این قصیده را به دکتر اسماعیل خوئی و شهامتش در بیان حقیقت تقدیم میکنم. عمرش دراز باد *** نفرین به الله و اکبر، الله و اکبر گر این است
یزدان گراین است،ابلیس، شایسته ی آفرین است
در دستشان تیغ بی شک،مهرجبین داغ ایمان
بر لب روان بانگ «قرآن»،فریاد کشتار و کین است
چون مرگ، [بی وحشت از مرگ]، تازنده بر هرچه جز خود
بر هرچه او را نشانی،از زندگی بر نگین است
بر پرچم ظلمت آسا، نام «محمد» نشانده
یعنی خدا و پیمبر،تنها همین و همین است
فرزانگان!شاعرم من!سرباز بی مزد انسان
شعرم اگر تلخ،خاکی،نی بانگ روح الامین است
این شعر از اشکها خیس،این شعر گلگونه از خون
در قعر شب ،[ تا بخوانید]،هر واژه اش آتشین است
من را نباشد پیامی با بینوایان-عوامان
فرزانگان!دیده ها باز!گر چشمتان نکته بین است
بین عوام و خداشان صدکوه الماس جهل است
ما را چه امید وقتی،اوضاع آنان چنین است
اما شمایان ببینید،ای رائدان!رهنمایان!!
این چیست، دین؟یا [خدا را،]پندار دیوی لعین است
بنگر! روان دین خام است، ازصخره های توحش
چون رودی از قیر و خنجر،مقصد بهشت برین است
بگذار تا من بگویم، یک گوشه از این حکایت
این قصه ی ما و این «بت»،در گوشه ای از زمین است
خر مهره ای آسمانی،آوردمان تحفه، تاریخ
باضرب شمشیر، گفتیم، دری گران و ثمین است
وقتی که «بت» آمد از ره ،باری «خدا» شد فراموش
بانگی بر آمد که اینک هنگام «زیتون و تین» است
«مزدا» برفت و «اهورا»، ،«ناهید» پنهان به برقع
«لات» و «منات» است و «عزی» کو را فلک زیر زین است
یک عمر ما وسمه کردیم ابروی این «پیره- بت» را
گفتیم زیباست!، کار استاد نقاش چین است
آمیختیمش به هر چیز، در رهگذار بسی قرن
شد خانگی دیوو خواندیم،بی شک که اوبرترین است
با عطر عرفان و ایمان بوی بدش را ستردیم
هر بوی گل را از آن پس،گفتیم: زین نازنین است
جز «حافظ» و غیر «خیام»،بس شاعرانش بگفتند
ماه است و مهرست و زیبا،خورشید وش، مه جبین است
با خواب و مهتاب آمیخت،با عشق و امید و با اشک
بانقش ایوان خانه،دیریست دردا! عجین است
آنکس که«آرش» بدش نام،گردید نامش «ابوبکر»
اینک «رضا» و «علی» خوان،آنکس که او« آبتین» است
با نام گلها ،غذاها، با سورها و عزاها
با شک و ابهام و ایهام، یا آنچه نامش یقین است
چون نافمان را بریدند،در گوشمان درنشاندند
نامی که اینک چو جغدی بنشسته بر بام دین است
در طول ایام بودن،از کودکی تا به پیری
دیدیم در لحطه لحظه، در ما و با ما قرین است
در بیم و وحشت سپردیم،بی آنکه یک لحظه آزاد
زندان ما بود وگفتیم،آزادی مطلق این است
جلادمان بود وبر نطع در آخرین دم سرودیم
تا روز محشر عطوفت او را به منت رهین است
هرگز ندیدیم کو را «روح الله» اندر در یسار است
هرگز ندیدیم او را«بن لادن» اندر یمین است
مردیم چون، نام او رابرگورهامان نوشتند
یعنی که او اولین است یعنی که او آخرین است
«بوبکر بغدادی» است این،بر کوه سرهای خونین
وز بانگ اسلام خام اش،بشنو! جهان پر طنین است
سر می بردآدمی را،انگار او گوسپند است
له میکند زیر پایش، گوئی که او پارگین است
بر فرش خون می درانند، بر لاشه ی شو،زنش را
آری بهشت است اینجا!زن تالی حور عین است
فرزانگان!شاعرم من!سرباز بی مزد انسان
بر من ببخشید گر شعر بیرون زدین مبین است
بر من ببخشید گر او،آواره و تلخ و مرتد
درتلخگاه حقیقت با شوکران همنشین است
بی دینم و بی خدا نی، بشنو خدایا (وفا) را
نفرین به الله و اکبر، الله و اکبر گر این است
6.سپتامبر.2014 میلادی