به فرجام
در زیر قوری چدنی و صامت
شمع،
زبانه خواهد کشید
و خاموش خواهد شد.
سه مرده
یک کشته
و هشت خاطره
از پشت میز برخواهند خواست
وکلاه از سر بر خواهند گرفت
خداحافظی خواهند کرد
ودر خانه ی کهنه
سکوت،
سکوت خواهد کرد.
به شادی
دوش میگیرم و ریش میتراشم
و کمی عطر!
نه چمدانی باید بست
نه پاسپورتی لازم است
و نه زمانی برای حرکت
از درون من بر می آید
چون موجی
چون نفسی
چون عروسی
عریان عریان.
عریان میشوم
چنانکه به هنگام زادن
انگشتر و حلقه و گردن آویز را نیز
به کناری مینهم
نگاهش میکنم
دست در دستش می نهم
چنانکه عاشقی عریان
و معشوقی عریان
به شادی و آزادی.
برای جغدها و کتابها
برای نی ها و ساز دهنی ها
برای لباسها و کفشها
برای تصویر زنی ناشناس
و سه گلدان کوچک
دستی تکان میدهم
واز پله ها پائین می آیم
و بنایان ورنگکاران از پله ها فرا میروند
تا بکوبند و ویران کنند
و بسازند و بر آورند
نمیدانم
در کدام گورستان
به خاکم میسپارند
تنها میدانم تنم
در جهان بی پایان
به خاک سپرده خواهد شد
در خم کهکشانی گمشده
در ستاره ای بی نام،
و جانم.......................
***
اگر مجالی باشد
دریغی نیست
گاهی ، شاید
از این کوچه خواهم گذشت
برای سلامی به خاطره خود و تو
در پشت پنجره
و برای اینکه بیاد آورم
با رنج و به شادی
برای آزادی زیستم تمام یک مردن را
و برای آزادی مردم تمام یک زیستن را
تنها برای آزادی...
20 ژوئیه 2014 میلادی