گفتگو با اسماعیل وفایغمایی، شاعر ، نویسنده و پژوهشگر-گفتگوهای سری دوم - قسمت دهم
اسماعیل وفا یغمایی
گفتگو با اسماعیل وفایغمایی، شاعر ، نویسنده و پژوهشگر
گفتگوهای سری دوم - قسمت دهم (ادامه انتخابات و نتایج)
تاریخ گفتگو: پنجم ژوئیه دوهزار و نه
ساقی
آخرین صحبتمان را نیمه ژوئن داشتیم در باره انتخابات، حالا روزهای خیلی آتشین و خونین را پشت سرمان داریم، نظرها متفاوت است وهر گروه و شخص نظری دارد سئوال اصلی این هست که تا همین حالا ،ایا م قیام وشورش ادامه دارد یا مهار شده ،یا سرکوبش کردند.
یغمائی
ببینید قضیه جدا نفس گیر است چون جدا بزرگ است ومن از نگاه یک ایرانی و پناهنده سیاسی دور از میهن، به عنوان یک شاعر و نویسنده و یا یک جستجوگر تاریخ ایران، از هر زاویه که وارد میشوم نفسم می برد، نه از زاویه منفی، بلکه ماجرا این است که خیزش یک ملت آنهم به این شکل، نفس گیر است و فرصت می خواهد تا آدم بتواند ببیندش و حس اش کند. اما این جنبش نه مهار شدنی است و نه سرکوب شدنی، چون این جامعه، این جامعه عظیم ایران، در این نقطه مشکل دارد، نفس اش را ملا و مذهب و غارت و ستم و کشتار بریده، مال و جان و ناموسش را به غارت برده اند. به جائی رسانده اندش که نه مهار پذیر است و نه خاموشی پذیر. یعنی ملاها و حاکمان کنونی آن حماقتی را که همه دیکتاتورها مرتکبش می شوند مرتکب شده اند، و جنایت و خیانت را بجائی رسانده اند که باید رژیمشان دفع شود، البته حساب ساعت تاریخ با ساعت مچی من و شما فرق دارد،به همین دلیل من زمان نمیدهم! اما تاکید میکنم ساعت تاریخ زنگش را نواخته است زنگ یک انقلاب و تحول را که بازنده اش نه ملت بلکه ملا و جمهوری اسلامی خواهند بود. باز هم تاکید می کنم که این ملت مشکل دارد و مشکلش دیگر مشکل اقتصادی نیست ! آب از سر، و کار از اینها ،گذشته مشکل ایران کنونی یک «مشکل تاریخی» است که باید بالمجموع این لجنزار جمهوری ملایان را دفع کند و خود را کلا گند زدائی کند . بقول برخی تفسیرهای صوفیانه که توفان نوح و ماجرای شهر لوط را نه خشم خدا بلکه خلق جدید و خلقت نوین می دانند، جامعه ایران هم احتیاج به خلقت نوین دارد و البته این ملاها هستند که در توفان نوح کنونی غرق خواهند شد واین ملاها هستند که به تقدیر اهالی سودوم و گومورا دچار خواهندشد وبنابراین این موج عظیم اگر چند روزی خونین شود و خاموش، خاموشی اش موج و امواج عظیم تری را در پی خواهد داشت.
ساقی
بطور کلی الان در کجا هستیم؟
یغمایی
در گام اول جریان انتخابات جرقه را به انبار باروت زد،در دومین گام ما شاهد یک لشکر کشی عظیم بودیم،در یکسو مردم و درسوی دیگر رژیم با سیمای احمدی نژاد.
ساقی
سیمای مردم آیا موسوی یا کروبی را نمایندگی می کرد یا چیز دیگری بود؟
یغمائی
مردم ایران «مرد نامرئی» آن فیلم معروف نبودندو «مردم نامرئی» نبودند، مشکلات مردم و چاره درد مردم به نظر من فراتر ازدرمانهای آقایان موسوی و کروبی است ولی در این مرحله به طور خاص موسوی بود که به عنوان سیمای مورد پذیرش مورد حمایت مردم بود.
ساقی
برخی نیروهای سیاسی و بخصوص مجاهدین اعلام کردند که هشتاد و پنج در صد مردم به پای صندوقها نرفتند.در این باره چه نظری دارید؟
یغمائی
دموکراسی ایجاب می کند که هر کس نظر خودش را بدهدو نظرها در میزان و ترازوی واقعیات به داوری کشیده شود. بگذاریم و تحمل کنیم که متکلم وحده نباشیم و دیگران هم نظرشان را بدهند.من قبلا در این باره اشاره کرده و نظرم را گفته ام و باز هم تاکید می کنم: مردم ایران ، بخش بسیار قابل توجهی رفتند و رای هایشان را علیه احمدی نزاد و به نفع آقای موسوی به صندوق ریختند، مردم در داخل کشور در برابر گزینه های موجود و در شرایطی مشخص، پاسیو نبودند و رفتند و رای دادند، عکس العمل نیرومند و خشماگین آن دریای جمعیت با پارچه های سبز، عکس العمل مردمی نیست که رای نداده اند! آخر ملتی که رای نداده چرا باید بصورت میلیونی به خیابان بریزد و جلوی گلوله برود؟ خشم ملت دقیقا به نظر من ناشی از یک توهین بود که از طرف رژیم ایران به صورت «یک توهین ملی» مردم را به خشم آورد . من به عنوان یک پزوهشگر تاریخ این توهین را از جنس همان نوع توهینی میدانم که در قرن اول ودوم هجری با ممنوعیت زبان و خط و دین و آئین ایرانیان نثار این ملت شد و ملت ایران که حتی نامش هم از صحنه جغرافی جهان موقتا محو شده بود در مدت دویست سال حدود صدبار علیه این توهین شورید و جنگید تا وقتی هم حکومت امویان را مضمحل کرد ، وبغداد عباسیان را در دوران دیلمیان فتح کرد و عمامه خلیفه را بگردنش انداخت و او را کشان کشان بپای شهریار دیلمی افکند. ما بجای اینکه نگران ارقام باشیم بهتر است عمق این توهین را ببینیم و علت خشم مردم را، بهتر است مردم را با نقطه ضعفها و قوتها و شرایطشان واقعی ببینیم، درد این مردم را و مشکلاتشان را واقعی ببینیم و از آن مردم انتزاعی و در خیلی موارد خیالی ، که یا سراپا گوش بفرمان تاریخند و یا تودهائی بی هوده اند و در افق آرزوهای آرمانی من و شما قرار دارند مقداری کوتاه بیائیم . مردم آرمانی برای سرودن یک سرود یا یک قصیده می توانند مناسب باشند اما برای یک تحلیل سیاسی واقعی باید آنها را هم ناتورالیستی وهم واقعی دید.این واقعی دیدن به نظر من معنایش این نیست که مثلا بنده بروم سمپاتیزان آقای موسوی بشوم یا بقول بعضیها آدمهای «کمسواد و عوام الناس سیاسی»، «موسوی چی» بشوم، مسئله در این نقطه، از عالم شخصی خارج شدن است تا بتوانیم مثل یک آدم سیاسی و نه فقط یک سرباز یا کارگریا بهتر است بگویم عمله سیاسی، مسئله را بفهمیم و اگر خواستیم بر اساس فهم درست دست به فعالیت سیاسی بزنیم.
ساقی
چطور میشود به حقیقت رسید و دانست نظر واقعی چیست؟
یغمائی
مشکل نیست. دوره ما عصر کبیر ارتباطات است. اخبار را می شنویم می بینیم و میخوانیم. تلفن و میل هست و خیلی امکانات دیگر.عقل و منطق و استدلال هست.من دلایل خودم را گفتم . البته بسیار بیش از این دلیل دارم ولی همین اندازه کافیست و واقعیت بر آن مهر تائید می زند. اگر هم همین الان شما ثابت کنید که من اشتباه می کنم و کسی نرفته و رای نداده من حرف خودم را پس میگیرم ولی اگر واقعیت این است که مثلا هشتاد و پنج در صد ملت رای نداده اند باید به این حقیقت برسیم که: یا مردم اساسا پاسیوند و مثل دوران مغول به دلیل شکست به نوعی روحیه صوفیانه پاسیو دچار شده اند که میدانیم نشده اند، پس اگر پاسیو نیستند و رای هم نداده اند آن هشتاد و پنج در صد آکتیوکه رای نداده در انتظار کیست؟ این جماعت اکثریت قریب به اتفاق چرا پرچم سبز به دست گرفته؟ آیا دارد نقش بازی می کند و در حال اجرای یک تئاترروحوضی سیاسی اجتماعی به وسعت تمام ایران است؟ آیا بزودی پرچمهای سبزش به علمهای سرخ تبدیل خواهد شد و بجای موسوی با گذشته ای نا دلکش نام دیگری خیابانها را خواهد لرزاند. آیا اینطور است؟ می بینید که در برابر چنین سئوالاتی قرار می گیریم و باید توان اثبات داشته باشیم.در هر حال نظر من همانست که گفتم.
ساقی
آیاوقتی بگوئیم همه رفته و رای داده اند این موجب نمیشود که به نفع جناح یا جناحهائی از رژیم تمام شود چون مشخص است که هم موسوی و هم کروبی و بقیه ولایت فقیه را نفی نمی کنند.
یغمائی
من موسوی را بیشتر به «عنوان یک موقعیت» قبول دارم تا یک فرد.من با موسوی بعنوان یک موقعیت و یک کاتالیزور برخورد می کنم و عجالتا قضاوت اخلاقی را کنار می گذارم. موسوی بعنوان فرد ممکن است دنبال ولایت باشدکه البته من مطمئن نیستم چون چنان بحرانی دستگاه ولایت را فرا گرفته که در این معرکه سگ صاحب خودش را نمی شناسد و شتر گم میشود،چه برسد به اینکه موسوی برود دنبال ولایت خامنه ای! اما موسوی بعنوان یک موقعیت، دستگاه ولایت را مختارا یا مجبورا به لرزه انداخت. این چیزی است که اپوزیسیون سی سال مبارزه کرده باید خوب درک کند. ما باید این واقعیت را درک کنیم که جنگاور ترین بخش اپوزیسیون که البته رنجهای گران بسیار برده از سال شصت و یک و اوایل شصت و دو بجز تعدادی تیمهای عملیاتی اش، اساسا با کل فرماندهان و رهبرانش در خارج کشور و منطقه مرزی مستقر بوده است و در این نقاط جنگیده است. سی سال گذشته است صدها حادثه گاه بزرگ رخ داده است که شرایط کنونی را رقم زده است منجمله، سی چهل تا شاه و رئیس جمهور دنیا ازجمله تمام شاهان و روسای جمهور مادام العمر خاورمیانه یا مردند و یا کشته شدند یا در رفتند! و جمعیت ایران دو برابر شده و نیمی از جمعیت سابق برحمت خدا رفته اند، و منجمله از زمره حوادث کوچک اینکه امثال آقای اکبر گنجی سابقا مسلح مسلمان، از ولایت برگشته و روانه تبعید شده و فیلسوفان مسلمانی امثال آقای سروش که در انقلاب فرهنگی پدر دانشجویان را در آورد در مقوله وحی دچار شک شده، و کوچکتر از اینها و بعنوان نمونه شخصی/ اجتماعی!! بنده حدود بیست سی تا خواهر زاده و برادر زاده پیدا کرده ام ، که بعد از خروج من متاسفانه صبر نکرده اند تا انقلاب بشود ومشکلات مردم حل بشود و من برگردم و با حضور خان دائی و عمو جانشان متولد شوند، ولاجرم خودسرانه و غیر انقلابی! بدون حضور من به دنیا آمده اند و حالا خودشان هریک داری ریش و سبیل و چادر و لچک اجباری، دو سه تابچه دارند و هیچ تصویری از دائی و عموی به غربت نشسته خودشان ندارند.
بر این اساس و مثالهائی که بعضی هایشان خنده دار ولی واقعی اند، اپوزیسیون و اپوزیسیون فعال شورا و مجاهدین، بنا بر اعلام از سال شصت آلترناتیو، که در خارج کشور خرخره ملا را چسبیده است و هزاران سمپاتیزان ایرانی و خارجی دارد و به دلیل فعالیتهایش می تواند بحمدالله و به کوری چشم ملایان حرام لقمه ، مثلا بنا بر اعلام رسمی خودش واطلاعیه دبیر خانه شورای ملی مقاومت ایران، نود هزار نفر را یعنی سی هزار نفر بیشتر از حزب سوسیالیست فرانسه را در اوج محبوبیت حزب و خانم سگولن، در ویلپنت جمع نماید،نباید فراموش کند که در داخل کشور هم همین آدمهائی که هزار عیب دارند،به دلیل اینکه وجود دارند احتمالا نخوابیده اند و دم و دستگاه خودشان را راه انداخته اند، زندان رفته اند و کتک خورده اند و تضاد داشته اند وکنش و واکنش سیاسی داشته اند و بالاخره در یک موقعیت، به دلایل مختلف فعال شده اند. چرانباید به طور واقعی هر دو کفه را دید؟ و این هرگز به مفهوم پذیرش این جنگل عجیب و غریب مخالفان احمدی نژاد و خامنه ای در داخل نیست بلکه به مفهوم شناخت واقعی است و اینکه چشمهایمان را باز کنیم و گرنه موجی دیگر حوادثی عجیب و غریب تر را پیش خواهد آورد.
ساقی
صف بندی در داخل ایران عجیب و غریب هم هست و..
یغمائی
البته میان سران و روسا، و گرنه در میان مردم چند وجب که از سطح به عمق برویم درد و حرف یکی است.مردم آزادی می خواهند و ولایت نمی خواهند و رهبر اسلام نشان نمی خواهند. انرژی مردم یک انرژی انقلابی و آبستن یک تحول واقعی است.
ساقی
و در میان سران؟
یغمایی
همانطور که گفتید عجیب و غریب است! حالا از آقای موسوی بگذریم و لی نگاه کنید وجود جانورجباری چون رفسنجانی که مثلا در جناح مظلومین است،کسانی چون هادی غفاری ششلول بند و شلاق زن سالهای شصت و موسوی تبریزی که افراد زیادی را اعدام کرده است وصانعی از خشنهای سابق و از نرمتنهای فعلی و دهها نفر دیگرنظیر او پرچم اصلاح طلبی را بر دوش میکشند ولی ریش مبارکشان به خون فرزندان این ملت رنگین است ، اینجاست که در میان جنگاوران حاکم من جنگ را بعنوان یک تاریخ پژوه، جنگ امین و مامون میدانم که دومی (البته با «کمک ایرانیان» و بکار گرفتن نفرت ایرانیان از خلافت، و«سپهسالار کردن طاهر ذوالیمینین سردار ایرانی« و «بازیچه قرار دادن امام رضا» ی مظلوم برای جلب مخالفان علوی که بنا بر اسناد واقعی در مدینه مشغول کشاورزی بودوبه دور از هر نوع کشاکش سیاسی به عبادت می گذراند، ) سر برادرش را برید ولی بعد از آن هم حسن ابن سهل وزیر ایرانی خود را کشت، هم امام هشتم شیعه را و انبوه خواهران و برادرانش را که روانه ایران شده بودند،و هم ایرانیان را سرکوب کرد و هم اسارت ایران ادامه یافت.در شرایط کنونی نیزدر بالا در میان بسیاری وضع اینچنین است و «دعوا بر سر لحاف ملاست و نه دموکراسی» برای مردم .مطمئنا انسانهای محترمی نیز در این میان هستند ولی دانه درشتها آدم را به حیرت می آورند که ای بابا چه خبرست که موسوی تبریزی و هادی غفاری و هاشمی داد وا اسلاما! و وا دمکراسی! بر می ورند. همین جاست که باید به ظرافتها و تاریکی و روشنیها توجه داشت .
ساقی
چه باید کرد؟
یغمائی
امیدوارم در آینده بتوانید این سئوال را در مصاحبه هائی از بزرگان اپوزیسیون بکنید تا راه حلهای آنها را بشنویم ولی من با توجه به دانسته ها و نادانسته هایم فقط می توانم بگویم به آنچه پیش از این گفتم توجه بکنید! دیگر اینکه تاکید می کنم به اینکه به موسوی به عنوان یک موقعیت باید توجه بشود، خیلی ها چگوارای خودشان را در موسوی یافته اند و آنرا تبلیغ می کنند!!من تنها می گویم واقعیت اجتماعی ایران و دریای پرچمها و پارچه های سبز بما می گوید واقعیت ایران را ببینیم و ضعفها و مشکلات خود را دریابیم و به موسوی به عنوان یک موقعیت شاید بسیار زود گذرا و شاید پایدار توجه بکنیم . البته توجه هم نکنیم جامعه راه خود را خواهد رفت. دیگر اینکه با توجه به درخواستهای مردم و انرژی نهفته در این امواج و ضعفها و چنانکه گفتم «عجایب الموجودات و غرایب المخلوقات» بودن رهبران اصلاح طلب و اصلاح ناشدنی باید زودتر جنبید یعنی تا جائی که به نیروهای خارج کشور مربوط است باید :
زودتر دست اتحاد به صورت جدی به سوی هم دراز کنند و بنشینند دور هم تا به حساب آیند و بتوانند به ملت خود کمک کنند و گرنه ماجرا به صورت نه چندان خوشایند و بر خلاف مراد آنها جلو خواهد رفت. البته اگر نیرو یا اپوزیسیونی هست که نیروهایش و پایه های میلیونی اجتماعی اش در داخل آماده و گوش بفرمانند تا در لحظه موعود بر خیزند طبعا جای نگرانی نیست و انشالله همه چیز بخیر و خوبی جلو خواهد رفت.
ساقی
مجبور شدیم مقداری فرعی برویم که لازم بود .حالا از همان مرحله ادامه دهیم.اشاره شد که در گام اول جریان انتخابات جرقه را زد،در گام دوما شاهد یک لشکر کشی عظیم بودیم بین جناح اصلاح طلب و خامنه ای ودر یک طرف مردم و درطرف دیگر رژیم با احمدی نژاد
یغمائی
نقطه بعدی در آمدن احمدی نژاد از صندوق بود که تقلب کردند و درش آوردند و مرحله بعد یعنی چهارم خروش و خشمی بود که میلیونی و سراسری شد و این مرحله ارتفاعش بسیار بالاتر از ارتفاع قامت و خواست حتی بهترینهای اصلاح طلبان بود که بدترینهایشان مثل هاشمی و امثالهم با خود خامنه ای همخونند و سی سال است که دارند خون مردم را می خورند. در مرحله چهارم آن سیمای کریه و خونخوار جمهوری اسلامی در تمامیت خودش آشکار شد.
ساقی
در ظرف سی سال گذشته از کشتار ماهیگیران شمال و سرکوب ترکمن صحرا و کردستان و دهها هزار اعدامی و زندانی ایا این سیما اشکار نشده بود؟
یغمایی
ببینید رک و راست باشیم و صریح! خمینی در آن سالهای کشتارش هنوز پایه های اجتماعی وسیعی داشت. مردم در تمامیت خود در مقابلش نبودند . مثل تمام دیکتاتورهای محبوب و پوپیولر مردم را با مردم سرکوب می کرد.روزی صد تا صد و پنجاه تا اعدام می کرد ولی «پاسخ مدنی به این اعدامها چه بود؟» کافی نیست که فقط بگوئیم این رژیم صد هزار نفر یا بیشتر را اعدام کرده است، صد هزار مبارز و مجاهد و دمکرات و کمونیست و روشنفکر سیاسی را و نه قاچاقچی و قاتل را! باید پرسید چرا این اعدامها عکس العمل مدنی که نداشت هیچ حتی به نظر من می توان به این فکر کرد که جنبش مدنی را در تنگنا قرار داد.خمینی با نیروی یک انقلاب بر سرکار آمد! امام بخش عظیمی از این ملت بود. خودمان را و تاریخمان را از زیر تیغ در نبریم! خمینی مشروعیت تاریخ تشیع در ایران و فرهنگ مذهبی این ملت را در جیب قبای خود داشت و چنان قدرت غول آسائی داشت که هنوز هم درست فهم نشده. او توانست بخشهای ملت را در مقابل هم قرار دهد. او توانست مادر را به لو دادن فرزند پدر را به دستگیری مادر و فرزند را به کشتن مادر وادار کند. نمونه هایش هست. پس از سی سال روغن چراغ ولایت و خمینی و خامنه ای تمام شده و دارد پت پت می کند تا جائی که موسوی تبریزی و امثال حکام شرع سابق هم صدایشان در آمده.مردم فهمیده اند که این ولی فقیه کیست و اساسا ولایت فقیه و رزیم اسلامی چیست. من سالها قبل حدود ده یازده سال قبل نوشتم و گفتم و سرودم که اگر خوشخیالانی هستند که فکر می کنند مردم در نهایت به یک جابجائی سیاسی رضا می دهند دارند اشتباه می کنند که تحول در عمق خود راه به یک تحول در اندیشه و فلسفه برده و باید این دستگاه حکومت طلب و رهبر ساز تشیع بنشیند سر جای خودش و بگذارد مردم مذهبی و غیر مذهبی سرنوشت اجتماعی و سیاسی خودشان را فارغ از خلیفه و امام و ولی بسازند. مردم به تجربه ای سنگین بسیار سنگین و تلخ برای اولین بار از حصار موسوی که عبور کنیم در کنار هم به مرز یک انقلاب و تحول تاریخی رسیده اند.امروز و بزودی، تمام مردم در مقابل تمام رژیم و نیروهای سرکوبگر قرار دارند. از موسوی نهراسیم. اگر موسوی حتی خطا کار، پتانسیل این را داد که بایستد و حتی در این راه بمیرد چرا نگرانیم بگذاریم کارش را بکند و اگر نکشید و بقول معروف از مرحله جدا شدگی، به بریدگی رسید و بعد از آنهم در زمره خائنان در آمد آنوقت حسابش روشن است ولی تا وقتی موسوی جداشده ،نبریده، و به مفهومی واقعی و مادی و در کادر شرایطی که قرار دارد خیانت نکرده یقه اش را نگیریم که باز هم بهایش را خواهیم پرداخت. در مرحله کنونی و در عمق و فارغ از کفهای روی آب، مردم ایران در صد سال اخیر به نقطه ای رسیده اند که آخوند در صفوفشان از ارزشی برخوردار نیست. نه در انقلاب مشروطیت ، نه درنهضت مصدق بزرگ و نه در آنچه که در سال پنجاه و هفت مرتکب! شدیم چنین پدیده ای وجود نداشت.
ادامه دارد
منبع:پژواک ایران