«فقط دوازده خط و نیم» یاداشتکهائی است که از این پس در دوازده خط و نیم مینویسم. اینها تجربیات و باورهای من پس از سی سال تلاش تئوریک وچهل سال آوارگی و مبارزه و تجربیات عملی است. میتوانید بخوانید بپذیرید یا نپذیرید ولی تاکید میکنم هریک از این دوازده خط و نیمها حاصل روزها کار و تلاش است،حاصل دردها و عرقریزان روح است و اندیشه در حد توان من. قصد من توضیح نیست تلنگر زدنست برای اینکه خودتان ادامه دهید. اگر فرصت دارید کمی به این دوازده خط و نیمها بیندیشید. بقولی بی ضرر نیست!.
مهیب تر از مبارزه مسلحانه نبرد فلسفی است
مهیب تر ازمبارزه مسلحانه و نبرد انقلابی مبارزه فلسفی است. نبرد دردنیای اندیشه است. شاید باور نداشته باشید ولی واقعی است. کسانی که درجنگیدن در میدانهای نبرد مسلحانه و جانباختن، زندان کشیدن، شکنجه شدن رها کردن زن و فرزند و شوهر، وتردید نمیکنند و چون شیر میتازند ، اکثر آنها جرئت ورود به جهان واقعی یک نبرد فلسفی و نفی جهان ذهنی کهن و ورود به جهان نوین را ندارند.بگذارید حتی اگر بمن میخندید بگویم اینکار نیروئی پیامبرانه میخواهد.ظاهر قضیه ساده است. گویا حکایت ، حکایت کنج اتاق و دود چراغ و کتاب و کاغذ و بحث و فحص است اما اینها ظاهر قضیه است روح قضیه، نفی جدی فلسفی و واقعی یک جهان کهن و نیرومند و مرئی با میلیاردها پیرو ،و جرئت عملی ورود به دنیائی نوزاده شده و هنوز نه نیرومند و گاه ناروشن است.در نبرد مسلحانه اگر رویاروی یک رژیم ایستاده ای و میرزمی،اینجا رویاروی میلیونها و میلیاردها نفر باید بایستی و پایت نلرزدآ.اینجا باید رودر روی «خویشتن کهن خویش» بایستی واز جنازه خود عبور کنی.
اینجا باید خدای کهن را با تمام عظمتش بر زمین افکنی با تمام عظمت تاریخی اش با تمام فرهنگ عظیم ش با میلیاردها پیروش، با جهان این دنیایش و جهان پس از مرگ، بانویدها و تهدیدهایش.و باید پا بر سینه اش گذاری و رو به جهان نو صدای خرد شدن استخوانهایش را بشنوی و عبور کنی و به سوی چیزی دیگر، «خدائی دیگر» و شایسته خدائی! یا «لاخدائی» دیگر بروی، و وارد جهان نوین بشوی. اینجاست که من اعتقاد دارم از خمینی که نگاهبان برج باروهای کهن است گذشته، نه دکتر علی شریعتی آن مرد بزرگوار و شریف!نه حنیف نژاد شجاع و دلاور و پاکباز و نه مسعود رجوی و نه...هیچکدام چیز تازه ای نیاوردند.
آنا ن با «تائید جهان کهن»،«با رنگ آمیزی و هرس و پیراستن خیرخواهانه جهان کهن» و با نهایتا «تسلیم و خضوع در مقابل اعتقادات مشترک عمومی»، «گاه تسلیم و از نفس افتادان در مقابل اعتقادات عقب مانده ترین اقشار جامعه» شروع کردند. آنان هرگز مانند اصحاب رنسانس و کسانی چون ولتر وارد یک جهان فلسفی نو نشدند . چالش آنا ن ،با رویه نازک، چالش فلسفی نبود !!، فقط یک چالش سیاسی و اجتماعی بود و بس....
هجده مارس 2015