نوعی استراتژی! شکلی از زندگی
اسماعیل وفا یغمایی
خشم ، تاسف،تعجب از یک ملاقات
ملاقات سناتور مک کین [کاندیدای سابق ریاست جمهوری و رقیب انتخاباتی اوباما،خلبان سابق در جنگهای آمریکا با ویتنام، اسیر سابق ویتکنگها دربیست و سومین ماموریت بمبارانش بر فراز ویتنام شمالی ،و رئیس کمیته نیروهای مسلح آمریکا در سنا،] با خانم مریم رجوی و جمعی ازاعضا و وابستگان سازمان و جمعیت
او ، تاسف،تعجب و امثال این نوع کنش و واکنشها را در شماری ازتبعیدیان و اعضای سابق وسیاسیون برانگیخت. نماینده آخوندها هم موضع گرفت و این خبر در شمار پر خواننده ترین اخبار بی بی سی فارسی بود.
خشم و جار و جنجال آخوندها ی خونریز از ملاقات نماینده دشمن سنتی دیرینه با مقامی آمریکائی، متنفذ و طرفدار حمله و تهاجم روشن است و تاسف و خشم کسانی که از تقدیم لیست شهدای راه آزادی به سناتورمک کین عواطفشان جریحه دار شده نیز نیاز به توضیح ندارد، امااگرباعث دلخوری نشود که امیدوارم نشود من به هیچوجه دچار خشم و تعجب و تاسف از این کار نشدم، زیرا در کارکردهای این جمعیت،جمعیت اعضا و هواداران و دوستان آقای رجوی نشدم [انتظاری جز این نمیرود،مگر دفعه اول است و تازگی دارد!؟مگر استراتژی تغییر کرده است؟.]بلکه دچار تعجب از تاسف و خشم و تعجب کسانی شدم که از این ملاقات حیرت کرده اند.به همین دلیل با اینکه دستم به قلم نمیرفت گفتم چیزی بنویسم.
مشکل ، از ماست نه از رهبر عقیدتی!
مشکل بر سر ملاقات خانم رجوی با سناتور مک کین که ازبزرگترین پشتیبانان و مدافعان جنگ با دولت کنونی ایران است،نیست! (به این لینک ساده مراجعه کنید و اگر فرصت داشته باشید در شناخت سناتور مک کین اسناد بر روی اینترنت کم نیستجان مککین) بلکه مشکل اینجاست که من و شما اگر چه تنها و تبعیدی و جبرا دور از سازمان و تشکیلاتی مورد قبول،هنوز آرمانی و بر پایه عواطف و احساسات به داوری می نشینیم ودر جنگ میان ایران و سایر کشورها حساب مردم را از آخوندهای جنایتکار جدا میکنیم و با دیدن وضعیت اسفبار سوریه و عراق و لیبی نگران مردم هستیم و فراموش کرده ایم که کشتیبان را یعنی آقای رجوی را چندین دهه است سیاستی دگر آمده است واز آنچه با تمام کمبودهایش محمد حنیف نژاد و سایر رفقایش به نسل سالهای چهل تا پنجاه آموخت چیزی باقی نیست و همه چیز عوض شده است.
آقای مسعود رجوی در اوایل تیرماه سال هزار سیصد و شصت با شروع مبارزه مسلحانه زود رس علیه حکومتی جبار و ارتجاعی و مذهبی و خونریز، ولی متاسفانه به دلیل جهل تاریخی بخشهای عظیمی از مردم ایران و نیز جهل و خوشخیالی کسانی که ادعای راهبری مردم را داشتند و بسیاری جز راه گم کردگانی مفلوک ومتوهمانی صادق!و در طرز تفکر بدون آنکه بدانند آخوند زده بیش نبودند،مورد اقبال میلیونها نفر از عوام و خواص، [که در شناخت آن،یعنی جامعه و تاریخ و مردم، هم خود آقای رجوی و هم اطرافیانش کاملا دچار جهل تاریخی و اجتماعی از شرایط بودند و شخص اوجای این همه را با توهم پر کرده بود] پا به راهی نهاد که بزودی میبایست هم به پرواز تاریخساز دست بزند،هم در ادامه راه حلقه مهر و دوستی و یاری کسانی چون ملک حسین،صدام حسین،و بسا کسانی که امثال من از آن بیخبریم دست بزند و هم سرانجام از سالهای دو هزار و چهار میلادی و سقوط صدام نهان شود وپیروانش از گذرگاههای خونین اشرف و لیبرتی بگذرند ودر البانی رحل اقامت افکنند تا هنگام تقدیم لیست شهدا فرا برسد..
جای حیرت نیست!
ملاقات با سناتور مک کین عجیب تر از نامه نویسی به گورباچف در چرخش در طیف چپ و جستجوی یار و پشتیبان و دو سه سالی بعد ملاقات با صدام حسین و ملک حسین و امثالهم و سرانجام ملاقات با امثال سناتور مک کین و جان بولتون نیست. فراموش نکنیم که آقای رجوی در دادگاه شاه ملک حسین را... دستاموز زنجیری امپریالیزم خواند،و در آغاز جنگ نیروهایش را روانه جنگ با صدام کرد! اما بعدها با این دو برای پیشبرد استراتژی خود علیه ملایان پلید نرد دوستی باخت.
همچنین ملاقات با سناتور مک کین و تقدیم لیست شهدای این تشکیلات عجیب تر از تقدیم لیست شهدا به امام زمانی که در پنجسالگی به امامت منصوب شد و دوازده قرن است در چاه سامرا یا مسجد جمکران پنهان شده وهم ملایان به آن اعتقاد دارند و هم آقای رجوی و پیروان ،نیست. چرا که فرد بی دین وهنوز در جستجوی خدائی چون من اقلا میتواند بفهمد ،در دنیای آقای رجوی سناتور مک کین واقعیت مادی دارد و میتواند شاید در جهان رهبر عقیدتی وراستای مقصد و خواستهای او بیشتر از امام زمان مفید واقع شود ولی از چاه سامرا و مسجد جمکران آبی برای کسی جز سک مشت ملای جنایتکار و عوامی که در قرون وسطا به سر میبرند گرم نخواهد شد و اگر هم بنا بر خیال مومنین،امامی از آن خارج شود ومنجمله قصد هدایت و مسلمان کردن ملت آمریکا را داشته باشد آنهم با اسب و شتر، خلبانانی امثال آقای مک کین با چند موشک پیشرفته نشانی از او و اطرافیانش، احتمالا جز دمب اسب آن بزرگوار و چند نعل و مقداری ریش و پشم بازیچه باد باقی نخواهند گذاشت.بنابراین در این وادی باید در چرخش ایشان و بانو از «خیالپردازی علوی» به «واقع گرائی آمریکائی» یک نمره بیست داد.
انتخاب یک استراتژی و کج فهمی امثال من
آقای رجوی و نزدیکان او سالهاست که هم راه یک استراتژی،استراتژی مورد نظرشان را که بازی کردن در شکافهای سیاسی ونزدیکی منجمله با جناحهائی از دولت آمریکاست رایافته و انتخاب کرده اند وهم در این مسیر دارند به پیش میروند ولی ما این را نفهمیده ایم.
این استراتژی اگر چه ظاهرا از سال شصت، هر چند سال بعنوان دیپلماسی انقلابی رنگی و آهنگی نو بخود گرفته است اما در پایه و مایه تغییری نکرده است و بگذارید اذعان کنم در که ادر شرایط آقای رجوی و جنبش او هم هوشیارانه است و هم یک جبر و هم مبارزه مرگ و زندگی.
بگذارید یک مثال در زمینه تاریخ و دوران قیامهای ایرانیان علیه حکومت بنی امیه بزنم.
ابومسلم خراسانی، آقای رجوی وتفاوتها
اغاز کار سیاه جامگان خراسان به رهبری ابو مسلم خراسانی و رهبری عقیدتی او ابراهیم امام ،امام عباسی در سال 133هجری بود. با شروع قیام از آنجا که شرایط سیاسی و اجتماعی واقعی و آماده بود در همان روزهای اول حدود شصت روستا به ابومسلم پیوستند و بزودی صد هزار شمشیر زن اکثریت قریب به اتفاق ایرانی، ظرف چهار سال بنیاد امپراطوری نیرومند اموی را که تا میانه اروپا و آفریقا ادامه داشت ، و ارتشهای نیرومند و متعددش رابرکندند .
علیرغم اینکه مقایسه پیچیدگی شرایط جهانی قرن بیست و یکم و قرن هفتم هشتم میلادی در زمینه سیاسی چندان درست نیست ولی خوبست در راستای شناختی تاریخی- اجتماعی بدانیم
*دردوران ابو مسلم سطح اگاهی و شعور مثل امروز نبود
*ابومسلم اعلام نکرد ششماهه کلک رژیم را میکند
*ابومسلم از دولت چین و هند و روم کمک نخواست و تنها متکی به مردمی بود که در زیر بار ظلم بجان آمده بودند
*ابومسلم به دلیل اتکا به شرایط تاریخی مناسب احتیاجی به پرواز تاریخساز، ازدواجهای مکرر، انقلاب درونی، طلاق جمعی و راه انداختن بندهای الف تا ی و جنسیت و فردیت وامثال اینها نداشت
ابومسلم....
او بر بستری مناسب جنگید و طی چند جنگ در جنگ زاب کار را به آخر رساند و اگر چه ناجوانمردانه قربانی شد و خود نیز در رابطه با جنبش «به آفریدیان» و «کرمانی» اشتباه کرد و بر سر قدرت طلبی ناجوانمردانه خون آنان را ریخت و خود را در میان ایرانیان تا حدی منزوی کرد ولی پس از قتلش توسط دومین امام و خلیفه عباسی منصور،نامش از سال 137 هجری تا پیروزی یعقوب لیث سوخت خشم و نفرت ایرانیان شد.
رژیم اموی و زنده یاد مروان!! آخرین خلیفه اموی با مرحوم محمد رضا شاه نورالله مرقده و با رژیم پهلوی قابل مقایسه نیست ولی در عرصه مثال ابومسلم رژیمی کهنه را برکند.
فرض کنید که:
ابومسلم کسی بود که مثل آقای رجوی، در همان آغاز حکومت تازه پیروز شده عباسیان:
*اززندان مروان بیرون آمده
*ونخست خلیفه رژیم تازه را امام اعظم و مجاهد میخواند
*وعکسش را بر درب ستادش می آویخت
*وسه سال بعدعلم شورش بر میافراشت.
مطمئن باشید در چنین وضعیتی احتمالا مجبور میشد به فغفور چین و قیصر روم پناهنده شود و در گوشه ای گمنام از صحنه تاریخ محو شود.
رهبری که نقطه اصلی همه چیز است
آقای رجوی در سر فصل سال شصت ایکاش از ششمین پیشوای شیعیان امام صادق و امام محمد باقر و سایر امامان شیعه بعد از امام حسن پیروی کرده بود که بنا به روایت تاریخ تمام آنها چه در گرماگرم دهها شورش منجمله شورش علیه بنی امیه و چه در دوران بنی عباس کاری به کار مبارزه نداشتند و مشغول درس و بحث و بقول ملایان مبارزه نرم یعنی دعا و بنیادگذاری مکتبی بودند که دست اخر همه اش به جیب ملایان ریخت و ملتی را در سال 1357در نکبت و فلاکت حکومت آخوندی فرو برد.
ایشان اگر به سنت امامان مورد اشاره عمل کرده بود احتمالا سرنوشتی دیگر داشت ولی با تمام اینها انصاف باید داد که درافق پس از اشتباه بزرگ سال شصت ،آقای رجوی از ابومسلم خیالی ما بسیار تیز هوشترست. او در نبود و فقدان پشتیبان اجتماعی در داخل ایران و نیز در میان میلیونها ایرانی خارج کشور براین دو ستون بشدت پا فشرد و میفشارد:
یک:حفظ تشکیلات متعلق به خود به هر قیمت و هر قیمت و هر قیمت حتی به قیمت فدا کردن ، پیر و سالخورده شدن،ومردن اکثریت اعضا.
دو:وارد شدن در شکافها و تضادها و موقعیتهای بین المللی و بازی کردن و به بازی گرفته شدن به هر قیمت و هر قیمت و هر قیمت و در این مسیر که یک استراتژی است هیچ دستگاه فکری و اخلاقی و شرعی و عرفی... که مانع این استراتژی باشد برای او فاقد ارزش است و هرکس هم که علیه این استراتژی نفس بکشد مزدورست و اطلاعاتی و هزار چیز دیگر.در این مسیر او و اراده او هم شرع است و هم عرف و هم اخلاق و هم پرنسیب!
من و ما بعنوان انسانهائی منفرد بر آشفته از تقدیم لیست شهدا هستیم و فراموش کرده ایم که دستگاه فکری آقای رجوی و تشکیلات او دستگاه فکری و اخلاقی من و ما نیست.او سالها قبل تمامی هست و نیست و مردگان و زندگان و همسر و فرزند و تمامیت جنبشی را که نامش سازمان مجاهدین بود و قرار بود بر اساس مرکزیت انتخابی دموکراتیک، سنت حنیف نژاد،جلو برود با یک چرخش تاریخساز، متعلق به خود، ملک طلق، و در مالکیت خود دانست و با برافراشتن پرچم تئوری رهبری عقیدتی خود را در جایگاه مطلق قرار داد و ما بر سر شهیدانی که سالها قبل در زمره مایملک او در آمده اند بر آشفته میشویم.
من بارها گفته ام بدون توجه به جهان درونی و نگاه رهبر عقیدتی هیچ چیز در روشنی قرار نخواهد گرفت. ما در دو جهان متفاوت و دو دستگاه داوری بسیار دور از هم نفس میکشیم من اعتقاد دارم بجز جمعی اندک حتی تجمع «توده انسانی» پیرامون او که انسانهائی رزمنده ولی بنظر من مدتهاست دیگرغیر سیاسی هستند از جهان درونی رهبر بسیار فاصله دارند.
بجز این و به غیر از نگاه آقای مسعود رجوی به جهان انقلاب و سیاست در درگیری میان آقای رجوی و خمینی و متابعانش این جدال سالهاست تبدیل به یک جدال خصوصی ، سنتی، شده است و در کنار این ،تبدیل به یک جدال جبری و جدال مرگ و زندگی گردیده است.
تشکیلاتی که آقای رجوی و بانو صاحبان آنند در ادامه راهی چهل ساله و تغییرات فراوان در چنبره چنان جبری اسیرست اگر این چنین نکند باقی نخواهد ماند بنابراین در جدال مرگ و زندگی از تقدیم لیست شهدا نباید حیرت کرد.
تقدیم لیست شهدا گوشه ای از واقعیات کوه عظیم یخی است که بیرون زده است و بسیار کارکردهای سیاسی در قسمتهای نهان و در دگردیسی این سازمان وجود دارد که ما از آن بی خبریم.
در حاشیه این کشاکش باید به نکته دیگری نیز توجه کرد این کشاکشها و کارکردها چه برای محور و بخصوص برای حاشیه نوعی گذراندن زندگی ست. باید این چنین گذراند تا بگذرد بخصوص برای توده های انسانی حاشیه به دور از خطر و فشار این مساله پر رنگ ترست. در این کشاکشها گذرانده اند ومیگذرانند وسپاسگزار لطف الهی و خطوط سیاسی رهبر دوران سالخوردگی پر شکوه خود را تا روزی که به خیر و خوشی حضرت بویحیا،یعنی جناب عزرائیل جانشان را به بهشت رهنمون شود و سنگی برگورشان نهند طی میکنند.
سخن پایان و تعیین تکلیف خود
سخن پایان این که تا جائیکه مربوط به ماست نه تعجب کنیم و نه آزرده شویم. همین است که میبینیم.از این کوزه همین میتراود.ما تنها میتوانیم بعنوان انسانهائی منفرد یا گروه تکلیف خودمان را روشن کرده و تعیین موضع کنیم و راه خود را به صورت فردی یا جمعی در مسیری که میتوانیم و میدانیم بر پایه ارمان یا پرنسیب طی کنیم.
در رابطه با آقای رجوی و جمعیت وابسته به او نیز همه چیز روشن است. در جهان ما نیروهای زیادی در روشنی یا تاریکی در حال طی راهند.
*در جهانی که بخش اعظم آن غرق خون و آتش و استثمار و فقر و فلاکت است،
* در جهانی که کاپیتالیسم بی مهار از خون آدمیان طلا استخراج میکند
*در جهانی که آدمی گاه از انسان بودن خود دچار شرم میشود و به حیوانات غبطه میخورد
*در جهانی که جهانداران هیچ مرزی را در بخاک و خون مالیدن پوزه انسانیت باقی نگذاشته اند
* در جهانی که ارتجاع مذهبی ، اسلامی بر چهار راههای شرق با پرچمی که نام محمد و الله بر آن نقش بسته، بنام الله گردن میزند و آدمی میفروشد
*در جهانی که در سوی دیگرش نیروهای فوق راست و فاشیست در گرمای فقر و بحران اقتصادی چون ماران سرمازده جانی دوباره گرفته و به جنبش آمده اندو بشریت را دوباره به سوی فاشیسم و رنگ و نژاد و زبان هی میکنند
*درجهانی که ولایت فقیه مذهبی از یکسو و ولایت فقیه فرهنگ جهانخواری به ارتجاع و پوکی و پوچی دامن زده و میزنند، و این یک جان و خرد را به مدد خرافات به لجن کشانده و آن یک آدمی را تنها مبدل به تن و جسمی گرفتار فرد گرائی ویرانگر نموده آقای رجوی میتواند راه خود را دنبال کند و به مقصد مورد نظرش برسد یا نرسد و حکومت مورد نظرش را بر آورد یا نیاورد اما ایکاش:
- هم نامی نو بر جمعیت خود مینهاد تا راحت تر به پیش رود و ازادعای میراث بری مرده ریگ ناقص حنیف نژاد دست میکشید
- و هم به روشنی و صداقت و شجاعت،همانطور که در اعلام انقلاب ایدئولوژیک و ازدواجش با خانم رجوی از هیچ چیز نهراسید! و بقول خودش سازمان و تمام اعضایش را از فراز آبشار نیگارا به پائین پرتاب کرد!! آنچنان که سی سال بعد امثال بنده ضربه سقوط از آبشار را حس کردیم!مختصات ایدئولوژی، تشکیلات،خط مشی سیاسی وجهان تازه اش را با شهامت و شجاعت ترسیم میکرد و به امثال من نادان میفهماند و به روشنی اعلام میکرد اگر نوک پیکان تکامل در دوران حنیف و تا سال شصت از مبارزه با بزرگ - جهانداران میگذشت و
در اوج رزم جاودان
با سد اصلی زمان
و در زندان مشهد من و شماری از بزرگان کنونی منجمله بابای سابق و کنونی و شریف کنونی و دهها تن دیگر که اکثرشان در دوران خمینی به گلوله بسته شدند در سلولها دور هم جمع میشدیم و برافروخته شعر «وان تروی» مبارز جان باخته ویتنامی را که توسط بهمن آژنگ به فارسی ترجمه شده بود میخواندیم.
برق چشمان تو، سوزاند همه دونان را.
تو چنین پنجه فکندی با مرگ
و تمام تن تو آتش بی پایان بود.
سفت کردند سپس رشته طناب،
آن پلیدان ز وحشت لرزان.
و لبان تو ز نفرت سوزان.
بلشویک وار بباید جنگید
چه کند با دل چون آتش ما، آتش تیر؟
لحظه ای بیش نبود وانگه:
به زانو صف اول
در همان لحظه چند
منعکس گشت صدایت از نو:
مرگ بر یانکی ها، مرگ بر مزدوران، مرگ بر نگوین خان
زنده بادا هوشی مین، زنده بادا هوشی مین، زنده بادا هوشی مین
(تمام شعر را اینجا بخوانیدگرامی باد یاد وان تروی، )
امروز از همکاری و همیاری با جهانداران میگذرد و باید بر درب سرای آنها حلقه زد و آزادی ملت رااز همت آنان مدد طلبید که دوران وان تروی ها و حنیف ها سپری شده و در مبارزه باید با زمان تطبیق پیدا کرد و آن ارمانگرائی کهنه را به دور انداخت.
شاید اگر این چنین بود دیگر کسی تعجب نمیکرد و شاید کسانی بودند و هستند که این تئوری را قبول دارند و قبول داشته باشند که مشکل هنوز این است که ما هنوزدر عاطفه و احساس بر خطوط ارمانی سالهای چهل تا شصت ایستاده ایم و رهبر عقیدتی جهان جدیدش را انچنان که هست توضیح نمی دهدجهانی که در آن چهره حنیف نژاد وهمتاهایش و آرمانهایش با تمام نقط قوت و ضعفش کمرنگ شده وسیمای سناتور مک کین و همتاهایش پر رنگ گردیده است.به امید اینکه هم ما بدانیم و بفهمیم و هم رهبر عقیدتی و پیروان صمیمانه و صادقانه جهان جدیدشان را در پایه های ایدئولوژیک توضیح دهند.
اسماعیل وفا یغمائی
هجدهم آوریل دو هزار و هفده میلادی
منبع:پژواک ایران