«حاج رضا» و کتایون آذرلی و یک پروژهی امنیتی
ایرج مصداقی
از سالها پیش در خارج از کشور رسم است که فعالان و جریانهای سیاسی برای کسانی که تقاضای پناهندگی میکنند متناسب با کیسی که ارائه دادهاند تأییدیه صادر میکنند. منبع این تأییدیهها فرد متقاضی است که اطلاعات مورد نظرش را به سازمان، گروه ، انجمن و یا فعال سیاسی مربوطه داده و درخواست میکند که ادعاهای وی را تأیید کنند. صدور بیرویهی تائیدیههای گوناگون پناهندگی از سوی مراجع یاده شده باعث بیاعتباری این تأییدیهها در بسیاری از کیسهای پناهندگی در کشورهای مختلف و نزد کمیساریای عالی پناهندگان شده است.
پدیدهی جدید و بدیعی که در این مقاله به آن میپردازم صدور تأییدیه از سوی «حاجرضا» صاحبمنصب قضایی سابق رژیم و مأموران دستگاه اطلاعاتی و امنیتی حکومت اسلامی برای یک کتاب جعلی در مورد زندانها، شکنجه و اعدام است!
***
«حاج رضا» و کتایون آذرلی با وساطت بهرام مشیری که ظاهراً ناآگاهانه در این پروژه قرار گرفته برنامهی مشترکی را به منظور تأیید محتوای کتاب «مصلوب» نوشتهی کتایون آذرلی هماهنگ میکنند و مسعود نقرهکار متأسفانه آن را تحت عنوان « ماجرای زندانی حاملهای به نام کتایون آذرلی» انتشار میدهد.
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=22045
آذرلی در این کتاب و در گفتگوهای رادیو و تلویزیونی و ویدئو کلیپی که رضا علامهزاده از وی ساخته مدعی است که دو بار توسط نظام در سالهای ۶۳ و ۷۵ دستگیر شده، شکنجهشده، مورد تجاوز قرار گرفته و ... که البته ادعاهای وی از اساس دروغ و نادرست است و حتی یک روز زندانی سیاسی نبوده است.
http://news.gooya.com/didaniha/archives/2009/08/092388.php
در این نوشته به «پروژه» مربوطه که علیه من و به منظور ایجاد زمینه برای اشاعه دروغ و جعل و ... در ارتباط با جنایات رژیم در زندانها سازماندهی شده بود میپردازم. (۱)
قبل از این که پروژه را تشریح کنم، لازم میدانم برای شناخت شخصیت «کتایون آذرلی» که متأسفانه این روزها امکانات رسانهها به شکل وسیعی در اختیار او قرار گرفته کمی توضیح دهم.
أذرلی شخصیتی کاملاً دروغپرداز دارد. وی به شکل بیمارگونهای حتی در مورد پدر و مادرش نیز دروغ میگوید:
کتایون آذرلی در صفحههای ۲۸۸ و ۲۸۹ «مصلوب» میگوید در سال ۱۳۶۶ پس از گذشت سه سال و اندی از زندانیبودنش، برادرش به ملاقاتش در زندان آمد: «... از پدر و مادرم سؤال کردم و این که آنها چگونهاند. ... اونا هیچوقت نمیتونن دیگه به ملاقاتت بیان. ... برادرم تلخ گریست و در میان گریههایش به من گفت که والدینم به فاصلهی دوماه، پس از یکدیگر فوت کردهاند. ... و در صفحهی ۳۰۰ «مصلوب» در مورد روزی که از زندان آزاد شده و به خانه آمده مینویسد: ... «خود را به داخل سرسرای خانه انداختم. حیاط خانه در سکوتی سنگین فرو رفته بود... به سالن قدم برداشتم، برادرم همراهم بود. درب سالن را گشودم و صندلی چرخدار مادر را در گوشهای از سالن دیدم. همان صندلیای که مادر آخرین بار در آن نشسته بود و من چشمان اشکبار او را میدیدم و دم نمیآوردم. ... صندلی راحتی پدر خالی از حضورش بود و ... آن عصا آن عصایی که سالها بر آن تکیه داده بود تا راه خود را برای رفتن هموار کند، در گوشهی صندلیاش قرار داشت.»
و یا در مقالهی اخیرش در مورد تاریخ مرگ پدر و مادرش هنگامی که در زندان بوده است مینویسد:
«خواهر و برادر من در شهر دیگری زندگی میکردند، و از آن گذشته والدین من به فاصلة چند ماه یکی پس از دیگری میمیرند. (مرگ زود رس در خانواده ی پدری و مادریام ارثی ست. در ضمن والدین من دختر عمو وپسر عمو بودند) ... البته به طور حتم ایرج مصداقی مرگ والدینم را نیز زیر سؤال میبرد که اصلاً آنها به چه اجازهایی مردهاند!»
به آگهی انحصار وراثت که از سوی رئیس شعبه ۱۵۹ شورای حل اختلاف مشهد به درخواست برادر بزرگش «کیخسرو آذرلی» در دیماه ۱۳۹۰ در نشریه «حمایت» وابسته به قوه قضاییه انتشار یافت توجه کنید:
«رئيس شعبه ۱۵۹ شوراي حل اختلاف مشهد
18/۵۱۱ رونوشت آگهي حصر وراثت
آقاي كيخسرو آذرلي دارای شناسنامه شماره ۱۱۵۵ به شرح دادخواست به كلاسه ۹۰-۱۱۰۰-۱۵۹ از اين
دادگاه درخواست گواهي حصر وراثت نموده و چنين توضيح داده كه شادروان ميكائيل آذرلي به شناسنامه ۱۸۲۶۹
در تاريخ ۲۳-۱۲-۸۹ در اقامتگاه دائمي خود بدرود زندگي گفته ورثه حين الفوت آن مرحوم منحصر است به:
1- كيخسرو آذرلي فرزند ميكائيل به ش ش ۱۱۵۵ ت ت ۱۳۲۸ فرزند متوفي 2- كيقباد آذرلي فرزند ميكائيل به
ش ش ۴۹۱۹۹ ت ت ۱۳۲۹ فرزند متوفي 3- كيان آذرلي فرزند ميكائيل به ش ش ۱۶۷۰ت ت۱۳۳۳ فرزند متوفي
4- كيومرث آذرلي فرزند ميكائيل به ش ش ۲۴۵۱ ت ت۱۳۳۹ فرزند متوفي ۵- كامليا آذرلي فرزند ميكائيل به ش
ش ۵۴۲ ت ت ۱۳۵۱ فرزند متوفي 6- پوراندخت آذرلي فرزند ميكائيل به ش ش ۵۳۴۷۰ ت ت ۱۳۳۶ فرزند متوفي۷ - كيانوش آذرلي فرزند ميكائيل به ش ش۵۳۵ ت ت ۱۳۳۰ فرزند متوفي 8- فرامرز آذرلي فرزند ميكائيل به ش ش ۲۹۷۰ ت ت ۱۳۴۲ فرزند متوفي 9- كتايون آذرلي فرزند ميكائيل به ش ش۱۸۳ ت ت ۱۳۴۵ فرزند متوفي اينك با انجام تشريفات مقدماتي درخواست مزبور را در يك نوبت آگهي مينمايد تا هر كسي اعتراضي دارد و يا وصيتنامه از متوفي نزد او باشد از تاريخ نشر آگهي ظرف يك ماه به دادگاه تقديم دارد والا گواهي صادر خواهد شد.
رئيس شعبه ۱۵۹ شورای حل اختلاف مشهد. »
سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ نشریه حمایت روزنامه صبح ایران شماره ۲۴۱۳ ، صفحهی ۱۰
خانم طاهره ناجی آذرلی، مادر کتایون آذرلی در سال ۸۵ قریب بیست سال پس از تاریخ مورد ادعای کتایون آذرلی در اثر بیماری فشار خون بالا و سکتهی قلبی فوت کرد. چنانچه ملاحظه میکنید مادر و پدر کتایون آذرلی نه در دوران زندان او و به فاصله دو ماه بلکه یک ربع قرن بعد و به فاصله ۴ سال از یکدیگر فوت کردند. برخلاف ادعای کتایون آذرلی مبنی بر ارثی بودن «مرگ زودرس» در خانوادهاش خوشبختانه پدر و مادرش عمری طولانی داشتند.
أذرلی در آخرین مقالهاش نیز مدعی شده است که مادرش در حالی که کمتر از ۴۵ سال سن داشت فوت کرد:
«یک انسان میتواند به دلایل ژنیتکی و یا مسائل و مشکلات روحی و جسمی دچار پیری زودرس شود. این مطلب برای مادرم پیش آمده بود و او در زیر سنِ ۴۵ سالگی درگذشت.»
در دورانی که کتایون آذرلی مدعی است زندانی بوده و مورد تجاوز حاجصفایی قرار گرفته و بکارتش را از دست داده، وی دارای همسر و فرزند بوده است. کتایون آذرلی در سن هیجده سالگی برای اولین بار ازدواج میکند. حضور او در مدرسهی شبانه به خاطر کار و یاری رساندن مالی به خانواده چنانکه در کتاب «مصلوب» مدعی است نبوده، بلکه به خاطر ازدواج نمیتوانست در مدرسهی روزانه ثبتنام کند. طبق قوانین ایران، دختری که ازدواج میکند بایستی در کلاسهای شبانه ثبت نام کند. این قانون در زمان شاه نیز اجرا میشد. این ازدواج و ازدواج بعدی کتایون آذرلی نیز به طلاق منجر شد.
کتایون آذرلی حتی در مورد تعداد برادران و خواهرانش دروغ میگوید:
در مقالهی «سخنی چند با مردم: قرار نيست عدالتی صورت بگيرد» أذرلی در مورد تعداد خواهران و برادرانش میگوید: «در اين دوران، من که فرزند کوچک خانواده بودم (يک برادر و يک خواهر) زير فشار عميق روحی و عاطفی قرار گرفتم و از شرايطی که برای والدينم بخصوص پدرم پيش آمده بود رنج میکشيدم»
چنانچه در آگهی انحصار وراثت ملاحظه میکنید کتایون آذرلی، دارای هشت خواهر و برادر به نامهای کیخسرو، کیقباد، کیومرث، فرامرز، کیان، کامیلیا، پوراندخت و کیانوش است که بین سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۵۱ به دنیا آمدهاند. خود وی متولد سال ۱۳۴۵ و دارای شماره شناسنامه ۱۸۲ است.
وی در صفحات ۲۸۸ و ۲۸۹ کتاب خود در ارتباط با اولین ملاقاتی که در زندان داشت نوشته است: «آیا حقیقت داشت که کسی به ملاقاتم آمده بود آنهم پس از سه سال و اندی؟.... باورم نمیشد! من تنهایی و عقوبت و رنجی عظیم را تحمل کرده بودم و...» وی در ادامه میگوید برادرش به دیدارش آمده بود « از او سؤال کردم که چرا تاکنون به دیدارم نیامده است. او توضیح داد که تاکنون نامهای از سوی ارگانهای دولتی جهت بودن من در زندان دریافت نکرده بودند»
من در نقدم نوشتم مگر میشود زندانی که دوران محکومیت خود را طی میکند سه سال و نیم ملاقات نداشته باشد؟ آذرلی مدعی شده بود در حضور پدر و مادرش او را دستگیر و به زندان برده بودند. من سؤال کردم مگر میشود پدر و مادری شاهد دستگیری فرزندشان باشند و منتظر دریافت نامه از سوی ارگانهای دولتی باشند؟ برای پی بردن به شخصیت دروغپرداز آذرلی به پاسخاش که در گویا نیوز و سایتهای دیگر درج شده نگاه کنید.
«خواهر و برادر من در شهر ديگری زندگی میکردند، و از آن گذشته والدين من به فاصلة چند ماه يکی پس از ديگری میميرند. “مْردگان” چگونه میتوانستند در جستجوی من برآيند؟ اگر چنان چه هم نامهايی به آدرس خانه پدریام ارسال شده بود، کسی در آن جا زندگی نمیکرد تا گيرندة آن باشد!»
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143748.php
در نامهی اخیر کتایون اذرلی سه سال و اندی زندانی بودن بدون ملاقات تبدیل به دو سال زندان بدون ملاقات میشود توجه کنید:
«من که در آن دوران میان چهار دیوار سلولم زندانی بودم از کجا میتوانستم بدانم آیا خوانواده ام [خانواده] در جستجوی من هستند و یا نه ؟ بخصوص که من دوسال نخست اسارت خود را بدون ملاقات گذرانده بودم!»
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143748.php
چنانچه اسناد بالا نشان میدهد در زمان یاده شده هم پدر و هم مادر وی زنده بودند و در منزل شخصیشان همراه با فرزندانشان زندگی میکردند. و هم هشت برادر و خواهر کتایون آذرلی وجود داشتند که وی منکر وجود حداقل شش نفر آنها میشود.
چرا «ماجرای زندانی حاملهای به نام کتایون آذرلی» کلید خورد؟
«حاجرضا» و پروژه نویسان، از آنجایی که سابقهی من را میدانستند و مطمئن بودند در برابر انتشار «خاطرات جعلی زندان» واکنش نشان میدهم به زعم خود سناریویی را برای «خرابکردن» من طرحریزی کردند. تا به خیال خود فارغالبال به تولید و انتشار جعلیات در مورد زندان و شکنجه و اعدام بپردازند.
این پروژه پس از آن که در ماه مارس پایین نوشتهی مسعود نقرهکار در سایت عصر نو نظرم را مبنی بر جعلی بودن روایتهای مأمور رژیم نوشتم کلید خورد. همچنین در ۲۱ماه مارس ۲۰۱۲ در فیسبوکم در پاسخ به کسانی که از من در رابطه با روایتهای مقام قضایی رژیم سؤال کرده بودند، نوشتم: «دوستان عزیزی در مورد روایتهای مقام امنتی و قضایی رژیم که توسط آقای نقره کار انتشار مییابد پرسیدهاند بایستی بگویم از نظر من این روایتها فاقد اعتبار است و به هیچ وجه نبایستی مورد استناد قرار گیرد.».
عناصر پشت پرده با نشان کردن کتایون آذرلی که مدعی بود در دستگیری دوم «حامله» بوده و مورد تجاوز قرار گرفته به زعم خود تلاش کردند برای او مظلومیت به وجود بیاورند و مرا که خاطرات او را جعلیات مشمئز کننده خوانده بودم فردی نشان دهند که منکر تجاوز و شکنجه در زندان میشوم تا جعلیات بعدی «حاجرضا» و داستانهای هزار و یک شب او خریدار پیدا کند.
انتشار مقالهی «ماجرای زندانی حاملهای به نام کتایون آذرلی» و سلسله مطالب تهیه شده از سوی کتایون آذرلی پس از انتشار روشنگری من در ارتباط با دروغگویی «حاج رضا» تحت عنوان «دو پيمانه آب و يک چمچه دوغ، نگاهی به روايتهای جعلی صاحبمنصب قضايی رژيم»، بخشی از پروژه مربوطه بود. وگرنه من ۸سال پیش کتاب «مصلوب» را نقد کرده بودم و نه امروز.
http://news.gooya.com/columnists/archives/143400.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143748.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143976.php
«جاج رضا» مأمور رژیم در مورد سابقهی این پروژه میگوید:
«... تصور میکنم حدود ۲ سال پیش استاد بهرام مشیری موضوع دستگیری و زندانی شدن خانم کتایون آذرلی را با من در میان گذاشت، گویا شخصی در خارج از کشور سابقه زندانی بودن این خانم را دروغ خوانده و کتاب خاطرات زندان این زندانی و ادعاهای او درباره تجاوز به او و شکنجه کردناش را جعل و کذب خوانده بود. من در حد کوتاهی اطلاعات خودم را که یادمانهی کوتاهی بود، خدمت ایشان گفتم، و خواهش کردم امکان مکالمهی سه نفرهای مهیا شود تا از سوی خانم آذرلی با دانستههای من برخورد شود، تا در صورت صحیح بودن مورد را تعقیب کنم. این امکان از طرف خانم آذرلی میسر نشد.»
http://news.gooya.com/columnists/archives/143400.php
به نظر من چنانچه «حاجرضا» روایت و کتاب کتایون آذرلی را تأیید نمیکرد یک جای پروژهی جعل تاریخی که هدایت میکند میلنگید.
برای تشریح هماهنگیهای صورت گرفته از سوی کتایون آذرلی، «حاجرضا» و دیگرانی که در این «پرونده» سهیم هستند مجبورم قدم به قدم سناریویی را که «حاجرضا» سرهم میکند دنبال کنم و بطلان آن را با اسناد و مدارکی که موجود است اثبات کنم. پیشاپیش از حوصلهای که به خرج میدهید تشکر میکنم.
حاجرضا در مطلب انتشار یافته مدعی میشود که خواستار تماس با کتایون آذرلی شده است اما وی به این ارتباط تن نداده است. در زیر نویس همین مطلب مینویسد:
«... من مدتی تلاش کردم اما واقعیت آن است که به طور جدی پیگیری نکردم و موضوع فراموشم شد. اخیرا این درخواست مجددآ از سوی دوستان دیگری مطرح شد. آنچه که میخوانید اطلاعات من و دانستههای همکاران من در مورد پروندهی این بانوی گرامیست. توجه داشته باشید که سالیانی از تاریخ دستگیریها و زندانی شدنهای ایشان میگذرد و طبیعی ست اطلاعات کامل نباشند. بنده شنیدم که ایشان کتابی نیز در باره زندانی شدن شان و آنچه بر ایشان رفته است نوشتهاند و مصاحبههائی نیز داشتهاند، متاسفانه من این کتاب و مصاحبهها را هنوز ندیدم و چون دسترسی به کامیپوتر نیز ندارم ـ و اگر هم داشته باشم هنوز هم طرز کار کردن با کامپیوتر نمیدانم و توانائی استفاده از آن را ندارم ـ در مورد کتاب و مصاحبههای ایشان، و سایر نوشتهها پیرامون کتاب و مصاحبههایشان هم اطلاعی ندارم ...»
او تأکید مؤکد میکند که مطلقاً با آذرلی تماس نداشته، کتاب او را نخوانده و اطلاعی از مصاحبههای او نداشته و در ضمن اظهارنظرهای پیرامون کتاب او را هم ندیده و نخوانده است و در نتیجه نسبت به موضوع از قبل اطلاعی ندارد.
قبل از هرچیز لازم است «حاج رضا» توضیح دهد به غیر از بهرام مشیری، «دوستان دیگری» که «اخیراً» خواهان پیگیری او در مورد سابقهی زندان کتایون آذرلی شدهاند چه کسانی بودهاند و چرا این همه اشتباق داشتهاند؟
«حاج رضا» در نامهای با عنوان «من از جهنم واقعی خمينی سخن میگويم، پاسخ شاهد جنايتها به ايرج مصداقی (بخش نخست)» خطاب به من آورده است:
«بنده در يک کمپ و در اختيار يک جريان دولتی(يکی از کشورهای خارج) هستم. اين جريان هم به خاطر همکاریای که من با آنها دارم، و هم برای نگهداری و حفاظت از من، به من اجازه نمیدهد نام و نشان خود علنی کنم. ... به دليل تقاضاهای مکرر من و نيز شدت بيماری افسردگی من سرانجام به من اجازه داده شد با برخی افراد که از نظر اين دولت شناخته شدهاند تماس داشته باشم. من هم آن افرادی را که بايسته و شايسته میدانستم برگزيدم و از اين فرصت مغتنم استفاده کردم و مشاهدات و تجارب خودم را به آن ها منتقل کردهام .»
افراد «شایسته» و «بایسته«ای که حاج رضا پس از شدت یافتن بیماری افسردگیاش انتخاب کرده و سرویس امنیتی کشور مربوطه تأیید کرده، بهرام مشیری و مسعود نقرهکار هستند! او به این ترتیب سعی میکند یارکشی کند و لااقل حمایت این دو نفر را داشته باشد. عجیب نیست یک سرویس امنیتی خارجی در مورد افرادی که در آمریکا زندگی میکنند نظر میدهد؟!
«حاج رضا» در کیس کتایون آذرلی ادعای مزبور را فراموش کرده و میگوید: «اخیرا این درخواست مجددآ از سوی دوستان دیگری مطرح شد» بنابر این «حاجرضا» در خارج از کشور آنقدر با این و آن تماس دارد که تعدادیشان اخیراً خواهان تحقیق او در مورد کتایون آذرلی میشوند؟ چرا؟ مگر او چه شخصیت مهمی دارد که این همه پیگیر کار او باشند؟
«حاج رضا» در کمپ تحت نظر سرویس امنیتی یک کشور خارجی برای تماس با داخل ایران از هیچ محدودیتی برخوردار نیست و با دست باز با فرماندهان و نخبههای اطلاعاتی و امنیتی رژیم تماس میگیرد؛ برای مثال برای گرفتن تأییدیه در مورد کتاب کتایون آذرلی به ادعای خودش حداقل با ۴ منبع تماس میگیرد. اما این سرویس امنیتی اجازه نمیدهد او در خارج از کشور با هرکس خواست تماس بگیرد. افراد خارج از کشور چه خطری برای «حاجرضا» دارند؟ مگر نه این که چنانچه توطئهی حذف فیزیکی در کار باشد از طرف رژیم صورت میگیرد و نه اپوزیسیون. چرا سرویس امنیتی به تماسهای خارج از کشور «حاج رضا» حساس است و نه تماسهای او با داخل کشور؟
حاج رضا در مورد اطلاعات خود از کیس کتایون آذرلی میگوید:
«در یکی از سفرهایم در دههی ۷۰ با انبوهی پرونده و گزارش مواجه و آنها را مورد مطالعه قرار دادم. در همین رابطه با پروندهی خانم حاملهای به نام کتایون آذرلی، که آن هنگام در زندان کوه سنگی بود ، مواجه شدم . بر اساس گزارشی از حاج آقا صلواتی که مردی متدین و خداپرست بود، و همچنین دست نوشتهی پاسداری به نام مرتضی شریفی، خواهش شده بود که پروندههای خانم کتایون آذرلی، و اگر درست یادم باشد زندانیانی به نام فاطمه اسدی، مهرنوش وطنخواه و میترا قدومی در کمیسون عفو و بخشودگی طرح، و آزاد شوند. »
وی در مورد پیگیری مأموریتی که بهرام مشیری و برخی دوستان در ارتباط با تأیید ادعاهای کتایون آذرلی به او محول کرده بودند، می گوید:
«... چون من از محل حادثه دور بودم با یکی از مسؤلین صحبت کردم و با توجه به اشراف و آگاهی این فرد ترتیبی داده شد تا با افرادی که با پرونده خانم آذرلی ارتباط نزدیکی پیدا میکردند تماس بگیرم. همانگونه که گفتم من خیلی در جریان پرونده خانم آذرلی نبودم، اما ماحصل اقدامها، تماسهای من در هفتهی گذشته با افراد زیر بود: ۱ـ غلامعلی خ.ر ، افسر بازداشت کنندهی خانم آذرلی از کمیته صاحبالزمان ۲ـ حاج محمد ص، بازجو و مسؤل کمیته صاحب الزمان ۳ـ حاج صادق .ن دادیار دادسرای کوه سنگی مشهد .»
«حاجرضا» در مدت یک هفته افسر بازداشتکننده، بازجو و دادیار دادسرای کوهسنگی مشهد را از طریق یکی از سرداران پیدا میکند و خودش هم که عضو کمیسیون عفو و بخشودگی بوده است. بنابر این همگی جمعشان جمع میشود، تا به اتفاق ادعاهای کتایون آذرلی را تأیید کنند. در کشوری که سگ صاحبش را نمیشناسد، یک نفر از خارج از کشور به مشهد زنگ میزند و به سرعت میتواند افراد فوق را که در دستگیری، بازجویی و محاکمهی یک زندانی در ۱۶ سال پیش دست داشتهاند پیدا و ادعاهای وی را مو به مو تأیید کنند.
دستگیری کتایون آذرلی توسط کمیته صاحبالزمان در سال ۱۳۷۵
موضوعی که حاجرضا در مورد آن پیگیری میکند مربوط به دستگیری دوم ادعایی کتایون آذرلی در دیماه ۱۳۷۵ است. وی در کتابش مدعی است که توسط مأموران «کمیته صاحبالزمان» دستگیر شده است.
کتایون آذرلی در این زمینه در صفحهی ۳۵۶ میگوید: «وارد کمیتهی مرکزی شدیم. کودکم در آغوشم بود. ... پس از نیم ساعت مردی وارد شد که لباس پاسداران را به تن داشت و در اتاق دو صندلی و یک میز و چند کمد بایگانی وجود داشت.»
در صفحهی ۳۵۸ به کسی که از او سؤال کرده میگوید: «اگر بازجویم هستید پاسخ میدهم.» و بازجو پاسخ میدهد: « بازجو و پاسدار این قسمت کمیته صاحبالزمان هستم.»
«حاج رضا» و «حاج محمد.ص» به تکاپو میافتند که این ادعای غیرواقعی کتایون آذرلی را تصدیق کنند برای همین «حاج محمد .ص» بازجو و رئیس «کمیته صاحب الزمان» در پاسخ به سؤال «حاج رضا» که موضوع را پیگیری میکند میگوید:
«وقتی در سال ۷۵ در کميته صاحبالزمان بودم با پروندهای که پر از مسائل فرعی بود مواجه شدم، پرونده زنی که بسيار عصبی و ناراحت بود. هر چقدر دل شان خواسته بود به او اتهام زده بودن. بعد از صحبت با او فهميدم بسياری از اتهامها بی مورد هستن، اگر درست باشه دست راستش عليل بود، با دست چپ امضاء میکرد، پروندهش با حذف مواردی بسيار به کوه سنگی فرستاده شد»
«حاجمحمد .ص» رئیس و بازجوی نهادی است که در سال ۷۵ وجود خارجی ندارد و خودش از موضوع بیخبر است. چون سناریوها را کتایون آذرلی با همکاری «حاجرضا» تولید کرده است.
در سال ۱۳۶۸ و ۱۳۶۹ بحث ادغام شهربانی، ژاندارمری و کمیتههای انقلاب اسلامی مطرح شد و پس از تصویب قانون آن در مجلس شورای اسلامی، در فروردین ۱۳۷۰ این نیروها در هم ادغام شده و نیروی انتظامی جمهوری اسلامی تشکیل شد. سرتيپ محمد سهرابي در تاريخ دوازدهم فروردین ۱۳۷۰ با حكم خامنهای به عنوان اولين فرمانده نيروي انتظامي منصوب گرديد.
http://www.police.ir/Portal/Home/Default.aspx?CategoryID=1e3abacf-2e74-46da-ae12-f3f7511572cf
دیماه ۱۳۷۵ نزدیک به ۶ سال از تشکیل نیروی انتظامی گذشته بود و چیزی به عنوان «کمیته صاحبالزمان» وجود نداشت. «حاجرضا» و «حاج محمد.ص» بر اساس ادعایهای کذب کتایون آذرلی تأییدیه نوشتهاند به همین خاطر دقیقاً اشتباه او را تکرار میکنند.
«حاجرضا» صاحب منصب قضایی رژیم در ادامه در تیرماه ۱۳۹۱ از محل خدمت «حاجمحمد .ص» میپرسد :
«... پرسیدم: «حاج آقا شما الان کجا شاغل هستید؟»، گفت : «در بازپرسی نیروی مسلح»، پرسیدم: «در مورد بازداشتیای مربوط به سال ۷۵، مورد خانمی به نام آذرلی سؤال دارم»، گفت: «بله، سردار با من صحبت کرد، من چون اون موقع حضور نداشتم به زندان وکیل آباد، زندان رضا، ثامن الائمه، نیزاران، بازداشتگاه باغ ملک و زندان کوه سنگی مراجعه کردم، متأسفانه سابقهای از دهه ۶۰ وجود نداره و سوابق به طور کلی معدوم شدن، موضوع ماده واحده شورای عالی قضائی سال ۷۴ رو میگم، تنها سوابق سجلدی و نسبت سازمانی، تاریخ بازداشت یا تاریخ اعدام و تیرباران وجود داره»
«حاج رضا» کذایی از یک کشور خارجی به «سردار» زنگ زده و در مورد پرونده کتایون آذرلی تحقیق میکند. «سردار» از وی نمیپرسد تحقیق در مورد پروندهی یک زندانی دههی ۶۰ و ۷۰ به شما چه ربط دارد؟ حسب وظیفه! پیگیری امر کرده و «حاج محمد.ص» را در جریان قرار میدهد و از او میخواهد در خصوص پرونده کتایون آذرلی تحقیق کرده و نتیجه را به «حاجرضا» گزارش کند.
آیا «حاجرضا» و کسانی که این جعلیات را تهیه و منتشر میکنند نمیدانند در دستگاههای دولتی، قضایی، امنیتی این امور از طریق نامههای رسمی، صورت میگیرد و گزارشات تهیه شده به صورت رسمی و در نامههای سربرگدار اداری ارائه میشود و نه از پشت تلفن و تقاضای یک نفر از خارج از کشور؟
آیا مأموری سرخود و بدون برگه مأموریت به زندانها و بازداشتگاههای مختلف یک شهر مراجعه کرده و در مورد پروندهی یک زندانی دههی ۶۰ پرسو جو میکند؟ آن هم با داشتن پست در سازمان بازرسی نیروی مسلح که هیچ ربطی به قوه قضاییه یا سازمان زندانها و وزارت اطلاعات ندارد.
موضوع ماده واحدهی شورای عالی قضایی سال ۷۴
«حاج محمد.ص» توضیح عجیبی میدهد مبنی بر اینکه بر اساس «موضوع ماده واحده شورای عالی قضائی سال ۷۴» همهی سوابق زندانیان را از بین بردهاند! متأسفانه مسعود نقرهکار هم تصور میکند لابد خبر مهمی را در ارتباط با پروندهی زندانیان سیاسی دههی ۶۰ برای اولین بار افشا میکند.
به اطلاع جاعلین میرسانم در سال ۱۳۷۴ شش سال از پایان کار «شورای عالی قضایی» گذشته بود و اساساً چنین نهادی وجود نداشت که بتواند «ماده واحده» تصویب کند و دستور معدوم کردن سوابق زندانیان دههی ۶۰ را بدهد. مگر دیوانه شدهاند که پروندههای امنیتی افراد را از بین ببرند؟ مگر قوهی قضاییه میتواند به دستگاه امنیتی دستور دهد که چه کار کند؟ چنین تصمیمی در حیطهی وظایف مسئولان قضایی نیست.
شورای عالی قضایی در سال ۱۳۶۸ پس از بازنگری در قانون اساسی از بین رفت و به جای آن پست ریاست قوه قضاییه ایجاد شد.
http://www.dadiran.ir/Default.aspx?tabid=75
کسانی که با موضوع زندانها و تغییر و تحولات قوهی قضاییه آشنا نیستند نمیتوانند مچ قالتاقی چون «حاجرضا» را بگیرند و اصولاً تلاشی هم در این زمینه نمیکنند. به همین دلیل موضوع تخصص اهمیت پیدا میکند. چیزی که متأسفانه در جامعه ما به آن اعتقادی نیست و هر کس به خود اجازه میدهد در هر کاری وارد شود.
تضادهای موجود بین تاریخ دستگیری و آزادی کتایون آذرلی در روایت «حاج رضا و آذرلی و دلایل آن
«حاجرضا» در ادامهی سابقه تراشی برای کتایون آذرلی از قول «حاج محمد .ص» مینویسد:
«آنچه سوابق مورد نظر نشون میده این مورد در مهر ۶۳ به اتهام عضویت در گروههای محارب دستگیر و در سال ۶۶ آزاد شده، در زندان کوه سنگی سابقه ای وجود نداره ... »
علیرغم ادعای «حاجرضا» مبنی بر نداشتن رابطه با کتایون آذرلی و نخواندن کتاب و مصاحبههای او آنچه در رابطه با آذرلی مطرح میکند مو به مو با خود وی تنظیم شده است.
کتایون آذرلی در کتاب «مصلوب» که در آن حقیقت به صلیب کشیده شده است مدعی است پس از دستگیری در مهر ۱۳۶۳ به مدت ۴ سال زندان بوده است. او این مطلب را بارها مطرح میکند.
مثلاً در صفحهی ۶ کتاب مصلوب مینویسد: »اکنون تمام این دوران، یعنی چهار سال که به درازای چهار قرن برایم بود، ...»
یا در صفحهی ۲۹۹ مینویسد: »طول مسیر با برادرم گفتگویی نداشتم، گذشت این چهار سال فاصلههای موجود روحی و عاطفیامان را شدت بخشیده بود»
و «گذشت این چهار سال، فاصلههای موجود روحی و عاطفیمان را شدت بخشیده بود.»
یا در صفحهی ۳۰۰ مینویسد: «به اطراف نگریستم و سعی کردم گذر ۴ سالی را که در آن خانه نبودم درک کنم»
یا در صفحهی ۳۰۲ مینویسد: « هیچ شباهتی به آن کتایون چهار سال پیش نداشتم»
و در صفحهی ۳۱۵ در پاسخ به سؤال آقای آشوری مینویسد: «در یک کلام گفتم: من چهار سال در زندان بسر بردم.»
یا در صفحهی ۴۸ کتاب مصلوب مدعی میشود در سال ۶۳ در مشهد بازجویش در اولین جلسات بازجویی او را به تحمل ۴ سال زندان محکوم میکند!
آذرلی همچنین در صفحهی ۲۹۶ کتاب «مصلوب» در مورد ایام آزادیاش از زندان میگوید: «چیزی به پایان فصل گل نمانده بود که زندان را ترک کردم. آن روز باران میبارید.»
او در صفحهی ۲۸۸ مدعی است: «آیا حقیقت داشت که کسی به ملاقاتم آمده بود آنهم پس از سه سال و اندی؟»
بنا به ادعای آذرلی او بایستی در بهار سال ۱۳۶۷ از زندان آزاد شده باشد. بنا به ادعای «حاجرضا» در سال ۶۶.
اما چرا تاریخ ذکر شده از سوی حاجرضا با ادعاهای کتایون آذرلی در کتاب مصلوب همخوانی ندارد؟
پس از نقد من به کتاب «مصلوب» و دست گذاشتن روی تناقضات عجیب تاریخهای ارائه شده در کتاب که با هیچ منطقی نمیخواند آذرلی برای رفع و رجوع کردن بخشی از تناقضات، تاریخ آزادیاش از زندان را دستکاری کرد و در دقیقه سوم مصاحبه با رادیو برابری http://www.radiobarabari.net در تاریخ ۱ مهرماه ۱۳۸۴ برابر با ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۵ ادعا کرد در تاریخ هفت مهر ۱۳۶۳ دستگیر و در ۱۴ تیرماه ۱۳۶۶ آزاد شده است.
نکتهی جالب توجه آن که مجری برنامه در معرفی کتایون آذرلی در ابتدای برنامه گفت:
«خانم کتایون آذرلی ۴ سال از دوران جوانی خودشان را در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی به سر بردند. »
با این حساب مشکل جدیدی رخ نمود. او که بارها در کتاب مطرح میکند ۴ سال زندان بوده و مجری هم به همین موضوع اشاره میکند یکباره مدعی شد دو سال و نه ماه زندان بوده و در تابستان آزاد شده است و نه در فصل گلها.
این بار «حاجرضا» روایت جدید کتایون آذرلی از تاریخ دستگیری و آزادی از زندانش را تأیید میکند و به نقل از «حاج محمد .ص» میگوید کتایون آذرلی «در مهر ۶۳ به اتهام عضویت در گروههای محارب دستگیر و در سال ۶۶ آزاد شده»، تاریخ دقیق آزادی را هم ذکر نمیکند تا دست کتایون آذرلی برای تغییر آن باز باشد. اگر قرار به آزادی در فصل گلها بود طول مدت زندان او آب رفته و به دو سال و نیم تقلیل مییافت.
اما جاعلین توجهی ندارند کتایون آذرلی در وبلاگش در معرفی خود آورده است که : «در سال ۱۳۶۳ دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۶۷ از زندان رها گردید.» خود در آدرس زیر مشاهده کنید:
اگر مسعود نقرهکار هنگامی که زحمت تایپ و تدوین ادعاهای غیرواقعی «حاجرضا» و کتایون آذرلی علیه یک فرد شناخته شده چون من را میکشید، یک بار به خودش زحمت میداد و در اینترنت اسم کتایون آذرلی را جستجو میکرد به این حقیقت پی میبرد که تاریخها با هم نمیخواند. مگر نه این که قصد بر این بوده که حقیقتی بازگو شود؟ توجه کنید چقدر بایستی تلاش کنیم تا زهر این دروغها را خنثی کنیم.
اما چرا «حاجرضا» کذایی نمیگوید کتایون آذرلی در رابطه با کدام «گروه محارب» به زندان افتاده، حکایتی شنیدنی دارد.
کتایون آذرلی در صفحهی ۴۶ کتاب «مصلوب» مینویسد که در ارتباط با «چریکهای فدایی خلق» و همراه با فردی به نام هایده آغایی راد از فعالان این سازمان دستگیر شده بود. او اضافه میکند «او گرایش عمیق به چریکهای فدایی خلق داشت و مصرانه در این سازمان فعالیت میکرد. او و خواهر و شوهر خواهرش جز فعالترین افراد این سازمان بودند. هایده اغلب متن اعلامیههای سازمان را نزد من میآورد تا با ماشین تحریر تایپ کنم.»
اشرف دهقانی رهبر چریکهای فدایی خلق در کتاب «بذرهای ماندگار» صفحهی ۲۵۲ به صراحت گفتههای کتایون آذرلی را تکذیب کرده و مینویسد: «ما در آن سالها و سال دستگیری فرد مذکور هیچ رفیق یا رفقای فعالی با مشخصاتی که او ارائه میدهد در مشهد و یا استان خراسان نداشتیم. بنابر این واضح است که نویسندهی کتاب مصلوب از سازمان ما نبوده و هیچگونه رابطهای با سازمان ما نداشته است».
اشرف دهقانی در صفحهی ۲۵۱ کتاب «بذرهای ماندگار» توضیح میدهد به خاطر تحقیقی که در دست داشته تقریباً همهی کتابهای خاطرات زندان را خوانده است و در مورد کتاب «مصلوب» و کتایون آذرلی مینویسد: «به جرأت میتوانم بگویم که از میان آن خاطرات هیچ نوشتهای همچون «مصلوب» ندیدم که در آن روایات متناقض غیرواقعی و غیرمستند مطرح شده باشند.»
کتایون آذرلی پس از تکذیب اشرف دهقانی مدتی ضمن ناسزاگویی به او در این جا و آنجا ادعا میکرد اشرف دهقانی از کجا همهی اعضا و هوادارانش را میشناسد و ... وقتی متوجه شد این حربه کارساز نیست موضوع گروهی را که در رابطه با آن دستگیر شده بود تغییر داد و مدعی شد که در ارتباط با فدائیان «اقلیت» دستگیر شده است. به دقیقهی هفتم مصاحبهی او با رادیو برابری توجه کنید:
«من نویسنده و شاعر بودم. هر انسانی فکر میکنم حق این را داره که نحوه تفکری برای خودش انتخاب کنه. من به «چپ اقلیت» وابسته بودم. تفکرم وابسته بوده و در این مسیر هم گام برداشتم و نوشتم. وقتی میگم نوشتم یعنی شامل اشعار من و داستانها و رمانهای من است که سعی کردم در آن افکار خودم را نسبت به جهان بینی که دارم بیان کنم.
کتایون آذرلی در دقیقه نه مصاحبه با رادیو برابری در ارتباط با هایده آغایی راد که تا قبل از این او و بستگانش را از فعالترین افراد گروه اشرف دهقانی معرفی میکرد میگوید:
«اما متأسفانه دوست من( هایده آغایی راد) خودش وابسته به باز هم چپ اقلیت بود.»
پس از گذشت مدتی وی دیگر در مورد گروهی که در ارتباط با آن دستگیر شده بود صحبت نکرد و آن را مسکوت گذاشت. این که «حاج رضا» تعلق گروهی او را مشخص نکرده و تنها نوشته است «گروههای محارب» به دلیل آن است که خود کتایون آذرلی هنوز گروه مورد نظر را انتخاب نکرده است. بنابر این تأیید کنندگان کذایی هم نمیتوانند سرخود چنین کاری کنند.
«حاج محمد ص» که در «بازپرسی نیروهای مسلح» مشغول کار است و به فرمان «سردار» مربوطه پرونده و سوابق کتایون آذرلی را دنبال کرده میگوید:
«من چون اون موقع حضور نداشتم به زندان وکيل آباد، زندان رضا، ثامن الائمه، نيزاران، بازداشتگاه باغ ملک و زندان کوه سنگی مراجعه کردم، متاسفانه سابقهای از دهه ۶۰ وجود نداره و سوابق به طور کلی معدوم شدن»
تصور کنید یک مأمور قضایی سابق رژیم که بیش از ۶ سال است از کشور فراری است به «سردار» زنگ میزند در مورد پروندهی کتایون آذرلی پرس و جو میکند، سردار که «هالو»یی بیش نیست موضوع را به «حاج محمد.ص» محول میکند، او کار و زندگیاش را میگذارد و به کلیهی زندانهای مشهد که کتایون آذرلی مدعی شده سه دهه قبل در آنجا زندانی بوده مراجعه میکند تا ردی از وی به دست آورد. آیا توقع پذیرش این ادعاها توهین به عقل و شعور خواننده نیست؟
او از کجا میدانسته که در سال ۶۳ کتایون آذرلی در کدام کمیته و زندان به سر میبرده که دقیقاً به همانجا ها مراجعه میکند و یکی را هم از قلم نمیاندازد!
نکتهی جالب این است که کتایون آذرلی مدعی است در سال ۶۳ و ۷۵ دوبار دستگیر شده است. اما در هر دو مرتبه هیچ صحبتی از وزارت اطلاعات که نهاد مسئول در این زمینه بود نیست. حتی یک بار نام این نهاد در کتاب نیامده است. «حاجرضا» هم رویش نمیشود بگوید که موضوع را از وزارت اطلاعات پیگیری کرده است و میگوید از «بازرسی نیروی مسلح».
تاریخ دستگیری دوم و آزادی کتایون آذرلی از زندان و تناقضهای آن
صاحب منصب قضایی رژیم که به «حاج رضا» تبدیل شده از قول «حاج محمد ص.» رئیس ادعایی کمیته صاحبالزمان در سال ۷۵ و مأمور «بازپرسی نیروی مسلح» در سال ۹۱ در مورد تاریخ دستگیری و آزادی دوم کتایون آذرلی مینویسد:
»به احتمال روز پنجشنبه ۱۵ شعبان، ششم دی ماه ۷۵ دستگير و بعد از سه ماه با توجه به صورت جلسه مسؤل کميته فرعی عفو و بخشودگی [شخص حاجرضا] آزاد شده، که شخصا گزارشی به کميسيون تقديم کردم. بعدها شنيدم پاسدار مسؤل اعزام زندانيان به زندانها اقدامی همانند انجام داده.»....
«کمیسیون عفو و بخشودگی» چنانچه «حاج رضا» در زیرنویس همین نوشته هم تأکید کرده به پروندههایی رسیدگی میکند که زندانی بر اساس آن دادگاه رفته و محکومیت گرفته باشد. به ادعای «حاج رضا» «زنان حاملهای که حاملگی آنها از ۶ ماه به بالا بود و دو سوم دوران حبس شان را گذرانده بودند عفو میشدند اما من حتی برای اين نوع زندانيان که کمتر از دو سوم دوران حبس شان را گذرانده بودند عفو میگرفتم».
این در حالی است که بنا به ادعای کتایون آذرلی او به دادگاه نرفته و محکومیتی هم نگرفته بود که پرونده به کمیسیون عفو و بخشودگی برود. توصیههای مربوطه بایستی به حاکم شرع و مسئول پرونده میشد. نکتهی قابل توجه آن که آذرلی مدعی است در دوران زندان اولش نیز به دادگاه نرفت و هنگام بازجویی و شکنجه، بازجوی مربوطه او را به ۴ سال زندان محکوم کرد.
حاج رضا همچنین از زبان حاج صادق، حاملگی و دوران سهماهه زندان آذرلی مینویسد:
«آخرین فرد، حاج صادق به علت سن بالا مورد را فرموش کرده بود، او با یادآوریها و آدرسهای من با تردید گفت: «آن خانم در زمان بازداشت حامله بود و بعد از تحمل بازداشت دوره سه ماهه در مراحل حاملگی و نبودن ادله و مستندات از شما خواهش کردم برایش کاری کنید».
به این ترتیب او از زبان دیگران مسئولیت خودش در آزادی کتایون آذرلی را تأیید میکند. به پاسکاری افراد توجه کنید.
کتایون آذرلی مدعی است در روز نیمه شعبان ۱۳۷۵ دستگیر شد. «حاجرضا» و اعوان و انصارش که «صورت جلسه مسؤل کميته فرعی عفو و بخشودگی» را هم در دسترس دارند میروند ابرویش را درست کنند میزنند چشماش را هم کور میکنند.
در سال ۱۳۷۵ چهارشنبه ۵ دیماه نیمه شعبان است و نه ششم دیماه.
«شش ماه از بارداریم گذشته بود و اکنون دخترم سه سال و نیم داشت... همسرم برای انجام یک پروژهی پزشکی به تهران سفر کرد. او میبایست به مدت یک هفته در این پروژه نظارت میداشت و در کنفرانس ملی پزشکان [در صفحهی ۳۵۸ تبدیل به کنفرانس بینالمللی پزشکان میشود] شرکت میکرد. خاطرم میآید روزیکه او از خانه به این منظور خارج شد صبح یک روز پاییزی بود. ... سه روز پس از این سفر او، در صبح یک روز که مصادف بود با تولد حضرت امام زمان، زنگ منزلم به صدا در آمد. »
چنانچه در بالا توضیح دادم تولد «حضرت امام زمان» که نیمه شعبان خوانده میشود در سال ۱۳۷۵ مصادف با پنجم دیماه است، صبح یک روز پاییزی داستانسرایی است. کتایون آذرلی ممکن است در ارتباط با یک جرم کاملاُ غیرسیاسی برای مدت کوتاهی بازداشت شده باشد، یا به خاطر دعوا با همسر پایش به کمیته و دادگاه باز شده باشد اما به عمرش یک لحظه هم به اتهام سیاسی بازداشت نشده و رنگ بازجو و شکنجه و ... ندیده است.
حاج رضا کذایی هم که برای کتایون آذرلی تأییدیه صادر کرده، نیمه شعبان را روز دستگیری او ذکر میکند.
کتایون آذرلی در مورد موقعیت بارداریاش در صفحهی ۳۶۷میگوید: «پس از سه ماه بازجویی در حالی که وارد ماه نهم بارداریم شده بودم و فقط سه هفته دیگر فرصت داشتم تا جنینم را به دنیا آورم...»
خروج کتایون آذرلی از ایران و ورود به آلمان
آذرلی در کتاب «مصلوب» مدعی میشود که پس از آزادی از زندان با هواپیما از فرودگاه پرواز کرده و جنیناش را در کشتی پناهندگان بر روی آب رودخانه به دنیا آورده است!
به ادعای او در صفحهی ۳۶۹ توجه کنید، آیا فیلم سینمایی تعریف نمیکند:
«من در فرودگاه سخت گریستم، بیمحابا، بخاطر همه چیز، اشک ریختم... ده روز پس از ورودم به سرزمینی بیگانه، جنینم را در داخل کشتی پناهندگان، بر روی آبهای رودخانه به دنیا آوردم.»
برای رفتن به اروپا (در حالی که همسرتان پزشک و اقامت آلمان را دارد) با هواپیما به کدام کشور پرواز میکنید؟ از طریق کدام کشور با «کشتی پناهندگان» و از طریق روخانه به آلمان سفر میکنند؟ آیا هیچ پزشکی پس از خروج از کشور که دیگر خطری تهدیدشان نمیکند حاضر به ادامه سفر با همسرش که نه ماهه حامله است میشود؟ آیا لااقل چند روز صبر نمیکند فرزندشان به دنیا بیاید؟ آیا باید در نقشهی اروپا و جهان هم به خاطر پذیرش ادعاهای کتایون آذرلی تغییر ایجاد کرد؟
کتایون آذرلی همراه با همسر و دخترش سارا از مشهد به تهران آمده، در منزل برادر بزرگش کیخسرو به آدرس : لویزان خانه سازمانی شهید فلاحی، بلاک 4، طبقه 15، شمارهی ۵۶ اقامت کرده و از آنجا با کلی چمدان و بار و بنه به فرودگاه مهرآباد رفته و مستقیماً به آلمان پرواز میکنند.
هم «حاجرضا» و هم «حاج محمد. ص» که «صورت جلسه کميته فرعی عفو و بخشودگی» با مسئولیت «حاج رضا» را در اختیار دارد و هم کتایون آذرلی تأیید میکنند که او شش ماهه حامله بوده، پس از سه ماه زندانی بودن در ماه نهم حاملگی آزاد شده است. تاریخ آزادی او به این ترتیب ۵ فروردین ۱۳۷۶ میشود. اما کتایون آذرلی در وبلاگش در مورد تاریخ ورودش به آلمان مینویسد: «در سال ۱۳۷۵ جلای وطن کرد و در آلمان اقامت گزید.»
تأیید آنچه در اتاق خواب کتایون آذرلی اتفاق افتاده از زبان سراکیپ دستگیرکنندهی او
«حاج رضا» تلاش میکند از زبان سراکیپی که در سال ۷۵ جهت دستگیری کتایون آذرلی اقدام کرده بقیه داستان کتایون آذرلی را تأیید کند.
کتایون آذرلی مدعی شده است که هنگام دستگیری، فرمانده گروه بازداشت، نیروهایش را از اتاق بیرون کرده و در همان اتاق خواب تلاش کرده به او تجاوز کند که وی با گاز گرفتن پشت او و کندن بخشی از گوشت تن او فرصتی یافته به کوچه فرار میکند.
«سرهنگ غلامعلی خ.ر فرمانده گروه بازداشت از بیماری شدید پوستی رنج میبرد،» او به خاطر گناهانی که در رابطه با زنان شوهردار و بیشوهر یا دختران «پر و پیمون» انجام داده با بدنی که نصفش پوسیده، پوسیدگی و بوی تعفنی که خودش را هم عذاب میدهد در بستری بیماری است. ابتدا تلاش میکند از زیر سؤالهای حاجی که نسبت به سناریو کاملاً توجیه است در برود. وی که در مقابل سؤالات سکوت کرده و اظهار میداشت همه چیز را فراموش کرده است، عاقبت به زبان آمده و میگوید:
«حاجی، اگر چه درست یادم نمیآد ولی اگر کاری کردم سوای اقدام قانونی، فرمایشات جوانی و قدرت هم بود»
حاجی به یادش آورده میگوید:
«سرهنگ توی آدمائی که بازداشت کردی مورد کتایون، همون که رفتی برای بازداشتش، موردی که یه دختر داشت و دستش علیل بود و اهل شعر و شاعری بود، یادت نیست؟»
چنانچه ملاحظه میکنید حاجی همه اطلاعات کتایون آذرلی را مو به مو دارد اما میگوید نه کتابش را خوانده، نه نقدهایی در مورد کتابش را خوانده، با او تماس نداشته و اطلاعی از مصاحبههای او هم ندارد، به کامپیوتر هم دسترسی ندارد و کارکرد با آن را هم نمیداند. پس این اطلاعات را از کجا آورده است؟ اسامی افرادی که کتایون آذرلی نام برده، نام کمیتهها و زندانهایی که در آنجا به سر برده و بسیاری مطالب دیگر.
سرهنگ میگوید: «هرچی فکر میکنم یادم نمیاد»، گفتم: «یه کمی بیشتر فکر کن». گفت: «حاجی به جان زهرا چیزی یادم نمیاد، حاجی موضوع چیه؟ نکنه پشتش مساله س، پشت جریان چیه؟ راستی حاجی نکنه اون دختر ترکه رو میگی که توی سالای ۶۰ گرفتار حسینی و صفائی و حاجی بی بی شده بود؟ »، پرسیدم : « این حاجی بی بی کیه؟ هیچوقت از نزدیک اونو دیدی ؟ »، گفت: « آره، اون موقع بالای ۵۰ سال داشت، اسمش صفیه اعتماد بود، قوچانی بود، زشت و خبیث ، و عقب افتاده »،
حاجی از سر اکیپ دستگیری کتایون آذرلی در سال ۷۵ سؤال میکند و او یادش میآید که «تو سالای ۶۰» یعنی ۲۸ سال پیش، این، دختر «گرفتار حسینی و صفایی و حاجی بی بی شده بود»!
این افراد کسانی هستند که آذرلی مدعی است در سال ۶۳ بازجویی و شکنجه او را به عهده داشتهاند. حاج صفایی کسی است که به وی تجاوز میکند. یک بار خودش و یک بار از طریق یک چوب و سپس موهایش را که بسیار بلند بوده چیده و روی زمین میریزد.
بی بی پیرزنی است ۵۰- ۶۰ ساله که کتایون آذرلی به شکل مضحکی ادعا میکند شکنجهگر او بوده است. در جامعه ایران که افراد پس از ۳۰ سال خدمت در سنین بین ۵۰ تا ۶۰ سال بازنشسته میشوند یک پیرزن، مأمور شکنجهگر زندان میشود. این پیرزن ابتدا او را لخت کرده و با شلاقهایی که در یک سطل آب میزند و خیس میکند به پشت او در حضور بازجوی مرد که صیغه محرمیت خوانده ۱۴ ضربه به نیت ۱۴ معصوم میزند.(صفحهی ۳۳ و ۳۴) و نکته بعدی آن که ۱۲ ضربه بعدی را به نیت دوازده امام میزنند.(صفحهی ۳۴) کتایون آذرلی نمیداند ۱۴ معصوم همان ۱۲ امام هستند به اضافه پیغمبر و دخترش فاطمه؟ در حکم صادره آمده است که شلاق بایستی خیس باشد برای همین در سطل آب میکند و میزند و کتایون آذرلی بعد از هر ضربه شعر «کفر» را که سروده با صدای بلند میخواند.
در موقعیتی دیگر همین پیرزن دستهای کتایون آذرلی را گرفته و پیراهنش را باز میکند و بازجو سینهاش را با آتش سیگار میسوزاند. عاقبت هم دستگاهی را که هنوز نمونهاش در دنیا ساخته نشده و تشکیل یافته از «چهار چنگک»، چهار گیره، محکم به ناخنهایش وصل میکند» و او را از ناخن آویزان میکنند.» و ناخنهایش با گوشت کنده میشوند.
نکتهی جالب توجه قیافهی بی بی یا صفیه اعتمادی است. کتایون او را به این شکل معرفی میکند.
«میتوانست بین ۵۰ تا ۶۰ سال داشته باشد. پیر بود و خطوط چهرهاش در هم فرو رفته بود. چشمانی ریز و کوچک داشت. با بینی پهن و صورتی گوشت آلود.»
تنها کسی که کتایون آذرلی در کتاب مصلوب قیافهاش را توضیح داده، بی بی است. او حتی قیافهی حاجآقا صفایی که به او تجاوز کرده را توضیح نمی دهد. و از قضا «حاجرضا» در مورد قیافهی بی بی از «سرهنگ» سؤال میکند و فرمانده دستگیری کتایون آذرلی در سال ۷۵ که اتفاقاً او را دیده و میشناسد و میگوید: «زشت و خبیث، و عقب افتاده» بود.
«حاج رضا» جز به جز ادعاهای کتایون اذرلی را از او میپرسد و او مو به مو بر اساس ادعاهای کتایون آذرلی جواب میدهد. او در مقام کارآگاهی که به همهی داستان مسلط است و شخصاً صحنهی جنایت را هم رویت کرده از «سرهنگ» میپرسد:
«... سرهنگ یه سوال دیگه دارم و تمام ، کجای خونه به تو حمله کرد ؟ چه جور جائی بود، چگونه اتاقی بود، تو قصد بدی واسهش نداشتی؟ کسیام زخمی شد؟»، گفت: «نه به جدت ، چند تا پرسنل باهام بودن، مگه میشد کاری کرد، اما زنیکه خیلی عصبی بود، مثه دیوونهها ورجه وورجه میکرد، یه دفه پرید شونهی منو دندون گرفت .... پرسیدم : «سرهنگ بالاخره اسم اون زن یادت اومد یا نه ؟ » ، گفت : « اسم و فامیلش یه جوری بود ، خیلی جیغ حیغو ، همین ازش خوب یادمه ».
«حاجرضا» در عرض یک هفته توانسته نه تنها اطلاعات مربوط به دستگیری و بازجویی و کتایون آذرلی را به دست آورد، بلکه اتفاقاتی را که در اتاق خواب او افتاده است نیز مو به مو با جزئیات بیان میکند.
یکی دیگر از شگردهای حاجرضا تأیید نامهایی است که در کتاب «مصلوب» آمده است. آذرلی در سراسر کتاب تنها نام چند بازجو، پاسدار و مسئول زندان از جمله «صفایی»، «حاجآقا آراکی»، «شریفی» را آورده است. و «حاحرضا» از قضا تمام نامهای مزبور را آورده است و راجع به هریک توضیحی داده است.
«حاج رضا«، «حاج آقا صلواتی» رئیس کمیته ادعایی صاحبالزمان و بازجوی مربوطه را «مردی متدین و خداپرست» معرفی میکند چرا که کتایون آذرلی در کتاب «مصلوب» در مورد وی در صفحهی ۳۵۹ میگوید: «آن مرد حقیقتاً بی ادب نبود و به من کوچکترین اهانتی نکرد. بعدها فهمیدم که فامیلش حاج آقا صلواتی است.» یا در صفحهی ۳۶۰ مینویسد: «بعدها در طی بازجوییهای دیگرم فهمیدم که حاجآقا صلواتی چهار مورد را از برگهی بازجوییام حذف کرده بود.»
«حاج محمد. ص» که در سناریوی «حاج رضا» همان صلواتی ريیس کمیته صاحبالزمان است به میدان میآید تا بخش دیگری از ادعاهای مصلوب را تأیید کند.
« بعد از صحبت با او فهميدم بسياری از اتهامها بی مورد هستن، اگر درست باشه دست راستش عليل بود، با دست چپ امضاء میکرد، پروندهش با حذف مواردی بسيار به کوه سنگی فرستاده شد»
فیلم آذرلی روی یوتیوب را ببینید که چگونه دست راستش را تکان میدهد آیا این دست قادر به امضا کردن نیست؟ نقاشیهای وی را در وبلاگش نگاه کنید آیا آنها را با دست چپ کشیده است؟
http://www.youtube.com/watch?v=SyfjZiSMrts
وی در صفحهی ۳۰۴ از کار در باغچه خانهاش میگوید:
«روزهای خود را در باغچه میگذراندم، در باغچهی بزرگ خانه که پانصد متر میشد. باغچه را بیل میزدم، یک هفته تمام بیل زدنش ادامه یافت. ... هفتهی بعدش بار دیگر زمین را بیل زدم و خاکش را زیر و روی کردم.»
دستی که ۵۰۰ متر باغچه را بیل میزند و کلیه مایحتاج خود را میکارد، نمیتواند امضا کند؟
دست آذرلی هیچ مشکلی ندارد و او به سادگی با هر دو دست کار میکند. ناخنهایش هم زیبا و شکیل هستند.
چنانچه ملاحظه میکنید «حاجرضا» مواردی را که آذرلی مطرح کرده پس از گذشت ۱۶ سال از زبان بازجو و دادیار و ... او تأیید میکند. موضوع دست علیل وی را از این بابت طرح میکند که مهر تأییدی زده باشد بر دستگیری و شکنجهی سال ۶۳ کتایون آذرلی.
در سراسر کتاب مصلوب آذرلی تنها نام خانوادگی یک پاسدار و نگهبان را میآورد و آن هم «شریفی» است که البته زن است. در صفحهی ۲۹۵ از او یاد میکند و میگوید وی را برای آزادی از سلول خارج میکند. اتفاقاً در تأییدیه «حاج رضا »از فردی به نام شریفی نیز یاد میشود و او را مسئول انتقال زندانیان معرفی میکند اما مرد است. عجیب نیست؟
در تأییدیهی «حاج رضا» از حاجآقا اراکی یاد میشود. کتایون آذرلی از او به عنوان رئیس زندان سیاسی مشهد در سال ۶۶ یاد میکند. من دوستان زیادی دارم که در مشهد زندانی بودهاند و ریاست چنین فردی بر زندان وکیلآباد را تکذیب میکنند. کسی که مسئولیت زندانیان سیاسی را به عهده داشت ولیپور نام داشت.
آذرلی و فیلمی که در جشنوارههای بینالمللی جایزه اول را دریافت کرده
کتایون آذرلی در صفحات ۳۲۹ و ۳۳۰ «مصلوب» مدعی است: ... روزی آقای آشوری به من پیشنهاد داد تا موضوعی را برای ساختن یک فیلم و نوشتن یک سناریو در نظر بگیرم. بطور کلی من کار نقاشی و یا سینما را با بهرهگیری از کتابهای آموزشی و بعدها در محل کارم عملاً با زوایای دوربین و کار با آن آشنا شدم و آنرا فرا گرفتم. ... پس از گذشت دو سال و اندی، حالا دید بهتری به آینده، و زندگی پیدا کرده بودم و نیروی خود را در مقابله با هر خطری باز مییافتم و ... ده روز طول کشید تا توانستم فیلمنامهی خود را که حول و حوش فقر و فحشا بود بنویسم سپس با یکی از همکارانم به بازنگری آن پرداختم و زمانیکه به اطمینان رسیدم فیلمنامه گویاست، در تکاپوی مواد اولیه و ساخت آن و انتخاب هنرپیشگان پرداختم. یک ماه صرف این مطلب شد تا این که اولین روز فیلمبرداری آغاز شد. روزها از ساعت ۷ تا ۱ بعد از ظهر در شرکت کار میکردم و سپس نیم ساعت استراحت داشتم و بعد از ساعت ۲ بعداز ظهر تا پاسی از شب در محل فیلمبرداری قرار میگرفتم و به برداشت پلانها میپرداختم. فیلمبردارم یکی از همکارانم بود که آگاهی تام و کافی با حرفهی سینما داشت. هفت ماه و نیم ساخت فیلم به درازا کشید و در پاییز همان سال به انتهاء رسید و در آذر ماه سال ۶۷ در جشنوارهی سینمای جوان به نمایش گذاشته شد.»
کتایون آذرلی در سال ۶۷ از زندان آزاد شده، دو سال و نیم طول کشیده تا خودش را یافته، هفت ماه و نیم مراحل ساخت فیلمش طول کشیده اما در کمال تعجب در آذرماه ۶۷ فیلم مزبور را در جشنوارهی سینمای جوان به نمایش گذاشتند. آیا تأییدیهنویسان فکری به حال اینجای داستان کردهاند؟ ظاهراً این بخش از کتاب را از سناریوی دیگر برداشته و به کتاب «مصلوب» اضافه کرده بدون آن که متوجهی تناقض تاریخها شود.
انجمن سینمای جوانان ایران، هرساله جشنوارهی فیلم کوتاه را در تهران برگزار میکند. ششمین جشنواره سينماي جوان در فروردين ماه ۱۳۶۷ در دو بخش فيلم و عكس در تهران برگزار شد. در آذرماه ۶۷ انجمن سینمای جوانان ایران برنامهای نداشت.
http://iycs.ir/persian/modulespage.aspx?modulename=viewpage&pageid=18
ادعای او به همینجا ختم نمیشود. به بقیهی این داستان مضحک تر است:
«جشنواره هفت روز در سینمای آسیا در شهر مشهد برگزار میشد آخرین روز فستیوال اختصاص داشت به اهداء جوایز و انتخاب بهترین فیلم و فیلمنامه و کارگردان و هنرپیشه و غیره... آن دوران رئیس ادارهی ارشاد برادر خامنهای، حسن خامنهای بود. آن روز بر روی یکی از صندلیهای سینما به همراه گروه فیلم خود نشسته بودم و تنها تصوری که به ذهنم خطور نمیکرد این بود که فیلمنامهام به عنوان بهترین فیلمنامه و فیلم برگزیدهی جشنواره مورد پذیرش قرار بگیرد. وقتی نام فیلم را که «آرزو» نام داشت خواندند و بعد از آن نام مرا تا به روی سکو بروم ... در فضای سالن سینما، صدای فریادی شادی و کف زدن پیچیده شد. ... قبل از آن که به سوی خامنهای و معاون او رئیس سازمان سینمای جوان بروم، در پشت میکروفن قرار گرفتم و از ابراز محبت مردم تشکر کردم و سپس اعلام کردم که جایزه را از سوی خود به سازمان سینمای جوان تقدیم میکنم. تماشاگران و حضار در جمع ... فریاد شادی و شور بسیاری سردادند و در یک لحظه بسیاری از آنها از جایگاه خود برخاستند و نمیدانم که بعد چه شد که تمام سکو پر از گلهایی شد که به سویم پرتاب میشد. تا آنجا که در توانم بود گلها را از روی سکو جمع کردم و در میان شور و ولولهی مردم از سکو پایین آمدم به سوی جایگاه خود رفتم. ... پس از یک ماه از این شب، فیلم مورد نظر به سوی جشنوارههای بینالمللی ارسال شد. ... من به علت این که زن بودم و ازدواج نکرده بودم نمیتوانستم بنا به قوانین اجتماع به همراه این فیلم به خارج از کشور بروم. برایم مضحک بود! فیلم من بدون کوچکترین همراهی، بدون کارگردان و فیلمبردار و سناریست، میبایست به سوی جشنوارههای بینالمللی میرفت. ... اولین فیلم، «آرزو» در جشنوارهی بینالمللی مقام اول را به دست آورد. »
صفحههای ۳۳۱ و ۳۳۴
از فضای مسخرهای که در رابطه با دریافت جایزه و پرتاب گل از سوی مردم و ... توصیف میکند میگذرم، آیا طبق قوانین، یک دختر ازدواج نکرده برای خروج از کشور مشکل دارد یا زن متأهلی که رضایت همسرش را ندارد؟
سایت انجمن سینمای جوانان میگوید در سال ۱۳۷۶ بخش فیلمنامه را به جشنوارهاش افزوده:
«در سال ۱۳۷۶ جشنواره بينالمللي سينماي جوان علاوه بر زيرمجموعه فيلم و عكس بخش فيلمنامه را در دل خود جاي داد و 2 دوره به اين شكل برگزار شد اما در سال 1378شانزدهمين جشنواره بين المللي سينماي جوان اختصاصا" به فيلم پرداخته ... .»
آیا برای رضا علامهزاده که سالها در خارج از کشور زندگی کرده و با جشنوارههای بینالمللی آشناست و شهادت غیرواقعی کتایون آذرلی را تحت عنوان قربانی تجاوز ثبت و روی اینترنت انتشار داد و صدها هزار نفر تماشا کردند دشوار بود نزد جشنوارههای بینالمللی تحقیق کند که آیا چنین فیلمی(آرزو) وجود خارجی دارد که برندهی جایزه شده باشد و به این وسیله اعتبار حرفهای خود را خرج یک فرد دروغگو نکند؟ قطعاً ثبت این ویدئو کلیپ به نام رضا علامهزاده یک نمره منفی در کارنامهی هنری وی در امر «مستندسازی» است.
برای یک سینماگر با ارتباطاتی که دارد تحقیق در مورد «سینمای جوان» و برندگان جوایزش کار سختی است؟ جشنوارههای بینالمللی را هر کسی میتواند پیگیری کند. اصلاً این کار از روی اینترنت امکانپذیر است. اصلاً چرا از این خانم تاکنون نپرسیدهاند نام جشنوارهی مزبور چه بوده است؟ آیا این هم مخفی و جزو اسرار است و دستگاه امنیتی کشور مربوطه اجازه نمیدهد؟
آیا «کانون زندانیان سیاسی در تبعید» که در برنامهی گرامیداشت کشتار ۶۷، آذرلی را که زندان ندیده یا اگر کمیته و بازداشتگاه و بازجویی دیده به خاطر مسائل غیرسیاسی بوده به عنوان زندانی سیاسی به مردم معرفی میکند در این رابطه مسئولیت ندارد و نبایستی جوابگو باشد و از خود انتقاد کند؟ آیا این ناخواسته توهین به جانباختگان و رنجکشیدگان و خانوادههای دردمندشان نیست؟
آیا انتشارات فروغ که بدون توجه به محتوای کتاب، موهومات آذرلی را تحت عنوان «خاطرات زندان» انتشار داده نبایستی مسئولیت این اشتباه را به عهده گرفته و در این زمینه روشنگری کند؟
کتایون آذرلی این افراد را جزو تأییدکنندگان خود معرفی میکند و از آن حقانیت خود را نتیجه میگیرد. آیا نبایستی مسئولیت اشتباهشان را بپذیرند و به مردم توضیح دهند؟
مسعود نقرهکار که تأییدیهی «حاجرضا» بر ادعاهای آذرلی را تایپ، ویراستاری و به نام خود و علیه نقد من انتشار داده و در این پروندهسازی علیه من «ناآگاهانه» شرکت کرده نبایستی در این مورد مسئولیت پذیرفته و از خود انتقاد کند؟ وی با دیدن این همه فضاحت نبایستی چنانکه در متن «استعفای» خود هم آورده بود از ادامهی کار با «حاجرضا» خودداری کند و عطای او را به لقایش ببخشد؟ متأسفانه تایپ و تنظیم نامههای اخیر «حاج رضا» بر خلاف خبری که مسعود نقرهکار در متن استعفانامهاش داده، همچنان توسط او انجام میگیرد.
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143928.php
مگر نه این که همهی افراد یاد شده از دمکراسی و قواعد آن دفاع میکنند. آیا یکی از شروط ابتدایی دمکراسی پذیرش مسئولیت و پاسخگو Responsibility و Accountibility بودن نیست؟
اگر در اروپا و آمریکا و در دنیای مدرن چنین کتابی و چنین شخصی و چنین ادعاهایی مطرح شود، «روزنامهنگاران تحقیقی» investigative journalist میگذارند آب خوش از گلوی مدعی پایین رود؟ چرا هیچ چیز کشور ما درست نیست؟ آیا فقط حکومتمان خراب است یا همه چیزمان به همه چیزمان میآید؟
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143810.php
کتایون آذرلی و فرزندانش!
آذرلی به سادگی آب خوردن میتواند دروغ بگوید، داستان درست کند، مظلومنمایی کند، او در دهسال گذشته بارها به دروغ مدعی شده است که از تومور مغزی و یا سرطان حنجره و ... رنج میبرد و دو بار تحت عمل جراحی مغز قرار گرفته و عنقریب جان خواهد داد.
ایلیاد پسر کوچک او که از معلولیت شدید مادرزاد رنج میبرد و به نوعی زندگی گیاهی داشت فوت کرد. (در این مورد گفتنی بسیار است). کتایون آذرلی در مورد مرگ وی سناریوهای گوناگونی را مطرح کرده است از تصادف رانندگی بگیرید تا استفادهی نادرست از دارو و ... (هیچ نشانهای از وقوع تصادف در دست نیست) ادعای وی در مورد سکتهی قلبی و مرگ دخترش ماریا مورد جدیدی است که از سوی وی مطرح شده است.
آذرلی هفت سال پیش با انتشار مقالهای در سایت دیدگاه مدعی شد:
«در آن دوران كه چاپ كتاب “مصلوب” قرار بود توسط انتشارات فروغ- شهر كلن آلمان صورت بگيرد من با حادثهی اتومبيل راني روبرو شدم و فرزندم را در اين حادثه از دست دادم . اين حادثه كه بزرگترين شوك زندگيم پس از وقايع “مصلوب” بوده، هرگز تا اين لحظه به من اجازه نداد تا عاطفه و احساس خود را منطبق با منطقِ “مرگ” كنم. پس از اين حادثه هيچ چير نتوانست احساس ضربه خوردة مادري را در من تسكين يا بهبود بخشد و يا حتي سركوب كند ! در اين بحران روحي بود كه من ميبايست نسخهی تصحيح شدة مجدد “مصلوب” را به انتشارات مذكور تقديم كنم. ناشر كتاب را بازبيني كرده و براي تصحيح چند واژة اختصاصي آن را به سوي من بازگردانده بود.»
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=3946
در انتشار جدید، این متن به شکل زیر تغییر پیدا کرده است، توجه کنید مدعی است یک پسر و یک دختر او فوت کردهاند:
«در آن دوران که چاپ کتاب “مصلوب” قرار بود توسط انتشارات فروغ- شهر کلن آلمان صورت بگیرد من با حادثه ی اتومبیل رانی روبرو شدم و فرزندم را در این حادثه از دست دادم. (پسرم، ایلیاد، یک ماه به جهان چشم دوخت و چشم از جهان نیز فرو گرفت! سه سال پس از این حادثه چهارمین فرزندم را که دختر بود”ماریا” بر اثر ایست قلبی از دست دادم) این حادثه که بزرگترین شوک زندگیم پس از وقایع “مصلوب” بوده، هرگز تا این لحظه به من اجازه نداد تا عاطفه و احساس خود را منطبق با منطقِ “مرگ” کنم. ...»
http://www.gozargah.com/maghaleh/sokhani-ba-mardom /
هفت سال پیش از مرگ «فرزندش» صحبت میکرد و او را دختر معرفی میکرد. حالا برای پوشاندن قضایا دختری به نام «ماریا» را هم به داستان اضافه کرده است تا حفرهی قبلی را بپوشاند. در نوشتهی قبلی از مرگ «پسرش» که اتفاقاً حقیقت داشت نگفته بود! به نوشتهی هفت سال پیش او توجه کنید:
«متأسفم كه بيش از اين تاب و تحمل شرايطي را كه به من تحميل شده و نامش را هم گذاشتهام “سرنوشت” نياورده و نميآورم ! اما به راستي كدام مادري است كه مرگ فرزند خود را به چشم ببيند و تاب آورد؟ “مصلوب” با مرگ دخترم متولد شد و اين تولد و آن مرگ نمكي بود بر روي زخمهاي كهنة جان و تنم . اكنون پس از دو سال و اندي كه از اين حادثه ميگذرد، دچار بيماري تُمور مغزي شدهام و دو بار نيز مورد عمل جراحي قرار گرفتم.»
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=3946
«مصلوب» در سال ۱۳۸۰ هنگامی که ایلیاد پسر کتایون آذرلی فوت کرد انتشار یافت. چنانچه ملاحظه میکنید وی هفت سال پیش از مرگ «فرزندش» میگفت و این بار موضوع به «فرزندانم» تغییر پیدا کرده است:
«مصلوب” با مرگ فرزندانم متولد شد و این تولد و آن مرگ نمکی بود بر روی زخمهای کهنه ی جان و تنم!!»
http://www.gozargah.com/maghaleh/sokhani-ba-mardom /
زسیدن به مقصود با هر دستاویزی
آذرلی برای پشبرد مقاصدش هیچ حرمتی را نگه نمیدارد، حتی حرمت کسی که مظلومانه به دار کشیده شده است. به یکی از شیوههای او توجه کنید. من در نقد کتاب او از اعدام دو زن در زندان مشهد در جریان کشتار ۶۷ نوشتهام و به نام «شیرین اسلامی» به عنوان یکی از قربانیان اشاره کردهام. ملاحظه کنید چه وقیحانه در مورد او به دروغپراکنی میپردازد:
«خانم شیرین اسلامی اصلاً اعدام نشده و سْر و مْور و زنده و حیّ و حاضر در کنار همسر و فرزندانش زندگی میکند. شیرین اسلامی، یکی از همبازی های دوران کودکیم بود. در زمان شاه آنها جزء خانوادة مْتدین بودند و چادر به سر می کردند. در دوران انقلاب شیرین اسلامی گرایش به مجاهدین را سر می گیرد و عاقبت در دوران دبیرستانش زندانی میشود.(ما هردو هم سن و سال هم بودیم) برادر و پسر خالهی او در جبههی جنگ شهید می شوند. برادر او “حسین” و پسرخالهاش “رضا” نام داشتند. شهادت اینها در جبههی جنگ همانا و آزادی بی قید و شرط سرکار خانم شیرین اسلامی همان! اکنون او در مشهد یکی از کنیزان حلقه به گوش نظام جمهوری اسلامی در حرم مطهر امام هشتم امام رضاست است!»
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143748.php
به «گزارشی از کشتار زندانیان سیاسی در زندان وکیل آباد مشهد در سال 67» مراجعه کنید و نام و مشخصات «شیرین اسلامی» را ملاحظه کنید. این تحقیق توسط دوستانی که با شورای جوانان چپ همکاری میکنند صورت گرفته و از نظر من تحقیقی است موثق و دلسوزانه که با احساس مسئولیت انجام گرفته است.
http://shorayejavanan.com/2011/09/28
به کتاب قتلعام زندانیان مجاهد منتشر شده توسط مجاهدین خلق مراجعه کنید، در ردیف ۱۹۸ نام شیرین اسلامی آمده است؛ تا متوجه شوید با چه دروغزن حرفهای روبرو هستید. شیرین اسلامی متولد شیروان بود و نه مشهد، اساساً نمیتوانست همبازی دوران کودکی کتایون آذرلی باشد. این دو در یک شهر زندگی نمیکردند.
دوستان عزیز فکر میکنید برای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی کاری داشت برای مفتضح کردن اپوزیسیون و ایجاد یک سناریوی شبیه محمدرضا مدحی و رد اتهامات مربوط به شکنجه و تجاوز در زندانها فقط اسناد ثبت ازدواج و طلاقهای کتایون آذرلی را انتشار دهد تا ثابت کند وی در زمان یاد شده دارای همسر و فرزند بوده و مشغول زندگی عادی!
رژیمی که مدارک تحصیلی دانشگاهی و کارنامهی تحصیلی دوران دبیرستان رقبای سیاسیاش را در سایتهای دولتی انتشار میدهد چرا در این زمینه سکوت میکند؟
آیا فکر میکنید برای رژیم جمهوری اسلامی کاری داشت از «کیخسرو آذرلی» برادر بزرگ کتایون و همسرش بخواهد در این زمینه به روشنگری بپردازند؟
کیخسرو آذرلی جزو امرای بازنشسته ارتش است. وی در هوانیروز خدمت میکرد و به خاطر خوشخدمتیهایش به بخش عقیدتی سیاسی لجستیک نیروی زمینی ارتش (خیابان ارتش، نرسیده به مینی سیتی در جاده لشکرک) منتقل شد و افراد نیرو از دست جاسوسی وی به عذاب بودند و همسرش در بخش عقیدتی سیاسی درس میداد و عضو فعال مسجد پایگاه لویزان بود و یکی از زنانی که به ارشاد «بدحجابان» میپرداخت.
چرا رژیم از امکاناتاش برای رفع اتهام از «نظام مقدس» اسلامی استفاده نمیکند؟ دلیل آن روشن است. رژیم جمهوری اسلامی میخواهد راوی زندان، شکنجه، تجاوز و اعدام، امثال کتایون آذرلی باشند و «حاجرضا». دستگاه اطلاعاتی و امنیتی نظام از پیچیدگی خارقالعادهای برخوردار است. میخواهد در این قسمت هم سیاستگذار خودش باشد و ما از پی او حرکت کنیم. رژیم آبروباخته است. از این که در موردش دروغ و دغل سرهم کنند آسیبی نمیبیند. اصلاً خودش پیشقدم میشود.
به یادتان میآورم مهندس میرحسین موسوی با آن که خود سالها در بالاترین سطوح نظام خدمت کرده، و تعدادی از گردانندگان جبههی مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که تیم همراه او را تشکیل میدادند از سابقهی امنیتی و اطلاعاتی برخوردار بودند، در سناریوی «سعیده پورآقایی» که از ابتدا تا انتها توسط دستگاه امنیتی سازماندهی و هدایت شده بود، فریب دستگاه اطلاعاتی و امنیتی را خورد.
کمیته تحقیق تشکیل شده توسط موسوی و رسانههای نزدیک به او بدون آن که مطلع باشند در دام افتادند و موسوی در مجلس ترحیمی که وزارت اطلاعات برای سعیده پورآقایی (مدعی بودند از خانه ربوده شده، مورد تجاوز قرار گرفته، جسدش را به آتش کشیده و مخفیانه دفن کردهاند) تشکیل داده بود شرکت کرد. سعیده پورآقایی زنده و در دست نیروهای امنیتی بود و چند رو بعد او را به همراه مادرش به صحنه فرستادند. چه صحنهسازیها که همان موقع علیه موسوی نکردند.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/08/090831_he_ir88_aghaei.shtml
«آذر معزز ۲۲ ساله، از زمان فرار در ماه مه ۱۹۸۶، عضو مجاهدین بوده است. معزز گفت به او گفته شده است که دخترش نسرین، ۸ ساله، که در زندان به دنیا آمد و ۴ سال اول زندگیش را در آنجا گذراند، مجدداً در زندان است. معزز در یک مصاحبه ... گفت گالیندو (رینالدو گالیندوپل گزارشگر ویژه نقض حقوق بشر در ایران» به او گفته است سعی خواهد کرد در رابطه با سرنوشت نسرین تحقیق کند. معزز گفت او در سن ۱۴ سالگی، در ماه ژوئن ۱۹۸۱، بعد از شرکت در یک تظاهرات در تهران دستگیر گردید. او با همسرش، ناصر، یک محصل دوره دبیرستان و از فعالان مجاهدین، در ماه فوریه ازدواج کرده بود و وقتی زندانی شد ۳ ماهه حامله بود. این خانم ادعا نمود که او تجاوزاتی از ضرب و شتم و اجبار به ایستادن در آب یخ طی مدتی طولانی گرفته تا شکنجه شدن به وسیله آپولو، وسیلهیی شبیه به کلاه خود، که به گفته او آسیبی دائمی به جمجمه اش رسانده، را متحمل شده است.»
ماهنامهی شورا، نشریه شورای ملی مقاومت، ویژه اسناد و گزارشهای نقض حقوقبشر در ایران، شماره ۵۱، دی و بهمن ۶۸، صفحهی ۶۷.
روزنامه واشنگتن تایمز، در مطلبی با عنوان «داستانهایی از شکنجههای بیپایان در ایران» از قول وی نوشت:
«... خانم معزز از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۴ در زندان بوده است. او صحنهای را توصیف میکند که دیده یک زن و ۲ جوان زنده در کورهی یک زندان سوزانده شدهاند. او به تحقیق گر ملل متحد، که نقض حقوق بشر در ایران، پس از به قدرت رسیدن آیتالله خمینی در سال ۱۹۷۹، را بررسی میکند، گفت: "درست مثل یک کوره باز در نانوایی بود ". برای ترساندن او و سایر زندانیان آنها را مجبور کردند که این صحنهی آدم سوزی را تماشا کنند. پاسداران به حساب او هم رسیدند و به صورت و پشت و پاهای دختر ۲ سالهاش نسرین لگد زدند، آن قدر که پای چپش فلج شد و زیر چشمش جای زخم باقی است... مسئولان در حال حاضر دختر ۸ ساله او را به انتقام فرار او در دست دارند.»
ماهنامهی شورا، نشریه شورای ملی مقاومت، ویژه اسناد و گزارشهای نقض حقوقبشر در ایران، شماره ۵۱، دی و بهمن ۶۸، صفحهی ۱۱۰.
آذر معزز در عمرش، حتا یک ساعت نیز در زندان نبوده است. فرزند او نیز در زندان به دنیا نیامده است. توصیف آذر معزز از زندان و «شکنجههای متحمل شده» و استعدادش در افسانهسرایی و دروغگویی باعث شد از میان انبوه زنان و مردان شکنجهشده در زندانهای جمهوری اسلامی، مجاهدین او را انتخاب کرده و نزد گالیندوپل ببرند یا مصاحبه با مطبوعات برایش تدارک ببینند. این درد را به کجا بایستی برد؟
۵ سال یپش بود که در مورد دروغپردازیهای «غزل امید» (شوکت غضنفری) در برنامههای تلویزیونی آمریکا هشدار داده و روایتهای او را جعلی خواندم و خواستار آن شدم که به ادعای غیرواقعی وی وقعی گذاشته نشود. وی در جریان «جنبش سبز» هم بسیار فعال بود و در رسانهها به مصاحبه میپرداخت. اما دو سال پیش در ضيافت شام احمدي نژاد در نيويورك شرکت کرد و ضمن ایراد سخنانی در این ضیافت، با سیمای جمهوری اسلامی به گفتگو پرداخت.
http://www.irajmesdaghi.com/printm-377.html
به واکنش دنیای مدرن در ارتباط با انتشار خاطرات غیرواقعی یک جان به در برده از هولوکاست توجه کنید تا متوجه شوید جامعه ما چرا از قافلهی تمدن عقب مانده است. از شما درخواست میکنم مطلبی که در لینک زیر آمده را بخوانید.
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=228
ایرج مصداقی ۶ مرداد ۱۳۹۱
پانویس:
۱- خوانندگان محترم را برای آشنایی با کتاب «مصلوب» و ادعاهای غیرواقعی نویسندهاش به جلد ۱ خاطرات زندانم «عروب سپیده» از مجموعهی چهارجلدی «نه زیستن نه مرگ» صفحههای ۴۴۰ تا ۴۵۳ ارجاع میدهم.
http://irajmesdaghi.com/pfiles/ghoroub_sepideh.pdf
۲- طبق تحقیقاتم از زندانیان شیراز، علی اصداقی دیگری هم وجود دارد که یکی از خطرناکترین و فعالترین توابین زندان شیراز بوده و همکاری گستردهای با سپاه پاسداران و مقامات دادستانی شیراز داشته است. وی در مجاهدین موقعیتی که «حاجرضا» گفته نداشت و شخصاً در دستگیری فعالان سیاسی شرکت میکرد.
اصداقی هنگام دستگیری همسر قاسم خداپرست یکی از هواداران مجاهدین، از پشت وی را در بغل میگیرد. همسر قاسم به قصد خودکشی گلولهای شلیک میکند که بعد از عبور از بدن این زن شجاع، علی اصداقی را نیز به شدت زخمی میکند. بعدها قاسم خداپرست در اثر افسردگی خودکشی کرد. قطعاً مورد یاد شده نمیتواند دور از نظر مسئولین زندان شیراز و از جمله «حاجرضا» مانده باشد. علی اصداقی در تاریخ یاد شده بصورت پاسدار در زندان عادل آباد خدمت میکرد.
منبع:پژواک ایران