طی دو دههی گذشته تلاش کردهام این جا و آنجا در نوشتهها و گفتگوهایم، بر اهميت مستندسازی دربارهی سرکوب و زندان سياسی در جمهوری اسلامی و دقت در اطلاع رسانی پافشاری کنم و موارد جعل واقعيت را نشان دهم. به همين دليل بارها از جانب دوستان همدل هم مورد پرسش قرار گرفتهام که اينهمه اصرار برای چيست. موردی که در مقاله زير بدان میپردازم يک نمونه شاخص است که نشان میدهد چگونه از يکسو فقدان دقت و هشياری در اين زمينه میتواند آب به آسياب دستگاههای امنيتی بريزد. از سوی ديگر با تأمل بر اين مورد میتوانيم به روشنی ببينيم که چگونه برخی مخالفان جمهوری اسلامی هم با انگيزههای سياسی میتوانند به قلب واقعيت و جعل دست يازند و عملاً با استراتژیهای امنيتی رژيم هميار شوند.
***
هفت سال پیش مقالهای با عنوان «ایرج مصداقی یک پدیده امنیتی یا یک معضل روانی اجتماعی»[1] با نام «کیمیا خاوری» در سایت ایران گلوبال انتشار یافت. در بخش نظرات مقاله آمده بود که اژدر بهنام که در زمان یاد شده مسئولیتی نیز در سایت «ایران گلوبال» داشته، اين مقاله را ویراستاری کرده و بخشهایی از آن را حذف نموده تا نوشتهای قابل انتشار علیه یک فعال در زمینه مستندسازی و حقوق بشر در رسانه عمومی گردد. عنوان مقاله را هم او انتخاب کرده بود. با این حال پس از برملاشدن هویت کسی که پشت این نام پنهان شده بود و سالهای سال اژدر بهنام از آن اطلاع داشت و اقدامی برای حذف آن انجام نداده بود به جای عذرخواهی و قبول مسئولیت امروز طلبکار است و انتظار دارد که من از او عذرخواهی کنم.[2]
او پیشتر نیز در دشمنی با من به دفاع از محسن درزی یک تیرخلاص زن اوین و «تواب» زندان قزلحصار برخاسته بود. توابی که دهها نفر علیه او مطلب نوشته و موضعگیری کرده و آماده شهادت دادناند.[3]
در این نوشته «کیمیا خاوری» به عنوان نویسندهی مقاله، در چهره «روانکاو»ی ظاهر میشود که در یک کلینیک تخصصی روانی مشغول مداوای تعداد بیشماری از زندانیان سیاسی سابق است.
با خواندن مقاله بهراحتی میشد فهمید که از سوی «روانکاوی» که «تعداد بیشماری از زندانیان سابق» را درمان کرده نمیتواند نوشته شده باشد و کاری امنیتی است.
پس به کنکاش پرداختم و پس از تحقيق به این نتیجه رسیدم که نویسنده نه «کیمیا خاوری» روانکاو ماهر و دلسوز، بلکه کتایون آذرلی است و مقاله نیز دستپخت مشترک او و دستگاه امنیتی است. پيش از آن نمونه ديگری از همکاری آذرلی با دستگاه امنيتی را برملا کرده بودم که موجب خشماش شده بود.
اتهام زنی در قالب روانکاوی
در اين مقاله، تحت عنوان، «ایرج مصداقی یک پدیده امنیتی یا یک معضل روانی – اجتماعی» دستگاه امنیتی مرا به «خودشیفتگی»، «روان پریشی»، «تواب بودن» و کسی که باعث شکنجه و آزار قربانیان میشود متهم کرده است. مأموران امنیتی تا آنجا پیش میروند که حتا زندانی بودن و یا در زندان بودن من را زیر سؤال میبرند. مهم است توجه کنيم که طی سالهای گذشته تک تک اين اتهامات از سوی فرقهی رجوی نیز در باره من مطرح شده است. در اين مقاله دستگاه امنيتی با آب و لعاب بيشتری اين اتهامات را در قالب نظرات يک روانکاو مطرح میکند و پس از انتشار اين مقاله فرقه رجوی با بهره برداری از آن در اتهام زنی گامی به پيش می نهد و ادعای «نفوذی بودن» مرا پيش می نهد.
حال ببينيم کتايون آذرلی مقالهای را که به نام کيميا خاوری نوشته چگونه توجيه میکند:
آن چه باعث نگارش این سطور شد مراجعه تعداد بیشماری از زندانیان سابق سیاسی به من، جهت شکنجه های روانی و جسمی که به آنها در زندان و بعد از زندان اعمال شده است، و در طول دوران روان درمانی از آن سخن به میان آوردهاند. از آن جا که وظیفهام حکم میکند، از به زبان آوردن نام اشخاص و افراد مراجعه کننده به خود، اجتناب ورزیدهام و فقط در یک جا نام فردی را میآورم (محسن درزی که جزو مراجعهکنندگان به من نبوده) و خود، در همین سایت و در زیر کامنتهای نوشته شده نام خود را و هم چنین مورد و یا موارد رنج خویش را از ترورشخصیت و اعمال شکنجههای روانی توسط ایرجمصداقی، بیان نموده است. الزم به تذکر است که همسر و برادرم یکی از قربانیان رژیم جمهوری اسلامیاند و از این رو گرایش شخصیام به سوی مسائل و موضوعات سیاسی نیز هست. لذا، لازم و ملزوم دانستم تا مطالبی را در این مورد و معضل اجتماعی جامعه (در تبعید) بنویسم.
کتایون آذرلی برای مخفی ماندن چهره و ادعاهایش مبنی بر این که روانکاو است، زندانیان سیاسی بیشماری را درمان میکند، همسر و خواهر شهید است، نام کیمیا خاوری را بر میگزیند تا به ادعاهایش رنگ حقیقت دهد و «معضل اجتماعی جامعه (در تبعید)» را بنویسد.
او همچنین با وقاحت ادعا میکند به دلیل رازداری و تعهد به بیمارانش اجازه ندارد نام آنها را علنی کند و تنها نام محسن درزی را میآورد که مورد التفات ویراستار مقاله ارژنگ بهنام است.
کتایون آذرلی در ادامه توجيه هاتش مینويسد :
در این جا به هیچ وجه قصد نقد کتاب او[مصداقی] را ندارم، چه این که به قدر لازم و ملزوم نویسنده کتاب سرشت و ماهیت اثر خود را با تهمتها و انگ زدنها بر چهرههای سرشناس و نام آشنای سیاسی ـ فرهنگی، و به قصد ترور شخصیت آنها در عرصههای بینالمللی، پرده از ماهیت اثرش و قلمی که به دست گرفته برداشته و ماهیت هدف و یا اهدافش را آشکار نموده است. اما به راستی هدف او از آن چه به عنوان یک زندانی تواب ـ مجاهد در زندان جمهوری اسلامی و در لوای حامی حقوق بشر در زمان فعلی انجام میدهد چیست؟
نکته مهم ديگر اشاره خشمآلود نويسنده به متوقف شدن انتشار خاطرات حاج آقا رضایی، به اصطلاح «صاحبمنصب قضایی» است که توسط مسعود نقره کار منتشر میشد :
در این جا قصد این نیز نمیرود که هم چون او به طومار نامهای از اعمال و منشاش پرداخته شود و برای خواننده تکرار مکررات نموده و به عنوان نمونه، دلیلی را قید کرده باشم، چه این که، نحوه عملکرد او و نشر مقالهها و یا حتی اظهار نظرهای سیاسی او نشانهای از مشت در برابر خروار دارد! به عنوان نمونه، به روند مصاحبههای آقای نقرهکار با حاجآقا رضایی یکی از دستاندرکاران زندانهای جمهوری اسلامی اشاره میشود. این مصاحبات که از سوی آقای نقره کار در جراید اینترنتی پخش میشد با اعتراض و هوچیگریهای او و با تهدید و ترور شخصیت نقره کار، قطع شد و باز این سؤال را مطرح کرد که آیا او به عنوان یک «مهره امنیتی» نظارت بر کلیه امور فعالیتهای سیاسی و فرهنگی افراد سرناشناس و نامدار را به عهده ندارد و مانع از فعالیتهایشان نشده و نمیشود؟
واقعيت امر اما اين است که شخص حاج آقا رضایی چنانکه من در برخورد به اقدام مسعود نقره کار بيان کردهام، ساخته و پرداخته دستگاه امنيتی جمهوری اسلامی است که موفق شده يک نويسنده تبعيدی را به دام بياندازد تا به سناريوی جعلیاش پرو بال بدهد و منتشرش کند.
در ادامه دروغپردازی، «روانکاو» جعلی، متخصص زندانهای جمهوری اسلامی هم میشود و در مورد من مینویسد:
در واقع رفتار او نشانه ماهیت دور از چشم عموم مردم است. شکی که در این میان مطرح میشود این است که: ایرجمصداقی در زندان بوده است، اما این که زندانی بوده باشد شک بسیاراست. به بیانی دیگر این که او در زندان و در میان زندانیان بوده اما به ظاهر به نام زندانی و در عمل به عنوان مهرهای از رژیم جمهوری اسلامی ایران به ادامه زیست ِ خویش پرداخته است و هم چنان نیز میپردازد و کسی نیست تا به او فرمان ایستی بدهد...!
زهی وقاحت! کتايون آذرلی که بر خلاف ادعايش حبس و زندان را اصلاً تجربه نکرده، در پناه حمایتی که از سایتها و نهادهای وابسته به «چپ» کسب میکند چنان گستاخی به خرج میدهد که زندانی بودن ايرج مصداقی را زیر سؤال میبرد. به واقع در دنباله چنين خط امنيتی است که رجوی بعدها سناریوی «نفوذی» بودن من را علم می کند. چرا که از سوی هوادارانش مورد سؤال قرار گرفته که اگر ایرج مصداقی «تواب» بوده چرا بسیاری اوقات در زندان نماینده زندانیان مجاهد بوده و یا مسئولیتهای مختلف را به نمایندگی از آنها به عهده داشته است. رجوی چارهی کار را در این دید که سناریوی امنیتی را کپی کند و بگوید بله او در زندان بوده است اما «نفوذی» بوده به همین دلیل ما به مدت چهار دهه از او غافل ماندیم.[4]
کتایون آذرلی یا «روانکاو» جدید در ادامه مینویسد:
خشم و خشونتی که در رفتار و کلام و قلم او به چشم میخورد، بیگمان ناشی از فرایندهای روانی دوران زندان و سرسپردهگی او در برابر سیستم زندان است، او که خود در کتاب خاطرات زندانش به سرسپردگیاش در زندان و تفکر سیستماتیک بدل شدنش به نیروی تّواب اعتراف نموده است، فاقد درک روانی از خویشتن است که عملاً شکنجههای روانی را آموخته است. او نه بر اساس تجربههای خویش بلکه بر اساس آموزشهای داده شده آموخته که چگونه و از چه راهکارهایی میتواند به ترور شخصیت و در مواردی بسیار چشمگیر به ترور روانی و ... [5]
وی در دفاع از امیر عباس فخرآور یکی از همپالکیهای خودش که توسط من افشا شده مینویسد:
او [ایرج مصداقی] در مصاحبه در همین کلیپ یاد شده در خصوص فخرآور با ادبیات سخیف و غیر اخلاقی که دارد زبان به سخن میگشاید و صفاتی را که در خود یافته به دیگری واگویه میکند. این واگویهگرییک مکانیزم روانیاست تا به طور غیرمستقیم به شنوندگانش بگوید که او عاری از چنین خصوصیات سخیف و آن ادبیات کوچه بازاریست. در حالی که اگر به تمام مصاحبات تلویزیونی او دقت کنید خواهید دید او رویدادها را به طور دکماتیزم از حفظ کرده، کلمات نوشته شده را به دقت در ذهن سپرده و تمام تمرکزش نه پاسخ صادقانه و دوستانه به مخاطب یا مصاحبهگر بلکه پاسخ به روی کاغذ آمده و حفظ شده توسط اوست. در چهره او هیچ نشانه عاطفی ـ انسانی که اصطلاحاً در زبان روانشناسی به آن «می میک» میگویند، مشهود نیست و لحن گویشش اساساً یه طوریست که شکی نمیماند که او مطالب را از حفظ کرده است. در مصاحبهای که با برنامه «صفحهآخر» دارد، مصاحبهگر اعلام میکند وقت به پایان رسیده، اما ایرج مصداقی هنوز اصرار به گفتن دارد. دوربین قطع میشود!...«
سندرم سازی امنيتی
در بخش نظرات این نوشته یکی از بهاصطلاح «روانپزشکان و رواندرمانگران ارشد» اکثریتی به نام داریوش برادری (ساتیر) فرصت را غنیمت شمرده و به مدد او میآید و در تأیید روانکاو جعلی دست به کار میشود. وی برای تثبيت اتهامات روانکاو جعلی و دستگاه امنیتی به نظريه پردازی دست زده و مینويسد:
مشکل ایرج مصداقی این است که او توابی است که به توابها فحش و لعنت می فرستد و میخواهد به خودش و دیگران بقبولاند که او قهرمان و حال نماینده قهرمانان مرده است تا نگذارد که آنها فراموش بشوند. بهای این دروغ اما این است که حتی سخنان و کارهای خوبش در یادآوری جنایات زندان و یا در نقدش بر مجاهدین و غیره، همییشه طعم گس فرصت طلبی را هم دارد و اینکه مثلا بدانی چه موقع لازم است کشتی در حال غرق شدن را ترک بکنی و اول انزجار بدهی و بعد بیایی خارج مدافع دو آتشه مجاهدین بشوی، بعدش ببینی دیگه دفاع ازشون ممکن نیست و حال بخواهی مهمترین نقادشون بشی و انکه جلوی رجوی می ایستد و غیره. اگر ایرج مصداقی واقعاً یکبار با خودش و بقیه صادق می بود و میدید که او توابی بوده است که خوشبختانه وادارش نکردهاند که تیری بزند و یا توانسته در زیر لوای توابی و با انزجارنویسی جان سالم بدر ببرد، ...زیرا حتی آن کسانی که اینها را شکنجه دادند و یا کشتند و تواب کردند، قهرمانانی بودند و اسیر گفتمان قهرمانی و در خدمت راه و آرمانی. زیرا هر قهرمانی از طرف دیگر فرصت طلبی است و ترسویی در خدمت پدر و آرمانی. ازین رو می بینیم که ایرج مصداقی در حین فریادکشیدن بر علیه فراموشی مردگان، در پی و در حال «فراموش کردن» چیزی اساسی و محوری است و این دروغش همان باعث و بانی ضعف تاریخ نویسی و خطاهای مداوم اوست. اینکه او از یکسو میخواهد «فراموش بکند و پس بزند» که او نیز توابی بوده است و انزجارنامه نوشته است و به این خاطر به حالت یک مکانیسم دفاعی «فراافکنی» حال مرتب به هر توابی می پرد و می خواهد مرتب دیگران و دروغهایشان را افشا بکند.
داریوش برادری نظریهاش را که قبلاً در جای دیگری هم نوشته بود در اینجا دوباره کپی میکند. به واقع هدف روانکاو جعلی و روانکاو اکثریتی پر و بال دادن به اتهام توابيت است که ترجيع بند پروپاگاندای فرقه رجوی هم قرار گرفته است.
«روانشناس و روان درمانگر ارشد» مدعی «چپ» در ادامه نظريه پردازیاش مینويسد:
دوم و مهمتر اینکه او بدینوسیله ناخوداگاه میخواهد «بحث اصلی و مهمتر را به فراموشی بسپارد» که همان اجتنابناپذیر بودن شکست جهان قهرمانانه به خاطر دروغهای ساختاریش است. اینکه جهان و دیسکورس قهرمانانه دقیقًا همان خطای بزرگ و اساسی و مشترک بود که بایستی از آن گذشت و به فراموشی سپرد. جهان قهرمانانهایی که تواب سازی و شبیه سازی هولناک را میآفریند و از طرف دیگر پسران سرکش و قهرمان چون رجوی را وادار میکند که آخر شبیه پدر و مراد و مهدی موعود بشوند، چیزی که از جمله مصداقی در نقدش بر مجاهدین آن را بیان می کند، و یا باعث میشود که تاریخ نویسی مصداقی برای فراموش کردن زجر تواب بودنش، قهرمان نبودنش باشد و به این خاطر تاریخ نویسیاش هیاهوی فراوان و سینه زنی بزرگ برای فراموش کردن چیزهای کوچک و بس اساسی و محوری است. این که تاریخ نویسی از منظر قهرمانانه در نهایت همانقدر مجبور به دروغ گفتن و خودشیفتگی دروغین است که هر نگرش و جهان قهرمانگرای دیگر از حکومت اسلامی تا مجاهدین و غیره و بهایش همیشه یک چیز است: فراموشی حقیقت محوری که همان شکست اجتناب ناپذیر پدر و پسر قهرمان است و برملا شدن دروغها و خودشیفتگیهایشان.
این به اصطلاح «روانشناس و رواندرمانگر ارشد» از هیچ کوششی علیه من فروگذار نمیکند. حتا زمانی که «گزارش ۹۲» علیه رجوی را منتشر کردم، او قبل از همه به خشم آمد. بدون آن که نوشتهام را کامل خوانده باشد.[6]
در پاسخ به پروژهی مشترک دستگاه امنیتی و کتایون آذرلی و حامیشان «روانکاو و رواندرمانگر ارشد» در تاریخ ۸ نوامبر ۲۰۱۶ مقالهی «توطئه وزارتاطلاعات و بخشسایبری آن تحت پوشش دفاع از چپ« را منتشر کردم.[7] من خود يقين داشتم که روشنگری من در ارتباط با توطئهی دستگاه امنیتی بیجواب نخواهد ماند. طولی نکشید در ۸ فوریه ۲۰۱۷ واکنش دستگاه امنیتی در مقالهای به امضای «کیمیا خاوری» و با عنوان «لاجوردی و ایرج مصداقی گوهر ارعاب و خشونت» با مضمون ادعاهای «روانشناس و رواندرمانگر ارشد» انتشار یاف و او را به تحرک دوباره واداشت. پس از آن، اين مقاله در سایت وابسته به مجاهدین نیز انتشار پیدا میکند و فرقه رجوی روی آن معرکه میگیرد.
به واقع این نوشته دستپخت «ارتجاع غالب» علیه من بود که مانند همیشه از سوی «ارتجاع مغلوب» نیز مورد استقبال قرار گرفت.
به این ترتیب رجوی نیز در حمایت از کتایون آذرلی در کنار برخی از کسانی که ادعای چپ بودن دارند قرار میگیرد تا از قافله عقب نماند.
دستگاه امنیتی و مباشرش در مقالهی جدید با پشتوانهی اتهاماتی که در مقالهی قبلی مطرح کرده بودند نظريه رذيلانهشان را چنين جمع بندی میکنند:
از این اشاره کوتاه میخواهم به معضل روانی زندان و سندرم انطباق زندانی با شکنجهگرش نزدیک شوم و به عنوان نمونهای حاضر، نقب بزنم به واکنشهای رفتاری و کلامی ایرج مصداقی که همچون لاجوردی نه تنها عمری را در کف گرایشش به مجاهدین خلق گذر داده، بلکه به همین جهت ده سال از بهترین دوران عمر خود را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری کرده است و امروز از آن جا رانده و این جا آواره مانده، در صف قَدَرـ قدرتی خیالی در خارج از کشور برآمده که هیچکس جز او را جرأت سخن گفتن از زندان و تجربههای شخصیاش از این پدیده امنیتی نیست!
دستگاه امنیتی و آذرلی و کسانی که همچون آنها میاندیشند انتظار دارند من اجازهی دهم کسی که حتا یک دقیقه زندان نبوده از «تجربههای شخصیاش» در زندان بگوید و فضا را مخدوش کند.
فضيلت سازی از دروغ
در توجيه اقدام شرم آور پنهان شدن پشت يک نامه مستعار برای اتهام زنی به يک شخص حقيقی، کتایون آذرلی مینویسد:
بنابراین در این جا به ناچار باید تأکیدم را بر نوع رفتار و گفتار و عکسالعملهای روحی و روانی او بگذارم، که پس از دو سال نسبت به مقاله من تحت عنوان «مصداقی پدیدهای امنیتی یا معضل روانی»، پرداخته و با برخوردی غیرمنطقی و غیراصولی نتیجهگیری کرده است که چندان هم دور از وضعیت روحی و روانی ایشان نبوده، و با همین توّهم پراکنی، زن بودنم را به سخره گرفتهاند و همان اشتباهی را کردهاند که دیگران اغلب مرتکب آن میشوند و آن فرق بین روانکاو با پزشک است. از دیگر سو اما این حق را هم از من گرفتهاند که به هر دلیلی نخواهم با نام اصلیام ایشان را بررسی کنم. اما همین جا به خوانندگان خاطر نشان میکنم که هدف من از به کار بردن نام مستعار صرفاً به این علت است که توجهاتان را به گفته یا نوشته جلب کنم و نه به گوینده و یا نویسنده. این معضل در جامعه ایرانی فراگیر است و افراد قبل از آن که به آن چه گفته میشود، بیندیشند، به گوینده یا نویسنده آن توجه دارند. از سوی دیگر من ایرج مصداقی، یا اسدالله لاجوردی و یا آیتالله خمینی و یا محمد رضا پهلوی، و یا هر دیکتاتوری را مدنظر دارم و برایم بررسی و کنکاش حالات روحی و روانیشان، نقطه عطفی برای درک ِ صریح رفتار و تصمیماتشان هست. هم چنان که ارنست همینکوی و عشیره و اجدادش برایم به عنوان پدیدهای که عامل خودکشیشان ژنتیک است مطرح میشوند و یا دیگر مقولات و موضوعاتی که به آن توجه دارم و الزاماً هم برای نمایان ساختن آن نباید سخن بگویم و یا مقاله بنویسم.
او میداند با نام اصلیاش نمیتواند ادعای مداوای زندانیان سیاسی ایرانی را بکند. برای تثبيت جعلياتش، روانکاو جعلی، مدعی میشود که زبانهای خارجی متعدد میداند و روانکاویاش مشمول زندانیان سیاسی کشورهای دیگر شده است.
این ظن را ایرج مصداقی مطرح میکند که چون من مدعی شدهام که تخصصام، در ارتباط با مقوله زندان و شکنجه است، پس لاجرم باید فقط با ایرانیها در رابطه باشم. و قطعاً فارسی سخن بگویم و بنویسم و زبان دوم و یا چندمی نداشته باشم و خلاصه این که من نیز وارد لیست مظنونهای ایشان شوم. و بعد این برداشت کاملا نا به جا و غلط را نیز از روان درمان داشته باشند که تصور کنند کار روان درمان، مرمتِ بیمار است. در حالی که نخستین و در عین حال سخت ترین وظیفه او آشتی دادن بیمار با خودش و رساندن او به صلحی درونی است. برای رسیدن به این صلح درونی فرد بیمار ناچار است که با درون خود بجنگد و دست از شماتت و دشنام خود و یا دیگری بردارد و این فرصت را به خود بدهد تا پرچم صلح را در درونش به اهتزاز درآورد. فرصتی که متاسفانه آقای ایرج مصداقی نه به خود و نه به دیگری داده و یا میدهند. و از همین نقطه هست که ماجراها آغاز میشود و یا به پایان میرسد.
در اينجا روانکاو جعلی يک قدم در وقاحتش پيشتر میرود و به اينهمانی من با زندانبان جلاد، لاجوردی می رسد:
با در نظر گرفتن کلیه مشاهدات من از نوع رفتار، گفتار، لحن کلام، زبان بدن، واکنشهای چهره ایشان و خواندن مطالب ایشان به تشابهات بسیار نزدیک او (ایرج مصداقی) با لاجوردی و پدیده تطابق زندانی با شکنجهگر رسیدم.
در اینهمانی من با لاجوردی جلاد، رجوی که بیش از هرکس خود به منش و روش لاجوردی نزدیک است گوی سبقت را از همگی میرباید.
کتايون آذرلی برای اثبات اين اظهارات رذيلانه به نظريه پردازی دست می زند:
نخستین تشابه بین این و آن «جهان بینی جباریت» است. آن زندانی که در پروسه دوران اسارت و الزاما شکنجه را گذرانده است(قطعا نه تمام زندانیها)، برای بیرون آمدن از بحران هویت و بقای خود ناچار به قبول ماهیت شکنجهگرش میشوند. و آن چه را که در دوران اسارت خود تجربه کردهاند، به شکل مشابه به دیگری یا دیگران اعمال میکند. این بازگشت پذیری را در رفتار و واکنشهای توابین در زندان، و نادمان هر نظام دیکتاتوری میتوان مشاهده و در مواردی به بررسی آسیب شناسیهای اجتماعی ـ روانی آن پرداخت.
در این جا که مراد ایرج مصداقی است، به مانند لاجوردی، امر به این و نهی از آن میکند و در کمین نشسته است، کسی مرتکب عمل یا گفتاری شود که علیرغم میل و برداشت و جهان بینی او است. این واکنش تفاوتی ندارد در خصوص چه موضوع و یا کدام فرد باشد، بلافاصله فکر و کلام و عقیده مخالف خود را قدغن میکند. اما به این نیز اکتفا نمیکند و در صدد برمیآید که شخص را به سزای اعمالش برساند، و این همان برخوردی بود که لاجوردی با رسیدن به قدرت، با مخالفین خود و نظام اسلامی کرد. و در وجه قیاس، آقای ایرج مصداقی نیز همین گونه رفتار میکنند. با این تفاوت که او مانند لاجوردی هنوز به منزلتی دست نیافته.
روانکاو جعلی و «روانشناس و رواندرمانگر ارشد» با همدیگر پاسکاری میکنند.
کتایون آذرلی در ادامه مینویسد:
دومین خصوصیت مشابه اسدالله لاجوردی با ایرج مصداقی، در همگوهر بودنشان است. هر دو حاصل و گوهر حکومت ارعاب هستند و ماهیت خود را از چیرگی تام بر صداهای مخالف خود مییابند. نمونه دیگر این تام گرایی در کلیپ ویدئو اخیری که ذکرش به میان آمد و از ایشان منتشر شد، به روشنی میبینیم که با گویشی تهدیدآمیز، مواخذهگرانه و چیرهطلبانهی تام، رفتار و واکنشی غیرمنطقی دارند که حاکی از شخصیت توتالیتر او است. علم روان شناسی مدرن چنین رفتاری را اتورتیه و فرد را توتالیتر مینامد. این توتالیسم میتواند از نخستین جامعه یعنی خانواده آغاز و به جمعی گسترده یعنی جامعه و آحاد آن گسترش یابد. هدف از این رفتار، چیرگی تام بر همه انسانها است تا آنان را به یک انسان واحد تبدیل کند. به بیانی دیگر شخصی که دچار جهان بینی جباریت میشود، تکثر انسانها را نمیپذیرد. بلکه همه باید همان گونه بیندیشند و یک جور سخن بگویند که او میاندیشد و سخن میگوید و رفتار دارد. از نظر او پذیرفته نیست که در یک جامعه انسانهای مختلفی با فکر، سلیقه و سبکهای زندگی مختلف باشند. جباریت روحیه و عملکرد چنین فردی به گونهایست که برای ارعاب تام، سعی بر این دارد تا اخلاق و روش عموم جامعه را از میان بردارد و شرایطی ایجاد کند که وجدان، کارآیی خود را از دست بدهد. هیچکس جرات حرف زدن نداشته باشد. هرکس بخواهد با کنار دستیاش صحبت کند نه تنها به او مشکوک باشد، بلکه خود را موظف بداند که اگر کسی حرفی زد برود و گزارش دهد، و این عمل یعنی؛ کشتن شخصیت اخلاقی در افراد.
بدین ترتیب دیگر حیطهی اخلاقی باقی نمیماند و همه علیه یکدیگر گزارش میدهند، آن هم نه گزارشی بر اصل واقعیت، بلکه بر اصل توّهم و برچسب زدن بر دیگری یا دیگران. دقیق و درست، کاری که آقای ایرج مصداقی در برابر بسیاری از افراد و چهرههای شناخته شده جامعه ایرانی کرده و میکند.
در اينجا روانکاو جعلی دم از «حیطهی اخلاقی» و «کشتن شخصیت اخلاقی» میزند:
او هر آنگاه که افسون ِ جهان ِ جدید برایش ناممکن میشود و در واقعیت نمیتواند آن جهانِ افسانهای ذهن و روان خود را بسازد، و به مدد قوه تخیل هم موفق به ساختن ماهیت و هویت جدیدش نمیشود، خود را ناچار میبیند که دست به رفتار و اعمال خشونت آمیز و متوّهمگرایانه و توتالیته بزند و در جهان خیالی که برای خودش ساخته است خود را «رستم دستان» بپندارد. چنین رفتاری را علم روان شناسی، رفتاری روان نژند مینامد. لاجوردی محصول رفتاری، روان نژد بود و آن چه را که به نام جهان بینی خود انجام میداد تحت الگوی ماهیتِ روان نژندش صورت میپذیرفت که خصوصیات روانی مازوخیست ـ سادیسم را نیز با خود به همراه داشت. لاجوردی که روزی خود قربانی زندان و امنیت بود، در تبدیلش به قَدَر ـ قدرت، همان را با دیگران کرد که خودش تجربهگرش بود. او از زندان، رفتار یک انسان آزادمنش را نیاموخت و به همان دامی افتاد که شکنجهگران و زندانبانانش برایش گسترانده بودند، یعنی اضمحلال شخصیت یک زندانی در وجود شکنجهگران و زندانبانانش. اگر اسدالله لاجوردی کشتن شخصیت اخلاقی زندانیان را به عنوان فرد در سطح زندان انجام داد و از آنها تواّب ساخت و با گسترش جهانبینیاش حکم اعدام آنها را داد،، ایرج مصداقی هم چنان کرده و میکند. همه یا باید نادم شوند و در حضور جامعه و مردم به ندامت خود اعتراف کنند و یا این که ترور شخصیتی شوند. وجه سومی در آیین ایشان، درکار نیست!
در شکل قیاس، همین واکنش و رفتار از ایرج مصداقی نمایان میشود:
اگر لاجوردی برای زندانیان حکم شلاق بر کف پا و کمر را صادر میکرد. ایرج مصداقی همان شلاق را به دست گرفته و به پیکر روان و شخصیت حقوقیِ انسانهای دیگر میکشد و روان و شخصیت افراد را نشانه میرود. یعنی همان کاری را که شکنجهگرانش با او در زندان کردند، اکنون او با هر کسی که به هر دلیلی مخالف با او باشد میکند. این گونه است که از پدیده زندان، معضلی به نام اسدالله لاجوردی و ایرج مصداقی بوجود میآید. و اگر این پدیدهای امنیتی و معضلی از زندان و شکنجه نیست پس چیست؟ پاسخ را به خوانندگان رجوع میدهم.
و حال این سوال مطرح میشود: آیا با پرخاشگری، اهانت و توهین، برچسب زدن بر این و آن، با رفتاری غیرمتمدنانه و خشونتبار و اتورتیهمدار، میتوان از حقوق پایمال شده انسانهایی دیگر که در اینجا مراد زندانیان (چه سیاسی و یا غیر سیاسی) است پرداخت؟
در ادامه، روانکاو جعلی که پیشتر حمایت افرادی همچون داریوش برادری را کسب کرده، با همنوایی و همراهی آنها تلاشهای مرا برای مستند سازی به اعمال خشونت تعبير میکند:
چیزی که ایرج مصداقی به آن اسناد میورزد و مدعی است که قصد دارد نام و یاد زندانیان سیاسی دههی شصت را پاس بدارد؟ پاس داشتن یاد و خاطره آن عزیزان به ضرب چاقو و دشنهای در پهلو باید انجام شود؟ باید حرمت و کرامت انسانهای حقوقی و زندهی دیگر را لگد مال کرد تا خاطره آن عزیزان در ذهنها زنده و پایدار بماند؟ باید به خاطرتشان داد و هوار کرد، با انگشت اتهام و تهدید دیگران را اشاره گرفت؟ باید بر سرشان مانند کربلای حسینی قمه کشید و مصیبت را بازسازی کرد تا یاد و خاطرهاشان در اذهان باقی بماند؟
پاسخ من به این سوالها منفی است. رفتار چنین مدافعی برای حقوق زیر پا گذاشته هر زندانی در نگرش نخست مشمئزکننده و در نوع دوم خود توّهمگرایانه است. زیرا بر اساس کلیه رفتار و عملکرد و حتی مطالب نوشتاری ایشان من به این نتیجه رسیدم که او قبل از آنکه بتواند به دیگری یا دیگران یاری رساند، نیازمند یاری رساندن به خود است. او که خود را شکست ناپذیر و معمار برگزیده سرشت و سرگذشت زندانیان دههی شصت و الهام بخش زندانیان قلمداد میکند و چنان رفتار میکند که گویی همه با عجز و التماس از او، دست یاری به طرفش گشودهاند و حال در برابر رنج ایشان مسئول و عامل هستند و باید به مَرّمت ایشان برخیزند و دست همت بالا برند، و حتی گروهی را به زور مجبور میسازد تا به طرف اهداف خیالیای که مطلوب اوست پیش روند و چون آنها انسانهای آزاد و عاقل و مختارند و نمیخواهند به چنان مقصدی بروند که ایشان آن را تعیین کرده و میکند، و از سوی دیگر، همه هم نمیپذیرند که به انسانی تبدیل شوند که ایشان مورد نظرشان است، که مانند ایشان یک جور فکر کنند، یک جور لباس بپوشند، یک جور غذا بخورند، یک جور بخوابند و غیره، لاجرم دست به واکنشی تکراری میزند و آن، استفاده کردن از روش ارعاب و خشونت و بکار بردن وسایلی در جهت ابراز این خشونت است، که در این جا و در مورد ایشان، ابزارهای مورد استفادهشان، توسل به دشنام، ورود و تجاوز به حوزه شخصی و خصوصی افراد، اتهام بر اصل و اصولی مُتوّهم گرایانه، بازخواست و توهین به کرامت انسانی، تحقیر و مورد تمسخر قرار دادن دیگران در جهت سرکوب و ترور شخصیت روانی و اجتماعی افراد و ساختن پروندهای جعلی برای آنها است.[8]
میبينيم که همياری امنيتیها و افرادی که مدعی نظرات مترقی هستند با شخصی نظير کتايون آذرلی چگونه توانسته معجونی فراهم کند که از جعل ودروغ نظريه بپردازد و اتهام های رذيلانه را با مفاهيم تئوريک بزک کند و انتشار دهد.
ادامه سناریوسازی و همیاری و همدلی با دستگاه امنیتی
آیا همدستی و همگامی روانکاو جعلی و «روانشناس و رواندرمانگر» اکثریتی تنها نمونه علیه من است؟ پاسخ منفی است. این رشته سر دراز دارد.
مسعود افتخاری آخرین نمونه از «روانکاو»های بیپرنسیب و بیشخصیت است که به صحنه آورده شد. مجید خوشدل که در «خودشیفتگی» یک نمونه کمتر دیده شده است بعد از ۶ سال سکوت و زندگی در خفا، ناگهان ظهور کرد و یاد موضوع «خودشیفتگی» در میان اپوزیسیون و نمونهی مشخص آن که من باشم افتاد. [9]
درحالی که فرقه رجوی و اعوان انصارش از حسن داعی گرفته تا علی جوانمردی و حقهبازانی همچون امیرعباس فخرآور و ویکتوریا آزاد و گردانندگان مشکوک «آمد نیوز» یک صدا جار میزدند که دستگیری حمید نوری توطئهی دستگاه امنیتی است[10] وی به سراغ مسعود (ستار) افتخاری «روانشناس» مقیم سوئد رفت که خود از «خودشیفتگی» رنج میبرد. افتخاری یکی از مسئولان سابق فرقه رجوی است که در استکهلم با چراغ خاموش حرکت میکند و حرفی از گذشتهاش نمیزند. این دو در یک هماهنگی از پیش تعیین شده گفتگویی را ترتیب دادند تا روانکاو مدعی ثابت کند نقطهنظرات بیان شده از سوی من در مورد حسن داعی ناشی از «خودشیفتگی» است! چرا که به گفتگوی داعی و علیرضا میبدی در مورد امنیتی دانستن دستگیری حمید نوری حمله کرده بودم و این به حضرات سخت گران آمده بود.
امکان این بود که به دلیل زیرپا گذاشتن اصول مسلم پزشکی برای افتخاری مشکلات حقوقی ایجاد کنم اما از انجام آن خودداری کردم. مسئلهی من حمید نوری بود و نه «خودشیفتگانی» همچون خوشدل و افتخاری که جدی گرفته نمیشوند.
اما آیا شرح آنچه رفت تنها به من مربوط است؟ از نظر من پاسخ منفی است و به کل اپوزیسیون مربوط میشود. اما همانطور که انتظار میرفت کوچکترین واکنشی نشان داده نمیشود. کلاه خود را قاضی کنید اگر چنین افتضاحی را من رقم زده بودم و یا در آن مشارکت داشتم، حضرات سکوت اختیار میکردند؟
با این حال خرسندم که سایت ایران گلوبال با صدور اطلاعیهای با عنوان «توضیح درباره حذف دو مقاله در ارتباط با ایرج مصداقی!»[11] در اقدامی مسئولانه ضمن پذیرش اشتباه خود مقالات این به اصطلاح «روانکاو» حقهباز را حذف میکند و کیانوش توکلی مسئول سایت ایران گلوبال در یک برنامه تصویری توضیحات روشنگرانهای میدهد که جای قدردانی و تشکر دارد.[12] نکتهی جالب توجه اتهامات جدیدی است که اژدر بهنام ویراستار سناریوی «روانکاوی» متوجه من میکند. منی که به جز حقیقت در مورد او چیزی نگفتم. او حتا پس از برملاشدن ماهیت آذرلی حاضر نمیشود در مورد رابطهاش با وی و شناختی که از او دارد سخن بگوید.[13]
کتایون آذرلی نیز که متهم اصلی است، ساکت مانده و خود را مخفی کرده است. در یک جامعه مدرن وقتی چنین افتضاحی برملا میشود همهی آنهایی که اطلاعی از نویسنده دارند و یا به نوعی مورد سوءاستفادهی او قرار گرفتهاند به سخن میآیند و ناگفتهها را بیان میکنند. اما در اینجا نیز همهچیز برعکس است.
چرا کتايون آذرلی ؟
برای آن که نشان دهم چگونه و چرا دستگاه امنیتی کتایون آذرلی را انتخاب کرد و چنین مسئولیتی را به او سپرد بایستی به گذشته برگردم و توضیح دهم کتایون آذرلی کیست و چگونه پا به عرصه جامعه سیاسی ایران گذاشت و مورد توجه برخی از مدعیان «چپ» قرار گرفت.
بررسی شخصیت و گذشتهی او از این بابت مهم است که توطئه دستگاه امنیتی حول شخصیت او شکل میگیرد و سپس همراهانی نیز در میان اپوزیسیون پیدا میکند.
کتایون آذرلی با کتاب «مصلوب» در جامعه تبعیدی معروف شد. او که خود را دارای «افکار چپ» معرفی میکند، در روایتی سراسر نادرست از زندان مشهد و نیشابور، با دستدرازی و دستبرد به کتابها و خاطرات زندانیان سیاسی و بهره گیری ناشیانه از آنها و قوهی تخیل شخصی و احتمالاً کمکهای دیگران، به گسترش بازار سیاه تقلب و جعل در ارتباط با خاطرات زندان، ابعاد جدیدی میٔهد.
او که هر روز به رنگی در میآید و ادعای جدیدی طرح میکند متولد ۱۳۴۵ است. اما در زندگینامهی سراسر دروغی که برای خود دستوپا کرده خود را چنین معرفی میکند:
هنرمند و نویسندهای است پر کار و شناخته شد[ه]. او از چهارسالگی به عنوان دُبلر در رادیو و تلویزیون مشهد شروع به کار کرد و اجراهای چشمگیری را در این برنامهها بوجود آورد. بعدها به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پا گذاشت و با آن که کودکی خردسال بود در کنار عباس کیارستمی و سیمین قدیری به نقش آفرینی پرداخت و جزء رقصندگان باله در آمد. او در هفتمین جشنواره پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۵۱ که با حضور ۱۲۰۰۰۰کودک در تهران برگزار کردید، نقش آفرینی کرد و مقام اول نقش کودک را در فیلم شکار سرخپوستان به کارگردانی ژاله تابنده از آن خود نمود.[14]
ساختمان راديو و تلويزيون خراسان یک سال بعد از ادعای شروع به کار او در آن، در مهرماه سال ۱۳۵۰ افتتاح شد. همچنین بچهی ۴ ساله متن ترجمه شده را نمیتواند از رو بخواند و به جای دیگران صحبت کند.
عباس کیارستمی فیلمساز است و سیمین قدیری خواننده، کتایون آذرلی در مشهد زندگی میکرده و این دو در تهران. قدیری در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» نبوده است. در کجا و در چه رابطهای با آنها به نقشآفرینی پرداخته است؟ ادعای رقص باله توسط او از آن حرفهاست.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جشنوارهای با حضور ۱۲۰۰۰۰ کودک در سال ۱۳۵۱ نداشته که وی در آن نقشآفرینی کند. استادیوم یکصدهزار نفری آریامهر در سال ۱۳۵۳ افتتاح شد و بزرگترین استادیوم ایران تا آن موقع امجدیه بود که گنجایش ۲۵ هزار نفر دشت.
این کانون در سال ۱۳۵۱هفتمین جشنواره فیلم کودکان را برگزار کرد. او آگاهانه «فیلم کودکان»را حذف میکند. این تعداد کودک فیلمهای جشنواره را تماشا کردند نه این که در جشنوارهای حضور داشتند. چنین فیلمی که محصول ایران باشد وجود ندارد. کارگردانی به نام ژاله تابنده که چنین فیلمی ساخته باشد در سینمای ایران نیست. آذرلی نمیتواند بازیگر فیلمی که ساخته نشده و کارگردانی که وجود نداشته، باشد. این نابغه همچنین مدعی میشود:
در سن شش سالگی جزء تیزهوشان قرار گرفت و وارد دبستان شبانه روزی آریان در مشهد شد. دوران متوسطه تحصیلی خود را در مدرسه روش نو گذراند و با زبان های انگلیسی و آلمانی آشنایی یافت.
این فعالیتها با انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ خاتمه یافت و او نیز همچون زنان هنرمند دیگر ممنوع الکار شد.
دبستان شبانهروزی آریان در مشهد وجود نداشت. داروخانه شبانهروزی آریان هست. آذرلی یادش نیست در «مصلوب» مینویسد در دوران دبستان شب در خانه مشقهایش را مینوشته و صبح در مدرسه معلم آنها را خط میزده است.
وی به علت ازدواج در دوران تحصیل در مدرسه شبانه تحصیل میکرد. این نابغه در ۲۵ سالگی دیپلم گرفته است. دختر بچهی ۱۲ ساله به تعبیر او جزو زنانی است که در سال ۵۷ ممنوعالکار میشود! از بچگی با بزرگترین شعرا و نویسندگان ایران همسخن و همنشین و همکلام بوده است:
او با محفل های ادبی زادگاه خویش همکاری داشت. انجمن فرخ یکی از این انجمن ها بود که او به عنوان جوان ترین دوشیزه ی غزل سرا در کنار شاعر نامی، زنده یاد مهدی اخوان ثالث و محمد قهرمان مطرح گردید و در جوار آن ها شعر سرود.
در انجمن فرخ بزرگان شعر خراسان جمع میشدند. اخوان ثالث از دههی ۲۰ شمسی در تهران زندگی میکرد. کتایون آذرلی داستان سر هم میکند و نمیگوید چه سالی با اخوان و قهرمان همنشین بوده است.
در سال ۱۳۶۳ دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۶۷ از زندان رها گردید و با نامهای مستعار خاوری و رستار به فعالیتهای ادبی و فرهنگی خویش ادامه داد. نخستین نمایشگاه نقاشی خود را در گالری سیران و دومین آن را در گالری دکتر مختاری برگزار کرد که با استقبال چشمگیری رو به رو شد.
او یک روز در عمرش زندان نبوده است. در کتاب «مصلوب» مدعی شده است که دومین نمایشگاه نقاشیاش در گالری سیران مشهد بوده است. اینجا یادش رفته و میگوید «نخستین».
او در مورد سوابق سینماییاش مینویسد:
در سال ۱۳۶۹ به پیوستن به سینمای جوان مشهد پیوست و با نوشتن فیلمنامه آرزو در فستیوال ایگووالادا در اسپانیا جایزه ی تندیس بلورین را به خود اختصاص داد. و بعد از آن به نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه مشغول شد. فیلم انیمیشن بره و گرگ. حنایی. با استخدام شدنش در شرکت فرهنگی و هنری عاشورا به ساختن فیلم های کودکان و نوجوانان و انیمیشن پرداخت و تصویر ساز کتاب های کودکان قرار گرفت.
در سال ۱۳۷۰ با فیلمنامهی رویای بلورین در چشنواره ی کن حظور یافت و تندیس زرین را از آن خود کرد. در همین سال به اخذ دیپلم خویش در رشته فرهنگ و ادبیات نائل آمد و وارد دانشگاه فردوسی مشهد در همین رشته گردید.
اشکالات نگارشی و املایی به کسی که ادعای نویسندگی و شاعری و ... دارد برمیگردد. تحصیل در دانشگاه فردوسی مشهد ادعای جدید آذرلی است که البته واقعیت ندارد. رشته «فرهنگ و ادبیات» وجود خارجی ندارد. رشته «زبان و ادبیات فارسی» هست. حتی در دبیرستان نیز رشته فرهنگ و ادبیات نیست که کسی دیپلم آن را بگیرد. در دههی ۶۰ رشته «انسانی» یا «علوم انسانی» بود.
در کتاب «مصلوب»، آذرلی نمیدانست در کدام فستیوال جایزه گرفته، برای همین نوشته بود فستیوال خارجی. وقتی در کتابم به موضوع اشاره کردم، مدعی فستیوال اسپانیا شد. این بار ایگووالادا را اضافه کرده است.
ایگوالادا Igualada یک فستیوال فیلم کوچک است که هرساله در نزدیکی بارسلونا برگزار میشود. این فستیوال در سال ۲۰۰۳ تأسیس شده است و به نمایش فیلمهایی که در اروپا ساخته شده میپردازد. [15]
بنابر این در سال ۹۰ میلادی ۱۳ سال قبل از تأسیساش نمیتوانست به فیلمی جایزه دهد که در ایران ساخته شده. فستیوال کن آنقدر مشهور است که تنها یک دیوانه میتواند مدعی برنده شدن تندیس زرین آن شود.
آذرلی در بیوگرافی جعلی که برای خود ساخته چنین ادامه میٔهد:
به کانون نویسندگان در ایران پیوست و با محمد مختاری، هوشنگ گلشیری، سیمین بهبهانی، غزاله علیزاده و دیگران حشر و نشر یافت. در همین سال مجددا دستگیر شد و پس از سه ماه آزاد شد. در سال ۱۳۷۵ جلای وطن کرد و به آلمان گریخت.
به جز «دیگران» همهی نویسندگانی که با آنها «حشر و نشر داشته» درگذشتهاند. یادش رفته منصور کوشان را بنویسد. در سالهای یاد شده کانون نویسندگان محلی نداشت و جمع مشورتی به دنبال فعال کردن آن بود.
او در مورد «نشر و حشر» با نویسندگان آلمانی مینویسد:
در آلمان به کانون نویسندگان در تبعید و انجمن قلم پن آلمان و ایران راه یافت و طولی نکشید که با نویسندگان آلمانی نشر و حشر یافت.کونته گراس. توماس برندهارت.ریچارد داوید. مایکل فرانکل (روان شناس) لودویک هافکه (روان پزشک) آشنا گردید و در جوار آن ها قلم زد.[16]
او پس از سه دهه زندگی در آلمان نمیداند گونتر گراس درست است و کسی به نام «کونته» نداریم. نویسندهی آلمانی به نام توماس برندهارت و ریچارد داوید وجود خارجی ندارند. نزدیکترین نام نیکلاس توماس برنهارد نویسنده اتریشی است که در سال ۶۸ درگذشته است. روانشناسی به نام مایکل فرانکل نداریم. ویکتور فرانکل است که در شهریور ۱۳۷۶ درگذشت. لودویک هافکه یکی از شخصیتهای فیلم «سرزمین مین» کارگردان دانمارکی مارتین زندولیت است. نقش وی را اسکار باکلمان بازی میکند.
آذرلی خود را تیزهوش، دوبلور، بازیگر سینما، خواننده، بالرین، شاعر، نویسنده، نقاش، فیلمنامهنویس، سازنده فیلمهای کودکان و نوجوانان و انیمیشن و تصویر ساز کتابهای کودکان و ... معرفی میکند و در همهی این عرصهها نیز سرآمد است. او همراه و همکار کیارستمی و سیمین قدیری و اخوان ثالث و محمد قهرمانی و سیمین بهبهانی و گلشیری و محمد مختاری و غزاله علیزاده و ... بوده است. نمایشگاههای نقاشیاش در آلمان نیز برگزار شده و مورد استقبال قرار گرفته اما هیچ عکس و تصویری از این نمایشگاهها وجود ندارد.
اگر از زندگینامه سراسر جعلی که آذرلی برای خود ساخته بگذریم، وی خاطرات زندان را نیز کالایی جهت مطرح شدن خود یافته است. وی در جلد یک زندانی سیاسی زن مقاوم خود را قربانی تجاوز و انواع و اقسام شکنجههای هولناک معرفی میکند تا افکار عمومی را متوجه خود کند. متأسفانه بدون آن که تأملی در ادعاهای او شود، مورد استقبال برخی «فمینست»ها قرار میگیرد و پایگاهی هم در سایتهای «اخبار روز» و «ایران امروز» و «عصرنو» و «ایران گلوبال» پیدا میکند و نوشتهها و شعرهای به سرقتبرده شده را به نام خود منتشر میکند. گاه نقد کتاب و شعر هم میکند که معلوم نیست چه کسی زحمت آنها را برایش میکشد چون خود از کمترین سواد و توانمندی در این زمینه برخوردار نیست. همسر آذرلی نیز که دکتر «روانکاو» است به جای بستری کردن و مداوای وی، با سکوتاش اجازه میدهد وی به دروغگوییهایش در جامعه ادامه دهد و آلت دست سرویس امنیتی شود. از نظر من مسئولیت همسر وی بیش از خود اوست.
او برای خود مصاحبهی خیالی و جعلی ترتیب میدهد و تا دلتان بخواهد جفنگیات سر هم میکند. به این نمونه توجه کنید. «مصاحبهی دکتر علی کوزی ربانی رودر روی با بانو کتایون آذرلی».[17] چنین «دکتر»ی وجود خارجی ندارد. اما آذرلی خطاب به او به شکل مسخرهای میگوید در ۱۱ سالگی شعر زیر را سروده است:
مشکوکم به هر چه کار مثبت و عالی ست
مشکوکم به مجلس پنچشنبه ها که صاحب خانه بر پا می کند
و وانمود می کند که پاک است و پرهیزکار
من از پاسبانی که قند قهوه خانهی عرب را می دزد
و به راحتی سوت می زند
بیزارم
من می خواهم هر وقت که دلم می خواهد
راه برم
در همین به اصطلاح مصاحبه «دکتر کذایی» از آذرلی میپرسد:
خانم آذرلی من می توانم با صراحت از شما بگویم که وقتی ما در ادبیات معاصر ایران و شعرش سخن میگوییم، به ناگاه نام شما در کنار نام اخوان و فروغ میآید. به شما در خصوص این دو شاعر مراجعه میشود و ارجاع شما به آن دو همواره از روی شناخت بوده. لطف بفرمایید بگویید به ما این دو شاعر چه تاًثیری بر شعر شما داشته اند؟
و او در پاسخ با اعتماد به نفس میگوید:
هیچ. هیچ تاًثیری نداشتهاند. من فقط به عنوان یک ادیب شاعران خود را شناختهام.(در مورد اخوان اما با محشور و محجور بوده ام) و اگر از آن ها سخن رانده ام بر اساس شناختم نسبت به ادبیات معاصرم بوده است.
«دکتر کتایون آذرلی» در گفتگو با یک نابغه دیگر مدعی میشود ویکتور فرانکل پایهگذار «اگزیستانسیالیسم» است. و مشتی پرت و پلا و سخنان بیسروته و بیمعنی تحت عنوان تز دکترایش ردیف میکند. [18]
او پانزده سال قبل مدعی بود که تومور مغزی دارد و با مرگ دستوپنجه نرم میکند و حالا مدعی است که دو بچهاش درگذشتهاند. [19]
در چاپ اول خاطراتم در مورد کتاب «مصلوب» نوشتم:
به ضرس قاطع میتوانم بگویم که هیچ روایت واقعی یا حتا نزدیک به واقعیت در ارتباط با مسائل زندان، در این کتاب یافت نمیشود. تولید و نشر این گونه آثار، خوانندگان را بر سر دوراهی پذیرش رنجنامهی واقعی کسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی جوانیشان پرپر شده است، قرار میدهد. اینگونه «خاطرهنویسی»ها، تنها به لوث شدن جنایتهای رژیم کمک میکند و سایهای از شک و تردید بر همه چیز میاندازد.
و به ذکر نمونههایی در دهها صفحه اکتفا کردم تا گفتههایم مستند و دقیق باشد.[20]
همیاری با جاعلان به سود امنیتی ها
در این مقاله نیز با ذکر نمونه هایی چند ، به ضرورت نقل قولهایی گاه طولانی آوردم تا بی دلیل و مدرک سخن نگفته باشم.
این نقدهای مستدل طبیعتاً می بایست موجب برخورد به جعلیات کتایون آذرلی میشد. شاید اگر چنین کاری صورت می گرفت آذرلی در کار جعل بدون پروا پیش نمی رفت و محمل اجرای مقاصد امنیتیها قرار نمی گرفت اما در عمل چه شد؟
دریغ که درست برعکس، کتایون آذرلی مورد حمایت برخی از مدعیان «تفکر و روشنگری» همچون داریوش برادری و کنشگران مدعی «دادخواهی» همچون بابک عماد قرار گرفت. از سوی دیگر به فیلم هنرمند ترقی خواهی مثل رضا علامه زاده هم راه یافت و مردم با جعلیات او گریستند.
همین نوشتهی مستدل من اگر در یک جامعه مدرن انتشار مییافت، باعث حذف کسی که خود را به دروغ در صف زندانیان و قربانیان تجاوز جا زده میشد. اما متأسفانه در جامعهی عقبماندهی ما موجب ارتقای موقعیت او شده و تازه به تریبونهای مختلف دست میباید و مدعی میشود.
کسانی که میباید در ردیف اول تلاش برای بیرون راندن یک شخصیت جعلی از صف خود باشند اتفاقاً به همراهی و همیاری با او میپردازند.
در ضدیت با من که تأکید کرده بودم وی مطلقاً سیاسی و زندانی نبوده، بابک عماد و «کانون زندانیان سیاسی در تبعید» او را به عنوان «زندانی سیاسی چپ» و افشاگر تجاوز در زندانهای جمهوری اسلامی و زنی عصیانگر به استکهلم دعوت کرد تا در هفدهمین سالگرد کشتار ۶۷ سخنرانی کند.[21]
این کانون در اطلاعیهی خود مدعی شد:
سخنان تکاندهنده نينا اقدم و کتایون آذرلی که در زندانهای رژیم مورد تجاوز قرار گرفته بودند، آن چنان فضای سنگينی در سالن ایحاد کرد که جمعيت حاضر در سالن را شدیدا تحت تاثير قرار داد. مریم نوری به بازگوئی خاطرات خود در باره زندان زنان و مرگ همسرش که در جریان قتلعام هزاران زندانيان سياسی در تابستان ۶٧ به جوخه مرگ سپرده شد و نقد فضای حاکم بر روابطه زندانيان در زندان زنان پرداخت.
به این ترتیب بابک عماد یاد و خاطره هزاران زندانیان سیاسی قتلعام شده را ملعبه دست یک زن دروغگو و بیمار کرد.
کار را به آنجا کشاندند که وقتی مهشید راستی در نقد گفتههای کتایون آذرلی در این برنامه مقالهای نوشت، به دفاع از آذرلی و دروغهایش برآمدند و بهروز برومند در تأیید ادعاهای جعلی او به مهشید راستی حمله کرد و «راستی» او را زیر سؤال برد. [22]
کانون زندانیان سیاسی به منظور تکمیل سیاهکاریاش او را روانهی «رادیو همبستگی» کرد تا همچنان به بیان دروغهایش بپردازد.
تا اینجا برخی از نیروهای «چپ» بودند که کوتهفکرانه آذرلی را از خود دانسته و تریبون در اختیارش میگذاشتند تا هرچه دل تنگش میخواهد بگوید.
با وجود روشنگریهایی که در مورد آذرلی شده بود او در فیلم مستند رضا علامهزاده ظاهر میشود و همچون ملایی کارکشته داستانی جعلی در مورد تجاوز سرهم میکند و به خورد بیننده بیخبر از همه جا می دهد. صدای آمریکا و تلویزیونهای لسآنجلسی نیز بیدریغ آن را پخش میکنند و کلی گریه و اشک از چشم ببینده فریبخورده میگیرند.[23]
با یک جستجوی سادهی اینترنتی میشد پی برد سوژهای که مدعی دریافت جایزه یک فستیوال فیلم بینالمللی شده راست نمیگوید.
دستگاه امنیتی که متوجهی خریدار پیدا کردن داستانهای جعلی در میان «اپوزیسیون» شده بود، خود آستینها را بالا زد و این بار مستقیماً از طریق «حاج رضا رضایی» وارد میدان شد و با فریب مسعود نقرهکار بیش از ۴۰ روایت جعلی در مورد زندانهای جمهوری اسلامی در پربینندهترین سایتها انتشار داد.
یکی از این روایتها، تأیید جعلیات کتایون آذرلی در «مصلوب» بود. دستگاه امنیتی به وسیلهی «حاجرضا» به دفاع از او و جعلیاتش در مورد تجاوز و شکنجه پرداخت تا بلکه اعتبار ادعاهای من و روشنگریام راجع به چهرههای امنیتی و تلاش برای مستندسازی جنایات دهه ۶۰ را زیر سؤال ببرد.
«حاج رضا» و کتایون آذرلی با وساطت بهرام مشیری که ناآگاهانه در این پروژه قرار گرفته بود، برنامهی مشترکی را به منظور تأیید محتوای کتاب «مصلوب» هماهنگ میکنند و مسعود نقرهکار که ناآگاهانه در دام آنها قرار داشت آن را تحت عنوان «ماجرای زندانی حاملهای به نام کتایون آذرلی» تایپ و انتشار میدهد. [24] تا به زعم خود من را تحت فشار قرار دهند. [25]
در مقالهای که همان موقع نوشتم پرده از توطئهی مشترک دستگاه امنیتی و کتایون آذرلی برداشتم و اسناد جدیدی را نیز منتشر کردم که دیگر کوچکترین تردیدی در دروغگویی آذرلی باقی نمیگذاشت. [26] اما همان اسناد و مدارک متقن و غیرقابل خدشه موجب دشمنی بیش از پیش «روانشناس و رواندرمانگر ارشد» و بقیه بوقچیهایی شد که زیر مقالات منتشر شده علیه من نظر میگذاشتند.
با این حال کتایون آذرلی با هدف تشکر از تلاش مسعود نقرهکار برای تخریب من و تأیید جعلیات او ابتدا نقد مثبتی راجع به کتاب «بچههای اعماق»[27] و سپس «زنگی های گود قدرت»[28] منتشر کرد که نویسنده آن خودش نیست. این نوشته نیز مورد پسند سایتهای منتسب به «چپ» قرار گرفت. خوشبختانه مسعود نقرهکار که متوجه فریب دستگاه امنیتی شده بود دیگر وارد ماجرا نشد و مانند بعضی از حضرات سیاهکاری را ادامه نداد. آذرلی همچنان بعد از رسواییهای بسیار مورد توجه سایتهای منتسب به بخشی از «چپ» است.
چنانچه ملاحظه میشود کتایون آذرلی همچون نخ تسبیحی است که امنیتیها، فرقه رجوی و برخی مدعیان دادخواهی و «رواندرمانگرهای ارشد» را به هم وصل میکند.
ایرج مصداقی
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
[1] https://www.pezhvakeiran.com/pfiles/conspiracy-chap-201611.pdf
[2] https://iranglobal.info/node/93020
[3] https://iranglobal.info/node/46344
[4] روشنگری من در مورد سوابق فریدون ژورک که به خدمت رجوی درآمده بود موجب خشم رجوی و فرقهاش شد. ژورک یک تواب فعال زندان بود که بیشترین همکاری را با جانیان داشت. او پس از آزادی نیز در توطئههای تروریستی رژیم مشارکت داشت. رجوی با سناریویی که شخصاً نوشته بود ژورک را واداشت که مدعی شود در زندان اوین، من در شعبه هفت که پایم به آنجا نرسیده بود، با بازجویان همکاری میکردم. کتاب های دادستانی را در ۲۱ سالگی مینوشتم و بر اساس کتابهایی که من مینوشتم ژورک سناریوی فیلم تهیه میکرد. به این ترتیب رجوی متوجه شد که من از سال ۶۰ نفوذی بودم.
[5] https://www.pezhvakeiran.com/pfiles/conspiracy-chap.pdf
[6] https://iranglobal.info/node/18722
[8] https://www.aftabkaran.com/2017/02/10/%D9%84%D8%A7%D8%AC%D9%88%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D8%A7%D9%82%DB%8C-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%B9%D8%A7%D8%A8-%D9%88-%D8%AE%D8%B4%D9%88%D9%86/
[9][9] http://www.azadi-b.com/J/2020/07/post_183.html
[10] آن موقع در این سناریوسازی هادی خرسندی هنوز به خدمت دستگاه رجوی درنیامده بود. او در بحبوحه صدور کیفرخواست حمید نوری توسط دادستان متخصص امنیتی شد و با زدن یک سور به بقیه ضمن امنیتی خواندن دسگیری نوری تشکیل دادگاه رسیدگی به جنایات وی را سرکار گذاشتن اپوزیسیون از سوی رژیم معرفی کرد تا به کارهای مهمتر نپردازند. باز هم علیرضا میبدی شریک او در طرح این خزعبلات بود.
[11] https://iranglobal.info/node/92852
[12] https://iranglobal.info/node/92923
[13] https://iranglobal.info/node/93020
[14] https://iranglobal.info/node/73400
[15] https://www.enforex.com/culture/film-festivals.html
[16] https://iranglobal.info/node/73400
[17] https://iranglobal.info/node/78756
[18] https://iranglobal.info/node/80066
[19] https://iranglobal.info/node/78756
[20] https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-10231.html
[21] http://www.kanoon-zendanian.org/PDFs/PaltalkYadman.pdf
[22] https://news.gooya.com/politics/archives/2005/09/036431print.php
[23] https://www.youtube.com/watch?v=X5WqReKEcZQ&ab_channel=VOAFarsi
[24] http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=22045
[25] پیشتر کتایون آذرلی در هماهنگی با فرامرز فروزنده برنامهساز مقیم کالیفرنیا توطئهای را علیه من برنامهریزی کرده بود.
[26] https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-43934.html
[28] http://www.lajvar.se/1395/11/15/54268/
منبع:پژواک ایران