یکم
میدانم همین اول عده ای میگویند :
مشکل مگر مشکل پیامبران است؟ هزار مشکل داریم که ربطی به پیامبران ندارد! راست میگویند.ولی من میخواهم یک مساله ساده را مطرح کنم. کمی در ذهن با آن بازی کنید و بیندیشید. شاید بد نباشد. شاید چیزکی در این کنکاش بیابید.
دوم
زرت و زبیل ها را دور بریزیم. ذهن را آماده کنیم.
پیامبر ، پیغمبر، رسول و امثالهم یعنی چی؟
یعنی کسی که مستقیم پیک خداست. با خدا تماس داشته. و فرمانهای اورا به زمین آورده است.
خدا هم که روشن است کیست.
ناشناسی که افسار هستی در دست اوست. صاحب و خالق و همه چیز کل هستی است.آخوندها خیلی کوچکش کرده اند و خدائی آفریده اند که بیشتر کارش تحقیق در اسباب آلات انسانها در درون شلوار است.بیکار هم که بشود به کارهای دیگر دخالت میکند.مثلا پس از تفکر زیاد به این نتیجه میرسد که تیزیدن نماز را باطل میکند. وشاشیدن ایستاده خوب نیست ودست دزد را باید برید.
این خدا مال خود آخوندها! اما آن خدای اصلی که آفریننده جهان عظیم، و خیلی خیلی هم تواناست و اصلا«وجود=خدا ». هم اوست که در هر حال جهان را آفریده و دستوراتی به پیامبرانش داده است و همه چیز را در تمام زمینه ها مشخص کرده است.
سوم
بقیه ادیان را ول کنیم و برویم سر اسلام عزیز خودمان، الله خودمان، پیغمبر خودمان، تاکید موکد میکنم، نخست جدی جدی باشیم و فراموش کنیم که مثلا مهندس بازرگان و دکتر شریعتی و حنیف نژاد و بقیه چی میگویند و چه تفسیر و تعبیری از اسلام دارند. پس شروع کنیم.
توجه داشته باشیم اگر کسی خدا را باور دارد. و پیامبران را هم باور دارد و معتقد است که پیامبران دروغگو نبوده اند و حتما خود خود خودخدا این دستورات را داده است. طبعا چنین خدائی که نیروی بر تر است و در اساس همه چیز متعلق به اوست حق دارد که به پیغمبرش بگوید از حالا تا روزی که زمین کارش تمام شود و اسرافیل شیپور بنوازد و مردگان برخیزند و حسابرسی شروع شود انسانها باید
در همه چیز
از مسائل شخصی
تا مسائل اجتماعی
تا مسائل اقتصادی
تا مسائل فلسفی و ایدئولوزیک
تاسیاست و طرز اداره جامعه
و تا غیره
از پیامبر و خدا پیروی کنند.
دلیل هم روشن است زیرا نمیشود که پیامبری از طرف خدا حرفی بزند و انسانها بروند هر طور خودشان میخواهند زندگی کنند و بقول معروف هر گهی میخواهند بخورند. در اسلام این مساله میخش کاملا محکم است و به نظر من فارغ از پدر سوختگی ملاها ، پس از فوت رسول بزرگوار، امامت دوازده گانه و در پی آن ولایت فقیهان بزرگوار نتیجه طبیعی و منطقی چنین دستگاهی است و دستگاه خیلی خیلی در کادر مذهب بسامان است. زیراباز هم میگویم:
نمیشود که خدائی که در بیزمانی و بیمکانی ایستاده و همه چیز را میفهمد دستوراتی بدهد که بعدها آدمها ول کنند و بروند طور دیگری از زوایای مختلف شخصی و سیاسی و اجتماعی زندگی کنند.می بینید چه دستگاهی است.
چهارم
ما آدمهای بدبخت متاسفانه فکر میکنیم و چون فکر میکنیم شک میکنیم وبا این شک خودمان را بدبخت و بیچاره میکنیم!.
مثلا فکر میکنیم :
خب! آن اوایل دستورات پیامبران و خدا بد نبود . کمکمان میکرد.بعدها دیدیم راههای بهتری هم برای زیستن هست. برای زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی و فلسفی و غیره. دانش هم به کمک آمد.ما میخواستیم هر طور میخواهیم بخوریم و بپوشیم و بنوشیم. میخواستیم راههای بهتری برای اداره جامعه پیدا کنیم و کردیم. میخواستیم در زمان و مکان مشخص انسانهای دیگری باشیم.وهمین جا دعوای وحشتناک واقعی شروع شد.دعوائی که متاسفانه در محتوا یکطرفش خدا و پیغمبر ایستاده یکطرفش آدمها.
اینجا نقطه مهمی است.کاملا دقت کنید.
در این دعوا ،یا خدا باید تجدید نظر میکرد در دستوراتش، که این خودش باعث شک و شبهه میشد که: ای بابا این دیگر چطور خدائی است؟ چه خدائی است که حرفش یکی نیست. پس باید به او شک کرد!.
در این وضعیت یا خدا باید جانشین اول یعنی پیغمبرش را زیر ضرب میگرفت و دوباره جبرئیل را روانه میکرد و یک پیغمبر دیگری میفرستاد که:
بخدا قسم من اینها را نگفته ام، این خودش آمده چیزهائی گفته و به ریش ما بسته و حالا ادمها دارند قرولند میکنند که بابا این دستورات دیگر بدرد نمیخورد. و همراه با این پیغمبر دیگری میفرستاد که آن یکی کذاب است و این یکی درست.
این هم شدنی نیست زیرا اولا خدا که نمی آید علیه پیغمبران خودش که همه آدمهای نازنینی هم هستند چیزی بگوید .
ثانیا آن پیغمبر اولی که کلی مرید داشت پیغمبر دیگر را بعنوان کذاب میگرفت و پدرش را در می آورد و چوب در هر جا نه بدتر پیروانش میکرد که این ماجرا خیلی اتفاق افتاده است.
ثالثاخدا در اسمان است و پیامبر در زمین و بعد از او هم ائمه هستند و بعدش هم چندین و چند هزار آیت الله که جانشین خدایند و اگر خدا جیک بزند پدرش را در می آورند بخصوص با کرور کرور آدم نفهم پپیرامونشان.
بنابر این خدا هم بگوید: «ما نگفتیم» پیغمبر میگوید:« بیخود میگوید» و سریعا او را عوض میکند که پیامبران اینکار را کرده اند. موسای عزیز خدای قبلی را نفی کرد و یهوه را آورد، محمد رسوالله، یهوه و بعدها پیروانش اهورا مزدا رابزیر کشیدند و الله نازنین را معرفی فرمود و بعد هم گفت من آخرین پیغمبرم و این هم آخرین خدا و خوب و محکم در همه چیز را گل گرفت.میبینید در جنگ زمینی خدا و پیامبر، این پیغمبران هستند که برنده اند ونه خدا. حالا برویم سر اصل مطلب
ششم
یکبار دیگر این نوشته را که ظاهرا جنبه طنز دارد بطور جدی بخوانید
ما چه بکنیم؟
با این دستگاه، بخصوص در چهار چوب اسلام. بدون تعارف اگرمسلمانی جدی و بی خلل باشیم و رویزیونیست و اپورتونیست نباشیم باید کل دستگاه را قبول کنیم یعنی در مبنا ،مو لای درزش نمیرود! و باید قبول کنیم از ازل تا ابد در تمام جنبه ها ،امر، امر خداست و پیامبرش، و باید همانطور که او گفته در احوال شخصی و غیر شخصی و نوع حکومت زندگی کنیم، و انشالله بعد از انا لله و انا الیه راجعون و بزبان خودمانی سر کشیدن ریق رحمت، در بهشت آزاد خواهیم بود که هر غلطی میخواهیم بکنیم و گرنه نیمسوزهای چرب نشده در انتظار است.میبینیم در این دنیا منطق استوار و قدرت فقیه و در آن جهان گرز و نیمسوز تضمین دستگاه فلسفی است و ما نمی توانیم جیک بزنیم.و اما:
در همین نقطه است که باید ایجاد نحله ها و مسلکهای مختلف را برای برون رفت از این بن بست البته برای انسان مذهبی نظاره کرد.
در همین نقطه است که مفسران زور میزنند با علوم مختلفه راهی بگشایند و بگویند منظور خدا، از «این»، «آن» و از«ان» «این» بوده است.
ولی کتاب خدا کتاب روشنی است و بطور منطقی هم نمیشود خدائی باشد ودستور ندهد و بگیرد بخوابد و بگذارد بنده= برده گانش بروند هر کاری میخواهند بکنند.نخیر! همه چیز مال اوست ودستور می دهد و گرنه اصلا میبایست پس از خلقت عالم خودش را بازنشسته میکرد.وگرنه بزودی فراموش میشد.
در همین نقطه است که بعد از «رسالت»، مقوله «امامت» میخش محکم میشود بعدش نوبت «ولایت» میرسد و حتی با ولایت هم که در میافتی بطور طبیعی و منطقی مثلا «رهبر عقیدتی» را پیش رو داری تا دستورات خدا اجرا شود و جهان در نهایت بر مرام او بگردد.
در همین نقطه است اگر من این دستگاه را قبول داشتم برای بی تناقض زیستن الان یک قبضه ریش گذاشته بودم و در پس پشت فلان ملا در حال گذران بودم و هم انتگریسم را قبول داشتم و هم فاندمانتالیسم را و در نوع بهترش تا قیام قیامت دست از دامن رهبر عقیدتی بر نمیداشتم و با وجدان آسوده مخالفان را اطلاعاتی و ماماچه و باباچه و میشناختم
و در همین نقطه است درست در همین نقطه، که عصیان واقعی و ارتداد خردمندانه اسمش را بگذارید «نافرمانی پرشکوه آدم و عصیان پر جلالت شیطان» شعله اش بر افروخته میشود وپس ازفرو رفتن در این آتش، وقتی سوخته و آزاد، چون پولاد از درون آتش سر بر می آوری و تمام گند و کثافتها ونجاسات فاضلابهای دوازده قرن ملایان وشبه ملایان دود میشود و ریش و سبیل بانیانش را دود میدهد میبینی خدا در توست و تو در خدائی و این زمزمه که از شاعری گویا چینی است شاید«لی پو»، بر زبانت جاری میشود
اینک
دستهایم آسمانها
و پاهایم زمین را میچرخاند
در همین نقطه است که انسان فنا پذیر فارغ از هر هراس فنا ناپذیری خود را درتمامیت بی پایان وجود می یابد و ند درچهار چوب دستگاهی به این زبونی و ذلیلی.
اینک
هستم
در تمامت وجود
وچون نیستم در تمامت وجود.
در همین نقطه بود که بنظرم در سال 1372 من در یاداشتی مبنی بربریدن خود چیزی به این مضمون نوشتم.
دیگر نماز نخواهم خواند.فقط خدا را باور دارم و بس.
وپس از آن خدائی شخصی و بی نام را یافتم که به من میگوید.تو با گربه سر دیوار و سگی که با محبت ترا مینگرد هموزن و یکسانی. با درخت و علف و آب و هوا.چه برسد به اینکه بگوئی شیعه از سنی برتر است و ایرانی از انیرانی وفارس از کرد و ترک و بالعکس.... مغرور باش و زندگی کن. سرنوشت خود را خود رقم بزن که من با کل هستی رقم زده میشوم و نه شما با فرامین من. و بر قلب منمی نویسد
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
و سخن آخر. حالا در دستگاهی که عرض کردم ،حالا میتوانیم فاصله ها را بسنجیم. فاصله بن لادن تا خمینی، فاصله خمینی تا مرحوم طالقانی، فاصله طالقانی تا رهبر عقیدتی و فاصله همه را با هم. میبخشید ولی حتما در محور و مبنا فاصله ها را بسنجید وببینید حتما بسنجید و ببینید و اگر پاسخی را میشناسید که میتواند مرا یاری دهد بمن بگوئید.
ششم ژوئن 2014 میلادی
منبع:پژواک ایران