عق ام گرفته است (برای ایرج مصداقی)
اسماعیل وفا یغمایی
وزن ها به درک بروید
بیزارم از شعر شاملوئی و نیمائی
و هم از اشعار اسماعیل وفا یغمائی،
که سیصد تا ترانه و سرود
و پنجهزار غزل و قصیده
و شعر نیمائی و شاملوئی مرتکب شد
و دارد در این غربت پر لعنت
مثل یک بستنی زیر آفتاب کویر
تمام میشود
بیزارم از همه واگر چه
برای من شعر نوشتن ساده تر از حرف زدن است
اما نمی خواهم شعر بنویسم
می خواهم چند خطی بنویسم
می خواهم بنویسم
عق ام میگیرد
عق ام گرفته است
وقتی میبینم
مهر تابان و آفتاب درخشان
فروغ جاویدان وطاهره زمان
و فاطمه دوران و زینب نیکان و پاکان
و....و.... و...
سالی ده بار
بیست بار
صد بار
برای کشتارزندانیان سیاسی
لباس سیاه میپوشد
و اشک میریزد
وخط و نشان میکشد برای جلادان و زندانبانان
وسخنرانی میکند
وعکس میگیرد و فیلم پر می کند
و.... و... و...
اما چنیدن ماه است
چندین و چندین ماه
با تمام روزنامه هایش
و تلویزیونهایش
و پیروان و پسروانش
وهمه چیز و در همه جا
و حتی با یک ارتش از زندانیان سیاسی سابقش
به دنبال یک زندانی سیاسی افتاده است
به دنبال یک زندانی سیاسی که دهسال در حصارها رنج کشید
و شلاق خورد و فحش شنید
ایکاش «او» فقط یک شلاق خورده بود
یا یکبار مورد توهین قرار گرفته بود
(و بعد که آمد بیرون بیست سال است
که دارد علیه جلادان مینویسد)
به دنبال ایرج مصداقی
تا لهش کند وخردش کند و ابرویش را ببرد
تا پدرش را در آورد و در تف و لعنت غرقش کند
تا ببندد دهانی را که به شیوه خود
علیه ستم خروشید و می خروشد
و بشکند دستی را که به سبک خودش
علیه زندانبان نوشت و می نویسد
و ثابت کند هم جاسوس است و هم بریده است
و هم تواب و هم جلاد
و اصلا تخم خود لاجوردی است
و بعد دوباره بنشیند جلوی دوربینها
و برای زندانیان سیاسی اشک بریزد و سخنرانی کند
آهای ی ی ی ی ی ی ی ی
عق ام گرفته است میفهمید
واشکم دارد روی استفراغم میچکد
روی جوانی بر باد رفته خودم و نسلم
روی طناب دار برادرم
روی قبر پدر و مادرم
روی همه چیزهائی که فدا شد
روی نخلستانهای دهکده ام
روی خاطرات آن مردمان خوب
روی کلمات صداقت و فدا و راستی و شرف
روی کلمات انسانیت وهر کوفت و زهر مار دیگر
وقتی میبینم
هر روز برای مرگ این زندانی و آن زندانی
فرمایش میفرمایند
و اشک مرحمت میکنند
واما سر به دنبال یک زندانی سیاسی خطا کار نهاده اند
که کتابی نوشته و نقدی مرتکب شده
و روی دیوار تقدس بی خدشه حضرت رهبر
[که در آنسوی میز است و ما اینسوی میز
و ما هیچیم و او همه چیز
و بود و نبود ایران به او بستگی دارد
و سی و شش سال است
مطلقا نه اشتباه کرده و نه میکند و نه خواهد کرد]
و همه را به نقاط بسیار عالی رهبری کرده
نوشته است
خط نویسم که خر کند خنده
و سر به دنبالش نهاده اند
مانند گله ای تازی، مومن ترین تازیان شکاری
به دنبال یک بز کوهی خسته و خونریز
که میخواهد بز کوهی باشد
نه بزمعمولی
که به درست یا خطا
خواسته است شاخی به دیوار تقدس و خطا و خفقان بکوبد
و بعد از سی سال نارضایتی خودشرا از این افق تنگ نشان بدهد
آها ی ی ی
عق ام گرفته است
و می دانم مصداقی نه بی نقص است و نه بی عیب
و مثل من بر خلاف شما که سایه خدائید و بی عیب
[و حتی قمر بنی هاشم در جمع شما حد اکثر فرمانده دسته است
و کاری که شما کرده ایر بزرگتر از کار امام حسین است!
و همه را صد بار غربال کرده اید تا پاک شوند
و امکان شناخت عظمت شما را بیابند]
میلیونها عیب بلکه بیشتر دارد
منجمله ادرارش بوی گلاب نمیدهد
و مقداری تند و خو و تلخ است
اما اطمینان داشته باشید
دندانهای اتهامات شما بر گرده او خواهد شکست
که او یک تن نیست
بل یک واقعیت است
بل سختی واقعیت زندانی سیاسی است
که گرده او را پولادین کرده
شک نکنید و شک نکنید
من این را در این لحظه که شعر نمی نویسم
ولی محاط در ادراک شاعرانه ام میبینم
یک روز برای شما مینوشتم و نوشتم
مدحتان کردم و با افتخار سرودم
نه برای جمالتان
بلکه،چون درست سگان هار امام خونخوار خمینی
به دنبال شما افتاده بودند
و امروروز برای مصداقی مینویسم
نه برای خوشگلی اش یا اینکه سوپرمن است
چون نوبت شما شده است
چون به دروغ میخواهید او را بکوبید
و میدانم که در این چرخ و پر دنیای گه
بر خلاف شما که همه چیزید حتی هیچ گهی نیستم
و گور پدر تمام گذشته ام
از نو شروع خواهم شد حتی اگر یکروز وقت داشته باشم
اما مثل همیشه احساس میکنم
حتی اگر پدر شاعر در آید
و به لعنت مشترک خدا و شیطان دچار شود
و همین امروز این زندگی تلخ تمام شود
و تمام آثارش را در مستراح دیکتاتورها
تبدیل به دستمال توالت کرده
و با آن کونشان را پاک کنند
اصلا مهم نیست
اما بعد از آن چه کیفی دارد خداوندا
و اینجاست که من شعر را میتوانم دوست داشته باشم
که شعر باید از حقیقت دفاع کند
از راستی
و باید در مقابل بیشرفی و دروغ بایستد
و باید در مقابل استبداد بایستد
و باید در مقابل خمینی بایستد و در مقابل خامنه ای
ونیز در مقابل کسانی که
برای تک تک زندانیان سیاسی اشک میریزند
اما یکجا به دنبال یک زندانی سیاسی افتاده اند
تا لهش کنند وخردش کنند و ابرویش را ببرند
تا پدرش را در آورند و در تف و لعنت غرقش کنند
تا ببندند دهانی را که علیه ستم خروشید و می خروشد
و بشکنند دستی را که علیه زندانبان نوشت و می نویسد
و ثابت کنند هم جاسوس است و هم بریده است
و هم تواب و هم جلاد
و اصلا تخم خود لاجوردی است
قافیه ها گم شوید
وزن ها به درک بروید
بیزارم از شعر شاملوئی و نیمائی
و هم از اشعار اسماعیل وفا یغمائی،
عق ام گرفته است
از شما عق ام گرفته است.......
اسماعیل وفا یغمائی
27 اوت دو هزار و سیزده میلادی
منبع:پژواک ایران