گفتگو با اسماعیل وفایغمایی، شاعر ، نویسنده و پژوهشگر (۳)
اسماعیل وفا یغمایی
ساقی
در باره این فرایند تاریخی و فرایند ضد ان فکر می کنم توضیح بیشتر راهگشاست
یغمائی
به طورخلاصه مشکل است و خوبست بگویم درک این فرایند از سال 1366 تا دو سه سال قبل از من وقت برد تا توانستم فارغ از جنگ وجدالهای سیاسی مقداری در عمق قضیه را ببینم. کار من روی تاریخ ایران و بخصوص تاریخ شیعه روی همین بحث متمرکز بود و هست. ببینید ما گاهی مذهبی معتقدی هستیم ومذهب برایمان مسئله ای شخصی است که این اشکالی ندارد. گاه همراه با این، اعتقاد داریم مذهبمان می تواند در تمامیت خودش و با بسیاری قوانین فیکس خودش در عرصه جامعه رستگاری و آزادی را تضمین کند وحکومت خودش را راه بیاندازد و بالاتر از دین خود هم طبعا سقفی نمی شناسیم. خب اینجا کار مشکل میشود و به نظر من آخر کار، بگیر و ببند و بکش شروع می شود. تاریخ هم نمونه های فراوانی را ثبت کرده که دین بر کرسی قدرت سیاسی همیشه باعث درد سر بوده است. نوع دیگرش این است که یک بیدین و ضد مذهب اساسی باشیم که می گوئیم باید ریشه دین و مذهب را در هر زمینه ای زد که بازهم در محتوا شبیه همان دومی هستیم. دو روی یک سکه. اما اگر فارغ از علائق شخصی و ذوقی فردی، این را می فهمیم که مذهب فارغ از سقف فلسفی و اعتقادی اش و عجائب و غرائبش! یک پدیده تاریخی و اجتماعی واقعی بسیار بسیار جدی و پیچیده است که با هستی نسلهای متمادی آمیخته است و به خیلی چیزها سامان و سازمان داده می توانیم تا حدی قضیه را بفهمیم. این مردم یعنی اجداد و نیاکان این مردم قبل از اسلام و تا جائیکه تاریخ نشان می دهد حدود دو هزار سالی دینها و آئینهای دیگری داشتند .در قسمت بزرگش زرتشتی بودند و در کنارش ادیان دیگر.اسلام آمد و این ملت را مسلمان کرد و البته تا همه را زیر علم اسلام در آورد دو سه قرن طول کشید یعنی موقعی که خود شاهان و قدرتمندان علم اسلام را به شانه گرفتند منظورم قدرتمندان ایرانی است.
ساقی
دو نکته در اینجا خوبست مقداری توجه بشود. اولی ان هست که چطور اسلام آمد.مردم قبول کردند یا با قدرت شمشیر آمد.دوم اینکه منظور از قدرتمندان کدام هست
یغمائی
نوشته اند که مردم از جور ساسانیان اسلام را پذیرا شدند. فرض کنید اینطور باشد و البته دولت ساسانی در اواخرش ستمها کرد . نمونه حاضرش را داریم مردم از جور محمد رضا شاه انقلاب اسلامی کردند. ولی فقط چند ماه بعد مزه واقعی حکومت اسلامی را دانستند!به نظر من این از جعلیات تاریخی است مثل هزارها جعل دیگر که به خورد ما داده اند و شده است جزو ذات ما! و باور ما و جداول ارزشی ما. خیلی روشن بگویم باید برویم و تحقیق کنیم و به این حقیقت برسیم که یک عمر تاریخ دروغ ، سراپا دروغ، بخورد ما داده اند و ما هنوز هم می ترسیم و غیرتی بخرج نمی دهیم که از زیر بار این همه دروغ بر خیزیم. اسلامی که اندک اندک مردم قبولش کردند ان اسلام سال بیست و سه هجری و آن اسلامی نبود که با جنگ نهاوند وارد ایران شد. اسلام در ورودش با هیاهای سواران و ضرب شمشیر آمد. تاریخش روشن است و بهتر است به روضه خوانیهای دروغ تاریخی پایان دهیم. آخر باید به منادیان چنین تفکری گفت می خواهید مسلمان باشید و خدا و دینی داشته باشید اشکال ندارد. ولی آخر کدام عقل سلیمی باور می کند یک عده از بیابانهای تفته و سوخته ودر سر زمینی که نسبت به جامعه بزرگ ایران آن روزگار در عصر بدویت به سر می برد بیایند و عدالت به ارمغان بیاورند.متاسفانه خیلی از مورخان با سواد ما هم به دلیل ترس از آخرت و نیز ترس از ملایان و مردم کوچه و بازار، تاریخ را یا پوشانده اند و یا دروغ تفسیر کرده اند و به نظر من دچار خیانت تئوریک شده اند زیرا درجهل نگهداشتن خلق الله به دلیل ترس و مسائل دیگر هم نوعی خیانت است.ورود اسلام به ایران بدون شک با کشتارها و خونریزیها و غارتها همراه بود. آن اسلامی هم که ایرانیها در ابتدا پذیرفتند بدون آنکه من بخواهم مهرتائید یا تکذیب روی آن بزنم اسلام مهاجمان نبود. تاریخ ثبت کرده است که ایران نهایتا با کشتارها و ایجاد کلنی های چند هزار نفری ومهاجرتهای اعراب به ایران آرام گرفت. دهها شورش و قیام سر کوب شد و دهها و صدها هزار نفر کشته شدند تا ایران آرام گرفت. تاریخ این شورشها و قیامها کاملا در دسترس است. بعدها هم ایرانیان ابتدا تحت تاثیر فراریان و پناهندگان عرب قرار گرفتند و نه دین رسمی، و تا وقتی هم که پادشاهان ایرانی اعم از ایرانی تبار یا ترک تبار مبلغ دین نشدند ایران اسلامی نشد . در حقیقت همان پروسه ای که در رابطه با گسترش مسیحیت در اروپا توسط امثال شارلمانی جلو رفت یعنی حمایت شاهان، مسیحیت را عمومی کرد در ایران هم به همت پادشاهان سنی مذهب انجام گرفت و بعدها زنجیره ای از پادشاهان از امیر اسماعیل سامانی گرفته تا پادشاهان سلجوقی و غزنوی به ضرب قدرت حکومت، اسلام اهل تسنن را سراسری کردند و بعنوان فرهنگ یاری دهنده حکومتهایشان به کار گرفتندو شیعه همچنان در اقلیت بود تا قرن نهم و دهم هجری که پروسه شیعی کردن ایران به همت پادشاهان صفوی در دستور قرار گرفت و باز هم با خونریزی و کشتارها ایران شیعه شد. یعنی ان اقلیت منکوب و مظلوم سابق که نه! بلکه قدرتمندان برخاسته از این لایه، قدرت حکومت را در دست گرفتند و اسلام شیعی صفوی پیدا شد تا همین حالا که داریم از برکاتش بهره می بریم.
ساقی
چرا این اعتقاد در نزد بعضی ها اینقدر محکم است یعنی حاضر نمی شوند به اصل حقایق توجه کنند
یغمائی
خیلیها از درک حقیقت می ترسند! نزدیک شدن به حقیقت بعضی اوقات از نزدیک شدن به شیر درنده خطرناکتر است . آدم گاه مرگ و فرو ریختن خودش را می بیند و به نظر من ادراک حقیقت و پذیرش آن پذیرش نوعی شهادت بسیار سخت تر از شهادت با گلوله و طناب دار است. اینجا خودت باید جنازه هویت سابق خودت را ترک کنی و مجازات کنی. خیلیها جرئت این را ندارند.در کلیت نمی خواهند به بررسی تاریخی اجتماعی بپردازند. مهر مطلق را روی یک پدیده تاریخی کوبیده و خیال خودشان را راحت کردند. وقتی اعتقاد داشته باشیم مقوله آسمانی است از حیطه ارزش گذاری تاریخی اجتماعی خارج می شود و مجبوریم تا ابد با خوب و بدش بسازیم..برویم سر فرایند تاریخی. این سیر و جریان در طول هزار و چهارصد سال فقط با تاریخ حکومت شاهان نیامیخته است. مردم هم نسلهای نسل سهم خودشان را داشته اند و زندگی شخصی و اجتماعی و روانی ومعنوی خودشان را سامان و سازمان داده اند.دین و مذهبشان با هزاران مقوله ریز و درشت در آمیخته، از زندگی تا مرگ و پس از مرگ. مذهب در هیئت هزاران سنت و پدیده فرهنگی و معنوی خودش را نشان داده و در در امیختگی با فرهنگ قبل از خود در همه چیز نفوذ کرده است. مذهب تبدیل به عنصر فرهنگی شده است و عنصر فرهنگی مقاومتش از پولاد و سنگ خارا بیشتر است. آن مذهب ستیزیهای بعد از انقلاب اکتبر راه به کجا برد؟ تا دیوار برلن فرو ریخت سر و کله اش دوباره پیدا شد و بقایای جسد تزار مقتول و اهل بیتش را هم بر دوش گرفت و با شمع و بخور و طبل و شیپور و انتقاد از لنین با احترام دوباره به خاک سپرد. در مورد ایران و پروسه مذهب، جریانی از آن توانسته است فرهنگ تراش خورده ایرانی اسلامی سعدی و حافظ و مولانا و دهها و صدها تن مثل آنها را نمایندگی کند. این سیر و تحول فقط منفی نبوده است جهات اجتماعی و انسانی و فرهنگی مثبتی هم داشته و خلق الله به آن خو کرده اند و قرنها بعد از سال بیست و سه هجری که به ایران حمله شد اسلام جزو فک و فامیل معنوی مردم ایران شده بود و خلاصه در فرایند تاریخی خودش تبدیل به یک قدرت آشکار و پنهان غول آسا گردیده بود. ملاها در طول تاریخ توانستند در میان توده های مردم قرنها مهار این قدرت را در دست داشته باشند و علیرغم اینکه فرهنگ تراش خورده و والای این مملکت در بسیاری از زوایا دست به افشای این نمایندگان معنوی!! زده بود ولی متاسفانه آنها به مدد عقب ماندگی اجتماعی و بسیاری چیزهای دیگر توانستند بر مرکب قدرت سوار شوند و این به نظر من پایان کار فرایند تاریخی گذشته بود.درست از روزی که آنها قدرت را به دست گرفتند پروسه زوال و تضعیف انها شروع شد و سی سال است که ادامه دارد تا روزی که پایان کار فرا برسد.
ساقی
با این حساب خمینی دزد این انقلاب نبود؟
یغمائی
انقلاب که شلغم و چغندر نیست که بتوان دزدیدش. تازه از کی دزدید! در مقطعی که خمینی این غول تاریخی مرتجع، قد و قامت راست کرد کدام تالی تلوی پیدا بود. توجه داشته باشید کلمه مرتجع را به عنوان دشنام بکار نمیبرم دارم صفتی حقیقی را که خمینی به آن آراسته بود می گویم چون دشنام چیزی را حل نمی کند که هیچ، گاهی آدم را به بیراهه می اندازد و خوبست بجای دشنام دادن ببینیم درد چه بود و مشکل از دزد بودن ناشی می شد یا مرتجع بودن.. ،وقتی کسی می گوید و این اعتقاد را ترویج می کند و جا می اندازد که انقلاب را به سرقت برده اند بنا بر این تحلیل و تفسیر و اعتقاد کار مشخصی را پیش روی خودش و دیگران می گذارد
ساقی
مثلا؟
یغمائی
مثلا اینکه این بابا دزد بوده است و در جای دیگر،یا در کنار حضرت امام!! صاحب دیگری با ریشه های تاریخی مکفی و توانمندی کافی بالقوه و حتی بالفعل و امکانات درست و حسابی ونیروی اجتماعی شکل یافته وجود دارد که بیاید و انقلاب را دیر یا زود از حلقوم این دزد بیرون بکشد. این باور، کارکردهای عملی مشخصی را پیش رو می گذارد که طبعا اگر جریان دزدی واقعی باشد راه بجائی خواهد برد ولی اگر این ملای مرتجع دزد نباشد و یک آادم عقب مانده از نظر تاریخی باشد که به دلایل مختلف روی کار آمده است این نگاه می تواند مشکلات فاجعه باری ایجاد کند و راه کعبه را بر ترکستان ختم کند.چون برای رویاروئی با دزد انقلاب یک کارکرد وجود دارد وبرای روبروئی با یک رهبر غیر دزد مرتجع که البته هزار بار از یک دزد انقلاب می تواند خطرنکتر باشد کار کردی دیگر و راه و طریقی دیگر. من فکر می کنم باید این را مورد تامل کافی قرار داد تا معلوم شود چه گذشت و انچه گذشت ناشی از چه بود.
ساقی
آیا نمی شود این تصور را کرد که خمینی انقلاب مردم را از خود مردم دزدید؟
یغمائی
می توانیم بگوئیم خمینی انقلاب را از مردم دزدید! ولی این چطور دزدی است که شعار درود بر خمینی مردم گوش فلک را کر کرده بود و میلیونها نفر به استقبال دزد شتافتند. آن دریای پلاکاردها چه بود. آن مملکتی که بخش اعظمش، بخصوص جمعیت عظیم روستائی اش و خرده بورزوازی شهری اش بطور عمده در زیر نام او گرد آمده بود چه بود. آن صدها و هزاران دانشجوئی که با صمیمیت و صداقت و فداکاری علم او را بر دوش می کشیدند و سه چهار سال بعد بخش اعظم آنها با بیرحمی و شقاوت تمام به جوخه های اعدام سپرده شدند چه بود؟ خودمان را گول نزنیم و چشم به حقیقت باز کنیم. چشم پوشیدن بر این حقیقت اشکالات بزرگی ایجاد کرد و با زهم می تواند ایجاد کند. خمینی اگر چه شاید خودش هم در آغاز از این لقمه به این بزرگی وحشت کرده بود اما بر تارک این تحول نشسته بود. او یک آخوند شیعه مرتجع مسلمان بود که وقتی سوار بر قدرت شد تلاش کرد ایده های شیعی و آخوندی خودش را پیاده کند. قشر و طبقه گسترده خودش را هم جمع کرد و وقتی هم ملت کم کم فهمید و مقاومت کرد بر اسا س اعتقادات و منافعش زور را به کار گرفت. این آخوند که قبل از حاکمیت احتمالا در پرونده اش چیز زیاد ناجوری از زاویه شخصی دیده نمیشود در مقطع قدرت تبدیل به غولی شد که در سیلاب خون و اشک ملتی خرش را راند تا وقتی که عمرش به پایان رسید. هر آخوند دیگری هم جای او بود همین ماجرا کما بیش تکرار می شد. هر کس دیگر هم بیاید و دوباره بخواهد چه باریش و یا سبیل، چه با عمامه و سر تراشیده و یا کلاه و فکل و کراوات با متر مذهب و اسلام و امثالهم قد و قامت ایران را اندازه گیری کند و حکومتی با پسوند و پیشوند دین و مذهب درست کند همین آش است و همین کاسه من فکر می کنم بجای خیالپردازی و اینکه دزد بود و چنین بود و چنان بود بیائیم درست قضیه را ببینیم .
ساقی
قبل از این به یک فرایند تاریخی دیگر اشاره شد بعد هم به شروع جریان زوال خوب هست در این مورد بیشتر گفته بشود.
یغمائی
با عرض معذرت از این مثال!، بیائیم و خودمان را جای یکی از سران یا دوستداران این حکومت ارتجاعی فرو رفته در فساد و غارت بگذاریم. این حکومت در چه شرایطی است؟.آن نقط باصطلاح قوت ! تبدیل به چه شده است؟افق را چطور می بینیم. حکومتی که در آغاز عکس امامش در ماه رویت می شد و هر آخوند خرد و ریزش در میان مردم عادی اعتبار داشت و آنها را نگهبان دین و ائین محمد و علی می دانشتند به چه روزی افتاده است؟فرایندی تاریخی و غول آسا که حصار مدافعش باورهای مردم وتقدس مذهبی و اعتماد بود حالا برای دفاع از خود اگر مدتی چماق و سلاح سرکوب را کنار بگذارد توسط ملت جارو خواهد شد یا نخواهدشد؟ نگاه کنید و ببیند که حتی در درون این سیستم از نظر ایدئولوزیک و مکتبی چه شک و شبهه های اساسی و پایه ای ایجاد شده است ؟ نگاهبان این رژیم دیگر آن نیروی درونی و تاریخی قبلی اش نیست. از همان اغاز قدرت گرفتنش پروسه زوال شروع شد. امروز دیگر روشن است که نگهبان حفظ این حکومت دستگاه پلیسی و نظامی و سرکوب است.و دستگاه نظامی و پلیسی هم سر انجام و در سرفصلی که خواهد رسید نخواهد توانست بقای این حکومت را با این وضعیت فاجعه بار و فاسد حفظ کند.
ساقی
آیا می شود که بگوئیم این پروسه زوال را شقاوت و خونریزی بوده که سرعت داده است یعنی در حقیقت خونهائی که این رژیم ریخته.
یغمائی
خونهائی که در راه آزادی فرو ریخته و هنوز هم دارد بر زمین می ریزد بدون شک باعث شده که این حکومت پلید در هر کوچه و خیابان خونخواهان بسیاری داشته باشد ولی علت زوال این نیست یا فقط این نیست.خود این خونریزیها در کنار سایر علتها که باید به آن پرداخت به دلیل این است که این حکومت عقب مانده و عاجز و فاسد است و چون ظرفیت و توان لازم را برای حکومت ندارد پاسخش خونریزی است. این حکومت به این دلیل در هم فرو خواهد ریخت که توان حل مساله از یک ملت را در زمینه های مختلف ندارد و با همه چیز درگیر است و به درد این روزگار نمی خورد. توجه داشته باشیم اگر صرف ریختن خون و کشتار باعث انقلاب و تحول اجتماعی می شد خونریزیهای فرانکو و جنایات پینوشه وبسیاری از همشانهای آنها در خاورمیانه و سایر نقاط دنیا باید ساقط می شدند. انها کم خون نریختند. در انقلاب معروف به تائی پین یا تائی پینگ در چین قبل از مائو کم خون بر زمین نریخت. بسا چیزهای دیگر در کنار از جان گذشتگیها وفداکاریها لازم است تا حکومتی جناتبار و جنایتکار را ساقط کند.
منبع:پژواک ایران