«لفظ است جهان» و «معنی اش جان جهان»
گیرم که بخندند به من پیر و جوان!
چونان دو لبت،دو برگ از یک گل سرخ
وین بوسه که معناش! در آن هست نهان
کار تاریخ و فعالیتهای رسانه ای وکار برای زیستن مجالی برای انزوای جهان شعر باقی نمیگذارد. رفتن به بیمارستان فرصتی برای اندیشیدن بود و سرودن چند رباعی. بجز آخرین رباعی بقیه تازه است.بادا که شمعی برای تامل برافروزد
رباعی ها.
بیست و هفت رباعی تازه
از ساغر و باده تا به مستی رفتن
اسماعیل وفا یغمائی
«لفظ است جهان» و «معنی اش جان جهان»
گیرم که بخندند به من پیر و جوان!
چونان دو لبت،دو برگ از یک گل سرخ
وین بوسه که معناش! در آن هست نهان
کار تاریخ و فعالیتهای رسانه ای وکار برای زیستن مجالی برای انزوای جهان شعر باقی نمیگذارد. رفتن سه چهار روزه به بیمارستان فرصتی و فراغتی برای اندیشیدن بود و سرودن چند رباعی. بجز آخرین رباعی بقیه تازه است.بادا که شمعی برای تامل برافروزد
1
از سنگ و گیاه و جانور تا انسان
از آنچه که پیرامن من در کیهان
دارنده معنائی و باور نکنم
بی معنی و مقصود بوَد کل جهان!
2
در دیده ی من هرآنچه هستی ست خداست
زیرا که نه او زهستی خویش جداست
سنگ است و درخت و جانور آتش و خاک
وآنکو که به چشم ما نهان یا پیداست
3
ما گبر و مسیحی و مسلمان کردیم
«او»را و اسیر قید «قرآن» کردیم
بر گردنش،«انجیل» و«اوستا»بستیم
در«تورات»اش اسیر وپنهان کردیم
4
«لفظ است جهان» و «معنی اش جان جهان»
گیرم که بخندند به من پیر و جوان!
چونان دو لبت،دو برگ از یک گل سرخ
وین بوسه که معناش! در آن هست نهان
5
آنکوبه لبت معنی بوسیدن داد
تا بو کنمت دماغ بوئیدن داد!
در آینه ی جمالت ای جان دلم
من را به وجود خویشتن دیدن داد
6
با«مصحف»خویش خلوتی خوش دارم
یعنی زلبت! تلاوتی خوش دارم
بگشای دولب به«آیه» هائی دیگر
کز گرمی «وحی»تو تبی خوش دارم
7
«آدم» چو گزید سیب «حوا» به بهشت
گویند بهشت را زکف یکسر هشت
بنگر تو خدای من! که چون میگزمت
بر ما بگشاید اودرباغ بهشت!
8
ای سیب که بین شاخه ها پنهانی
ای ماه که بر بلند شب رخشانی
ای گربه ی بیدار به روی دیوار
ای سگ تو مرا رسول آن جانانی
9
بیرازم از آن خدا که آدم سوزد
در «مصحف» خود زخون چراغ افروزد
بیزارم از آن خدا که با ترسِ عذاب
با دوزخ خویش اقتدار اندوزد
10
گر «کفر» نبود و «ارتداد» ای یاران
بودیم همه، تا به ابد در زندان
کفرست دری به سوی مقصود و رهی ست
از وادی ارتداد رو بر ایمان
11
روی سخنم نه با عوامان باشد
نی نیز،سخن زبهر خامان باشد
روی سخنم به کفر و دین بیزاران
روی سخنم به تلخکامان باشد
12
نی در طلب دین ، که تو یک معتادی
معتاد خرافات تو در بنیادی
یک عده به افیون خرد خود گادند
تو با دین ات، خود خدا را گادی
13
یک معجزه از جمله ی قدیسان کو؟
یک شمع زدین به ظلمت ایران کو؟
گفتیم که«جمهوری اسلامی» و آه
زین جمهوری! یکی مرا شادان کو؟
14
برخانه ی هشتمین امام اندر «طوس»
با یاد شهان و دوره ی کیکاووس
مرغی میگفت!جای بوسه به ضریح
صیغه شده خواهرم،فروشنده ی بوس
15
مرغی دیدم نشسته بر باره ی «قم»
میگفت در این ملک شده غیرت گم
زیرا که تن زنان ایرانی را
با صیغه بکوبند،اجانب با سُم
16
مرغی دیدم نشسته بر بام وطن
میگفت زبان بنده باشد الکن
از آنچه که اسلام ز نکبت ریزد
بر پیر و جوان به هستی مرد و زن
17
چون ما همگی زملت اسلامیم
مغروق لجن ز دولت اسلامیم
بی فخر و فریبخورده !اما غم نیست!!
چون باعث فخر و حشمت اسلامیم
18
اسلام عزیز زاده ی ملا نیست
با بنده بگو که مادر ملاکیست
هر چند که آخوندندارد پدری
بی شک! که جز اسلام ورا بابا نیست
19
از ساحل «ماشکید» تا رود «تجن»
از دولت اسلام نگه کن به وطن
بند است و فساد و فقر و فحشا یکسر
تاریکی و سوگ ولوش و دردست و لجن
20
گر در پی معرفت تو ره می پوئی
ز«اسلام» اگر تو راز و رمزی جوئی
از «فرع» گذر نما،همان به کاین راز
ز«الله» و «محمد» و ز«قرآن» جوئی
21
«الله» ترا ز پای تا سر نگریست
یک عمر، دمی نگر که این یزدان کیست؟
با آدمی، آفریده ی خویش ورا
جز جبر و فشار و کهنگی، فرمان چیست؟
22
ای دوست قوانین «شتر سالاران»
دردی نکند دوا ز ملک ایران
ای آنکه ز«اسلام سیاسی»گوئی
از بهر خدا دمی! به فکر انسان
23
اسلام به طول چارده قرن دراز
از روزه گذشته، خمس واز حج و نماز
بر گردن من بگو کدامین گل را
آویخته تا نهم بر او روی نیاز
24
اسلام و نو اندیشی!!ای یاوه سخن
کاین «کهنه» زکهنگیست سرزنده به تن
یک قطره ز«نو» به کام این مرده بریز
زآن پیش ولی برو، پی گور و کفن!!
26
چون مرُدم من، رها شد از تن جانم
وین قطره چکد به بحر جاویدانم
دورا که به گور من بیازاریدم
با زوزه ی «شیخ» و«صیحه» ی قرآنم
26
بر سنگ مزار من ! اگر سنگی بود
بنویسیدم: مرید بیرنگی بود
یعنی که به قرآن وبه الله و رسول
کافر، مرتد، رها ز هر ننگی بود
27
با چنگ و نی وباده ونای ودف وتار
رقصید به گور من زشادی سرشار
رفتم زخزان عمر تا باز رسم
درچرخه ی بیکران هستی به بهار
28
تا هستی نیستی ز هستی رفتم
از«ساغر و باده» تا به «مستی» رفتم
«لفظ» است همه هستی و معنایش «او»
با مرگ سوی «هستیٍ هستی» رفتم
29
زآغوش جهان برآمدم تا اینجا
تآغوش جهان روم چه انده من را
ای «مادر من جهان!» مرا در برگیر
وز بحر محیط در محاطم بفزا
30
بگذار خدا برهنه عریان باشد
نی گبر و نه ترسا نه مسلمان باشد
تا چند درین لباسهای چرکین
زیبائی او زچشم پنهان باشد
رود تجندر شمال ایران: رودخانه تجن (بخش سفلای هریرود) رودی است که در شرق شهرستان سرخس جاری است. این رود در حقیقت امتداد جریان هریرود است که پس از تلاقی دو رود کشف رود و هریرود در محلی به نام پل خاتون، تجن خوانده میشودو سپس از این محل مرز ایران و ترکمنستان را تشکیل میدهد.
رود ماشکیددر جنوب ایران:این رودخانه از کوههای بیرک در 98 کیلومتری غرب سراوان سرچشمه میگیرد و از طریق بخش زابلی به سوی جنوب شرق روان میشود. در طول مسیر رودهای متعددی به آن میپیوندد و در نهایت در 5 کیلومتری جنوب روستای کوهک به مرز ایران و پاکستان وارد میشود