از رباعیها
اسماعیل وفا یغمایی
سماعیل وفا یغمائی
این کاغذ و این قلم بفرمان خداست
این شعر از اوست گر چه در دفتر ماست
ای ننگ خداوند، خدایت، مومن!!
وی وای خدا!اگر خدای تو خداست
**
جز«داعش»و«القاعده»و «شخص امام»
کو خربزه ای ز باغ «حاجی اسلام»
گفتی که: «عزیز گشته پنهان »گفتم:
ما تجربه کردیم!! بر او هم سه سلام
**
«چنگیز» نماد مهر در پیش خدات
«تیمور»،خجسته – چهر در پیش خدات
بالله که ز «هیتلر»منم شرمنده
در پهنه ی این سپهر در پیش خدات
**
این «جنده – سرا» که نام او هست بهشت
وین «دوزخ گندیده» چو معمارش زشت
پهنای جهان توست ای مومن خوب
گیرم تو به مسجدی و یا دیر و کنشت
**
از «هول عذاب» و «شوق جاوید شدن»
بر گردن خود چو گاو افکنده رسن
ای بیخرد ار خدا و دینت این ست
لعنت ز چه میکنی تو بر اهریمن
**
گویند که عیب در مسلمانی ماست
ویران شده اسلام ز ویرانی ماست
ای یاوه که وارونه سخن سرکردند
چون زاده ی اسلام مسلمانی ماست
**
«اسلام عزیز» و «حضرت استعمار»
ز«ایران و ز ملتش» بر آورده دمار
آن یک به جهانی ز جهالت پر بار
این یک بنمود جیب خود را سرشار
**
فرزند جهانم و هر آنکو که در آن
اعجاز ظهور و پویش کون و مکان
اندر رگ من تپد هزاران خورشید
من در تپشم در رگ هر کاهکشان
**
پرورده مرا جهان! چرا ترسم از او
با اویم و بوده ام! چه میپرسم از او!
او زنده ی جاوید و در او مرگ و حیات
افزون نکند، نه نیز چیزی کم از او
**
وقتی که بود خواهرک من «ناهید»
وقتی که برارکم جناب «خورشید»
وقتی که جهان تمام فامیل من است
ای شیخ بگو من ز چه خواهم ترسید
**
این زلف تو آن آتش آغازین بود
سرشار ز عطر لاله و نسرین بود
می بوسمت و لب جهان می بوسم
کز این همه راه قصد و مقصد این بود
15 نوامبر2016 میلادی
اسماعیل وفا یغمائی
منبع:پژواک ایران