رباعیات؛ ای تازه فقیه سخت دیر آمده ای
اسماعیل وفا یغمایی
رباعیات
ای تازه فقیه سخت دیر آمده ای
اسماعیل وفا یغمائی
1
اینک که زمکتب تو من راست فراغ
بگذار بر افروزمت از راست، چراغ
یکبار ز جام تو کفی نوشیدیم
2
ای تازه فقیه! سخت دیر آمده ای
در مسند انتظار پیر آمده ای
این خلق نساخت با فقیهان کهن
3
بر گرد هر آن سر قفسی ساخته ای
از دین به قفس پرده ای انداخته ای
هر جا که دلی بود بر آن تاخته ای
انگار وضو به آب جو میگیری
ابریق تو از اشک پر آمد نی آب
5
ای تا به گذرگاه انا الحق رفته
از حق به طریق هر چه ناحق رفته
یکبار اگر به تیز خود بندی گوش
6
در ما تو چرا فقیه را میجوئی؟
در خون و ضمیر ما چرا میپوئی؟
بردار دمی آینه! وانگه تو ببین
7
دانم که تو ما را نگری همچو خران
با اینهمه در نهان توئی بس نگران
شاید که بدانی که خران نبز شوند
8
چون فرد فرید «تو» میان افراد
در دهر ندیدم« چو توئی» من ،شیاد
در قول «توئی» خدای آزادی لیک
9
هر چند به جنگ هم، ولیکن ای جان!! در ریشه و اندیشه دو تائی، یکسان
فرق تو وشیخ چیست دانی ، بشنو
عمامه ی او عیان و زآن تو نهان
از شکل به محتوی سفر باید کرد
بر آنچه نهان بود نظر باید کرد
از ریش و سبیل ،رو به مکتب زیراک
کمتر خود را دو باره خر باید کرد
11
چون عاطفه و عشق ترا لعنت کرد
بیرحمی و جهل و کین ترا خدمت کرد
چون نام خدا ترابشد بازیچه
12
آنان که به دین راه سیاست جویند
در کار سیاست ره دین میپویند
دوشند زگاونرهمی شیر الاغ
13
بگذار خدا، برهنه، عریان باشد
نی گبر و نه ترسا نه مسلمان باشد
14
15
دیدم رندی به صدر منبر بس لاغ
از ظلمت مذهب به کف خویش چراغ
گوید که منم: راهنما تا خورشید
16
آنان که ز دین رسم سیاست جویند
از بهر بهشت راه دوزخ پویند
هشدار! نه ازگرگ عیان بر منبر
ای کشک پیام تو به از صد من ماست
تاخیل خران مرید گاوی چون تو
بی شک که پر از شمیم پشکل فرداست
18
ای آنکه به زیر ثقل دین دولائی
با شیخ و فقیه شهر در دعوائی
صد بار اگر که ریش خود بتراشی
ای دوست اگر تو هم به غفلت گذری
هشدار که«عین»عشری«حا»نشود
چون شیخ شود عالم اثنی حشری
20
تا مکتب شیخ خیمه زد بر ایران
شد خانه ی ظلمت زخزر تا عمان
ای آتش زرتشت بیا شعله کشان
کاینک همه جا معنی شیطان، شیخان
منبع:پژواک ایران