طعم روشنائی
اسماعیل وفا یغمایی
تلخ است طعم روشنائی
چون پیر و خسته تاریکیهایت را وا مینهی
و جهان به فرجام آمده را مینگری
بی هیچ سودائی،
و گوش میکنی
صدای زوزه های تکه های تاریکی را
چون کتره سگانی کوچک،
و گوش میکنی
بر تریبونهای سکه و خون
وزوزوقیح دروغ شرزه شریرتاریک بی شرم را
که پوست کنده شده هنوز خونین راستی را
بر چهره نقاب کرده است
وبی هیچ تردیدی
به قاطعیت کاردی که در سینه اش میتپد
ازعدالت سخن میراند!
ازعشق سخن میراند!
از آزادی سخن میراند!
واز شرف...
ومیشنوی
غریو و غیه تکه های پر فیس و گند تاریکی را
چون کتره سگانی کوچک،
تلخ است طعم روشنائی....
22 دسامبر 2013
طعم روشنائی (2)
از زندگی میگوئی
و در دهانت گور کنان درکارند
از آزادی میسرائی
و در دهانت زنجیرها بر قلبها چنبره زده اند
از راستی میگوئی
و در دهانت دروغ در دهان راستی می شاشد
از عشق میگوئی
و در دهانت دلقکانت
عشق را به رسوائی در شهرمیگردانند
در گذرگاه دشنام و تف
به سودای خدا آمدیم
وفرجام آستان زهر آگین شیطان بود
و حکایت تمام شد
بادا که باد
قصه ما را بگوش دیگر کاروانیان رساند.
23 دسامبر2013
طعم روشنائی (3)
از طبلها بوی پوست آدمی بر میخیزد
و از آرشه ویلنها خون میریزد.
دراین تماشاخانه شگفت
در نظرگاه تو
باید بادکنکها و پرچمکها
هرچه فراتر و انبوهتر باشند
باید غریو و غیه سازها و سگها وآدمیان
و خروش کف و دف
هر چه نیرومندتر،
تا در آنسوی این تماشاخانه
تماشاخانه ای دیگر را نبینی!.
دیگران رو به تو دارند و پشت به حقیقت
واگر پرچمکها و بادکنکها فرود آیند
و سازها خاموش شوند
تو نه بازیگر
بل تنها تماشاگری خواهی بود
که در آنسوی این تماشاخانه دو سویه
و بر صحنه روبرو
تماشا خواهی کرد حقیقت را
تماشا کرده ای حقیقت را
در زیر خورشید خونزده در کسوف....
23دسامبر 2013
منبع:پژواک ایران