خــزانی
اسماعیل وفا یغمایی
به برگریزِ خزان می روم به یادِ شمایان
که رفته اید یکایک به جستجوی بهاران
نشسته مِه به ره انبوه و دل نشسته به اندوه
سکوت می گذرد خسته در تمامِ بیابان
دلم گرفته عزیزان در این غروبِ غماور
خدایرا بدرآﺌﯿدم از سراچه ی پنهان
که نعره ام بدراند حریمِ غمگنِ پاﺌﯿز
که خنده بشکفدم بر لب و ستاره به چشمان
چه روزها سپری گشت و نغمه ای نسرودم
مگرکه مرثیه ی غم به شامِ تار غریبان
وز آن فسرده سرودم کسان به رنج وچه سازم
که سرخ گل نشکوفد به برف ریز زمستان
رهاﺌﯿم نبود زین غمان سرخ و شررخیز
که در نهان سرای تنم خانه کرد است چنان جان
مگر که ره سپرم آنچنان که راه سپردید
شما براه بهاران و من به راهِ شمایان مجموعه شعر منتشر شده حصار
28\ آذرماه\ 1362
منبع:پژواک ایران