سفر طولانى على ابن موسى هشتمين امام شيعيان با حوادث و ماجراهاى گوناگونى همراه بود كه در كتابهاى فراوان و قابل دسترس چند وچون آن با شرح مسير گذرگاهها و قدمگاهها وآنچه كه على ابن موسى خطاب به مردم و پيروان و دوستداران خود گفته است ثبت شده است.
ماجراهاى ياد شده بر دوگونه اند:
بخش نخست:
شامل استقبال مردمان از على ابن موسى وسخنان رد و بدل شده ميان او وديگران و چند و چون درنگهاى ميان راه، و سلوك سيد نامدارو بزرگ شاخه اى از هاشميان و علويان مدينه، با مردمان در طول راههاست .در بخش نخست نیز چون بخش دیگر اگر چه اسناد در وجه غالب به قلم و به روایت فقیهان و ملایان ونویسندگان وابسته به آنان است اما در هر حال کمتر با خیالپردازیهای عجیب و غریب آمیخته است.
بخش دوم:
شامل معجزه آفرينى ها و خوارق عاداتى است كه ب همت تخیل تحسین برانگیز آخوندها و روضه خوانان و فقیهان ریز و درشت در طول قرنها و نسلها به او نيز مانند ساير امامان شيعه نسبت داده شده و بمدد جهل و نادانی و عقب افتادگی اجتماعی و فرهنگی در باورهای مردم نشانده شده و تبدیل به خارای اعتقاد عوام و در بسیاری موارد خواص شده است. از زمره این کرامات و معجزات عجیب و غریب،جارى كردن چشمه اى خشك، پر آب كردن قناتى كم آب، كاشتن درخت بادامى كه بيماران را شفا مى داد، و هر كس شاخه اى از آن را مى شكست هلاك مى شد و تبدیل شدن تصاویر دو شیر به شیرهای واقعی و خوردن کسی که منکر و مزاحم امام رضا بود،از اين زمره اند.
ماجراهاى دسته نخست یعنی گزارش سفر را مى توان در زمينه واقعيات به تماشا نشْست
وحوادث گروه دوم یعنی خوارق عادات و معجزات را مى توان در اختراعات ملايان در قرنهاى مختلف بازبينى كرد و يا به باورها وفرهنگ و اعتقادات مذهبى توده هاى مردم واگذاشت ونيز در حيطه روانشناسى وجامعه شناسى تاريخى- مذهبى ايرانيان معتقد به تماشا نشست. فارغ از موقعیت امام رضا و احتراماتی که در طول قرنها نثار او شده است و جدا از آنچه ملایان میگویند در عالم واقعیت نه امام رضا ادعای خرق عادت داشته و نه نمونه ای واقعی وجود دارد. امام رضا چون تمام انسانها در چهار چوب قوانین حاکم بر فیزیک شخصی او وقوانین حاکم بر اجتماع زیست و زندگیش را بپایان برد و آنچه ملایان گفته و مردم باور کرده اند تنها با تن سپردن به جهان فکری و مذهبی ملایان میتواند قابل باور باشد.
در طول سفر از مدینه به مرو
در طول اين سفر در حيطه يك جستجوى تاريخى، بايست سيماى رجلى نامدار واعتدال گرا و مذهبى واجتماعى را به تماشا نشست كه عليرغم نرمش در مشى و منش سياسى و دورى ازانقلابها و شورشهاى خونين و خشن خويشاوندان علوي تند روى زيدى و حسنى خود(فرزندان و بازماندگان خونی و نسبی امام حسن و زید فرزند امام سجاد)، به دليل شخصيت و محبوبيت اش، ونيز نياز دربار خلافت به حل و فصل پاره اى از مشكلات حكومتى، و كاركردهاى عوامل ريز و درشت ديگر، به سفرى ناخواسته و تلخ و دردناك كشيده شده است .
مى توان تصور و باور كرد كه سفر از مدينه تا مرو، براى امام رضا سفرى رنجبار و همراه با اندوه فراوان بوده است. مسافرغمگين و تنهاى راههاى مدينه تا مرو كه با چشمانى اشكبار، ديداراز آرامشگاه نياى بزرگ خونى و تاريخى و مكتبى اش پيامبراسلام را ناتمام گذاشته، و كسى كه بزودى در سرزمينى ناشناس و دور از زادگاهش چشم از جهان خواهد پوشيد و در طول تاريخ بنام غريب الغربا و غريب خراسان شهرت خواهد يافت و محبوب ايرانيان خواهد گرديد، و ايرانيان نه تنها آرامشگاه پر شكوه او بلكه بناى رفيع حرمتش را به دلائل مختلف خشت بر خشت خواهند نهاد، در اين سفر كسى از اعضاى خانواده اش را با خود نياورد. سفر او سفرى جبرى ولى پيچيده در لفافه اى از زرورق احترامات رسمى و سياسى و دربارى بود. پس از تصمیم مامون.دو تن از مأموران مأمون به نامهای رجاء بن ضحاک و یاسر خادم به همراه نامه ایی به سراغ امام رضا رفته و دستور خلیفه را ابلاغ نموده و گفتند که خود نیز از همراهان او در طول سفر خواهند بود.
امامی که بازیچه جبری خلیفه است
|
راهی دراز و سفری به اجباراز مدینه تا مرو |
مى شود به اين مساله انديشيد كه على ابن موسى مى دانست كه از ولايتعهدى دربارمامون طرفى بر نخواهد بست. خلافتى كه بر سر آن در نخستين گام برادرى دست به خون برادر ديگر آلوده بود، و اندك زمانى بعد در شورشهاى مختلف خون دهها هزار نفر شورشى براى استحكام بخشيدن به خلافت بر خاك ريخته بود وقهرمان سركوب كننده اين شورشها يعنى هرثمه ابن اعين را با دماغ شكسته بر نطع جلاد نشانده بود طبعا نمى توانست كام بخش على ابن موسى باشد.
بجز اينها على ابن موسى به مثابه كسى كه از تاريخ خونين اسلام و كشاكشها و خونريزى هاى ميان مدعيان خلافت و قدرت سياسى و حكومتى آگاه است، هيچ آينده روشنى براى خلافت خود نمى ديد. با اين همه او را از دامگاه حادثه درى به سوى رهائى متصور نبود. در اينجاست كه ماجراى زندگى و مرگ على ابن موسى نه در چهار چوب يك تصادف تاريخى بلكه در قاب يك تراژدى يعنى ماجرائى قانونمند و تاريخى كه آز آن گريزى وجود ندارد خود را نشان مى دهد. دريك تراژدى تاريخى علتها و معلولها مانند تار و پودى كه قالى يا قاليچه اى را پديد مى آورند در هم بافته مى شوند و سر انجام طرح ناگزير نهائى پديدار مى شود.
در طول سفر با امام رضا كه قرار بود وليعهد و سپس خليفه بعدى باشد با احترام رفتار شد. برخى از متون ياد آور شده اند كه اين احترام ظاهرى بوده است وبا او به نهان بد رفتارى مى شده وحتى در سرخس او مدت زمانى زندانى و تحت الحفظ بوده است و اين شايعه پراكنده شده كه على ابن موسى ادعاى الوهيت و خدائى كرده است.اين موضوع بعيد به نظر مى رسد ، نه على ابن موسى مدعى الوهيت بود و نه مامون نيازى به محبوس كردن مجدد او در قفسى طلائى كه او را به مرو مى كشانيد احساس مى كرد. با اين همه ماخذ مختلف ثبت كرده اند كه يكى از نزديكترين مشاوران و دوستان نزديكش در همان آغاز توسط دربارخلافت خريدارى شد وكنترل ملاقاتها را در دست گرفت و به دادن گزارش پرداخت و مانع ملاقات شمارى از دوستداران على ابن موسى شد . کاروانی که امام رضا مسافر نامدار آن بود این چنین از مدینه تا مرو طی طریق نمود.
سفر به سوی بصره یا مکه و...
منابع اولیه نوشته اند امام رضا از مدینه به سوی بصره روانه شد ولی برخی منابع نوشته اند او با امام بعدی ، جواد به سوی مدینه رفت تا با زیارت مقبره پیغمبر با او وداع کند. بعید نیست ذهن هوشیار آخوندها برای عظمت دادن و ساختن محتویات بعدی به این تغییر مسیر نیاز داشته و آن را ساخته باشند.
از بصره تا اهواز
کاروان ولیعهد ازبصره به اهواز حرکت کرد ، از جزئیات مسیر حرکت و توقف اطلاعاتی در اختیار نیست.با ورود به اهواز، امام رضا مدتی بیمار میشود که علتش هوای گرم و فصل تابستان بوده است.سه بقعه به نام امام رضا در شوشتر، دو بقعه به نام شاخراسون( شاه خراسان) در دزفول و شوشتر و دو بقعه دیگر به نامهای امام ضامن وجود دارد . این بناهای یادبود که تعداد آنها قریب به ده بنا است اگرچه از حیث کثرت، گذر امام رضا را در این شهرها قوت می بخشند
از اهواز تا فارس و یزد
|
لیلا فروهر در نوجوانی و هنگام زیارت امام رضا |
درباره ادامه مسیر منابع توضیحی ندارند که امام رضا از کدام راه به سمت فارس و از آنجا به خراسان عزیمت رفته است.درباره خروج کاروان از اهواز خبر دقیقی وجود دارد که کاروان از پل اربق یا اربک عبور کرده اند . در ادامه مسیر پل اربک در شهر ارجان قدیم(بهبهان) قدمگاهی است موسوم به قدمگاه امام رضا.وجود این قدمگاه در این مکان مسیر را روشن می کند. قدمگاه بعدی که در منابع تاریخ محلی به تناوب از آن یاد شده شهر ابرقو یا ابرکوه است که در منتهی الیه جاده شمالی شیراز به شهر یزد است.منابع اطلاع می دهند که امام رضا از اهواز و از طریق فارس و نه شهر شیراز به سمت خراسان رفته اند.با توجه به تأکید منابع به عبور امام رضا از راه کویر به سوی مرو، بر اعتبار قدمگاه های موجود در یزد افزوده می شود. منابع ملایان تاکید میکنند که یزد در قرن دوم اسلامی نه یک شهر که یک منطقه بیابانی بوده و در منابع اولیه نیز به صراحت نامی از یزد به میان نیامده و تنها عبور آن حضرت از یک کویر و یا بیابان ذکر شده است. علت کم لطفی ایشان به یزد ، بر خلاف الطاف ایشان به قم مشخص نیست ولی تا جائیکه به شهر یزد بر میگردد ، یزد بر خلاف نظر ملایان قرنها قبل از قرن دوم پر رونق بوده است. یزد اولین شهر خشتی و دومین شهر تاریخی جهان بعد از شهر ونیز ایتالیاست استان یزد از سرزمینهای کهن و تاریخی ایران زمین است.و بنای یزد به یزدگرد ساسانی نسبت داده شده استو اسناد تاریخی دوران هخامنشیان و عهد اسکندر مقدونی از یزد با نامهای قدیمی آن مثل، ایز - ایزاطیخه – ایزدیس –ایساتیس – ایستخای- کت – کتروا -کته – کث – کثه – که – کهثه-- گث –گبست. نام برده اند. از یزد و از راه کویر کاروان روانه خراسان شد و در نیشابور وقایعی رخ داد که باز شناسی آن خالی از لطف نیست.
گزارش ورود امام رضا به شهر نیشابورو جعلیات تاریخی!
بزرگترين و جالبترين ماجرائى كه در طول راه ثبت شده است ماجراى ورود امام رضا به شهر نيشابور است كه متون مختلف و فراوان از جمله:
الصواعق المحرقة ص 122، حلية الاولياء جلد 3 ص 192 ،عيون اخبار الرضا جلد 2 ص135 ،امالى صدوق ص 208 ، ينابيع المودة ص 364 و 385 ، بحارالانوار جلد49 ص 123و 126و127 ،الفصول المهمة ابن الصباغ، نور الابصار،اثبات الوصية،بحرالانساب، الاعلاق النفيسه، مسند الامام الرضا، الخرائج والجرائح،الارشاد، اصول كافى، تحفه الرضويه،و بسيارى منابع شيعه آنرا با طول و تفصيل فراوان ثبت كرده و از آن تصويرهائى بسيار پر جوش و خروش و رنگين وپر عظمت ساخته اند. دو گزارش در اين زمينه را باز مى خوانيم. گزارش اول گزارش دكتر جعفر شهيدى در كتاب زندگى سياسى امام هشتم(صفحات 94 به بعد) است.
گزارش دكتر جعفر شهيدى
...هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نامهاى«ابوزرعه رازى» و «محمد بن اسلم طوسى» همراه با تعداد بيشمارى از دانشجويان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مىزدند، برخى ديگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مىدريدند، عدهاى روى زمين در مىغلتيدند، عدهاى هم سم استر امام را در آغوش مىكشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را به سوى سايبان محملش كشيده، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مىكرد. روز به نيمه رسيد و از چشمان مردم همچنان سيل اشك سرازير بود.بالاخره چند تن از راهنمايان فرياد برآوردند كه: «اى مردم، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام(ص) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد. . . »
در آن هنگام امام(ع) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است، براى مردم چنين بازگو كرد:
|
باز سازی و شبیه سفر امام رضا و عبور از نیشابور در شهر نیشابور |
خدا مىفرمايد: «كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله دژ من است، هر كس وارد اين دژ شود، از عذاب ايمن است». امام اين را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: «اما با رعايتشروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم».
در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مىنوشتند. آرى، و بدينگونه مورخان رويداد معروف نيشابور را يادداشت كردهاند.
گزارش سيد محسن امين
گزارش بعدى گزارش سيد محسن امين در كتاب سيره معصومان جلد پنجم و صفحات 159 به بعد با ترجمه على حجتى كرمانى است. در اين گزارش مى خوانيم:
...شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده است:چون رضا (ع) به نيشابور وارد شد در محلهاى به نام قزوينى (غزينى) فرود آمد. در اين محله، حمامى بود كه امروز به حمام رضا معروف است. در آنجا چشمه كم آبى وجود داشت. امام بر آن كسى را گماشت تا آب چشمه را بيرون آورد تا آنجا كه آب بسيار فزونى گرفت و از بيرون كوچه حوضى ايجاد كرد كه چند پل مىخورد تا آن حوض، آب از آن فرود مىآمد سپس امام رضا (ع) به اين چشمه وارد شد و در آن غسل كرد و سپس از آن بيرون آمد و در كنار محل آن نماز گزارد مردم نيز متناوبا در اين حوض وارد مىشدند و در آن غسل مىكردند و براى تبرك از آب آن مىنوشيدند و در كنار محل آن چشمه نماز مىگزاردند و حاجات خود را از خداوند عز و جل طلب مىكردند. اين چشمه معروف به«چشمه كهلان»است كه امروز نيز مقصود نظر مردمان مىباشد...
حديث سلسله الذهب
در كتاب فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالكى آمده است كه:
مولى السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الكريم وازن گفته است: در محرم سال 596 مؤلف تاريخ نيشابور در كتابش نوشته است:
|
شمایلی نقاشی شده منسوب به امام رضا |
چون على بن موسى الرضا (ع) در همان سفرى كه به فضيلتشهادت نايل آمد، به نيشابور قدم نهاد در هودجى پوشيده و بر استرى سياه و سفيد نشسته بود. شور و غوغا در نيشابور برپا شد. پس دو پيشواى حافظ احاديث نبوى و رنجبرندگان بر حفظ سنت محمدى، ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، كه عده بىشمارى از طالبان علم و محدثان و راويان و حديثشناسان، آن دو را همراهى مىكردند، نزد امام رضا (ع) آمده عرض كردند: اى سرور بزرگ، فرزند امامان بزرگ، به حق پدران پاك و اسلاف گرامىات نمىخواهى روى نيكو و مبارك خود را به ما نشان دهى و براى ما حديثى از پدرانت از جدت محمد (ص) روايت كنى؟ما تو را به او سوگند مىدهيم. پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پردهها را از هودج كنار زنند. چشمان خلايق به ديدار چهره مبارك آن حضرت منور گرديد. آن حضرت دو گيسوى بافته شده داشت كه بر شانهاش افكنده بود. مردم، از هر طبقهاى ايستاده بودند و به وى مىنگريستند. گروهى فرياد مىكردند و دستهاى مىگريستند و عدهاى روى در خاك مىماليدند و گروهى نعل استرش را مىبوسيدند. صداى ضجه و فرياد بالا گرفته بود. پس امامان و علما و فقها فرياد زدند: اى مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و براى شنيدن چيزى كه شما را نفع مىبخشد سكوت كنيد و ما را با صداى ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد. ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسى در صدد املاى حديثبودند. پس على بن موسى الرضا (ع) فرمود:
حدثني ابي موسي الكاظم عن ابيه جعفر بن محمد الصادق عن ابيه محمد الباقر عن ابيه زين العابدين عن ابيه الحسين عن ابيه علي بن ابي طالب قال حدثني رسول الله صلي الله عليه وآله قال حدثني جبرئيل قال سمعت عن الله تعالي قال كلمة لا آله إلا الله حصني فمن قال لا اله اا الله دخل في حصني ومن دخل في حصني امن من عذابي!
حديث كرد مرا پدرم موسى كاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش على زين العابدين از پدرش حسين شهيد كربلا از پدرش على بن ابى طالب كه گفت: عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل حديث كرد مرا و گفتشنيدم پروردگار سبحانه و تعالى مىفرمايد: كلمه«لا اله الا الله»دژ من است.هر كه آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن كه به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است.
سپس پرده هودج را افكند و رفت. پس نويسندگانى كه اين حديث را نوشتند شماره كردند افزون بر بيست هزار نفر بودند. و در روايتى است كه بيست و چهار هزار مركب دان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد.
اندكى در باره مفهوم حديث سلسله الذهب و اندیشیدن به ریشه های ولایت فقیه در این حدیث
|
نوع دیگری ازحدیث سلسله الذهب که کلمه لااله الا الله به ولایت علی ابن ابیطالب تبدیل شده است |
حديث سلسله الذهب يكى از احاديث قابل تامل شيعه است.توده هاى مردم با اين حديث احساسات و عواطف خود را نسبت به امام مورد علاقه اشان نيرو مى بخشند و از آن معنا و مفهوم طبيعى و عارفانه دوست داشتن و محبت ورزيدن آزاد و بدون هراس نسبت به مقدسين و مقدسات و امامان خود را برداشت مى كنند ولى در دنياى شريعت حاكم و سياستى كه عميقا با مذهب آميخته است اين حديث انعكاس و معنا و مفهوم ديگرى دارد كه از دنياى باورهاى شخصى راه به جامعه و سياست مى برد ومسلمان شيعه را در زير سيطره قدرت ولايتمداران قرار مى دهد و از جمله قيد و بند ماجراى ولايت فقيه را در اذهان سفت مى كند. ماجرائى كه تا روزگار ما هم ادامه دارد.
به باور شارحان و مفسران اين حديث كلمة لا اله الا الله، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. كلمه لا اله الا الله، در حقيقت همان معنا و مفهوم ريشه اى قرآن است، معنا و مفهوم همان كتابي است كه ماية سعادت جامعة بشري در سراسر تاريخ و تا پايان جهان است ولي از نظرشارحان، كلمة لا اله الا الله منهاي ولايت( و به برداشت شمارى ولايت فقيه)، ناقص و بلكه هيچ است. آنان بحثهاى مفصلى در اين زمينه دارند و كتابهاى فراوانى در اين مورد و وصل موضوع مهم ولايت به مفهوم اصلى اسلام يعنى لا اله الا الله قلمى كرده اند و آن را به سر منزلى كه على ابن ابيطالب به ولايت منصوب شد رهنمون شده اند. اعتقاد عمومى فقها اين است كه:
پروردگار وقتي على ابن ابيطالب را به ولايت منصوب نمود آيه اكمال را فرو فرستاد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا .
در اين روز كامل نمودم براي شما دين شما را و اتمام نمودم براي شما نعمت خود را و راضي شدم كه اسلام ـ توأم با ولايت ـ دين شما باشد.
آنان توضيح مى دهند كه قبل از نصب اميرالمؤمنين به ولايت، آية تبليغ به پيامبر چنين خطاب مي كند:
|
نقاشی از ورود امام رضا به نیشابور |
يا ايها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته .
اي پيامبر آنچه به تو نازل شد ـ نصب اميرالمؤمنين به ولايت ـ به مردم بگو اگر تبليغ نكني، رسالت خود را نرسانيده اي .
بنا بر بسيارى تفسيرها ماجراى حديث سلسله الذهب امام رضا با تاكيد روى جملة شرطها وشروطها همان آية اكمال و آية تبليغ را يادآوري مي كند و مى گويد:
شرط اساسي كلمة لا اله الا الله پذيرش ولايت و رهبرى امام و در پى آن فقيه است و بدون پذيرش ولايت اساسا زنده بودن ومسلمانى و رستگارى اخروى شما زير علامت سئوال است.
واما نكاتى قابل تامل در مورد اين دو گزارش و گزارشات مشابه
دو گزارش ياد شده (گزارشات دكتر شهيدى و محسن امين) از گزارشاتى هستند كه نسبت به احاديث مورد استفاده بر بالاى منابر از ارزش قابل توجهى برخوردارند اما با اين همه بايد توجه داشت كه از گرايشات قوى ذوقى و تمايلات مذهبى ولاجرم دور شدن از وقايع تاريخى در امان نمانده اند. پيش از اين از شمارى از نامدارانى كه از پايه گذاران شيعه رسمى هستند و از عجائبى كه بر قلم آنها جارى شده است ياد كردم. به نظر نگارنده بايد به اين مساله توجه كرد كه براى جا انداختن تشيع رسمى و مطلق كردن آن از اين نوع نگاه گريزى نيست و در طول تاريخ ما با انبارهائى از اين نوع اسناد روبروئيم. صحنه را دوباره مى نگريم:
بازبینی صحنه و صحنه آرائی آخوندی توسط ملایان
امامى از امامان شيعه در حال عبور از نيشابور است.غلغله اى بر پاست كه از يك شهر شيعى انتظار مى رود. در سال 200 هجرى و در هنگام عبور امام رضا بيش از بيست هزار قلم و به روايتى بيست و چهار هزار قلم در دواتها فرو مىروند تا حديثى را ثبت كنند كه در آن شرط و شروط مسلمانى پذيرش ولايت امام رضاست!.که انشالله قرنها بعد با تلاشهای ده بیست نسل از ملایان شیعه این حدیث به عالم سیاست هم وارد شده و میخ ولایت فقیه و حکومتش را بکوبد و انسان شیعه مسلمان معتقد معمولی را در بن بستی قرار دهد که یکطرفش این حدیث وتوابعش است و طرف دیگرش جهنم خسران و انواع فلاکت! برگردیم به نیشابور سال ٢٠٠ هجری! صحنه پر جوش و خروش و وسيع و زيبائى است بخصوص كه در يك شهرآن هم در دوازده قرن قبل ــ در مملكتى كه تا آغاز دوران حكومت پهلوى اكثريت آن روستائى و از سواد بى بهره بودند ــ ما با بيست و چهار هزار تن شخصيت با سواد و حديث نگار با قلمها و دواتهاى آماده در يك شهر روبروئيم و تازه محدثان تاكيد كرده اند اين مقدار قلم و دوات شمارش شده و گرنه تعداد نويسندگان بيش از اينها بوده است!.باید به آخوندها گفت:جدا ایوالله و دست مریزاد به این همه.توجه به چند نکته ما را با جعلیات ملایان در این زمینه بیشتر اشنا میکند.
بیسوادی و با سوادی در ایران دوازده قرن پس از واقعه نیشابور!
در سرشماری 1335از جمعیت 7 ساله و بیشتر مناطق شهری، یك میلیون و 618 هزار نفر یا معادل 6/34 درصد باسواد بودهاند. در سرشماری 1345 این تعداد به 3 میلیون و 832 هزار نفر با نسبت4/50 درصد بالغ شد. در سرشماری 1355 كه وضع سواد جمعیت 6 ساله و بیشتر مورد پرسش واقع شد، تعداد باسوادان مناطق شهری به 8 میلیون و 628 هزار نفر و میزان باسوادی به 5/65 درصد رسید. همچنین نتایج تفصیلی سرشماری 1365 نشان میدهد كه تعداد باسوادان مناطق شهری به 15 میلیون و 507 هزار نفر و میزان باسوادی به 1/73 درصد رسیده است. براساس نتایج سرشماری 1375 تعداد باسوادان مناطق شهری به 27 میلیون و857 هزار نفر و میزان باسوادی به 7/85 درصد رسیده است. مطابق نتایج سرشماری سال1385، تعداد باسوادان مناطق شهری به 39 میلیون و 96 هزار نفر و میزان باسوادی به9/88 درصد رسیده است.
مقایسه میزان باسوادی مناطق شهری سال 1355 با سال 1365 نشان میدهد كه این نسبت در طی ده سال در حدود 6/7 درصد افزایش داشته است. بررسی میزان باسوادی در مناطق شهری بین سالهای 1365 و 1375حاكی از آن است كه این نسبت طی ده سال حدود 6/12 درصد افزایش یافته است. همچنین بررسی این میزان طی سالهای 1375 و 1385 نشاندهنده افزایش این نسبت است. به نحوی كه از 7/85 درصد در سال 1375 به 9/88 درصد در سال 1385 رسیده است. جدول شماره 2تحولات باسوادی در مناطق شهری كشور را در طی پنج دهه گذشته نشان میدهد.
براساس اسناد منتشره از سوی سازمان یونسکو، ایران در سال ۱۳۶۴هجری شمسی در شمار ۹کشوری قرار دارد که قدر مطلق بیسوادان آنها از ۱۰میلیون نفر بیشتر است. میزان بیسوادی در ایران در سال ۱۳۶۴بالغ بر ۴۹ درصد بودهاست و ۱۲میلیون نفر بیسوادان ایران، 1.3 درصد کل بیسوادان جهان را تشکیل دادهاند. میزان بیسوادی در ایران در سال ۱۳۶۴ بالغ بر ۴۹درصد بودهاست و ۱۲ میلیون نفر بیسوادان ایران، 1.3 درصد کل بیسوادان جهان را تشکیل دادهاند.
در سال ۱۳۵۵، جمعیت ۶ سال و بیشتر ایران بالغ بر 27.5 میلیون نفر بودهاست که با رشد متوسط سالیانه 3.6 درصد به 38.7 میلیون نفر در سال ۱۳۶۵رسیدهاست. تعداد باسوادان جمعیت ۶ سال و بیشتر طی سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۶۵ بهترتیب برابر با 12.9 و 23.9 میلیون نفر و نرخ باسوادی نیز معادل ۴۷و ۶۱ درصد بودهاست. به استناد ارقام یاد شده طی ده سال ۶۵-۱۳۵۵، نزدیک به ۱۱میلیون نفر به باسوادان کشور اضافه شدهاست و نرخ باسوادی نیز حدود ۱۴درصد افزایش یافتهاست. لکن طی ده سال یاد شده با وجود افزایش تعداد باسوادان و نرخ باسوادی، قدر مطلق تعداد بیسوادان کاهش نیافته و حتی معادل ۴۰۰هزار نفر افزایش داشتهاست.
از کل جمعیت ۶ سال و بیشتر ایران در سال ۱۳۶۵حدود 5,850,000 نفر، یعنی 39.5درصد را مردان تشکیل دادهاند. تعداد بیسوادان زن نیز در حدود ۹میلیون نفر و سهم آنها در کل جمعیت بیسواد حدود 60.5 درصد بودهاست. مقایسه ارقام و نسبتهای بالا نشان میدهد که شدت نابرابری بین زنان و مردان به لحاظ سواد تاچهحد زیاد است.بررسی وضع سواد بهتفکیک مناطق شهری و روستایی بیش از ۶۱درصد بیسوادان سال ۱۳۶۵، یعنی حدود ۹میلیون نفر، در مناطق روستایی سکونت داشتهاند. ۳۹درصد باقیمانده در مناطق شهری میزیستهاند که بالغ بر 5,778,000 نفر بودهاست.که این نابرابری زمانی قابلتوجهتر است که بدانیم درصد جمعیت شهرنشین کشور در سال۱۳۶۵ برابر 54.3 درصد بودهاست. با توجه به نکات یاد شده در دوازده قرن پس از ورود امام رضا به نیشابور میتوان بیشتر به حجم عظیم جعلیات آنها پی برد که چگونه بیست و چهار هزار کاتب را برای نوشتن یک حدیث اختراع کرده اند. خود میتوانید پیرامون این بیست و چهار هزار تن احتمالا حدود یک میلیون نفری را که به استقبال آمده اند مشاهده کنید!
در هنگام ورود امام رضا به نیشابور اکثریت مردم نیشابور سنی بودند!
در باره ارج و مقام و محبوبيت على ابن موسى در ميان دوستدارانش بحثى نيست اما شگفتى آفرين است وقتى بدانيم كه مردمان نيشابور در قرن مورد نظر و تا قرنها بعد یعنی تا ظهور صفویان در هشت قرن بعد و شیعه کردن رسمی مردم بضرب شمشیز قزلباشان شاه اسماعیل صفوی ،بيش از آنكه شيعه باشند. سنيانى حنفى مذهب اند و راه و رسمى خاص خود دارند آنچنانكه تا چند قرن بعد و تا دورانى كه سلسله صفوى در هشت قرن بعد بر سر كار آيد و ايران شيعى تاريخ خود را آغاز كند بيشترين برجستگان فكرى و مذهبى نيشابور و خراسان بزرگ، كسانى چون ابوسعيد ابى الخير، شيخ ابوالحسن خرقانى، بايزيد بسطامى، عطار نيشابورى، سنائى، مولانا، جامى و فيلسوف برجسته نيشابورى ابوالحسن عامرى در قرن چهارم يعنى دويست سال پس از امام رضا، و امثالهم بر مذهب اهل سنت اند. باید دید چطور در یک شهر سنی مذهب چنین ولوله ای بر پا میشود و برای نوشتن یک حدیث که پایه تشییع را سفت میکند بیست هزار کاتب مشغول نوشتن میشوند! در اين مورد سخن پژوهشگر برجسته، مقدسى، در كتاب ارزشمند احسن التقاسيم جالب توجه است. او مى گويد: اكثر خراسانيان حنفى مذهب اند و در قسمتهائى چون نيشابور و بخارا شافعى مذهبان در كنار حنفى مذهبان فراوانند.
گزارش مقدسى در احسن التقاسيم از نيشابور
مقدسى كتاب احسن التقاسيم را در فاصله سالهاى 375 تا 381تاليف كرده است و اين كتاب مهمترين كتاب جغرافى عمومى قرن چهارم است مقدسى براى تاليف اين كتاب مسافرتها كرده وبسيارى از شهرها و راهها را به چشم ديده و با گروههاى مختلف مردم معاشرت كرده است. او در باره نيشابور مى نويسد:
نيشابور:
ايرانشهر، مركز اين سوى رودخانه ـ در برابر ماوراء النهر ـ و قصبه نيشابور، شهر مهم و مركزى آبرومند، بزرگى زمين، فزونى دانشمندان و بزرگان، بازارهاى بزرگ، آبادىهاى گران مايه، باغهاى دلگشا است.پارچههايش درخششى دارند كه مردم عراق و مصر بدان خود آرائى مىكنند.دروازه سند و كرمان و فارس و بار انداز خوارزم و رى و گرگان است.فقيهانش از ادب بهره مندند، هيچ روز بىمجلس مناظره نگذرد.مردمش غير از دو گروه ـ سنى و معتزلى ـ شيعه و كرامىاند.وقتى يك فرمانروا بر كنار مىشود، عياران از هر دو سو بر شهر چيره مىشوند.در نيشابور يك تپه با خاك سياه همچون مداد هست كه بدان نامهها و مانندش را مىنويسند و كتابها را مهر مىكنند.
بيهق:
جاده رى از آن مىگذرد.دو شهرك آباد سبزوار و خسروجرد در آن است.مردمش ادب دوستند.چندين دانشمند و نويسنده دارد.پارچه بسيار صادر مىكند.
ويژگى خراسانيان:
مردمش بر مذهب سنت هستند.در نيشابور معتزليان آشكارند، اما تسلط ندارند .شيعه و كراميان در آنجا جاذبهاى دارند.اكثريت در اين سرزمين از آن حنفيان است.كراميان در هرات و غرجشار خانقاه دارند.در روستاهاى هيطل مردمى هستند كه سپيد جامگان خوانده مىشوند. [در تفسير تاج التراجم نيز از مبيضه ماوراء النهر ياد شده است]. آيين ايشان به زندقت( زرتشتيگرى، زنديقى و غير مسلمانى) نزديك است.در سجستان ميان حنيفيان و شافعيان خونها ريخته مىشود.قبر على الرضا در طوس است و دژى براى آن ساخته شده كه خانهها و بازار دارد.عميد الدوله فائق نيزمسجدى برايش ساخت كه در همه خراسان به از آن نيست.زبان نيشابوريان رساتر و گيراتر است، ولى آغاز واژهها را كسره مىدهند و سين بىفائده مىافزايند چنان كه بخردستى، بگفتستى.زبان مردم بلخ شيرينترين زبانهاست، جز اين كه واژههاى زشت بكار مىبرند.(پايان گزارش مقدسى در احسن التقاسيم)
پایان قسمت ششم
ادامه دارد
منبع:پژواک ایران