گفتگو با اسماعیل وفایغمایی، شاعر ، نویسنده و پژوهشگر (۲)
اسماعیل وفا یغمایی
در 22 بهمن کشور ایران دچار یک تغییر عظیم شد و می دانیم که این تغییر یعنی سرنگونی نظام سلطنتی با نیروی مردم و با خواست و اراده مردم انجام شد آیا می شود این نیرو را نادیده گرفت و حرکتی را که به نیروی ملت انجام گرفت انقلاب ندانست و فقط یک تحول دانست؟
یغمائی:
تحول ضد سلطنتی آری ولی انقلاب نه. باید روی کلمه نیرو و خواست و اراده بیشتر و بسیار دقت کرد. باید دید خواست و اراده و نیرو به مدد آگاهی و در روشنائی حرکت می کند یا اینکه نیروی صرفا روحیه جمعی و یا نیروئی که از جای دیگر اعمال می شود آنرا به پیش می راند. باید دید بهمن از کجا شروع شده است. بهمن که از کوه سرازیر شد برفهای جلو تابع نیروی او هستند و مجبورند حرکت کنند. از این تحولها در منطقه خاورمیانه کم صورت نگرفته. ماجرای شورش بچه سقا در افغانستان و رای دادن ملت به حماس در فلسطین بعد از آنهمه مبارزات از این دست است و گویا خواست یا نیروی مردم در آن دخیل بوده. طالبان هم در میان اقشاری از مردم طالب دارند و جناب ملا عمر در میان مردم مذهبی پاکستان جا و مکانی دارد. من در باره خواست و نیروی مردم حرفی ندارم ولی روی تفسیر درست حرف دارم .من نظر خودم را می گویم. مردم را حتما نمی توان نادیده گرفت ولی بخاطر خود مردم نباید مرعوب کلمه مردم شد. من هم مثل خیلیها در سال 1357 در میان امواج خروشان مردم در نقاط مختلف فعال بودم. با جماعتی که پس از سقوط شاه هر کدام راه خاصی را انتخاب کردند و به سوئی رفتند. هنوز هم صدای خروش مردم که شعارهاشان یک در میان با شعار مرگ بر شاه، درود بر خمینی همراه بود در گوش دارم. در میان توده ها اینچنین بود. در تظاهرات سطح بالاتر مقداری فرق می کرد ولی نه خیلی زیاد. قبل از آن هم زندانی سیاسی یا به زبان حکومتی زندانی ضد امنیتی بودم. بزودی پس از سرنگونی شاه مثل خیلیها رودر روی ملایان قرار گرفتم. آن نیروی عمومی که جهت گیری مرا مشخص کرد مجاهدین بودند و به طور شخصی از اینکه عدالت و آزادی دارد پایمال می شود آزرده بودم. در طول سالها بارها و بارها از این تحول با نام انقلاب یاد کرده ام و در باره آن نوشته و سروده ام، جندین سرود و ترانه و تعداد زیادی شعر و مقاله. ولی حالا دیگر آن را انقلاب نمی دانم. از بیان این هم پروائی ندارم. بعد از سی سال می توان مقداری واقعی تر فکر کرد و صرفا دنبال آنچه این و آن می گویند نرفت. دنبال ذائقه های سیاسی جمعی نرفت. آنچه سی سال قبل رخ داد به نظر من یک تحول بزرگ بود که البته ضد سلطنت هم بود و به ریشه دار ترین و بزرگترین نظام شاهنشاهی روی زمین پایان داد، ولی شاه را برد و امام را آورد. سلطنت را برد و ما را به دوران خلافت و امامت پرتاب کرد. به قرون وسطی. از فره ایزدی که شاه هیچوقت ادعا نکرد که دارد ما را دچار روح الله یعنی روح الله و خدا نمود . دچار ولایت فقیهی کرد که هم درون جمجمه ها را میکاود و هم درون شلوارها را. یک دیکتاتوری مدرن را برد و یک دیکتاتوری بسیار خشن قرون وسطائی را آورد. این انقلاب، انقلاب من و ما و سرانجام مردمی که بخاطر آن فریادها کشیدند و جلوی گلوله رفتند و میلیونها نفرشان به استقبال خمینی رفتند و زیر پاهای استبداد مذهبی و یک نظام شیعی آخوندی ، این غول انسانخوار له شدند و می شوند نبود. در پایان و نتیجه، انقلاب آخوندها و کاسبهائی بود که با خونخواری و جنایت قصرهایشان را بر اجساد مردم بر پا کرده اند و دارند می تازند. چرا اسیر شرم و تابوها باشم و باشیم و باز هم بگویم انقلاب بود. از خودمان خجالت نکشیم و به دلیل تلاشهائی که کرده ایم باز هم دائم قرقره نکنیم که انقلاب بود انقلاب را می توان با کار کردهایش شناخت که انقلاب فقط جابجائی نیست. حتی ان جابجائی که مولا در نهج البلاغه میگوید« فتغربلن غربله وتبلبلن بلبله» که غربال میکنم و پائینی ها می آیند بالا وبالائی ها پائین، نیست. این شاید برای جامعه ساده مدینه و مکه با چند هزار آدم و مقداری شتر و اسب کافی بود ولی برای جامعه هفتاد میلیونی ایران نه. انقلاب جابجائی نیست که باید دید آنکه می آید بالا چه خواهد کرد و چه توانی برای اداره جامعه دارد. باید دید بجز مظلومیت و ستم کشیدگی آیا توان اداره و لیاقت فرمان راندن را دارد یا نه. اگر منظور از انقلاب جابجائی صرف باشد، چرا چنگیز خان مغول و تیمور را انقلابی ندانیم. چنگیز به سلطه آهنین خوارزمشاه پایان داد و بیش از صد سال تخم و ترکه اش بر خر مراد سوار بودند . وضع تیمور هم همین طور است. جابجائی را انجام دادند ولی انقلاب نبود. حکایت تاریخ حکایت جابجائی است ولی انقلاب گاهی رخ می دهد. حالا آیه الله خمینی را هم می توان در این راستا دید با این تفاوت که به دلایل تاریخی و با قدرت مذهب، و همراه با آنچه در پشت پرده انجام شد او توانست از لشکر مردم و من و شما و تقریبا ازاکثریت استفاده کند و بر کرسی قدرت بنشیند و بکند آنچه را کرد و هنوز هم ماجرا ادامه دارد.
ساقی:
به کار کردهای انقلاب اشاره شد. چه کار کردهائی مورد نظر است؟
یغمائی:
کارکردها یکی از پارامترهاست خیلی چیزهای دیگر را هم باید دید. من با توجه به معنائی که از انقلاب در ذهن دارم فکر می کنم انقلاب البته موجب جابجائی می شود . یک طبقه میرود و طبقه دیگری می آید. ولی این کافی نیست که گاه وضع بدتر می شود. باید دید انقلاب چه اندیشه ای را پس می زند و چه اندیشه ای را تائید می کند و بر می کشد. آیا اندیشه شاه را پس می زند و اندیشه مردگان قرون و اعصار سپری شده را می آورد! کارکردهایش چیست. چند کرور نفر را در جنگ می سوزاند! تیربارانهای دوران شاه را که مجموعا چند صد تا بیش نبود می کند صد هزار نفر. شکنجه گاهها را صد برابر می کند! یک مرکز تنفروشی را تبدیل می کند به دویست سیصد تا و... و... و... نیازی به گفتن و مثال زدن بیشتر نیست که همه می دانند و تجربه کرده اند.
ساقی:
در مورد این که این انقلاب آتشش تمام نشده و دارد زبانه اش را می کشد و همچنین این که مردم بخاطر ازادی انقلاب کردند و خمینی قرار نبود که رهبر بشود چه فکر می کنید ایا با توجه به این دو مساله نمیشود گفت انقلاب ضد سلطنتی فقط جابجائی نبوده و انقلاب بوده است؟
یغمائی:
می توانیم اینطور فکر کنیم . فکر می کنم دکتر آریان پور در جامعه شناسی خودش نوشته بود هر سی سال جامعه پتانسیل یک انقلاب را پیدا می کند.الحمدلله تعالی که سی سال تمام شد و می شود امیدوار بود که دو باره انقلاب بشود! اما بطور جدی آیا پس از سی سال اگر انقلابی رخ بدهد همان انقلاب خواهد بود! فکر نمی کنم. آن دوران سپری شد و رفت و گذشت. نسلی که سر بر آورده است نسل سالهای سی و دو تا پنجاه و هفت نیست. کسانی که دارند در زمانهای سپری شده درجا می زنند و فکر می کنند آتش همان انقلاب با همان دود و دم و همان گرما و همان طنینها و آرمانها هنوز هم شعله ور است دارند سر خودشان را گرم می کنند و یا از رویاروئی با واقعیت می هراسند و یا متاسفانه نمی فهمند. آنچه که وجود دارد البته آرمان کهنگی ناپذیر آزادی در تفسیری نوین و گسترده تر و روشن تر از قبل است و رهائی از فقر استخوانسوز که آتشش خاموشی ناپذیر است.
ساقی:
منظور از تفسیر نوین و گسترده و روشن آزادی چیست؟ مگر آزادی هم دچار تغییر در محتوای خودش می شود؟
یغمائی:
هیچ چیز مطلق نیست. حتی مفهوم خدا که قاعدتا مفهومی مطلق است در روی کره خاکی ما در حال تغییر و گستردگی است چه برسد به مفهوم آزادی که معنا و مفهومی اجتماعی و سیاسی است و دائما در حال تغییر است. معنا و مفهومی که سرداران و بزرگان تاریخ ایران از آزادی داشتند همان چیزی نیست که ما داریم و نسل امروز دارد. تردید نکنید اگر استاد سیس و بابک خرمدین در زمان ستارخان سر بر می آوردند و می خواستند درخواستهای قرن چهارم را در قرن سیزدهم بطلبند با ستارخان رو در رو می شدند و نیز مفهوم آزادی در ضمیر ستارخان و میرزا چیزی نیست که امروز وجود دارد. آتش آزادی البته شعله ور است اما این آتش در آن اجاق سال پنجاه و هفت دیگر شعله نمی کشد. این آزادی معنا ومفهومی جز آن آزادی دارد که خیلیها نمی دانستند ماده اش چیست!! ولی فریادش را سر می دادند. این آزادی آن آزادیی نیست که مرهون مذهب و فرهنگ مذهبی سال پنجاه و هفت باشد و فقط پشت تریبونها لقلقه زبان هر کسی باشد ولی معنای عملی آن یا نادیده گرفته شود و یا زیر پا له شود. نسل کنونی که در داخل ایران دارد نفس میکشد نسل دوران ما نیست. نمی گویم همه چیزش از نسل دوران ما که بواقع نسلی زیبا و آرمانگرا و فداکار بود بهتر است ولی با نسل ما تفاوتهای فراوان دارد. پس از سی سال، انقلاب می تواند وجود داشته باشد ولی آن انقلاب نیست. چیز دیگری است. کسانی که نمی خواهند این را باور کنند کسانی هستند که می ترسند با قبول این حقیقت آن گذشته پر شکوهی که به آن وصلند گم و گور بشود و آنها بمانند و برهوت. بهتر است گذر زمان و زمان حال و وظایف خودمان را در زمان حال و نسبت به شرایط کنونی دریابیم. سعی نکنیم که زمان حال را در سال پنجاه و هفت ببینیم و یا بدتر اینکه زمان گذشته را به حال تحمیل کنیم که شدنی نیست. انقلاب وجود دارد. حتما هم وجود دارد و آتشش نیرومندتر از قبل سرانجام زبانه خواهد کشید ولی این انقلاب مطمئنا و حتما چیز دیگری خواهد بود و نسلی دیگر با اندیشه ای دیگر و آرمانی که دیگر یک مفهوم کلی مذهبی یا غیر مذهبی نیست و از تاریکی و مه بیرون آمده است این انقلاب را به فرجام خواهد رساند.
ساقی:
در هر حال این آرمان باید آرمان آزادی باشد. نسل پنجاه و هفت هم دقیقا دنبال همین آرمان بود . تفاوت چه می تواند باشد؟
یغمائی:
تعارف را کنار بگذاریم. از قشر و لایه نازک روشنفکران که بگذریم و تا جائی که بدنه تناور توده ها بر می گشت مفهوم آزادی و دموکراسی چقدر جا افتاده بود و روشن بود. راستش من گاهی شک می کنم که حتی در آن لایه نازک هم در برخی موارد ادراکی که امروز خودش را نشان می دهد وجود داشت. من منجمله در سال پنجاه و شش و هفت کارم تهیه اسلاید و فیلم بود و با گروهی که یکی از استادان دانشگاه مشهد بنام دکتر مستوفی سرپرستش بود کار می کردم. دوربین به دست در همه جا حضور داشتم. در چند متری استانداری مشهد وقتی تانکها تعدادی از زنها را له کردند شاهد قضیه بودم و وقتی مردم تانکها را به آتش کشیدند و سر یکی از رانندگان تانک را با داس بریدند. داشتم عکس می گرفتم که نتوانستم تحمل کنم. در چهارشنبه سیاه مشهد وقتی شهر در زیر رگبار گلوله ها می لرزید درست در کنار من گلوله مسلسلی سنگین مغز جوانی روستائی را که هنوز نامش در ذهنم هست. نامش در اسناد درون جیبش عنبرانی بود، به شیشه کیوسک تلفنی که من پشت آن ایستاده بودم پاشید. در بیمارستان شهناز مشهد شاهد لینچ شدن و له شدن ستوان یا سروان جاویدمند به دست مردم بودم. صحنه بسیار وحشتناکی بود و نیز در موج آتش و دود و غرش مردم شاهد به دار کشیدن دو سه نفر از ماموران ساواک به پایه مجسمه فرو کشیده شاه بودم. در این دوران با اعضای گروه به روستاهای فراوانی سر زدیم و اسلاید و فیلمهای تظاهرات و کشتارها را نشان دادیم. بقیه اوقات را نیز شاهد خروش مردم بودم. توده ها فریاد می زدند: استقلال، آزادی و پشت سرش می گفتند: جمهوری اسلامی. سومی ناقض اولی بود. بعد از آن داد می زدند مرگ بر شاه و درود بر خمینی! که دومی بارها مرتجع تر از اولی بود. من بر خلاف این روزگار که سالهاست از جامعه بزرگ ایران دورم و توسط اخبار می فهمم چه خبرست در آن هنگام با جامعه خودم آمیخته بودم و ایران را حس و درک می کردم. درک مردم از آزادی چه بود.آیا همان درکی بود که مثلا در دانشگاه و در میان هواداران احزاب و گروههای سیاسی رواج داشت. فکر می کنم نه. مفهوم آزادی در میان مردم کوچه و بازار چیز مبهمی بود که با اسلام و مذهب آمیخته بود و جنبه تقدس داشت. اینکه شاه دشمن اسلام است. فحشا را ترویج می کند. جوانها را تریاکی و هروئینی می کند. دشمن دین محمد و علی است. با امریکائی ها سر و سر دارد و نوکر انگلیسیهاست و خواهرش فلان است و بهمان. بدون تعارف و پرده پوشی، تنه اصلی جامعه می خواست اسلام بیاید و حکومت عدل اسلامی بر پا شود و شبکه نیرومند ملایان در سراسر کشور زمام را نهایتا در دست گرفته بود. این را نباید پنهان کرد. شبکه ملایان و شبکه های مذهب از قرن سوم از زمان نواب اربعه، وکلای امام زمان – به اعتقاد شیعه- سر و کله اش پیدا شد و در یک فرایند بسیار بسیار پیچیده در عمق تاریخ و فرهنگ و جامعه و نیز در اعماق روان و ضمیر ناخود آگاه توده های عظیم مردم تارو پود خود را گسترد. این یک فرایند تاریخی و اجتماعی و فرهنگی است و اصلا نباید منکرش شد. خمینی و یا هر کس دیگر که در سال پنجاه و هفت زمام قدرت را به دست گرفت البته می توانست در پشت پرده زد و بندها داشته باشد و داشت ولی او بر موج برخاسته این موجودیت تاریخی و فرهنگی ومذهبی بر منبر قدرت نشست.
ساقی:
یعنی خمینی حاصل یک فرایند تاریخی است.
یغمائی:
حاصل یک فرایند تاریخی بود. چنگیز و تیمور و هیتلر هم حاصل یک فرایند تاریخی بودند. همینطور روی هوا و به دلیل چرخش کواکب آسمانی که سر و کله شان پیدا نشده است. وقتی می گویم خمینی منظورم وجود تاریخی خمینی است که می تواند با هر نام و نشانی سر و کله اش پیدا شود. این وجود در عمق جامعه ایران و درکشاکش قرون متمادی شکل گرفته بود. این وجود فقط در مسجد و حسینیه حضور نداشت، بلکه بعنوان یک وجود فرهنگی مذهبی در ضمایر ملت حداقل بخش عظیمی از مردم ایران حضور داشت. به نظر من تا این را نفهمیم نمی توانیم هولناک بودن وجود نظام استبدادی مذهبی و این همه خونریزی و ستم را بفهمیم و سخت بودن درافتادن با چنین نظامی را که فقط یک ساختار متزلزل مثل سلطنت شاه بود بدانیم. این وجود و حضور تاریخی هولناک بالقوه، بخش عظیمی از مردم را در تناقض با سلطنت قرار داده بود. اجتماع و سیاست و ارتش در دست شاه بود ولی روانها و خدا و آخرت و جهنم و بهشت و ریزترین مسائل شخصی در دست شیخ. آن گودالهای عظیمی را که قبلا گفتم و در عمق ضمایر وجود داشت، در بخش عظیمی ملا و مذهب ملا پر کرده بود و این چیزی بود که نه تنها شاه توجه کافی به آن نکرد، بلکه بسیاری از منورالفکران مردمگرا هم به آن توجه نکردند. شاید اگر توجه هم می کردند تا این غول از قوه به فعل در نمی آمد و سیلاب خونهای فرو ریخته زیباترین جانهای خردمند این ملت نقاب از چهره اش نمی کند مساله قابل حل نبود که یک فرایند تاریخی را تنها قدرت یک فرایند تاریخی دیگر می تواند در هم بکوبد و این فرایند خرد کننده ضد ارتجاع، هم اکنون خودش را دارد می نمایاند با این تفاوت که بر خلاف قبلی که در طول قرنها شکل گرفت این یکی در ظرف سی سال قد و قامتش بلند شده است.
ادامه دارد
لازم به ذکر است که این سلسله گفتگو ها، نخست تلفنی و سپس نوشتاری انجام پذیرفته و خواهد پذیرفت.
با مهر و سپاس
م.ساقی
منبع:پژواک ایران