به اهل عشق ودل
اسماعیل وفا یغمایی
هر کراعقل فزون،زعشق تو دیوانه ترست
آنکه دیوانه نه،ازعقل ورا نی خبرست
درخم زلف تو من شبزده ای گمشده ام
لیک با یاد رخ ات،هر شب من چون سحرست
با خیال تو بر آید به دلم ماه تمام
بی غروبست و دل من قمر اندر قمرست
همچو ماه از دل من مهر تو طالع شب و روز
گر چه دل گویدم:آن ماه ز تو بی خبرست
گویمش ای دل من نیست غم از این زیراک
گر از اویست زیان،گنج من و تو ضررست
عشق راقصه نه سود و نه زیانست دلا
پیش دلدار شکست تونشان ظفرست
تلخم و یاد لبان توویک بوسه از آن
قصه ی قافله هائی ز شراب و شکرست
عمر طی گشت به سودا و خیال تو مرا
سود من زین همه بر چهره تو، یک نظرست
تو بمان در دل من تا به ابد شعله کشان
کز تو این دست و دل وشعر سراسر شررست
شب چو بر هم بنهی چشم ندانی که (وفا)
بوسه در بوسه به لبهای تو اندر سفرست
منبع:پژواک ایران