--------------------------------
همچو نسيم در گذر، همچو ستاره در سفر
همچو سپيده در طلوع، همچو شرر پس از شرر
رود رونده دمان آينه دار آسمان
جنگل شاد بيكران، شرزه ،قويتر از تبر
گام بلند سخت كوش، جوهره توان توش
ميرود و كشد به دوش آتش سركش سحر
از قطرات خون او گشته به رنگ ارغوان
باغ فلق به خاوران دشت شفق به باختر
آبخورش نبود اگر چشمه ی جاودانگی
سوخته بود بعد از اين، صاعقه هاي مستمر
خم شده بود قامتش زين همه تند بادها
گر كه نبسته بود او در دل شعله هاكمر
روح ملايم ادب زنده به اوست اي عجب
در شب ايلغار شب، اختر سرخ خيره سر
ني به قضا نهاده دل، ني زقدر فرو به گل
كو زده نقش عزم خود، هم به قضا و هم قدر
نيست ترانه اش جز اين، چرخ فلك به هم زنم
غير مراد من فلک،چرخ دگر زند اگر
در خور مردمان من نيست سرود من «وفا»
عرض سلامي و دگر حرف و حديث مختصر
باد كه بعد از اين شبان جمله جهان سرایدش
سينه به سينه لب به لب خانه به خانه در به در