قصیده ای در بدرقه عقاب
اسماعیل وفا یغمایی
در بدرقه سرهنگ بهزاد معزی افسر دلیر میهن پرست در سفرش از جسم تا جان و از قطره تا دریای جاودان. برای من ذات پاک بهزاد قابل احترام است و نه آنجا که بود وزیست. برای من نگاه شعر داور راستین است زیرا دروغ نمی گوید و به ذات و بنمایه ذات مینگرد حتی در جمع چاکزران درگاه ایلخان . این افسر دلاور مهربان بود. راستگو بود. از دروغ بیزار بود. شجاع بود.با سخاوت بود.از پلشتی بیزار بود. خاکی و عارف مسلک بود. ایران پرست و میهن دوست بود هوشیار بود و اهل دل و عشق و این چنین بود که رنج برد و رنجش و تنهائی اش با سفرش پایان یافت.
برو از این زمین تا آسمانها
برو از آسمان تا کهکشانها
عقاب پیر ! جایت این کران نیست
برو از این کران تا بیکرانها
بریز از بال و پر،غم، خستگی را
بریز آن زخمها! آن خون چکانها
که در عزلت ترا هر دم دریدند
به اذن پادشاه ایلخانها۱
به خلوت، صبح تا شب، شب الی صبح
ترا خاموش،بی با همزبانها
نه پوری تا ببینی چهره اش را
نه یاری همچو سرو بوستانها
نه دختی تا ببوسد کاکلت را
شود او مهر- بان از مهربانها
***
کنون در بادخان در انتظارست۲
فرشته-ایزدی از باد رانها۳
که از خاکت برآرد، تا به افلاک
درنگی، نی!برآور بادبانها
جوان شو! بال بگشا!بر دو بالت
ببین رخشنده موج کهکشانها
به دنبالت روان صدها ستاره
ترا سرهنگ!چون اسکادرانها۴
نگه کن !پیش فنگ اختران را
برایت پادگان در پادگانها
سرود سبز ای ایران، بنامت
طنین اندازتا رنگین کمانها
همافر بودی اینک چون همائی
نشسته بهر من در داستانها
ترا من داوری خواهم نمودن
ولی نی با تراز این و آنها۵
نه با آنکس که گوید: چون گریزاند
فلان ابن فلان ابن فلانها
بباشد لایق صد مدح و تمجید
و یک بار شتر از امتننانها
نه با آنکس که گوید: رفت و پیوست
به آن نامطربان نا پهلوانها
به آن سالوسکان، آن جیره خواران
به هر ناراستی چون آجودانها
به رقص اندر به یرلیغ و به فرمان۶
چو عنترها و چون اورانگوتانها
گروهی پیر پفتالان بی ارج
به هستن در پلشتی، شادمانها
چو دلقکها به ساز مرشد خویش
گهی رقصان گهی تنبک زنانها
دهانها باز دندانها به رخشش
که از مطبخ بیآید استخوانها
دریغ!! این ناکسان گویند: مائیم
نگهبان حصار آرمانها
به آزادی به خاک پاک ایران
بجز مانیست پیدا پاسبانها
بجز آن پهلوان!!بنگر که اینجاست
چراگاه تمام قهرمانها
***
تو از آنان نئی ای شیر- افسر
اگر چه همچو من را ارمغانها
دهی ازتهمت و دشنام صد بار
من از ذات تو دارم بس نشانها
ترا با ذات تو بایست سنجید
نه با آنکو برآید از دهانها
به روی سینه ات از ذات پاکت
نشان اندرمدال اندر نشانها
نشان رادی و صدق و محبت
نشان، بهر دلی، چون ارسلانها۷
نشان از ذات خود، هر چند بودی
به بند شیخکی از روضه خوانها
به بند شیخکی بی ریش و دستار
ولی در ذات شیخ شیخکانها
به ظاهر گویدا:کوه ام به باطن
بود کوهی ولی از کاهدانها
نگه! نر- ماده زاغان جسد خوار
مر این دوبهترین ما بدترانها
همینانی که در کار سیاست
نه بابکها که چون بازارگانها
به ناموس و به عشق و عقل و ایمان
به رندی سالها بازیکنانها
دو کفتار و دو خفاش عطشناک
زبهر خون تن ها نه،که جانها
به خون و اشک نسلی در چهلسال
هلا! ماهرترین ارابه رانها
دروغ و خویشتن خواهی در اینان
کشیده سربه قعر آسمانها
همینانی که بر راهی ز اجساد
الی تا خط پایان راهبانها
همینانی که بر دلشان نشان نیست
ز ایران و ز عهد باستانها
ولی از ام کلثوم و رقیه
سخن پردازها و نکته دانها
نگه کن! بر در و درگاه ایندو
کیان سر بر زمین بر آستانها
***
سخن کوتاه تا آینده گوید
از این تاریک شبها داستانها
سخن کوتاه تا آینده گوید
از این اهریمنان این بی امانها۸
سخن کوتاه تا روزی که خیزد
ز هر گوری سرود ارغوانها
بسوزد ریشه ی این رسم و آئین
بیاندازد کجا؟ آشغالدانها
سفر خوش افسر آزاد از قید
برو از جسم تا جان، تا به جانها
به آنجائی که جان بی نهایت
تپد تا جاودان تا جاودانها
...........................................
دوازده ژانویه 2021 میلادی
1 ایلخان. خان و رهبر ایل در عصر مغولان و تیموریان . فرمانروای مقتدر مطلق
2محل شروع وزش باد و تجمع آنها برای وزیدن
3بادران . در فرهنگ کهن ایران بادران فرشته- ایزدی است که مامور وزش بادهاست و دستور میدهد بادها بوزند
4اسکادران. مجموعه هائی از هواپیماهای نظامی که با هم به حرکت میآیند
5.تراز. معیار. برای اندازه گیری و مقایسه
6- دستور و فرمان بی چون و چرای چنگیز خان و خان های مغول
7- ارسلان. شیر نیرومند و مهاجم و دلیر
8 بی امان . در لغت پارسی به معنای بیرحم و سنگدل
منبع:پژواک ایران