کرونا و آخرین مباحثه عجقول ابن حکیم با حکیم ابن عجقول در معبد عجاقله. غروب اول
اسماعیل وفا یغمایی
مباحثه نخست
در چرائی اینکه چرا عجقول و حکیم هم پدر و هم پسر یکدیگرندوفاجعه کرونا و پایان جهان
به مزاحت نگفتم اين گفتار
هزل بگذار و جدّ از او بردار(سعدی)
و چنین نوشتند و گفتند راویان وکاتبان اخبار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار که در غروب دومین ماه از ظهور کرونا و مرگ و میر هزاران هزار تن از موجودات دو پا، حکیم ابن عجقول و عجقول ابن حکیم که هر دوهم پدر هم و هم پسر هم بودند در معبد عجاقله یکدیگر را دیدار کردند ودستاغوش نمودند و خندیدند و گریستند و یکدیگر را غلغلک دادند و جفتک و معلق زدند و بر زمین غلتیدند و ورجه ورجه کردند وسر و گوش هم خاریدند وبر پس کله های هم پس کله ای زدند و لپهای هم کشیدندو بر سبیل و ریش هم به محبت تف کردند و سرفه و عطسه نمودند وبه شادی دیدار رو به اسمان پارس کردند و با امدادهای پنهانی تیزیدند وگوشهای یکدیگر گاز گرفتند و لیسیدند و چون خسته شدند قلیانی کشیده و پس از صلوات برصد و بیست و چهار هزار رسول و درود بر محمد و آل محمد و پنج تن آل عبا و دوازده امام و چهارده معصوم و کرنش در مقابل پانزده هزار امامزاده و هشتاد هزار مسجد و چند صد هزار آخوند وطلبه وایه الله و حجت الاسلام و و شیخ و رهبران سیاسی و عقیدتی وخواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه وغیره مباحثه آغاز کردند و نخست عجقول ابن حکیم گره بر ابرو افکند وبر قطر صدای خود افزود و گفت:
ای حکیم ابن عجقول که هم پدر بنده و هم پسر بنده میباشی و در حکمت سرامد روزگار .دیریست در این فکرتم که چگونه است که من هم پسر توام و هم پدر ت!!، و نیز توپدر من هستی و پسر من و در این میان مادر من که همسر تو بوده است چگونه همسر من و مادر تو میشود ودر این میان تو که پسر من هستی چگونه قبل از من که پدر تو هستم و پسر تو شده ام زاده شده ای یا من که پسر تو هستم قبل از تو!! و بر ان روال فرزند من نوه تو خواهد شد و همزمان برادر تو و فرزند تو هم برادر من خواهد گشت و هم پسر همسر و عموی من ونوه من وبر این روال ..
و حکیم ابن عجقول گفت خاموش باش ای عجقول ابن حکیم که هم پسر من هستی و هم پدر من و هم شوهر همسر من وعیال مادر خود ، شگفتا و فیا عجبا که گمان نداشتم پدر من و پسر من چنین گوساله ای باشد که این راز در نیابد.
پس ای عجقول ابن حکیم
در جهانی که اعظم مردمانش بر این ا ند که اب و ابن و رو ح القدس هم سه تن هستند و هم یک تن و هم پدرند و هم پسر ومادری که این دو را زاده هم مادر خود خدا و هم مادر فرزند خداست و لاجرم باید به دنبال پدر اصلی گشت که هم پدر و هم پسر را توسط مادر ایجاد نموده است!! و در گوشه ای دیگر جماعتی عظیم سر بر سجده پروردگاری مینهند ک خلاف قبلی پدر و پسر نیست بلکه نه پدر دارد و نه مادر و لاجرم چنین بی پدر و مادری هیزم دوزخش ادمیزادست و خود دستور قتل آفریدگانش را میدهدو چوب دوسرچرب ناکرده در ماتحت بندگانش میتپاند و دامنه فکرتش در چرخش به دور بیضه های مبارکش میباشد و نه پهنای جهان بی پایان!! و این همه عظمت و زیبائی!! و رسولی را باور دارند که باالاغ به اسمان هفتم به دبدار خدای خود صعود نموده و بر آنند که به فرجام طفلی از ته چاهی بر خواهد آمد و جهانی را غرقه در عدل و داد خواهد کرد و ملتی و نمایندگان ملتی بی آنکه بفهمند چه خواهد رفت و چه خواهد آمد سر در پی چنین خدائی سلطان خود فرو میکشند ودر سودای آزادی امامی بر تخت سلطنت مینشاند وچهارده سده سر بر خاک و قنبل بر افلاک میافرازند تا حاصلی بی حاصل به کف آورند ودر چاه خلائی فرو غلتیم که امروز در انیم و بر این روال... که نمونه ها بسیار و بی پایان است چگونه نمی فهمی که:
اینکه من هم پدر تو باشم و هم پسر تو بساممکن تر از این است که که خدائی مادر خود را حامله کند و خود از او زاده شود و کسی با الاغ بر اسمان رود و طفلی از ته چاهی بر اید ونه تنها مردمان بل رهبران بزرگ ریش و کلفت سبیلی که در غربت شمع عمرشان به پت پت کردن افتاده است و دیری نمانده تاالحمدلله تعالی ریق رحمت سرکشند و به دیدار حق تعالی بشتابند، بر این باور باشند
در این هنگام حکیم ابن عجقول به خشم آمد و لنگ نعلین خود به دست گرفت تا بر سر پدر خود که فرزندش باشد بکوبد اما خاموش شد و عرق شرم بر رخش نشست
پس حکیم ابن عجقول گفت:
وای بر من که میخواهم نعلین بر سر پدر خود بکوبم و حرمت پدری بشکنم
و عجقول ابن حکیم گفت
وای بر من که پسر خود را در اندوه نشانم
و نعلین پدر را بوسه داد و باز پس داد و چنین گفت
ای حکیم ابن عجقول
که هم پدر بنده و هم پسر بنده میباشی و در حکمت سرامد روزگار دانستم و فهمیدم این راز را و اما پس از این رازچگونه میبینی مردمان را و کرونا را و امروز را و فردا را و اوضاع دنیا را که اینک هر کس سخنی میبافد و کلامی بر لب و خیالی در سر و پوزبندی بردهان دارد و چنین است که عده ای میگویند اینک پایان جهانست و کار به فرجام رسیده است واسرافیل برای سر کشیدن ریغ رحمت در شیپور دمیده است. تو چه میبینی و چه میگوئی؟
و نوشته اند :
حکیم ابن عجقول ریش خاراند و سرفه کرد و عطسه نمود و به نرمی گفت:
ای عجقول ابن حکیم ! ای پدر من و پسر من که من از مادر تو زاده شده ام و تو از والده من ... آنان که زنگوله پایان جهان را بر بیضتین خود آویخته و در کوچه و بازار میگردند یاوه میبافند و غلط میکنند و نمی دانند و چیز زیادی میخورند که نوش جان تمامشان باد.
جهان بی پایان است و بی اغاز و جاودان! پایان جهان سخنی یاوه است و پایان من و تو شاید، که گمان دارم این نیز سخنی بیهوده است چون اگر پایان جهان یاوه باشد پایان من و تو نیز یاوه است. چون جهان ماهستیم و مانیز جهانیم و هر لحظه وهر دم جهان آغاز میشود و پایان میابد و میمیرد و زنده میشود و جهان تنها این غبار کوچک که ما برآن از صبح تا شام و با اتکا به الطاف الهی خشتک هم را به محبت در می آوریم وبه محبت چوب چرب ناکرده به شیوه صانع به هم تقدیم میکنیم نیست، واسرافیل چنانکه ما هر روز نفس بر می آوریم و میتیزیم دمادم در شیپور میدمد و میتیزد و پایان و آغاز را اعلام میدارد، و چون ادمی بمعنای راستین آدمی اندک است ودر عوض گوساله گاب به لطف حق تعالی و کوششهای مقدسین و مقدسات و کتب آسمانی و زمینی بسیار، و هر کس به بقای خود سرخوش است و از بقای کل غافل، ما و طویله چرخان ما، تمام جهان نیستیم که با ما جهان به پایان برسد جهان جاویدست و جاوید خواهد ماند و بی نهایت است و در شناخت جهان، در نهایت بی شناخت خواهیم ماند و این سخنان میگویند و میهراسند و میهراسانند پس پایان و اغازی در کار نیست که اگر کرونا نسل این جانور دو پا را که من و تو باشیم و بسیاری از ما خود نیز روی دست خود مانده ایم براندازد جهان هست و بوده است و خواهد بود وکرونا که جای خود دارد حتی ننه بزرگ کرونا نیز نمی تواند پایان جهان را و یا آغاز ان را اعلام داردو اینان که این سخنان میگویند هنگام که بقول رهبر سابق ما یک میلیون سال نوری جلو بیایند تازه میشود در شناسنامه شان نوشت که اینان به مرز دراز گوشی رسیده اند و به یک انسان طراز مکتب یعنی یک خر تمام عیار تبدیل شده اند.
و حکیم ابن عجقول تاملی نمود و بهبهی و چهچهی گفت و گفت:
ای پدرم و پسرم و شوهر مادرم و همسرم! خورشید ر در کار غروب است پس برویم و اگر کرونا از ما چیزی باقی گذاشت به روزی دیگر باز آئیم و سخن را دنبال کنیم
پس حکیم ابن عجقول و عجقول ابن حکیم که هر دوهم پدر هم و هم پسر هم بودند دستاغوش نمودند و خندیدند و گریستند و یکدیگر را غلغلک دادند و جفتک و معلق زدند و بر زمین غلتیدند و ورجه ورجه کردند وسر و گوش هم خاریدند وبر پس کله های هم پس کله ای زدند و لپهای هم کشیدند و بر سبیل و ریش هم به محبت تف کردند و سرفه و عطسه نمودند و با امدادهای پنهانی تیزیدند وبه شادی دیدار رو به اسمان پارس کردندوگوشهای یکدیگر گاز گرفتندولیسیدندو چون خسته شدند قلیانی کشیده و پس از صلوات بر صد و بیست و چهار هزار رسول و درود بر محمد و آل محمد و پنج تن آل عبا و دوازده امام و چهارده معصوم و کرنش در مقابل پانزده هزار امامزاده و هشتاد هزار مسجد و چند صد هزار آخوند وطلبه وایه الله و حجت الاسلام و و شیخ و رهبران سیاسی و عقیدتی هر یک راه خود در پیش گرفتند
پایان بخش اول
منبع:پژواک ایران