنند یک روز هم زندان خمینی را تجربه نکردهاند و حتی در آن روزهای سیاه ایران هم نبودهاند اما در نظر افراد تنگ تظر و جزماندیش این عده حق دارد راجع به زندانها و بازجویان و شکنجهگران ... بنویسند اما من که دهسال زندان بودم و از نزدیک همه چیز را تجربه کردم نباید این کار را بکنم و یا حق چند و چون کردن و تصحیح اشتباه دیگران را ندارم!
انگار وظیفه من تأیید آمارها و روایتهای غیرواقعی دیگران است. گاه میگویند چرا در مورد شهیدان «ما» نوشته است. انگار شهدای راه آزادی مایملک و ارث و میراث این و آن هستند.
این افراد وقتی سطح نازل تواناییهای خود را میبینند گاه به بافتن استدلالهای کوته بینانه و شریرانهای نیز دست زده و مدعی میشوند که لابد به خاطر تواب بودن و حضور در شعبههای بازجویی اینقدر اطلاعات دارم. یادم هست یک نفر که مدعی است «روانشناس ارشد» است و بیشتر اوقات در «هپروت» سیر میکند و با نام «د- ساتیر» مطلب مینویسد، همین ادعاها را کرده بود.
تعدادی هم هستند که در ینگه دنیا نشستهاند و عیش و نوش و سفر و تفریحشان به راه است و مطرح میکنند که من جایی توضیح ندادهام که چگونه زنده ماندهام!
البته تعدادی هم هستند که دشمنی با مجاهدین در زمینه مسائل سیاسی چنان چشمشان را کور کرده که نه تنها رژیم را به آنها ترجیح میدهند بلکه از زدن هیچ برچسب و اتهامی هم با کسانی که با مجاهدین هستند و یا بودهاند ابایی ندارند. من همیشه از این که این دسته افراد نظراتشان را در قالب مقاله، نقد و یا ... بنویسند و به طور عمومی مطرح کنند استقبال میکنم چون به سرعت مشخص میشود که چنتهشان خالی است.
در این زمینه سایت «روشنگری» گوی سبقت را از همه ربوده و زشترین شیوه را برای پیشبرد اهداف ناسالماش در پیش گرفته است. سیاستی که مسئولان این سایت در پیش گرفتهاند یادآور کار دستگاههای امنیتی و پلیسی است. مسئولان این سایت بی پرنسیبی را به آنجا رساندهاند که تحت نام مستعار و نظر خوانندگان مدعی شدهاند همسر من که تنها دو ماه در اوین زندانی بوده، «کارمند شعبه بازجویی و کمک جلاد» اوین بوده است و در زیر مقالاتی که در افشای مهرههای رژیم مینویسم از من میخواهند در مورد او توضیح دهم! یعنی مخالفت با من را تا پرونده سازی برای همسرم هم بسط دادهاند. این در حالی است که او دوران ۵ ساله زندانش را در قزلحصار گذراند و به هنگام آزادی ۳۸ کیلو وزن داشت و مدتها در بهداری زندان بستری بود و هنوز به لحاظ جسمی از آثار دوران زندان و دستگیری رنج میبرد. دهها زندانی هم در همین خارج از کشور حضور دارند که وی را میشناسند. راستش شیوه کار این افراد فرق چندانی با پلیدترین عناصر رژیم ندارد. فقط اینها نام اپوزیسیون را یدک میکشند.
برگردیم به توضیحاتی که در مورد دسته دوم میدادید
برخلاف عناصر رژیم که کتاب من را به دقت خواندهاند، غالب افراد این دسته چه آنهایی که از مجاهدین حمایت میکنند و چه آنهایی که مخالف مجاهدین هستند و میخواهند سر به تن مجاهدین نباشد، کتاب من را نخواندهاند و یا حداکثر بخشهایی از آن را خوانده و یا مطالبی در مورد آن شنیدهاند.
مخالفان مجاهدین گاه چنان از اخبار و تحولات بیخبرند که نگاه نمیکنند مجاهدین ۴ تا هنرمند و خواننده را نگذاشتند که مستقل باشند و در حاشیه از آنها حمایت کنند و یا در کنسرتهایشان بخوانند. آنها را به سرعت و هر طور شده بود وارد شورای ملی مقاومت کردند و در مواردی کارکرد آنها را هم محدود کردند.
مجاهدین خواهان وجود نیروی مستقل و به ویژه منتقد از خودشان نیستند. مخصوصاً اگر فرد قبلاً به هواداری از مجاهدین شناخته شده باشد. تجربه نشان داده است که آنها خواهان حل و ذوب هر نیرویی در خودشان هستند. این که بخواهند کسی را درست کنند که با فاصله و با طرح انتقادهای خود، از آنها حمایت کند ساخته و پرداخته تبلیغات رژیم است.
شما اگر ملاحظه کنید رژیم آنجایی که منافعش اقتضا میکند عبدالکریم لاهیجی و علیاصغر حاجسیدجوادی را نیز عضو مجاهدین و یا شورای ملی مقاومت معرفی میکند.
از اینها گذشته تعدادی هم هستند که از روی حسادت، تنگنظری و سوء سابقه، من را وابسته به رژیم و وزارت اطلاعات و یا در خدمت سیاستهای آن هم معرفی میکنند.
یک نمونه از این شیوه را که جهانگیر علیزاده یک اکثریتی و همکار اتحاد جمهوریخواهان که محسن درزی عضو دیگرشان تیرخلاص زن و تواب دو آتشه زندان بود در پوشش و لفافه چپ در پیش گرفته و حتا به خاطر سوابق لاحقش جرأت نکرده اسمش را پای مقاله بگذارد و از نام مستعار «ج- بابک» استفاده کرده میتوانید در زیر ملاحظه کنید:
«و برخی از افراد اطلاعاتی رژیم در خارج از کشور چندین جلد کتاب مینویسند و خودشان را در محافل مربوط به اینها افشاگر جمهوری اسلامی جا زده ومدعی میشوند که سابقا مجاهد بوده ولی حالا مستقل میباشند!! در مجاهد بودنشان شکی نیست ولی در مستقل بودنشان؟؟ گزینشی و حساب شده در کتابشان به انبوه اطلاعات ومطالبی اشاره میکنند که همه برگرفته از آرشیوهای قطور وزارت اطلاعات میباشد بر گرفته شده از همان میلیونها صفحات سیاه شده بازجوئیها از زندانیان سیاسی سه دهه و از سربرگهای معروف النجاة فی الصدق وزارت اطلاعات، برگرفته از همان اوراق تک نویسیهای میلیونی وزارت اطلاعاتی، و دست مریزاد به نویسندگان ظاهری چنین کتبی که از آنچنان حافظه ای هم در یادآوری آن سالهای دور از همه جزئیات رویدادهای انبوه آن روزگاران درد و رنج و عذاب برخوردارند که جز در توانائی حافظههای الکترونیکی نمیتواند بگنجد و علم نوین پزشکی باید بر روی حافظه این نویسنده به کشفیات و اختراعات جدید برسد. جل الخالق از این همه معجزه و عجایب!!! »
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=47159&nid=haupt
البته تعجبی نیست کسی که میخواهد در ییلاق و قشلاق بین ایران و برلین بدون مشکل باشد بایستی هم از این افاضات بکند. نکته جالب این که این فرد وقتی بیانیههای اتحاد جمهوریخواهان را امضا میکند به نام خودش است اما با اسم مستعار چنین مطالبی را انتشار میدهد! در این میان چه کسی احتمالاً میتواند مشکوک باشد؟
البته دلیل انتشار این درافشانیها هم، انتشار مقاله مستند من در نشریه آرش در مورد هوشنگ اسدی یک تودهای تواب و همکار حسین شریعتمداری در زندان بود که سابقه همکاری با ساواک را هم داشت و در نظام جمهوری اسلامی هم برای نویسندگان و روشنفکران ایرانی پاپوش میدوخت. وی در زندان و بیرون از زندان مورد نفرت تودهایها بود. جهانگیر علیزاده نویسنده «با حجاب» در همانجا بند را آب داده و نوشته:
آنچه امروز بهانه ام برای نگارش این مقال کوتاه از تجربه شخصی ام در حبس و بند شده است نه تلاش گسترده و وسیع تیم های سازمان یافته فرهنگی کار وابسته به سازمانهای متعدد اطلاعاتی و امنیتی بل تلاش برخی ازچهره های مشخص اپوزیسیون در افشای عناصر به اصطلاح آنها تواب و خائن!! در زندانهای جمهوری اسلامی با استفاده از همان منابع معلوم الحال وزارت اطلاعات در برخی نشریات اینترنتی و نشریات حتی معتبر و وزینی چون آرش و غیره میباشد. در واقع انگیزه ام در تحریر این سطور تلاش این دسته از مجریان و مغرضان آن سناریوی اطلاعاتی و امنیتی سازمانهای متعدد اطلاعاتی میباشد.
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=47159&nid=haupt
ظاهراً نویسندهی مدعی، دو سالی را زندان بوده است که بهتر است راجع به آن توضیح دهد. از قدیم گفتهاند «چوب را که برداری گربه دزده حساب کارش را میکند».
تازه این همه داستان نیست. تعدادی نیز به عنوان دلسوز مجاهدین البته غالباً با سوابق نه چندان قابل دفاع! و در دفاع از «مقاومت» و خون شهدا و...(این یکی دیگر از همه خندهدارتر است) زشتترین تهمتها و افتراها را در طول سالهای گذشته در خفا و در جلسات خصوصی و صحبتهای درگوشی و گاه بدون نامبردن از طریق رسانههای نزدیک به مجاهدین به من زدهاند.
در تازهترین اظهار نظر فردی تحت عنوان زندانی سیاسی سابق سینه چاک مجاهدین مدعی شده است که من در زندان هوادار آرمان مستضعفین بودهام.
البته این دسته افراد که غالباً چاپلوسان، بادمجان دورقابچینها و پاچه ورمالیدههای سیاسی را تشکیل میدهند، یک چیزهایی این طرف و آن طرف میشنوند بعد به خاطر نقطه ضعفهایی که دارند میخواهند خودشان را لوس کنند و آن ضعفها را بپوشانند برای همین کاسه داغتر از آش میشوند. اگر اتهامات طرح شده از سوی این افراد را بنویسم مثنوی هفتاد من میشود. گاه آنقدر شریرانه است که انسان متحیر میماند و گاه بر بلاهتشان تأسف میخورد. اشتباه نکنید صفاتی را که نام بردم آگاهانه انتخاب کردم، از سر خشم نیست. اگر لازم باشد میتوانم مستندات آن را هم بگویم.
اما چه میشود کرد، در مبارزه سیاسی آن کس که فهمیده تر است، مسئول تر هم هست. آن کس که احساس مسئولیت بیشتری میکند بایستی سعه صدر بیشتری هم داشته باشد. من هم سعی میکنم از افتادن به مواضع انعکاسی خودداری کنم و حتیالامکان به خاطر منافع کلی جنبش و مردم از منافع فردیام بگذرم . البته این هم حد و مرزی دارد و آنجایی که لازم بدانم پاسخ دهم، مطمئناً این دسته ضرر خواهند کرد.
در یک کلام دشمنان مجاهدین و سینهچاکان مجاهدین در یک نقطه به هم میرسند. و این نشانگر آن است که هر دو از فرهنگی غلط و مشابه برخوردارند که نیاز به بازنگری دارد.
نظر مسئولان مجاهدین و شورای ملی مقاومت در رابطه با شما و کتابتان چگونه بوده است؟
هر چند از مطالب مطرح شده در کتاب راضی و خشنود نیستند و به چالش کشیدن آمار و اخبار و روایتهای منتشر شده از سوی خود را به هیچ روی نمیپسندند و بخشی از هواداران مجاهدین مخالفت و دشمنی با کتاب و نوشتههای من را به گفتهها و رهنمودهای مسئولان مجاهدین نسبت میدهند ولی خود مسئولان مجاهدین بارها چنین نکتهای را رد کردهاند و گویندگان چنین سخنهایی را افراد مغرض خواندهاند.
آن بخش از مسئولان شورای ملی مقاومت که مجاهد نیستند روابط خوبی با من و کتاب دارند. البته دو – سه تاییشان که میخواهند نقطه ضعفهایشان را بپوشانند موارد سخیفی را نیز مطرح کردهاند که پاسخ به آن را به وقت دیگری واگذار میکنم. چرا که برای پرداختن به این امور همیشه فرصت هست.
شایان ذکر است که بسیاری از شخصیتهای خوشنام سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اعضا و هواداران گروههای مختلف چپ، مجاهدین و شورای ملی مقاومت، ملیون و شخصیت های مستقل و چهرهی مطرح فرهنگی و ادبی تا کنون بارها مرا مورد لطف و محبت خود قرار دادهاند.
بعضیها هم میگویند شما سر بزنگاهها که میشود به سمت مجاهدین میل میکنید و به حمایت از این جریان میپردازید. در واقع رسالت شما همین است.
البته اگر جایی حقی از مجاهدین ضایع شود از آنها دفاع خواهم کرد. نیاز ندارد بعضیها بگویند خودم میگویم. حمایتم مختص به مجاهدین نیست از هر جریانی که احساس کنم حقش ضایع میشود و نیاز به کمک دارد دفاع میکنم. این وظیفهی انسانی هر کسی است. حالا اگر عدهای به آن عمل نمیکنند باعث نمیشود من از انجام وظیفه سرباز زنم. تکرار میکنم این نوع اتهامات روی من تأثیری ندارد و فکر میکنم مردم و افکار عمومی نیز به مرور حقیقت را در مییابند.
این نکته را هم تذکر دهم که دفاع از حق ممکن است با دفاع از مجاهدین مماس شود. این مشکل من نیست. وقتی یکی از فرماندهان سپاه پاسداران دروغهای شاخداری راجع به مرحوم ناخدا افضلی بر زبان آورد، هیچکس از او دفاع نکرد. حتا تودهایها ترجیح دادند سکوت کنند، اما من مقاله نوشتم و با دلیل و مدرک ثابت کردم که فرمانده سپاه دروغ میگوید. از شخصیت ناخدا افضلی که نیست از خود دفاع کند دفاع کردم.
من نمیتوانم به خاطر خوشامد این و آن چشم بر واقعیت ببندم. من گاه برای کمک به یک فرد از انجام هیچ کوششی فروگذار نکردهام، چطور توقع میرود وقتی پای یکی از اصلیترین گروههای سیاسی ایران پیش میآید سکوت پیشه کنم؟ معلوم است با همه انتقاداتی که به مجاهدین دارم از حق آنها دفاع میکنم. انتقاد به کسانی بر میگردد که حتا وقتی جان اعضای مجاهدین در خطر است در دلشان قند آب میشود. انتقاد به کسانی وارد است که بین مجاهدین و رژیم، رژیمی را که دستش تا مرفق به خون آغشته است ترجیح میدهند. من منتقد جدی مجاهدین هستم و نه خصم آنها.
بعضیها هم از شما دفاع میکنند و از مقاومت و «قهرمانی» و یا توان بالا و آگاهی شگرف شما یاد میکنند
در نامهها و مکالمات خصوصی هم به غلط از این تعریفها از من کردهاند. این دسته افراد به من لطف دارند ولی قطعاً اشتباه میکنند. پذیرفتن این تعاریف آدم را به بیراهه میبرد. من یک آدم معمولی بودم و هستم و دوست دارم باقی بمانم.
از همهی ضعفهایی که یک انسان میتواند داشته باشد برخوردارم. ویژگی برجسته و خارقالعادهای در من نیست. سطح توانایی من محدود است. «قهرمان» نبودهام و قهرمانی از خود نشان ندادهام. در ضمن اعتقادی هم به آن ندارم. قهرمانان برای من حالت اساطیری دارند.
شایستهی به دوش کشیدن هیچ لقبی نیستم. دوست ندارم هیچ چیزی به نام و نامخانوادگیام اضافه شود. شکسته نفسی نمیکنم. واقعیت را میگویم. مقاومتم نیز نسبی بوده و هست. ضعف هم کم نداشته و ندارم. برای خودم حق بزرگ انسانی اشتباه کردن را هم به رسمیت میشناسم. حد و اندازه خودم را میشناسم. نه به کسی باج میدهم و نه از آن طرف دچار ذهنیت کاذب نسبت به خودم و یا توانم میشوم.
آگاهی شگرف اصلاً ندارم. در بعضیجاها اطلاعات عمومیام خوب است که چندان مهم و تعیین کننده نیست. سیاست عمومی را خوب میشناسم و به خاطر تجربهای که دارم میتوانم در بعضی زمینهها تجزیه و تحلیل کنم که در آن هم امکان اشتباه است. در زمینهی اقتصادی و فلسفی کمترین اطلاعات را دارم برای همین در مورد آن اظهار نظر هم نمیکنم. کتمان نمیکنم که در کنار ضعفهایم نقطه قوتهایی هم دارم. حافظهی خوبی دارم و دقت و موشکافیام نیز بد نیست. به بخشهایی از حافظهام ضربات جدی وارد شده و یواش یواش آثار میانسالی هم بروز میکند. نباید به آدم وجههی غیرمعمول داد. سطح انتظار از افراد را نباید بالا برد.
البته خوشحال میشوم وقتی میشنوم مردم از طیفهای گوناگون سیاسی و اجتماعی و به ویژه نسل جوان با «نه زیستن نه مرگ» رابطه برقرار میکنند و آن را میپسندند. آنجا من نیستم. سرنوشت یک نسل است که بیان شده. البته طبیعی است که در بعضی حسادت برانگیز هم هست.
یعنی واقعاً بپذیریم که شما پس از پشت سر گذاشتن دهسال زندان آن هم در سختترین شرایط، مقاومت درخور تحسینی از خود نشان ندادید؟ آیا نباید قدردانی از شما و امثال شما بشود؟
منظورتان از مقاومت درخور تحسین را متوجه نشدم. هرکس میتواند معنایی از آن را در ذهن داشته باشد. اولاً که نباید حالت سوپرمنی و خارق العاده بودن به آن داد. اگر نظر خودم را بخواهید بهتر است بگویم شایسته تقدیر و تکریم نیستم. به دنبال آن هم نیستم. در یک جا به وظیفهام در حد توانم عمل کردم و نه بیشتر. طلبی هم از کسی ندارم. اشتباه نکنید هم مقاومت داشتهام هم ضعف و ناتوانی. این دو در کنار هم معنا پیدا میکنند. همهی ما بیشتر نقاط قوتمان گفته میشود و یا خودمان مایل به گفتگو در رابطه با آنها هستیم در صورتی که ضعف هم در همه ما بوده و خواهد بود، اما کمتر در مورد آنها صحبت میکنیم. حالا راجع به دیگران نگویم، اما ضعفهای من که نشانهای از ضعفهای انسانی است کم نبوده و نخواهد بود. از این که مورد تعریف و تمجید غیرواقعی قرار بگیرم خوشحال نمیشوم. احساس میکنم به حقیقت جفا میشود.
ما همه انسان هستیم. برخلاف تبلیغات رایج اعتقادات سیاسی و یا ایدئولوژیکمان ما را روئین تن نمیکند. شاید در مقاطعی جاضر به فداکاری و جانفشانی باشیم اما این به معنای این نیست که ضعف و سستی در ما راه ندارد. این نوع تعریفهایی که در بالا ذکرش رفت قبل از هرچیز خود فرد را خراب میکند. به او شخصیت دروغین و کاذب میدهد. کسانی که به چنین تعریفهایی از خودشان و یا توانشان رضایت میدهند قبل از هرچیز به خود و شخصیتشان ظلم میکنند. کسانی که در مقابل تعریفهای مبالغهآمیز از توان، آگاهی و خلوص نیتشان سکوت میکنند اول به خود جفا میکنند و بعد به واقعیت. دیکتاتورها از میان همین افراد سر بلند میکنند. البته در مقابل کسانی که پای روی حق میگذارند بایستی ایستاد و از افراد دفاع منطقی کرد. اما نه به شکل مبالغه آمیز و غیرواقعی. افراط و تفریط هر دو بد هستند. دفاع ما نبایستی منجر به این شود که واقعیت را به شکل دیگری زیر سؤال ببریم.
تازه از این بحث چه نتیجهای میخواهیم بگیریم؟ آیا هدف این است که بگوییم از آنجایی که من مقاومت کردهام یا زندانی مقاومی بودهام پس امروز همهی حرفهایم حق است؟ تفسیرم از زندان واقعی است؟ روایتم از زندان درست است؟ تحلیل سیاسیام از اوضاع مقرون به صحت است؟ یا برعکس چون من مقاومت چندانی به خرج ندادهام روایتم از زندان درست نیست و نمیتواند باشد؟ یا آن که تحلیل امروز من نیز به خاطر آنکه زیر شکنجه کم آورده بودم نادرست است؟
همه اینها را میگویم تا حساسیت افراد را به این نکته جلب کنم که کسی به اعتبار گذشتهاش و یا آن بخش از گذشتهاش که برجسته شده خود را به آنها تحمیل نکند. از طرفی تلاش افراد را نبایستی نادیده گرفت و حق کشی کرد.
ببینید مقاومت و یا عدم مقاومت نبایستی ملاک ارزیابی گفتههای افراد و یا روایتشان از زندان و یا مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی باشد. اتفاقاً ممکن است انسانی مقاومت خوبی هم کرده باشد ولی امروز حقیقت و واقعیت را برزبان جاری نکند و بر عکس.
زمانی ما راجع به مقاومت، ایستادگی و پایداری افراد حرف میزنیم آنجا معیارهایمان متفاوت از موقعی است که در مورد یک واقعه یا بیان حقیقت صحبت میکنیم و یا تحلیل سیاسی از اوضاع میکنیم.
اتفاقاً خطر اصلی که هر جنبشی را تهدید میکند همین است. خیلیها که در دوران مبارزه خوب مقاومت کردهاند پس از مدتی خودشان را صاحب حق تلقی میکنند. همینها هستند که تسمه از گرده مردم میکشند. استالین از میان همین آدمها برخاست. در هیأت حاکمه اتحاد شوروی هیچکس به اندازه استالین سابقه روشن در مبارزه و مقاومت نداشت. جنایات بزرگ و فراموش نشدنی را هم او با اتکا به سابقهاش مرتکب شد. برای همین من تلاش میکنم اتفاقاً مقاومت نسبیام در مقابل رژیم در ذهن افراد عمده نشود که در سایهی آن حرفهایم را که میتواند اشتباه باشد هم قبول کنند. من دوست دارم وقتی کسی با من مواجه میشود مرا مثل هر انسان دیگری ببیند و مرا با حرفی که زدهام ارزیابی کند نه با گذشتهام چه خوب و چه بد.
اما مخالفان شما هم روی تواناییهای شما لااقل در زمینه تحقیق و نگارش دست میگذارند و به همین خاطر کار شما را کار تیمی معرفی میکنند و یک نمونهاش را هم خود شما هم مطرح کردید :
البته بخشی از این مخالفان برای نفی من عامدانه و آگاهانه چنین مسائلی را طرح میکنند تا صحت و اعتبار گفتههایم را زیر سؤال برده و استقلالم را نفیکنند. بعضیها هم وقتی نمیتوانند وجود من یا کارم را نفی کنند، وقتی نمیتوانند کمکاری خودشان را توجیه کنند، میگویند یک تیم این کار را انجام میدهد و یا در شکل شریرانهاش مانند جهانگیر علیزاده مطرح میکنند که به آرشیوهای ویژه دسترسی دارم. آنها به این ترتیب تصور میکنند میتوانند ارزش کار را پایین بیاورند؛ در حالی که ارزش کار بالاتر میرود. تبلیغ آنها این است که مثلاً یک تیم از مجاهدین این کتاب را نوشته است! حالا چرا اینهمه انتقاد در آن به مجاهدین است بماند.
متأسفانه در جامعهی عقب مانده ما کسی مسئولیت حرفهایش را به عهده نمیگیرد و خود را پاسخگو نیز نمیداند.
فقط یک چیز را میتوانم تأیید کنم و آن این که پرکار هستم و استراحتم کم و تا حدودی سرعت و پشتکارم نیز زیاد است. همین نه بیشتر. بعید میدانم اینها که گفتم توانایی خاصی باشد. همین جا اضافه کنم کارهایم نیز خالی از اشکال نیست. به ویژه که از کمک کسی هم در زمینه تحقیق و نگارش برخوردار نیستم و کارهایم جنبهی کاملاً فردی دارد و این ضریب خطا را بالا میبرد. البته همسرم زحمت میکشد و در مقالاتم عکسهایی را که میبینید گاه پیدا میکند، با صرف ساعتها وقت و انرژی در فتوشاپ درست میکند تنظیم میکند و ضمیمه میکند. از این بابت در بالا بردن محتوای مطالب کمک میکند چون من از این هنرها ندارم.
در ضمن هرچه بیشتر کار کنید خطاهایتان هم بیشتر میشود. به ویژه که بعضی اوقات به سرعت و بدون بازبینی چندانی مطالب را انتشار میدهم. فقط املای ننوشته است که غلط ندارد. من تا پیش از این نه محقق بودهام و نه نویسنده و نه تعلیمی در این راه دیدهام و نه ادعایی دارم. فقط تلاش میکنم تجربهام را با دیگران تقسیم کنم و آنچه را که دیدهام برای آنها که ندیدهاند بازگو کنم. در این راه انگیزهی نسبتاً خوبی دارم. اتفاقاً من از همه دعوت میکنم هرجا که اشکالی در کار من دیدند، متوجه اشتباهی شدند، چیزی را درست گزارش نکرده بودم، وارونه جلوه داده بودم، حتماً در روی اینترنت به آگاهی مردم برسانند و اجازه ندهند اطلاعات غلط به دست مردم و به ویژه نسلی که شاهد آن وقایع نبوده برسد. من هم از ایشان به خاطر زحمتی که میکشند پیشاپیش تشکر میکنم.
حتماً نقدهای مثبت و منفیای که در ارتباط با کتابهای شما و مقالاتتان انتشار یافته را به دقت خواندهاید به نظر شما بهترین و بدترین نقدی که به کار شما شده است کدام است؟
از بعضی که فحشنامه است میگذرم. دوستان زیادی محبت دارند چه بطور خصوصی و چه عمومی. مایل نیستم از نقدهای مثبتی که نسبت به کتاب خاطرات و یا مقالاتم شده صحبت کنم چرا که به دنبال بازاریابی نیستم. این را به خوانندگان این گونه نقدها واگذار میکنم که خودشان تشخیص دهند. از نظر من نقد که چه عرض کنم رذیلانه ترین یادداشت در ارتباط با کتابم را «سیاوش جعفری» که به ادعای خود چند سالی در ارتباط با مجاهدین زندان بوده، نوشته است. او تا توانسته بود جملات کتاب مرا تقطیع کرده بود و یا ادعاهای دروغی را به من نسبت داده بود. از آنجایی که نویسنده جرأت نکرده بود نامش را پای نوشتهاش بگذارد و مسئولیت حرفهایش را بپذیرد صلاح ندیدم که پاسخش را بدهم. به ویژه که چندین نوشته در پاسخ به ادعاهای او انتشار یافت. رذیلانه را هم بصورت یک تهمت و یا ناسزا بیان نمیکنم تعریف بهتری ندارم که بکنم. فقط یک توضیح میدهم که اسم نویسنده چگونه تولید شده است تا به شخصیت پنهان شده پشت این نام پی ببرید. «سیاوش» نام پسر من است و «جعفری» نام خانوادگی یکی از دوستانی که اینجا و آنجا دفاع ارزنده و شایانی از کتاب خاطراتم کرده بود. ملاحظه میکنید وقتی اخلاق نباشد کار به کجاها میکشد و از چه شیوههای ناپسندی که چه بسا دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی به کار میبرند استفاده میشود.
این نوشته ظاهراً در دفاع از چپ و زندانیان چپ توسط یک هوادار دوآتشه مجاهدین نوشته شده بود! و استثنائاً برای سایتهای وابسته به زندانیان چپ هم ارسال شده بود؛ چیزی که تاکنون از سوی هواداران مجاهدین کمتر سابقه داشته است. ظاهراً وحدت بین دوستان مجاهدین و مخالفان مجاهدین در مخالفت با «نه زیستن نه مرگ» حاصل شده بود. راستش راضی هستم به خاطر ضدیت با من هم که شده اینها به وحدت برسند. یکی از ضعفهای جنبش ما همین پراکندگیهاست. ای کاش ما جمعی همبسته بودیم.
البته این نوشته تنها تولید سیاوش جعفری تا آن موقع بود! و این فرد علیرغم ادعایی که داشت تنها رسالتش را در این دیده بود که به مقابله با من و «نه زیستن نه مرگ» برخیزد. یک برگ از این فرد و با این نام در افشای جمهوری اسلامی و جنایاتش در زندانها در دست نیست. البته بعد از مدتی یک مطلب دیگر برای رد گم کنی تحت این نام انتشار یافت و بعد به محاق رفت و احتمالاً با نام دیگری به زندگی خود ادامه میدهد.
ظاهراً نویسنده و یا خط دهندگان به او تلاش کرده بودند تحت این نام «هشداری» به من دهند که به عکس خود تبدیل شد. یادداشت مزبور در سایتهای نزدیک به مجاهدین انتشار یافته و به صورت ایمیل برای افراد زیادی هم ارسال شده بود. اما نوشتن این نوع یادداشتها نتیجهی مثبتی نداد و به جای طرح مسائل بر روی اینترنت که میتوانست واکنش افراد مستقل و نیمه مستقل را برانگیزد و پاسخهای درخوری هم به آنها داده شود شیوهی طرح اتهامات در محافل و جمعهای خصوصی در پیش گرفته شد تا فرصت پاسخگویی و روشنگری از من و دیگران سلب شود. همین جا بایستی تکرار کنم سیاوش جعفری و امثالهم تنها در حد یک نوشته که به سرعت هم جمعآوری شد، مانند حباب روی آب مدت کوتاهی جلوهای کردند و تمام شدند، اما «نه زیستن نه مرگ» همچنان به حیات خود برخلاف میل امثال او ادامه میدهد.
از جعفری گذشته بایستی از فردی با نام بهروز جلیلیان که قبلاُ با نام مستعار بهروز آبادان مطالبی را نوشته بود هم نام ببرم. اطلاعی ندارم نام جدید او نیز مستعار است یا نه. او در سال ۸۴ نقدی بر کتاب نه زیستن نه مرگ نوشته و در نشریه آرش و سایتهای اینترنتی انتشار داده بود. همان موقع مفصلاً پاسخ آن را نوشتم و با دلیل و مدرک و سند ادعاهای او را رد کردم. اما سایت «اندیشه و پیکار » که جلیلیان با آن همکاری میکرد حاضر به درج آن نشد! این در حالی بود همان موقع سایت دیدگاه که من با آن همکاری میکردم نوشته او و تراب حقشناس گرداننده سایت اندیشه و پیکار را انتشار داد. یعنی این افراد وقتی پای منافعشان به میان آید به حداقلهای کار رسانهای هم پای بند نیستند. نکته جالب این است که وی منکر موضوعاتی شده بود که اسنادش هم انتشار یافته است. او و تراب حق شناس دست به یکی کرده و منکر وجود فردی شده بودند که من نام اصلی او را میدانم ولی چون در اسناد انتشار یافته رژیم و در مصاحبه رهبران پیکار از او با نام مستعار «جلال» یاد شده حرفی از اسم اصلی او که در سوئد زندگی میکند نزدم. حقشناس و جلیلیان مواردی را در رد نوشته من راجع به حسین روحانی جعل کرده بودند. بعداً نوشته خود روحانی در این مورد انتشار یافت و معلوم شد که روایت من مو به مو صحیح بوده است.
همان موقع دو نفر از هواداران سابق پیکار پاسخ جلیلیان و حق شناس را دادند و یکی از زندانیان چپ که فدایی بود نیز گزارش من را تأیید کرد، اما مگر این افراد دست بردار هستند؟ در ماه اکتبر ۲۰۰۹ من و مهدی اصلانی برای افشای جنایات رژیم تور مشترکی در کانادا داشتیم پیش از آن نیز جداگانه چندین جلسه در آمریکا داشتیم، جز افشای جنایات رژیم هم کاری نداشیتم که انجام دهیم. سخنرانیام در تورنتو را میتوانید در لینک زیر ببینید.
http://www.pezhvakeiran.com/page1Video1.php?id=393
بهروز جلیلیان به خاطر موفقیت نه زیستن نه مرگ و دیگر کتابهای من سراسیمه شده و دوباره نقدی را که در سال ۸۴ در ارتباط با کتاب «نه زیستن نه مرگ» نوشته بود روی سایتهای اینترنتی انتشار میدهد! بدون آن که به روی خودش بیاورد من پاسخ آن را با ارائه اسناد دادهام. غافل از آن که اگر قرار بود چنین نقدهایی چارهساز شود نیاز به انتشار دوباره آن نبود و امروز به جای من از بهروز جلیلیان دعوت میکردند که اینجا و آنجا حاضر شود و سخنرانی کند.
اما از این دو جالبتر فردی بود با نام مستعار فرخنده آشنا وی بلافاصله پس از حضور در خارج از کشور و بدون خواندن کتاب من و کوچکترین آشنایی با من و تنها با اکتفا به شنیدههایش دست به نقد کتاب زد و در مورد گذشته و سابقه من در زندان گفت! فرد دیگری با نام مستعار نسرین پرواز خواهان شکایت از من به دادگاههای سوئد شده بود. فکر کرده بود اینجا هم قاضی مرتضوی هست و دادگاه مطبوعات.
شاهد هستیم که کتابهای زیادی از سوی مجاهدین تا به حال انتشار یافته ولی هیچیک از سوی مخالفین مجاهدین جدی گرفته نشد، هیچکس مثلاً به خودش زحمت این را نداد که نقدی در مورد کتاب آفتابکاران از سوی محمود رویایی یکی از ساکنان اشرف نوشته شده بنویسد، حتا دشمنان مجاهدین هم از کنار آن با سکوت گذشتند شما این موضوع را چگونه میبینید؟
از این که با چنین پدیدهای مواجه هستیم متأسفم. دلم میسوزد این همه شهید و شکنجه دیده و ... روی دست مردم ما مانده است اما به خاطر شکل نادرست ارائه داستان زندگی و رزم آنها رغبت چندانی از سوی مردم برای خواندن آن دیده نمیشود. متأسفم که به خاطر تنگ نظری و انحصارطلبی داستان رنج و مقاومت و ایستادگی و پایداری و بردباری خانوادههای شهدا و به ویژه مادران و همسران و کودکان شهدا و زندانیان سیاسی منتشر نشده است. شرمندهام از این که مردم ایران با چنین چهرههایی آشنا نیستند. در رنجم از این که میبینم تاریخ ما و مقاومت مردممان از یک سو با سانسور و حذف و بیمهری و کتمان و بیاعتنایی و قدرناشناسی روبرو است و از سوی دیگر با مبالغه و بزرگنمایی و داستانسرایی و افسانه بافی.
برگردیم به موضوع اصلی ، متأسفانه به منشاء این بی میلی در میان مردم و منتقدین توجهی نمیشود. بخش اعظم زندانیان سیاسی و شهدا مجاهد بودند. صحنههای باشکوه زیادی ناگفته مانده است.
بعضیها میگویند از طریق کتاب من با جنایات رژیم و جو زندانها آشنا شدند. این مایه خوشحالی من نیست، این مایه نگرانی من است که کسی بعد از گذشت سه دهه تازه متوجه داستان شده باشد. من این را اول از همه به حساب کمکاری خودم میگذارم. اما این دلیلی نمیشود نقش دیگران و به ویژه نقش مجاهدین در این میان را فراموش کنم.
چیزی مورد توجه قرار میگیرد که از دل براید و عطش خواننده را سیراب کند. تفسیرهای رسمی را کسی نمیپسندد. عبارت کیشهای جذابیت ندارد. انگار همگی از روی دست هم نوشتهاند. فرهنگ یکی، هدف یکی و شیوهها یکی و ... خشک، یک نواخت، شعاری. کسی که کتابهای منتشره از سوی مجاهدین در مورد زندانها را میخواند از ابتدا میداند با چه چیزی روبرو میشود. درست مثل فیلمهای فارسی.
زندانیها روئین تنهایی هستند که یکیشان در کره خاکی پیدا نمیشود. دشمنان همگی زبون و سست و وارفته و احمق و بیاعتقاد و ... زندانیان همگی دستافشان و پایکوبان و با شعار درود بر رجوی به روی تخت شکنجه و میدان تیرباران میروند. غیر از مجاهدین کسی در زندان نیست و یا یادی از آنها و شهدایشان نمیشود. هیچ نقطه مثبتی در غیرمجاهد نیست و یا گفته نمیشود. مجاهدین هم تازه دستچین شده هستند. موضوعات فقط باید راجع به کسانی باشد که شهید شدهاند و یا در اشرف به سر میبرند. به ویژه نکتهای و یا اشارهای به کسانی که خارج از کشور هستند نشود. در این گونه کتابها مبالغه و یکسونگری غوغا میکند. ادبیات به کار رفته در این کتابها، کلیشهای و غیرمرسوم در زندان است. مردم از این دست نوشتهها خسته شدهاند. حتا زندانیان سابق و بسیاری از هواداران مجاهدین نیز این شیوه و ادبیات را نمیپسندند. اما مطمئناً اگر حتا همه این نکات هم رعایت شده بود به خاطر نظر تنگی و رقابتهای ناسالمی در جامعه ما وجود دارد باز هم بسیاری از این کتابها از سوی منتقدین با بیتفاوتی روبرو میشدند. انگار نه انگار که حرفی زده شده است. نمونهی مشخص آن برخورد با مجموعه شعرهای انتشار یافته در کتاب «برساقه تابیده کنف» است. اما حساب مردم جداست آنها همیشه از چیز خوب حمایت میکنند برای همین است که کتاب با استقبال روبرو شده است. متأسفانه معضلی که گفتید از نتایج تبلیغات حزبی و سازمانی است. کتابهای منتشر شده توسط حزب توده و دیگر جریانهای سیاسی هم به همین دلیل مورد استقبال واقع نشده و نمیشود.
بعضی از منتقدان و حتا مغرضان شما را متهم میکنند که خودتان را در ارتباط با موضوعات زندان حقیقت مطلق یا دانای کل معرفی کرده و طلبکارانه برخورد میکنید. گویا این فقط شما هستید که زندان بوده اید و یا شاهد و ناظر مسائل حوادث بودهاید و یا از آنها اطلاع دارید.
راستش این که کمترین اتهام من است. من به خاطر روشنگری که میکنم انتظار اتهامات بسیار بزرگتر از این را دارم. فرض کنید من خودم را «دانای کل» میدانم. وظیفه شماست که با یادآوری اشتباهاتم مرا از توهم در آورید یا دیگران را نسبت به عدم آگاهی من مطلع کنید. چرا به این کار ساده پرداخته نمیشود؟ چرا پاسخ نوشتههایم داده نمیشود؟با طرح این موضوعات که مشکل حل نمیشود.
واضح است که بسیاری از روایات غیرواقعی در مورد زندان را با موشکافی نقد کردهام. تعدادی از خاطرات جعلی را که تحت عنوان زندانی، خانوادهی زندانی، خانوادهی اعدامی و ... نوشته شده افشا کردهام. اتفاقاً به مزدوران رژیم بیش از هرکسی فشار آمده است. مقالهی جواد فیروزمند یکی از عوامل رژیم را بخوانید متوجه میشوید. عین همین حرفها را زده است. رژیم و مزدورانش هم تمایلی به بیان واقعیتها ندارند.
دست راحله کشتگر و کتایون آصف که خود را از اعضای خانوادهی قتلعام شدگان ۶۷ جا زده و مبادرت به نوشتن خاطرات جعلی کرده بودند و رد پای امیرفرشاد ابراهیمی را که در نوشتههای تحت این نامها دیده میشد رو کردم. به زعم خودشان احساسات عدهای را هم جریحهدار کرده بودند.
خاطرات مارینا نعمت را نقد کرده و جعلی بودن آن را مشخص کردم. این کار باعث اعتراض دسته جمعی زندانیان سیاسی سابق با وابستگیهای متفاوت شد.
شهادت غیرواقعی و سراسر دروغ ثریا دالائیان یک «جاعل و کلاهبردار» را که زری عرفانی انتشار داده بود با نوشتن مطلبی مشخص کردم. در مورد روایت غیرواقعی کتایون آذرلی و رمانی که متأسفانه تحت عنوان خاطرات زندان قالب کرده مطلب نوشتم. به شهادتهای غیرواقعی غلامرضا جلال پرداختم. در مورد شخصیت خیالی و فانتزی مهری امیری که مدتی به عنوان زندانی سیاسی مطرح شده بود و وجود خارجی نداشت توضیح دادم. با نقد کتاب محمود رویایی به نقد فرهنگ سیاسی مبادرت کردم.
در مورد روایات غلوآمیز و جعلی از زندان با ادلهی گوناگون به شکل مستند توضیحاتی دادهام. اطلاعات اشتباه و نادرست در مورد زندان، جنایتکاران، آمار و ارقام و ... را نقد کردهام، چهره و نام اصلی جنایتکاران را با تحقیقاتم فاش کردهام. هیچ چیز را هم بدون ارائه دلیل و مدرک و سند و استدلال لازم مطرح نکردهام. این کار را وظیفهی خود میدانم. هدف من این است که نسل آینده بداند بر ما چه رفته است. تلاش من البته نقد یک فرهنگ هم هست. فرهنگی که خودم هم جزیی از آن هستم. من معتقدم برای یک هدف خوب و زیبا نمیتوان و نباید از وسیلهی زشت استفاده کرد.
من طلبی از کسی ندارم، آنهایی که مورد نقد قرار گرفته و پاسخی به جامعه ندادهاند، بدهکارند نه من. آنهم نه به من به جامعه بدهکارند. لااقل یک عذرخواهی ساده که بدهکارند. از این هم دریغ میکنند و به فرافکنی دست میزنند.
برای مثال وقتی مطلبی نوشتم و ثابت کردم که رئیس هیئت قتلعام ۶۷ «آیتالله اشراقی» نبوده و توضیح دادم چنین فردی در سال ۶۰ فوت کرده است، یرواند آبراهامیان، رضا غفاری و مسعود انصاری، و همه گروههای سیاسی که چنین اخبار کذبی را انتشار داده بودند وظیفه داشتند که عذرخواهی کنند و اشتباهشان را تصحیح کنند. اخلاق و وجدان کاری و مسئولیت پذیری اینگونه حکم میکرد اما دریغ و درد. این امتناع باعث میشود که بازهم افراد به اخبار غیرواقعی آنها ناآگاهانه استناد کنند.
اکثریت قریب به اتفاق افرادی که مورد نقد قرار گرفتهاند خاموشی گزیده و پاسخی ندادهاند و یا آن را دور زدهاند.
موضوع آنقدر روشن و مستند است که نمیشود نفیاش کرد. دو سه نفر هم به جای پاسخگویی فرار به جلو کرده و به طرح اتهام شخصی پرداختهاند.
بعضیهاشان هم با اسمهای مستعار اینجا و آنجا حاضر میشوند و جرأت این که با نام خودشان از خودشان دفاع کنند ندارند. چون چیزی در چنته ندارند، از این نوع اتهامات میزنند. گاه نیز اطرافیان و یا همراهان یک جریان و یا فرد سیاسی که ادعایشان را مورد تردید قرار دادهام و یا نقد کردهام تحت فشار قرار گرفته چنین اتهاماتی را مطرح میکنند تا از پاسخگویی بگریزند.
وقتی مقاله نوشتم و با دلیل و مدرک ثابت کردم نام کوچک نیری رئیس هیئت کشتار ۶۷، حسینعلی است و نه جعفر خیلیها که به اشتباه او را جعفر معرفی میکردند به روی خودشان نیاوردند و تازه مدعی شدند چه فرقی است اسم طرف جعفر باشد یا حسینعلی. من هم در پاسخ میگفتم از این به بعد به جای آیتالله خمینی بگویید تیمسار خمینی، و به جه جای روح الله هم بگویید کامبیز خمینی چه فرقی میکند.
وقتی که کتاب سراسر دروغ کتایون آذرلی را زیر سؤال بردم نوری زاده و نسرین پرواز در ضدیت با من به دفاع از دروغهای او برخاستند استدلالشان درست شبیه به استدلال هواداران مجاهدین بود وقتی بخشی از مطالب کتاب آفتابکاران را زیر سؤال بردم و یا به نقد فرهنگی که این نوع کتابها را تولید میکند پرداختم. البته بین کتاب محمود رویایی و کتایون آذرلی زمین تا آسمان فرق است. جان مایه کتاب محمود رویایی برخلاف جعلیات کتایون آذرلی واقعی و حقیقی است.
هواداران مجاهدین وقتی دست امیرفرشاد ابراهیمی و سعید شاهسوندی و نوریزاده و سازگارا را رو میکردم از نکتهسنجی من خوششان میآمد اما وقتی نوبت به مطالب مربوط به مجاهدین رسید سگرمههایشان در هم رفت و جرزنی را شروع کردند.
بعضیها هم برای فرار از پاسخگویی مطرح میکنند که گویا افراد برای روایت زندان بایستی از من (ایرج مصداقی) اجازه بگیرند. در پاسخ آنها بایستی بگویم: خیر، همانطوری که آنها آزاد هستند هرچه دل تنگشان میخواهند بگویند، من هم از این آزادی برخوردار هستم که روایت و یا نوشتهشان را نقد کنم و احیاناً پرده از کلاهبرداری و یا جعل و فریب و یا اشتباه و غفلت آنها بردارم. این آزادی دو طرفه است. مردم هم قضاوت میکنند حق با کیست.
به جای این حرفها بهتر است اگر کسی حرفی راجع به نقدهایم دارد وارد میدان شود و با دلیل و برهان آنها را رد کند. من هرجا که خودم نیز اشتباهی مرتکب شدم علناً نوشته و عذرخواهی کردهام، حتا در سادهترین موارد.
در زدن این گونه اتهامات هواداران کلیه جریانات سیاسی اعم از هواداران مجاهدین و غیرمجاهدین فعال هستند. چرا که آبشخور فرهنگ هر دو یکی است. چرا که من اشتباهات همه را متذکر شدهام. و برای وابستگان گروههای سیاسی پذیرش این موضوع سخت است.
معلوم است کسی به اندازهی من در رابطه با مسئله زندان و جنایتکاران رژیم نه تحقیق کرده، نه اطلاعات دارد، نه حافظهاش یاری میکند و نه دقیق و موشکاف بوده و نه موضوع، مسئله روزانهاش بوده است. بعضیها این را بر نمیتابند. این از نظر آنها گناه نابخشودنی است.
بعضیها هم که تحت فشار قرار میگیرند میگویند از کجا معلوم تو راست میگویی؟ پاسخ من به آنها این است تحقیق کنید، حرف من را هم نپذیرید. من هم ممکن است اشتباه بگویم و یا اصلاً واقعیت را نگویم. در استدلالهایم تعمق کنید. من بدون دلیل و مدرک و سند حرفی نمیزنم. همان را هم به سادگی نپذیرید. این چیزی است که من میخواهم. آسان پذیر نباشید وگرنه شیادی مثل خمینی به سادگی فریب تان خواهد داد.
تلاش من این است که مردم و افکار عمومی در آنچه میشنوند تأمل کنند. به راحتی ادعاها را نپذیرند. ساده نگر و ساده اندیش نباشند. بیخودی به افراد و از جمله من اعتماد نکنند.
«دانای کل» اصولاً در مورد همه چیز این عالم اظهار نظر میکند و خود را مطلق فرض میکند. آیا اظهار نظر در مورد زندان و خاطرات زندان و روایاتی که خود شاهدش بودم «کل» است؟ داشتن اطلاعات در ارتباط با مواردی که با زندگی و سرنوشتم گره خورده «دانایی کل» است؟ آیا «کل» هستی و یا علوم همین ها است؟ پس تکلیف متخصص در یک رشته چه میشود؟ شما اگر یک جنس قدیمی هم پیدا کنید میبرید به یک کارشناس یا عتیقه شناس نشان میدهد که به شما بگوید این تقلبی هست یا نه؟ قدمت آن چقدر است؟ ارزش آن چقدر است؟ آیا او دانای کل است؟ اگر او به محض دیدن یک جنس تشخیص داد و یا نظر داد که آن جنس تقلبی است و یا ارزش چندانی ندارد و دلایلش را عنوان کرد به او اتهام خواهید زد یا از او تشکر خواهید کرد؟ چرا وقتی موضوع به روایت یک تاریخ بر میگردد استدلالها بر عکس میشود؟ مثلاً وقتی صحت مطلبی را رد میکنم با سطحی نگری و ساده اندیشی میگویند مگر تو آنجا بودی که میگویی این واقعیت ندارد؟ مثل این است که در پاسخ به یک عتیقه شناس که اصالت یک عتیقه را زیر سوال برده بگویید مگر تو آن موقع که این را میساختند آن جا بودی که با قاطعیت میگویی بدلی است. نکته جالب این است که افراد زیادی بدون آن که یک روز زندان خمینی را تجربه کرده باشند کتابها و مقالات زیادی راجع به زندانهای رژیم انتشار دادهاند و کسی هم به آنها خرده نمیگیرد اما به من که میرسد بعضیها صدایشان در میآید و مدعی میشوند تو که آنجا نبودی چگونه اظهار نظر میکنی؟
شما با جدیت اعدام در استخر اوین را نفی میکنید، یکی از مواردی که در کتاب آفتابکاران از انتشارات مجاهدین روی آن دست گذاشته بودید همین موضوع بود، شما که تنها زندان نبودید، زندانیان زیادی نزد مجاهدین بوده و هستند، خوب چه بسا آنها چنین روایاتی را ارائه کرده باشند و یا همین الان هم تأیید میکنند، چه نیازی به این اصرار است؟ تازه این ادعا در مقابل ادعاست.
اتفاقاً حرف من هم همین است. مجاهدینی که در اشرف هستند که تنها زندان نبودند بقیه هم بایستی همین شهادتها را بدهند که نمیدهند. من هم نظر خودم را میگویم و استدلال خودم را میکنم خواننده هم قضاوت میکند.
من مخالف شبیه سازی تاریخی هستم. ما ضربههای اساسی از این فرهنگ خوردهایم. رژیم دائم از این شیوهها استفاده میکند. عاشورا شده همه چیز ما، ۷۲ تن، گودال قتلگاه و ... از این که بگذریم خود روایت غیرواقعی است. وقتی روایت رسمی یک سازمان بر تأیید موضوعی قرار میگیرد معلوم است که اعضای آن سازمان شهادتی غیر از آن نمیدهند. یا شهادهای متفاوت انتشار پیدا نمیکند. اما قبل از این که زندانیان مجاهد در سالهای ۶۳ و ۶۴ از زندان آزاد شوند و به مجاهدین بپیویدند این ادعاها مطرح شده بود.
ذکر یک خاطره در اینجا بد نیست. یکی از دوستانم که اتفاقاً او نیز دهسال زندان بود و برای تجدید بازجویی و محاکمه در فروردین ۶۲ به اوین برده شده بود تعریف میکرد بازجویان برای شکستن امیرفرشاد یزدی که در عملیات فروغ جاویدان به شهادت رسید صدای ضبط شده مسعود رجوی را گذاشته بودند که از اعدام در استخر اوین و «استخر خون» میگفت و از امیرفرشاد خواسته بودند که خودش راجع به صحت و سقم مسائل قضاوت کند. یعنی بازجویان میخواستند شکنجه و اعدام و کشتار وحشیانه را با طرح این موضوع توجیه کرده و لباس عافیت به اعمالشان بپوشانند و با استناد به آن جنایاتی را که جلوی چشممان اتفاق میافتاد و یا روی خودمان اجرا میشد هم منکر شوند.
تحلیل زندانیانی که موضوع را شنیده بودند این بود که احتمالاً صدایی نزدیک به صدای مسعود رجوی را تقلید کردهاند تا به این وسیله سازمان را به دروغگویی متهم کنند. چون فرض اعدام در استخر برای کسانی که آن موقع در ساختمان «آموزشگاه اوین» که استخر روبروی آن قرار دارد، محبوس بودند از اساس منتفی بود. توجیه بعدی زندانیان مجاهد این بود که احتمالاً مسعود رجوی از «استخر خون» به عنوان استعاره یادکرده است و رژیم از گفتار او سوءاستفاده میکند. اصل موضوع برای هیچ کس پذیرفتنی نبود بلکه همه به دنبال توجیه آن بودند. یادش به خیر در سال ۶۹ با پدر امیرفرشاد یزدی هم بند شدم، پیرمرد برای دیدار قبر فرزندش به عراق رفته بود و بعد از بازگشت به کشور دستگیر شده بود. برای منی که این داستانها را شنیدهام و از نزدیک با آن آشنا هستم امروز سخت است که ببینم میخواهند همان مسائل را به زور به خوردمان بدهند.
بعضی از منتقدین شما این سؤال را مطرح میکنند که چرا با توجه به این که مدعی هستید مستقل هستید در کتابتان بیشتر به موضوعات مربوط به مجاهدین پرداختهاید و کمتر به سازمانهای دیگر، چرا آنها را برجستهتر نشان دادهاید؟
این سؤال را بایستی از دیگر کسانی که راجع به زندان خاطره نوشتهاند و از مجاهدین کمتر گفتهاند بپرسید که به مسئولیتشان عمل نکردهاند، نه از من. چرا که نزدیک به دو سوم زندانیان سیاسی را مجاهدین تشکیل میدادند. به خاطر حضور جدی این سازمان در صحنه سیاسی کشور و عملیاتی که انجام میداد، هوادارانش چه در دوران بازجویی و چه در دوران تحمل کیفر به مراتب بیش از هواداران دیگر جریانهای سیاسی زیر فشار و شکنجه قرار میگرفتند. حساسیت رژیم روی آنها بیشتر بود. همین الان هم هست. البته اینها که گفتم حقانیت و یا درستی مواضع را نتیجه نمیدهد.
برای روشن شدن موضوع یک مثال میزنم. همین الان از رادیوهای وابسته به گروههای چپ زنگ زده میشود و با چهرههای سیاسی در داخل کشور مصاحبه میشود و کسی هم به آنها تقریباً کاری ندارد. آیا اگر همین چهرهها با سیمای مقاومت و یا ارگانهای مجاهدین مصاحبه کنند رژیم از آنها میگذرد؟ آیا خود آنها جدا از این که مجاهدین را قبول دارند یا ندارند، حاضر میشوند چنین ریسکی بکنند؟ معلوم است نه.
بیش از ۸۵ درصد اعدام شدگان متعلق به این سازمان هستند. منظورم در اینجا این نیست که از این آمار و یا از حساسیت رژیم، حقانیت مجاهدین را نتیجه بگیرم. با توجه به این واقعیت توقع دارید در خاطراتم و یا به هنگام صحبت از مقاومت و ایستادگی در زندان، مثلاً از کدام سازمان سیاسی بیشتر صحبت میکردم؟ اگر همه را روی هم میگذاشتید آیا بیشتر از یک سوم مجاهدین در زندان بودند؟ چگونه میتوان دم از روایت واقعیت و حقیقت زد و این موضوع روشن را کتمان کرد؟ مگر مستقل بودن به معنی آن است که واقعیت را کتمان کنیم؟ اما در همان کتاب خاطراتم هنگامی که به نقد مسائل مربوط به زندان رسیدم اتفاقاً نقدم از مجاهدین بیشتر است. چون اطلاعاتم بیشتر است. میتوانید به کتاب مراجعه کنید. تازه بماند که من در جمع مجاهدین بودهام و با آنها بیشتر آشنا هستم و بالتبع خاطرات شخصی و گاه روزانه من از زندان بایستی بیشتر مربوط به هواداران این سازمان باشد. از شما میخواهم کتابهای خاطرات زندان را ملاحظه کنید و بعد مقایسه کنید چقدر نویسندگان دیگر به موضوع مجاهدین که اکثریت مطلق زندان را تشکیل میدادند پرداختهاند. البته من از اشتباه دیگران نمیخواهم به نفع خودم نتیجه بگیرم به همین دلیل در ابتدا توضیحاتم را دادم.
یکی از مأموران رژیم به نام رضا ملک در یک افشاگری که توسط فعالان حقوق بشر در داخل کشور انتشار یافت مدعی شد که 33 هزار و 700نفر در جریان کشتار 67 اعدام شدند شما چرا همچنان روی نظر خودتان بعنی چیزی در حدود 4 هزار نفر پافشاری میکنید با توجه به این که مجاهدین رقم 30 هزار نفر را اعلام کردهاند.
مجاهدین هر رقمی راکه مایل باشند میتوانند اعلام کنند، این حق آنان است. من هم نظر خودم را میگویم، آینده مشخص خواهد کرد حق با کیست. همین الان هم اگر بخواهیم به دور از هیجانات و شعارهای تبلیغاتی قضاوت کنیم موضوع تقریباً مشخص است. منطقی نیست من آمار مجاهدین را که واقعی نمیدانم تأیید کنم.
قبل از هر چیز توضیح دهم که رضا ملک خود یکی از جنایتکاران وابسته به باند فلاحیان در وزارت اطلاعات بوده که نقش زیادی در جنایات رژیم داشته است. حالا بخاطر مسائل شخصی در تضاد و دشمنی با دوستان سابقش افتاده است. به خاطر قرصهای روانگردانی هم که مصرف میکند هوش و حواس مناسبی ندارد، این حتا از چهرهاش نیز مشخص است. دروغ هم زیاد میگوید چنانچه از نقش خودش در جنایت هم چیزی نمیگوید. آماری که میدهد نیز واقعی نیست. البته اطلاعات من حول و حوش تهیه و انتشار این فیلم خیلی بیشتر از مجاهدین است که تقریباً چیزی نمیدانند و سعی میکنند از آن بل بگیرند.
بعید میدانم کسی در خلوت خودش صداقت چنین کسانی را بر صداقت آیت الله منتظری ترجیح دهد. بماند که شواهد بسیاری مبنی بر نزدیک بودن آمار آیت الله منتظری به واقعیت در دست است.
از نظر من مجاهدین اشتباه کردند از حرفهای او برای تأیید آمار اعلام شده نادرست خودشان استفاده کردند و تحت عنوان دبیرخانه شورای ملی مقاومت اطلاعیه دادند. اگر بر صداقت رضا ملک باور دارند آنوقت بایستی حرفهای دیگر او را نیز بپذیرند. او کسی است که جزوه 80 صفحهای بازجویان متهمان قتلهای زنجیرهای را انتشار داده است. در این پرونده سازی، بازجویان به زعم خود با دلیل و مدرک و شهادت و اصل و نسب و ... بر اساس دستورالعمل خامنهای ثابت میکنند که دستگیر شدگان از سعید امامی بگیرید تا آخر همگی یهودی و بهایی زاده هستند و وابسته و یا در خدمت موساد و در ضمن لاجوردی و صیاد شیرازی را هم آنها کشتهاند و نه مجاهدین. حتا نحوه برنامهریزی و کشتار را نیز جعل کردهاند. آیا مجاهدین چنین مواردی را قبول دارند؟ یعنی عملیات مزبور را نه مجاهدین بلکه عوامل وزارت اطلاعات انجام دادند؟ یک بام و دو هوا که نمیشود. اگر کسی با استناد به این جزوه اطلاعیهای در این مورد میداد مجاهدین قبول میکردند؟
از این گذشته اگر مجاهدین به این رقم باور دارند چرا از زمان انتشار این مصاحبه تا کنون همچنان بر رقم 30 هزار نفر تکیه میکنند؟ چرا یک قلم از 3 هزار و هفتصد نفر فاکتور میگیرند؟ آیا این رقم کمی است؟ چشم پوشی بر 3700 شهید را چگونه توجیه میکنند؟ اگر شاهدی از داخل وزارت اطلاعات پیدا شده و رقم واقعی را میدهد چرا آن ها رقم دیگری را مبنا قرار میدهند؟ خود مجاهدین هم بخوبی میدانند که شهادت او واقعی نیست. من به عنوان یک شاهد و محقق در این زمینه مبنای تحقیق و نظرم را بر اساس گفتههای یک آدم روان پریش اطلاعاتی که صدتا انگیزه متفاوت برای بیان گفته هایش میتواند داشته باشد بنا نمیکنم. به دیگران هم توصیه میکنم از چنین کاری بپرهیزند.
به خاطر شما میآورم که مجاهدین در سال ۶۸ سندی از شورای عالی قضایی را ارائه داد که گفته میشد در آن اعضای شورا در نامهای محرمانه به خمینی نوشتهاند که در جریان کشتار ۶۷ در شهرهای مختلف از جمله در زندانهای اوین و قزلحصار و گوهردشت۱۲ هزار نفر را اعدام کردهاند. بماند که از نظر من این سند واقعی نیست چون در آن زمان قزلحصار دارای زندانی سیاسی نبود و دو سال بود که از زندانی سیاسی خالی شده بود. بنابر این شورای عالی قضایی چنین اشتباهی نمیکرد و چنین خبری به خمینی نمیداد. کسی که سند را درست کرده دچار چنین خبطی شده است. اما اگر آن را هم قبول کنیم چرا آمار رسمی شورای عالی قضایی که ۱۲ هزار نفر بود بعد از انتخاب خاتمی تبدیل به ۳۰ هزار نفر شد؟ وقتی ارگان مسئول این کشتارها در نامه محرمانه به خمینی میگوید ۱۲ هزار نفر را کشتهاند چرا به قول یک بیمار استناد میشود که میگوید ۳۳۷۰۰نفر!
مجاهدین پیش از این نیز متأسفانه شهادتهای سراپا دروغ کمال افخمی زندانبان رژیم در مورد کشتار ۶۷ را در کتاب قتلعام زندانیان سیاسی و جنایت علیه بشریت و نشریه مجاهد آوردند و از آن نتیجه گرفتند که روزی ۵۵۰ نفر را در اوین اعدام میکردند که واقعیت نداشت. حتا جعلیات او مبنی بر این که لاجوردی در جریان ۶۷ خودش در میان زندانیان نارنجک میانداخت و آنها را منفجر میکرد و یا پاسداران اوین همانجا فیالمجلس پهلوی زندانی را شکافته و کلیه او را در میآوردند انتشار دادند! وی مدعی بود که خاتمی در کشتار ۶۷ در اوین حضور داشت و لبخند میزد و دروغهای شاخدار دیگری در این حد بر زبان او جاری شد و در نشریه مجاهد انتشار یافت.
اما شما که اطلاعات دقیق راجع به کشتار در زندانهای اقصی نقاط ایران در جریان کشتار ۶۷ را ندارید؟
بله حق با شماست، اما راجع به اوین و گوهردشت اطلاعات تقریباً دقیق و موثق در دسترس است. در ارتباط با همین اوین بزرگنمایی انجام گرفته بیش از هشت برابر است. یعنی آمار اعلام شده قتلعام شدگان در این زندان در جریان کشتار ۶۷ با واقعیتهای زندان نمیخواند. این را همه آنهایی که در اوین و گوهردشت زندانی بودند میدانند اما بنا به مصلحت در ملاعام سخنی نمیگویند و یا تبلیغات رسمی را تکرار میکنند. به نظرم به نفع کسانی که آمار مبالغهآمیز میدهند نیست که در این زمینه پافشاری کنند. توقع هم نبایستی داشته باشند که افراد در دفاع از تحقیقات و یا نظرشان استدلال نکنند.
عکسی از احمدی نژاد انتشار یافته و نوشته روی دیوار نشان میدهد که این عکس در زندان برداشته شده است، این عکس نشانهای است از صحت اخبار مجاهدین و شاهدانشان در مورد بازجو بودن احمدینژاد در اوین و داشتن اسم مستعار میرزایی و تیرخلاص زنیاش در سالهای ۶۰ تا ۶۲ در اوین، آیا در این مورد میپذیرید که اشتباه کردید؟
برخلاف تصور و ارزیابی شما انتشار این عکس نشانهای از درستی نظر من و غلط بودن روایت مجاهدین و شاهدانشان است. در این عکس احمدینژاد در کنار صادق محصولی قرار دارد، محل آن هم در آذربایجان غربی است که محصولی فرمانده سپاهش بود و احمدینژاد فرماندار خوی و ماکو و معاون استانداری. احمدی نژاد مانند همه مهرههای رژیم ممکن است در آن دوره در محل خدمتش فیسبیلالله شکنجه هم کرده باشد و مرتکب جنایات دیگری هم شده باشد اما همانطور که مقالات و نوشتههایم توضیح دادم وی در زمان مذکور در تهران نبوده و لاجرم بازجوی شعبه ۴ و تیرخلاص زن اوین و «مرد هزارتیر» لقبی که نوری زاده برای او درست کرد نبوده است. شاهدان مربوطه نیز واقعیت را بر زبان جاری نمیکنند. این بیش از هر چیز به رژیم خدمت میکند. احتمالاً چه بسا منبع انتشار این عکسها هم خود رژیم باشد. چون تا به حال در مقاطع مختلف چند تا از این عکسها را انتشار دادهاند. عکس قبلی مربوط به افتتاح یک کارخانه در خوی در سال ۶۱ توسط احمدینژاد بود . جدیداً عکس احمدی نژاد و هاشمی ثمره در کردستان را که مربوط به همان دوران است انتشار دادهاند.
http://akhbarcomiteyebohran.blogfa.com/post-141.aspx
مگر نه این که شما معتقدید این رژیم بزرگترین خطر برای ایران و ایرانی است، مگر نه این که شما معتقدید برکناری این رژیم از نان شب هم واجب تر است. چه ایرادی دارد ما از شیوههای مختلف جنگ روانی و تبلیغات ... برای خراب کردن آن استفاده کنیم؟ چرا شما وقتی نسبت نادرستی به لاجوردی هم داده شده از خود واکنش نشان میدهید؟
چه تضمینی هست که از این شیوهها برای خراب کردن رقبا و یا منتقدینتان استفاده نکنید. اگر پای این توجیهها بروید آنوقت کاربرد آن را در مورد دوستانتان نیز توجیه میکنید. مطمئن باشید موضوع در حد لاجوردی و ... باقی نخواهد ماند. از آنجایی که مخاطبان این نوشته هم دارای گرایشهای مذهبی هستند و هم غیرمذهبی اجازه دهید موضوع را از هر دو جنبه باز کنم.
در برابر تز «الغايات تبرر الوسیله» که امثال ابوجهل و ابوسفیان رواج میدادند که همان «هدف وسیله را توجیه میکند» ماکیاول است، امثال محمد و علی معتقد بودند «الغايات النبيلة لا تبرر الوسائل غير النبيلة» یعنی نمیتوان به هدفهای شريف با وسائل غير شريف دست يافت. در دیدگاه علی، استفاده از ابزار زشت برای رسیدن به پیروزی جایی نداشت. او بارها سوگند یاد کرد که چنین روشی را پیشه نخواهد کرد و تا زنده بود حتا در سخت ترین شرایط نبرد، چنین کاری نکرد و رهروانش را از انجام آن پرهیز داد.
مارکس نیز معتقد بود هدف (انسانی) وسیله (انسانی) را توجیه میکند. این یکی از زیباترین جملاتی است که اندیشمند بزرگ کارل مارکس نیز گفته و مرتجعین تاریخ با ناصادقانه ترین شیوهها سعی در وارونه جلوه دادن معنی و قلب مفهوم عمیق آن کردهاند. آنانی که مفهوم زبان را میشناسند و به ویژه آنهایی که به عمق نگاه انسانی مارکس واقفند، میدانند که او چه میگوید. اتفاقاً بر عکس آنچه که به غلط متداول است، مارکس معتقد است که یک آرمان انسانی و یک هدف انسانی از آنجا که انسانی است به وسایل و ابزار انسانی نیز متوسل میشود. یعنی این هدف زیبا، نیازمند به کار گیری ابزار زیبا نیز هست. این هدف است که وسایل رسیدن به آن را توجیه میکند. امکان ندارد شما از طریق به کارگیری ابزار و وسایل خوب و زیبا به یک هدف زشت و غیر انسانی برسید. در این جا باز تأکید میکنم، هیچگاه نمی توان برای رسیدن به یک هدف خوب و انسانی از اهداف غیرانسانی و زشت استفاده کرد.
چه چیزی در شما بود که باعث نوشتن خاطرات چهارجلدی «نه زیستن نه مرگ شد»، آیا فشاری هم به خاطر بازگشت به گذشته تحمل کردید؟
جضور پر رنگ دوستان و رفقایم در زندگیام. بعد از گذشت ۲۸ سال هنوز در رؤیاهایم با موسی خیابانی و همرزمانش زندگی میکنم. هنوز هم نفسهای گرم عزیزانم صورتم را نوازش میدهد. اگر حضور آنها در زندگیام نبود، «نه زیستن، نه مرگ» متولد نمیشد. نطفههای این کتاب، درخشش و تلاءلو چشمان سیامک طوبایی است وقتی برای آخرین بار در آغوشش گرفتم. گرمی گونههای تبدار مصطفی مرد فرد است وقتی از درد در آغوشم آرام میگرفت. ارادهی استوار مصطفی اسفندیاری مرا به پایداری در نوشتن کتاب ترغیب کرد. عشق و علاقهام به جلال و فاطمه کزازی مرا به این کار واداشت. هنگام خستگی نفسهای گرم مرتضی مدنی و مرتضی ملاعبدالحسینی مددکارم شد. درد و رنج کاوه نصاری، ناصر منصوری و محسن محمدباقر و ... در تمامی صفحات کتاب جاری است. هر کس که ذرهای انصاف داشته باشد، حضور آنها را در جای – جای کتاب حس میکند. این چیزی نیست که قابل کتمان باشد. هیچ روزی را بدون آنها سر نکردهام. وقتی که به یادشان میافتم، احساس طراوت و شادابی میکنم. دچار شعف و شادی میشوم. از به یاد آوردن نام و خاطرهشان در پوست نمیگنجم. به خاطره عزیزشان سوگند به هنگام نوشتن «نه زیستن، نه مرگ» بر خلاف تصور خوانندگان، لحظهای احساس فشار نکردم. دچار سختی و عذاب نشدم. به یادآوردن آن روزها مرا در خود نبرد. من با عشق تمام همراه با شادی و شعف زایدالوصفی کتاب را نگاشتهام. از خوانندگان هم میخواهم با این نگاه به کتاب نزدیک شوند و آن را بخوانند و از خواندنش شور بگیرند.
بعضیها میگویند چرا شما یک مقاله در جهت افشای مجاهدین نمینویسید، شما در چند سال گذشته، علیه افرادی مانند، نیری، داوود لشکری، قدیریان، داوودآبادی، علوی تبار، عباس عبدی، احمدی نژاد، مجید رستگار، محسن سازگارا، اکبر گنجی، عمادالدین باقی، عطریانفر، موسوی تبریزی، کروبی، موسوی، امیرفرشاد ابراهیمی، مسعود بهنود، ابراهیم نبوی، هوشنگ اسدی، نوریزاده، فریدون گیلانی، شاهسوندی، پیروز مجتهدزاده، فرماندهان کودتا و ... نوشتهاید چرا همین کار را در مورد مجاهدین نمیکنید. آیا به نظر شما مجاهدین عیب و ایرادی نداشتند که شما به آن بپردازید؟
اتفاقاً بعضیها هنگامی که با سند و مدرک راجع به شکنجهگران و مزدوران رژیم مینویسم برای انحراف ذهن خوانندگان و کم کردن تأثیر نوشتههایم میگویند اگر راست میگویی چرا علیه مجاهدین ننوشتی؟ یعنی از افشای مهرههای رژیم و چهرهی جنایتکاران هم هراس دارند و میگویند چرا به جای مهرههای رژیم، مجاهدین را افشا نمیکنی؟!
اما اجازه دهید موضعم را یک بار دیگر مشخص کنم. من یک فعال سیاسی علیه رژیم هستم و نه علیه مجاهدین. من متعهد به مبارزه با رژیم هستم و نه مجاهدین. برخورد با مجاهدین دغدغه اصلی من نیست. البته اگر جایی لازم باشد به آنها هم خواهم پرداخت چنانچه بارها این کار را کردهام و خواهم کرد. در مورد روایت صحیح تاریخ زندان با هیچکس تعارف ندارم. هرکجا که انحرافی ببینم سکوت نمیکنم. این تعهدی است که به دوستان شهیدم دارم و کسی را هم صاحب خون آنها نمیشناسم.
خیلی ممنون از این که نام تعدادی از کسانی که راجع به آنها مطلب نوشتهام را آوردید. خود همین به پاسخ من کمک میکند. البته جمعی که نام بردید یکسان و یکدست نیستند. از کارگزاران و شکنجهگران و جنایتکاران درجه یک رژیم گرفته تا امدادرسانان به رژیم و کارچاقکنهای سیاسی را در این لیست آوردید، اما نامی از نوشته من در رد خاطرات انتشار یافتهی غلامرضا جلال که مجاهد است و در اشرف به سر میبرد نیاوردید. از بلندترین نقد من در ارتباط با خاطرات زندان محمود رویایی که از جمله دوستان و همسلولهای من بوده و در اشرف به سر میبرد اسم نیاوردید. اگر نام این دو را نیز در لیست آورده بودید مشخص میشد که من آنجایی که پای واقعیت در میان بوده کسی را مستثنی نکردهام.
لابد دیدهاید جاهایی که حمید اسدیان یکی از مسئولان مجاهدین در امر نگارش و تحقیق در نوشتههایش مرتکب اشتباه شده است به صورت علنی تصحیح کرده و انتقادات لازم را کردهام.
از اینها گذشته هدف من از نوشتن، کمک به خط و مسیری است که سرنگونی رژیم و آزادی مردم ایران را هدف خود قرار داده است. با کسانی که در مقابل این خط قرار دارند، مرزبندی داشته و دارم. معلوم است که مجاهدین هم تا دلتان بخواهد عیب و ایراد دارند و میشود در موردشان مطالب گوناگون نوشت.
من به هیچ یک از جریانات سیاسی کشور وابستگی ندارم، اما خود را در کادر اپوزیسیون و مجموعه نیروهای ضد رژیم میدانم. وقتی که میخواهم قلم به دست بگیرم و یا زبان باز کنم قبل از هرچیز نگاه میکنم در شرایط حال حاضر موضوعی را که میخواهم بیان کنم به نفع جنبش هست یا نه؟ آگاهی بخش هست یا نه؟ معلوم است من انتقادات جدی به مجاهدین دارم، اگر نداشتم که با آنها بودم و همکاری میکردم و پر واضح تر این که بخشی از انتقاداتم را علناً بیان نمیکنم. چرا که رژیمی هست که میتواند از آن سوءاستفاده کند و یا موقعاش نرسیده است.
من مواضع یا انتقاداتم در مورد دیگر گروههای سیاسی اپوزیسیون را نیز غالباً علنی بیان نمیکنم. به دیگران، فارغ از این که وابسته به کدام گروه سیاسی هستند نیز همین توصیه را میکنم.
من در کتابم نیز انتقادات زیادی به مجاهدین کردهام و به اشتباهاتی که از آنها سر زده اشاره کردهام.
اما این عده تبلیغ میکنند که مثلاً شما به خاطر خط مجاهدین که خواهان حمله نظامی آمریکا به ایران و دخالت خارجی در امور کشور هستند بر علیه شیرین عبادی ، زرافشان ، فریبرز رئیس دانا و فریدون گیلانی مطلب نوشتهاید. در واقع خط مجاهدین علیه این افراد را پیش میبرید:
افرادی که نام بردید یکسان نیستند و از نظر من در یک دسته نمیگنجند. ممکن است در یک مرحله و در یک جا دارای موضعی یکسان باشند اما یکی نیستند. من هم آنها را یکسان نمیبینم. مثلاً مواضع زرافشان راجع به بعضی مسائل از جمله انتخابات خوب و ارزشمند بود. اما آنجایی که خواهان سکوت در قبال نقض حقوق بشر شد در مقابلش موضعگیری کردم.
وقتی پرنسیب نیست، وقتی دروغگویی و تهمت زنی ارزش میشود، وقتی با جعل و فریب و دروغ برخورد نمیشود نتیجه همین میشود که افراد بدون آن که پروایی داشته باشند هرچیزی را مطرح کنند.
شما تمامی سایتهای مجاهدین را زیر و رو کنید، اگر یک مطلب در ضدیت که چه عرض کنم در مخالفت با ناصر زرافشان و یا فریبرز رئیس دانا دیدید من همه حرفهای این عده را میپذیرم و از همه عذرخواهی میکنم. در سالهای گذشته مجاهدین در همه جا یا از ناصر زرافشان حمایت کردهاند و یا در مقابل او سکوت کردهاند. اتفاقاً مجاهدین تا کسی به آنها مصرانه نپرداخته باشد بطور علنی کاری به او ندارند. این سیاست مشخص مجاهدین است. به ویژه در ارتباط با کسانی که سابقاً با مجاهدین نبودهاند این اصل صدق میکند. چگونه کسی خود را سیاسی معرفی میکند و این موضوع ساده را در نیافته است. مجاهدین تلاششان این است که جبهههای فرعی برای خودشان باز نکنند. منظورم درستی و یا حقانیت واکنش مجاهدین به انتقاداتی که از آنها میشود نیست. منظورم شیوهی کار این گروه است.
در مورد شیرین عبادی هم که موضع سکوت اختیار کردهاند و از دادن جایزه صلح نوبل به او استقبال کردند و حتا هوادارانشان را برای استقبال از او به اسلو بردند. سایت مجاهدین خلق، همبستگی ملی، ایران افشاگر و ایران اسرار را ملاحظه کنید، محال است یک مطلب علیه این افراد پیدا کنید. ممکن است یک هوادار بیخط و دور مجاهدین اینجا و آنجا مطلبی را بیان کند اما موضع رسمی مجاهدین نیست. مورد علاقهشان هم نیست.
ویژگی مجاهدین این است که وقتی خط شان هدفگیری کسی است، به همه هوادارانشان رهنمود میدهند که او را زیر ضرب بگیرند. خودشان مطلب مینویسند. این ادعا که مثلاً مجاهدین یک نفر مثل من را مأمور کردهاند که به افشای خط و یا سیاست مخالفشان همت گمارد نشان دهنده سادگی مدعیان و نشناختن مجاهدین است.
البته وضع فریدون گیلانی در جمع بالا متفاوت است. من دلم نمیخواهد ناصر زرافشان را در کنار گیلانی قرار دهم. تفاوت بین این دو است. زرافشان انسان باورمندی است و به یک پرنسیپهایی پای بند که گیلانی نیست. گیلانی ادای چپ و رادیکال را در میآورد. به گیلانی در هیچ زمینهای نمیشود اعتماد کرد، از سیاسی بگیرید تا اخلاقی. او در هر دو مورد کارنامه منفی دارد.
این چه خط مجاهدین است که خودشان برخلافش عمل میکنند و یا لااقل همخوانی با آن ندارند. چرا دستگاه تبلیغاتی و انتشاراتی مجاهدین خودش برای افشای این افراد دست به کار نمیشود؟ مگر مجاهدین با کسی تعارف دارند؟ با چه کسی دشمنی داشتهاند و در موردش سکوت کردهاند؟ مگر بر علیه گیلانی در سال ۹۶ کم مطلب نوشتند؟ چرا این کار را علیه این افراد انجام نمیدهند؟ تازه مدتهاست که به گیلانی هم نمیپردازند. ظاهراً از نظر آنها ضرورتی ندارد و او از حیز انتفاع افتاده است. لطفاً نگویید مجاهدین از این افراد میترسند! مجاهدین آنجایی که نیاز بود با بخشی از وزارت خارجه آمریکا هم در افتادند و کتاب ۴۰۰ صفحهای علیهشان انتشار دادند. در عراق و در زیر فشار،با موفقالربیعی درافتادند که بعد از پل برمر اولین نفری بود که از دستگیری صدام حسین مطلع شد و به هنگام اعلام خبر آن در کنار پل برمر ایستاده بود. امروز هم با نوری المالکی و دولت او درافتادهاند. آیا اتهامی هست که به نوریالمالکی نزده باشند؟ آیا در این رابطه کم فروشی کردند؟ نوریالمالکی نخست وزیر عراق است و مجاهدین در عراق و در محاصره نیروهای آنها.
من هنگامی که زرافشان زندان بود بارها در نوشتههایم از او دفاع کرده بودم. میدانید او موقعی که زندان بود برای فرخ نگهدار نامه نوشت و او را دوست همرزم خود معرفی کرد. من آن موقع انتقادات جدی به او داشتم اما چیزی نگفتم. من بخشی از مواضع و رفتارهای او را نمیپسندیدم. او زیر فشار بود و درست نبود من انتقاداتم را علنی کنم. بیرون هم که آمد چیزی نگفتم. چرا که باز هم او را زیر فشار ارزیابی میکردم، من تضاد اصلی را گم نمیکنم. اولین باری که نامهای خطاب به او نوشتم و تازه از موضع یک زندانی خودم را دوستدار او هم معرفی کردم، بر میگشت به مصاحبهی او در خارج از کشور با سیدابراهیم نبوی. زرافشان به روی اپوزیسیون خارج از کشور که به گردن او حق داشت چنگ کشیده بود و این ناسپاسی بود. به نبوی که خصم و دشمن اپوزیسیون ایران در خارج از کشور است امتیاز و اعتبار داده بود. در سالهای گذشته و به ویژه در ماههای اخیر مواضع نبوی در مورد کشتار ۶۷ و گروههای سیاسی اپوزیسیون را مشاهده کردید. رزافشان مرزها را مخدوش کرده بود. او خواهان این بود که به خاطر خطرات خارجی! و احتمال حمله نظامی در مقابل جنایات رژیم سکوت کنیم. این پیام اصلی سفر او به خارج از کشور و مصاحبهاش با ابراهیم نبوی بود. این جا سکوت را جایز نمیدانستم. قصدم در این مطلب هم کمک به او بود. راهی که میرفت را خطرناک ارزیابی میکردم. او دچار توهم رهبری مبارزات مردم شده بود. از آنجایی که به این موضوع نپرداخته نشده بود من به نقد آن مصاحبه دست زدم. به نظرم زرافشان باید نظر مخالف خود را هم میشنید که یک تنه به قاضی نرود.
حمایت از حمله نظامی آمریکا به ایران توسط من خنده دار است. کسانی که این مطالب را مطرح میکنند آگاهانه دروغ میگویند. بارها هم نوشتهام و هم گفتهام و اسناد مکتوب و صوتی آن موجود است که حمله نظامی آمریکا و غرب را فاجعه دانسته و شدیداً با آن مخالفت کردهام. حمله نظامی را به نفع رژیم و برخلاف منافع مردم ارزیابی کردهام. هیچ چیز را بدتر از حمله نظامی به سایتهای اتمی رژیم نمیدانم. حتا تأکید کردهام که بخشی از افرادی که مخالف تحریم هستند تمایلشان به این است که هرچه زودتر غرب و آمریکا به جنگ روی آورند. رژٰیم را تشویق میکنند که کوتاه نیاید.
مقالات و گفتگوهایم در این مورد به جای خود (که روی اینترنت موجود است و در سایت خودم نیز در دسترس است) من در چندین فراخوان علیه جنگ و خطرات آن شرکت داشتم و به جمعآوری امضا برای آن پرداختم. مثلاً به این یکی که خشم مزدوران رژیم را هم برانگیخت نگاه کنید، موارد مطرح شده در آن مشخص است:
«ما با ملاحظهء موقعیت ژئوپلیتیک و اجتماعی ایران و با پشتوانهء یک قرن مبارزات آزادیخوانه ملت ایران، تأکید داریم که:
- اساسا دخالت خارجی در امور داخلی ایران علیه منافع مردم ایران است؛
- سازش و مدارای شرکای اقتصادی و سیاسی رژیم، منافع رژیم جمهوری اسلامی را تأمین میکند؛
- حملهء نظامی به ایران پیامدهای زیانبار اکولوژیک و سیاسی خواهد داشت؛
- حملهء نظامی به ایران مانع گسترش خیزش های مردمی و استقرار دموکراسی خواهد شد، و نا امنی و تنش را در منطقه گسترش خواهد داد؛
- محكومیت رژیم در شورای امنیت ملل متحد و تعلیق روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی با رژیم مناسب ترین جایگزین حملهء نظامی بیگانگان به ایران است.
- راه حل، در حمایت از مبارزات آزادیخواهانه برای سرنگونی این رژیم، و استقرار نظامی جمهوری مبتنی بر جدایی دین از دولت و احترام به حقوق بشر خلاصه میشود.»
http://www.irandidban.com/master.asp?ID=11438
به فراخوان بعدی در این آدرس توجه کنید:
«شديدا نگران بحراني که بخاطر بازداشت 15 پرسنل بريتانيايي توسط جمهوري اسلامي بوجود آمده، و روزانه بغرنج تر مي شود هستيم؛
× تأکيد داريم که مردم ايران صلحدوست و مخالف سياست هاي ماجراجويانه بوده و خود قرباني اين نظام هستند؛
× بر اين باوريم که راه حل غير نظامي تنها راهکار خروج از اين بحران است – آيت الله ها هميشه جنگ را نعمت الهي ميخوانده اند؛»
http://bayan-ieh.blogspot.com/2007/03/blog-post_31.html
ملاحظه میکنید جنگ را نعمت الهی برای آخوندها معرفی کردهایم. در چند بند جنگ را علیه مردم ایران و مانع استقرار دمکراسی دانستهایم. در مقالات و گفتگوهایم به شکل مبسوط تری به ضدیت با جنگ و منافع آن برای رژیم پرداختهام.
در مورد شیرین عبادی موضعم مشخص است در گذشته او از تریبونهایی که در سطح بینالمللی به دست آورده به نفع رژیم استفاده کرده است و نه در جهت افشای جنایات رژیم و نقض حقوق بشر در ایران. رژیم که میگویم یک کلیت است و نه این جناح و آن جناح آن.
او در مصاحبههایی که بعد از بستن درب کانون مدافعان حقوق بشر داشت هم به این موضوع و کارکرد بینالمللی اش اشاره کرده است. او تأکید کرد که در سخنرانیاش هنگام دریافت جایزه نوبل از شرایط وخامتبار نقض حقوق بشر در ایران سخنی نگفته است. این را به حساب خدماتش به رژیم گذاشت.
برای رژیم هم تریبون بینالمللی مهم است، داخل کشور که مهم نیست. شیرین عبادی کارکرد بینالمللی دارد و نه داخلی. در داخل کشور برای به سکوت کشاندنش نیاز به دستگیری و شکنجه و سلول نیست، دوتا حمله انصار حزبالله و دوتا تهدید ضمنی و ... کارساز است. بعد هم کار او در سطح بینالمللی این شد که جوایز بینالمللی حقوق بشری را برای دوستان و همراهان خود دست و پا کند، همین. گویا این جوایز به خودی خود گرهی از کار فرو بسته مردم ایران میگشایند. البته تحرک مثبتی از سوی او در ارتباط با وقایع بعد از انتخابات آن هم به خاطر حضورش در خارج از کشور دیده شد که امیدوارم تداوم پیدا کند. من معتقدم از هر حرکت مثبتی باید حمایت کرد و آن را تقویت کرد.
شما یک انتقاد در سایتهای مجاهدین و در نشریات آنها و حتا توسط اعضای شورای ملی مقاومت به این افراد پیدا نمیکنید. چگونه ممکن است خودشان از انجام این امور مهم سرباز بزنند و مسئولیت آن را به من بسپارند؟
فریدون گیلانی هم که وضعش مشخص است. یادم هست او از فراخوان سایت دیدگاه در «تحریم» رژیم حمایت کرده و آن را امضا کرده بود. یک دفعه معلوم نشد چه اتفاقی افتاد که احساسات ضدامپریالیستیاش گل کرد.
من در مقالاتم البته بزرگ نشان دادن خطر جنگ و دعوت به سکوت را غلط ارزیابی میکردم. حرف من این بود که تهدید کنونی جنگ نیست بلکه سازش با رژیم است. دوران بوش تمام شد و همهی ما شاهد بودیم که نه جنگی بود و نه خطر جنگی. اسناد هم به جا مانده است. منابع آمریکایی میگویند در دوران بوش دهها ملاقات در سطوح مختلف بین مقامات آمریکایی و ایرانی شکل گرفته است. همه حرف این است که با رژیم چگونه کنار بیایند. مطمئناً شما معتقد نیستند که آمریکا و غرب از ترس آقای زرافشان و شیرین عبادی و یا چند سایت اینترنتی و رادیو محلی در خارج از کشور عقب نشست و به ایران حمله نکرد. تازه بماند که من توضیح دادهام که رژیم خمینی ۳۰ سال است که جنگ علیه مردم را سامان داده است. جدا از جنگ علنی ما با یک جنگ خاموش نیز طرف هستیم. تلفات آن از هر جنگی بیشتر است. تلفات جادهای، تلفات آلودگی هوا به ادعای خود مقامات رژیم از تلفات جنگ ایران و عراق بیشتر است.
آیا از شنیدن این نوع شایعات و طرح مسائل واهی خسته نمیشوید؟ واکنش شما به این موارد چیست؟
البته از یک نظر آزار دهنده است؛ نه از موضع فردی و این که فکر کنید در من تأثیری دارد واقعاً ندارد. چرا که من از نظریه دانته پیروی میکنم که میگوید: «راه خود را برو و بگذار ديگران هر چه میخواهند بگويند.» من راهم را انتخاب کردهام.
به حال روز این افراد و تلاش نافرجامشان تأسف میخورم. وگرنه من که خسته نمیشوم. به ویژه که سربالایی را طی کرده و پشت سر گذاشتهام. این موارد کمک میکند که حرف و پیامم بیشتر برد پیدا کند. بالاخره مردم و نسل جوان که تشنه فهمیدن هستند با خودشان فکر میکنند خوب ببینیم این بابا چه میگوید. همین که هم و غم عدهای میشود ایرج مصداقی، یعنی این که نمیتوان او را نادیده گرفت. کسی مطرح نباشد شایعهای حول و حوش او نیست. بنابر این پیامی که من حاملش هستم جای خودش را باز کرده و این کار خوشبختانه بیشتر به مدد تلاش دشمنان میسر شده است. از این بابت من از آنها و تلاششان سپاسگزارم. وگرنه من که دستگاه تبلیغاتی نداشتم. اتفاقاً بایکوت خبری میتوانست بیشتر مؤثر باشد. اما دیگر کار از کار گذشته است. من یک مرحله را پشت سر گذاشتهام. حالا دیگر نمیشود مرا نادیده گرفت. یادم هست در ماه جولای در در جلسه ایران، انتخاب دمکراتیک "Iran, the democratic choice"که به دعوت فصلنامه فرانسوی Le Meilleur des Mondes و با حمایت نهادهایی دانشجویی فرانسوی صورت گرفت شرکت داشتم و به طرح نظراتم از موضع یک زندانی سیاسی سابق پرداختم. در این جلسه علاوه بر من شهلا شفیق، لادن برومند، پرویز دستمالچی، رضا پهلوی و ... سخنرانان فرانسوی از جمله پرفسور برنارد هانری لوی و نمایندگان انجمنهای دانشجویی فرانسه در حمایت از جنبش مردم ایران به طرح نظراتشان پرداختند . این جلسه در تالار شهرداری و با حضور نزدیک به ۶۰۰ نفر برگزار شد. اخبار آن را وسایل ارتباط جمعی پخش کردند. تلویزیون صدای آمریکا و ... گزارش تصویری آن را پخش کردند. متن سخنان من هم در آدرس زیر آمده است.
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=12746
بعد متوجه شدم در سطح وسیعی برای بسیاری از فعالان سیاسی و غیرسیاسی ایرانی اعم از مجاهد و فدایی و تودهای و راه کارگر و پیکاری، حزب کمونیست کارگری و ... فرهنگی و غیرفرهنگی، فعال زنان و کودکان، هنرمند و غیرهنرمند و ... در سوئد اس ام اسی با این مضمون ارسال شده بود: «سلام و تبریک از باریابی و ترقی!!! رادیو اسرائیل ۳۰ ژوئن، چهار روز پیش: نشست شاهزاده رضا پهلوی با ایرج مصداقی! ایرج فاطمی و برومند در پاریس» شمارهای که از آن اس ام اس به ایرانیان فرستاده شده بود به شرح زیر است:۰۷۶۵۹۸۹۶۳۰
هیچکس صاحب شماره را نمیشناسد. تا پیش از این مکالمهای با صاحب این شماره نداشته و اس ام اسی هم دریافت نکرده است. معلوم است چه کسی پشت این اس ام اس است. نشست کجا بود؟ ایرج فاطمی کیست؟ رادیو اسرائیل بعد از ۴ روز چه صیغهای است؟ رادیو اسرائیل خبر تظاهرات مردم ایران و ... را هم داده است. خبر نماز جمعه و سخنرانیهای مقامهای رژیم و اپوزیسیون را هم میدهد. اخبار عراق و تحولات مجاهدین را هم میدهد. روشن است به عنوان یک رادیو فارسی زبان هر خبری را که به نظرش مهم باشد انعکاس میدهد.
شماره دستی فعالان سیاسی با گرایشات مختلف را از کجا پیدا کردهاند؟ چنانچه ملاحظه میکنید برایشان شرکت من در مراسم و انعکاس صدای زندانیان و قتل عام شدگان دهه 60 مهم بود برای همین این همه دروغ پشت هم ردیف کردهاند. اتفاقاً همین تلاشها و ارسال همین اس ام اسها نشان میدهد که کارم تا کجا درست بوده و آه از نهاد چه کسانی به در آمده است. جوش و خروش و فعل و انفعالات بعد از آن نشان میدهد که مسیرم درست است و بایستی ادامه دهم. مزدوران رژیم قبل از هر کس از این که صدای قتلعام شدگان به ویژه در مجامع بینالمللی پژواک یابد در هراسند.
عدهای اعم از وابستگان مجاهدین و غیر مجاهدین هم به زعم خودشان با دریافت این اس ام اس ها فکر کرده بودند که مثلاً گزکی پیدا کردهاند. یا من بیدی هستم که به این بادها بلرزم. بعضیهایشان با جهد و کوشش اس ام اس را برای این و آن هم ارسال میکردند. نکتهی حیرت آور این که در چنین نقطههایی بعضیها لااقل در عمل به وحدت میرسند. اما من خوشحالم که پیام دوستانم را رسانده و میرسانم.
ای کاش این موقعیت برای من پیش نیامده بود و کس دیگری بود که این کار را میکرد. به لحاظ فردی تمایلی به مطرح شدن ندارم. اما ناچارم برای وظیفهای که به دوشم هست بر تمایل درونیام غلبه کنم و تلاش کنم از موقعیت به دست آمده استفاده کرده و صدای دوستانم را که در راهروهای مرگ خاموش شد پژواک دهم و به سهم خودم اجازه ندهم بر یاد و خاطرهشان گرد فراموشی پاشیده شود و یا داستان رزم و نبردشان مخدوش شود. وظیفه من است از فرصت به دست آمده استفاده کنم و آنچه را که به نظرم بر خلاف منافع مردم ایران است بازگو کنم.
آیا به نظر شما افراد حق دارند سیاستهای مجاهدین را نقد کنند و همچنان ضد رژیم باشند و انگ مزدوری وزارت اطلاعات و یا پاسداری سیاسی رژیم و را ... نخورند؟
البته این سؤال را بایستی از مجاهدین کرد و از آنها خواست به این معضل در عمل پاسخ دهند. من که نمیتوانم به جای مجاهدین نظر دهم. قبلاً هم فقط یک هوادار ساده مجاهدین بودم. برخلاف تعدادی که برای خودشان القاب و رده و ... میتراشند من لازم میبینم که واقعیت را بگویم. البته از نظر من رده و مرتبت تشکیلاتی به ویژه در کشور ما و در نزد جریانهای سیاسی نه دال بر فهم و شعور است و نه احساس مسئولیت و نه داشتن آگاهی و توانمندی. بنابراین نیاز به دروغگویی و پشتهماندازی نیست.
اما من از موضع خودم به عنوان یک ناظر و کسی که اتفاقاً منتقد مجاهدین هم هست به این سؤال پاسخ داده و میگویم بله، حتماً و اتفاقاً خودم هم اگر جایی لازم ببینم چنین کاری میکنم.
قبل از هرچیز ذکر این نکته را ضروری میدانم که یکی از اشکالات مجاهدین و هوادارانشان این است که مرز بین منتقد و مزدور رژیم را مخدوش کردهاند. و این بیش از هرچیز به مزدوران رژیم کمک کرده و میکند.
چون آنها هم خود را منتقد معرفی میکنند و طلبکار هم میشوند. بایستی بین منتقد و مزدور رژیم تفاوت قائل شد. وقتی که منتقد دلسوز و یا حتا ناآگاه و یا مغرض مجاهدین را مزدور رژیم و بلندگوی وزارت اطلاعات معرفی کنید راه را برای مزدوران واقعی رژیم باز میکنید. وقتی هر کس و ناکسی را چون با من بد است و یا منتقد من است پاسدار سیاسی و «طعمه» رژیم مینامید مرزها مخدوش میشود و مزدوران بهتر خط خود را پیش میبرند.
این که هر انتقادی را بگوییم از روی میز وزارت اطلاعات آمده و یا ندایی مشکوک است خدمت به رژیم است. اتفاقاً گوینده هر کس که میخواهد باشد از بالاترین مسئولان مجاهدین بگیرید تا سادهترین نیروها بدون آن که بخواهند لبخند رضایت بر لب مسئولان وزارت اطلاعات مینشانند.
این حق افراد است که سیاستهای مجاهدین و دیگر گروهها را نقد کنند و خط قرمزی هم نداشته باشند. خط قرمز متعلق به دیکتاتوریهاست که این روزها آن هم از سوی مردم رعایت نمیشود. در یک جامعه آزاد خط قرمزی وجود ندارد.
وقتی در جامعه ایران در حضور خامنهای آنهم پس از کودتا، جوانی به خود اجازه میدهد سرتاپای حاکمیت و رهبری را به نقد بکشد چگونه کسانی انتظار دارند در خارج از کشور و بیرون از قدرت به سمبلهای آنها کوچکترین برخوردی نشود و یا اگر بشود منتقد را مورد حمله قرار دهند. اتفاقاً از این موضوعات بایستی درس گرفت. این درس فقط نبایستی برای حاکمان باشد برای کسانی که میخواهند به حاکمیت دست یابند نیز میتواند درس و عبرت باشد. ما در جامعه پویایی زندگی میکنیم به ویژه در عصر کامپیوتر و ماهواره و اینترنت این گونه برخوردها به ضد خود تبدیل میشود. صدای منتقد را نمیتوان خفه کرد به این شکل رساتر میشود.
مجاهدین تافته جدا بافته نیستند. از حق ویژهای هم برخوردار نیستند. هیچ دلیلی ندارد که نازکتر از گل نشوند. از قدیم گفتهاند، هر که بامش بیش، برفش بیشتر. این که انتقاد را به آیندهای که معلوم نیست کی فرا میرسد موکول کنیم چاره ساز نیست. این آینده هیچ گاه نمی رسد. انتقاد برای این لازم است که از اشتباهات جلوگیری کند. کار راه بیاندازد. اگر الان صورت نگیرد فایدهای ندارد. نوش دارو بعد از مرگ سهراب عاقلانه نیست.
اتفاقاً برای خود مجاهدین هم خوب است که استدلالهای منتقدینشان را بشنوند. به خصوص وقتی خطشان پیش نمیرود. این به غنای خود آنها هم کمک میکند. از حالت متکلم وحده بیرون میآیند و دنیای دیگری را هم تجربه میکنند. دنیایی که افراد نظرگاههایشان را به چالش میگیرند. البته تعدادی از کسانی که با مجاهدین برخورد میکنند آنها را نقد نمیکنند بلکه دشمنی کینهتوزانه را به نمایش میگذارند.
دوران معصومیت و تقدس و در هالهی نور قرار داشتن گذشته است. آنکس که پا در صحنهی سیاسی میگذارد بایستی تحمل شنیدن نظر مخالف را داشته باشد. چنانچه دارای مسئولیت بیشتری است بایستی گردهاش نیز برای شنیدن انتقادها و حملات احتمالی قوی تر باشد. امروز حتا در ایران تحت حاکمیت رژیم واپسگرای قرونوسطایی هم مسئله معصومیت و وحی و، امام زمان و ... به چالش کشیده میشود. چطور عدهای انتظار دارند که در موضع اپوزیسیون و در خارج از کشور دیدگاههایشان به چالش کشیده نشود. یا اگر شد منتقد در خدمت رژیم معرفی شود. کسانی که چنین عقایدی دارند اتفاقاً در گذشته زندگی میکنند. اینها خود از مظاهر ارتجاع و واپسگرایی است که میتواند در همه ما باشد.
افراد میتوانند از روی ناآگاهی، بخل، حسد و... خیلی کارها بکنند و یا خیلی حرفها بزنند که به نفع رژیم هم تمام شود. نباید آنها را به سمت رژیم هل داد.
سعه صدر را در اینجا ها بایستی نشان داد. وگرنه قربان و صدقه رفتن مجیزگویان که هنر نیست. اگر منتقد را تحمل کردید هنر است. اگر منتقد را نراندید درست است. خوب نیست این همه آدم منتقد و مخالف را در جیب رژیم بگذاریم.
متأسفانه نه تنها مجاهدین بلکه دیگر نیروهای سیاسی نیز هنوز به نقد خودشان باور ندارند. به جای آن که به منتقد جواب دهند به صحرای کربلا میزنند و موارد انحرافی را مطرح میکنند.
شما فکر نکنید حالت تهاجمی گرفتن در مقابل منتقدین و انگ زدن تنها مختص مجاهدین است. آنها را مجرد از جامعهی ایران که من و شما هم شامل آن میشویم نباید دید.
همین سازمان فدائیان اکثریت را در نظر بگیرید، اکبر شالگونی نقد منصفانهای را در ارتباط با مواضع و عملکرد این جریان در سالهای اولیه دهه ۶۰ نوشت. همه چیز مستند و با ارائه شواهدی از نشریه کار اکثریت بود. تازه اکثریتیها تبلیغ میکنند که نسبت به گذشته انتقاد دارند! ولی نقد او را که بر پایه حقیقت استوار بود برنتابیدند. نتیجه نقد منصفانه و مستند اکبر شالگونی را همه ما دیدیم. اکثریتیها رستوران اکبر شالگونی در برلین را تحریم کردند و از همه وابستگانشان نیز خواستند که به رستوران او مراجعه نکنند و به جایش به رستوران عربی که از حزبالله لبنان پشتیبانی میکرد رفتند. فکر میکنید اگر اکثریتیها قدرت داشتند با امثال اکبر شالگونی چه میکردند؟ اگر در اروپا نبودند و یا مثلاً در عراق و قرارگاه اشرف بودند چه واکنشی نسبت به منتقدینشان نشان میدادند؟ این را برای نمونه گفتم که فکر نکنید مثلاً اشکال تنها در مجاهدین است.
من یک انتقاد به ناصر زرافشان کردم، نتیجهاش این بود که سال گذشته در ایران این طرف و آن طرف نشسته بود و به دروغ مطرح کرده بود من کسی هستم که مجاهدین بیرونم کردند و حالا هم با سلطنتطلبها و رضا پهلوی کار میکنم! ببینید در مقابل انتقاد هیچ پاسخی جز اشاعه دروغ و پاپوش دوزی ندارند. به این جا که میرسد زرافشان با مجاهدین هم رابطهاش خوب میشود که مرا بیرون انداختند. در جای دیگری وقتی منافعش اقتضا میکرد مرا همراه مجاهدین و ... معرفی میکرد. این فرهنگ جامعه روشنفکری ماست. زرافشان متأسفانه همان کاری را میکند که رژیم با خودش کرد. یعنی دروغگویی و پاپوشدوزی. با این همه این دلیلی نمیشود اگر جایی نقطه قوتی از زرافشان دیدم تأیید نکنم.
یا مواضع من با «راه کارگر» و امثالهم در زمینه تحریم و تشکیل کمیته انحرافی به اصطلاح «ضد جنگ»ی که راه انداخته بودند نمیخواند، شما ببینید تحت عناوین مستعار در سایت روشنگری چه رذالتهایی که علیه من نمیکنند و چه تهمتها و افتراهایی که نمیزنند. تازه من نه راه کارگر را نقد کردم و نه در مورد آنها مطلب نوشتم. اینها نشانههای یک جامعه بیمار است. اپوزیسیون هم به همان دردهایی مبتلاست که جامعه مبتلا است.
یعنی شما اعتقاد دارید که طرح انتقادات به یک نیروی سیاسی کمک میکند؟
معلوم است که کمک میکند. انتقادات زمانی مطرح میشوند که در جامعه وجود داشته باشند. سؤال و نقد در ذهن افراد وجود دارد، حتا تکثیر و تعمیق میشود. با سکوت آن را نمیشود از بین برد. با نشنیدن انتقاد، صدایش از بین نمیرود. به این ترتیب افراد محروم از شنیدن پاسخ به آن موارد میشوند. نقدها و سؤالات همه جا مطرح میشوند، در ذهن مردم حک میشوند ولی هیچگاه پاسخ آنها را مردم از زبان مثلاً مجاهدین نمیشنوند. اگر کاری اشتباه است نباید انجام داد وگرنه باید با تمام وجود از آن دفاع کرد، نباید از پاسخ در رابطه با اعمال فرار کرد. به این ترتیب فرصت را از خودتان میگیرید. اگر مجاهدین یا هر گروه دیگری پاسخی برای اعمالشان دارند نباید از طرح آن طفره روند. این به ضررشان است. آموزههای بدون برو برگرد تبلیغاتی این را میگوید. به سیاستمداران خارجی که از عمل و تجربه کافی و همچنین علم و تخصص روز برخوردارند نگاه کنید چگونه از این که رو در رو به شایعات و حرف و حدیثها پاسخ دهند، استقبال میکنند. فکر میکنید برای چه در مناظرهها شرکت میکنند و اجازه میدهند نظراتشان رو در رو به چالش گرفته شود؟ آنها به خوبی میدانند منتقدین این حرفها را در جاهای دیگری که آنها نیستند پاسخ دهند، میزنند. برای همین از طرح سؤالات در حضور خودشان استقبال میکنند.
شاید همه ما به خودمان دسته گل بدهیم اما واقعیت که این گونه نیست. ما عادت نداریم رفتار و حرکاتمان به صورت جدی نقد شود. اگر یک روزنامهنگار دیدگاههای ما را به چالش بگیرد و سؤالهای غیر معمول بپرسد بلافاصله ناخودآگاه گارد میگیریم که چرا بازجویی میکنی! آن کس که قدرت بیشتری دارد در این موقعها تحمل کمتری دارد که به چالش کشیده شود. ما باید از طرح سؤالات غیرمعمول حتا آنهایی که شخصیتمان را زیر سؤال میبرد استقبال کنیم تا جامعه عادت کند به پرسشگری و پاسخگویی. تا پاسخگویی نسبت به اعمال و مواضع مان یک رویه شود. از یک جا بایستی آغاز کرد. ما به عنوان نیروهای مسئول بایستی از این رویکرد استقبال کنیم، سعه صدر نشان دهیم تا در آینده بتوان از قدرتمندان سؤالات غیرمعمول پرسید و آنها را وادار به پاسخگویی کرد. ما بهای خیلی چیزها را پرداختیم. بهای این مسئله را هم بایستی بپردازیم.
ما به عنوان جامعهای که بنا به دلایل مختلف عقب مانده است، خیلی چیزهایمان اشکال دارد. از صنعت و کشاورزی و راه سازی و بهداشت و محیط زیست بگیرید تا فرهنگ و سینما و موسیقی و تأتر و ورزش. از سندیکا و شورا و سازمان غیردولتی بگیرید تا حقوق بشر و فعال حقوق بشر و اپوزیسیون و فعال سیاسی و زنان و کارگری و دانشجویی و منتقدمان. اشتباه نشود من هم مشمول همهی اینها که گفتم میشوم. معلوم است من منتقد هم به درد همان جامعه میخورم. یعنی در و تخته به هم جفت است. من نگاه از بالا به جامعه ندارم. وقتی نگاه انتقادآمیزی به مسائل دارم خودم را نیز مشمول آن میدانم.
مخالفین و به ویژه دشمنان مجاهدین میگویند آنها به این دلیل علیه مجاهدین افشاگری میکنند که از تأثیر آنها بکاهند و نیروهای این سازمان را آگاه کنند
باید از این افراد پرسید چه کسی امروز دشمن اصلی مردم ایران است. مجاهدین یا رژیم؟ چه کسی در حاکمیت است و خون مردم را در شیشه کرده است؟ من رفتارهای غیراصولی و روابط غیردمکراتیک حاکم بر سازمان مجاهدین و نابردباری در مقابل نقد و انتقاد از سوی این سازمان و هوادارانش را نفی نمیکنم. اما این همهی ماجرا نیست. نباید فقط قسمت خالی لیوان را نشان داد.
اگر واقعاً کسی میخواهد از تأثیر مجاهدین بکاهد راهش این نیست که صبح تا شب به مجاهدین بتازد. چون بعد از مدتی تأثیر خود را از دست میدهد. اگر کسی واقعاً دلسوز مردم است و فکر میکند مجاهدین به خطا میروند و میخواهد جلوی آنها را بگیرید راهش این است که با رژیم بیشتر مبارزه کند. فرهنگ جذابتری را اشاعه دهد. به این ترتیب نیروهایی را که به سمت مجاهدین میروند به خود جذب کند. چون بسیاری که به سمت مجاهدین میروند و یا با آنها همکاری میکنند دغدغهی مبارزه با رژیم را دارند. ظرف دیگری برای مخالفتشان نمییابند. جاذبهی مجاهدین در ثابت قدمیشان در مبارزه با رژٰیم است. همین ضعفهایشان را هم میپوشاند.
یکی از عناصر اصلی که باعث میشود مجاهدین به خود نیایند نداشتن رقیب جدی در عرصه مبارزه با رژیم است. بسیاری از افراد به خاطر این که صحنه را خالی میبینند به حمایت از مجاهدین ادامه میدهند. مجاهدین هم که در عرصه مبارزه به طور واقعی رقیبی برای خود نمیبینند در صدد اصلاح خود بر نمیآیند. ای کاش موقعیت قبل از انقلاب بود و در کنار مجاهدین، یک سازمان فدائیانی هم وجود داشت. وجود دو سازمان رقیب در کنار هم به هردوی آنها کمک میکرد.
متأسفانه برخی از کسانی که دشمنیشان با مجاهدین را تیز میکنند به همان میزان به رژیم نزدیک میشوند. آگاه کردن مردم در نزدیکی به رژیم حاصل نمیشود.
خیلی واضح میبینید بعضیها که مجاهدین را هدف انتقاد خود قرار میدهند از این بابت است که مجاهدین در در مبارزه با رژیم کوشا و استوار هستند. مثلاً فریبا هشترودی را در نظر بگیرید از این آدم بی پرنسیپتر و بی هویتتر و چاپلوس تر خودش است. البته هشترودی یک شبه و پس از جدایی از شورای ملی مقاومت دارای این خصوصیات نشده است. مطمئناً قبلاً هم چنین بوده است. وقتی او را باد کرده و در محافل میچرخاندند نیز دارای همین ویژگیها بود. اشکال اصلی به مجاهدین بر میگردد که بخاطر منافع سیاسی و روزمره به چنین تحفههایی میدان میدهند لباس مقاومت به تنشان میدوزند و زمینه مطرحشدن و رشدشان را فراهم میکنند. وگرنه کسی برای فریبا هشترودی تره هم خرد نمیکرد. او برای دریافت سهم میلیاردیاش از ارثیه پدری میخواست به ایران برود. برای رفتن به ایران و نشستن سر سفره وزارت اطلاعات هشترودی راهی به جز جدایی از شورای ملی مقاومت و دیدار با انجمن هابلیان و عوامل وزارت اطلاعات و ... نداشت. او با عجله این راه را طی کرد.
فکر نکنید آنهایی که از مجاهدین جدا میشوند و هم غمشان را میگذارند ضدیت با مجاهدین، فی سبیلالله این کار را انجام میدهند؛ خیر. پول، امکانات و خط رژیم پشت آن است. یکی نیست به آنها بگوید خیلی خوب، جدا شدید، خدا پدرتان را بیامرزد، یک بار افشاگری کردید مردم فهمیدند. اگر راست میگویید مبارزه برای سرنگونی رژیم را ادامه دهید. در مبارزه با رژیم راسختر از مجاهدین عمل کنید. بیشتر از آنها رژیم را هدف قرار دهید تا آنها را منزوی کنید و شعار مبارزه با رژیم را از دست آنها بگیرید. بهتر با رژیم مبارزه کنید تا نتوانند به شما انگ رژیمی بودن بزنند. یا اگر زدند عناصر آگاه به آنها بخندند.
شما چرا با کسانی که به حمایت از جداشدگان از مجاهدین میپردازند مخالفت میکنید؟
من اصولاً خودم را از این نوع دعواها به دور نگه میدارم. دلیل خاص خودم را هم دارم. وقتی نمیتوانم همه جنبههای یک موضوع را باز کنم، سکوت میکنم. نه در تأیید و نه در تکذیب آن صحبتی نمیکنم. تازه منظورتان از جداشدگان از مجاهدین کیست؟ هرچند معتقدم بخشی از کسانی که از مجاهدین جدا شدهاند نیاز به حمایت دارند و در زمره شریف ترین افراد هستند اما بخش فعال این جداشدگان غالباُ مزدوران رژیم هستند و یا از کسانی تشکیل شده اند که در خدمت آنان هستند. امیدوارم منظورتان آنها و یا سایتهایی همچون، ایران اینترلینک، ایران قلم، ایران دیدهبان، نگاه نو، و یا کسانی که در انجمنهای سحر و نجات و ایران باستان، آینده درخشان و ... نبوده باشد. چون جدا شدگان از مجاهدین منحصر به مزدوران رژیم و عناصر پلیدی چون کریم حقی و جواد فیروزمند و یک دوجین مانند این افراد نمیشوند. با مراجعه به سایتهایشان تلاش این دسته افراد در دفاع از رژیم را در جریان قیام ماههای اخیر مردم ایران ملاحظه کنید.
در چند سال گذشته من تنها یک بار مطلبی در مورد فریدون گیلانی و سوابقش نوشتم که البته فکر میکنم شایستهاش بود. از نظر من او نه تنها دلش برای جداشدگان از مجاهدین نمیسوزد بلکه برای دیگرانی که سنگشان را به سینه میزند هم دلش نمیسوزد. او در جریان مثلاً دفاع از کسانی که از مجاهدین جدا شده بودند و شرایطشان در تیف، دروغهای شاخداری را سرهم کرده بود. من به سهم خودم برای نجات کسانی که از مجاهدین جدا شده بودند تلاش کرده بودم و با موضوع نیز از نزدیک آشنا بودم. گیلانی دیر آمده بود و زود میخواست برود. او میخواست از آب گلآلود به نفع خودش ماهی بگیرد و خود را مطرح کند. وگرنه برای او جداشدگان از مجاهدین مهم نبودند. برای همین با هیاهو مدعی شده بود:
«رهبری سازمان مجاهدین مرتكب جنایت تكان دهنده دیگری شده است كه با تعریف عام انسانها و سازمان ها و احزاب آزادیخواه جهان « نه فراموش شدنی است ، نه بخشودنی !» تا جائی كه من میدانم ، در تاریخ معاصر سابقه نداشته است كه جریانی به نام اپوزیسیون ، نیروهای خود را كه میخواستهاند آزادانه حرف شان را بزنند و تصمیم بگیرند ، نه تنها از حق اختیار و انتخاب محروم كند ، بلكه آنان را به دشمن مشترك بشریت كه در این مورد ارتش و سرویس جاسوسی ایالات متحده باشد ، تحویل بدهد تا مورد وحشیانه ترین شكنجه ها قرار بگیرند .... رهبری این سازمان كه اكنون به صورت دست افزار ارتش متجاوز ایالات متحده و سی آی ا عمل میكند ، عدهای از جوانان ما را كه از ظلم و جور و جنایات عنان گسیخته ی جمهوری اسلامی به تنگ آمده بودند و برای جنگ با اسلامیست های حاكم بر ایران ، به آنان پیوسته بودند ، به این دلیل كه زیر بار نوكری ارتش متجاوز ایالات متحده برای رسیدن به قدرت موهوم نرفته بودند و می خواستند مثل انسانی آزاد اظهار نظر كنند، به آمریكائی ها تحویل دادند و بنا به سنت سازمانی خود ؛ منتها این بار در رابطه با نوكری امپریالیست های اشغالگر ؛ به سی آی ا و پنتاگون گزارش دادند كه همه ی این جوانان ، مامور و مزدور جمهوری اسلامیاند . »
http://www.f-gilani.com/Site/04_articels/2008/Juni/nameh.html
بعد هم مدعی شده بود که وضعیت کمپ تیف و شکنجههایی که در آن اعمال میشده از زندانهای گوهردشت و اوین و ... بدتر است:
«ارتش متجاوز و جنایتكار ایالات متحده ، از سال 2003 كه عراق را وحشیانه بمباران و اشغال كرد ، به مدت پنج سال و تا همین اواخر كه می گویند زندان تیف بسته شده است ، جوانان ما را چنان شكنجه كرده است كه بازجویان و شكنجه گران زندان های اوین و گوهر دشت و دیزل آباد و عادل آباد و آن همه نا آباد دیگر، باید روی دست استادان شان آب بریزند : دست شان را شكستند ، پاشان را شكستند ، روزهای متعدد به آنان بی خوابی دادند . شهادت های این جوانان كه من اكنون مستقیما با آنان تماس دارم و تا رهائی شان از یونان و عراق ( اربیل عراق ) و تركیه و هر جای دیگر ، به یاری شما مردم ، از پا نخواهم نشست ، تصویری دست كم برابر با گزارش هائی كه سازمانهای جهانی از گوانتانامو دادهاند را پیش چشم ما میگذارد .»
http://www.f-gilani.com/Site/04_articels/2008/Juni/nameh.html
من اساساً در صدد دفاع از سیاستها و یا اعمال و رفتار مجاهدین نبودم و نیستم و نخواهم بود. خودم به اندازه کافی در این موارد انتقاد جدی دارم. در همان مطلب هم دنبال دفاع از مجاهدین و سیاستهایشان نبودم اما آنچه گیلانی میگفت، توجیه جنایات رژیم بود. من با کسی سر این موضوعات تعارف ندارم. انتقاد من به مجاهدین باعث نمیشود رژیم و جنایاتش را تطهیر کنم و یا تخفیف دهم. گیلانی به مردم آدرس اشتباهی میداد. به آنها میگفت وضعیت جداشدگان از مجاهدین در کمپ تیف که زیر نظر آمریکاییها اداره میشد از بدترین زندانهای رژیم هم بدتر است. او به دروغ حرف از شکنجههای وحشیانه جداشدگان از مجاهدین توسط آمریکاییها میزد. شرایط تیف را بدتر از گوانتانامو معرفی میکرد. در حالی که اینها دروغهای شریرانه بود. من هم توضیحاتم را به عنوان یک فرد مطلع که موضوع جداشدگان از مجاهدین در تیف را دنبال میکرد و تعدادی از دوستانم آنجا بودند دادم.
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=176
از اینها گذشته انگیزه دیگر من دفاع از واقعیت بود. این همان انگیزهای بود که باعث شد نقد بلندی در رابطه با کتاب آفتابکاران که مجاهدین انتشار داده بودند بنویسم.
خوشبختانه پس از نوشته من در مورد ادعاهای گیلانی چندی نگذشت که پای تعدادی از ساکنان تیف که گیلانی آنها را «مبارزان ضد امپریالیست» و «ضدآمریکایی»... معرفی کرده بود و مدعی بود که مجاهدین به منظور شکنجه، آنها را تحویل آمریکاییها داده بودند به اروپا رسید؛ آنها در نامهی فدایت شوم به سفیر آمریکا از جمله به موارد زیر اشاره کردند:
«کریگ روبرتس استپلتون، سفیر دولت و نماینده ویژه و تام الاختیار ریاست جمهوری امریکا در فرانسه
عالیجناب:
قبل از هر چیز و بعنوان مقدمه تشکر خود از نیروهای ارتش امریکا در عراق را بخاطر خلع سلاح فرقه تروریستی مجاهدین خلق در سال 2003 که کمک موثری در نجات ما از چنگال این فرقه نمود ابراز نمائیم. ما اذعان می کنیم که بدون آن امکان نجات ما از اسارت این گروه تروریستی میسر نبود.
ما این نامه را از طرف افرادی می نویسیم که همچون خود ما بشدت بدنبال راهی هستند تا خود را از چنگال این گروه تروریستی در عراق نجات دهند.
ما اکنون توانسته ایم پس از عبور از خطرات و سختی های فراوان خود را به کشورهای اروپایی و نقاط امن برسانیم . ما بسیار متاسفیم که به شما گزارش کنیم که نیروهای ارتش امریکا اگر چه به هیچ وجه در این سالها مزاحم ما و دوستانمان نبوده اند، ولی از طرف دیگر هیچ اقدامی هم برای کمک به ما برای نجات از این فرقه تروریستی و بازگشت به زندگی معمول و عادی نکرده اند. »
http://www.iran-ghalam.de/2Haupt/2836.rahayi.24.6.08.HTM
چنانکه ملاحظه میکنید اینها عوامل مجاهدین هم نیستند و در دشمنی با مجاهدین هم کم نگذاشتهاند. بنابر این حرف من هم دفاع از حقیقتی بود که به آن باور دارم و نه دفاع از مجاهدین و یا سیاستهای آنها.
اما نکته جالب در رابطه با همین مقاله بود، فردی به نام کامران پارسایی در پاسخ مقاله من مطلبی را که هیچ ربطی به نوشته من نداشت در سایت فریدون گیلانی و ظاهراً در دفاع از او و مطالب بالا انتشار داد. وی در این مقاله کینهتوزانهترین تهمتها را به من نسبت داده و عاقبت مدعی هم شده بود:
«آیا هیچ به این موضوع فکر کرده ای که در شرایط فعلی هر گونه تنش و برخوردی در اپوزیسیون خارج از کشور آب به آسیاب دشمن است. شمایی که ادعای مبارزه میکنید باید بدانید که رژیم آخوندی مترصد فرصت است تا به این گونه تنشها دامن بزند .»
http://www.jonbesh-iran.com/Jonbesh/Site/porsesh.va.pasoch/Juni/kamran.html
راستش هرچه فکر کردم جز این که نویسنده تعادل ندارد چیزی دستگیرم نشد. چون سوژه مورد علاقه او یعنی گیلانی دروغهای شاخداری را به یکی از نیروهای اپوزیسیون نسبت داده بود و گناه من رو کردن دست او بود. نکته جالب تر این است که وی امسال کامران پارسایی تبریک بالا بلندی خطاب به مجاهدین و مقاومتشان در اشرف نوشته است! در این آدرس نگاه کنید:
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=18756
کینه توزی او نسبت به من و حمایتش از گیلانی و تجلیل امسال او از مجاهدین و اشرف و ... نشانه چه چیز میتواند باشد؟
نوع روابط شما با کسانی که نظر مثبتی راجع به مجاهدین ندارند چیست؟
من برای تنظیم رابطه با افراد بر اساس نظرشان راجع به مجاهدین تصمیمگیری نمیکنم. ملاک و معیار من مجاهدین نیستند. برای من موضع فرد راجع به رژیم مهم است و نه مجاهدین. شاخص من رژیم است. چون من به مبازره با رژیم متعهد هستم. اگر کسی در این رابطه سستی از خود نشان ندهد ولی از مجاهدین هم خوشش نیاید میتواند دوست من باشد و من بر دوستیام با او تأکید میکنم. من خود را جبههی مخالفین رژیم میدانم و نه جبههی موافقین مجاهدین. در میان دوستان من کم نیستند کسانی که میانه خوشی با مجاهدین ندارند.
اگر کسی بخواهد راهی را که شما توصیه میکنید برود میشود همان چیزی که مجاهدین در ارتباط با رژیم و عواملش مطرح میکنند. مجاهدین میگویند رژیم از عواملش میخواهد که ۸۰ درصد به رژیم حمله کنند و ۲۰ درصد به مجاهدین. طبق این تفسیر هرکس انتقادی به مجاهدین بکند هرچند ضد رژیم باشد و علیه رژیم فعالیت کند اما با مجاهدین هم میانهی خوشی نداشته باشد مارک رژیمی میخورد.
برخلاف نظر مجاهدین به نظر من سیاست رژیم و مزدورانش بطور کلی اینگونه نیست. یا لااقل سالهاست که اینگونه نیست. شاید یک موقعی چنین سیاستهایی را در پیشگرفته بودند و یا هنوز هم بعضی از مزدورانشان جسته و گریخته این سیاست را دنبال کنند. اما در حال حاضر در مواردی استثنایی میتواند اینگونه باشد اما نه با چنین درصدهایی.
من ندیدهام کسانی را که مزدور رژیم باشند و ۸۰ درصد به رژیم بزنند و ۲۰ درصد به مجاهدین. اگر یک نفر را با چنین مختصاتی نام بردید من قبول میکنم.
کافیست نگاهی به سایتهای ایران اینترلینک، ایران دیدهبان، نگاه نو و یک دوجین سایت دیگر که در خدمت وزارت اطلاعات هستند بیاندازید. نیم درصد هم به رژیم حمله نمیکنند. تمام هم و غمشان ضدیت هیستریک با مجاهدین است. وضع این سایتها از سایتهای مستقیم رژیم هم بدتر است. این افراد حتا ابایی ندارند با خبرگزاریهای رژیم مصاحبه کنند و با عوامل رژیم به صورت علنی مکاتبه کنند. شش ماه از جنبش مردم ایران میگذرد، محال است شما مطلبی از این مزدوران بر علیه سیاستهای رژیم و دفاع از مردم ایران پیدا کنید. اما تحولی نیست مثبت یا منفی در ارتباط با مجاهدین که این افراد راجع به آن موضعگیری نکرده باشند.
بنابراین از استثنائات که بگذریم سیاست کلی رژیم مشخص است که لااقل در حال حاضر ۸۰ به ۲۰ در ارتباط با مزدورانش نیست.
بعضی وقتها مزدوران رژیم برای رد گم کنی اگر بخواهند به رژیم حمله کنند هم آنقدر آبکی و تصنعی این کار را انجام میدهند که هر ناظر کم هوشی نیز متوجه میشود. درست مثل هنرپیشههای تازه کار کم استعداد فیلمهای سطح پایین.
شما نگاه کنید از کریم حقی گرفته تا مسعود خدابنده، از ابراهیم خدابنده گرفته تا بهزاد علیشاهی، از جواد فیروزمند گرفته تا بتول سلطانی، و گردانندگان انجمن نجات و سحر و ... کدام یک ۸۰ درصد به رژیم زدهاند؟ هیچکدام هشت دهم درصد هم به رژیم نمیزنند. خوب بالاخره بایستی مصداق این حرف را نشان داد.
این وسط مزدوران رژیم سود چنین حرفهایی را میبرند. چون آنها هم خود را منتقد معرفی میکنند و طلبکار هم میشوند. مرزها به شدت درهم ریخته است و این بیش از همه به رژیم و مزدورانش کمک میکند. متأسفانه مجاهدین در این درهمریختگی مرزها سهم داشتهاند. وقتی که منتقد دلسوز و یا حتا ناآگاه و یا مغرض مجاهدین را مزدور رژیم معرفی کنید راه را برای مزدوران واقعی رژیم باز میکنید. البته یک پرانتز باز کنم از نظر من بخشی از حملاتی که به مجاهدین میشود سرمنشاء رژیمی دارد. اما مجاهدین منتقدان بسیاری دارند که علیه رژیم هم مبارزه میکنند. این دو را باید تفکیک کرد. متأسفانه به نظر میرسد مطرح کردن موضوع فوق از جانب مجاهدین بیشتر بستن در دهان منتقدین باشد تا مزدوران رژیم. چون تکلیف آنها که مشخص است.
اتهام زنی مختص به مجاهدین نیست. کافیست به تاریخ ۱۵۰ ساله اخیر کشورمان مراجعه کنید. ابتدا به هرکس که مخالف بود انگ مذهبی مانند بابی و کافر و ملحد و... میزدند. بعدها بود که جاسوس و مزدور اجنبی و مزدور رژیم مد شد. حزب توده این فرهنگ را اشاعه داد، سپس میراث آن به مجاهدین و گروههای چپ رسید. این که نمیشود تا یکی دهان باز کرد دنبال توطئه و دشمن و ... گشت. شما در سوئد و اروپا نمیبینید کسی حرف از «توطئه» و «نفوذ دشمن» و ... بزند.
بالاخره مزدور و جاسوس رژیم هم هست
بله هست اما با تبلیغات غلط این مرز در هم ریخته میشود. نباید دهان منتقد را بست تا مزدور میدان پیدا کند.
باید کاری کرد که مزدوران رژیم به چشم بیایند نه این که خود را پشت سپر این و آن پنهان کنند.
وجود جاسوس و مزدور واقعی را نباید بهانهای برای بستن دهان منتقدان کرد. در کشورهای جهان سوم و درست در جاهایی که قرار است دهان منتقدین بسته شود از این بهانهها زیاد میبینید. در هر یک از کشورهای جهان سوم که بخواهند تصفیهای انجام دهند، سرکوبی اعمال کنند همین داستان توطئه و نفوذ دشمن و عوامل خارجی و ... مطرح میشود. فرقی هم نمیکند، جهان اسلام، کمونیسم یا رژیمهای غربگرای جهان سوم. رویکرد همگی یکسان است. اتفاقاً این یکی از نشانههای عقبماندگی است.
در همین شرق، در ژاپن و کره جنوبی کسی چنین مواردی را مطرح نمیکند. چون ژاپن و کره پیشرفته هستند و سیستم سیاسی آنها پابرجا و استوار. اما تا دلتان بخواهد چنین اتهاماتی در کره شمالی به افراد زده میشود. تماس تلفنی با خارج از کشور جاسوسی قلمداد شده و با خطر مرگ همراه است.
معلوم است که در دوران استالین هم غرب علیه اتحاد شوروی توطئه میکرد. عوامل غرب در آن جا به خرابکاری مشغول بودند. اما بسیاری که مشمول تصفیههای استالینی شدند، منتقدان و حتا دوستان خود او بودند که هیچ رابطهای با غرب نداشتند. در کار هیچ توطئهای هم نبودند.
شما اگر ملاحظه کنید خامنهای هم دائم از توطئه دشمن و عوامل نفوذی دشمن میگوید. «دشمن» کانون و محور اصلی صحبتهای اوست. «دشمن» را که از او بگیرید قدرت استدلال و حرف زدنش را از دست میدهد. همه ما میدانیم آنهایی را که او عوامل نفوذی دشمن معرفی میکند واقعاً دشمن سیستم نیستند، گاه خیرخواه رژیم هم هستند فقط راه و روش دیگری را برای حفظ و صیانت از رژیم میپسندند و دنبال میکنند. منظورم از این مثال این است که با سرنگونی رژیم و قدرت گرفتن یک دولت دیگر هم ما همچنان با این فرهنگ دست به گریبانیم.
ما نیاز به خانه تکانی فرهنگی داریم. استبداد تنها در نظام سیاسی نیست که با تغییر آن رخت بربندد. در تمام شئونات یک جامعه رخنه میکند. نیاز به تحول اساسی در آموزش و پرورش و زیربناهای فرهنگی جامعه است. تازه بعد از آن هم یکی دو نسل بایستی بگذرد تا جامعه ما از این حیث به تعادل نسبی برسد.
چطور انتظار میرود مجاهدین یا هر نیروی دیگری در مقابل کسانی که دیدگاهها و نظرات، یا تاکتیک و استراتژی آنها و یا شخصیت رهبرانشان را زیر سؤال میبرند سکوت کنند و یا پاسخی ندهند؟
اتفاقاً درست بر عکس من نظرم این است که این ابتداییترین حق آنان است که پاسخ دهند، و از سیاستهای خود دفاع کنند. اما متأسفانه این کاری است که صورت نمیدهند. یعنی مجاهدین به انتقادهای مطرح شده (درست و غلطی آن منظورم نیست) پاسخی نمیدهند و به جای آن به صحرای کربلا میزنند این شیوه مذموم و ناپسند است و امروزه در میان قشر آگاه جامعه کارایی ندارد و به ضد خود تبدیل شده است.
مسعود رجوی در پیام خود در باره مرزبندی ملی ایرانیان و خط قرمز در برابر حاکمیت آخوندی که در مجاهد شمارهی ۴۱۹ مورخ بیست و چهار آذر ۱۳۷۷ درج شده از جمله تأکید کرده است:
«... در بیانیه ملی تصریح شده است «هر کس حق دارد مخالف شورای ملی مقاومت ایران یا سازمان مجاهدین خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز کند. اما بهانه کردن این مخالفت برای مخدوش کردن مرزبندی با رژیم یا مشروعیت بخشیدن به یکی از جناحهای درونی آن را خیانت به مصالح ملت میدانیم». یعنی که میتواند با دست باز و عاری از هر گونه محذور، سرتاپای مقاومت یا مجاهدین و تمامی افراد و سیاستها و برنامه ها و تشکیلات و استراتژی و ایدئولوژی آنها را در معرض سؤال و انتقاد قرار بدهد و اگر در جواب قانع نشد در انتقاد خود پافشاری کند. اما از این رهگذر به کیسه دشمن ریختن و آن را مستمسک مخدوش کردن مرزبندی با رژیم قرار دادن یا مشروعیت خریدن برای آخوند خاتمی و شرکا، خیانت به مصالح و آزادی و حاکمیت ملت ایران است.
این حرف، کلی بافی و ادعای بی پایه و بی هزینه نیست. حرف مقاومتی است که دو دهه است بیش از هر جریان دیگری در تاریخ معاصر ایران دشنام خورده است. »
آیا واقعاً پاسخ پرسش منتقدین مجاهدین داده شده است؟ آیا با دست باز و عاری از هرگونه محذور، میتوان سرتاپای مقاومت یا مجاهدین و یا تمامی افراد و سیاستها و برنامهها و تشکیلات و استراتژی و ایدئولوژی آنها را در معرض سوال و انتقاد قرار داد و پافشاری کرد و انگی هم نخورد؟! نمونه عینی آن و مصداق این مطلب را نشان دهید. از یک نفر اسم بیاورید.
آبان ۸۸
ایرج مصداقی
منبع:پژواک ایران