«فقط دوازده خط و نیم» یاداشتکهائی است که از این پس در دوازده خط و نیم یا بیشترک!مینویسم. اینها تجربیات و باورهای من پس از سی سال تلاش تئوریک وچهل سال آوارگی و مبارزه و تجربیات عملی است. میتوانید بخوانید بپذیرید یا نپذیرید ولی تاکید میکنم هریک از این دوازده خط و نیمها حاصل روزها کار و تلاش است،حاصل دردها و عرقریزان روح است و اندیشه در حد توان من. قصد من توضیح نیست تلنگر زدنست برای اینکه خودتان ادامه دهید. اگر فرصت دارید کمی به این دوازده خط و نیمها بیندیشید. بقولی بی ضرر نیست
________________________________________
چرا خدا را باور داریم؟ کمتر به این بطور جدی فکر کرده ایم!. دلایل ما کمتر دلایل روشن یا نیمه روشن جدی فلسفی و جهانشناختی است.دلایل ما بیشتر دلایل سنتی است ! همان دلایل آخوندها، یا دلایل شخصی ناشی از ضعفهای ماست.
خدا را قبول داریم زیرا خیلی زورش زیاد است.حریفش نمیشویم.نشسته است در آسمانها و منتظر است تاما بمیریم و چرتکه اش را بردارد و ببیند ما چه کرده ایم؟ خدائی که از کسی اجازه نمی گیرد و کارش همین است. خدائی که گویا جهان بی نهایت را آفریده است تا در پایان و مستمرا به حساب ما برسد.میترسیم این خدای گردن کلفت ما را ببرد به جهنم پس قبولش میکنیم.سودای بهشت و جاودانگی هم باعث باور خداست.بی آنکه فکر کنیم با این دستگاه مکانیکی سنتی یا شخصی جاودانگی خود یک تراژدی خواهد بود و بهشت با نعمات معمولش بسیار خستگی آور.خدا را باور داریم زیرا می ترسیم.زیرا جهان بزرگ است و نمی توانیم تفسیرش کنیم.نمی توانیم باعث و بنای قوانین اش را بشناسیم.
خدا را باور داریم زیرا دائم در معرض خطریم. خدا را باور داریم زیرا میخواهیم حمایتش را جلب کنیم و شاید هم با جلب حمایتش در قدرتش شریک شویم.خدا را باور داریم زیرا قبل از ما قرنها باور داشته اند.خدارا ، خدائی اینچنین را باور داریم ، خدائی بسیار قدرتمند و ترسناک و به اندازه جهان جهل و هراس ما ناشناس و مبتذل . او را باور داریم بی آنکه در تمام عمر بطور جدی به باور خود بیندیشیم. زاده میشویم. با قفسی در پیرامون خود که پیش از ما ساخته شده و ما تعمیرش میکنیم وبا ما همه جا می اید و تنها در گور از ما جدا میشود .زندگی میکنیم بی آنکه بدانیم در تمام عمر بی بر آوردن سری در افق کنکاشی حقیقی و فلسفی و بی وحشت،و بی چشیدن حتی یکبار اندیشسدن شجاعانه و آزاد در تمام طول زندگی بواقع بی خدا و تنها، و تنها با قفس خود زیسته و بازیچه وحشتهای خود بوده ایم ونام این همه را خدا و باور به خدا نهاده ایم. می توانیم کمی به این فکر کنیم. به خدای خود و باور خود. هنوز دیر نشده است.
30می 2015